ناكثين از ديدگاه امام على (ع)
سيد احمد خاتمى
اهميت شناخت دشمن
يكى از اساسىترين شرايط پيروزى نهائى هر انقلاب، شناخت دشمنان آن است . شناخت دشمن نه تنها شرط تداوم انقلاب، بلكه از مهمترين علل تكامل فردى و اجتماعى جامعه نيز به شمار مىرود. آدمى در مسير تكامل طبيعىاش تا آنجا كه دشمن را شناخته، توانسته است در دفع آن بكوشد، ولى همين انسان، ضربههاى فراوانى از دشمنان ناشناخته خود مىخورد، و هر روز هزاران قربانى در اين راه مىدهد. بعنوان نمونه، انسان از آن زمانى كه دشمنى به نام ميكروب را شناخت به آسانى توانست در پى دفع زيان آن برآيد. و همو، چون نتوانسته است سرطان را بشناسد هر روز قربانىهاى فراوانى به خاطر «عدم شناخت دشمن» نثار مىنمايد. در اين باره احاديثى از امامان راستين شيعه رسيده است كه توجه شما را به نمونههائى از آن جلب مىكنيم:- پيامبر گرامى اسلام (ص) فرمود : « ألا و إنّ أعقل النّاس عبد عرف ربّه فأطاعه و عرف عدوّه فعصاه» آگاه باشيد، عاقلترين مردم كسى است كه خدايش را بشناسد و از او پيروى كند، و دشمنش را نيز بشناسد و آن گاه نافرمانيش نمايد . - و در حديثى ديگر رسول اللّه (ص) مىفرمايد: مردم اگر به ده چيز شناخت پيدا كنند، سعادت دنيا و آخرتشان تأمين است، كه يكى از آن امور «شناخت ابليس و ياورانش» مىباشد. على (ع) نيز در احاديث فراوانى پيروان خود را از مكرها و حيلههاى دشمن بر حذر داشته است:- «كن للعدوّ المكاتم أشدّ حذرا منك للعدوّ المبارز» از دشمن پنهان بيشتر بر حذر باش تا دشمن آشكار . « لا تستصغرنّ عدوّا و إن ضعف» هرگز دشمنى را كوچك مشمار، هر چند ضعيف باشد . و به گفته سعدى :
دانى كه چه گفت زال با رستم گرد
دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد
دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد
دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد
راه شناخت دشمن
از راههاى گوناگونى مىتوانيم دشمنان انقلاب اسلامى را بشناسيم:1- بررسى ابعاد انقلاب اسلامى: زيرا هر بعدى از انقلاب، با منافع گروههائى در تضاد است . 2- شناخت ويژگيها و خطوط اصلى رفتار دشمنان انقلاب پيامبر گرامى اسلام و ديگر پيامآوران آسمانى، زيرا انقلاب اسلامى در بينش ما حلقهاى از مبارزات طولانى « حق با باطل» است كه در رأس حلقههاى پيشين آن انبياء و امامان راستين ما بودهاند . و در اين باره از قرآن مجيد فراوان بهره مىتوان جست. و از آنجا كه نمونه حكومت اسلامى ايران را در تاريخ اسلام مىتوان فقط در دوران چند ساله اواخر عمر پيامبر گرامى اسلام در مدينه، و حكومت چند ساله على (ع) يافت بهترين راه شناخت دشمنان انقلاب، بررسى ويژگيها و صفات دشمنان انقلاب در اين دو مرحله از تاريخ اسلام مىباشد . نويسنده اين سطور در نظر دارد كه در اين دفتر به بررسى چهره دشمنان انقلاب در حكومت چهار ساله على (ع) پرداخته و انگيزهها و روشها و هدفهاى آنان از دشمنى با حكومت على (ع) را از نهج البلاغه على (ع) استخراج كرده، تا آنكه چراغى فرا راه همه كسانى باشد كه در صدد شناختن و شناساندن چهره دشمنان انقلاب اسلامى ايران مىباشند . سه جريان مخالف در حكومت على (ع )
حكومت چند ساله امير مؤمنان على (ع) مواجه با سه جريان مخالف در برابر خود بود: 1- جاه طلبان و مقام پرستان كه در آغاز با على (ع) بيعت كرده بودند، تا بتوانند از اين راه به مقام و رياستى نائل آيند، اما پس از آنكه على (ع) به حكومت رسيد و ارزشهاى الهى را بجاى ارزشهاى پوسيده جاهلى نهاد اينان از حكومت حضرتش مأيوس شده و شروع به مخالفت با آن نموده و عليه حكومت اسلامى على (ع) شورش كردند. نام اين گروه در تاريخ اسلام «ناكثين» (پيمان شكنان) مىباشد . 2- ظالمانى كه از حكومت پيشين بهرهها مىبردند، دزديها و غارتگريها مىنمودند و از اين راه اموال فراوانى بهم زده بودند، و با سر كار آمدن حكومت عدل على (ع) از تمام اين غارتگريها ممنوع گشته و به شدت با ستم آنان مبارزه شد. نام اين گروه در تاريخ اسلام «قاسطين» است . 3- كوته فكران و خشكه مقدسان و ظاهر بينانى كه فقط براى آنها ظاهر مطرح است نه حقيقت، و به شدّت به عقيده باطلشان پاى بندند. نام اين گروه در تاريخ اسلام « مارقين» يا «خوارج» مىباشد. على (ع) اين سه جريان را اين گونه بيان مىفرمايد : « فلمّا نهضت بالأمر نكثت طائفة و مرقت أخرى و قسط آخرون» هنگامى كه به امر زمامدارى برخاستم گروهى عهد خود را شكستند، جمعى ديگر ازراه منحرف شدند، و گروه ديگرى هم ستمكارى را پيشه خود كردند . اينها سه جريانى هستند كه در حكومت عدل على (ع) پديد آمده و بديهى است كه در برابر هر حكومت عدلى اين سه جريان قد علم خواهند كرد . و مطرح كردن اين خطوط را بعنوان «جريان» براى همين است كه بدانيم دشمنى انقلاب هميشه در فرد خلاصه نمىشود بلكه در بيشتر موارد فرد بعنوان سمبل يك جريان مطرح است و بايد با شناخت جريان مخالف با آن روبرو شد و مبارزه را عليه آن آغاز كرد كه از راه مبارزه با جريان مخالف، افراد وابسته به آن از بين خواهند رفت . ما در اين نوشتار به بررسى اولين جريان مخالف يعنى ناكثين مىپردازيم . ناكثين
( پيمان شكنان) واژه ناكثين سمبلهاى ناكثين انگيزه پيمان شكنى آنها هدف از پيمان شكنى ناكثين تاكتيكهاى ناكثين عكس العمل على (ع) در برابر ناكثين واژه ناكثين
اين واژه به معناى نقض كردن و شكستن آمده است. و بنا بر نظر راغب واژه شناس قرآن، كاربرد آن در نقض عهد بنا بر نوعى استعاره مىباشد. مفسر بزرگ اسلام مرحوم طبرسى، «نكث» را در مورد شكستن پيمانهائى كه وفاى به آنها لازم است به كار برده است . اين واژه در تاريخ اسلام بر كسانى اطلاق مىشود كه ابتدا با على (ع) بيعت كردند و پيمان وفادارى با حضرتش بستند، ولى پس از آن چون حكومت عدل گستر على (ع) را حافظ منافع نامشروع خود نديدند، عليه حكومت وى شوريده و جنگ جمل را آفريدند . اين نام را از پيش پيامبر اسلام بر اين گروه از مخالفان على (ع) نهاده بود . پيامبر به همسر خود «ام سلمه» فرمود: بشنو و شهادت بده كه اين على پسر ابو طالب سرور مسلمين و رهبر متقيان و كشنده ناكثين و قاسطين و مارقين است . ام سلمه گويد: پرسيدم پيمان شكنان كيانند فرمود: كسانى كه در مدينه با او بيعت مىكنند، و در بصره آنرا مىشكنند . سمبلهاى ناكثين
دو چهره معروف ناكثين عبارتند از: طلحه و زبير. شناختن اين دو چهره مىتواند پاسخ خوبى باشد به كسانى كه مىخواهند سابقه انقلابى داشتن را معيارى براى برترى بگيرند، و سابقه نيكو داشتن در يك زمان را براى هميشه معيار ارزش بدانند، هر چند آن صفت ارزنده ادامه نداشته باشد . وجود اين دو چهره در تاريخ اسلام و جنايات و خيانتهاى آنان بزرگترين شاهد اين مطلب است كه: انقلابى بودن مهم نيست، بلكه مهم انقلابى ماندن است . و در قرآن چهرههايى همچون شيطان را مىيابيم كه با وجود عبادت شش هزار ساله منحرف مىگردند. و «بلعم باعورا» يى كه به تعبير قرآن آيات الهى به او داده شده، و به تعبير روايات «مستجاب الدعوة» بود، بالاخره فريب فرعون را مىخورد و كارش بجايى مىرسد كه قرآن او را تشبيه به سگ مىكند . و در تاريخ اسلام به چهرهاى همچون «اسامة بن زيد» بر مىخوريم كه در واپسين دم حيات پيامبر گرامى اسلام از سوى حضرتش به فرماندهى كل قوا منصوب مىگردد و كسانى كه از لشكر او تخلف كنند مورد نفرين واقع مىشوند، ولى چنين چهرهاى آنجا كه بايد دنبال حق را گرفته و با آئينه تمام نماى حق، يعنى على (ع) بيعت كند، و با دشمنان او كه دشمنان اسلامند بجنگد، سرباز مىزند و مىگويد: با خدا عهد كردهام تا با كسانى كه «لا اله الا الله» مىگويند نجنگم. و به چهرهاى همچون «صهيب» بر مىخوريم كه وقتى مىخواست هجرت كند، كفّار قريش به وى گفتند: نادار و زبون به شهر ما آمدى و در اينجا توانگر شدى، اكنون مىخواهى مال و جان خويش را به سلامت بيرون برى به خدا قسم كه اين ناشدنى است. صهيب گفت: اگر مال خويش را واگذارم مرا رهامىكنيد گفتند: آرى . گفت: هر چه دارم به شما واگذاشتهام. و چون خبر به رسول خدا رسيد، دو بار فرمود : صهيب فايده كرد. ولى كار همين صهيب انقلابى به جايى مىرسد كه امام صادق (ع ) مىفرمايد: خدا لعنت كند صهيب را كه با ما دشمنى ورزيد. اين نمونهها همه شاهد اين است كه همواره بايد پايدارى و استقامت در اعتقاد دينى و انقلابى را از خدا خواست نه اين كه تنها در يك مقطع از زمان مؤمن و انقلابى بود . طلحه و زبير داراى چند ويژگى اساسى هستند كه نمايانگر سابقه طولانى مبارزاتيشان مىباشد:1- اين دو نفر در دورانى كه اسلام و مسلمان بودن جرم محسوب مىشد به اسلام گرويدند، و از پيشتازان در اسلام به شمار مىآمدند . 2- اين دو چهره، از چهرههاى مقاومى هستند كه در جنگ احد قهرمانانه نبرد كردند و حتى پس از فرار مسلمانان بر اثر شكست در مرحله اول جنگ، دليرانه ايستادگى كرده و به دفاع از جان پيامبر گرامى اسلام پرداختند تا جائى كه دست طلحه در جنگ احد شكست . 3- اين دو نفر از رهبران شورشيان عليه حكومت عثمان بودند و در تحريك مردم نقش اساسى داشتند.4- اين دو چهره از نخستين كسانى بودند كه پس از به خلافت رسيدن على (ع) با حضرتش بيعت نمودند، و زبير از كسانى است كه در شوراى 6 نفرى كه عمر براى تعيين خليفه معين كرده بود، به خلافت على (ع) رأى داد . اينهاست سوابق انقلابى و درخشان اين دو نفر آرى، همينان از نخستين كسانى بودند كه بر ضد حكومت على (ع) شوريدند . پس هشدارمان باد كه گول سوابق انقلابى افراد را نخورده و «هميشه شخصيتها را با ميزان حق بسنجيم نه حق را با شخصيتها ». انگيزه ناكثين
چرا شورش كردند و عليه حكومت عدالت گستر على (ع) به نبرد برخاستند پاسخ اين سؤال را بايد در ماهيت حكومت على (ع) جست، و ويژگيها و خطوط اصلى حكومت حضرت را مورد بررسى قرار داد، على (ع) خود در جملهاى مىفرمايد: «إنّ هؤلاء قد تمالئوا عليّ سخطة امارتي و سأصبر ما لم أخف على جماعتكم.» همانا اين گروه (ناكثين) به خاطر نارضايتى از حكومت من به يكديگر پيوسته و من تا هنگامى كه بر اجتماع شما خوفناك نگردم صبر خواهم كرد . حكومت على (ع) داراى چند ويژگى اساسى است كه هر بعدش به تنهائى عامل دفع عدّهاى است . 1- حاكميت ارزشهاى الهى
در حكومت على (ع) ارزشهاى جاهلى مطرود و ارزشهاى الهى جايگزين آنها مىگردند. و اصولا انقلابى كه على (ع) در پى آن است جز با انقلاب در ارزشها و حاكميت آنها حاصل نمىشود. و به گفته يكى از بزرگان: تا انقلاب ارزشها در جامعه پديد نيايد هرگز نمىتوان گفت انقلابى پديد آمده است . على (ع) در اولين خطبه پس از خلافت كه مىتوان از آن به «منشور حكومت علوى » تعبير كرد مىفرمايد:«و الّذي بعثه بالحقّ لتبلبلّنّ بلبلة و لتغربلنّ غربلة و لتساطنّ سوط القدر حتّى يعود أسفلكم أعلاكم و أعلاكم أسفلكم و ليسبقنّ سابقون كانوا قصّروا و ليقصّرنّ سبّاقون كانوا سبقوا» سوگند به كسى كه پيامبر را به حق مبعوث كرد، به سختى مورد آزمايش قرار مىگيريد و غربال مىشويد و همانند محتويات ديگ جوشان زير و رو خواهيد شد، آن چنانكه بالا پائين و پائين بالا قرار خواهيد گرفت، آنان كه براستى در اسلام سبقت داشتند و كنار رفته بودند بار ديگر سر كار خواهند آمد و كسانى كه با حيله و تزوير خود را پيش انداخته بودند عقب زده خواهند شد . آرى، حكومت على (ع) حكومت ارزشهاى خدائى است و طبيعى به نظر مىرسد كه در اين حكومت جائى براى رياست طلبانى همچون طلحه و زبير نخواهد بود . طلحه و زبير پس از بيعت به امام اعتراض كردند كه چرا در امور مملكتى با آنان مشورت نمىكند و از آنها كمك نمىگيرد. حضرت در جوابشان فرمود: «لقد نقمتنا يسيرا و أرجأتما كثيرا ألا تخبراني أيّ شيء كان لكما فيه حقّ دفعتكما عنه أم أيّ قسم استاثرت عليكما به أم ايّ حقّ رفعه إليّ أحد من المسلمين ضعفت عنه ام جهلته أم أخطأت بابه» براى امور ناچيزى خشم گرفتيد و خوبيهاى فراوان را ناديده انگاشتيد، آيا ممكن است مرا آگاه سازيد كه شما چه حقى داشتهايد كه آنرا از شما باز داشتهام، يا كدام سهم بوده كه من متصرف شده و بر شما ستم روا داشتهام و يا كدام شكايت و حقى بود كه يكى از مسلمانان پيش من آورده و من در برابر رسيدگى به آن ضعف نشان دادهام و يا به كدام حق يا فرمان الهى جاهل بوده يا راه آنرا اشتباه پيمودهام . طلحه و زبير قبل از آنكه به قصد شورش به طرف مكه حركت كنند محمّد فرزند طلحه را خدمت على (ع) فرستادند و به او توصيه كردند آن گاه كه خدمتعلى (ع) رسيدى او را « امير المؤمنين» خطاب مكن بلكه با «ابا الحسن» او را مخاطب ساز، و به او بگو: ما زمينه سازى براى حكومت تو نموديم و مردم را عليه عثمان تحريك كرديم تا آنكه او را كشتند.و وقتى مردم بسوى تو آمدند ما پيشى گرفته و با تو بيعت كرديم و گردن فرازان عرب را تسليم تو گردانيديم و به دنبال بيعت ما مهاجران و انصار با تو بيعت نمودند تا آنكه عنان حكومت بدست تو آمد ولى هنگامى كه تو بر اريكه قدرت نشستى هيچ اعتنائى به ما نكرده و ما را رها نموده و همچون بردگان، ذليل ساختى، و حكومت شهرها و استانها را بدست افرادى همچون مالك اشتر دادى و خلاصه ما را از حكومت خود مأيوس نمودى . محمد نزد على (ع) آمد و پيامشان را رساند، على (ع) فرمود: برو و به آنها بگو خواسته شما چيست محمد رفت و برگشت و گفت: خواسته ما اين است كه يكى از ما را حاكم بصره و ديگرى را حاكم كوفه گردانى . على (ع) فرمود: هرگز، بخدا قسم از اينها حتى اكنون كه در مدينه نزد من مىباشند مطمئن نيستم تا چه رسد زمانى كه اينان را حاكم بصره و كوفه گردانم. سپس فرمود: «أيّها الشّيخان احذروا من سطوة اللّه و نقمته و لا تبغيا للمسلمين غائلة و كيدا و قد سمعتها قول اللّه تعالى: تلك الدّار الآخرة يجعلها للدّين لا يريدون علوا في الأرض و لا فسادا و العاقبة للمتّقين» اى دو پير مرد، از خشم و قهر خداى بپرهيزيد و عليه مسلمين توطئه نكنيد و البته گفتار خدا را شنيدهايد كه فرمود: سراى آخرت را براى كسانى برگزيدهايم كه خواهان فساد در روى زمين و سركشى نباشند و عاقبت نيك از آن تقوا پيشهگان است . ابن ابى الحديد مىگويد: زبير و طلحه پس از گذشتن چند روز از بيعت با على ( ع) خدمت او رسيدند و گفتند: اى امير مؤمنان، حتما از ستمى كه درحكومت عثمان بر ما مىرفت آگاهيد و نيز بخوبى مىدانيد كه عنايت عثمان به بنى اميه بود، و اينك خداوند خلافت را بعد از عثمان به تو داده است. خواسته ما از تو اين است كه بعضى از كارهاى خود (مثلا كار ناچيز استاندارى استان پهناور بصره و كوفه) را به ما واگذارى . على (ع) به آنها فرمود: به همان بهرهاى كه خداوند برايتان معين فرموده راضى گرديد تا من در باره خواسته شما بينديشم. و در ادامه فرمود: «و اعلما أنّى لا أشرك في أمانتي إلّا من أرضى بدينه و أمانته من أصحابي و من قد عرفت دخيلته» و بدانيد كه من در اين امانتى (كه خداى به من سپرده) جز انسانهائى كه از دينشان راضىام و از امانتداريشان خرسندم (يعنى افرادى مكتبىاند)، و لياقت آنها را احراز كرده باشم فردى را شريك نمىسازم . ابن ابى الحديد گويد: طلحه و زبير به هوس رياست كوفه و بصره با على (ع) بيعت كردند ولى آن گاه كه پايدارى على (ع) را در دين و تصميم محكم و سازش ناپذيرى وى را ديدند، و مشاهده كردند كه على (ع) مصمم است تا خط اصلى حكومتىاش را بر مبناى كتاب و سنت پيامبر گرامى اسلام قرار دهد سر به شورش برداشتند. آرى، على (ع) با اين خط حكومتىاش بايد اولين نبردش را عليه پاسداران ارزشهاى جاهلى بياغازد . 2- قاطعيّت
دومين برنامه حكومت على (ع) قاطعيت است. البته قاطعيت در بينشى مخصوص كه از متن قرآن گرفته شده است، قرآن مجيد در اين آيات قاطعيت رابسيار زيبا ترسيم مىنمايد: الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ آنان كه وظايف الهى خود را انجام داده و رسالت خود را به مردم مىرسانند و فقط از او خشيت (ترس توأم با آگاهى) داشته و از هيچكس جز او نمىترسند . يُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ. اينان در راه خدا جهاد كرده و از سرزنش هيچ ملامتگرى نمىهراسند . و على (ع) اين گونه است كه خود مىفرمايد: «لا يقيم أمر اللّه سبحانه إلّا من لا يصانع و لا يضارع و لا يتّبع المطامع» تنها كسانى مىتوانند قانون خداى را اجرا نمايند كه اهل سازش نبوده، و خود را همرنگ محيط نساخته و از آمال نفسانى پيروى نكنند . و اين سه ويژگى به خوبى در وجود حضرتش مشاهده مىشد. آن گاه كه مردم پس از كشته شدن عثمان به او روى مىآورند، رسما اعلام مىكند كه: «و اعلموا أنّي إن أجبتكم ركبت بكم ما أعلم، و لم أصغ إلى قول القائل و عتب العاتب» آگاه باشيد، اگر دعوت شما را اجابت كنم طبق آنچه خود مىدانم با شما رفتار خواهم كرد و به سخن اين و آن و سرزنش ملامتگران گوش فرا نخواهم داد . آن گاه كه على (ع) با سپاه تحت فرماندهىاش از يمن بر مىگشت و حلّههاى يمانى همراه داشت كه متعلق به بيت المال بود، نه خودش يكى از آن حلّهها را پوشيد و نه به سپاهيان خود اجازه داد تا در آنها تصرف كند، يكى دو منزل نزديكمكه (آن وقت رسول خدا براى حج در آنجا بسر مىبرد) خود براى گزارش زودتر به حضور پيامبر رسيد و سپس برگشت تا همراه سربازانش وارد مكه شود. وقتى كه به محل سربازان رسيد مشاهده كرد كه آنها حلّهها را بيرون آورده و پوشيدهاند، بدون هيچ ملاحظه و مصلحت انديشى سياسى همه را از تن آنها بركند و در جاى اول گذاشت. سربازان ناراحت شدند. وقتى خدمت پيامبر رسيدند از جمله چيزهائى كه رسول خدا از آنها پرسيد اين بود كه از رفتار فرماندهتان راضى هستيد گفتند بلى اما... (و قصه حلهها را به عرض رساندند) اينجا بود كه رسول خدا (ص) فرمود: «لا تشكوا عليا إنّه لأخشن في ذات اللّه» از على شكايت نكنيد كه او خشنتر، كس است در ذات خدا . على (ع) مىفرمايد: «لعمري ما عليّ من قتال من خالف الحقّ و خابط الغيّ من إدهان و لا إيهان» به جانم سوگند در مبارزه با مخالفان حق و آنان كه در گمراهى غوطه ورند، آنى سازش و سستى نمىكنم . مغيرة بن شعبه گويد: در اوائل خلافت امير مؤمنان نزد او رفتم و گفتم تو را نصيحت مىكنم كه عمال عثمان را عوض نكن و آنان را بر پستهاى خود باقى گذار. ولى آن بزرگوار نپذيرفت و فرمود: «و الله لا أداهن في ديني»، به خدا قسم در دينم (هرگز با كسى) سازش نمىكنم. مغيرة گويد: به حضرت گفتم: پس معاويه را از استاندارى شام بر كنار مكن، زيرا او در زمان حكومت عثمان و هم در زمان خلافت عمر در آنجا حكومت كرده، ولى امام در جوابم گفت: «لا و اللّه لا أستعمل معاوية يومين أبدا» بخدا قسم، هرگز حتى براى دو روز هم معاويه را در امر حكومت به كار نمىگيرم . آرى، اگر على (ع) اهل سازش بود در شوراى 6 نفرى سازش مىكرد و قبل از عثمان به خلافت مىرسيد ولى هرگز... و اين ويژگى ذاتا دشمن پرور است، زيرا دشمن در برابر چنين انسان پولادينى، منفذى هر چند بسيار باريك براى عبور نمىيابد، اين است كه نااميد مىشود و دست به توطئه مىزند. و طلحه و زبير مىبينند كه با قاطعيت على هرگز نمىتوانند سر آشتى فرود آرند. و از اينجاست كه توطئه را آغاز مىكنند . 3- عدالت
سومين انگيزه شورش ناكثين، عدالت على (ع) بود . على (ع) تبلور عدالت در تمام ابعاد آن بود و تا آنجا براى تحقق عدالت كوشيد كه در راه آن كشته شد و يكى از مهمترين مسائل دردناك براى دشمنان، بعد عدالت اقتصادى على (ع) بود . على (ع) اهل باج دادن نبود كه با حاتم بخشى از كيسه بيت المال براى خريدن سياستمداران و سياستبازان اقدام كند، او فقط به يك چيز مىانديشد و آن عدالت بود . گروهى از مصلحت انديشان خدمت امام امير المؤمنين عليه السلام رسيدند و گفتند: «فضّل الأشراف من العرب و قريش على الموالي و العجم و من تخاف عليه من النّاس فراره إلى معاوية» شما به افراد سرشناس عرب و قريش سهم بيشترى بدهيد و بدينوسيله آنان را به دور خود جمع كنيد زيرا اگر سهم آنان را بر بردگان و غير عرب ترجيح ندهيد ممكن است به معاويه بپيوندند. امام (ع) فرمود: آيا بيت المال را صرف جذب افراد كنم آيا باج بدهم راستى كسى كه با پول طرفدار ما شود با پول بيشترى كه از سوى ديگرى بگيرد مخالف ما خواهد شد، ما بايد عدالت و مكتب را حفظ كنيم و نظر به جذب افراد از طريق تهديد يا تطميع نداشته باشيم. من هرگز كسى را بر ديگرىترجيح نمىدهم، هر كه خواست بماند و هر كس خواست برود. و آن گاه كه بحضرتش مىگويند : رهبرا، مردم دوستدار دنيايند و براى بدست آوردن آن در تكاپو، اگر از اين اموال مقدارى بيشتر به اشرف عرب و قريش و به كسانى كه مخالفت و جدائيشان را دوست ندارى مىبخشيدى وضع رو براهتر مىشد و پراكندگى ايجاد نمىگرديد و بهتر مىتوانستى در بين رعيّت خود عدالت به خرج دهى و سرانجام بيت المال را بطور مساوى تقسيم كنى . حضرت در جواب آنها مىفرمايد: «أ تأمروني أن أطلب النّصر بالجور فيمن ولّيت عليه. و اللّه لا أطور به ما سمر سمير و ما أمّ في السّماء نجما لو كان المال لي لسوّيت بينهم فكيف و إنّما المال مال اللّه ألا و إنّ إعطاء المال في غير حقّه تبذير و إسراف و هو يرفع صاحبه في الدّنيا و يضعه في الآخرة و يكرمه في النّاس و يهينه عند اللّه و لم يضع امرء ماله في غير حقّه و لا عند غير أهله إلّا حرمه اللّه شكرهم و كان لغيره و دّهم فإن زلّت به النّعل يوما فاحتاج إلى معونتهم فشرّ خليل و ألأم خدين» آيا به من دستور مىدهيد كه براى پيروزى خود از جور و ستم در حق كسانى كه بر آنها حكومت مىكنم استمداد جويم. بخدا سوگند تا عمر من باقى است و شب و روز برقرار و ستارگان آسمان در پى هم طلوع و غروب مىكنند هرگز به چنين كارى دست نمىزنم . اگر مال (مالى كه اينان تقاضاى تبعيض در آن را مىنمايند) از آن خودم بود بطور مساوى در ميان آنها تقسيم مىكردم تا چه رسد به اين كه اينها همه اموال خداست ( و متعلق به بيت المال) آگاه باشيد بخشيدن مال در غير موردش تبذير و اسراف است . اين كار ممكن است در دنيا باعث سر بلندى بخشنده آن شود، ولى در آخرت موجب سرافكندگى مىگردد. (و اين كار) در ميان مردم (دنيا پرست) گراميش مىنمايد، ولى در نزد خداوند خوارش مىسازد. هيچكس مال خويش را در غير راهى كه خداوند فرموده مصرف نكرد و به غير اهلش نسپرد جز اين كه سرانجام خداوند او را ازسپاسگزارى آنان محروم ساخت و محبتشان را متوجه ديگرى نمود، پس اگر روزى پايش بلغزد و به كمك آنان نيازمند گردد بدترين رفيق و ملامت كنندهترين دوست خواهد بود . براى على (ع) تنها اجراى عدالت در مورد فرد مطرح نيست. او در مورد همه عدالت را رعايت مىكند چه دشمن و چه دوست. عبد اللّه فرزند زمعة كه از شيعيان امير مؤمنان على (ع) است به هنگام خلافت حضرت نزد امام مىآيد و از امام درخواست مالى مىكند . امام در جواب او مىفرمايد: «إنّ هذا المال ليس لي ولالك و انّما هو فيء للمسلمين و جلب أسيافهم فإن شركتهم في حربهم كان لك مثل حظّهم و الّا فجناة أيديهم لا تكون لغير أفواههم» اين ثروت نه مال من است و نه از آن تو، غنيمتى است مربوط به مسلمانان كه آنرا با شمشيرهايشان بدست آوردهاند، اگر تو در نبرد همراهشان بودهاى سهمى همچون سهم آنان دارى، و گرنه دستچين آنها براى غير دهان آنان نخواهد بود . عبد اللّه بن ابى رافع گويد: طلحه و زبير نزد امير مؤمنان على (ع) آمدند و گفتند: عمر (در تقسيم بيت المال) با ما اين گونه رفتار نمىكرد. على (ع) فرمود : پيامبر با شما چگونه رفتار مىكرد اينان ساكت شدند. حضرت فرمود: آيا پيامبر خدا بيت المال را به تساوى بين مسلمانان تقسيم نمىكرد گفتند: بلى . على (ع) فرمود: آيا شيوه پيامبر سزاوارتر به پيروى است يا شيوه عمر گفتند : شيوه رسول خدا. ولى اى امير مؤمنان، ما داراى سوابق (انقلابى) هستيم و زحمت و مشقت كشيدهايم و در راه اسلام رنج بردهايم و از نزديكان پيامبريم . على (ع) فرمود: آيا سابقه شما بيشتر است يا من- سابقه تو . - آيا نزديكى شما به پيامبر بيشتر است يا نزديكى من - نزديكى تو . - آيا شما بيشتر در راه اسلام رنج برديد يا من- شما . فرمود: «فو اللّه ما أنا و أجيري هذا إلّا بمنزلة واحدة- و أومأ بيده إلى الأجير- » پس بخدا قسم من و اين اجيرم (با دستش اشاره به اجير فرمود) مساوى هستيم . مقدارى از اموال عمومى را خدمت حضرت على (ع) آوردند و مردم براى گرفتن آن هجوم كردند، امام براى آنكه حيف و ميلى پيش نيايد ديوارى از طناب دور اموال كشيد و به مردم فرمود: از اموال فاصله بگيريد و از آن طرف طناب جلوتر نيائيد. سپس خود امام وارد شد و تمام اموال را ميان نمايندگان قبائل آن روز تقسيم نمود. در پايان كار نگاه امام به نانى افتاد كه در يكى از ظرفها باقى مانده بود، امام دستور داد اين نان را نيز همچون تمام بيت المال به 7 (هفت) قسمت تقسيم نمايند و به هر طايفه سهمى بدهند. به هنگام تقسيم بيت المال كودكى از نوههاى امام آمد و چيزى برداشت و رفت، امام سراسيمه بدنبال وى دويد و آن را از دستش گرفت و به بيت المال برگردانيد. مردم به حضرت گفتند كه اين كودك هم سهمى دارد. امام فرمود: هرگز، بلكه تنها پدرش سهمى دارد آنهم بقدر سهم هر مسلمان عادى هرگاه آنرا گرفت هر قدر كه لازم بداند به آن طفل نيز خواهد داد. و اين فرياد على (ع) است كه: «و اللّه لأن أبيت على حسك السّعدان مسهّدا أو أجرّ في الأغلال مصفّدا أحبّإلىّ من أن ألقى اللّه و رسوله يوم القيمة ظالما لبعض العباد و غاصبا لشيء من الحطام و كيف أظلم أحدا لنفس يسرع إلى البلى قفولها و يطول في الثّرى حلولها» سوگند به خدا اگر شب را بر روى خارهاى سعدان بيدار بسر برم و يا در غلّها و زنجيرها بسته شوم برايم محبوبتر است از اين كه خدا و رسولش را روز قيامت در حالى ملاقات كنم كه به بعضى از بندگان ستم كرده و چيزى از اموال دنيا را غصب نموده باشم . چگونه به كسى ستم روا دارم آنهم براى جسمى كه تار و پودش به سرعت بسوى كهنگى پيش مىرود و مدتهاى طولانى در ميان خاكها مىماند . و آن گاه داستان برادرش عقيل را اين گونه ذكر مىكند: «و اللّه لقد رأيت عقيلا و قد أملق حتّى استماحني من برّكم صاعا و رأيت صبيانه شعث الشّعور غبر الألوان من فقرهم كأنّما سوّدت وجوههم بالعظلم و عاودني مؤكّدا و كرّر علىّ القول مردّدا فأصغيت إليه سمعى، فظنّ أنّي أبيعه ديني و أتّبع قياده مفارقا طريقتي فأحميت له حديدة ثمّ أدنيتها من جسمه ليعتبر بها فضجّ ضجيج ذي دنف من ألمها و كاد أن يحترق من ميسمها فقلت له ثكلتك الثّواكل يا عقيل أتئنّ من حديدة أحماها إنسانها للعبه و تجرّني إلى نار سجرها جبّارها لغضبه أتئنّ من الأذى و لا أئنّ من لظى.» سوگند به خدا، عقيل را ديدم كه به شدت فقير شده بود و از من مىخواست كه يك من از گندمهاى شما را به او ببخشم و كودكانش را ديدم كه از گرسنگى موهاشان ژوليده و رنگشان دگرگون گشته، گويا صورتشان نيلگون شده بود. عقيل باز هم اصرار كرد و چند بار خواسته خود را تكرار نمود من به او گوش فرا دادم، خيال كرد كه من دينم را به او مىفروشم و به دلخواه او قدم بر مىدارم و از راه و رسم خويش دست مىكشم. آن گاه آهنى را در آتش گداختم و آنرا به بدنش نزديك ساختم تا با حرارت آن عبرت گيرد نالهاى همچون بيمارانى كه از شدت درد مىنالند سر داد، و چيزى نمانده بود كه از حرارت آن بسوزد و باو گفتم: هان اى عقيل زنان سوگمند در سوگ تو بگريند، از آهن تفتيدهاى كه انسانى آن را به صورت بازيچه سرخ كرده ناله مىكنى اما مرا به سوى آتش مىكشانى كه خداوند جبار با شعله خشم و غضبش آنرا برافروخته است تو از اين رنج مىنالى و من از آتش سوزان نالان نشوم . و آن گاه در آخرين بخش اين خطبه مىفرمايد: «و أعجب من ذلك طارق طرقنا بملفوقة في وعائها و معجونة شنتها كأنّما عجنت بريق حيّة أوقيئها فقلت أصلة أم زكاه أم صدقة فذلك محرّم علينا أهل البيت فقال: لا ذا و لا ذاك و لكنّها هديّة. فقلت هبلتك الهبول أعن دين اللّه أتيتني تخدعني أ مختبط أنت أم ذو جنّة أم تهجر و اللّه لو أعطيت الأقاليم السّبعة بما تحت أفلاكها على أن أعصى اللّه في نملة أسلبها جلب شعيرة ما فعلته و انّ دنياكم عندي لأهون من ورقة في فم جرادة تقضمها. ما لعلي و لنعيم يفنى و لذّة لا تبقى. نعوذ باللّه من سبات العقل و قبح الزّلل و به نستعين .» از اين سرگذشت شگفتآورتر داستان كسى است كه نيمه شب ظرفى سر پوشيده پر از حلواى خوش طعم و لذيذ به درب خانه ما آورد، ولى اين حلوا معجونى بود كه من از آن متنفر شدم گويا آنرا با آب دهان يا زهر مار خمير كرده بودند. به او گفتم: هديه است يا زكات و يا صدقه، كه اين دو بر ما اهل بيت حرام است گفت نه اين است و نه آن، بلكه هديه است. به او گفتم: زنان بچه مرده بر تو گريه كنند آيا از طريق آئين خدا وارد شدهاى كه مرا بفريبى، دستگاه ادراكت بهم ريخته يا ديوانه شدهاى و يا هذيان مىگوئى بخدا سوگند اگر اقليمهاى هفت گانه با آنچه در زير آسمانها است به من دهند كه خداوند را با گرفتن پوست جوى از دهان مورچهاى نافرمانى كنم هرگز نخواهم كرد و اين دنياى شما از برگ جويدهاى كه در دهان ملخى باشد نزد من خوارتر و بىارزشتر است . على را با نعمتهاى فناپذير و لذتهاى نابودشدنى دنيا چه كار. از به خواب رفتن عقل و لغزشهاى قبيح به خدا پناه مىبريم و از او يارى مىجوئيم . چهره پر فروغ عدالت گستر على را ببين كه چگونه دردمندانه از پستىها و رذالتهائى سخن مىگويد كه مىخواهند او را از راهش باز دارند . حضرتش مىفرمايد با 7 چيز نزد خدا بر مردم حجت مىآورم:- بر پا داشتن نماز . - دادن زكات . - امر به معروف . - نهى از منكر . - تقسيم به مساوات . - عدالت در ميان مردم . - برپا داشتن حدود الهى. با اين چهره سرشار از عدالت على (ع) هرگز طلحه و زبيرها نمىتوانند كنار بيايند، چرا كه عدالت حق است و حق تلخ. لذا سر به شورش مىبرند تا عدالت را نابود كنند نه على را، كه اگر على (ع) با آنها سازش مىكرد و دستى به سر و رويشان مىكشيد نه تنها مخالفت نمىكردند كه از هواداران پر و پا قرص او نيز مىشدند. ولى على هرگز اهل سازش نيست و اين آئينه تمام نماى كمال انسانى و تبلور راستين عدالت تا پاى جان در راه تحقق آرمانهاى الهى و رعايت ميزان كه همان عدالت است ايستادگى مىكند تا اين كه با شمشيرى كه بر فرق عدالت فرود مىآيد فريادى از دل على بر مىخيزد كه: فزت و ربّ الكعبة، و فروغ عدالت سر در پس ابر مىبرد . 4- استرداد اموال خائنان به بيت المال
چهارمين انگيزه مخالفت پيمان شكنان عبارت است از: بعد ضد استثمارى، و ضد غارتگرى حكومت عادلانه على (ع ). او نه تنها جلوى تجاوزات و غارتگريها را در حكومت خود مىگيرد بلكه در مورد حيف و ميلهائى كه در حكومتهاى پيشين نيز شده است، تصميم قاطع گرفته و عزم خود را جزم بر باز گرداندن آنها به بيت المال مىنمايد. و از اينجاست كه دشمنىها با حكومت على (ع) آغاز مىشود . آنان كه در زمان عثمان به آلاف و الوف رسيده و ثروتهاى هنگفتى را بدست آوردهاند، وقتى اين بعد حكومتى على (ع) را مىبينند، هر چند با امام على (ع)بيعت غلاظ و شداد كرده باشند آنرا شكسته و سر به شورش مىآورند زيرا در مكتب آنان آنچه مطرح است مال است و مقام و بس و اصلىترين مسئله براى آنان اين است كه به خواسته خود برسند، و ديگر مسائل، جنبه فرعى و روبنائى دارد. حضرت در خطبه معروف شقشقيه در باره غارتگريهائى كه در حكومت عثمان صورت گرفت مىفرمايد: «... إلى أن قام ثالث القوم نافجا حضنيه بين نثيله و معتلفه و قام معه بنو أبيه يخضمون مال اللّه خضمة الإبل نبتة الرّبيع...»... بالاخره سوّمى بپا خاست او همانند شتر پرخور و شكم برآمده همتى جز جمع آورى و خوردن بيت المال نداشت، بستگان پدريش به همكاريش برخاستند آنها همچون شتران گرسنهاى بودند كه بهاران به علفزار مىافتند و با ولع عجيبى گياهان را مىبلعند... و چه كلام بجائى: همچون شتران گرسنهاى كه بهاران به علف زار بيفتند . آرى، طلحه انقلابى، كه عليه عثمان شورش كرد از حكومت عثمان 000، 200، 32 درهم، و زبير 000، 800، 59 درهم به ارث بردهاند. و وقتى على (ع) در اولين خطبهاش اعلان بازگرداندن آنها به بيت المال را مىنمايد سر به شورش مىزنند . « ألا و إنّ كلّ قطيعة أقطعها عثمان و كلّ مال أعطاه من مال اللّه فهو مردود في بيت المال فإنّ الحقّ القديم لا يبطله شيء و لو وجدته قد تزوّج به النّساء و ملك به الإماء لرددته فإنّ في العدل سعة و من ضاق عليه العدل فالجور عليه أضيق » آگاه باشيد، هر قطعه زمين از اراضى عمومى مسلمانان كه بدون جهت عثمان آنرا به ديگران داده و اموال و ثروتهائى كه بر خلاف قانون از بيت المال به ديگران بخشيده بايد به بيت المال برگردد، زيرا حق گذشته را چيزى باطل نمىكند حتىاگر به وسيله آن اموال زنانى گرفته شده يا كنيزانى خريدارى شده باشد آنها را بر مىگردانم زيرا در عدل گشايش است و آن كس كه عدل و داد بر او ناگوار است جور و ستم بر او دشوارتر خواهد بود . هدف ناكثين
راستى چرا طرفداران پر و پا قرص حكومت اسلامى گاه سر به شورش و عصيان عليه آن مىزنند چه هدفى از شورش در سر مىپروراند و با توجه به اين كه ناكثين بعنوان يك جريان در برابر هر حكومت اسلامى مطرح هستند و شناخت آنان بسيار ضرورى است، اين سؤال جنبه بسيار حساس و حياتى پيدا مىكند . با بررسى انگيزههاى شورش پيمان شكنان مىتوان به هدف آنان پى برد، زيرا كسانى كه با حاكميت ارزشهاى الهى مخالفند و پاسدار ارزشهاى طاغوتى مىباشند، طبيعى است كه هدف از شورش آنان به كرسى نشاندن همان ارزشها است . و آنان كه با قاطعيت و نفوذ ناپذيرى حكومت عدل على (ع) در ستيزند روشن است كه هدفشان سوق دادن حكومت به سازش است، و روى كار آوردن حكومت سازشكار . و افرادى كه با عدالت حكومت اسلامى در ستيزند هدفى جز برقرارى ظلم و ستم و تبعيض ندارند . و روشن است كه غارتگران و تجاوزگران نيز هدفشان سرنگونى حكومت عدل على (ع) و روى كار آوردن حكومتى است كه در سايه آن بتوانند همچنان به غارتگرى ادامه دهند . بنا بر اين هدف ناكثين عبارت است از: حاكميت ارزشهاى طاغوتى، ايجاد حكومت سازشكار، برقرار ساختن حكومت تبعيض و بر پا ساختن غارتگرى و تجاوز. و على (ع) همه اينها را در يك جمله زيبا بيان فرموده است. آن گاه كه خبر شورش پيمان شكنان به حضرت رسيد حضرت فرمود:«ألا و إنّ الشّيطان قد ذمّر حزبه و استجلب خيله ليعود الجور إلى أوطانه و يرجع الباطل إلى نصابه» آگاه باشيد شيطان گروه و طرفداران خويش را بسيج كرده و سپاه خود را گرد آورده است تا بار دگر ستم را به جايش برگرداند و باطل را به جايگاه نخستين باز فرستد . آرى، اينان خواستار چنين حكومتى هستند: كه جور را به جاى نخستين برگردانده و باطل را حاكم سازند. و چه تعبير پر معنائى: باطل را حاكم سازند باطل در قاموس قرآن و نهج البلاغه معنايى بس ژرف دارد، اين واژه از واژههاى اضداد است مانند واژه ايمان و كفر، صدق و كذب، زيرا باطل در برابر حق است، حق عبارت است از هر فكر، انديشه و عمل روا، و در برابر آن، باطل عبارت از هر گونه انديشه و عملكرد نارواست . و على (ع) مىفرمايد: اينان خواستار حاكميت باطلند يعنى خواستار عمل و ارزش باطل مىباشند. به عبارت روشنتر، ناكثين خواستار (ارتجاع) بمعناى واقعىاش هستند هر چند اين بر چسب را به مخالفان خود بزنند نظير دزدى كه دزدى كرده بود و در تعقيب او بودند ولى او همچنان مىدويد و مىگفت آى دزد، آى دزد سرخوردگان از حكومت عدل على (ع)، حكومت عثمان را كه بر او شوريدند، فاسق خوانده و مردم را عليه او تحريك كردند، آنها حتى اجازه دفن عثمان را ندادند، اكنون چنين حكومت را به مراتب بهتر از حكومت عدل على (ع) دانسته و در پى بازگشت همان حكومتند . و امروز نيز ناكثين زمان، هشدارمان باد كه اينان از اسلام و جمهورى اسلامى سيلى خوردهاند و سخت در صدد انتقامند. آگاه باشيم كه اينان حكومت شاهنشاهى را بهتر از جمهورى اسلامى مىدانند . تاكتيكهاى پيمان شكنان
روشن است كه هدف ناكثين به كرسى نشاندن باطل است. و بديهى است خطى را كه اينان تعقيب مىنمايند خطى است كه آنان را باين مقصد برساند . بنا بر اين استراتژى يا خط كلى ناكثان سرنگونى حكومت حق و برقرارى حكومت باطل است . و براى ما مهم اينست كه از تاكتيكهاى پيمان شكنان در مسير اين استراتژى آگاه شويم، زيرا بلاى پيمان شكنى و پيمان شكنان از حساسترين مسائل امروز جمهورى اسلامى ماست و بايد ملت ما آگاهانه و دقيق با اينان برخورد كند و آن گاه مىتواند عكس العملى آگاهانه داشته باشد كه از روش اينان با خبر گردد. ما در اينجا تاكتيكهاى ناكثين را كه امام على (ع) به آن تصريح يا اشاره فرموده مورد بحث و بررسى قرار مىدهيم :
1- تشكيلاتى كار ميكنند
يكى از ويژگيهاى انبياء در رابطه با تبليغ آئين خدا تشكّل دادن به نيروهاى مؤمن است. پيام آوران آسمانى پس از آنكه ايدئولوژى خود را ابلاغ ميكنند طبعا عدهاى از آنجا كه خواستههاى خود را متبلور در اين ايدئولوژى ديده و آنرا چشمه زلال حق و حقيقت مىيابند به آن مىگروند. انبياء اول قدمى كه براى گسترش آئين خدا انجام مىدادند اين بود كه اين جمع مؤمن و اندك را بهم پيوند داده و ميانشان وحدت برقرار مىنمودند و پس از تشكيل اين جمع بهم پيوسته آنها را بسيج مىكردند . قرآن كريم اين پيوند را « ولايت» مىنامد. ولايت يعنى نزديكى و پهلوى هم در آمدن دو چيز. به حاكم « ولى» مىگويند چون به امت نزديك است، به دوست ولى مىگويند چون با دوستش قرابت دارد. قرآن كريم در مورد مسلمانان كه حاضر به هجرت با برادران مسلمان خود نشدند مىفرمايد : إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ و آنان كه هجرت ننمودند نبايد هيچگونه پيوندى (ولايت) با آنها داشته باشيد . و در قرآن مجيد هر كجا كه سخن از حزب الله بميان آمده است مراد همين جمع متشكل مؤمن هدفدار متعهد است . از اينجاست كه ضرورت تشكيلات براى هر انقلاب و نهضتى روشن مىگردد . تشكيلات نه تنها در جهت حق، نقش پويا و محرك دارد بلكه در جهت باطل نيز نقش خود را ايفا مىنمايد. اينست كه مىبينيم دشمنان متشكل منسجم حزبى سازمانى كانونى جبههاى، دفترى دم از مخالفت با تشكيلات مىزنند زيرا كه اينان بخوبى نقش تشكيلات را مىدانند و نيز آگاهند اگر بتوانند اين حربه كارى را از دست انقلابيّون بگيرند بزرگترين پيروزى عايدشان شده است. و از اينجاست كه در مىيابيم چرا لبه تيز حملات دشمنان متشكل انقلاب اسلامى، به تشكيلات منسجم در خط اسلام است . على (ع) در نهج البلاغه آن گاه كه سخن از پيمان شكنان مىگويد، روى اين نكته تكيه دارد كه اينان گروهى متشكلاند . « ألا و إنّ الشّيطان قد جمع حزبه و استجلب خيله و رجله» آگاه باشيد شيطان حزب خويش را گرد آورده و پيادگان لشكر خود را فرا خوانده است . و باز در جاى ديگر مىفرمايد: «أ لا و إنّ الشّيطان قد ذمّر حزبه و استجلب خيله» واژه شناسان گويند: شيطان عبارت از هر موجودى است كه از حق دور باشد و هر تجاوزگر
سركشى از پريان و انسانها و جنبندگان شيطان است. و قرآن كريم نيز شيطان را بر انسانهاى سركش اطلاق فرموده است: وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ با توجه باين مفهوم وسيع شيطان، در حقيقت على (ع ) هشدارى به تمام مسلمانان داده كه آرى شيطان حزب دارد لشكر دارد پياده نظام و سواره نظام دارد و خلاصه متشكل است . على (ع) نيك ميداند، اين كه طلحه و زبير به شورش عليه او برخاستهاند تمام گروهها و افراد ضد انقلاب به حمايت از آنها پرداخته و آنها را تقويت ميكنند. و چه زبان گويائى است تاريخ ابن ابى الحديد مىنويسد: وقتى طلحه و زبير سر به شورش مىزنند معاويه نامه زير را مىنويسد: به نام خداوند رحمن و رحيم، به بنده خدا زبير امير مؤمنان از معاويه پسر ابو سفيان: درود بر تو، همانا من براى تو از اهل شام بيعت خواستم، آنان پذيرفتند و دسته جمعى اطاعت نمودند بر شما باد كه بصره و كوفه را دريابيد كه فرزند ابي طالب بر شما سبقت نگيرد، بعد از بدست آوردن اين دو شهر ديگر مشكل در كار نيست. و من بعد از تو با طلحه بيعت نمودم پس خونخواهى عثمان را اعلان كنيد و مردم را نيز به اين مطلب دعوت نماييد و بايد جديت فراوان و چابكى براى اين كار داشته باشد. آرى، آن گاه كه دشمن مشترك باشد معاويه هم با زبير و طلحه انقلابى همكارى ميكنند. و هزينه سپاه طلحه و زبير را فرمانداران عثمان، و غارتگران اموال بيت المال، تأمين مىنمايند: يعلى بن اميّة كه از طرف عثمان در صنعا حكومت ميكرد و اموال زيادى اندوخته بود چهار هزار دينار و هفتصد شتر و به نقلى ششصد هزار دينار و شصتشتر در اين راه در اختيار زبير گذاشت . عبد الله بن عامر نيز كه از فرمانروايان عثمان بود بهمين اندازه بودجه سپاه را تأمين نمود. و شترى بنام «عسكر» در مقابل ششصد درهم و يك شتر ديگر با بودجه يعلى بن اميه خريدارى شد. آرى، طلحه و زبير دشمن عثمان با عمّال عثمان همكار ميشوند، چرا كه دشمن مشترك دارند و آن حكومت عدل گستر على (ع) است. دشمنان متشكل مىشوند و با هم همكارى ميكنند تا حكومت على (ع) را ساقط كنند .
2- سوژهاى مردم پسند
يكى از مهمترين تاكتيكهاى ناكثان، براى مردمى جلوهدادن حركت خود علم كردن سوژه يا بهانهاى است كه با جا افتادن آن در جامعه مىتواند شورش را به متن جامعه بكشانند . بديهى است اين سوژه در هر زمانى مىتواند به شكلى باشد زيرا مقتضيات زمان متغير است. آن روز براى طلحه و زبير پيراهن عثمان مىتوانست سوژه خوبى براى منفور گردانيدن رژيم حاكم (كه بكلى از خون عثمان برى است) باشد و امروز، بهانه عدم آزادى، استبداد، سانسور و... هر شب بت عيّار به شكلى بدر آيد و همين افراد خود نخستين كسانى هستند كه شعارهاى تند و آتشين خويش را زير پا خواهند گذاشت. و اينك تحقيقى كوتاه در باره ماجراى پيراهن عثمان: يكى از حقايق مسلم تاريخى اينست كه طلحه و زبير از شورشگران اصلى عليه عثمان بودند . ابن ابى الحديد مىگويد: طلحه سختترين تحريك كنندگان عليه عثمان بود و بعد از او زبير در اين قسمت از همه بيشتر پافشارى ميكرد. بلادزى از ابى محنف و ديگران نقل كرده است: وقتى مردم عثمان را محاصره كردند سعيد بن عاص براى آزادى عثمان و نجات از محاصره به او گفت:لباس احرام بپوش و لبيك گويان از خانه بيرون رو و به جانب مكه حركت كن . آن گاه كسى متعرض تو نخواهد شد و جان سالم از معركه بدر خواهى برد اين مطلب به گوش مردم رسيد، گفتند: به خدا سوگند دست از عثمان برنمىداريم تا وقتى خدا بين ما و او حكم كند . طلحه نيز براى جلوگيرى از اين كار محاصره را سختتر گرفت به طورى كه آب و نان را هم از او جلوگيرى كرد و على (ع) از اين جريان به خشم آمد و براى او آب فرستاد . كسانى كه در باره كشته شدن عثمان كتابهائى نوشتهاند نقل كردهاند كه: طلحه در روز كشتن عثمان جامهاى بر خود پوشيده و سر و صورت خود را پنهان كرده بود كه او را نشناسند و به طرف خانه عثمان تيراندازى ميكرد و وقتى كه در خانه را بسته بودند كه كسى وارد نشود طلحه آنان را به دوش خود سوار ميكرد و از ديوار خانه بعضى از انصار بالا مىبرد. آنان از بام خانه بزير آمدند و عثمان را كشتند . و بالاخره طلحه آن قدر دشمن عثمان است كه: حتى بعد از دفن او دستور مىدهد كه بايد او را در قبرستان يهودىها دفن كرد . و اين مسئله بقدرى مسلم است كه حتى دشمنان على (ع) مكرر به آن اقرار كردهاند و از مروان كه قاتل طلحه است نقل ميكنند كه پس از كشتن طلحه گفت پس از اين مطالبه خون عثمان را نخواهم كرد، چون موفق به قصاص قتل عثمان و كشنده عثمان شدم . آرى، مسئله به اين روشنى و وضوح است. اما آن گاه كه سخن از شورش عليه على ( ع) به ميان مىآيد معاويه به طلحه مىنويسد: «فأظهر الطّلب بدم عثمان» پس با اظهار خونخواهى عثمان كارت را آغاز كن . و بالاخره قاتلان عثمان پيراهنش را علم مىكنند . على (ع) در چند مورد از نهج البلاغه به توضيح اين مطلب پرداخته است: آن گاه كه خبر شورش ناكثين به حضرت مىرسد، مىفرمايد:«قد كنت و ما اهدّد بالحرب، و لا ارهّب بالضّرب و أنا على ما قد وعدني ربّي من النّصر. و اللّه ما استعجل متجرّدا للطّلب بدم عثمان إلّا خوفا من أن يطالب بدمه، لأنّه مظنّته و لم يكن في القوم أحرص عليه منه، فأراد أن يغالط بما أجلب فيه...» من هيچگاه از جنگ نمىهراسيدم، و هرگز كسى نمىتوانست از ضربت شمشير مرا به وحشت اندازد، و من به همان وعده يارى خدا كه به من داده است باقىام. به خدا سوگند او (طلحه) براى خونخواهى عثمان با عجله دست بكار نشد جز اين كه مىترسيد خون عثمان از خود او مطالبه شود زيرا او متهم به قتل عثمان است و در ميان مردم از او حريصتر «بر كشتن عثمان» يافت نمىشد . اما او براى به شك انداختن مسلمانان و اشتباه اندازى و مغالطهكارى، گروهى را بعنوان خونخواه اطراف خويش گرد آورد. سوگند به خدا او مىبايست در مورد عثمان يكى از سه كار را انجام مىداد ولى نكرد، زيرا اگر پسر عفان ستمكار بود چنانكه او مىانديشيد سزاوار بود كه با كشندگان او همكارى كند و از يارانش دورى و به مبارزه با آن بپردازد، و اگر مظلوم بود باز سزاوار بود كه از كشته شدن او جلوگيرى كند و در مورد كارهايش عذرهاى موجهى ارائه دهد، و چنانچه در اين مورد شك و ترديد داشت خوب بود كناره مىگرفت و به گوشهاى پناه مىبرد و مردم را با او مىگذاشت. اما او هيچكدام از اين سه راه را انجام نداد و به كارى دست زد كه دليل روشنى بر آن نداشت و عذرهاى كه بر آن مىآورد قابل پذيرش نيست . و در جاى ديگر مىفرمايد: «و إنّهم ليطلبون حقّا هم تركوه و دماهم سفكوه فلئن كنت شريكهم فيه فإنّ لهم لنصيبهم منه و لئن كانوا ولّوه دوني فما التّبعة إلّا عندهم و إنّ أعظم حجّتهم لعلى أنفسهم يرتضعون امّا قد فطمت و يحيون بدعة قد اميتت يا خيبة الدّاعى من دعا و إلام اجيب و إنّي لراض بحجّة اللّه عليهم و علمه فيهم » و اينان در طلب حقى هستند كه خود آنرا ترك كردهاند و خواهان خونىاند كه خود آنرا ريختهاند، اگر در ريختن اين خون شريكشان بودهام پس آنها نيز سهيمند و اگر تنها خودشان مرتكب شدهاند كيفر مخصوص آنهاست. مهمترين دليل آنها به زيان خودشان تمام مىشود و از پستانى شير مىخواهند كه مدتها است خشكيده، و بدعتى را زنده مىكنند كه زمانهاست از بين رفته. چه دعوت كنندهاى و چه پاسخ دهندگانى من به كتاب خدا و فرمانش در باره آنها راضيم . و در مورد ديگر مىفرمايد: «لو أمرت به لكنت قاتلا أو نهيت عنه لكنت ناصرا غير أنّ من نصره لا يستطيع أن يقول: خذله من أنا خير منه، و من خذله لا يستطيع أن يقول: نصره من هو خير منّي و أنا جامع لكم أمره استأثر فأساء الأثرة و جزعتم فأسأتم الجزع و للّه حكم واقع في المستأثر و الجازغ» اگر به كشتن او فرمان داده بودم قاتل محسوب مىشدم و اگر آنها را باز مىداشتم از ياورانش به شمار مىآمدم اما كسى كه او را يارى كرده نمىتواند بگويد از كسانى كه دست از ياريش برداشتند بهترم و كسانى كه دست از ياريش برداشتند نمىتوانند بگويند ياورانش از ما بهترند من جريان عثمان را برايتان خلاصه كنم: استبداد ورزيد، چه بد استبدادى و شما ناراحت شديد و از حد گذرانديد و خداوند در اين مورد حكمى دارد كه در باره مستبدان و افراط گران جارى مىشود (و هر كدام به واكنش اعمال نادرست خود گرفتار مىشوند . و در موارد ديگرى از نهج البلاغه نيز على (ع) باين مسئله اشاره مىكند كه جهت رعايت اختصار، آنها را نقل نمىنمائيم . شيوه هميشگى پيمان شكنان «سوژه يابى و بهانه جوئى» است و بهانههائى هم كه مىآورند چيزهائى است كه تنها در ظاهر رنگ و روئى دارد و در باطن هيچ . و اين چنين است كه قاتلان عثمان خونخواه او مىگردند، و قاتلان آزادى و استقلال، مدافع سرسخت و حامى آن. و هشدارمان باد كه بايد على وار آستين بالا زد و « بهانهها را از دست بهانه جويان گرفت ». 3- ايجاد شبهه
يكى از حقايقى كه قرآن مجيد مكررا به آن تصريح كرده است عبارت است از پايدارى حق و نابودى باطل . قرآن حق را از آن جهت كه منطبق با فطرت و سرشت آدمى است ماندنى دانسته و باطل را امرى عارض و رو به زوال مىداند: بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ وَ لَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ بلكه حق را محكم بر فرق باطل كوفته و آن گاه باطل را نابود ساخته و از بين مىبرد و واى بر شما از توصيفهائى كه مىنماييد . وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً و بگو حق آمد و باطل تباه شد همانا باطل از بين رفتنى است . و در آيهاى ديگر حق را تشبيه به درختى نموده است كه ريشه آن در اعماق زمين است و باطل را به درختى كه ريشه ندارد: أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ آيا نمىبينى چگونه خداوند مثال زده است براى كلمه حق مانند يك درخت سالم و پاك ميوه دارى كه ريشه آن در زمين فرو رفته است و شاخههايش سر به بالا كشيده و ميوه و برگ دارد و ميوهاش فصلى نيست بلكه درختى است كه در همه فصل ميوه مىدهد و هميشه بهار است و مثل عقيده باطل مانند درخت پليدى است كه بى ميوه و بى ريشه است و دوام و ثباتى ندارد . و در سوره رعد آيه 17 مىفرمايد: أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ. فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ . خداوند آبى از آسمان نازل نمود و از هر سرزمين رودهائى به اندازه گنجايش آن براه افتاد (رودها بهم پيوستند و سيلابى تشكيل دادند) سيلاب كفهائى را بروى خود حمل كرد (نه تنها بر روى سيلاب كف ظاهر مىگردد بلكه) در روى فلزاتى كه براى زينت يا وسائل زندگى زير فشار آتش ذوب مىشوند اين گونه كفها آشكار مىگردد، اين چنين خداوند حق و باطل را مجسم مىسازد اما كف بزودى از بين مىرود، ولى آنچه به مردم سود مىرساند در زمين باقى مىماند . نكته بسيار لطيفى كه در آيه شريفه هست اينست: از آنجا كه حق مطابق با فطرت و باطل بر خلاف سرشت آدمى است، باطل با وصف بطلانش نمىتواند ظاهر شود، بلكه بر روى آب پديد مىآيد و خيلى پر زرق و برق و زيباست. باطل آن گاه مىتواند نفوذ كند كه لباس حق بپوشد. و اين همان چيزى است كه دراصطلاح نهج البلاغه نام آن شبهه است، شبهه يعنى چيزى كه شبيه به حق است . على (ع) در خطبه 38 مىفرمايد: «إنّما سمّيت الشّبهة شبهة لأنّها تشبه الحقّ فأمّا أولياء اللّه فضياؤهم فيها اليقين و دليلهم سمت الهدى و أمّا أعداء اللّه فدعاء هم فيها الضّلال ». شبهه را از اين رو شبهه نام نهادهاند كه شباهت به حق دارد اما براى دوستان خدا نورى كه آنان را در تاريكيهاى شبهه راهنمائى كند يقين آنهاست و راهنماى آنها مسير هدايت است، ولى دشمنان خدا گمراهيشان آنها را به شبهات دعوت مىكند . و در مورد ديگر مىفرمايد: «فلو أنّ الباطل خلص من مزاج الحقّ لم يخف على المرتادين و لو أنّ الحقّ خلص من لبس الباطل انقطعت عنه ألسن المعاندين و لكن يؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمزجان فهنا لك يستولي الشّيطان على أوليائه و ينجو الّذين سبقت لهم من اللّه الحسنى» پس اگر باطل از حق كاملا جدا مىگشت بر آنان كه در پى حقيقتاند پوشيده نمىماند. و چنانچه حق از باطل خالص مىشد زبان معاندان از آن قطع مىگرديد ولى قسمتى از حق و قسمتى از باطل را مىگيرند و بهم مىآميزند . اينجاست كه شيطان بر دوستان خود چيره مىشود و تنها آنها كه مورد رحمت خدا بودهاند نجات مىيابند . براى مردمى كه به حقايق واقف نيستند بزرگترين خطر «شبهه» است، زيرا عامّه مردم آن قدر قدرت تجزيه و تحليل ندارند كه باطل را تشخيص داده و لباسحق را از تن باطل بر كنند و از اينجاست كه خائنان در پى هميناند . اينان باطلشان را در جامعه با لباس حق به خورد مردم مىدهند تا آنجا كه گاه حتى بر نزديكترين نزديكان هم حق مشتبه مىگردد، كار شبهه گاه به آنجا مىكشد كه حتى « حق ناطق» و «تبلور راستين حق» هم بايد تلاش زياد براى معرفى حق بكند تا شبهه داران باور كنند كه لباس حق بر باطل پوشانيدهاند . به هنگامى كه امام على (ع) نزديك بصره رسيد كسى را نزد حضرت فرستادند تا حقيقت حال را جويا شود كه شورشگران (ناكثان) چگونه رفتار خواهد نمود تا شبهه از دلشان زدوده گردد. امام على (ع) چگونگى رفتار خويش را به نحوى بيان فرمود كه بر اين شخص روشن گرديد حق با آن حضرت است، در اين هنگام كه امام اعتراف او را نسبت به حقانيت خويش يافت از او خواست بيعت كند، اما او پاسخ داد: من فرستاده گروهى هستم و از پيش خود كارى نمىكنم . امام (ع) فرمود: اگر آنها تو را گسيل مىداشتند كه محل ريزش باران را برايشان بيابى و سپس بسوى آنها باز مىگشتى و از مكان سبزه و آب آگاهشان مىكردى اگر مخالفت مىكردند و به سرزمينهاى بى آب و علف روى مىآوردند تو چه مىكردى گفت آنها را رها مىساختم و به جائى كه آب و گياه بود مىرفتم. امام فرمود: پس دستت را دراز كن و بيعت نما، آن شخص مىگويد سوگند به خدا به هنگام روشن شدن حق بر من توانائى امتناع را نيافتم و با آن حضرت بيعت نمودم. آرى، بزرگترين خطر براى يك انقلاب اينست كه در ميان انقلابيون «شبهه» پديد آيد زيرا مردم تا آن گاه وفادار به انقلاب مىمانند كه انقلابشان را بر حق ببينند ولى اگر وسواسان خنّاس با ايجاد شبهه انقلاب را باطل جلوه دهند و بر باطل خود پوششهائى از حق بپوشانند، طبيعى است كه ديگر مردم در صحنه نبوده و به كنار مىروند، و اين آغاز خطر است . و اين تجربه تلخى است كه از انقلابهاى گذشته و مخصوصا انقلاب بزرگ پيامبر گرامى اسلام و امير مؤمنان على (ع) مىگيريم . هنوز آب غسل بدن پيامبر نخشكيده است و پيامبر دفن نگشته كه فرصت طلبان در سقيفه بنى ساعده جمع مىشوند و با استدلالهاى بسيار سست و واهى، على (ع) را كنار مىزنند و اسلام را از مسير خود منحرف مىسازند . و مىبينيم على (ع) اين چهره پر افتخار تاريخ اسلام و اولين گروندگان به مكتب، در حكومت معاويه آن قدر چهره تابناكش تيره جلوه داده مىشود كه وقتى در محراب بشهادت مىرسد انگشت حيرت به دندان گرفته و مىگويند: مگر على (ع) هم نماز مىخواند و هشدارمان باد كه ديگر اين تجربه تلخ تكرار نگردد، و بر ماست كه حق را شناخته و پوششهاى باطل آنرا به دور ريزيم .