اهمیت شناخت دشمن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اهمیت شناخت دشمن - نسخه متنی

سید احمد خاتمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید






ناكثين از ديدگاه امام على (ع)



سيد احمد خاتمى


اهميت شناخت دشمن


يكى از اساسى‏ترين شرايط پيروزى نهائى هر انقلاب، شناخت دشمنان آن است . شناخت دشمن نه تنها شرط تداوم انقلاب، بلكه از مهمترين علل تكامل فردى و اجتماعى جامعه نيز به شمار مى‏رود. آدمى در مسير تكامل طبيعى‏اش تا آنجا كه دشمن را شناخته، توانسته است در دفع آن بكوشد، ولى همين انسان، ضربه‏هاى فراوانى از دشمنان ناشناخته خود مى‏خورد، و هر روز هزاران قربانى در اين راه مى‏دهد. بعنوان نمونه، انسان از آن زمانى كه دشمنى به نام ميكروب را شناخت به آسانى توانست در پى دفع زيان آن برآيد. و همو، چون نتوانسته است سرطان را بشناسد هر روز قربانى‏هاى فراوانى به خاطر «عدم شناخت دشمن» نثار مى‏نمايد. در اين باره احاديثى از امامان راستين شيعه رسيده است كه توجه شما را به نمونه‏هائى از آن جلب مى‏كنيم:- پيامبر گرامى اسلام (ص) فرمود :

« ألا و إنّ أعقل النّاس عبد عرف ربّه فأطاعه و عرف عدوّه فعصاه» آگاه باشيد، عاقل‏ترين مردم كسى است كه خدايش را بشناسد و از او پيروى كند، و دشمنش را نيز بشناسد و آن گاه نافرمانيش نمايد .

- و در حديثى ديگر رسول اللّه (ص) مى‏فرمايد: مردم اگر به ده چيز شناخت پيدا كنند، سعادت دنيا و آخرتشان تأمين است، كه يكى از آن امور «شناخت ابليس و ياورانش» مى‏باشد. على (ع) نيز در احاديث فراوانى پيروان خود را از مكرها و حيله‏هاى دشمن بر حذر داشته است:- «كن للعدوّ المكاتم أشدّ حذرا منك للعدوّ المبارز» از دشمن پنهان بيشتر بر حذر باش تا دشمن آشكار .

« لا تستصغرنّ عدوّا و إن ضعف» هرگز دشمنى را كوچك مشمار، هر چند ضعيف باشد . و به گفته سعدى :




  • دانى كه چه گفت زال با رستم گرد
    دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد



  • دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد
    دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد



« آفة القويّ استضعاف الخصم». آفت قدرتمند ضعيف شمردن دشمن است .

« أكبر الأعداء أخفاهم مكيدة». بزرگترين دشمنان كسانى‏اند كه حيله خود را بيشتر پنهان دارند .

از اين احاديث و ديگر گفتارهائى كه در اين باره از امامان (ع) وارد شده، مى‏يابيم كه يكى از اساسى‏ترين عوامل پيروزى، شناخت دشمن است. و اين مطلب را از بررسى نهضتها و انقلابهاى توحيدى انبياء و امامان نيز مى‏توان به دست آورد. اين بزرگ مردان آسمانى براى بوجود آوردن انقلاب در جامعه خود ابتدا به شناسائى چهره دشمن مى‏پرداختند و آن گاه مبارزات علنى خود را آغاز مى‏نمودند .

و مى‏بينيم بعد از آنكه اسلام واقعى از مسير خود منحرف مى‏گردد و خلافت از خاندان پيامبر گرامى اسلام كه وارثان بحقّ اسلام مى‏باشند غصب مى‏شود، از همان آغاز مهمترين روش امامان ما شناساندن چهره دشمنان اسلام بوده است .

تاريخ هرگز نشستهاى شبانه امام على (ع) و زهرا (س) و ديگر ياران راستين اسلام را براى افشاى چهره غاصبان خلافت فراموش نمى‏كند. تاريخ هرگز گفتار مستدل و منطقى على (ع) و فريادهاى برخاسته از دل او را كه براى افشاى چهره دشمنان انقلاب مى‏فرمود از ياد نمى‏برد. و نيز تلاشهاى مستمرّ امام حسن (ع) براى شناسائى دشمن هزار چهره اسلام (معاويه)، و كوششهاى برادر قهرمانش امام حسين (ع) را در اين مسير به فراموشى نمى‏سپارد. و مهمترين رمز پيروزى حسين (ع) در انقلابش در همين نكته نهفته است كه او دشمن را به مردم معرفى كرد:- با شبانه از مدينه بيرون آمدن .

- با هجرت به مكه .

- با 123 روز ماندن در مكّه و خطابه‏هاى متعدد براى افشاى چهره دشمن، و معرفى انقلابى كه در پى آغازيدن آن است .

- با نوشتن نامه به سران آن روز جامعه اسلامى .

- با حركت كردن در حساس‏ترين روزهاى حج، يعنى دو روز پيش از عيد قربان .

- با همراه بردن خانواده و نزديكان قهرمان خود كه سخنگويان و خبرنگاران انقلاب حسين (ع) بودند .

و خلاصه، با امام سجّاد مرد علم و شمشير و عبادت و دعا، و با زينب شير زن قهرمان كربلا .

آرى، فلسفه انقلاب حسين (ع) و صلح حسن را مى‏توان در همين شيوه عمل يافت .

و اگر بخواهيم خيلى از گذشته‏ها شاهد نياوريم كافى است كه نگاهى به انقلاب اسلامى ايران و رمز پيروزى آن بياندازيم: بى‏ترديد از مهمترين علل پيروزى انقلاب اسلامى ايران، همگانى شدن انقلاب بود و آنهم در سايه شناخت دشمن. با توجه به اين سنت بود كه رهبر عاليقدر انقلاب اسلامى امام خمينى قبل از پيروزى انقلاب بيشتر تأكيدها را براى شناخت و شناساندن دشمن مى‏نمود و به خطبا و مبلّغين و نويسندگان دستور مى‏داد تا هر چه بيشتر در افشاى رژيم سرسپرده پهلوى بكوشند .

از آن زمان كه ملت مسلمان ما چهره دشمن دژخيم را بخوبى شناخت، وارد صحنه شد و با ارزنده‏ترين از خود گذشتگيها با دشمن مبارزه كرد و نابودش نمود .

و البته نمى‏توان نقش اساسى ايمان و وحدت و رهبرى انقلاب را در پيروزى انكار كرد .

ملت ما دشمن را شناخت و با او مبارزه كرد و سرنگونش ساخت و انقلابى اسلامى بوجود آورد و بنيان رفيع جمهورى اسلامى را بر ويرانه‏هاى رژيم شاهنشاهى پى‏ريزى كرد. ولى با اين كار آيا رسالت ما پايان پذيرفته است، يا آنكه رسالت اصلى پس از پيروزى انقلاب شروع مى‏شود آرى، وظيفه اصلى ما پس از پيروزى انقلاب آغاز مى‏گردد، زيرا تا ديروز در پى ويرانى بوديم و اكنون مصمم براى آبادى. و بديهى است كه آبادانى را زحمتى بيشتر از ويرانى است. و در اين مسير دشمنانى هستند به مراتب بيشتر از دشمنان زمان ويرانى .

انقلاب اسلامى ما زلزله‏اى در جهان بوجود آورده است. با اين انقلاب، اسلامى كه مى‏رفت در جهان منزوى شود دوباره مطرح شد، و فروغ اميدى براى همه مستضعفان جهان گشته كه: هان اى مردم بپاخيزيد، ارزشهاى جاهلى رابدور افكنده و در پى به مسند نشاندن ارزشهاى الهى باشيد .

بديهى است كه انقلابى با اين ويژگى دشمنان بسيار دارد، و همان گونه كه براى ايجاد اين انقلاب «شناخت دشمن» عنصر اساسى پيروزى بود براى: حفظ انقلاب، تداوم انقلاب و صدور انقلاب نيز مى‏تواند نقش اساسى ايفاء كند .

راه شناخت دشمن

از راههاى گوناگونى مى‏توانيم دشمنان انقلاب اسلامى را بشناسيم:

1- بررسى ابعاد انقلاب اسلامى: زيرا هر بعدى از انقلاب، با منافع گروههائى در تضاد است .

2- شناخت ويژگيها و خطوط اصلى رفتار دشمنان انقلاب پيامبر گرامى اسلام و ديگر پيام‏آوران آسمانى، زيرا انقلاب اسلامى در بينش ما حلقه‏اى از مبارزات طولانى « حق با باطل» است كه در رأس حلقه‏هاى پيشين آن انبياء و امامان راستين ما بوده‏اند . و در اين باره از قرآن مجيد فراوان بهره مى‏توان جست. و از آنجا كه نمونه حكومت اسلامى ايران را در تاريخ اسلام مى‏توان فقط در دوران چند ساله اواخر عمر پيامبر گرامى اسلام در مدينه، و حكومت چند ساله على (ع) يافت بهترين راه شناخت دشمنان انقلاب، بررسى ويژگيها و صفات دشمنان انقلاب در اين دو مرحله از تاريخ اسلام مى‏باشد .

نويسنده اين سطور در نظر دارد كه در اين دفتر به بررسى چهره دشمنان انقلاب در حكومت چهار ساله على (ع) پرداخته و انگيزه‏ها و روشها و هدفهاى آنان از دشمنى با حكومت على (ع) را از نهج البلاغه على (ع) استخراج كرده، تا آنكه چراغى فرا راه همه كسانى باشد كه در صدد شناختن و شناساندن چهره دشمنان انقلاب اسلامى ايران مى‏باشند .

سه جريان مخالف در حكومت على (ع )

حكومت چند ساله امير مؤمنان على (ع) مواجه با سه جريان مخالف در برابر خود بود: 1- جاه طلبان و مقام پرستان كه در آغاز با على (ع) بيعت كرده بودند، تا بتوانند از اين راه به مقام و رياستى نائل آيند، اما پس از آنكه على (ع) به حكومت رسيد و ارزشهاى الهى را بجاى ارزشهاى پوسيده جاهلى نهاد اينان از حكومت حضرتش مأيوس شده و شروع به مخالفت با آن نموده و عليه حكومت اسلامى على (ع) شورش كردند. نام اين گروه در تاريخ اسلام «ناكثين» (پيمان شكنان) مى‏باشد .

2- ظالمانى كه از حكومت پيشين بهره‏ها مى‏بردند، دزديها و غارتگريها مى‏نمودند و از اين راه اموال فراوانى بهم زده بودند، و با سر كار آمدن حكومت عدل على (ع) از تمام اين غارتگريها ممنوع گشته و به شدت با ستم آنان مبارزه شد. نام اين گروه در تاريخ اسلام «قاسطين» است .

3- كوته فكران و خشكه مقدسان و ظاهر بينانى كه فقط براى آنها ظاهر مطرح است نه حقيقت، و به شدّت به عقيده باطلشان پاى بندند. نام اين گروه در تاريخ اسلام « مارقين» يا «خوارج» مى‏باشد. على (ع) اين سه جريان را اين گونه بيان مى‏فرمايد : « فلمّا نهضت بالأمر نكثت طائفة و مرقت أخرى و قسط آخرون» هنگامى كه به امر زمامدارى برخاستم گروهى عهد خود را شكستند، جمعى ديگر ازراه منحرف شدند، و گروه ديگرى هم ستمكارى را پيشه خود كردند .

اينها سه جريانى هستند كه در حكومت عدل على (ع) پديد آمده و بديهى است كه در برابر هر حكومت عدلى اين سه جريان قد علم خواهند كرد . و مطرح كردن اين خطوط را بعنوان «جريان» براى همين است كه بدانيم دشمنى انقلاب هميشه در فرد خلاصه نمى‏شود بلكه در بيشتر موارد فرد بعنوان سمبل يك جريان مطرح است و بايد با شناخت جريان مخالف با آن روبرو شد و مبارزه را عليه آن آغاز كرد كه از راه مبارزه با جريان مخالف، افراد وابسته به آن از بين خواهند رفت .

ما در اين نوشتار به بررسى اولين جريان مخالف يعنى ناكثين مى‏پردازيم .

ناكثين

( پيمان شكنان) واژه ناكثين سمبلهاى ناكثين انگيزه پيمان شكنى آنها هدف از پيمان شكنى ناكثين تاكتيك‏هاى ناكثين عكس العمل على (ع) در برابر ناكثين‏

واژه ناكثين

اين واژه به معناى نقض كردن و شكستن آمده است. و بنا بر نظر راغب واژه شناس قرآن، كاربرد آن در نقض عهد بنا بر نوعى استعاره مى‏باشد. مفسر بزرگ اسلام مرحوم طبرسى، «نكث» را در مورد شكستن پيمانهائى كه وفاى به آنها لازم است به كار برده است .

اين واژه در تاريخ اسلام بر كسانى اطلاق مى‏شود كه ابتدا با على (ع) بيعت كردند و پيمان وفادارى با حضرتش بستند، ولى پس از آن چون حكومت عدل گستر على (ع) را حافظ منافع نامشروع خود نديدند، عليه حكومت وى شوريده و جنگ جمل را آفريدند .

اين نام را از پيش پيامبر اسلام بر اين گروه از مخالفان على (ع) نهاده بود .

پيامبر به همسر خود «ام سلمه» فرمود: بشنو و شهادت بده كه اين على پسر ابو طالب سرور مسلمين و رهبر متقيان و كشنده ناكثين و قاسطين و مارقين است .

ام سلمه گويد: پرسيدم پيمان شكنان كيانند فرمود: كسانى كه در مدينه با او بيعت مى‏كنند، و در بصره آنرا مى‏شكنند .

سمبلهاى ناكثين

دو چهره معروف ناكثين عبارتند از: طلحه و زبير. شناختن اين دو چهره مى‏تواند پاسخ خوبى باشد به كسانى كه مى‏خواهند سابقه انقلابى داشتن را معيارى براى برترى بگيرند، و سابقه نيكو داشتن در يك زمان را براى هميشه معيار ارزش بدانند، هر چند آن صفت ارزنده ادامه نداشته باشد .

وجود اين دو چهره در تاريخ اسلام و جنايات و خيانتهاى آنان بزرگترين شاهد اين مطلب

است كه: انقلابى بودن مهم نيست، بلكه مهم انقلابى ماندن است .

و در قرآن چهره‏هايى همچون شيطان را مى‏يابيم كه با وجود عبادت شش هزار ساله منحرف مى‏گردند. و «بلعم باعورا» يى كه به تعبير قرآن آيات الهى به او داده شده، و به تعبير روايات «مستجاب الدعوة» بود، بالاخره فريب فرعون را مى‏خورد و كارش بجايى مى‏رسد كه قرآن او را تشبيه به سگ مى‏كند .

و در تاريخ اسلام به چهره‏اى همچون «اسامة بن زيد» بر مى‏خوريم كه در واپسين دم حيات پيامبر گرامى اسلام از سوى حضرتش به فرماندهى كل قوا منصوب مى‏گردد و كسانى كه از لشكر او تخلف كنند مورد نفرين واقع مى‏شوند، ولى چنين چهره‏اى آنجا كه بايد دنبال حق را گرفته و با آئينه تمام نماى حق، يعنى على (ع) بيعت كند، و با دشمنان او كه دشمنان اسلامند بجنگد، سرباز مى‏زند و مى‏گويد: با خدا عهد كرده‏ام تا با كسانى كه «لا اله الا الله» مى‏گويند نجنگم. و به چهره‏اى همچون «صهيب» بر مى‏خوريم كه وقتى مى‏خواست هجرت كند، كفّار قريش به وى گفتند: نادار و زبون به شهر ما آمدى و در اينجا توانگر شدى، اكنون مى‏خواهى مال و جان خويش را به سلامت بيرون برى به خدا قسم كه اين ناشدنى است. صهيب گفت: اگر مال خويش را واگذارم مرا رهامى‏كنيد گفتند: آرى . گفت: هر چه دارم به شما واگذاشته‏ام. و چون خبر به رسول خدا رسيد، دو بار فرمود : صهيب فايده كرد. ولى كار همين صهيب انقلابى به جايى مى‏رسد كه امام صادق (ع ) مى‏فرمايد: خدا لعنت كند صهيب را كه با ما دشمنى ورزيد. اين نمونه‏ها همه شاهد اين است كه همواره بايد پايدارى و استقامت در اعتقاد دينى و انقلابى را از خدا خواست نه اين كه تنها در يك مقطع از زمان مؤمن و انقلابى بود .

طلحه و زبير داراى چند ويژگى اساسى هستند كه نمايانگر سابقه طولانى مبارزاتيشان مى‏باشد:

1- اين دو نفر در دورانى كه اسلام و مسلمان بودن جرم محسوب مى‏شد به اسلام گرويدند، و از پيشتازان در اسلام به شمار مى‏آمدند .

2- اين دو چهره، از چهره‏هاى مقاومى هستند كه در جنگ احد قهرمانانه نبرد كردند و حتى پس از فرار مسلمانان بر اثر شكست در مرحله اول جنگ، دليرانه ايستادگى كرده و به دفاع از جان پيامبر گرامى اسلام پرداختند تا جائى كه دست طلحه در جنگ احد شكست .

3- اين دو نفر از رهبران شورشيان عليه حكومت عثمان بودند و در تحريك مردم نقش اساسى داشتند.

4- اين دو چهره از نخستين كسانى بودند كه پس از به خلافت رسيدن على (ع) با حضرتش بيعت نمودند، و زبير از كسانى است كه در شوراى 6 نفرى كه عمر براى تعيين خليفه معين كرده بود، به خلافت على (ع) رأى داد .

اينهاست سوابق انقلابى و درخشان اين دو نفر آرى، همينان از نخستين كسانى بودند كه بر ضد حكومت على (ع) شوريدند .

پس هشدارمان باد كه گول سوابق انقلابى افراد را نخورده و «هميشه شخصيتها را با ميزان حق بسنجيم نه حق را با شخصيتها ».

انگيزه ناكثين

چرا شورش كردند و عليه حكومت عدالت گستر على (ع) به نبرد برخاستند پاسخ اين سؤال را بايد در ماهيت حكومت على (ع) جست، و ويژگيها و خطوط اصلى حكومت حضرت را مورد بررسى قرار داد، على (ع) خود در جمله‏اى مى‏فرمايد: «إنّ هؤلاء قد تمالئوا عليّ سخطة امارتي و سأصبر ما لم أخف على جماعتكم.» همانا اين گروه (ناكثين) به خاطر نارضايتى از حكومت من به يكديگر پيوسته و من تا هنگامى كه بر اجتماع شما خوفناك نگردم صبر خواهم كرد .

حكومت على (ع) داراى چند ويژگى اساسى است كه هر بعدش به تنهائى عامل دفع عدّه‏اى است .

1- حاكميت ارزشهاى الهى

در حكومت على (ع) ارزشهاى جاهلى مطرود و ارزشهاى الهى جايگزين آنها مى‏گردند. و اصولا انقلابى كه على (ع) در پى آن است جز با انقلاب در ارزشها و حاكميت آنها حاصل نمى‏شود. و به گفته يكى از بزرگان: تا انقلاب ارزشها در جامعه پديد نيايد هرگز نمى‏توان گفت انقلابى پديد آمده است .

على (ع) در اولين خطبه پس از خلافت كه مى‏توان از آن به «منشور حكومت علوى » تعبير كرد مى‏فرمايد:«و الّذي بعثه بالحقّ لتبلبلّنّ بلبلة و لتغربلنّ غربلة و لتساطنّ سوط القدر حتّى يعود أسفلكم أعلاكم و أعلاكم أسفلكم و ليسبقنّ سابقون كانوا قصّروا و ليقصّرنّ سبّاقون كانوا سبقوا» سوگند به كسى كه پيامبر را به حق مبعوث كرد، به سختى مورد آزمايش قرار مى‏گيريد و غربال مى‏شويد و همانند محتويات ديگ جوشان زير و رو خواهيد شد، آن چنانكه بالا پائين و پائين بالا قرار خواهيد گرفت، آنان كه براستى در اسلام سبقت داشتند و كنار رفته بودند بار ديگر سر كار خواهند آمد و كسانى كه با حيله و تزوير خود را پيش انداخته بودند عقب زده خواهند شد .

آرى، حكومت على (ع) حكومت ارزشهاى خدائى است و طبيعى به نظر مى‏رسد كه در اين حكومت جائى براى رياست طلبانى همچون طلحه و زبير نخواهد بود .

طلحه و زبير پس از بيعت به امام اعتراض كردند كه چرا در امور مملكتى با آنان مشورت نمى‏كند و از آنها كمك نمى‏گيرد. حضرت در جوابشان فرمود: «لقد نقمتنا يسيرا و أرجأتما كثيرا ألا تخبراني أيّ شي‏ء كان لكما فيه حقّ دفعتكما عنه أم أيّ قسم استاثرت عليكما به أم ايّ حقّ رفعه إليّ أحد من المسلمين ضعفت عنه ام جهلته أم أخطأت بابه» براى امور ناچيزى خشم گرفتيد و خوبيهاى فراوان را ناديده انگاشتيد، آيا ممكن است مرا آگاه سازيد كه شما چه حقى داشته‏ايد كه آنرا از شما باز داشته‏ام، يا كدام سهم بوده كه من متصرف شده و بر شما ستم روا داشته‏ام و يا كدام شكايت و حقى بود كه يكى از مسلمانان پيش من آورده و من در برابر رسيدگى به آن ضعف نشان داده‏ام و يا به كدام حق يا فرمان الهى جاهل بوده يا راه آنرا اشتباه پيموده‏ام .

طلحه و زبير قبل از آنكه به قصد شورش به طرف مكه حركت كنند محمّد فرزند طلحه را خدمت على (ع) فرستادند و به او توصيه كردند آن گاه كه خدمت‏على (ع) رسيدى او را « امير المؤمنين» خطاب مكن بلكه با «ابا الحسن» او را مخاطب ساز، و به او بگو: ما زمينه سازى براى حكومت تو نموديم و مردم را عليه عثمان تحريك كرديم تا آنكه او را كشتند.

و وقتى مردم بسوى تو آمدند ما پيشى گرفته و با تو بيعت كرديم و گردن فرازان عرب را تسليم تو گردانيديم و به دنبال بيعت ما مهاجران و انصار با تو بيعت نمودند تا آنكه عنان حكومت بدست تو آمد ولى هنگامى كه تو بر اريكه قدرت نشستى هيچ اعتنائى به ما نكرده و ما را رها نموده و همچون بردگان، ذليل ساختى، و حكومت شهرها و استانها را بدست افرادى همچون مالك اشتر دادى و خلاصه ما را از حكومت خود مأيوس نمودى .

محمد نزد على (ع) آمد و پيامشان را رساند، على (ع) فرمود: برو و به آنها بگو خواسته شما چيست محمد رفت و برگشت و گفت: خواسته ما اين است كه يكى از ما را حاكم بصره و ديگرى را حاكم كوفه گردانى .

على (ع) فرمود: هرگز، بخدا قسم از اينها حتى اكنون كه در مدينه نزد من مى‏باشند مطمئن نيستم تا چه رسد زمانى كه اينان را حاكم بصره و كوفه گردانم. سپس فرمود: «أيّها الشّيخان احذروا من سطوة اللّه و نقمته و لا تبغيا للمسلمين غائلة و كيدا و قد سمعتها قول اللّه تعالى: تلك الدّار الآخرة يجعلها للدّين لا يريدون علوا في الأرض و لا فسادا و العاقبة للمتّقين» اى دو پير مرد، از خشم و قهر خداى بپرهيزيد و عليه مسلمين توطئه نكنيد و البته گفتار خدا را شنيده‏ايد كه فرمود: سراى آخرت را براى كسانى برگزيده‏ايم كه خواهان فساد در روى زمين و سركشى نباشند و عاقبت نيك از آن تقوا پيشه‏گان است .

ابن ابى الحديد مى‏گويد: زبير و طلحه پس از گذشتن چند روز از بيعت با على ( ع) خدمت او رسيدند و گفتند: اى امير مؤمنان، حتما از ستمى كه درحكومت عثمان بر ما مى‏رفت آگاهيد و نيز بخوبى مى‏دانيد كه عنايت عثمان به بنى اميه بود، و اينك خداوند خلافت را بعد از عثمان به تو داده است. خواسته ما از تو اين است كه بعضى از كارهاى خود (مثلا كار ناچيز استاندارى استان پهناور بصره و كوفه) را به ما واگذارى .

على (ع) به آنها فرمود: به همان بهره‏اى كه خداوند برايتان معين فرموده راضى گرديد تا من در باره خواسته شما بينديشم. و در ادامه فرمود: «و اعلما أنّى لا أشرك في أمانتي إلّا من أرضى بدينه و أمانته من أصحابي و من قد عرفت دخيلته» و بدانيد كه من در اين امانتى (كه خداى به من سپرده) جز انسانهائى كه از دينشان راضى‏ام و از امانتداريشان خرسندم (يعنى افرادى مكتبى‏اند)، و لياقت آنها را احراز كرده باشم فردى را شريك نمى‏سازم .

ابن ابى الحديد گويد: طلحه و زبير به هوس رياست كوفه و بصره با على (ع) بيعت كردند ولى آن گاه كه پايدارى على (ع) را در دين و تصميم محكم و سازش ناپذيرى وى را ديدند، و مشاهده كردند كه على (ع) مصمم است تا خط اصلى حكومتى‏اش را بر مبناى كتاب و سنت پيامبر گرامى اسلام قرار دهد سر به شورش برداشتند. آرى، على (ع) با اين خط حكومتى‏اش بايد اولين نبردش را عليه پاسداران ارزشهاى جاهلى بياغازد .

2- قاطعيّت

دومين برنامه حكومت على (ع) قاطعيت است. البته قاطعيت در بينشى مخصوص كه از متن قرآن گرفته شده است، قرآن مجيد در اين آيات قاطعيت رابسيار زيبا ترسيم مى‏نمايد: الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ آنان كه وظايف الهى خود را انجام داده و رسالت خود را به مردم مى‏رسانند و فقط از او خشيت (ترس توأم با آگاهى) داشته و از هيچكس جز او نمى‏ترسند .

يُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ. اينان در راه خدا جهاد كرده و از سرزنش هيچ ملامتگرى نمى‏هراسند .

و على (ع) اين گونه است كه خود مى‏فرمايد: «لا يقيم أمر اللّه سبحانه إلّا من لا يصانع و لا يضارع و لا يتّبع المطامع» تنها كسانى مى‏توانند قانون خداى را اجرا نمايند كه اهل سازش نبوده، و خود را همرنگ محيط نساخته و از آمال نفسانى پيروى نكنند .

و اين سه ويژگى به خوبى در وجود حضرتش مشاهده مى‏شد. آن گاه كه مردم پس از كشته شدن عثمان به او روى مى‏آورند، رسما اعلام مى‏كند كه: «و اعلموا أنّي إن أجبتكم ركبت بكم ما أعلم، و لم أصغ إلى قول القائل و عتب العاتب» آگاه باشيد، اگر دعوت شما را

اجابت كنم طبق آنچه خود مى‏دانم با شما رفتار خواهم كرد و به سخن اين و آن و سرزنش ملامتگران گوش فرا نخواهم داد .

آن گاه كه على (ع) با سپاه تحت فرماندهى‏اش از يمن بر مى‏گشت و حلّه‏هاى يمانى همراه داشت كه متعلق به بيت المال بود، نه خودش يكى از آن حلّه‏ها را پوشيد و نه به سپاهيان خود اجازه داد تا در آنها تصرف كند، يكى دو منزل نزديك‏مكه (آن وقت رسول خدا براى حج در آنجا بسر مى‏برد) خود براى گزارش زودتر به حضور پيامبر رسيد و سپس برگشت تا همراه سربازانش وارد مكه شود. وقتى كه به محل سربازان رسيد مشاهده كرد كه آنها حلّه‏ها را بيرون آورده و پوشيده‏اند، بدون هيچ ملاحظه و مصلحت انديشى سياسى همه را از تن آنها بركند و در جاى اول گذاشت. سربازان ناراحت شدند. وقتى خدمت پيامبر رسيدند از جمله چيزهائى كه رسول خدا از آنها پرسيد اين بود كه از رفتار فرمانده‏تان راضى هستيد گفتند بلى اما... (و قصه حله‏ها را به عرض رساندند) اينجا بود كه رسول خدا (ص) فرمود: «لا تشكوا عليا إنّه لأخشن في ذات اللّه» از على شكايت نكنيد كه او خشن‏تر، كس است در ذات خدا .

على (ع) مى‏فرمايد: «لعمري ما عليّ من قتال من خالف الحقّ و خابط الغيّ من إدهان و لا إيهان» به جانم سوگند در مبارزه با مخالفان حق و آنان كه در گمراهى غوطه ورند، آنى سازش و سستى نمى‏كنم .

مغيرة بن شعبه گويد: در اوائل خلافت امير مؤمنان نزد او رفتم و گفتم تو را نصيحت مى‏كنم كه عمال عثمان را عوض نكن و آنان را بر پست‏هاى خود باقى گذار. ولى آن بزرگوار نپذيرفت و فرمود: «و الله لا أداهن في ديني»، به خدا قسم در دينم (هرگز با كسى) سازش نمى‏كنم. مغيرة گويد: به حضرت گفتم: پس معاويه را از استاندارى شام بر كنار مكن، زيرا او در زمان حكومت عثمان و هم در زمان خلافت عمر در آنجا حكومت كرده، ولى امام در جوابم گفت: «لا و اللّه لا أستعمل معاوية يومين أبدا» بخدا قسم، هرگز حتى براى دو روز هم معاويه را در امر حكومت به كار نمى‏گيرم .

آرى، اگر على (ع) اهل سازش بود در شوراى 6 نفرى سازش مى‏كرد و قبل از عثمان به خلافت مى‏رسيد ولى هرگز... و اين ويژگى ذاتا دشمن پرور است، زيرا دشمن در برابر چنين انسان پولادينى، منفذى هر چند بسيار باريك براى عبور نمى‏يابد، اين است كه نااميد مى‏شود و دست به توطئه مى‏زند. و طلحه و زبير مى‏بينند كه با قاطعيت على هرگز نمى‏توانند سر آشتى فرود آرند. و از اينجاست كه توطئه را آغاز مى‏كنند .

3- عدالت

سومين انگيزه شورش ناكثين، عدالت على (ع) بود .

على (ع) تبلور عدالت در تمام ابعاد آن بود و تا آنجا براى تحقق عدالت كوشيد كه در راه آن كشته شد و يكى از مهم‏ترين مسائل دردناك براى دشمنان، بعد عدالت اقتصادى على (ع) بود .

على (ع) اهل باج دادن نبود كه با حاتم بخشى از كيسه بيت المال براى خريدن سياستمداران و سياست‏بازان اقدام كند، او فقط به يك چيز مى‏انديشد و آن عدالت بود .

گروهى از مصلحت انديشان خدمت امام امير المؤمنين عليه السلام رسيدند و گفتند: «فضّل الأشراف من العرب و قريش على الموالي و العجم و من تخاف عليه من النّاس فراره إلى معاوية» شما به افراد سرشناس عرب و قريش سهم بيشترى بدهيد و بدينوسيله آنان را به دور خود جمع كنيد زيرا اگر سهم آنان را بر بردگان و غير عرب ترجيح ندهيد ممكن است به معاويه بپيوندند. امام (ع) فرمود: آيا بيت المال را صرف جذب افراد كنم آيا باج بدهم راستى كسى كه با پول طرفدار ما شود با پول بيشترى كه از سوى ديگرى بگيرد مخالف ما خواهد شد، ما بايد عدالت و مكتب را حفظ كنيم و نظر به جذب افراد از طريق تهديد يا تطميع نداشته باشيم. من هرگز كسى را بر ديگرى‏ترجيح نمى‏دهم، هر كه خواست بماند و هر كس خواست برود. و آن گاه كه بحضرتش مى‏گويند : رهبرا، مردم دوستدار دنيايند و براى بدست آوردن آن در تكاپو، اگر از اين اموال مقدارى بيشتر به اشرف عرب و قريش و به كسانى كه مخالفت و جدائيشان را دوست ندارى مى‏بخشيدى وضع رو براه‏تر مى‏شد و پراكندگى ايجاد نمى‏گرديد و بهتر مى‏توانستى در بين رعيّت خود عدالت به خرج دهى و سرانجام بيت المال را بطور مساوى تقسيم كنى .

حضرت در جواب آنها مى‏فرمايد: «أ تأمروني أن أطلب النّصر بالجور فيمن ولّيت عليه. و اللّه لا أطور به ما سمر سمير و ما أمّ في السّماء نجما لو كان المال لي لسوّيت بينهم فكيف و إنّما المال مال اللّه ألا و إنّ إعطاء المال في غير حقّه تبذير و إسراف و هو يرفع صاحبه في الدّنيا و يضعه في الآخرة و يكرمه في النّاس و يهينه عند اللّه و لم يضع امرء ماله في غير حقّه و لا عند غير أهله إلّا حرمه اللّه شكرهم و كان لغيره و دّهم فإن زلّت به النّعل يوما فاحتاج إلى معونتهم فشرّ خليل و ألأم خدين» آيا به من دستور مى‏دهيد كه براى پيروزى خود از جور و ستم در حق كسانى كه بر آنها حكومت مى‏كنم استمداد جويم. بخدا سوگند تا عمر من باقى است و شب و روز برقرار و ستارگان آسمان در پى هم طلوع و غروب مى‏كنند هرگز به چنين كارى دست نمى‏زنم .

اگر مال (مالى كه اينان تقاضاى تبعيض در آن را مى‏نمايند) از آن خودم بود بطور مساوى در ميان آنها تقسيم مى‏كردم تا چه رسد به اين كه اينها همه اموال خداست ( و متعلق به بيت المال) آگاه باشيد بخشيدن مال در غير موردش تبذير و اسراف است .

اين كار ممكن است در دنيا باعث سر بلندى بخشنده آن شود، ولى در آخرت موجب سرافكندگى مى‏گردد. (و اين كار) در ميان مردم (دنيا پرست) گراميش مى‏نمايد، ولى در نزد خداوند خوارش مى‏سازد. هيچكس مال خويش را در غير راهى كه خداوند فرموده مصرف نكرد و به غير اهلش نسپرد جز اين كه سرانجام خداوند او را ازسپاسگزارى آنان محروم ساخت و محبتشان را متوجه ديگرى نمود، پس اگر روزى پايش بلغزد و به كمك آنان نيازمند گردد بدترين رفيق و ملامت كننده‏ترين دوست خواهد بود .

براى على (ع) تنها اجراى عدالت در مورد فرد مطرح نيست. او در مورد همه عدالت را رعايت مى‏كند چه دشمن و چه دوست. عبد اللّه فرزند زمعة كه از شيعيان امير مؤمنان على (ع) است به هنگام خلافت حضرت نزد امام مى‏آيد و از امام درخواست مالى مى‏كند . امام در جواب او مى‏فرمايد: «إنّ هذا المال ليس لي ولالك و انّما هو في‏ء للمسلمين و جلب أسيافهم فإن شركتهم في حربهم كان لك مثل حظّهم و الّا فجناة أيديهم لا تكون لغير أفواههم» اين ثروت نه مال من است و نه از آن تو، غنيمتى است مربوط به مسلمانان كه آنرا با شمشيرهايشان بدست آورده‏اند، اگر تو در نبرد همراهشان بوده‏اى سهمى همچون سهم آنان دارى، و گرنه دستچين آنها براى غير دهان آنان نخواهد بود .

عبد اللّه بن ابى رافع گويد: طلحه و زبير نزد امير مؤمنان على (ع) آمدند و گفتند: عمر (در تقسيم بيت المال) با ما اين گونه رفتار نمى‏كرد. على (ع) فرمود : پيامبر با شما چگونه رفتار مى‏كرد اينان ساكت شدند. حضرت فرمود: آيا پيامبر خدا بيت المال را به تساوى بين مسلمانان تقسيم نمى‏كرد گفتند: بلى .

على (ع) فرمود: آيا شيوه پيامبر سزاوارتر به پيروى است يا شيوه عمر گفتند : شيوه رسول خدا. ولى اى امير مؤمنان، ما داراى سوابق (انقلابى) هستيم و زحمت و مشقت كشيده‏ايم و در راه اسلام رنج برده‏ايم و از نزديكان پيامبريم .

على (ع) فرمود: آيا سابقه شما بيشتر است يا من- سابقه تو .

- آيا نزديكى شما به پيامبر بيشتر است يا نزديكى من‏

- نزديكى تو .

- آيا شما بيشتر در راه اسلام رنج برديد يا من- شما .

فرمود: «فو اللّه ما أنا و أجيري هذا إلّا بمنزلة واحدة- و أومأ بيده إلى الأجير- » پس بخدا قسم من و اين اجيرم (با دستش اشاره به اجير فرمود) مساوى هستيم .

مقدارى از اموال عمومى را خدمت حضرت على (ع) آوردند و مردم براى گرفتن آن هجوم كردند، امام براى آنكه حيف و ميلى پيش نيايد ديوارى از طناب دور اموال كشيد و به مردم فرمود: از اموال فاصله بگيريد و از آن طرف طناب جلوتر نيائيد. سپس خود امام وارد شد و تمام اموال را ميان نمايندگان قبائل آن روز تقسيم نمود. در پايان كار نگاه امام به نانى افتاد كه در يكى از ظرفها باقى مانده بود، امام دستور داد اين نان را نيز همچون تمام بيت المال به 7 (هفت) قسمت تقسيم نمايند و به هر طايفه سهمى بدهند. به هنگام تقسيم بيت المال كودكى از نوه‏هاى امام آمد و چيزى برداشت و رفت، امام سراسيمه بدنبال وى دويد و آن را از دستش گرفت و به بيت المال برگردانيد. مردم به حضرت گفتند كه اين كودك هم سهمى دارد. امام فرمود: هرگز، بلكه تنها پدرش سهمى دارد آنهم بقدر سهم هر مسلمان عادى هرگاه آنرا گرفت هر قدر كه لازم بداند به آن طفل نيز خواهد داد. و اين فرياد على (ع) است كه: «و اللّه لأن أبيت على حسك السّعدان مسهّدا أو أجرّ في الأغلال مصفّدا أحبّ‏إلىّ من أن ألقى اللّه و رسوله يوم القيمة ظالما لبعض العباد و غاصبا لشي‏ء من الحطام و كيف أظلم أحدا لنفس يسرع إلى البلى قفولها و يطول في الثّرى حلولها» سوگند به خدا اگر شب را بر روى خارهاى سعدان بيدار بسر برم و يا در غلّها و زنجيرها بسته شوم برايم محبوبتر است از اين كه خدا و رسولش را روز قيامت در حالى ملاقات كنم كه به بعضى از بندگان ستم كرده و چيزى از اموال دنيا را غصب نموده باشم .

چگونه به كسى ستم روا دارم آنهم براى جسمى كه تار و پودش به سرعت بسوى كهنگى پيش مى‏رود و مدتهاى طولانى در ميان خاكها مى‏ماند .

و آن گاه داستان برادرش عقيل را اين گونه ذكر مى‏كند: «و اللّه لقد رأيت عقيلا و قد أملق حتّى استماحني من برّكم صاعا و رأيت صبيانه شعث الشّعور غبر الألوان من فقرهم كأنّما سوّدت وجوههم بالعظلم و عاودني مؤكّدا و كرّر علىّ القول مردّدا فأصغيت إليه سمعى، فظنّ أنّي أبيعه ديني و أتّبع قياده مفارقا طريقتي فأحميت له حديدة ثمّ أدنيتها من جسمه ليعتبر بها فضجّ ضجيج ذي دنف من ألمها و كاد أن يحترق من ميسمها فقلت له ثكلتك الثّواكل يا عقيل أتئنّ من حديدة أحماها إنسانها للعبه و تجرّني إلى نار سجرها جبّارها لغضبه أتئنّ من الأذى و لا أئنّ من لظى.» سوگند به خدا، عقيل را ديدم كه به شدت فقير شده بود و از من مى‏خواست كه يك من از گندمهاى شما را به او ببخشم و كودكانش را ديدم كه از گرسنگى موهاشان ژوليده و رنگشان دگرگون گشته، گويا صورتشان نيلگون شده بود. عقيل باز هم اصرار كرد و چند بار خواسته خود را تكرار نمود من به او گوش فرا دادم، خيال كرد كه من دينم را به او مى‏فروشم و به دلخواه او قدم بر مى‏دارم و از راه و رسم خويش دست مى‏كشم. آن گاه آهنى را در آتش گداختم و آنرا به بدنش نزديك ساختم تا با حرارت آن عبرت گيرد ناله‏اى همچون بيمارانى كه از شدت درد مى‏نالند سر داد، و چيزى نمانده بود كه از حرارت آن بسوزد و باو گفتم: هان اى عقيل زنان سوگمند در سوگ تو بگريند، از آهن تفتيده‏اى كه انسانى آن را به صورت بازيچه سرخ كرده ناله مى‏كنى اما مرا به سوى آتش مى‏كشانى كه خداوند جبار با شعله خشم و غضبش آنرا برافروخته است تو از اين رنج مى‏نالى و من از آتش سوزان نالان نشوم .

و آن گاه در آخرين بخش اين خطبه مى‏فرمايد: «و أعجب من ذلك طارق طرقنا بملفوقة في وعائها و معجونة شنتها كأنّما عجنت بريق حيّة أوقيئها فقلت أصلة أم زكاه أم صدقة فذلك محرّم علينا أهل البيت فقال: لا ذا و لا ذاك و لكنّها هديّة. فقلت هبلتك الهبول أعن دين اللّه أتيتني تخدعني أ مختبط أنت أم ذو جنّة أم تهجر و اللّه لو أعطيت الأقاليم السّبعة بما تحت أفلاكها على أن أعصى اللّه في نملة أسلبها جلب شعيرة ما فعلته و انّ دنياكم عندي لأهون من ورقة في فم جرادة تقضمها. ما لعلي و لنعيم يفنى و لذّة لا تبقى. نعوذ باللّه من سبات العقل و قبح الزّلل و به نستعين .» از اين سرگذشت شگفت‏آورتر داستان كسى است كه نيمه شب ظرفى سر پوشيده پر از حلواى خوش طعم و لذيذ به درب خانه ما آورد، ولى اين حلوا معجونى بود كه من از آن متنفر شدم گويا آنرا با آب دهان يا زهر مار خمير كرده بودند. به او گفتم: هديه است يا زكات و يا صدقه، كه اين دو بر ما اهل بيت حرام است گفت نه اين است و نه آن، بلكه هديه است. به او گفتم: زنان بچه مرده بر تو گريه كنند آيا از طريق آئين خدا وارد شده‏اى كه مرا بفريبى، دستگاه ادراكت بهم ريخته يا ديوانه شده‏اى و يا هذيان مى‏گوئى بخدا سوگند اگر اقليمهاى هفت گانه با آنچه در زير آسمانها است به من دهند كه خداوند را با گرفتن پوست جوى از دهان مورچه‏اى نافرمانى كنم هرگز نخواهم كرد و اين دنياى شما از برگ جويده‏اى كه در دهان ملخى باشد نزد من خوارتر و بى‏ارزش‏تر است .

على را با نعمتهاى فناپذير و لذتهاى نابودشدنى دنيا چه كار. از به خواب رفتن عقل و لغزشهاى قبيح به خدا پناه مى‏بريم و از او يارى مى‏جوئيم .

چهره پر فروغ عدالت گستر على را ببين كه چگونه دردمندانه از پستى‏ها و رذالتهائى سخن مى‏گويد كه مى‏خواهند او را از راهش باز دارند .

حضرتش مى‏فرمايد با 7 چيز نزد خدا بر مردم حجت مى‏آورم:- بر پا داشتن نماز .

- دادن زكات .

- امر به معروف .

- نهى از منكر .

- تقسيم به مساوات .

- عدالت در ميان مردم .

- برپا داشتن حدود الهى. با اين چهره سرشار از عدالت على (ع) هرگز طلحه و زبيرها نمى‏توانند كنار بيايند، چرا كه عدالت حق است و حق تلخ. لذا سر به شورش مى‏برند تا عدالت را نابود كنند نه على را، كه اگر على (ع) با آنها سازش مى‏كرد و دستى به سر و رويشان مى‏كشيد نه تنها مخالفت نمى‏كردند كه از هواداران پر و پا قرص او نيز مى‏شدند. ولى على هرگز اهل سازش نيست و اين آئينه تمام نماى كمال انسانى و تبلور راستين عدالت تا پاى جان در راه تحقق آرمانهاى الهى و رعايت ميزان كه همان عدالت است ايستادگى مى‏كند تا اين كه با شمشيرى كه بر فرق عدالت فرود مى‏آيد فريادى از دل على بر مى‏خيزد كه: فزت و ربّ الكعبة، و فروغ عدالت سر در پس ابر مى‏برد .

4- استرداد اموال خائنان به بيت المال

چهارمين انگيزه مخالفت پيمان شكنان عبارت است از: بعد ضد استثمارى، و ضد غارتگرى حكومت عادلانه على (ع ).

او نه تنها جلوى تجاوزات و غارتگريها را در حكومت خود مى‏گيرد بلكه در مورد حيف و ميلهائى كه در حكومتهاى پيشين نيز شده است، تصميم قاطع گرفته و عزم خود را جزم بر باز گرداندن آنها به بيت المال مى‏نمايد. و از اينجاست كه دشمنى‏ها با حكومت على (ع) آغاز مى‏شود .

آنان كه در زمان عثمان به آلاف و الوف رسيده و ثروتهاى هنگفتى را بدست آورده‏اند، وقتى اين بعد حكومتى على (ع) را مى‏بينند، هر چند با امام على (ع)بيعت غلاظ و شداد كرده باشند آنرا شكسته و سر به شورش مى‏آورند زيرا در مكتب آنان آنچه مطرح است مال است و مقام و بس و اصلى‏ترين مسئله براى آنان اين است كه به خواسته خود برسند، و ديگر مسائل، جنبه فرعى و روبنائى دارد. حضرت در خطبه معروف شقشقيه در باره غارتگريهائى كه در حكومت عثمان صورت گرفت مى‏فرمايد: «... إلى أن قام ثالث القوم نافجا حضنيه بين نثيله و معتلفه و قام معه بنو أبيه يخضمون مال اللّه خضمة الإبل نبتة الرّبيع...»... بالاخره سوّمى بپا خاست او همانند شتر پرخور و شكم برآمده همتى جز جمع آورى و خوردن بيت المال نداشت، بستگان پدريش به همكاريش برخاستند آنها همچون شتران گرسنه‏اى بودند كه بهاران به علف‏زار مى‏افتند و با ولع عجيبى گياهان را مى‏بلعند... و چه كلام بجائى: همچون شتران گرسنه‏اى كه بهاران به علف زار بيفتند .

آرى، طلحه انقلابى، كه عليه عثمان شورش كرد از حكومت عثمان 000، 200، 32 درهم، و زبير 000، 800، 59 درهم به ارث برده‏اند. و وقتى على (ع) در اولين خطبه‏اش اعلان بازگرداندن آنها به بيت المال را مى‏نمايد سر به شورش مى‏زنند .

« ألا و إنّ كلّ قطيعة أقطعها عثمان و كلّ مال أعطاه من مال اللّه فهو مردود في بيت المال فإنّ الحقّ القديم لا يبطله شي‏ء و لو وجدته قد تزوّج به النّساء و ملك به الإماء لرددته فإنّ في العدل سعة و من ضاق عليه العدل فالجور عليه أضيق » آگاه باشيد، هر قطعه زمين از اراضى عمومى مسلمانان كه بدون جهت عثمان آنرا به ديگران داده و اموال و ثروتهائى كه بر خلاف قانون از بيت المال به ديگران بخشيده بايد به بيت المال برگردد، زيرا حق گذشته را چيزى باطل نمى‏كند حتى‏اگر به وسيله آن اموال زنانى گرفته شده يا كنيزانى خريدارى شده باشد آنها را بر مى‏گردانم زيرا در عدل گشايش است و آن كس كه عدل و داد بر او ناگوار است جور و ستم بر او دشوارتر خواهد بود .

هدف ناكثين

راستى چرا طرفداران پر و پا قرص حكومت اسلامى گاه سر به شورش و عصيان عليه آن مى‏زنند چه هدفى از شورش در سر مى‏پروراند و با توجه به اين كه ناكثين بعنوان يك جريان در برابر هر حكومت اسلامى مطرح هستند و شناخت آنان بسيار ضرورى است، اين سؤال جنبه بسيار حساس و حياتى پيدا مى‏كند .

با بررسى انگيزه‏هاى شورش پيمان شكنان مى‏توان به هدف آنان پى برد، زيرا كسانى كه با حاكميت ارزشهاى الهى مخالفند و پاسدار ارزشهاى طاغوتى مى‏باشند، طبيعى است كه هدف از شورش آنان به كرسى نشاندن همان ارزشها است .

و آنان كه با قاطعيت و نفوذ ناپذيرى حكومت عدل على (ع) در ستيزند روشن است كه هدفشان سوق دادن حكومت به سازش است، و روى كار آوردن حكومت سازشكار .

و افرادى كه با عدالت حكومت اسلامى در ستيزند هدفى جز برقرارى ظلم و ستم و تبعيض ندارند .

و روشن است كه غارتگران و تجاوزگران نيز هدفشان سرنگونى حكومت عدل على (ع) و روى كار آوردن حكومتى است كه در سايه آن بتوانند همچنان به غارتگرى ادامه دهند .

بنا بر اين هدف ناكثين عبارت است از: حاكميت ارزشهاى طاغوتى، ايجاد حكومت سازشكار، برقرار ساختن حكومت تبعيض و بر پا ساختن غارتگرى و تجاوز. و على (ع) همه اينها را در يك جمله زيبا بيان فرموده است. آن گاه كه خبر شورش پيمان شكنان به حضرت رسيد حضرت فرمود:«ألا و إنّ الشّيطان قد ذمّر حزبه و استجلب خيله ليعود الجور إلى أوطانه و يرجع الباطل إلى نصابه» آگاه باشيد شيطان گروه و طرفداران خويش را بسيج كرده و سپاه خود را گرد آورده است تا بار دگر ستم را به جايش برگرداند و باطل را به جايگاه نخستين باز فرستد .

آرى، اينان خواستار چنين حكومتى هستند: كه جور را به جاى نخستين برگردانده و باطل را حاكم سازند. و چه تعبير پر معنائى: باطل را حاكم سازند باطل در قاموس قرآن و نهج البلاغه معنايى بس ژرف دارد، اين واژه از واژه‏هاى اضداد است مانند واژه ايمان و كفر، صدق و كذب، زيرا باطل در برابر حق است، حق عبارت است از هر فكر، انديشه و عمل روا، و در برابر آن، باطل عبارت از هر گونه انديشه و عملكرد نارواست .

و على (ع) مى‏فرمايد: اينان خواستار حاكميت باطلند يعنى خواستار عمل و ارزش باطل مى‏باشند. به عبارت روشن‏تر، ناكثين خواستار (ارتجاع) بمعناى واقعى‏اش هستند هر چند اين بر چسب را به مخالفان خود بزنند نظير دزدى كه دزدى كرده بود و در تعقيب او بودند ولى او همچنان مى‏دويد و مى‏گفت آى دزد، آى دزد سرخوردگان از حكومت عدل على (ع)، حكومت عثمان را كه بر او شوريدند، فاسق خوانده و مردم را عليه او تحريك كردند، آنها حتى اجازه دفن عثمان را ندادند، اكنون چنين حكومت را به مراتب بهتر از حكومت عدل على (ع) دانسته و در پى بازگشت همان حكومتند .

و امروز نيز ناكثين زمان، هشدارمان باد كه اينان از اسلام و جمهورى اسلامى سيلى خورده‏اند و سخت در صدد انتقامند. آگاه باشيم كه اينان حكومت شاهنشاهى را بهتر از جمهورى اسلامى مى‏دانند .

تاكتيك‏هاى پيمان شكنان

روشن است كه هدف ناكثين به كرسى نشاندن باطل است. و بديهى است خطى را كه اينان تعقيب مى‏نمايند خطى است كه آنان را باين مقصد برساند .

بنا بر اين استراتژى يا خط كلى ناكثان سرنگونى حكومت حق و برقرارى حكومت باطل است .

و براى ما مهم اينست كه از تاكتيكهاى پيمان شكنان در مسير اين استراتژى آگاه شويم، زيرا بلاى پيمان شكنى و پيمان شكنان از حساس‏ترين مسائل امروز جمهورى اسلامى ماست و بايد ملت ما آگاهانه و دقيق با اينان برخورد كند و آن گاه مى‏تواند عكس العملى آگاهانه داشته باشد كه از روش اينان با خبر گردد.
ما در اينجا تاكتيك‏هاى ناكثين را كه امام على (ع) به آن تصريح يا اشاره فرموده مورد بحث و بررسى قرار مى‏دهيم :

1- تشكيلاتى كار ميكنند

يكى از ويژگيهاى انبياء در رابطه با تبليغ آئين خدا تشكّل دادن به نيروهاى مؤمن است. پيام آوران آسمانى پس از آنكه ايدئولوژى خود را ابلاغ ميكنند طبعا عده‏اى از آنجا كه خواسته‏هاى خود را متبلور در اين ايدئولوژى ديده و آنرا چشمه زلال حق و حقيقت مى‏يابند به آن مى‏گروند. انبياء اول قدمى كه براى گسترش آئين خدا انجام مى‏دادند اين بود كه اين جمع مؤمن و اندك را بهم پيوند داده و ميانشان وحدت برقرار مى‏نمودند و پس از تشكيل اين جمع بهم پيوسته آنها را بسيج مى‏كردند . قرآن كريم اين پيوند را
« ولايت» مى‏نامد. ولايت يعنى نزديكى و پهلوى هم در آمدن دو چيز. به حاكم « ولى» مى‏گويند چون به امت نزديك است، به دوست ولى مى‏گويند چون با دوستش قرابت دارد. قرآن كريم در مورد مسلمانان كه حاضر به هجرت با برادران مسلمان خود نشدند مى‏فرمايد :

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ و آنان كه هجرت ننمودند نبايد هيچگونه پيوندى (ولايت) با آنها داشته باشيد .

و در قرآن مجيد هر كجا كه سخن از حزب الله بميان آمده است مراد همين جمع متشكل مؤمن هدفدار متعهد است .

از اينجاست كه ضرورت تشكيلات براى هر انقلاب و نهضتى روشن مى‏گردد .

تشكيلات نه تنها در جهت حق، نقش پويا و محرك دارد بلكه در جهت باطل نيز نقش خود را ايفا مى‏نمايد. اينست كه مى‏بينيم دشمنان متشكل منسجم حزبى سازمانى كانونى جبهه‏اى، دفترى دم از مخالفت با تشكيلات مى‏زنند زيرا كه اينان بخوبى نقش تشكيلات را مى‏دانند و نيز آگاهند اگر بتوانند اين حربه كارى را از دست انقلابيّون بگيرند بزرگترين پيروزى عايدشان شده است. و از اينجاست كه در مى‏يابيم چرا لبه تيز حملات دشمنان متشكل انقلاب اسلامى، به تشكيلات منسجم در خط اسلام است .

على (ع) در نهج البلاغه آن گاه كه سخن از پيمان شكنان مى‏گويد، روى اين نكته تكيه دارد كه اينان گروهى متشكل‏اند .

« ألا و إنّ الشّيطان قد جمع حزبه و استجلب خيله و رجله» آگاه باشيد شيطان حزب خويش را گرد آورده و پيادگان لشكر خود را فرا خوانده است .

و باز در جاى ديگر مى‏فرمايد: «أ لا و إنّ الشّيطان قد ذمّر حزبه و استجلب خيله» واژه شناسان گويند: شيطان عبارت از هر موجودى است كه از حق دور باشد و هر تجاوزگر
سركشى از پريان و انسانها و جنبندگان شيطان است. و قرآن كريم نيز شيطان را بر انسانهاى سركش اطلاق فرموده است: وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ با توجه باين مفهوم وسيع شيطان، در حقيقت على (ع ) هشدارى به تمام مسلمانان داده كه آرى شيطان حزب دارد لشكر دارد پياده نظام و سواره نظام دارد و خلاصه متشكل است .

على (ع) نيك ميداند، اين كه طلحه و زبير به شورش عليه او برخاسته‏اند تمام گروهها و افراد ضد انقلاب به حمايت از آنها پرداخته و آنها را تقويت ميكنند. و چه زبان گويائى است تاريخ ابن ابى الحديد مى‏نويسد: وقتى طلحه و زبير سر به شورش مى‏زنند معاويه نامه زير را مى‏نويسد: به نام خداوند رحمن و رحيم، به بنده خدا زبير امير مؤمنان از معاويه پسر ابو سفيان: درود بر تو، همانا من براى تو از اهل شام بيعت خواستم، آنان پذيرفتند و دسته جمعى اطاعت نمودند بر شما باد كه بصره و كوفه را دريابيد كه فرزند ابي طالب بر شما سبقت نگيرد، بعد از بدست آوردن اين دو شهر ديگر مشكل در كار نيست. و من بعد از تو با طلحه بيعت نمودم پس خونخواهى عثمان را اعلان كنيد و مردم را نيز به اين مطلب دعوت نماييد و بايد جديت فراوان و چابكى براى اين كار داشته باشد. آرى، آن گاه كه دشمن مشترك باشد معاويه هم با زبير و طلحه انقلابى همكارى ميكنند. و هزينه سپاه طلحه و زبير را فرمانداران عثمان، و غارتگران اموال بيت المال، تأمين مى‏نمايند: يعلى بن اميّة كه از طرف عثمان در صنعا حكومت ميكرد و اموال زيادى اندوخته بود چهار هزار دينار و هفتصد شتر و به نقلى ششصد هزار دينار و شصت‏شتر در اين راه در اختيار زبير گذاشت .

عبد الله بن عامر نيز كه از فرمانروايان عثمان بود بهمين اندازه بودجه سپاه را تأمين نمود. و شترى بنام «عسكر» در مقابل ششصد درهم و يك شتر ديگر با بودجه يعلى بن اميه خريدارى شد. آرى، طلحه و زبير دشمن عثمان با عمّال عثمان همكار ميشوند، چرا كه دشمن مشترك دارند و آن حكومت عدل گستر على (ع) است. دشمنان متشكل مى‏شوند و با هم همكارى ميكنند تا حكومت على (ع) را ساقط كنند .

2- سوژه‏اى مردم پسند

يكى از مهمترين تاكتيك‏هاى ناكثان، براى مردمى جلوه‏دادن حركت خود علم كردن سوژه يا بهانه‏اى است كه با جا افتادن آن در جامعه مى‏تواند شورش را به متن جامعه بكشانند .

بديهى است اين سوژه در هر زمانى مى‏تواند به شكلى باشد زيرا مقتضيات زمان متغير است. آن روز براى طلحه و زبير پيراهن عثمان مى‏توانست سوژه خوبى براى منفور گردانيدن رژيم حاكم (كه بكلى از خون عثمان برى است) باشد و امروز، بهانه عدم آزادى، استبداد، سانسور و... هر شب بت عيّار به شكلى بدر آيد و همين افراد خود نخستين كسانى هستند كه شعارهاى تند و آتشين خويش را زير پا خواهند گذاشت. و اينك تحقيقى كوتاه در باره ماجراى پيراهن عثمان: يكى از حقايق مسلم تاريخى اينست كه طلحه و زبير از شورشگران اصلى عليه عثمان بودند .

ابن ابى الحديد مى‏گويد: طلحه سخت‏ترين تحريك كنندگان عليه عثمان بود و بعد از او زبير در اين قسمت از همه بيشتر پافشارى ميكرد. بلادزى از ابى محنف و ديگران نقل كرده است: وقتى مردم عثمان را محاصره كردند سعيد بن عاص براى آزادى عثمان و نجات از محاصره به او گفت:لباس احرام بپوش و لبيك گويان از خانه بيرون رو و به جانب مكه حركت كن .

آن گاه كسى متعرض تو نخواهد شد و جان سالم از معركه بدر خواهى برد اين مطلب به گوش مردم رسيد، گفتند: به خدا سوگند دست از عثمان برنمى‏داريم تا وقتى خدا بين ما و او حكم كند .

طلحه نيز براى جلوگيرى از اين كار محاصره را سخت‏تر گرفت به طورى كه آب و نان را هم از او جلوگيرى كرد و على (ع) از اين جريان به خشم آمد و براى او آب فرستاد .

كسانى كه در باره كشته شدن عثمان كتابهائى نوشته‏اند نقل كرده‏اند كه: طلحه در روز كشتن عثمان جامه‏اى بر خود پوشيده و سر و صورت خود را پنهان كرده بود كه او را نشناسند و به طرف خانه عثمان تيراندازى ميكرد و وقتى كه در خانه را بسته بودند كه كسى وارد نشود طلحه آنان را به دوش خود سوار ميكرد و از ديوار خانه بعضى از انصار بالا مى‏برد. آنان از بام خانه بزير آمدند و عثمان را كشتند .

و بالاخره طلحه آن قدر دشمن عثمان است كه: حتى بعد از دفن او دستور مى‏دهد كه بايد او را در قبرستان يهودى‏ها دفن كرد .

و اين مسئله بقدرى مسلم است كه حتى دشمنان على (ع) مكرر به آن اقرار كرده‏اند و از مروان كه قاتل طلحه است نقل ميكنند كه پس از كشتن طلحه گفت پس از اين مطالبه خون عثمان را نخواهم كرد، چون موفق به قصاص قتل عثمان و كشنده عثمان شدم .

آرى، مسئله به اين روشنى و وضوح است. اما آن گاه كه سخن از شورش عليه على ( ع) به ميان مى‏آيد معاويه به طلحه مى‏نويسد: «فأظهر الطّلب بدم عثمان» پس با اظهار خونخواهى عثمان كارت را آغاز كن .

و بالاخره قاتلان عثمان پيراهنش را علم مى‏كنند .

على (ع) در چند مورد از نهج البلاغه به توضيح اين مطلب پرداخته است: آن گاه كه خبر شورش ناكثين به حضرت مى‏رسد، مى‏فرمايد:«قد كنت و ما اهدّد بالحرب، و لا ارهّب بالضّرب و أنا على ما قد وعدني ربّي من النّصر. و اللّه ما استعجل متجرّدا للطّلب بدم عثمان إلّا خوفا من أن يطالب بدمه، لأنّه مظنّته و لم يكن في القوم أحرص عليه منه، فأراد أن يغالط بما أجلب فيه...» من هيچگاه از جنگ نمى‏هراسيدم، و هرگز كسى نمى‏توانست از ضربت شمشير مرا به وحشت اندازد، و من به همان وعده يارى خدا كه به من داده است باقى‏ام. به خدا سوگند او (طلحه) براى خونخواهى عثمان با عجله دست بكار نشد جز اين كه مى‏ترسيد خون عثمان از خود او مطالبه شود زيرا او متهم به قتل عثمان است و در ميان مردم از او حريص‏تر «بر كشتن عثمان» يافت نمى‏شد .

اما او براى به شك انداختن مسلمانان و اشتباه اندازى و مغالطه‏كارى، گروهى را بعنوان خونخواه اطراف خويش گرد آورد. سوگند به خدا او مى‏بايست در مورد عثمان يكى از سه كار را انجام مى‏داد ولى نكرد، زيرا اگر پسر عفان ستمكار بود چنانكه او مى‏انديشيد سزاوار بود كه با كشندگان او همكارى كند و از يارانش دورى و به مبارزه با آن بپردازد، و اگر مظلوم بود باز سزاوار بود كه از كشته شدن او جلوگيرى كند و در مورد كارهايش عذرهاى موجهى ارائه دهد، و چنانچه در اين مورد شك و ترديد داشت خوب بود كناره مى‏گرفت و به گوشه‏اى پناه مى‏برد و مردم را با او مى‏گذاشت. اما او هيچكدام از اين سه راه را انجام نداد و به كارى دست زد كه دليل روشنى بر آن نداشت و عذرهاى كه بر آن مى‏آورد قابل پذيرش نيست .

و در جاى ديگر مى‏فرمايد: «و إنّهم ليطلبون حقّا هم تركوه و دماهم سفكوه فلئن كنت شريكهم فيه فإنّ لهم لنصيبهم منه و لئن كانوا ولّوه دوني فما التّبعة إلّا عندهم و إنّ أعظم حجّتهم لعلى أنفسهم يرتضعون امّا قد فطمت و يحيون بدعة قد اميتت يا خيبة الدّاعى من دعا و إلام اجيب و إنّي لراض بحجّة اللّه عليهم و علمه فيهم »

و اينان در طلب حقى هستند كه خود آنرا ترك كرده‏اند و خواهان خونى‏اند كه خود آنرا ريخته‏اند، اگر در ريختن اين خون شريكشان بوده‏ام پس آنها نيز سهيمند و اگر تنها خودشان مرتكب شده‏اند كيفر مخصوص آنهاست. مهم‏ترين دليل آنها به زيان خودشان تمام مى‏شود و از پستانى شير مى‏خواهند كه مدتها است خشكيده، و بدعتى را زنده مى‏كنند كه زمانهاست از بين رفته. چه دعوت كننده‏اى و چه پاسخ دهندگانى من به كتاب خدا و فرمانش در باره آنها راضيم .

و در مورد ديگر مى‏فرمايد: «لو أمرت به لكنت قاتلا أو نهيت عنه لكنت ناصرا غير أنّ من نصره لا يستطيع أن يقول: خذله من أنا خير منه، و من خذله لا يستطيع أن يقول: نصره من هو خير منّي و أنا جامع لكم أمره استأثر فأساء الأثرة و جزعتم فأسأتم الجزع و للّه حكم واقع في المستأثر و الجازغ» اگر به كشتن او فرمان داده بودم قاتل محسوب مى‏شدم و اگر آنها را باز مى‏داشتم از ياورانش به شمار مى‏آمدم اما كسى كه او را يارى كرده نمى‏تواند بگويد از كسانى كه دست از ياريش برداشتند بهترم و كسانى كه دست از ياريش برداشتند نمى‏توانند بگويند ياورانش از ما بهترند من جريان عثمان را برايتان خلاصه كنم: استبداد ورزيد، چه بد استبدادى و شما ناراحت شديد و از حد گذرانديد و خداوند در اين مورد حكمى دارد كه در باره مستبدان و افراط گران جارى مى‏شود (و هر كدام به واكنش اعمال نادرست خود گرفتار مى‏شوند .

و در موارد ديگرى از نهج البلاغه نيز على (ع) باين مسئله اشاره مى‏كند كه جهت رعايت اختصار، آنها را نقل نمى‏نمائيم .

شيوه هميشگى پيمان شكنان «سوژه يابى و بهانه جوئى» است و بهانه‏هائى هم كه مى‏آورند چيزهائى است كه تنها در ظاهر رنگ و روئى دارد و در باطن هيچ .

و اين چنين است كه قاتلان عثمان خونخواه او مى‏گردند، و قاتلان آزادى و استقلال، مدافع سرسخت و حامى آن. و هشدارمان باد كه بايد على وار آستين بالا زد و « بهانه‏ها را از دست بهانه جويان گرفت ».

3- ايجاد شبهه

يكى از حقايقى كه قرآن مجيد مكررا به آن تصريح كرده است عبارت است از پايدارى حق و نابودى باطل .

قرآن حق را از آن جهت كه منطبق با فطرت و سرشت آدمى است ماندنى دانسته و باطل را امرى عارض و رو به زوال مى‏داند: بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ وَ لَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ بلكه حق را محكم بر فرق باطل كوفته و آن گاه باطل را نابود ساخته و از بين مى‏برد و واى بر شما از توصيفهائى كه مى‏نماييد .

وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً و بگو حق آمد و باطل تباه شد همانا باطل از بين رفتنى است .

و در آيه‏اى ديگر حق را تشبيه به درختى نموده است كه ريشه آن در اعماق زمين است و باطل را به درختى كه ريشه ندارد: أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ آيا نمى‏بينى چگونه خداوند مثال زده است براى كلمه حق مانند يك درخت سالم و پاك ميوه دارى كه ريشه آن در زمين فرو رفته است و شاخه‏هايش سر به بالا كشيده و ميوه و برگ دارد و ميوه‏اش فصلى نيست بلكه درختى است كه در همه فصل ميوه‏
مى‏دهد و هميشه بهار است و مثل عقيده باطل مانند درخت پليدى است كه بى ميوه و بى ريشه است و دوام و ثباتى ندارد .

و در سوره رعد آيه 17 مى‏فرمايد: أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ. فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ .

خداوند آبى از آسمان نازل نمود و از هر سرزمين رودهائى به اندازه گنجايش آن براه افتاد (رودها بهم پيوستند و سيلابى تشكيل دادند) سيلاب كفهائى را بروى خود حمل كرد (نه تنها بر روى سيلاب كف ظاهر مى‏گردد بلكه) در روى فلزاتى كه براى زينت يا وسائل زندگى زير فشار آتش ذوب مى‏شوند اين گونه كفها آشكار مى‏گردد، اين چنين خداوند حق و باطل را مجسم مى‏سازد اما كف بزودى از بين مى‏رود، ولى آنچه به مردم سود مى‏رساند در زمين باقى مى‏ماند .

نكته بسيار لطيفى كه در آيه شريفه هست اينست: از آنجا كه حق مطابق با فطرت و باطل بر خلاف سرشت آدمى است، باطل با وصف بطلانش نمى‏تواند ظاهر شود، بلكه بر روى آب پديد مى‏آيد و خيلى پر زرق و برق و زيباست. باطل آن گاه مى‏تواند نفوذ كند كه لباس حق بپوشد. و اين همان چيزى است كه دراصطلاح نهج البلاغه نام آن شبهه است، شبهه يعنى چيزى كه شبيه به حق است .

على (ع) در خطبه 38 مى‏فرمايد: «إنّما سمّيت الشّبهة شبهة لأنّها تشبه الحقّ فأمّا أولياء اللّه فضياؤهم فيها اليقين و دليلهم سمت الهدى و أمّا أعداء اللّه فدعاء هم فيها الضّلال ».

شبهه را از اين رو شبهه نام نهاده‏اند كه شباهت به حق دارد اما براى دوستان خدا نورى كه آنان را در تاريكيهاى شبهه راهنمائى كند يقين آنهاست و راهنماى آنها مسير هدايت است، ولى دشمنان خدا گمراهيشان آنها را به شبهات دعوت مى‏كند .

و در مورد ديگر مى‏فرمايد: «فلو أنّ الباطل خلص من مزاج الحقّ لم يخف على المرتادين و لو أنّ الحقّ خلص من لبس الباطل انقطعت عنه ألسن المعاندين و لكن يؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمزجان فهنا لك يستولي الشّيطان على أوليائه و ينجو الّذين سبقت لهم من اللّه الحسنى» پس اگر باطل از حق كاملا جدا مى‏گشت بر آنان كه در پى حقيقت‏اند پوشيده نمى‏ماند. و چنانچه حق از باطل خالص مى‏شد زبان معاندان از آن قطع مى‏گرديد ولى قسمتى از حق و قسمتى از باطل را مى‏گيرند و بهم مى‏آميزند . اينجاست كه شيطان بر دوستان خود چيره مى‏شود و تنها آنها كه مورد رحمت خدا بوده‏اند نجات مى‏يابند .

براى مردمى كه به حقايق واقف نيستند بزرگترين خطر «شبهه» است، زيرا عامّه مردم آن قدر قدرت تجزيه و تحليل ندارند كه باطل را تشخيص داده و لباس‏حق را از تن باطل بر كنند و از اينجاست كه خائنان در پى همين‏اند .

اينان باطلشان را در جامعه با لباس حق به خورد مردم مى‏دهند تا آنجا كه گاه حتى بر نزديكترين نزديكان هم حق مشتبه مى‏گردد، كار شبهه گاه به آنجا مى‏كشد كه حتى « حق ناطق» و «تبلور راستين حق» هم بايد تلاش زياد براى معرفى حق بكند تا شبهه داران باور كنند كه لباس حق بر باطل پوشانيده‏اند .

به هنگامى كه امام على (ع) نزديك بصره رسيد كسى را نزد حضرت فرستادند تا حقيقت حال را جويا شود كه شورشگران (ناكثان) چگونه رفتار خواهد نمود تا شبهه از دلشان زدوده گردد. امام على (ع) چگونگى رفتار خويش را به نحوى بيان فرمود كه بر اين شخص روشن گرديد حق با آن حضرت است، در اين هنگام كه امام اعتراف او را نسبت به حقانيت خويش يافت از او خواست بيعت كند، اما او پاسخ داد: من فرستاده گروهى هستم و از پيش خود كارى نمى‏كنم .

امام (ع) فرمود: اگر آنها تو را گسيل مى‏داشتند كه محل ريزش باران را برايشان بيابى و سپس بسوى آنها باز مى‏گشتى و از مكان سبزه و آب آگاهشان مى‏كردى اگر مخالفت مى‏كردند و به سرزمينهاى بى آب و علف روى مى‏آوردند تو چه مى‏كردى گفت آنها را رها مى‏ساختم و به جائى كه آب و گياه بود مى‏رفتم. امام فرمود: پس دستت را دراز كن و بيعت نما، آن شخص مى‏گويد سوگند به خدا به هنگام روشن شدن حق بر من توانائى امتناع را نيافتم و با آن حضرت بيعت نمودم. آرى، بزرگترين خطر براى يك انقلاب اينست كه در ميان انقلابيون «شبهه» پديد آيد زيرا مردم تا آن گاه وفادار به انقلاب مى‏مانند كه انقلابشان را بر حق ببينند ولى اگر وسواسان خنّاس با ايجاد شبهه انقلاب را باطل جلوه دهند و بر باطل خود پوششهائى از حق بپوشانند، طبيعى است كه ديگر مردم در صحنه نبوده و به كنار مى‏روند، و اين آغاز خطر است .

و اين تجربه تلخى است كه از انقلابهاى گذشته و مخصوصا انقلاب بزرگ پيامبر گرامى اسلام و امير مؤمنان على (ع) مى‏گيريم .

هنوز آب غسل بدن پيامبر نخشكيده است و پيامبر دفن نگشته كه فرصت طلبان در سقيفه بنى ساعده جمع مى‏شوند و با استدلالهاى بسيار سست و واهى، على (ع) را كنار مى‏زنند و اسلام را از مسير خود منحرف مى‏سازند .

و مى‏بينيم على (ع) اين چهره پر افتخار تاريخ اسلام و اولين گروندگان به مكتب، در حكومت معاويه آن قدر چهره تابناكش تيره جلوه داده مى‏شود كه وقتى در محراب بشهادت مى‏رسد انگشت حيرت به دندان گرفته و مى‏گويند: مگر على (ع) هم نماز مى‏خواند و هشدارمان باد كه ديگر اين تجربه تلخ تكرار نگردد، و بر ماست كه حق را شناخته و پوششهاى باطل آنرا به دور ريزيم .

4- استفاده از چهره‏هاى وجيه

شخصيت‏ها و چهره‏هاى وجيه همان گونه كه يكى از عوامل مهم پيروزى فرد و جامعه بوده‏اند بهمين ترتيب گاه بزرگترين عامل انحطاط نيز گشته‏اند و باعث انحراف مردم شده‏اند .

گاه شخصيت آنها بحدّى بزرگ است كه مردم خودشان را مى‏بازند و تابع محض مى‏شوند و اگر جنابان راه راست بروند مردم هم براه راست مى‏روند و اگر براه كج بروند اينها هم براه كج مى‏روند از اينجاست كه قرآن شخصيت پرستى و قهرمان پرستى را بشدت كوبيده است. قرآن مجيد از زبان مردمى كه از راه گمراه شده‏اند نقل مى‏كند كه اينان در روز قيامت مى‏گويند: رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا پروردگارا ما بزرگان و اكابر خويش را اطاعت و پيروى كرديم و در نتيجه ما را گمراه ساختند .

و بخاطر نقشى كه شخصيتها در جامعه دارند هميشه دشمنان سعى مى‏كنند كه يك يا چند تن از اين چهره‏هاى «وجيه الملّة» را با خود يدك بكشند تا بتوانندتوده ناآگاه را بسوى خود بكشانند. على (ع) در باره اين تاكتيك ناكثان چنين مى‏فرمايد: «فخرجوا يجرّون حرمة رسول اللّه «صلّى اللّه عليه و آله» كما تجرّ الأمة عند شرائها متوجّهين بها إلى البصرة فحبسا نساءهما في بيوتهما و أبرزا حبيس رسول اللّه «ص » لهما و لغيرهما» پس اينان شورش كردند در حالى كه همسر رسول خدا را همچون كنيزى كه براى فروش مى‏برند بدنبال خود كشاندند در حالى كه همسران خود را در خانه پشت پرده نگه داشتند (تا از نظر بيگانگان دور باشند) و پرده نشين حرم پيامبر را در برابر ديدگان خود و ديگران قرار دادند .

عاليترين نحوه تبليغ براى طلحه و زبير اينست كه عائشه امّ المؤمنين را با خود داشته باشند زيرا كه مردم براى همسران پيامبر احترام خاصى قائلند. و راه جلوگيرى از اين خطر اينست كه بايد معيار كه حق است را به مردم شناساند. در جنگ جمل ( جنگى كه ناكثين براه انداختند) مردى دچار ترديد مى‏شود و با خود مى‏گويد چطور ممكن است شخصيتهائى از قبيل طلحه و زبير بر خطا باشند، درد دل خود را با على (ع) در ميان مى‏گذارد و از خود على مى‏پرسد كه مگر ممكن است چنين شخصيتهاى عظيم بى سابقه‏اى بر خطا روند على (ع) به او مى‏فرمايد: «إنّك لملبوس عليك إنّ الحقّ و الباطل لا يعرفان بأقدار الرّجال. اعرف الحقّ تعرف أهله و اعرف الباطل تعرف أهله» يعنى تو سخت در اشتباهى، تو كار واژگونه كرده‏اى، تو به جاى اين كه حق و باطل را مقياس عظمت و حقارت شخصيت قرار دهى عظمت‏ها و حقارتها را كه قبلا با پندار خود فرض كرده‏اى مقياس حق و باطل قرار داده‏اى، تو مى‏خواهى حق را با مقياس افراد بشناسى بر عكس رفتار كن، اول خود حق را بشناس آن وقت اهل حق را خواهى شناخت .

آن وقت ديگر اهميت نمى‏دهى كه چه كسى طرفدار حق است و چه كسى طرفدار باطل. و از خطا بودن آن شخصيت‏ها در شگفت و ترديد نخواهى بود .

5- استفاده از ناآگاهى مردم

از ديرينه‏ترين نقشه‏هاى دشمن براى استعمار انسان همين حيله است .

بزرگترين خطر براى دزد غارتگر، آگاهى و بيدارى صاحب خانه است. اينست كه دشمنان هميشه سعى مى‏كنند كه مردم را در نادانى و جهالت نگه دارند .

و براى شورش عليه انقلاب نيز از اين تاكتيك بهره‏هاى فراوان مى‏برند. طلحه و زبير شورش خود را از بصره آغاز مى‏كنند چرا زيرا مردم بصره آگاهى كافى ندارند .

على (ع) در اين باره مى‏فرمايد: «أرضكم قريبة من الماء بعيدة من السّماء خفّت عقولكم عقولكم و سفهت حلومكم فأنتم غرص لنابل و أكلة لآكل و فريسة لصائل » سرزمين شما به آب نزديك است و از آسمان دور . عقلهايتان سبك و افكار شما سفيهانه است پس هدف خوبى براى تيراندازانيد و لقمه چربى براى مفتخواران و صيدى براى صيادان .

و در جاى ديگر مى‏فرمايد: «كنتم جند المرأة و أتباع البهيمة رغافا جبتم و عقر فهربتم أخلاقكم دقاق و عهدكم شقاق و دينكم نفاق و ماءكم زعاق و المقيم بين أظهركم مرتهن بذنبه و الشّاخص‏عنكم متدارك برحمة من ربّه» شما سپاه زن بوديد و پيروان حيوان. تا زمانى كه شتر صدا مى‏كرد به پا مى‏خواستيد. و با پى شدنش فرار كردند. اخلاق شما پست، پيمانهايتان از هم گسسته، دين شما دوروئى و آب شهرستان شور است. آن كس كه بين شما اقامت گزيند در دام گناه گرفتار آيد، و اگر از شما دورى گزيند رحمت حق را دريابد .

و اينها كه على (ع) مى‏فرمايد حقايقى است كه بعد از چهارده قرن آنرا تجربه كرديم و همان گونه كه فرمود يافتيم زيرا كه ديديم بعد از انقلاب ضدّ انقلاب چگونه از ناآگاهى مردم بهره‏ها جست، و شورش را از جاهائى آغاز كرد كه مردم در آگاهى كامل نبودند همانند كردستان، تركمن صحرا، خوزستان و... نمى‏گويم تنها عامل، اين مسئله بود، مقصودم در اينجا بيان تنها يكى از عوامل است .

و وظيفه ما در قبال انقلاب اسلامى اينست كه با تمام توانمان در آگاهى دادن و آگاهى يافتن بكوشيم كه تداوم انقلابمان در گرو اين مسئله است .

6- هدف وسيله را توجيه مى‏كند .

شورشگران عليه حكومت عدالت گستر على (ع) بزرگترين آرزوشان رسيدن به مقام و حكومت دنياست و اينست مقصد اصليشان: محمد بن سيرين از ابو خليل نقل مى‏كند كه طلحه و زبير را قسم دادم كه چه چيز باعث شده كه به بصره بيائيد (و بر حكومت على (ع ) شورش نماييد) جواب ندادند، تكرار كردم، پاسخ دادند: ما به خاطر دنيا آمده‏ايم. على ( ع) مى‏فرمايد: اينان حكومت و رياست را مى‏خواهند، ولى اگر يكى از اين دو پيروز گردند جان ديگرى را خواهد ستاند، و براى حكومت مطلقه خود از شنيع‏ترين مسائل استفاده خواهد كرد. اين گونه على (ع) داد سخن مى‏دهد: «كان واحد منهما يرجوا كل الأمر له و يعطفه عليه دون صاحبه لا يمتّان إلى اللّه‏بحبل و لا يمدّان إليه بسبب كلّ واحد منهما حامل ضبِّ لصاحبه و عمّا قليل يكشف قناعه به و اللّه لئن أصابوا الّذي يريدون لينتزعنّ عن هذا نفس هذا و ليأتينّ هذا على هذا» هر كدام از آن دو ( طلحه و زبير) اميد دارند كه زمامدارى و حكومت بدست او افتد و آنرا بسوى خود مى‏كشد نه بسوى رفيقش، آنها به رشته‏اى از رشته‏هاى محكم الهى چنگ نزده‏اند (وحدتشان ظاهرى است) و نه بوسيله‏اى به او نزديك شده‏اند، هر كدام بار كينه رفيق خويش را بدوش مى‏كشد و بزودى پرده از روى آن برداشته مى‏شود، بخدا سوگند اگر به آنچه مى‏خواهند برسند اين يكى جان ديگرى را مى‏گيرد و آن يكى اين را از بين مى‏برد .

ابن ابى الحديد در ذيل خطبه مى‏نويسد: مورخين نوشته‏اند كه طلحه و زبير پيش از شروع جنگ در مورد اين كه كداميك براى مردم نماز بخوانند اختلاف كردند و عائشه براى رفع اختلاف محمد بن طلحه و عبد الله زبير را به عنوان امام جماعت انتخاب كرد كه يك روز اين و روزى ديگر آن نماز بخواند و اين وضع تا پايان جنگ ادامه داشت. و نيز مى‏نويسد: طلحه و زبير در فرماندهى كل قوا با هم اختلاف نمودند و جالبتر اين كه مى‏گويد: طلحه از عائشه خواست كه مردم او را به عنوان امير سلام كنند و زبير هم همين درخواست را داشت، عائشه دستور داد به هر دو به عنوان اميرى سلام دهند .

آرى، آنجا كه خدا مطرح نباشد هدف وسيله را توجيه مى‏نمايد .

7- مكر و حيله

در عالم سياست بازان حرفه‏اى جهان مكر و حيله چيزى است از آب ضرورى‏تر براى حيات. اينان جز از اين راه نمى‏توانند به حكومت برسند .

و اصولا در نظر آنها سياست عبارت است از مكر و حيله. ابرقدرتهاى شرق وغرب جهان با هزار دوز و كلك در صدد بلعيدن انسانهاى مستضعف و محرومند و اينست هدف مشتركشان. حال گاه با چشم غره رفتن، گاه پيام تبريك، گاه حمله صريح و گاه ملاقاتهاى مخفى، و اينها همه روى‏هاى يك سكه است و چه زيبا على (ع) چهره اينان را ترسيم فرموده .

مى‏گويند: مروان بن حكم در جنگ جمل در بصره اسير شده بود، امام حسن و امام حسين براى آزادى او نزد امام شفاعت كردند و امام وى را آزاد ساخت، سپس فرزندان امام على (ع) عرض كردند مروان مى‏خواهد با شما بيعت كند، حضرت با لحنى غضب آلود مى‏فرمايد: «أو لم يبايعني بعد قتل عثمان لا حاجة لي في بيعته إنّها كفّ يهوديّة لو بايعني بكفّه لغدر بسبّته» مگر او پس از قتل عثمان با من بيعت نكرد. هرگز نيازى به بيعت او ندارم دستش دست يهودى است اگر با دستش بيعت كند با پشت خود به شكستن پيمان اقدام مى‏كند ولى در مكتب سياستمداران الهى مكتب اصالت داشته، و بهيچ وجه كلك در آن راه ندارد. على (ع) اگر اهل كلك بود خيلى زودتر بخلافت مى‏رسيد زيرا مى‏توانست در شوراى 6 نفرى همان گونه كه عبد الرحمن بن عوف از حضرتش خواسته بود بظاهر بگويد: آرى به راه شيخين مى‏روم، و آن گاه كه قدرتمند شد اين وعده خود را زير پا گذارد. ولى على (ع) اهل اين حرفها نيست، او مرد حق است، مى‏گويد نه و باز هم در خانه مى‏نشيند و چه زيبا اين سخن را از زبان خودش بشنويم: مى‏گفتند معاويه از على (ع) سياستمدارتر است، حضرتش در جواب اين ياوه گفتار، مى‏فرمايد: «و اللّه ما معاوية بأدهى منّي و لكنّه يغدرو و يفجر و لو لا كراهيّة الغدر لكنت من‏أدهى النّاس و لكن كلّ غدرة فجره و كلّ فجرة، كفره و لكلّ غادر لواء يعرف به يوم القيمة. و اللّه ما استغفل بالمكيدة و لا أستغمز، بالشّديدة» سوگند بخدا معاويه از من سياستمدارتر نيست، اما او نيرنگ مى‏زند و مرتكب انواع گناه مى‏شود، اگر نيرنگ ناپسند و ناشايسته نبود من سياستمدارترين مردم بودم ولى هر نيرنگى گناه است و هر گناهى يك نوع كفر است، بخدا سوگند من با مكر و حيله اغفال نمى‏شوم، و در روياروئى با شدايد ناتوان نمى‏گردم .

ابن ابى الحديد مى‏نويسد: بعضى خيال كرده‏اند معاويه از على (ع) سياستمدارتر بود ولى اين درست نيست، زيرا سياستمدارانى همچون معاويه هرگز به هدف خود نخواهند رسيد مگر اين كه طبق نظريه خود و مقدماتى كه لازم مى‏بينند عمل كنند، خواه موافق دين و شريعت باشد يا نباشد. اما سياست امام (ع) مقيد به حق و عدالت و دين و شريعت بود و در تمام موارد هر جا كه با آئين حق موافق نبود اقدام نمى‏كرد ولى معاويه مقيد به اين اصل نبود .

معاويه در جنگ به روش زمامداران «هند» و كسراها عمل مى‏نمود، ولى على (ع) به سربازانش دستور مى‏داد شما شروع به جنگ نكنيد بگذاريد آنها شروع كنند. فراريان را تعقيب نكنيد. مجروحان را به قتل نرسانيد. اين سياست على (ع) بود. او همواره در پى رضاى خدا بود دستهاى خود را بسته بود جز در آنچه رضايت داشت و مى‏بينيم در عالم سياست دشمنى‏ها به دوستى مبدل مى‏گردد و دوستى‏ها به دشمنى .

معاويه‏اى كه حامى عثمان است (البته بظاهر) همكار طلحه و زبير انقلابى و شورشگر بر عثمان مى‏شود .

و در انقلاب اسلامى‏مان مى‏بينيم تمام گروههائى كه با اسلام و امام مخالف بودند و با همديگر در تضاد، اينك به وحدت كامل رسيده‏اند و در برابر دشمن مشتركشان كه خط امام است صف آرائى نموده‏اند و اين است كلك سياست معاويه‏وار كه على (ع) به آن اشارت مى‏كند .

8- سر و صدا و هياهو

دشمنان انقلاب على (ع) از آنجا كه تو خالى و بى‏محتوايند بايد بوسيله‏اى خود را مغزدار و داراى محتوا جا بزنند. على (ع) در اين باره مى‏فرمايد: «و قد أرعدوا و أبرقوا و مع هذين الأمرين الفشل و لسنا نرعد حتّى نوقع و لا نسيل حتّى نمطر» و بازيگران كارزار جمل رعد و برق‏ها راه انداختند و بالاخره با آن همه هياهو و خروش شكست خوردند، ولى ما براى تهديد ديگران رعد آسا نمى‏خروشيم تا شكست دشمن تهديد عملى براى آنان گردد. و تا باران سيل آور نبارانيم سيلى براه نمى‏اندازيم .

و ما مى‏توانيم از اين جمله پر محتواى على (ع) به نقش تبليغات پى ببريم . زيرا كه ممكن است مراد از رعد و برق شيوه‏هاى تبليغاتى فريب كارانه باشد .

نقش تبليغ

اثر روانى و اجتماعى و اقتصادى تبليغ بر كسى پوشيده نيست. تاريخ نشان داده است كه مى‏توان با تبليغ انسان خادم را در جامعه خائن، و خائن را خادم جلوه داد. با تبليغ مى‏توان بنجل‏ترين كالاهاى اقتصادى را بعنوان مرغوب‏ترين كالا بدست مردم داد. و از همين جهت است كه براى اعلام كالاهاى آمريكائى در سال 1959 بيش از 4 بيليون دلار به مصرف رسيده و با آغاز سال 1960 از 11 بيليون تجاوز كرد .

بهمين جهت است كه مى‏بينيم خبرگزاريهاى مهم جهان و روزنامه‏هاى معتبر از آن سرمايه‏داران صهيونيست است، زيرا مى‏توانند با وسايل مهم تبليغاتى كه در اختيار دارند نبض سياست و اقتصاد را بخوبى در دست داشته باشند .

على (ع) در اين جمله مى‏فرمايد: طلحه و زبير سر و صداى تبليغاتى راه انداختند، تهديد و تطميع نمودند تا عدّه‏اى را بدور خود بكشانند ولى ما اهل اين نوع تبليغات فريبكارانه نيستيم، ما مرد عمليم نه اهل حرف .

9- تفرقه

برنده‏ترين سلاح دشمن تفرقه و برنده‏ترين سلاح عليه او وحدت است .

قرآن مجيد در موارد متعددى مؤمنان را به وحدت دعوت نموده است البته وحدتى بر پايه ايدئولوژى، نه وحدت روبنائى، زيرا ما را به چنگ زدن به «حبل اللّه» خوانده است و با

توجه به تفاسير مختلفى كه براى «حبل اللّه» شده است مى‏توان در جمع بندى نظرات، ريسمان الهى را همان ايمان و اعتقاد به خدا دانست .

و نيز قرآن رمز شكست مسلمانان را در جنگ احد «تنازع و اختلاف» مى‏داند .

مثلى است در زبان عرب كه مى‏گويند «فرّق تسد» يعنى تفرقه بيانداز و حكومت كن. و اين شيوه هميشگى دشمنان انقلاب بوده است .

على (ع) در باره دشمنانش مى‏فرمايد: «فقدموا على عمّالي و خرّان بيت المسلمين الّذي في يديّ و على أهل مصر كلّهم في طاعتي و على بيعتي فشتّتوا كلمتهم و أفسدوا عليّ جماعتهم» بر مأموران من و خزانه‏داران بيت المال مسلمين كه در اختيار من است وارد شدند و در شهرى كه همه مردمش در اطاعت و بيعت من هستند قدم گذاردند، وحدت آنها را بر هم زدند، و جمعيت آنها را كه همه با من بودند به شورش واداشتند .

عكس العمل على (ع) در برابر ناكثين

بايد ببينيم على (ع) چه عكس العملى در برابر ناكثين داشت تا ما كه پيرو او هستيم همان راه را دنبال كنيم .

على (ع) در برابر ناكثين چند نوع عكس العمل داشت :

1- آگاهى و هشيارى

حضرتش بدرستى بر نقشه آنها واقف بود زيرا كه فقط در صورت آگاهى و مراقبت است كه انسان ناخودآگاه در دام دشمن واقع نمى‏شود .

امام مى‏فرمايد: «و اللّه لا أكون كالضّبع تنام على طول اللّدم حتّى يصل إليها طالبها و يختلها راصدها» و بخدا سوگند من همچون كفتار نيستم كه با ضربات آرام و ملايم بر در لانه‏اش بخواب رود، و ناگهان دستگيرش كنند .

اين اولين قدم پيروزى بر هر توطئه در شرف تكوين است .

2- منطق و استدلال

دومين شيوه برخورد على (ع) در برابر اينان شيوه منطقى و استدلالى است .

زيرا كه قرآن اولين راه خواندن مردم به سوى خدا را «حكمت» مى‏داند «ادع إلى سبيل ربّك بالحكمة» و حكمت عبارت است از گفتارى كه مستند و مستدل است. على (ع) در باره زبير مى‏فرمايد: «يزعم أنّه قد بايع بيده و لم يبايع بقلبه فقد أقرّ بالبيعة و ادّعى الوليجة فليأت عليها بأمر يعرف و إلّا فليدخل فيما خرج منه »

زبير مى‏پندارد كه بيعتش تنها با دست بوده نه با دل، پس او اقرار به بيعت مى‏كند ولى مدعى است كه با قلب نبوده است، بنا بر اين بر او لازم است بر اين ادعا دليل روشنى بياورد و گر نه بايد به بيعت خود باز گردد و به آن وفادار باشد .

سو اين درسى است بزرگ كه حتى با دشمنانى همانند طلحه و زبير هم نبايد منطق و استدلال را فراموش نمود.

3- گرفتن بهانه از دست آنان

دشمنان على (ع) براى منفور جلوه دادن چهره على (ع) پيراهن عثمان را علم مى‏كنند و حضرتش را قاتل عثمان معرفى مى‏نمايند .

بديهى است اگر اين تهمت جا بيفتد بزرگترين موفقيت براى دشمنان على (ع) محسوب مى‏گردد. ولى حضرتش در خطبه‏هاى مختلف به تحليل ماجراى عثمان مى‏پردازد، و در اين خطبه‏ها مبرّى بودن خودش را از خون عثمان اثبات مى‏كند و بدين ترتيب بهانه را از دستشان خارج مى‏سازد .

4- نبرد تا نابودى آنان

آخرين راه حل على (ع) در برابر اين جرثومه‏هاى ننگ و رذالت نابودى اينهاست، چرا كه اينان منشاء فساد در جامعه‏اند و بايد به دست نابودى سپرده شوند . حضرتش مى‏فرمايد: «فإن أبوا أعطيتهم حدّ السّيف و كفى به شافيا من الباطل و ناصرا للحقّ» ... پس اگر از آن سرباز زنند لبه تيز شمشير را در اختيار آنها قرار مى‏دهم و اين كار براى درمان باطل و يارى حق كفايت مى‏كند .

و بالاخره آنجا كه «بيّنه و كتاب و ميزان» بكار نايد نوبت به وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ مى‏رسد.

/ 1