مسیحیت از نگاه نو: الوهیت مسیح نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مسیحیت از نگاه نو: الوهیت مسیح - نسخه متنی

ستاد پاسخگویی به مسایل دینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مسيحيت از نگاه نو-الوهيت مسيح





مسيحيت از نگاه نو-الوهيت
مسيح






مسيحيت










الوهيت مسيح از منظر عقل و
کتاب مقدس

پرسش ها:

از چه زماني
اعتقاد به الوهيت مسيح اختراع شد ؟

چرا الوهيت مسيح عقلاني نيست ؟

آيا
کتاب مقدس آموزه الوهيت مسيح را
ميپذيرد ؟

پاسخ آيات ادعايي چيست ؟





يکي از مهمترين اعتقادات
مسيحيات اعتقاد به الوهيت مسيح است
ايشان معتقدند که مسيح صد در صد خداست و
يکي از اقانيم ثلاثه الهي ميباشد در عين
حال لباس جسم پوشيد و به ميان بشر آمد تا
آنجا که وي را مساوي و همذات خداي متعال
دانسته و تمام صفات الوهي را براي وي
نيز قايل هستند در اين در اين نوشتار بر
آنيم پس از بررسي سير پيدايش اعتقاد به
الوهيت مسيح و بررسي نقش شوراي نيقيه به
بررسي ارتباط آموزه الوهيت مسيح با
عقلانيت ميپردازيم





اعتقاد به
الوهيت

سيرپيدايش اعتقاد به الوهيت
مسيح

بسياري بر اين اعتقادند که
الوهيت مسيح آموزه کتاب مقدس است و در
اين کتاب به پيروانش آموزش داده شده تا
مسيح را خدا بدانند در حالي که اين
باوري ناصحيح است و در هيچ کجاي کتاب
مقدس صراحتي بر الوهيت مسيح وجود
ندارد

در اينجا ممکن است بپرسيد: (اگر
خدا بودن مسيح آموزش کتاب مقدّس نيست ،
پس چگونه به يکي از اعتقادات جهان
مسيحيت مبدل شده است؟) برخي تصور ميکنند
که اين اعتقاد در شوراي نيقيه در سال 325
د.م. تدوين شد.

ولي اين نظر کاملاً
صحيح نيست. البته شوراي نيقيه اظهار کرد
که مسيح و خدا از يک جوهرند ، و همين امر
اساس را براي الهيات تثليثي آتي فراهم
کرد.. و عموم مومنان مسيحي و کشيشان مسيح
را يک پيامبر ميدانستند و هيچ شان الوهي
براي وي قائل نبودند.





نقش
شوراي نيقيه

سالهاي بسيار ،
مخالفتهاي فراواني بر پاية کتاب مقدس
با نمو و توسعة اين عقيده که عيسي خداست
صورت گرفت. دو شخصيت مهم اين نزاع يکي
آريوس اسقف اعظم ليبي بود که معتقد بود
مسيح خدا نيست بلکه انساني با خصوصيات
ويژه و منحصر به فرد است و در طرف مقابل
آثانيوس اسقف مصر بود که بر خدا بودن
مسيح پاي فشاري ميکرد کنستانتين
امپراتور روم در تلاشي براي حل و فصل
مشاجرات ، تمامي اسقفها را به نيقيه
فراخواند. 300 نفر از آنها که تنها بخش
کوچکي را شامل ميشدند ، در آنجا حضور
يافتند. پس از روزها بحث و گفتگو و نزاع
ميان دو جناح طرفدار عيسي خدايي به
رهبري اتاناسيوس و جناح مخالف عيسي
خدايي به رهبري آريوس اسقف ليبي,
سرانجام با دخالتهاي کنستانتين (که
اعتقاد عيسي خدايي را براي بت پرستاني
که عادت به پرستش خداي محسوس داشتند را
بهتر ميديد )ديدگاه آتاناسيوس به مثابه
رأي رسمي کليسا پذيرفته شده و بنا
گذاشته شد که مسيح به عنوان خدا و همذات
با خدا به عنوان اقنوم دوم در کنار خداي
پدر به عنوان خدا پرستش شود.

و
کنستانتين امپراطور رم که خود هدايت
مستقيم جلسات را به عهده داشت و توانست
با نفوذ خود اعتقاد عيسي خدايي را تثبيت
کند بعد از شوراي نيقيه حکم کرد که هر کس
کتابهاي آريوس را داشته باشد کشته
ميشود.

ولي آنچه جالب توجه است در
گفتار پدران کليسا در قبل از شوراي
نيقيه هيچ آموزه اي مبني بر الوهيت مسيح
وجود ندارد و انديشمندان سرشناس مسيحي
چنين چيزي را آموزش نميدادند.

بنابراين ، کنستانتين نقش بسيار
حساسي
ايفا کرد. پس از دو ماه مناظرة داغ مذهبي
، اين سياستمدار بت پرست مداخله کرد و
تصميمي موافق آناني که ميگفتند عيسي
خدا است اتخاذ کرد. اما چرا؟ بطور حتم نه
به دليل اعتقاد به کتاب مقدس. در
تاريخچة
اعتقادات مسيحي آمده است: «کنستانتين
اساساً هيچ گونه درکي از مسائلي که در
علم الهيات يوناني مطرح بود نداشت».
آنچه که او بخوبي ميدانست آن بود که
اختلافات مذهبي براي امپراطوري وي
تهديدي به شما ميرفت. وي در پي يکپارچه و
مستحکم کردن قلمرو خود بود. با اين وجود
بسياري با ان مخالفت کردند و با اينکار
شکنجه و آزار را به جان خريدند





عقل و الوهيت مسيح

اولين مشکلي که
در برخورد با الوهيت مواجه ميشويم
منافات آن با عقلانيت است حتي خود
انديشمندان مسيحي هم منافات آن با
عقلانيت را انکار نميکنند و ميگويند
اين مساله اي فراي عقل بشري است و به
مثابه يک راز است بسياري از معتقدان
صادق آنرا مغشوش کننده ، خلاف منطق
طبيعي ، بي شباهت به هر آنچه تاکنون
تجربه کرده اند ، ميدانند.





منافات عقل با الوهيت مسيح

ولي آيا
ميتوان به چنين مساله اي ايمان آورد و
چگونه خدايي را بپرستيم که عقلمان آن را
نفي ميکند

قبل از بررسي اين موضوع
بايد متذکر شويم که پرسشها و گزاره ها
در رويارويي با خرد انساني, سه گونه
اند:

-گزاره هاي سازگار با خرد: گزاره
هايي هستند که خرد آدمي آن را پذيرفته و
به درستي آنها اقرار دارد؛ مانند جزء
کوچکتر از کل است.

-گزاره هاي
ناسازگار با خرد: گزاره هايي هستند که
خرد آنها را نپذيرفته و رد مي کند؛
مانند: اجتماع نقيضين.

-گزاره هاي
فراتر از خرد: گزاره هايي هستند که دست
خرد از رسيدن به آنها کوتاه است. در جهان
اموري هستند, که اگر وحي نبود, هرگز به
شناختي از آنها دست نمي يافتيم؛ مانند:
برخي از احکام شرعي

آموزه تثليث, با
عقل آدمي سرِ ناسازگاري دارد. آنها
هنگامي که با اشکالات عقلي روبرو مي
شوند, ابراز مي دارند که اين حقايق,
اموري غيبي بوده و خرد را, راهي براي
وصول به آنها نيست..و مسيحيان در اين
باره ميگويند تثليث را نميتوان با عقل
فهميد و اين راز و از اسرار کليسايي است
و به ناچار مجبور به تعريف نا صحيحي از
ايمان ميشوند.

ترديدي در اين نيست که
الوهيت مسيح به هيچ وجه با عقل بشري
سازگاري ندارد حتي خود مسيحيان هم چنين
مساله اي را انکار نميکنند .

. اسقف
يوجين کلارک ميگويد: ، ما توانايي درک
آنرا نداريم ، بنابراين فقط آنرا مي
پذيريم.»

مسيحيان بر آنند که تثليث و
الوهيت مسيح به مثابه يک راز است که جز
با ايمان پايدار و حقيقي به مسيح, از راه
ديگري نمي توان فهميد.





حلول
خداي نا محدود در جسم محدود محال است

همه ميدانيم که خداوند نامحدود
لايتناهي است و نيز ميدانيم جسم ما
انسانها محدود و داراي اندازه است و
همچنين و ميدانيم محال است شيء کوچکتر
نمي تواند شيء بزرگتر را در خود جاي دهد
بعنوان مثال نمي توان دو ليتر آب را در
ظرف يک ليتري جا داد

لذا ممکن نيست
جسدي محدود (جسد مسيح) بتواند روحي غير
محدود يا قدرت غير محدود (خداي) را در
خود جاي دهد

اين حرف خيلي شبيه اين
است که بگوئيم کره زمين را در استکاني
بچپانيم به نحوي که نه کره زمين کوچک
شود و نه استکان بزرگ شود ؛‌اين عقلا
محال است و ما ميدانيم قدرت خداوند به
محالات تعلق نميگيرد





وجه
تمايز شخصيت هاي سه گانه تثليث با هم
چيست؟آيا يکي داراي صفتي است که ديگري
ندارد؟

مسيحيان معتقدند سه شخصيت
تثليث يعني پدر و پسر و روح القدس سه
وجود مستقل و متمايز هستند و در عين حال
يک ذات دارند سخن اينجاست که هر شخصيتي
براي شناخته شدن داراي ويژگي هاي
منحصره اي است که ديگري ندارد حال بايد
ببينيم چگونه اين سه شخصيت تثليث از هم
شناخته ميشوند آيا اين سه کاملا کپي
يکديگر هستند و يکسان هستند که در اين
صورت سه شخصيت نيستند بلکه يک شخصيت
واحد هستند بايد ديد وجه تمايز اين سه
شخصيت از هم چيست يعني چه تفاوتي اين سه
با هم دارند که يکي پدر شد و يکي پسر و
يکي روح القدس اگر تفاوت در يکي از صفات
الهي باشد يعني يکي داراي صفتي است که
ديگري ندارد در اين صورت يکي داراي صفتي
است که ديگر شخصيتهاي تثليث ندارند و
اين مستلزم نقص در ذات الهي است يعني
خدايي را ميپرستيم که ناقص است زيرا يک
صفت کمال الهي را ندارد و نقص در ذات
الهي محال است





آيات نافي
الوهيت مسيح

برخي بر اين باورند که
الوهيت مسيح آموزه اي از کتاب مقدس است
و در کتاب مقدس اياتي وجود دارد که
اثبات ميکند مسيح خدا است در حالي که به
هيچ وجه اينگونه نيست و در کتاب مقدس
هيچ آيه اي براي اثبات الوهيت مسيح وجود
ندارد در مقابل ايات بسيار هم در عهد
عتيق و هم در عهد جديد وجود دارد که
الوهيت مسيح را نفي ميکند و مسيح را يک
انساني داراي جهل و ناتواني ميداند و
صفاتي را به مسيح نسبت ميدهد که با
الوهيت وي جور در نميايد

چرا انبياي
خدا اين اعتقاد را آموزش ندادند؟

چرا
در طي هزاران سال هيچيک از انبياي خدا
تثليث را به مردم خويش آموزش نداد؟
حداقل آيا عيسي نمي بايست از قدرت خود
بعنوان معلم اعظم استفاده ميکرد و
تثليث را براي پيروانش روشن ميساخت؟
اگر الوهيت مسيح «اعتقاد اساسي» دين مي
بود آيا خدا که صدها صفحه نوشتة مقدس را
الهام کرد نمي بايست بخشي را براي آموزش
اين اعتقاد اختصاص ميداد؟

آيا
مسيحيان بايد باور داشته باشند که
قرنها پس از مسيح و پس از الهام نگارش
کتاب مقدس ، خدا از شکل گيري اعتقادي
پشتيباني ميکرد که هزاران سال براي
خدمتکزارانش ناشناخته بود ، اعتقادي که
«سرّي غير قابل درک» ، «ماوراي منطق
بشري» است ، اعتقادي که «تا حد زيادي
مربوط به سياستهاي کليسا مي بود»؟

و
در خود انجيل هم تاکيد شده است که خدا به
معناي حقيقي بيش از يکي نيست و عيسي خدا
را «خداي واحدِ حقيقي» خواند. (يوحنا 17:
3)





مسيح خدايي ديگر در بالاي سر
دارد

عيسي بارها نشان داد که آفريده
اي جدا از خدا است و خدايي در بالاي سر
خود دارد ، خدايي که او را مي پرستد ،
خدايي که او را «پدر» خطاب ميکند. او به
مريم مجدليه گفت: «نزد پدر خود و پدر شما
و خداي خود و خداي شما ميروم.» در
2قرنتيان 1: 3

عيسي با گفتن اين مطلب که
«چرا مرا نيکو گفتي و حال آنکه کسي نيکو
نيست جز خدا فقط» ، پيشتر نشان داد که او
از خدا جدا است. (مرقس 10: 18) بنابراين
عيسي
ميگفت که هيچکس و حتي خود وي به نيکويي
خدا نيست. نيکويي خدا آن چنان است که او
را از عيسي جدا ميکند.





مسيح هيچ
اختياري ندارد

عيسي مسيح بارها
اظهاراتي اين چنين بيان کرد: «پسر از
خود هيچ نميتواند کرد مگر آنچه بيند که
پدر بعمل آرد.» (يوحنا 5: 18) «از آسمان
نزول کردم نه تا به ارادة خود عمل کنم
بلکه به ارادة فرستندة خود.» (يوحنا 6: 38)
«تعليم من از من نيست بلکه از فرستندة
من.» (يوحنا 7: 16) آيا فرستنده برتر از
فرستاده نيست؟

پيروان عيسي هميشه به
او بعنوان خادم مطيع خدا مينگريستند ،
نَه بعنوان کسي مساوي با خدا. آنها در
مورد «بندة قدّوس تو عيسي که او را مسح
کردي به خدا دعا ميکردند. - اعمال 4: 23 ، 27
، 30.

پطرس حواري هم در باره وي
ميفرمايد «اي مردان اسرائيلي اين سخنان
را بشنويد، عيسي ناصري مردي که نزد شما
از جانب خدا مبرهن گشت به قوات و عجايب و
آياتي که خدا در ميان شما از او صادر
گردانيد، چنانکه خود مي‌دانيد ...» ـ
اعمال رسولان2: 22:

و مسيح ميگويد کسي
من را داراي قدرت کرده است

«پس عيسي
پيش من آمده، بديشان خطاب کرده،
گفت:"تمامي قدرت در آسمان و بر زمين
به من داده شده است."» ـ انجيل متي28:
18:

و به صراحت تاکيد ميدارد که از پيش
خود هيچ اختياري ندارد

« من از خود
هيچ نمي‌توانم کرد» يوحنّا5: 30:





حضرت عيسي دانشي محدود داشت

حضرت
عيسي هنگام نبوت دربارة خود ، بيان
داشت: «ولي از آنروز و ساعت غير از پدر
هيچکس اطلاع ندارد ، نه فرشتگان در
آسمان و نه پسر هم.» (مرقس 13: 32) اگر عيسي
بعنوان پسر ، جزئي مساوي در ذات الهي
بود ، در اينصورت او نيز مي بايست از هر
آنچه پدر بدان واقف بود خبر ميداشت. اما
عيسي از آن خبر نداشت ، زيرا با خدا
برابر نبود.

به همين نحو ، در
عبرانيان 5: 8 ميخوانيم که عيسي «به
مصيبتهائي که کشيد اطاعترا آموخت». آيا
ميتوان تصور کرد که خدا مي بايست چيزي
بياموزد؟ خير ، اما عيسي آموخت ، زيرا
همة آنچه را که خدا ميدانست ، او
نميدانست. و او مي بايست چيزي را فرا
ميگرفت که خدا هرگز نياز به فراگيري آن
ندارد ، اطاعت. خدا هيچگاه مجبور به
اطاعت از کسي نيست.





عيسي
ناتوان

در موارد فراواني حضرت عيسي
عليه‌السلام اظهار عجز و ناتواني کرده
است که اين خصوصيات با الوهيت او
سازگاري ندارد.همچنين در مقابل جسارتها
و ظلم‌هاي ديگران هيچ عکس‌العملي
نمي‌تواند نشان دهد.«نزديک به ساعت
نهم، عيسي (بر بالاي صليب) به آواز بلند
صدا زده گفت:إيلي إيلي لما سَبَقتَني:
يعني الهي الهي مرا چرا ترک کردي»1ـ
متي27: 46:

و هنگامي که به کوه بالا
ميرفت خسته شد و فرشته اي آمد و وي را
تقويت کرد

«و بر حسب عادت بيرون شده
به کوه زيتون رفت و شاگردانش از عقب او
رفتند ... دعا کرده و گفت ... و فرشته‌اي
از آسمان بر او ظاهر شده، او را تقويت
مي‌نمود، پس به مجاهده افتاده، به سعي
بليغ‌تر دعا کرد، چنانکه عرق اومثل
قطرات خون بود که بر زمين مي‌ريخت»
لوقا22: 39-45:

و آيا خدا (مسيح) نياز به
تقويت شدن از طرف فرشته ها را دارد

و
وي در طول سفر از فرط خستگي مينشست و
نميتوان گفت که خدا خسته و درمانده
ميشود

«پس عيسي از سفر خسته شده
همچنان بر سر چاه نشسته بود ...»
يوحنّا4:6:

خستگي و تعب از صفات انساني
و بشري است و با صفات خداوند سازگاري
ندارد.

و وي بارها از شهري به شهر
ديگر فراري بود





آيا خدا
ميتوانست وسوسه شود؟

در متي 4: 1 گفته
ميشود که ابليس عيسي را (تجربه مينمايد).
شيطان پس از آنکه «همة ممالک جهان و
جلال
آنها را» به عيسي نشان داد ، گفت: «اگر
افتاده مرا سجده کني همانا اين همه را
بتو بخشم». (متي 4: 8 ، 9) شيطان سعي ميکرد
عيسي را وادار کند که وفاداريش نسبت به
خدا را زير پا گذارد.

اما اگر عيسي
خود خدا مي بود ، اين چه آزمايش
وفاداريي ميتوانست باشد؟ آيا خدا
ميتوانست بر ضد خود شورش کند؟ خير ، اما
فرشتگان و انسانها ميتوانستند بر ضد
خدا شورش کنند و کردند. وسوسة عيسي فقط
در حالي ميتوانست مفهوم داشته باشد که
او خدا نباشد بلکه فردي جدا و داراي
ارادة آزاد ، فردي که اگر ميخواست
ميتوانست بي وفا باشد، همانند يک فرشته
و يا يک انسان.

عيسي چون خدا نبود ،
ميتوانست وفادار نماند. اما وفادار
باقي ماند و ميگويد: «دور شو اي شيطان
زيرا مکتوب است که خداوند خداي خود را
سجده کن و او را فقط عبادت نما.» - متي 4:
10.





برتري خدا در همة ايام

دعاهاي عيسي خود مثال قدرتمندي است
از
اين که او از مقام پايين تري برخوردار
بود. عيسي در هنگام مرگ با دعاي خود نشان
داد که چه کسي مقام برتر از او داشت: «اي
پدر اگر بخواهي اين پياله را از من
بگردان ليکن نه به خواهش من بلکه به
ارادة تو.» (لوقا 22: 42) او به چه کسي دعا
ميکرد؟ به بخشي از خودش؟ خير ، او به کسي
کاملاً جدا ، به پدرش يعني به خدا دعا
ميکرد ، که ارادة او برتر و با ارادة
عيسي متفاوت بود. تنها کسي که قادر بود
(پياله را بگرداند).

سپس ، وقتي که
عيسي به مرگ نزديک ميشد ، فرياد زد:
«الهي ، الهي ، چرا مرا واگذاردي؟»
(مرقس 15: 34) عيسي به چه کسي فرياد ميکند؟
به خودش يا به بخشي از خودش؟ مطمئناً ،
آن فرياد «الهي» از کسي که خويشتن را
خدا ميدانست برنيامد. و اگر عيسي خدا
بود ، در اينصورت چه کسي او را ترک کرده
بود؟ خودش؟ چنين چيزي بي معني مي بود.
عيسي همچنين گفت: «اي پدر بدستهاي تو
روح خود را ميسپارم.» (لوقا 23: 46) اگر
عيسي خدا بود ، به چه دليلي مي بايست روح
خويش را به پدر مي سپرد؟





مسيح
هرگز ادعاي خدايي نکرد

موضع کتاب
مقدس روشن است. يَهُوَه خداي قادر مطلق
، نه فقط شخصيتي جدا از عيسي است بلکه در
تمام زمانها برتر از اوست. عيسي هميشه
بعنوان يک شخص جدا ، پايين تر و خادم
متواضع خدا معرفي ميشود. و به اين دليل
است که خود عيسي گفت: «پدر بزرگتر از
منست». - يوحنا 14: 28.





مسيح چه کسي
را عبادت ميکرد؟

روزي در مجمع
دانشمندان مسلمان و مسيحي دانشمندي
مسلمان گفت: مسيح همه کارهايش نيکو بود
به جز يک کار؟ اخلاقش! منشش! محبتش! همه
خوب و خوب اما فقط در عبادت خدا کاهلي
ميکرد و زياد اهل عبادت نبود!دانشمندان
مسيحي سخت بر آشفتند. و عصباني شدند: که
خير مسيح در عبادت خداوند بهترين خلق
بود و گفتند:در جاي جاي کتاب مقدس آمده
است که مسيح خالصانه عبادت پرو ردگارش
را مينموده به عنوان مثال

مسيح روزه
ميگرفت

1ـ «آنگاه عيسي به دست روح به
بيابان برده شد تا ابليس او را تجربه
نمايد، و چون چهل شبانه روز روزه داشت،
آخر گرسنه شد ...» انجيل متي4: 1و 2:

مسيح
خدا را سجده ميکرد

«پس ابليس او را به
کوهي بسيار بلند برد و همه ممالک جهان و
جلال آنها را بدو نشان داده، به وي گفت:
"اگر افتاده مرا سجده کني، همانا اين
همه را به تو بخشم"2ـ انجيل متي4: 8-10:

آنگاه عيسي وي را گفت: "دور شو اي
شيطان! زيرا مکتوب است که خداوند، خداي
خود را سجده کن و او را فقط عبادت
نما"»





مسيح براي خداوند خود
خضوع ميکرد

«و اما زماني که همه مطيع
وي شده باشند، آنگاه خود پسر هم مطيع
خواهد شد او را که همه چيز را مطيع وي
گردانيد تا آنکه خدا کلّ در کلّ باشد. 7ـ
نامه پولس به اول قرنتيان15: 28:

و مجلس
بحث شلوغ شد و هر يکي از کشيشان مسيحي
نمونه هايي از دعا و عبادت مسيح را تند و
تند ذکر ميکردند ناگهان همان دانشمند
مسلمان يک سوال مطرح کرد اگر مسيح اين
همه عبادت و خضوع و خشوع ميکرده اين
عبادت ها را براي چه کسي انجام ميداده
؟

خدا ؟يا خودش؟و اگر مسيح خدا بوده
آيا ميشود گفت خدا خودش را عبادت
ميکرده؟





خدايي که ميميرد

همه انجيل اتفاق دارند که حضرت عيسي
(ع)
بعد از واقعه صليب جان سپرد و او را کفن
کرده حنوط دادند و دفن کردند و بر سر اين
مساله در بين مسيحيان اختلافي نيست اما
سوالي که مطرح ميشود اين است که آيا
واژه مرگ در قاموس خداوندي معنايي
دارد؟ايا خنده دار نيست که فردا بگويند
خداوند حتي براي يک ساعت مرده است چه
برسد به اينکه سه روز در قبر باشد !! زيرا
فنا و مرگ از صفاتي است که در خدا راه
ندارد خدايي که بميرد خدا نيست با اين
وجود مسيحيان مرگ مسيح را هيچ
ميانگارند و به علاوه براي اثبات
خداوندي مسيح هم به همين داستان
استدلال ميکنند که او چون بعد از سه روز
از مرگ برخواست پس معلوم ميشود که وي
خداست زيرا کسي جز خدا نميتواند بعد از
مرگ زنده شود درحالي که خود مسيح تاکيد
ميکرده که خدا من را زنده ميکند و نمونه
هاي بسياري بودند که بعد از مرگ زنده
شدند و هيچ کدام هم خدا نبودند 1ـ مرقس16:
37-39: (متي 27:45-53)و اناجيل تصريح دارند که
بدن عيسي را دفن کردند پس يوسف جسد او را
برداشته آن را در قبري نو که در کتان پاک
پيچيده او را در قبري نو که براي خود
تراشيده بود گذارد و سنگي بزرگ بر آن
قلطانيده و برفت (متي 27:57) آيا ميتوان
خدايي که مي ميرد پرستيد؟





پاسخ
به آيات ادعايي

وقتي کتاب مقدس را
مطالعه ميکنيم با برخي از اياتي رو برو
ميشويم که ظاهر آن با آنچه تا کنون
ميدانستيم متفاوت است و بسياري از
مسيحيان به اين ايات براي اثبات الوهيت
مسيح استدلال ميکنند ولي اگر کمي
بخواهيم واقع بين باشيم و اين آيات را
در مقابل ديگر آيات بگذاريم همچون
بسياري از نو انديشان مسيحي به اين
نتيجه ميرسيم که هيچ استدلالي در اين
آيات وجود ندارد و هيچ کس نميتواند از
اين ايات الوهيت مسيح را استنباط کند و
اکنون يکي از رايج ترين بحثهاي مطرح
ميان انديشمندان باز خواني همين آيات
است

گر چه در اين مجال روي سخن ما با
کساني است به کتاب مقدس اعتقاد دارند و
آن را تحريف ناشده ميدانند.

چون اگر
کسي کتاب مقدس را تحريف شده بداند ديگر
نوبت به اين بحث نميرسد و بر فرض اينکه
هيچ منافاتي بين الوهيت مسيح و عقلانيت
وجود ندارد آيا کتاب مقدس موجود مسيح را
خدا و يکي از شخصيتهاي تثليث ميداند !
اين سوالي است که بسياري از انديشمندان
به آن پاسخ منفي ميدهند .

تثليث
گرايان به چند آيه براي اثبات الوهيت
مسيح استناد ميکنند که برخي از اين آيات
را در همين مجال اندک مورد بررسي قرار
ميدهيم و با استناد به خود اناجيل پاسخ
خواهيم گفت .





1- اتحاد با خدا

يکي از استدلالتي که بزرگان کليسا
براي الوهيت مسيح ذکر ميکنند اين جمله
مسيح است که فرمود:

من و پدر يکي
هستيم (يو حنا 10 : 30) "

و اين جمله را
يکي از واضحترين استدلالات خود بر
الوهيت مسيح ميدانند زيرا مسيح خود
گفته من با پدر يکي هستيم يعني ذات هر دو
يکي است





پاسخ(1)

خود مسيح
منظورش را دقيقا در ادامه آيه توضيح
ميدهد:

اگر به در ادامه همين آيه دقت
کنيم کنيم ميبينيم که منظور مسيح اين
نبوده که خداست زيرا وقتي يهود اعتراض
ميکنند که تو با اين حرف خود را خدا
دانستي پس مستوجب مرگي در ادامه مسيح
ميفرمايد:

آيا در تورات نوشته نشده
است که من گفتم شما خدايان هستيد؟ پس
اگر آناني را که کلام خدا به ايشان نازل
شد خدايان خواند و ممکن نيست که کتاب
محو گردد " آنکه را که خدا تقديسش
کرده و او را فرستاده به شما سزاوارتر
است "

يعني من سزاواترم به اين
معني خدا (سرور) باشم تا شما و پر واضح
است که به معناي خدا و سرور ظاهري است نه
خداي واقعي دليل بر اين مطلب همان ضرب
المثلي است که در ادامه براي آنها زد و
فرمود

" در شريعت شما به شما اطلاق
خدايان مي شود در حالي که خدايان حقيقي
نيستيد پس اين لفظ بخاطر آن بر شما
اطلاق شده چونکه کلمه خدا پيش شما آمده
است و من نيز در اين فضيلت با شما شريکم
يعني آمدن کلمه خدا به نزد من "

و
هر کسي که به اين معني مورد لطف خدا قرار
گيرد با خدا دو تا نيست چرا که دوست
نميدارد مگر آنچه خدا دوست دارد و دوشمن
نميدارد مگر آنچه خدا دشمن دارد همانند
پيامبران و انبيا .





2- پدر در من
است و من در پدر

يکي از استدلالات
ارباب کليسا براي اثبات الوهيت مسيح
آيه ذيل ميباشد

نه براي اينها فقط
سوال ميکنم بلکه براي آنها نيز که به
وسيله کلام ايشان را به من ايمان خواهند
آورد تا يک گردند چنانکه تو اي پدر در من
هستي و من در تو تا ايشان نيز در ما يک
باشند يوحنا 17 : 20

و اين کلام مسيح به
نظر دانشمندان کليسا بر اين مطلب گواهي
ميدهد که مسيح خداست زيرا به وضوح گفته
است خدا در مسيح است و مسيح در خدا و يکي
از بهترين دليل بر الوهيت مسيح بشمار مي
آيد





پاسخ

ما وقتي به جملات
مشابه اين جمله در ديگر موارد انجيل
ميگرديم ميبينيم که منظور نه اتحاد
واقعي با خدا بلکه نوعي اتحاد مجازي است
مثلا در نامه اول يو حنا آمده است که:

هر که اقرار کند عيسي پسر خداست خدا
در
وي ساکن است و وي در خدا نامه اول يوحنا 4
: 15

همچنين مثل اين حرف را در جاي
ديگري تکرار مي کند که :

خدامحبت است
و کسي که در محبت ساکن است در خدا ساکن
است و خدا در او (ساکن است) نامه اول
يوحنا 4 : 16

يوحنا اين جمله معناي
مجازي فهميده نه اتحاد حقيقي با خدا وگر
نه که بايد بگوييم همه ايمانداران خدا
هستند و اين را هيچ کسي معتقد نيست و جاي
شکي باقي نمي ماند که مراد از اين آيات
معني مجازي است نه معني حقيقي





3- کلمه خدا(يي) بود

يکي از مهمترين
استدلالات مسيحيان بر الوهيت مسيح آيه
اول يوحنا است .

«در ابتداء کلمه بود
و کلمه پيش خدا بود و کلمه خدا بود.»
يوحنا 1: 1

پيروان تثليث ادعا ميکنند
که اين به معني آن است که «کلمه» (به
يوناني هرلوگوس) که بصورت عيسي مسيح بر
زمين آمد خودِ خداي قادر مطلق بود.و به
اين آيه استناد ميکنند که مسيح خدا
بود





پاسخ(1)

چگونه شخصي که
پيش شخص ديگري است همان شخص است؟

اما
توجه کنيد که در اينجا نيز مضمون متن ،
زمينه را براي درک دقيق مطلب مهيا
ميسازد. اين آيه ميگويد که «کلمه پيش
خدا بود.» فردي که «پيش» شخص ديگري باشد
نميتوان همان شخص باشد. هماهنگ با اين
مطلب ، مجلة نشريات کتاب مقدس ، به
سردبيري جوزف آ. فيتس مايِر يسوعي ،
اشاره ميکند که اگر قسمت آخر يوحنا 1: 1
به معني خداي [قادر مطلق] تفسير شود ، در
آنصورت «با عبارت پيشين آن در تضاد
خواهد بود» ، که ميگويد کلمه پيش خدا
بود.





پاسخ(2)

ترجمه هاي ديگر
اين آيه را چگونه ترجمه کردند؟

توجه
کنيد ، که ترجمه هاي ديگر ، اين قسمت از
آيه را چگونه ارائه ميدهند:

1808: «و
کلمه خدايي بود.» ترجمة اصلاح شدة عهد
جديد ، بر اساس ترجمة جديد اسقف اعظم
نيوکام ، با متن اصلاح شده.

1864: «و
خدايي بود کلمه.» ترجمة موکد دو زبانه ،
قرائت مابين سطرها از پنجامين ويلسون.

1928: «و کلمه وجودي الهي بود.» کتاب
مقدس
سانته نِر ، انجيل يوحنا ، از موريس
گوگل.

1935: «و کلمه الهي بود.» کتاب
مقدس - ترجمة آمريکايي ، از ج . م . پ .
اسميت و اِ . ج . گودسپيد.

1946: «و از
نوعي الهي بود کلمه.» عهد جديد ، از
لودويگ تيمِه.

1950: «و کلمه خدايي
بود.» ترجمة دنياي جديد از نوشته هاي
مقدس يوناني مسيحي.

1958: «و کلمه خدايي
بود.» عهد جديد ، از جيمز ل. تومانِک.

1975: «و خدايي (يا از نوعي الهي) بود
کلمه.» انجيل يوحنا از زيگفريد شولتس.

1978: «و از نوع خداگونه بود لوگوس.»
انجيل يوحنا از يوهانِس شنايدِر.

و
مسلم است که نه تنها مسيح بلکه همه
مقدسان و انبيا هم خدايي بودند و
حواريون مسيح هم خدايي بودند چنان که
خود مسيح در باره ايشان ميفرمايد انجيل
يوحنا 17 : 12:اي پدر قدوس اينها(حواريون)
را که به من دادي به اسم خود نگاه دار تا
يکي باشند چنانکه ما هستيم





4-
مسيح پسر خدا يا پسر انسان

يکي ديگر
از استدلالات مسيحيان براي خداوندي
مسيح اين است که در مواردي از کتاب
مقدس، حضرت عيسي عليه‌السلام خود را
پسر خدا خطاب کرده و از خداوند تعبير به
«پدر» يا «پدرم» کرده است، پس فهميده
مي‌شود او پسر خداست.

«پس عيسي آوازي
بلند برآورد و جان داد ... و چون يوزباشي
که مقابل وي ايستاده بود، ديد که
بدينطور صدا زده، روح را سپرد، گفت:
في‌الواقع، اين مرد پسر خدا بود.»
مرقس16: 37-39:





در جواب به اين دليل
بايد گفت که: وقتي به کتاب مقدس مراجعه
مي‌کنيم، مي‌بينيم در ادبيات اين کتب،
خداوند پدر همه مؤمنين و صالحين خوانده
شده است و در موارد متعدد از مؤمنين
تعبير به فرزندان خدا شده است.و افراد
بسياري مانند بني اسراييل هم پسران خدا
خوانده شدند و اگر بنا باشد ما او را
فرزند واقعي خدا بناميم بايد بني
اسراييل را هم فرزند واقعي خدا بناميم
به آيا زير دقت کنيد:

و حتي در مواردي
در تعاليم حضرت عيسي عليه‌السلام آمده
است که هنگام دعا کردن خداوند را بعنوان
«پدر» خطاب کنيد:

و مسيح ميگويد هر که
به من ايمان آرد فرزند خداست

و فرزند
خدا بودن اختصاصي به مسيح ندارد بلکه هر
کسي که اطاعت خدا کند فرزند خدا خطاب
ميشود «و اما به آن کساني که او را قبول
کردند قدرت داد تا فرزندان خدا گردند،
يعني به هر که به اسم او ايمان آورد، که
نه از خون و نه از خواهش جسد و نه از
خواهش مردم بلکه از خداوند تولد
يافتند» يوحنّا1: 12 و 13:

يو حنا نيز
ميگويد :«اي حبيبان، يکديگر را محبت
بنماييم زيرا که محبت از خداست و هر که
محبت مي‌نمايد از خدا مولود شده است و
خدا را مي‌شناسد.» ـ رساله اول يوحنّا4:
7:





در عهد عتيق هم به مؤمنين و
صالحين، فرزند خدا اطلاق شده است:

و
در ادبيات کتاب مقدس همه مومنين
فرزندان خدا هستند و اختصاصي به مسيح
ندارد «(حضرت موسي عليه‌السلام فرمود:)
شما پسران يَهُوَه خداي خود هستيد.» 11ـ
سفر تثنيه14: 1:

«(خداوند به حضرت داود
فرمود:) تو پسر من هستي امروز تو را
توليد کردم» ـ کتاب مزامير، مزمور2: 7:

در اول تواريخ ميخوانيم: «(خداوند
نسبت
به حضرت سليمان ميفرمايد : من او را پدر
خواهم بود و او مرا پسر خواهد بود ...» 13ـ
اول تواريخ17: 11-14:

مسيحيان با اينکه
در همه اين موارد کلمه «پدر» را به
معناي مجازي آن حمل مي‌کنند، اما هرگاه
حضرت مسيح عليه‌السلام کلمه «پدرم» را
بکار مي‌برد و با آن اشاره به خدا
مي‌کند را به معناي حقيقي آن معني مي
کنند و حضرت عيسي را پسر واقعي و حقيقي
خدا مي‌دانند.





فصل سوم: افعال
مسيح

مسيحيان به برخي از افعال و
کارهاي مسيح استدلال ميکنند که چون
برخي از کارهاي خدا گونه از وي سر زده پس
وي ميتواند خدا باشد که ما به برخي از
آنها اشاره ميکنيم:





1- آيا
معجزات مسيح نشاني از خداوندي اوست؟

مسيحيان عقيده دارند، پيامبران بايد
معجزه داشته باشند و آنها اين اعجاز را
با نيروي خود انجام نميدهند بلکه با
قدرتي که خداوند به آنها داده انجام
ميدهند.

اما اين مسأله نسبت به مسيح
فرق مي‌کند. مسيح معجزات را با نيروي
خدايي و قدرت الهي خودش به انجام
مي‌رساند.

اين معجزه‌ها روشن‌ترين
دليل بر الوهيت مسيح است. زيرا کسي که آن
را به نيروي ذاتي خودش انجام مي‌دهد،
معلوم است قدرت الهي دارد. موسي و ساير
پيامبران هم معجزه داشتند اما اين
معجزه‌ها با نيروي ذاتي خودشان نبود؛
حتي فراتر از اين عمل مي‌کرد و نيروي
خود را به فرستاده‌ها و شاگردانش نيز
مي‌بخشيد.





پاسخ 1

1- مقدرت
معجزات از جانب خدا بود

آنچه که از
پطرس وصي عيسي نقل شده است در اعمال
رسولان :

اي پسر اسرائيل اين کلام را
بشنو : عيسي ناصري مردي بود که خدا او را
بوسيله معجزات و عجائب و علاماتي که بر
دستان او در ميان شما جاري ساخت و شما
آنها را مي دانيد ، تاييد کرداعمال رسل 2
: 20

مسيح از پيش خود هيچ کاري نميتواند
انجام دهد

همچنين مسيح اعتراف دارد
که نمي تواند کاري را از پيش خودش انجام
دهديوحنا در انجيلش مي گويد :براستي
براستي به شما مي گويم که پسر هيچکاري
را نمي تواند از پيش خودش انجام دهد
بلکه مي بيند هر چه که پدر کرد او هم
همان کار را مي کنديوحنا 5 : 191





تولد اعجازگونه مسيح

آيا تولد
اعجاز گونه مسيح دليل بر خداوندي وي
است؟

يکي ديگر از دلايل الوهيت مسيح،
تولد منحصربه‌فرد و اعجازگونه اوست؛
يعني بدون پدر به دنيا آمد.

تولد مسيح
عليه‌السلام در واقع عبارت است از
اتحاد کلمه خدا با جسم ، در اندام‌هاي
دروني مريم عذرا عليهاسلام. در بين جنس
انسان‌ها، تنها کسي که اين ويژگي
منحصربه‌فرد را دارد مسيح است.





ولادت آدم عجيبتر از ولادت مسيح بود

ما مي گوئيم :شکي در اين نيست که
ولادت
مسيح بدون پدر يک معجزه است و بهمين
خاطر هم هست که در قرآن مسيح . مادرش را
بعنوان يک آيه و نشانه ذکر کرده است

و
جعلنا ابن مريم و امه آيه ( مومنون 50 )اما
قرآن اين ولادت عجيب را شبيه خلقت آدم
مي داند و مي فرمايد :ان مثل عيسي عند
الله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن
فيکون (آل عمران 59 )

خداوند متعال در
رد استدلال مسيحيان ميفرمايد:و اينکه
ميگويند براي خداوندي مسيح همين بس که
از بشري زاده نشده و اگر مخلوق بود مي
بايست از بشر زاده مي شد

بايد گفت که
در اين صورت بايد آدم خداي مسيح باشد و
آدم سزاوارتر است که خدا باشد چرا که او
نه پدر داشت و نه مادر ولي مسيح مادر
داشت و حواء را هم بايد بعنوان پنجمين
خدا بپذيريد چرا که او مادر نداشت و اين
از خلقت مسيح هم عجيبتر است





منبع:گروه تدوين جزوات آموزشي
معاونت
تبليغ حوزه علميه قم





/ 1