باب دوم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

باب دوم - نسخه متنی

سیدمحمد باقر حجتی (حسینی)

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

باب دوم : آداب فتوى و مفتى و مستفتى

سيد محمد باقر حجتى (حسينى )

مقدمه :

در اين باب از مطالبى ياد مى كنيم كه داراى ارزش و اهميت زيادى است ؛ زيرا موضوع فتوى ، باب وسيع و گسترده اى است (كه مطالب فراوانى در زمينه آن وجود دارد). و لذا قبل از ورود در بحث مذكور، مقدمه زير را مى آوريم (تا اهميت مسئله فتوى روشن گردد):

بايد دانست مسئله (( افتاء )) يعنى صادر كردن حكم و فتوى ، از مسائل بسيار مهم و پرمخاطره و در عين حال داراى پاداش بزرگ و فضيلت فراوان ، و موقعيت شكوهمند و گرانقدرى است ؛ زيرا مفتى و مجتهدى كه حكم و فتوى صادر مى كند، وارث انبياء و پيغمبران است ، و مى خواهد به اداء يك تكليفى كه واجب كفائى است قيام نمايد؛ ولى در معرض خطاء و لغزش ، و مواجه با خطر مى باشد؛ لذا گفته اند:

(( (( المفتى موقع نائب من الله تعالى )) ))

كسيكه فتوى و حكم براى مردم صادر مى كند توشيح گرى است كه داراى مقام نيابت الهى مى باشد.

لذا بايد بنگرد كه چه مى گويد، و بايد در گفتار خود عميقا دقت نمايد. درباره فتوى و آداب آن و لزوم درنگ انديشمندانه و احتياط و پرهيز كردن در آن ، آيات و اخبار و آثارى وارد شده است كه بخش هاى جالب و گزيده هائى از آن ها را در زير ياد مى كنيم :

الف - آيات قرآنى راجع به صادر كردن حكم و فتوى :

خداوند متعال در قرآن كريم . (آيات متعددى ) را درباره فتوى ياد كرده است كه موضوع فتوى يا مسائل مربوط به آن در آن ها به چشم مى خورد:

(( (( يستفتونك ، قل الله يفتيكم )) )) (377)

اى پيامبر، مردم از تو استفتاء مى كنند، بگو كه خدا به شما فتوى مى دهد، و احكام را بيان مى كند.

(( (( و يستنبؤ نك احق هو، قل اى و ربى انه لحق )) )) (378)

از تو خبرگيرى و سؤ ال مى كنند، يعنى از تو استفتاء مى نمايند كه آيا چنين موضوع ، يعنى عذاب و قيامت ، به حق است ؟ بگو آرى ، سوگند به پروردگارم كه آن موضوع قطعا به حق مى باشد.

(( (( يوسف ايها الصديق افتنا فى سبع بقرات سمان ... )) )) (379)

يوسف ! اى انسان صديق و راستين ، فتوى ده ، و براى ما درباره هفت گاو فربهى ... حكم صادر كن .

خداوند متعال به منظور تهديد افراد (فاقد شرائط فتوى )، در جهت صدور حكم و فتوى مى فرمايد:

(( (( و لاتقولوا لما تصف السنتكم الكذب ، هذا حلال و هذا حرام لتفتروا على الله الكذب )) )) (380)

براى آنچه زبانتان بدان گويا است ، دروغ را به وسيله آن جارى نسازيد كه اين چيز حلال و آن چيز حرام است ، تا مبادا بر خداوند متعال دروغ ببنديد.

و يا مى فرمايد:

(( (( و ان تقولوا على الله ما لاتعلمون )) ))

و بر حذر باشيد از اينكه درباره خداوند متعال ، چيزى را كه نمى دانيد بگوئيد.

يا مى فرمايد:

(( (( قل اراءيتم ما انزل الله لكم من رزق فجعلتم منه حراما و حلالا قل الله اذن لكم ام على الله تفترون )) )) (381)

از پيامبر، بگو گزارش كنيد آن مقدار از رزق و روزى را كه خداوند متعال براى شما فروآورد، و شما برخى از آن ها را حرام و بعضى را حلال قرار داديد. آيا خداوند به شما چنين رخصت و اجازه اى داده است ، و يا بر او دروغ مى بنديد؟

ملاحظه كنيد كه خداوند متعال با چه كيفيتى ، مستند و ماءخذ حكم و فتوى را به دو نوع تقسيم فرموده : (نوعى از آن به گونه اى است كه انسان در صدور فتوى و اظهار راءى و نظر درباره آن ها - از طرف خداوند - ماءذون و مجاز مى باشد. و نوعى ديگر كه در اظهار نظر درباره آن ها مجاز نيست ). بنابراين اگر اذن الهى درباره راءى و نظرى تحقق نيابد (و تو شخصا) راجع به آن ها اظهار نظر كنى و فتوى دهى ، بر خداوند متعال دروغ و افتراء مى بندى .

بنگر به گفتار الهى كه به عنوان حكايت از رسول و فرستاده اش - كه در پيشگاه وى ، گرامى ترين خلق او است - چگونه سخن مى گويد، آرى مى فرمايد:

(( (( و لو تقول علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين )) )) (382)

اگر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) پاره اى از سخنان را نابجا به ما نسبت مى داد، به دست خويش و نيروى خود از او برمى گرفتيم ، و سپس رگ گردن و قلب او را از هم مى دريديم .

با توجه به اينكه خداوند متعال ، عزيزترين خلق خود را اين گونه ارعاب و تهديد مى فرمايد، انذار و تهديد او نسبت به ديگران چگونه خواهد بود آن گاه كه آنان در حضور خداوند و در برابر او سخنى را به دروغ و به نام او بر زبان مى آورند؟

ب - احاديث مربوط به فتوى :

سخنان پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ):

(( خداوند متعال ، علم و دانش را بدينگونه از مردم دريغ نمى كند كه آن را از دست مردم بگيرد؛ بلكه علم و دانش را - از طريق برگرفتن علماء و دانشمندان از ميانشان - از دست آن ها مى گيرد، (و آنان را بدينطريق از نيروهاى انسانى حامل علم و دانش ، تهيدست و محروم مى سازد) تا آنگاه كه در ميان آن ها دانشمندانى را باقى نگذارد و سرانجام ، ناگزير گردند افراد نادان و فاقد علم را به عنوان رؤ سا و سرپرستان خويش انتخاب نمايند، و آنان نيز بدون بصيرت و آگاهى هاى لازم فتوى دهند، و خود گمراه شوند و ديگران را نيز به گمراهى سوق دهند (383) )) .

(( اگر كسى فتوائى را اخذ كند كه فتوى دهنده بدون آگاهى لازم ، آنرا صادر كند گناه مستفتى در عهده كسى است كه به او فتوى داده است )) (384) .

(( آن كسى كه در ميان شما از لحاظ فتوى و صادر كردن حكم ، داراى جراءت و جسارت فزون ترى است ، (بايد گفت ): همو نسبت به آتش جهنم ، داراى جسارت بيشترى مى باشد )) (385) .

(( پرشكنجه ترين و معذب ترين مردم در روز قيامت ، عبارت از كسانى هستند كه ذيلا از آن ها ياد مى شود:

1- كسى كه پيامبرى را به قتل رسانده باشد.

2- كسى كه پيامبرى ، او را به قتل رساند.

3- كسى كه بدون علم و آگاهى فتوى دهد و مردم را گمراه سازد.

4- كسى كه دست اندر كار مجسمه سازى و پيكره تراشى جانداران گردد (386) .

سخنان ائمه (عليهم السلام )

اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) فرمود: (( دو فرد، مبغوض ترين خلق نزد خداوند متعال هستند:

1- فردى كه خداوند متعال ، او را به خود واگذاشته ، و مآلا از راه راست منحرف گشته و شيفته و مغرور راءى و گفتار بدعت آميز شده ، و دم از نماز و روزه مى زند. چنين فردى ، عامل و انگيزه اى براى فتنه و شيفتگى و فريب مردمى است كه شيفته او شدند، آرى او راه هدايت و رشد پيشينيان را گم كرده است ، او عامل و موجب گمراهى پيروانش - چه در زمان حيات و چه پس از مرگ خود - مى باشد، و بار گران اشتباهات و لغزشهاى ديگران را به دوش مى كشد.

2- كسى كه جهل و نادانى خويش را همچون قماش و كالائى در ميان مردم ناآگاه و فاقد علم ، رواج مى دهد، و اسير و گرفتار تيرگيها و تاريكيهاى فتنه و شيفتگى به دنيا است . و او را انسان نماها، عالم و دانشمند مى نامند؛ در حاليكه چنين فردى هيچ روز كاملى را صرف علم و دانش نكرده است .

آنگاه كه بامدادان از بستر خواب برمى خيزد، خواسته ها و تمايلات او در مورد چيزهائى فزاينده است كه اندك آن از فزونى آن بهتر مى باشد، (يعنى دنبال دنيا و يا معارف و معلومات كم ارزش است ). آنگاه كه از آب گنديده و لجنزار دنيا سيراب گشت ، و مطالب بى فائده اى را اندوخت ، و در ميان مردم بر كرسى قضاء و داورى نشست تا به اصطلاح به حل و فصل مشكلات بپردازد و در صدد جبران لغزشهاى ديگران برآيد، اگر همو با مطالب پيچيده و مهمى مواجه گردد، اراجيفى را با استمداد از راءى و نظر شخصى ، مى پردازد و سپس بر اساس آن ، حكم و فرمان قطعى صادر مى كند.

پس بنابراين ، چنين فردى در امر شبهه بافى و لغزش پردازى و ياوه سرائى ، همچون عنكبوتى است كه تار و پودى (سست بنياد در پيرامون خويش ) مى تند و نمى داند كه آيا طريق صواب و راه حق را مى پيمايد و يا دچار اشتباه مى باشد.

او نبايد چنين تصور كند كه نسبت به آنچه درباره آنها حس پذيرش ندارد از علم و آگاهى برخوردار است . لذا چنين شخصى - جز معتقدات خويش - روش ‍ و شيوه اى را به رسميت نمى شناسد.

اگر او را با چيزى قياس كند و آنها را (با معيارهاى سليقه شخصى ) با هم بسنجد، (و نتيجه باطلى را از رهگذر آن به دست آورد)، در عين حال از اظهار راءى و نظر شخصى خود، هراسى ندارد و آنرا تكذيب نمى كند.

و چنانچه مطلبى از نظر او مبهم و تاريك باشد - به خاطر جهل و ناآگاهى نسبت به آن - در اخفاء و كتمان آن مى كوشد تا به وى نگويند: نمى داند؛ و با وجود اين ، اظهار نظر كرده و حكم و فتوى صادر مى نمايد.

او را بايد كليد تمام تيرگيها و نادانيها دانست (كه ابواب جهل و بى اطلاعى را در برابر ديدگان جامعه مى گشايد)، و سخت مرتكب اشتباه مى گردد و در وارى بى خبريها كوركورانه گام برمى دارد، و از آنچه كه بدان آگاهى ندارد پوزشخواهى نمى كند تا از دست و زبان مردم سالم بماند و بى نقص و عيب تلقى گردد.

او نمى تواند در علم و دانش ، قاطعيتى كسب كند تا بتواند بهره و نصيبى براى خويش فراهم آورد. روايات و منقولات را در هم مى ريزد، و آن ها از هم متلاشى مى سازد؛ آنچنانكه باد و طوفان ، گياهان خشكيده و خس و خاشاك را از هم مى پراكند.

ميراث هاى به ناحق از دست رفته از او گريان ، و خونهاى به ناحق ريخته از او نالان مى باشند. بر طبق حكم و فتواى او ناموس حرام ، حلال تلقى مى شود.

براى پاسخ به پرسش هائى كه به دست او مى رسد احساس خلاء و تهيدستى مى نمايد. و بالاخره فاقد شايستگى رياستى است كه خود مدعى آن مى باشد و به ناحق مدعى علم به حق است )) (387) .

زرارة بن اعين از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده است كه از آن حضرت پرسيدم حق خداوند متعال بر بندگانش چيست ؟ فرمود: (( آنچه را كه مى دانند بگويند و بر زبان آورند. و راجع به چيزى كه نمى دانند توقف و درنگ نموده و سخنى درباره آن به ميان نياورند )) (388) .

از ابى عبيده حذاء است كه گفت از امام باقر (عليه السلام ) شنيدم كه مى فرمود: (( اگر كسى بدون علم و آگاهى كافى و در عين محروميت از هدايت به حق ، به صدور فتوى براى مردم دست يازد، فرشتگان رحمت و فرشتگان عذاب ، او را لعنت كرده و بار سنگين كسانى كه به فتواى او عمل كردند بدو مى پيوندد )) (389) (و اين بار گران گناه آنها در روز قيامت بر دوش او سنگينى خواهد كرد).

مفضل مى گويد: ابى عبدالله امام صادق (عليه السلام ) به من فرمود: (( ترا از دو خصلت و دو خوى و دو شيوه كردار نهى مى كنم ، دو شيوه اى كه مردم به علت دچار شدن به آندو، گرفتار هلاك و نابودى گشتند:

1- با شيوه اى باطل و نادرست ديندارى كنى

2- ندانسته و نسنجيده به مردم فتوى دهى )) . (اگر چنين نكنند، حق خداوند متعال را قطعا اداء كرده اند) (390) .

از ابن شبرمه (391) (( فقيه عامى )) است كه مى گويد: هر وقت حديثى را - كه از جعفر بن محمد (عليه السلام ) شنيده بودم به ياد مى آورم ، مى خواهد قلبم از هم بشكافد آن حضرت فرمود: (( پدرم از جدم و او از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) روايت كرده است . (ابى شبرمه به دنبال اين جمله چنين مى گويد): سوگند به خداوند متعال كه پدرش بر جدش و جدش بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) دروغ نبسته است كه آن حضرت فرمود: هر كس به قياسات (و معيارهاى شخصى و ملاكهاى خود، شناسائى كرده ) عمل كند، خود را دچار نابودى ساخته و ديگران را به نابودى مى كشاند، و آنكه ندانسته ، با اينكه احكام ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه را شناسائى نكرده است به صدور فتوى دست يازد موجبات هلاك و نابودى خود و ديگران را فراهم مى آورد (392) .

ج - گفتار بزرگان دين درباره حساس بودن مسئله صدور فتوى :

يكى از تابعين مى گفت : (( من محضر صد و بيست نفر از انصار را درك كردم كه همگى آنها از اصحاب و ياران رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بوده اند، اگر يكى از آنان از ديگرى درباره مساءله اى پرسش مى كرد، اين يكى به آنديگرى و آن ديگرى به شخصى ديگر، پاسخ به اين پرسش را ارجاع مى داد تا آنگاه كه اداء پاسخ به همان فرد اول بازمى گشت )) .

و همو اضافه مى كند: من در همين مسجد، محضر صد و بيست نفر از اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را درك نمودم ، هيچيك از آنها حديثى را بازگو نمى كرد مگر آنكه علاقه مند بود برادر دينى او به جاى او سخن گويد. و هيچكسى نيز راجع به فتوائى مورد پرسش قرار نمى گرفت مگر آنكه مى خواست برادر ايمانى او آن فتوى را بيان كند )) .

براء مى گويد: (( من سيصد نفر از ياران پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) را كه در جنگ بدر شركت كرده بودند ديدم ، همه آنها به گونه اى بسر ميبردند كه مايل بودند يار و رفيقشان بجاى آنها فتوى صادر كند )) .

ابن عباس مى گفت : (( اگر كسى در هر مساءله اى (بدون مطالعه ) اظهار نظر كند، و به مردم فتوى دهد، ديوانه اى بيش نيست )) .

يكى از پيشينيان مى گفت : (( عالم و دانشمند دينى ، فضائى خالى ، ميان خدا و خلق او را جبران نموده و واسطه ميان آنها است ، لذا بايد او بنگرد با چه كيفيتى در ميان آنها وارد مى شود و اين خلاء را جبران مى كند )) .

يكى از بزرگان به يكى از اصحاب فتوى مى گفت : (( چنان مى بينم كه به مردم فتوى مى دهى . آنگاه كه شخصى نزد تو مى آيد و درباره مساءله اى از تو سؤ ال مى كند اهتمام و كوشش تو نبايد در اين جهت محدود و مصروف گردد كه او را صرفا از آن حالتى كه دچار آنست رهائى بخشى و بارى به هر جهت به او پاسخ گوئى ؛ بلكه بايد سعى و همت تو در آن جهت صرف گردد كه خويشتن را نيز - از آنچه راجع به آن از تو سؤ ال شده است - نجات داده (و پاسخ نادرست را در اختيار او قرار ندهى ).

عطاء بن سائب تابعى گفته است : (( من گروهى از بزرگان دين را چنين يافته بودم كه اگر از آنها راجع به موضوعى سؤ ال مى كردند اندامشان به لرزه مى افتاد )) .

در طى حديثى (( مرفوع )) از ثوبان نقل شده كه (پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) فرمود): (( در آينده از ميان جمع امت و پيروان من ، گروههائى به وجود خواهند آمد كه فقهاى آن ها به مسائل پيچيده و مشكلى دست مى يازند (يعنى آن ها را ناآگاهانه ميان خود مطرح مى سازند و بدآنها پاسخ مى گويند. بدانيد كه ) آنان بدترين امت من مى باشند )) .

از (عبدالله ) بن مسعود است كه مى گفت : (( ممكن است كسى بگويد: خداوند چنين دستور داده است ؛ ولى خدا به او مى گويد: (( دروغ مى گوئى )) .

از يحيى بن سعيد (393) نقل شده است كه مى گفت (( سعيد بن مسيب هرگز فتوائى صادر نمى كرد مگر آنكه مى گفت : بار خدايا مرا از لغزش ، سالم نگهدار و مرا حفظ كن . و ديگران را نيز (از گزند لغزش و نادرستى راءى و نظرم ) حفظ فرما )) .

از مالك بن انس درباره چهل و هشت مساءله سؤ ال شد، در پاسخ به آنها گفته بود: جواب و پاسخ سى و دو مساءله را نمى دانم . و در روايت ديگرى آمده است كه از او راجع به پنجاه مساءله سؤ ال شد؛ ولى درباره هيچيك از آنها پاسخ نگفت ، و چنين اظهار كرد: هر كه مى خواهد درباره مساءله اى ، پاسخى ايراد كند شايسته است پيش از ايراد جواب ، خويشتن را بر بهشت و دوزخ عرضه كرده و كيفيت رهائى خود را از دوزخ در نظر گيرد، و سپس به آن مساءله پاسخ گويد )) .

روزى از همان مالك بن انس درباره مساءله اى سؤ ال كردند؛ ولى او در پاسخ گفت نمى دانم . به وى گفتند: مساءله سبك و ساده و آسانى است (چرا به آن پاسخ نمى دهى ؟) انس خشمگين شد و گفت : در محدوده و حوزه علم و دانش دينى ، هيچ مساءله ساده و آسانى وجود ندارد؛ مگر گفتار خداوند به گوش تو نرسيده است كه فرمود:

(( انا سنلقى عليك قولا ثقيلا )) )) (394)

ما گفتار گران و سنگينى را بر تو القاء خواهيم كرد.

بنابراين ، علم و دانش دينى اصولا سنگين ، و تمام قسمت آن مشكل و دشوار مى باشد.

وقتى از قاسم بن محمد بن ابى بكر - كه يكى از فقهاء مدينه ، و دانش و فقاهت او مورد اتفاق همه مسلمين بوده است - درباره مطلبى سؤ ال كردند، وى گفت : جواب صحيح اين مساءله را نمى دانم . سائل گفت : من بدين منظور به سوى تو شتافتم كه چون غير از تو شخص ديگرى را به شايستگى نمى شناختم قاسم گفت : به طول لحيه و بلندى محاسن من و كثرت مردم در پيرامون من ننگر. سوگند به خداوند متعال ، من پاسخ درست پرسش تو را نمى دانم . در اين اثناء يكى از بزرگان و افراد سالمند - كه در كنار او نشسته بود - به او گفت : برادرزاده ! جواب مساءله را براى او بيان كن و او را از خويشتن مران ، سوگند به خداوند در هر مجلسى كه ترا در جمع ديگران مشاهده كردم ، كسى را كه فاضلتر و دانشورتر و باادراك تر از تو باشد تاكنون نديده ام . قاسم گفت : به خدا قسم اگر زبانم را از بيخ و بن بركنند براى من محبوب تر از آن است كه درباره چيزى سخن بگويم كه بدان علم و آگاهى ندارم .

درباره حسن بن محمد بن شرف شاه استرابادى ، چنين آورده اند كه روزى زنى بر او وارد شد و راجع به مسائل مشكل و پيچيده مربوط به حيض و عادت زنانه ، سؤ الاتى مطرح ساخت ؛ ولى او نتوانست پاسخ آنها را بيان كند. آن زن به حسن گفت : پته هاى عمامه و شمله دستار تو، به ميان و كمرت رسيده است ليكن از ايراد پاسخ به سؤ ال يك زن ، عاجز هستى ؟! حسن به او گفت : اى خاله ، اگر من پاسخ هرگونه مسائلى را - كه از من مى پرسند - مى دانستم شمله دستارم من به شاخ گاو مى رسيد (و قعر زمين را نيز درمى نورديده و به ژرفناى آن راه مى يافت ).

اقوال و سخن بزرگان دين درباره اهميت و حساسيت مساءله فتوى و سهمگين بودن اظهار راءى و نظر درباره احكام دينى ، بى اندازه زياد و فراوان است ، و ما به همين مقدار در اين موضوع اكتفاء كرده ، و درباره انواعى كه باب مربوط به (( فتوى )) بدآنها تقسيم مى گردد، بحث خود را آغاز كرده و ادامه مى دهيم .

نوع اول : شرائط و امورى كه بايد هر مفتى واجد آنها باشد

بايد دانست كه لازم است مفتى ، مسلمان و مكلف و فقيه و عادل باشد. شرائط فقاهت آنگاه در مفتى فراهم مى آيد كه او براى شناخت احكام - از طريق استنباط آنها از ادله تفصيلى آن ها يعنى كتاب و سنت و اجماع و ادله عقل و ادله ديگرى كه در جاى خود مورد بحث و تحقيق قرار گرفته اند - به پا خيزد و درست و استوار قيام نمايد.

شناخت احكام شرعى - با چنين شرائط - در صورتى بهم مى رسد و كامل مى گردد كه مسائل و مطالب زيربنائى آن از قبيل : اثبات صانع و صفات او شناخته شود، شناختى كه حصول ايمان انسان بر آن متوقف است . (بايد پيش از دست اندر كار شدن استنباط احكام شرعى )، مسائل مربوط به نبوت ، امامت ، معاد - كه از مسائل كلامى است - شناسائى شود؛ چنانكه مفتى بايد قبلا علوم زيربنائى شناخت ادله ، از قبيل : صرف ، نحو، لغت - در محدوده علم عربيت - و شرائط حد و برهان در علم منطق ، و نيز اصول فقه و حقايق مربوط به احكام شرعى از رهگذر آيات قرآنى ، و احاديث مربوط به احكام شرعى ، و علوم حديث - چه از لحاظ متن و چه از لحاظ سند - را تحصيل كند، ولو آنكه اين تحصيل از راه وجود اصل صحيحى انجام گيرد، اصلى كه مفتى بتواند به هنگام نياز، بدان مراجعه نمايد.

مفتى بايد موارد اختلاف و اتفاق علماء و فقهاء را در مسائل شرعى بشناسد، يعنى بايد بداند مساءله اى كه درباره آن فتوى مى دهد راءى و نظر او در آن مساءله ، مخالف اجماع علماء نيست ؛ بلكه بايد بداند كه راءى او با راءى و نظر عده اى از فقهاء پيشين موافقت دارد، و يا راءى او به ظن قوى درباره مساءله ايست كه فقهاء پيشين درباره آن سخنى به ميان نياورده اند؛ و آن مساءله از مستحدثات بوده كه در عصر او و يا عصرى نزديك به زمان او پديد آمده است .

و نيز بايد مفتى داراى ملكه نفسانى و قوه و نيروئى قدسى و ملكوتى باشد كه بتواند فروع و جزئيات احكام را از اصول و كليات آن بدست آورده و هر قضيه اى را به ادله مناسب آن ارجاع دهد.

مطالب فوق ، مجموعه شرائط و امورى است كه درباره (( مفتى مطلق )) و مستقل در فتوى ، معتبر و لازم مى باشد (تا بتواند در مورد تمام احكام فرعى و ابواب مختلف فقهى اظهار نظر نموده و مستقلا فتوى صادر كند). ما اين شرائط را بطور فشرده مطرح ساختيم ، شرائطى كه در علم (( اصول فقه )) به گونه اى مفصلتر، شرح و گزارش شده است .

اگر شرائط و اوصاف مذكور در فردى فراهم آيد بر او واجب است كه در مورد هر مساءله فقهى و احكام فرعى مورد نياز خود، و يا هر مسئله اى كه از او سؤ ال مى شود تمام وسع و طاقت و كوشش خود را بكار گيرد تا به توضيح و بررسى آن مساءله از طريق ادله تفصيلى آن بپردازد. بر او جائز نيست - چه در صدور فتوى براى ديگران و يا براى خويشتن - از مفتى و مجتهد ديگر تقليد كند، البته اين حكم در صورتى است كه داراى فرصت كافى براى انجام عمل مربوط به مساءله باشد تا بتواند در ظرف آن فرصت ، حكم آن مساءله را استنباط نمايد، به گونه اى كه اشتغال به استنباط حكم مساءله با انجام تكليف شرعى او اصطكاكى پيدا نكند. اما در صورت ضيق مجال و فرصت ، تقليد از مجتهد حى و زنده در آن مساءله جايز مى باشد؛ ولى درباره تقليد از مجتهد ميت ، دو نظريه وجود دارد: (عده اى جايز دانسته و عده اى ديگر تقليد از مجتهد ميت را مطلقا جائز نمى دانند)؛ بلكه آنرا بطور كلى منع كرده اند.

نوع دوم : احكام و آداب مفتى

(اين احكام و آداب ضمن پنج مساءله گزارش مى شود):

1- تحصيل زمينه هاى افتاء و اجتهاد، واجب كفائى است

فتوى دادن يكى از واجبات كفائى است ، و همچنين تحصيل و فراگرفتن مقدمات و زمينه هاى وصول به مقام افتاء و اجتهاد از واجبات كفائى به شمار مى آيد.

اگر شخصى - كه مفتى و مجتهد است - درباره حكم مساءله اى ، مورد پرسش قرار گيرد و فرد ديگرى جز او براى ايراد پاسخ به آن مسئله وجود نداشته باشد، بر او لازم است كه شخصا پاسخ آنرا بگويد. و اگر غير از او فرد ديگرى - كه بتواند پاسخ مساءله را بيان كند - وجود داشته و در دسترس باشد، پاسخ دادن به آن مسئله به عنوان واجب كفائى بر هر دو لازم است . و در صورتيكه جز يك فرد - براى پاسخ به مسئله - در دسترس نباشد و رفتن به حضور فرد ديگر، مستلزم مشقت و دشوارى نباشد، در اينكه آيا لازم و واجب است كه مجتهد حاضر شخصا جواب مسئله را ايراد كند، دو وجه ذكر كرده اند: (عده اى مى گويند: ايراد پاسخ بر مجتهد حاضر، واجب است . و عده اى را عقيده بر آن است كه پاسخ به سؤ ال ، بر هر دو مجتهد واجب مى باشد).

اگر در محيط زندگى مردم ، شخصى كه بتواند فتوى دهد موجود و در دسترس نباشد بر هر فرد مكلفى - كه در آن محيط زندگى مى كند - واجب است حتى الامكان به عنوان واجب كفائى ، شرايط و زمينه هاى وصول به مقام اجتهاد و صدور فتوى را تحصيل كند. و اگر همه افراد اين محيط در اقدام به تحصيل مقدمات اجتهاد، اخلال و كوتاهى كنند تمام آنها از نظر ارتكاب فسق و گناه سهيم بوده و با هم برابرند. حتى اگر عده اى از مردم ، سرگرم تحصيل مقدمات وصول به مرتبه اجتهاد گردند اين تكليف از عهده ديگران ساقط نمى شود؛ بلكه آنگاه اين تكليف از عهده آنها خارج مى شود كه فردى در آن محيط به مقام افتاء و اجتهاد نائل شود (و بتواند پاسخگوى همه مسائل مردم باشد)؛ چون اين احتمال وجود دارد كه افراد - به علت فوت و يا موانع ديگر - نتوانند به درجه اجتهاد برسند.

براى اينكه مردم مطمئن گردند كه تكليف تحصيل مقدمات اجتهاد از عهده آنها ساقط شده است ، صرف گمان به وصول فردى به درجه اجتهاد، كافى نيست ، اگرچه ما قائل شويم كه در قيام به واجب كفائى مى توان به ظن و گمان اكتفاء نمود.

2- اعتدال مزاجى و روانى مفتى در حين فتوى دادن

نبايد مفتى به هنگامى كه گرفتار تغيير و دگرگونى حالات اخلاقى است و نيز در حال دل مشغولى و وجود موانع دقت و تاءمل كامل ، فتوى صادر كند. اين حالات عبارتند از: خشم ، گرسنگى ، تشنگى ، اندوه ، شادى مفرط، چرت و خواب آلودگى ، ملال خاطر، بيمارى اضطراب انگيز، گرماى فوق العاده و بيتاب كننده ، سرماى رنج آور، محصور بودن از لحاظ پيشاب و پساب و امثال آنها (كه موجب تفرق حواس و تشتت خاطر و عدم تمركز فكر انسان مى گردند).

البته ضرورت اعتدال حالت روحى و مزاجى مفتى در حين فتوى ، در صورتى است كه ضرورت صدور فتوى از لحاظ وقت و فرصت (( واجب مضيق )) يعنى واجب كوتاه مدت نباشد.

اگر مفتى و مجتهد با وجود دگرگونى حالت روحى و مزاجى با اطمينان به اينكه وجود اين حالت ، مانع از وصول به حق و صواب نمى گردد و تمركز فكر او را از ميان نمى برد، فتوى دهد - با اينكه فتوى دادن همزمان با دگرگونى حالات مزاجى و روانى كراهت دارد - صدور فتوى جائز خواهد بود. علت كراهت فتوى دادن در چنين حالات ، اين است كه ممكن است مفتى احيانا به علت نامساعد و نامعتدل بودن روح و مزاجش دچار لغزش و اشتباه گردد.

3- وظيفه مفتى و مستفتى به هنگام تغيير راءى مفتى

اگر مجتهد پس از آنكه فتوائى را صادر كرد، راءى و نظر او را تغيير كند، و مقلد به وسيله يكى از استفتاءكنندگان و يا افراد ديگر از اين تغيير نظر آگاه گردند بايد طبق راءى دوم و نظريه جديد مفتى عمل كند. اگر مقلد و مستفتى بر طبق نظريه اول عمل نكرده باشد نمى تواند (پس از اطلاع از نظريه جديد او)، عمل خود را مطابق نظر و راءى اول برگزار نمايد. و اگر قبل از اطلاع از تغيير راءى مفتى ، قبلا طبق نظريه اول عمل كرده باشد، اين عمل او نقض نمى شود و اشكالى ندارد.

اگر مقلد و مستفتى از رجوع و تغيير راءى مجتهد و مفتى همينگونه ناآگاه بماند به منزله آنست كه گويا مفتى از راءى و نظريه سابق خود را در رابطه با او برنگشته است .

بايد مجتهد - قبل از عمل مقلد و مستفتى و پس از آن - تغيير راءى خود را اعلام نمايد تا مقلد او عمل بعدى خود را مطابق نظريه جديد وى برگزار كند و از نظريه و فتواى اول - از لحاظ عمل - بازگشت نمايد.

4- آيا در مورد حوادث مشابه و متعاقب ، لازم است در فتوى تجديد نظر شود؟

اگر مفتى و مجتهد در مورد واقعه اى فتوى دهد و سپس واقعه اى همانند آن اتفاق افتد، (براى صدور فتوى درباره واقعه جديد) - در صورتى كه متوجه و متذكر فتواى نخستين و ادله آن باشد - بايد در مورد واقعه جديد و مشابه واقعه اول ، همان فتوى را بدون نياز به تاءمل و نظر صادر كند. ولى اگر فتواى نخستين به خاطرش آيد؛ لكن دليل آن را به ياد نياورد و يا علتى براى رجوع از فتواى نخستين پديد نيايد، در اينكه آيا مى تواند طبق فتواى اول ، راءى دهد و يا لازم است تجديد نظر نموده و به اجتهاد بپردازد، دو نظريه وجود دارد.

مسئله تجديد تفحص و جستجو براى پيدا كردن آب بجاى تيمم ، و يا كوشش مجدد براى يافتن سمت قبله ، و نيز حكمى كه قاضى بر اساس اجتهاد صادر مى كند و سپس واقعه و مسئله اى همانند آن اتفاق مى افتد، با مسئله مورد بحث ما از نظر حكم فرقى ندارد، (يعنى دو قول و نظريه در اين زمينه ها وجود دارد كه بر طبق يكى از آنها مى تواند به همان نظريه اول عمل كند، و بر طبق نظريه ديگر بايد با اجتهاد مجدد، يعنى تجديد نظر در فتواى خويش عمل نمايد).

5 - بايد مفتى به طرز تعبير مراجعان آشنا باشد

نبايد مفتى در مورد مسائلى كه مربوط به الفاظ و تعبيرهاى سوگندها و اقرارها و وصيت ها و امثال آنها است فتوى صادر كند مگر آنگاه كه خود از مردم همان شهر و ممكت بوده و به طرز سوگند و وصيت و اقرار و منظور آنان در استعمال تعابير آشنا باشد تا بتواند هدف آنها را طى تعبير آنان همانگونه كه آنها اراده كرده اند درك كند؛ لذا بايد به اين نكته اساسى توجه شود؛ زيرا اين موضوع بسيار مهم و باارزش مى باشد.

نوع سوم : در آداب فتوى و صادر كردن حكم

(مطالب مربوط به اين نوع ، طى بيست و شش مسئله ، بيان مى شود):

1- اختيار مفتى در ايراد پاسخ كتبى و شفاهى به استفتاآت

مفتى و مجتهد بايد پاسخ مسئله را طورى بيان كند كه هرگونه اشكال و ابهام را از ميان بردارد، و سپس مى تواند به پاسخ شفاهى اكتفاء كند.

اگر زبان مفتى براى مستفتى قابل فهم نبود، (يعنى اگر مفتى و مستفتى داراى دو زبان متفاوتى باشند)، ترجمه دو فرد عادل در اين مورد كافى است . بعضى از علماء معتقدند ترجمه يك شخص عادل كفايت مى كند؛ زيرا فتوى دادن به منزله خبر است (و در مورد خبر، گفتار يك فرد عادل داراى حجيت مى باشد).

مفتى مى تواند (بجاى پاسخ شفاهى ) جواب مسئله را بنويسد، اگرچه جواب كتبى مى تواند متضمن خطرى از لحاظ دستبرد و تحريف باشد. و لذا برخى از پيشينيان ، از پاسخ كتبى به استفتاآتى كه در نامه ها نوشته مى شد سخت گريزان بوده اند؛ چون در اينگونه استفتاآت از لحاظ پاسخ ، احتمالات مختلف از لحاظ پاسخ راه داشت ، به اينصورت كه در سخن سائل و مستفتى هر قسمتى از آن داراى مزايا و خصوصيات ويژه اى از نظر پاسخ بوده است ، چه بسيار اتفاق افتاده كه ما با استفتاآتى كتبى مواجه شديم كه مقصود و تعبير گوينده و نويسنده آنها با آنچه كه در استفتاء وجود داشت ، متفاوت بود، تازه پس از چندى به گفتار او توجه كرده و چيز ديگرى را درك مى كرديم ؛ در حاليكه قبلا در پاسخ آنها را نوشته بوديم ، لذا آن نامه را پاره كرده و آنرا از بين مى برديم .

2- بيان مفتى بايد صحيح و قابل فهم توده مردم باشد

بايد طرز بيان و تعبير مفتى ، واضح و روشن و در عين حال درست و صحيح باشد كه هم توده مردم آنرا بتوانند درك كنند و هم خواص و اهل سخن و علماء، عبارات او را ركيك و سبك تلقى ننمايند. بنابراين بايد مفتى از اضطراب و ركاكت تعبير و تركيبات غريب و ناماءنوس و يا عبارت پردازيهاى ضعيف و سست و لغات مشكل و پيچيده و امثال آنها در پاسخ به استفتاآت احتراز جويد.

3- پاسخ اجمالى و يا تفصيلى به سؤ الات استفتاءكنندگان

اگر مسئله مورد سؤ ال داراى شعب مختلف بود و به تفصيل و شرح و بيان نياز داشت ، مفتى نمى تواند به پاسخ مطلق و كلى و اجمالى آن اكتفاء كند؛ زيرا چنين پاسخى خطاء است ، يعنى نمى تواند خالى از لغزش و اشتباه باشد. مفتى مى تواند از مستفتى - در صورتيكه در حضور او باشد - بخواهد كه پرسش او را به تفصيل بيان كند، و يا اگر سؤ ال به صورت كتبى بود از او بخواهد كه با شرح و تفصيل بيشترى سؤ ال خود را دوباره در نامه ديگرى بنويسد. و مفتى پس از آگاهى از موارد مفصل آن ، به ايراد پاسخ بپردازد. اگر سؤ ال و جواب بدين كيفيت انجام گيرد بهتر است ، و ضمنا مصون از اشتباه نيز خواهد بود.

البته مفتى مى تواند جواب يكى از فروع و شاخه هاى سؤ ال را بگويد و يا بنويسد. و اين كار در صورتى صحيح است كه مفتى بداند همان فرع براى سؤ ال كننده روى داده و پاسخ همين شاخه از پرسش را مطالبه مى كند، و سپس بايد يادآور گردد كه اگر منظور از سؤ ال شما چنين باشد؛ پاسخ آن همين است . و يا بگويد در صورتيكه هدف سؤ ال شما چنين باشد، پاسخ آن همانگونه است كه ذكر شد؛ و امثال آن .

و نيز مفتى مى تواند به تمام شاخه ها و بخشهاى مختلف سؤ ال ، پاسخ گويد و تمام بخشهاى متعدد مسئله را ياد كند و سپس پاسخ آنها را بيان نمايد. لكن اين نوع پاسخگوئى از ديدگاه برخى از دانشمندان ، ناخوش آيند بوده و مى گفتند اين طرز پاسخگوئى همانند فراگرفتن فجور و انحراف است ، از آنجهت كه مردم از حكم سودمند و يا زيانبار مسئله آگاه مى شوند (و گويا مفتى با اينگونه پاسخگوئى ، شاخه هاى مفيد و مضر را به مردم تعليم مى دهد).

4- رعايت ترتيب در پاسخ به سؤ الات متعدد

اگر در نامه استفتاء، چند مسئله مطرح شده باشد بهتر است پاسخ آن ها به ترتيب پرسشها باشد. و اگر سائل و استفتاءكننده را متوجه پاسخهاى مربوط سازد رعايت ترتيب پاسخ بر حسب ترتيب سؤ ال ، لازم نيست . و در چنين صورتى كه پاسخ به آنها پس و پيش مى گردد (به عنوان (( لف و نشر مشوش (395) )) تلقى مى شود كه اين ترتيب در برخى از آيات قرآن كريم به چشم مى خورد از قبيل آيه ):

(( (( يوم تبيض وجوه و تسود وجوه فاما الذين اسودت وجوههم ... )) ))

روزى كه چهره هائى ، سفيد و چهره هائى سياه مى گردد. اما كسانى كه روسياه شدند...

5 - سؤ ال و استفتاء نبايد به خط مفتى باشد

عده اى از دانشمندان گفته اند: ادب و نزاكت اقتضاء مى كند كه سؤ ال و پرسش به خط مفتى نباشد؛ ولى اگر املاء و يا تصحيح سؤ ال به وسيله مفتى انجام گيرد اشكالى ندارد.

6- هماهنگى پاسخ با پرسش سائل

مفتى نمى تواند پاسخ و پرسش مربوط به مسئله را به صورتى كه شخصا از واقعه استفاده و استنباط كرده است - در صورتيكه در خود نامه استفتاء به همان صورت طرح نشده باشد - بنويسد؛ بلكه بايد بر اساس همان صورتى كه در نامه وجود دارد پاسخ آنرا بنگارد (و نظريه خود را در كيفيت طرح سؤ ال دخالت ندهد). اگر منظور مستفتى برخلاف آنچه در نامه آمده است باشد بايد مفتى بنويسد: اگر مسئله اينطور باشد پاسخ آن چنين و چنان است .

علماء معتقدند كه اگر مفتى در نامه استفتاء علاوه بر پاسخ ، مطالب وابسته به مسئله و مورد نياز سائل را اضافه كند كار مطلوب و عمل مستحبى را انجام مى دهد، و اين استحباب به خاطر حديثى است كه مى گويد: (( (( هو الطهور ماؤ ه ، الحل ميتته )) )) (396) :

7- رفق و مدارا با استفتاءكننده در تفهيم جواب مسئله

اگر استفتاءكننده (به عللى ) دچار نارسائى در بيان مسئله و درك پاسخ آن باشد بايد مفتى با او رفق و مدارا نموده و با بردبارى ، به فهم سؤ ال او موفق گردد و با همين شيوه پاسخ آن را نيز بدو تفهيم كند؛ زيرا ثواب و پاداش چنين رفق و مدارا - كه به منظور تفاهم با فرد ناتوانى انجام مى گيرد - بسيار عظيم و پرارزش ‍ مى باشد.

8 - ضرورت دقت مفتى در مطالعه نامه استفتاء

بايد مفتى كلمه به كلمه نامه استفتاء را با دقت كافى مطالعه كند، و بخصوص پايان و منتهى اليه نامه را با عنايت فزونترى مورد توجه قرار دهد؛ زيرا جان و روح سؤ ال و اصل پرسش در پايان آن وجود دارد كه گاهى ممكن است تمام نامه به پايان آن مربوط باشد و مفتى احيانا نسبت به پايان آن از لحاظ دقت ، غفلت كند.

دانشمندى گفته است : شايسته است درنگ انديشمندانه و دقت مفتى درباره يك مسئله ساده و آسان به همان گونه باشد كه درباره يك مسئله مشكل و پيچيده اعمال مى گردد؛ و اين موضوع به خاطر آنست كه وى به دقت و تاءمل عادت نموده و بدان خو گيرد.

9- اصلاح و جبران لغزشها و كمبودهاى موجود در نامه استفتاء

اگر مفتى در نامه استفتاء با لغت و واژه مشتبه و مبهمى مواجه شد، بايد از مستفتى راجع به آن و نيز نقطه گذارى ها و حركات و سكنات آن جويا گردد. و همچنين اگر مفتى در طى نامه به اشتباه و لغزشى در كلمه اى مواجه شد، و اين اشتباه به گونه اى است كه در مفهوم كلمه ؛ تغييرى ايجاد مى كند بايد مفتى به اصلاح آن بپردازد.

و اگر مفتى در نامه استفتاء محل نانوشته اى را در اثناء خطوط و سطور و يا پايان آن مشاهده نمايد با خطى آن محل را پر كند و يا چيزى كه لازم است در آن جاى خالى بنويسد و آن جاى سفيد را اشغال نمايد؛ زيرا استفتاءكنندگان مى خواهند گاهى مفتى را بيازارند (و به اصطلاح سوءاستفاده كنند)، به اين معنى كه آن محل خالى و نانوشته را با عباراتى پر كنند كه اصل فتوى و يا سؤ ال را - بعد از نوشتن فتوى - دگرگون سازند، چنانچه مى گويند اينگونه سوءاستفاده درباره برخى از بزرگان علم ، پيش آمده است .

10- مشورت با حاضران درباره محتواى نامه استفتاء

مستحب است مفتى ، نامه استفتاء را بر حاضرانى كه داراى اهليت هستند بخواند، و با آنان درباره محتواى آن مشورت كرده و با رفق و مدارا و منصفانه راجع به آن مذاكره و مباحثه نمايد، اگرچه حاضران از لحاظ علمى پائين تر از او و يا شاگردان او باشند؛ زيرا اگر وى در پاسخ به نامه هاى استفتاء، چنين شيوه اى را در پيش گيرد - علاوه بر اينكه در اين مورد از پيشينيان اقتداء و پيروى كرده - اين اميد وجود دارد كه اگر احيانا نكاتى ، از نظر مفتى مخفى بماند به مدد مشورت و مذاكره با حاضران ، آن نكات ، روشن و پديدار گردد؛ زيرا هر ذهن و فكرى بهره اى از فيض الهى را دارا است .

ولى اگر در نامه استفتاء، مطالبى آمده باشد كه اظهار آن ناخوش و زشت باشد، و يا مستفتى ترجيح مى دهد كه محتواى نامه او مكتوم بماند، يا اظهار و فاش ‍ ساختن مضمون نامه ، متضمن مفسده اى باشد نبايد آنرا با حاضران در ميان گذاشت .

11- بايد پاسخ نامه استفتاء از لحاظ خط و نگارش ، واضح باشد

بايد مفتى پاسخ نامه را با خط واضح و روشن و با قلمى متوسط - نه آنقدر ريز و مبهم و نه آنچنان درشت و خشك - بنگارد. و بايد فاصله سطور را از لحاظ تنگى و گشادگى در حد معتدل و متوسطى تنظيم كند.

برخى معتقدند كه به عنوان يك امر مستحب ، قلم و طرز نگارش به گونه اى يكنواخت باشد كه كسى نتواند در آن دست برده و آنرا دگرگون سازد و نيز موجب اشتباه و اختلاط خط او با خط ديگرى نشود.

12- بايد در پاسخ نامه استفتاء تجديد نظر نمود

آنگاه كه مفتى ، پاسخ نامه استفتاء را نگاشت بايد در آن تجديد نظر و دقت نمايد؛ چون ممكن است احيانا نقص و اختلالى در پاسخ نامه به نظر رسد، و يا خود مفتى نسبت به پاسخ قسمتى از جوانب سؤ ال ، نقصى مشاهده كند.

بجا است كه مفتى قبل از نوشتن نام خود در پايان نامه و ممهور كردن آن و قبل از تكميل پاسخ ، اين تجديد نظر را در مورد پاسخ به عمل آورد.

13- محل نگارش پاسخ در نامه استفتاء

اگر مفتى با خط خود، پاسخ نامه را آغاز كند بايد - بر طبق شيوه معمول قديم و جديد - پاسخ را در ناحيه راست نامه بنويسد و بالاى (( (( بسم الله الرحمن الرحيم )) )) و امثال آن ، هيچ نوشته اى را قرار ندهد.

14- دعاء و نيايش بدرگاه خداوند متعال به هنگام افتاء و صادر كردن حكم

آنگاه كه مفتى مى خواهد فتوائى صادر نمايد بايد استعاذه كند، و از شر شيطان مطرود از رحمت ، به خداوند متعال پناه برد و بگويد: (( اعوذ بالله من الشيطان الرجيم )) )) و نام خداوند را با گفتن (( (( بسم الله الرحمن الرحيم )) )) بر دل و زبان جارى سازد، و او را سپاس گفته ، و بر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) و خاندان او (عليهم السلام ) درود فرستد و دعا كند و بگويد:

(( (( رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى )) )) (397)

خدايا به من شرح صدر عنايت كن و كارم را آسان و هموار گردان و گره از زبانم بگشاى تا سخن من قابل فهم بوده و آنرا دريابند و درك نمايند.

برخى از علماء و فقهاء به هنگام فتوى ، دعاى زير را مى خواندند:

(( (( لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم ، سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا (ففهمناها سليمان و كلا آتينا حكما و علما) (398) اللهم صلى على محمد و آله و صحبه و سائر النبيين و الصالحين ، اللهم وفقنى و اهدنى و سددنى ، و اجمع لى بين الصواب و الثواب و اعذنى من الخطاء و الحرمان )) ))

جز به وسيله خداوند والاى بزرگ هيچ عامل و نيرو و قدرتى مؤ ثر نيست ، خدايا تو از هر عيب و نقصى مبرى هستى ، و جز آنچه تو به ما آموختى هيچگونه آگاهى كامل براى ما وجود ندارد. (تو فرمودى ): كه ما به سليمان چنان حقايقى را فهمانديم ، و حكمت و دانش را به همه پيامبران ارمغان داديم . خدايا بر محمد (صلى الله عليه و آله ) و خاندان و يارانش ، و ساير انبياء و نيكان درود فرست . خدايا مرا موفق گردان و به راه راست رهنمونم ساز، و مرا استوار نگاهدار. و راءى مرا با پيوندى از حق و درستى و پاداش اخروى فراهم آور، و از خطاء و لغزش و محروميت از پاداش اخروى ، مرا در پناه خود قرار ده .

15- چه عباراتى را بايد بر آغاز و پايان جواب نامه استفتاء افزود؟

مفتى بايد در آغاز پاسخ نامه استفتاء، يكى از عبارات زير را بنويسد: (( الحمدلله )) (( الله الموفق )) (( حسبناالله )) (( حسبى الله )) (( الجواب )) (( بالله التوفيق )) و امثال اينگونه تعبيرات (كه نمايانگر سرآغاز پاسخ مى باشد).

بهتر اينست كه پاسخ را با سپاس الهى (( الحمدلله )) آغاز كند، چون در اين باره حديثى به ما رسيده است كه هر كار مهم و اساسى را بايد به نام خداوند متعال و سپاس او آغاز نمود (399) . شايسته است مفتى (علاوه بر نگارش (( الحمدلله )) ) حمد و سپاس خداوند متعال را بر زبان جارى ساخته و سپس همان را روى نامه نيز بنويسد، و با تعبير (( الله اعلم )) و يا (( بالله التوفيق )) ، جواب نامه را پايان برد. سپس بنويسد كه پاسخ را فلانى فرزند فلانى گفته و يا نوشته است ، (يعنى بايد مفتى در پايان پاسخ ، نام خود را با تمام مشخصات بياورد) و قبيله و شهر و يا صفات و خصوصيات و مشخصاتى را كه بدان منسوب مى باشد در جواب استفتاء يادداشت كند.

16- فتوى را بايد با مداد نوشت

بعضى از علماء گفته اند، مستحب است مفتى ، پاسخ نامه را با مداد (400) بنويسد نه با مركب تا از حك و حذف ، مصون باشد، برخلاف كتب علمى كه بهتر است با حبر و مركب مخصوص نگاهداشته شود؛ زيرا بنا بر اين است كه كتب عملى ، پايدار بماند و مركب براى پايدار ماندن نوشته ها از هر نوع نوشت افزار ديگرى مناسب تر است .

17- پاسخ نامه استفتاء بايد در عين اختصار، روشن باشد

مفتى بايد پاسخ استفتاء را مختصر و فشرده بنويسد آن هم به گونه اى كه عوام الناس و توده مردم بتوانند آنرا به راحتى و روشنى درك كنند. حتى بعضى از فقهاء در پاسخ استفتاء فقط مى نوشتند: (( جائز است )) يا (( جائز نيست )) (( واجب است )) يا (( واجب نيست )) و يا مى نوشتند: (( آرى )) يا (( نه )) ، يعنى با اينگونه تعابير كوتاه و روشن ، پاسخ استفتاء را برگزار مى كردند.

18- حزم و احتياط و عدم سراسيمگى در پاسخ به استفتاء

اگر از مفتى راجع به كسى سؤ ال كنند كه مى گويند: (( من از محمد بن عبدالله راستگوتر هستم )) و يا مى گويد: (( نماز، يك بازيچه و كار بيهوده ايست )) و يا امثال اينگونه سخنان را بر زبان آورد، سخنانى كه كفرآميز مى باشد و موجب بى اعتبار شدن خون و جان گوينده آن خواهد شد، نبايد مفتى (در صدور فتوى ، دچار سراسيمگى و شتابزدگى گردد و) بگويد: خون چنين شخصى حلال است ، و يا قتل او واجب مى باشد؛ بلكه او بايد بگويد: اگر چنين مطلبى از راه اقرار و يا بينه ، يعنى گواهى دو شاهد عادل در مورد كسى ثابت و روشن گردد حكمى كه درباره او جارى خواهد شد بدينسان مى باشد.

و يا اگر راجع به كسى سؤ ال كنند كه سخنى بر زبان آورده ، سخنى كه كفر او به علت چنين سخنى ، محتمل باشد بايد مفتى در پاسخ بگويد: لازم است از گوينده اين سخن سؤ ال كرد كه اگر با چنين هدفى اين كلام را بر زبان جارى ساختى ، حكم و پاسخ آن چنين و چنان خواهد بود.

اگر از مفتى درباره قاتل و يا كسى كه چشم كسى را از جا در آورده و يا جنايات ديگرى بر كسى وارد ساخته سؤ ال كنند بايد احتياط را از دست ندهد و شرائط قصاص را توضيح داده و مطالب مربوط به آن را يادآور گردد.

اگر از مفتى و مجتهد راجع به كسى كه مستوجب تازيانه خوردن است پرسش نمايند، وسيله و آلت تعزير و تازيانه زدن را يادآور گردد و بگويد كه با چنين كيفيت و با اين شمار بايد تازيانه بخورد، و نبايد تازيانه بيشتر و يا شديدترى را بر او وارد ساخت .

19- يادآورى هاى لازم در مورد سؤ الات مربوط به ارث

اگر از مفتى راجع به ميراث سؤ ال شود، معمولا (طبق عادت ) لازم نيست موضوع برده نبودن و يا شرط عدم كفر وارث و امثال آن ها را - كه از موانع ارث به شمار مى روند - براى سائل و مستفتى توضيح دهد و اين مطالب را قبلا شرط نمايد؛ بلكه سؤ ال مطلق يك فرد مسلمان ، مبنى بر آنست كه در وارث و يا وراث ، موانع ارث وجود ندارد. برخلاف موردى كه راجع به ارث برادران و خواهران و عموها و فرزندان اين طبقه از وراث ، سؤ الاتى مطرح مى شود كه در چنين مواردى بايد مفتى بپرسد آيا اين برادرها و خواهرها و يا عموها، ابوينى هستند و يا پدرى و يا مادرى مى باشند؟

اگر در ضمن نامه استفتاء مربوط به ارث ، از افرادى ياد شود كه مستحق ارث نمى باشند بايد مفتى ، سقوط حق آنان از ارث را ضمن پاسخ تصريح كند و بنويسد: فلانى و فلانى از ارث بردن محرومند و هيچگونه استحقاقى ندارند.

اگر فردى در تحت شرائطى ، مستحق ارث باشد كه همان فرد در شرايط ديگر هيچگونه حقى را در ارث دارا نباشد، بايد مفتى در پاسخ استفتاء بگويد: فلانى در چنين حالت و شرائطى ارث نمى برد. و امثال اينگونه سؤ الات و تذكراتى كه لازم است مفتى آن ها را به مستفتى يادآور گردد تا اين تصور به وجود نيايد كه فلانى در هر حال و شرائطى مستحق ارث مى باشد.

اگر از او راجع به ارث خواهران و برادران و يا ارث پسران و دختران سؤ ال كنند، نبايد در پاسخ بگويد كه ارث در ميان آنها طبق آيه (( (( للذكر مثل حظ الانثيين )) )) تقسيم مى شود؛ زيرا اينگونه يادآوريها براى توده مردم اشكالاتى توليد مى كند، كه نمى توانند آنرا درك كنند؛ بلكه بايد بگويد: تركه ميت بايد بر اساس چنين و چنان تقسيم گردد كه طبق آن ، پسر دو سهم و دختر يك سهم دارد.

اگر مفتى بگويد: بر اساس نص قرآن كريم تقسيم گردد: اين پاسخ ، بلامانع مى باشد؛ چون معنى اين آيه و نص ، روشن است و ابهام كمترى در آن وجود دارد. اگرچه تذكر به صورت اول ، واضحتر است ، يعنى در اينصورت بايد پاسخ مسئله را به تفصيل بيان كند.

مفتى بايد قبل از هر چيز يادآور گردد كه تركه ميت پس از اخراج اموالى كه لازم است قبل از تقسيم ارث ، اخراج شود، از قبيل وصيت و دين - در صورتى كه وصيت و دينى در ميان باشد - تقسيم گردد (و به هر صورت بايد نكته هاى مورد نياز مستفتى را ضمن پاسخ يادآور شود).

20- بايد پاسخ استفتاء، هوشمندانه نگارش شود تا مستفتى نتواند در آن دستكارىنمايد

بايد مفتى پاسخ استفتاء را در ذيل همان نامه استفتاء بنويسد و بلافاصله بدان متصل سازد، هيچگونه فاصله و خلاء ميان سؤ ال و جواب باقى نگذارد، تا مستفتى نتواند چيزى را كه موجب فساد و دگرگونى پاسخ او مى گردد بر آن بيفزايد.

اگر محل نگارش پاسخ ، پيوسته به پرسش باشد جواب را روى همان موضع و محل بنويسد. و چنانچه موضع و محلى كه بايد جواب را روى آن بنويسد داراى ظرفيت كافى نباشد نبايد پاسخ را روى ورقه ديگرى بنويسد؛ بلكه بايد آنرا در پشت ورقه و يا در حاشيه آن بنگارد. آنگاه كه مى خواهد پاسخ استفتاء را در ظهر و پشت نامه استفتاء، بنويسد بايد از بالا شروع كند مگر در صورتى كه بخواهد پاسخ را در پائين نامه استفتاء، و به دنبال آن بلافاصله بنگارد، و مابقى پاسخ را به خاطر ضيق و عدم گنجايش محل ، در پائين پشت ورقه تكميل سازد تا پاسخ او متصل به سؤ ال بوده و پيوستگى خود را حفظ كند.

21- عدم توسل به حيل شرعيه و لزوم راه گشايى در برابر مشكلات مستفتى

اگر مفتى متوجه شود كه پاسخ او برخلاف منظور مستفتى است و ضمنا راضى نيست كه پاسخ او به صورت كتبى روى نامه استفتاء نگارش يابد به پاسخ شفاهى اكتفاء كند.

مفتى بايد از ميل و گرايش به (( حيل شرعيه )) چه در فتواى خود و چه در فتواى مخالف خويش - بر حذر باشد؛ زيرا توسل به حيل شرعيه از زشت ترين عيوب و شنيع ترين عوارض تباه گر است .

يكى از طرق و نشانه هاى تمايل به حيل شرعيه اين است كه در جواب استفتاء، مطلبى را كه به نفع مستفتى است بنگارد، و از نگارش مطلبى كه به زيان او تمام مى شود خوددارى كند.

مفتى نبايد در مسائل مربوط به دعوى و بينه ها و شهود، به مطالبى روى آورد كه موجب خلاصى و رهائى از مشكلات گرديده و راه مفرى از آن مشكلات باشد. و نيز نبايد به يكى از دو طرف دعوى ، طرقى را اظهار كند و بياموزد كه به وسيله آن ، استدلال و حجيت طرف را خنثى كند؛ چون اينگونه تعليم و راهنمائى ، موجب ضايع گشتن حق طرف مى شود.

در صورتى كه مفتى احساس كند كه راهى به نفع مستفتى وجود دارد و از اين رهگذر، ضرر و زيانى به حق كسى وارد نمى سازد بايد او را به همان راه ارشاد كند، مثلا اگر كسى سوگند ياد كند هه هزينه همسرش را به مدت يكماه نپردازد (در صورتى كه سوگند او از نظر شرايط قسم ، قابل انعقاد باشد) لازم است مفتى راه گشاى مشكل او بوده و به وى تعليم دهد كه مى تواند نفقه همسرش را از مهريه او بپردازد، و يا به او قرض دهد، و مايحتاج يكماهه او را به وى بفروشد و سپس ذمه او را از اين قرض و يا از قيمت مايحتاج او برى سازد؛ چنانكه نقل شده است كه شخصى به يكى از علماء گفت : من سوگند ياد كردم كه در روز ماه رمضان با همسرم زناشوئى كنم و كفاره هم ندهم و ضمنا مرتكب گناهى هم نگردم . آن شخص عالم و دانشمند به او گفت با همسرت در ماه رمضان مسافرت كن (تا از اين طريق - ضمن وفاى به سوگند خود - مرتكب گناهى نگردى و كفاره روزه نيز بر تو واجب نشود).

22- موقع شناسى مفتى بهنگام فتوى

اگر مفتى صلاح ببيند كه به يك فرد عامى بگونه اى فتوى دهد كه تواءم با شدت و سختگيرى باشد و خود مفتى به ظواهر امر و نيز به شدت لحن خود در جواب استفتاء، اعتقادى نداشته باشد؛ ولى از ديدگاه خويش براى تظاهر به شدت لحن و سختگيرى خود، توجيه عاقلانه و مشروعى را در نظر گيرد، چنين روشى به منظور منع و تهديد - البته در موارد ضرورى - جائز مى باشد، مشروط بر آنكه مفسده اى بر آن مترتب نگردد؛ چنانكه مى گويند شخصى از ابن عباس راجع به توبه قاتل سؤ ال كرد، ابن عباس در جواب او گفت : براى قاتل توبه اى وجود ندارد و توبه او پذيرفته نيست . سپس شخص ديگرى همين پرسش را با او در ميان گذاشت ، در جواب او گفت : من در چهره و چشم شخص اول ، تصميم به قتل را مى خواندم ، لذا با همان جواب ، او را از قتل بازداشتم . اما دومى كه با حالتى اسف بار و روحيه اى حاكى از بينوائى نزد من آمد و دستش به قتل آلوده بود نخواستم او را از رحمت خداوند متعال ، نوميدش سازم .

لكن مفتى بايد در اينگونه پاسخهاى مدبرانه خود، توريه نمايد، يعنى وقتى كه مى گويد: توبه قاتل پذيرفته نيست منظورش اين باشد كه در صورت اصرار به قتل و گناه و تصميم بر تكرار آن ، توبه او مورد قبول واقع نمى شود.

23- رعايت نوبت در پاسخ به استفتاآت

اگر نامه هاى متعددى به مفتى برسد، و استفتاآت متعددى نزد او انباشته گردد بايد در ايراد پاسخ به آنها نوبت را رعايت نموده و نامه هائى را كه جلوتر رسيده در پاسخ مقدم دارد؛ چناكه قاضى به هنگام تعدد و هجوم و تراكم اصحاب دعوى بايد همين امر را رعايت كند.

موضوع لزوم رعايت نوبت ، در مواردى است كه فتوى دادن ، در آن موارد، واجب باشد.

اگر ورود نامه هاى استفتاء و يا ورود اشخاص ، در يك زمان صورت گيرد، و يا سبقت نامه ها و يا اشخاص معلوم نباشد بايد به قيد قرعه ، نوبت پاسخ آنها را مشخص سازد.

برخى از علماء گفته اند بايد در چنين موردى نوبت زن ها و مسافران را بر ديگران مقدم دانست ، البته مسافرى كه وسائل مراجعت و سفر را طورى آماده ساخته كه اگر نوبت او به تاءخير افتد، از رفقاء و همراهان خود عقب مى ماند و زيانمند مى گردد.

رعايت نوبت زن و يا مسافر آماده مراجعت و سفر، در صورتى لازم است كه مراجعان به مفتى ، آن اندازه زياد نباشند كه اگر نوبت زن يا مسافر را مقدم بدارد ديگران به وضع محسوسى متضرر گردند. لذا در چنين شرائطى لازم است كه مفتى ، نوبت آنانرا بر حسب سابقه ورود آنها رعايت نمايد، و يا در صورت تساوى در ورود، با قيد قرعه ، نوبت پاسخ به آنان را تعيين كند. و نيز نبايد نوبت هيچكسى را - جز براى پاسخ به يك استفتاء و سؤ ال - جلو اندازد.

24- كيفيت جبران و تدارك پاسخهاى نادرست مفتيان ديگر در نامه استفتاء

اگر نامه استفتاء به نظر مفتى برسد و مشاهده كند كه خط و پاسخ مفتى ديگرى - كه از اهل فتوى مى باشد؛ ولى از لحاظ مقام علمى پائين تر از او است - در آن نامه آمده است ، و ملاحظه كند كه نوشته او موافق راءى و فتوايش مى باشد بايد زير همان جواب بنويسد: (( صحيح است )) و يا (( جواب صحيح ، همين است )) و يا (( جواب من نيز بدينسان مى باشد )) و يا (( من قائل به همين راءى و فتوى هستم )) و امثال اينگونه عبارات (كه نمايانگر موافقت فتواى او با فتواى مذكور در نامه استفتاء است ). البته مفتى در همين مورد مى تواند با عبارتى فشرده تر و زيباتر، موافقت خود را اعلام نمايد.

اما اگر در نامه استفتاء، خط كسى را به عنوان فتوى و پاسخ به مسئله اى مشاهده كند كه پاسخ ‌دهنده ، واجد اهليت فتوى نيست ، نبايد در كنار فتواى او فتواى خود را بنگارد؛ زيرا اين كار به منزله تثبيت راءى و نظر نادرست و تاءييد راءى منكر تلقى مى گردد. او مى تواند اين پاسخ نادرست را از ميان ببرد و محو سازد، اگرچه صاحب نامه استفتاء به اين كار راضى نباشد و اجازه چنين كارى به او ندهد. ولى مفتى حق ندارد نامه را نزد خود نگاه دارد مگر در صورتى كه صاحب نامه ، اجازه چنين كارى را به او بدهد.

مفتى مى تواند در اينگونه موارد، مستفتى را نهى كرده و او را از عمل به فتواى چنين مفتى نااهلى بازدارد، و قبح و زشتى عملى را كه مرتكب شده و به نااهل مراجعه كرده است به وى تفهيم كند؛ اگرچه بر خود مستفتى لازم است كه درباره اهل فتوى و مراجعى كه واجد شايستگى صدور فتوى هستند بحث و كاوش ‍ و تحقيق نمايد.

آنگاه كه مفتى در ذيل نامه استفتاء با نام كسى مواجه گردد كه او را نمى شناسد بايد درباره او جويا شود كه چگونه شخصى است . اگر نتواند او را شناسائى كند از نگارش فتواى خود در كنار فتواى او خوددارى نمايد؛ به خاطر اينكه ممكن است نوشتن پاسخ در كنار فتواى اين مفتى ناشناخته ، احيانا تاءييد نظريه و فتواى نادرستى باشد، يعنى فتوائى را كه يك فرد فاقد صلاحيت صادر كرده است تاءييد ضمنى كند. بهتر اين است كه در چنين موردى از صاحب نامه استفتاء بخواهد تا او اجازه دهد نامه استفتاء را طبق فتواى خود، با نامه اى ديگر تعويض و تبديل كند. و اگر صاحب نامه چنين اجازه اى ندهد بايد پاسخ استفتاء را به صورت شفاهى برگزار كند.

اگر مفتى بيم آن داشته باشد كه در صورت رد و ضرب و زدودن فتواى كسى كه فاقد اهليت فتوى است فتنه و آشوبى در مستفتى بهم رساند - ولو آنكه فتواى او صحيح باشد - مى تواند از نوشتن و صدور فتواى خود در كنار فتواى او امتناع ورزد. اما چنانچه در فتواى او اشتباه و لغزشى وجود داشته باشد بايد مفتى اين موضوع را هشدار داده و به مستفتى متذكر گردد. لذا در اين صورت اگر از اظهار فتوى و نظريه خود امتناع نمايد و از هشدار دادن به اشتباه فتواى آن مفتى نااهل ، دريغ ورزد مرتكب حرام ميشود. و بلكه بر او واجب است - در صورت امكان - آن فتوى را از ميان ببرد و محو سازد و يا آنرا مطابق فتواى خود، - با نوشتن نامه اى ديگر - تعويض و ترميم نمايد، و نامه استفتاء و پاسخ نادرست آن شخص را با اجازه صاحب آن پاره كند.

اگر مفتى نتواند اين نقيصه را به صورتهاى مذكور جبران كند بايد جواب درست را در كنار پاسخ نادرست بنويسد. و اگر نامه استفتاء با اجازه صاحب آن به مفتى اول اعاده گردد كارى درخور و پسنديده مى باشد.

چنانچه مفتى در طى نامه استفتاء، جواب كسى را مشاهده كند كه داراى اهليت فتوى است ؛ ولى نظريه اى برخلاف نظريه او در آن منعكس مى باشد و ضمنا به اشتباه بودن نظريه و فتواى او يقين و اطمينان نداشته باشد بايد به صرف نوشتن پاسخ خويش اكتفاء كرده و متعرض تخطئه و يا اعتراض به فتواى ديگرى نشود.

25- كيفيت پاسخ به استفتاآت مبهم و مردد

اگر مفتى اصلا نتواند از روى نامه استفتاء، سؤ ال را كاملا درك كند و از آن سردرآورد، و صاحب نامه نيز در دسترس نباشد، براى حل اين مشكل ، بعضى از علماء معتقدند كه بايد به صاحب نامه بنويسد، و درخواست كند توضيح بيشترى درباره سؤ ال خود بنگارد تا پاسخ آنرا براى او بنويسد. و يا به او بنويسد: (( من محتواى نامه شما را كاملا نفهميدم )) . چنانچه مفتى بخواهد به صاحب نامه متذكر گردد كه سؤ ال او مفهوم نيست و يا به شرح و توضيح بيشترى نيازمند است بايد اين نكته را در قسمتى از نامه بنگارد كه به خود نامه صدمه اى وارد نشود و آنرا مخدوش نسازد.

اگر مفتى از مضمون نامه ، صورت و كيفيت خاصى را درك كرد كه احتمال ديگرى نيز در آن به نظر مى رسد بايد اين موضوع را در آغاز پاسخ خود تصريح نمايد و بنويسد: اگر سؤ ال بدينصورت است ، و يا بدينصورت عمل كرده باشد پاسخ آن چنين خواهد بود، و يا در نامه اضافه كند: (( و اگر نه ، جواب به صورت ديگر و به فلان كيفيت مى باشد )) .

26- ذكر دليل فشرده فتوى و تاءكيد و تشديد در پاسخ ، در موارد مناسب

بى مناسبت نيست كه مفتى ضمن پاسخ به استفتاء، دليل مختصر و فشرده اى از آيه و روايتى را كه مستقيما مربوط به مسئله مورد سؤ ال مى باشد ذكر كند. البته بايد يادآور شد كه برخى از دانشمندان ، ذكر حجت و دليل مسئله را در پاسخ استفتاء منع كرده اند تا ميان فتوى و تاءليف كتاب استدلالى فقهى ، امتيازى وجود داشته باشد.

گروهى از دانشمندان ديگر قائل به تفصيل شدند، به اين معنى كه اگر مفتى براى فرد عامى ، فتوى صادر مى كند نبايد دليل آنرا ذكر كند؛ ولى اگر به شخص ‍ فقيهى فتوى دهد دليل آنرا متذكر گردد. بلكه گاهى مفتى در مورد برخى از وقايع و مسائل فقهى ناگزير است سختگيرى و مبالغه كند، و پس از پاسخ به سؤ ال بگويد: (( اين فتوى مطابق با اجماع مسلمين است )) يا (( در اين مسئله ، از نظر من مخالفتى از جانب هيچيك از علماء ديده نمى شود )) يا (( اگر كسى با اين فتوى به مخالفت برخيزد با حكم واجب مسلم ، مخالفت كرده و از حق و صواب و يا اجماع روى گردان شده ، و يا دچار فسق و گناه مى گردد )) و يا (( بر ولى امر لازم است كه بدين فتوى ملتزم و پاى بند باشد و يا نسبت به آن اهمال نورزد )) و امثال اينگونه تعابير مؤ كد را بر حسب اقتضاء مصلحت و مطابق موقعيت ، ضمن فتواى خود بكار برد.

نوع چهارم : در احكام و آداب و مشخصات مستفتى

(مطالب مربوط به آن ، ضمن دوازده مسئله ، بازگو و بررسى مى شود):

1- صفات و مشخصات مستفتى

هر فردى كه به درجه اجتهاد نرسيده باشد و مانند مجتهد و مفتى ، جامع شرائط علوم و دانشهائى - كه قبلا از آن ها ياد شده است - نباشد بايد او را در مورد هر مسئله اى از احكام فقهى - كه مورد سؤ ال قرار مى گيرد - مقلد و مستفتى دانست . اينگونه افراد علاوه بر عنوان مقلد و مستفتى ، به آنها (( عامى )) نيز مى گويند، اگرچه از افاضل و دانشمندان عصر ما به شمار آيند. يعنى بسا ممكن است همين افراد در علوم ديگر از خود مفتى ، عالم تر باشند، علومى كه فتوى دادن ، بر آنها متوقف نيست ؛ زيرا اصطلاح : (( عامى و عوام )) اصطلاحى است كه در نقطه مقابل (( خاص و خواص )) قرار دارد ولو آنكه اين دو اصطلاح به هر مفهوم و معانى ديگرى تلقى گردد. ولى در مورد افتاء و استفتاء، واژه (( خاص )) عبارت از مجتهد، و لغت (( عام )) ، عبارت از كسى است كه در مرتبه اى پائين تر از درجه اجتهاد قرار گرفته است كه او را (( مقلد )) نيز مى نامند.

منظور از (( تقليد )) اين است كه بايد مقلد، راءى و گفتار كسى را كه جائزالخطاء است بدون درخواست دليل ، همانگونه بپذيرد كه در برابر راءى و نظر او - همراه با دليل - حالتى پذيرا دارد.

كلمه (( تقليد )) ، باب تفعيل از ماده (( قلاده )) است . گويا مقلد، آن احكامى كه بدآنها اعتقاد دارد و به آنها عمل مى كند به صورت قلاده اى به گردن كسى كه از او تقليد مى كند، يعنى به عهده مجتهد و مفتى قرار داده ، و او را مسئول فتوى و رهبرى خويش مى داند.

بر هر مقلدى لازم است - به هنگام مواجه شدن با مسئله اى - استفتاء نموده و به حكم آن ، علم و آگاهى پيدا كند. و اگر در شهر و ديار خود به مفتى و مجتهد دسترسى نداشت بر او لازم است به شهر و ديارى كه مفتى در آن اقامت دارد - براى كسب آگاهى از حكم مسئله - بكوچد اگرچه محل اقامت مفتى ، بسيار دور باشد.

عده زيادى از پيشينيان درباره حكم يك مسئله ، شبها و روزهائى را در سفر بسر برده ، و يا راجع به يك مسئله اى از عراق به حجاز كوچيدند. و ما قبلا راجع به كسى كه حجاز تا شام را براى شنيدن حديث پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) از زبان ابودرداء، پيمود، گزارشى را ياد كرديم .

2- ضرورت فحص و تحقيق و از مفتى و مجتهد جامع الشرائط

بر مقلد لازم است جز از كسى كه او را از لحاظ جامعيت شرائط، شناسائى كرده و يا به ظن و گمان قوى به علم و فقاهت او بگونه اى آگاهى يافته - كه شايستگى وى براى صدور فتوى و عدالتش بر او مسلم و محرز گرديده است - از فرد ديگرى تقليد نكند. و اگر نتواند (با چنين شرائطى ) به علم و اهليت او آگاه شود بر وى لازم است براى كسب اطلاع از دو راه ، تحقيق و تفحص كند تا يكى از دو امر براى او فراهم گردد:

1- با برخوردها و معاشرت ها و رفت و آمدهائى كه او شخصا از حال مجتهد و مقام علمى او آگاه سازد. و يا با شهادت دو فرد عادل و يا به وسيله شياع و شهرت علمى مفتى ، به علم و جامعيت او واقف گردد.

2- يا از طريق اقرار گروهى از علماء كارشناس - اگرچه عادل نباشند - به جامعيت مفتى از نظر شرائط علمى و فتوى مطلع شود. البته بايد از رهگذر اقرار علماء، گمان و احتمال قوى براى شخص به ثمر رسد كه آن مفتى ، عالم مى باشد.

اگر عدالت مفتى ، مبهم باشد ناگزير بايد از راه معاشرت و رفت و آمدهائى كه او را به عدالت وى واقف مى سازد و يا شياع و شهرت و يا شهادت دو فرد عادل ، به عدالت او آگاهى پيدا كند.

3- انتخاب مفتى و مرجع تقليد در صورت تعدد مراجع و مفتيان

اگر دو مجتهد و يا بيشتر در يك دوره و زمان وجود داشته باشند، - مجتهدانى كه استفتاء از آنها جائز بوده و داراى اهليت فتوى هستند - چنانچه همه آنها در فتوى ، راءى و نظر مساوى را ابراز دارند بايد مستفتى و مقلد بر طبق فتواى آنها عمل كند. ولى اگر داراى راءى و فتواى متفاوتى باشند بايد به مجتهد اعلم و اتقى ، يعنى آن مجتهد و مفتى كه از همه آنها عالم تر و باتقوى تر است مراجعه كند. و اگر از جهت علم و تقوى ، متفاوت باشند بايد به مجتهدى كه عالم تر است - در صورتيكه هر دو از نظر تقوى مساوى باشند - و يا مجتهدى كه باتقوى تر است در صورتيكه هر دو از نظر علم مساوى باشند رجوع نمايد.

اگر امر دائر باشد كه از مجتهد اعلم و يا مجتهد تقليد نمايد وظيفه مجتهد آنست كه از مجتهد اعلم تقليد كند. و اگر از نظر مقلد، شناسائى اوصاف مذكور، ممكن نباشد و يا همه مجتهدان حاضر و موجود از لحاظ علم و تقوى مساوى به نظر رسند مقلد در انتخاب هر يك از آنها به عنوان مرجع تقليد، مخير است اگرچه چنين فرضى ، بعيد به نظر مى رسد (كه دو مجتهد و يا چند مجتهد از نظر علم و تقوى كاملا با هم برابر باشند. و يا صفات آنها مبهم به نظر رسد).

بعضى از علماء در هر صورتى ، قائل به تخيير هستند، (و مى گويند از هر مجتهد جامع الشرايطى مى توان تقليد كرد)؛ از آنجهت كه همه آنها از نظر اهليت و شايستگى در فتوى مشترك اند. و اين قول بر طبق راءى و نظر اكثر علماء اهل سنت مى باشد. ولى در ميان علماء اماميه (يعنى فقهاء شيعه ) كسى را نمى شناسم كه اين راءى و نظر را تاءييد كرده باشد. بلكه نظريه اى كه فقهاء شيعه بدان تصريح كرده اند همان نظريه اول است كه بايد از مجتهد اعلم و اتقى تقليد نمود.

4- آيا تقليد از مجتهد ميت جائز است ؟

در جواز تقليد از مجتهد ميت - چه در صورت وجود مجتهد حى و زنده و چه در صورت عدم آن - ميان جمهور علماء و دانشمندان ، اختلاف نظر وجود دارد. در اين مورد اقوال و آراء زير جلب نظر مى نمايد:

1- صحيحترين نظريه از ديدگاه فقهاء، جواز تقليد از مجتهد ميت بطور مطلق (يعنى چه در صورت وجود مجتهد حى و چه در صورت عدم آن ) مى باشد؛ زيرا مذاهب و آراء و نظريات علمى با فوت طرفداران و اصحاب اين آراء از ميان نمى رود. لذا بايد پس از فوت آنان به آراء و نظرياتشان در مسائل اجماعى و يا اختلافى اعتماد كرد. و نيز به دليل اينكه فوت شاهد - قبل از حكم بر طبق شهادتش - مانع از صدور حكم بر طبق شهادت او نمى گردد (تقليد از مجتهد ميت نيز بر طبق همين مبنى ، جائز خواهد بود و فوت مجتهد نيز مانع از نفوذ راءى او نمى باشد). برخلاف موردى كه فسق شاهد قبل از صدور حكم ، محرز گردد (كه در آن صورت حاكم شرع نمى تواند بر طبق شهادت او حكم نمايد).

2- تقليد از مجتهد ميت به هيچوجه و مطلقا جائز نيست ؛ زيرا اهليت و شايستگى تقليد با فوت مجتهد از ميان ميرود، به همين جهت (( اجماع )) پس از فوت او قابل انعقاد مى باشد، و اگر همو در زمان حياتش مخالفت مى كرد اجماع منعقد نمى شد.

اين قول ، همان نظريه مشهور ميان علماء شيعه و بخصوص مطابق راءى دانشمندان امامى متاءخر است ، حتى ميان علماء شيعه كسى - كه صريحا مخالف اين نظريه و نيز راءى او قابل توجه و اعتماد باشد - به چشم نمى خورد؛ ولى دليلى (كه درباره عدم جواز تقليد ميت اقامه شده است ) بر طبق اصول و ضوابط ما، دليل تام و كاملى نيست ؛ زيرا در اجماع ، آنچه (به عنوان ملاك حجيت ) معتبر است صرفا ورود معصوم (عليه السلام ) در جمع مجمعين ، يعنى اجماع كنندگان است ، چنانكه اين موضوع بر هيچيك از فقهاء شيعه مخفى نيست .

3- سومين نظريه درباره تقليد از مجتهد ميت اين است كه در صورت وجود حى ، تقليد از ميت جائز نمى باشد؛ ولى در صورت عدم وجود مجتهد حى ، تقليد از ميت جائز و روا است .

بررسى اين اقوال و جرح و تعديل و اظهار نظر درباره آنها را بايد در كتابى ديگر - جز اين كتاب - مطرح ساخته و راجع به آن گفتگو نمود.

5 - آيا مقلد و مستفتى در مورد هر مسئله جديدى از لحاظ انتخاب مرجع تقليد آزاد است؟

آنگاه كه مجتهد، متعدد باشد و همه آنها از نظر علم و دين و تقوى برابر مساوى باشند، و يا آنكه ما قائل به تخيير مطلق باشيم و بگوئيم كه مقلد مى تواند از هر مجتهد جامع الشرايطى كه دلخواه او است در هر مسئله مورد ابتلاء خود تقليد كند، با چنين فرضى اگر مسئله جديدى پس از انتخاب مرجع تقليد، براى او پيش ‍ آيد آيا بر او لازم است در اين مسئله نيز به همان مجتهد و مرجع تقليد مراجعه كند؟ دو وجه جلب نظر مى كند، كه به نظر من ، عدم لزوم رجوع به مجتهد اول ، موجه تر مى باشد.

همين حكم درباره همان مسئله - اگر در وقت ديگرى اتفاق افتد - جارى است (يعنى اگر در مورد مسئله اى كه از يك مجتهد تقليد كرده چنانچه همان مسئله در وقت ديگرى پيش آمد كند لازم نيست به همان مجتهد اول مراجعه نموده و از او تقليد كند).

6- آيا درباره يك مسئله كه در دو موقع اتفاق مى افتد بايد استفتاء را تجديدنمود؟

اگر مقلد درباره مسئله اى استفتاء كند و جواب لازم را دريافت نمايد و سپس همين مسئله بار ديگر براى او اتفاق افتد آيا لازم است راجع به همين مسئله سؤ ال و استفتاء خود را از مجتهد تجديد كند؟ دو وجه مى تواند پاسخگوى اين مطلب باشد:

1- سؤ ال خود را تجديد كند؛ چون ممكن است راءى مجتهد در همان مسئله ، تغيير كرده باشد.

2- تجديد سؤ ال لازم نيست . نظريه اخير نسبت به نظريه اول ، اقوى است ؛ چون حكم و فتواى مجتهد در آن مسئله قبلا به ثبوت رسيد و اصل و قاعده ، مقتضى است كه اين حكم و فتوى (طبق قانون استصحاب ) اعتبارش ادامه داشته و فتواى مجتهد تغيير نكرده باشد. اين موضوع فقط درباره مجتهد حى ، جارى است ؛ ولى درباره تقليد از ميت قابل اجراء نمى باشد.

7- راه آگاهى و اطمينان به فتواى مجتهد

مقلد و مستفتى بايد خود و يا به وسيله فرستادن كسى - كه نقل و خبر او مورد اعتماد مى باشد - و يا به وسيله نامه ، از مجتهد استفتاء كند. او مى تواند به خط مجتهد در چند صورت اعتماد نمايد:

1- در صورتى كه شخص عادلى گواهى كند اين جواب به خط مجتهد و مرجع تقليد او است .

2- خود مستفتى به خط مرجع تقليد خود آشنائى داشته و در اينكه پاسخ نامه استفتاء، خط مجتهد تقليد او است تقليدى نكند.

3- اگر مقلد به لغت و زبان مجتهد آشنا نباشد بايد مترجم عادلى ، گفته او را براى مقلد ترجمه كند. در اينكه آيا يك مترجم عادل كافى است و يا بايد دو مترجم عادل ، پاسخ مجتهد را براى وى ترجمه كنند، علماء دو وجه در اين باره ياد كرده اند كه وجه صحيحتر آنست كه بايد دو فرد عادل ، فتواى او را ترجمه نمايند.

8 - رعايت ادب و نزاكت در حين سؤ ال و استفتاء از مجتهد

بايد مستفتى با آميزه ادب و نزاكت با مفتى و مجتهد برخورد كند، و با تجليل و احترام - در خطاب و جواب و هر نوع برخورد ديگر - با او مواجه گردد، و با دست به چهره او اشاره نكند و به او نگويد كه در فلان مسئله ، حق مطلب را به خاطر ندارى يا محفوظات تو در اين مسئله تا چه پايه است ؟ و آنگاه كه مفتى به او پاسخ مى گويد نبايد به رخ او بكشد و بگويد: من هم همينطور فكر مى كردم و يا همينگونه به خاطرم رسيد، و امثال اينگونه عبارات (كه از ادب و نزاكت به دور است ).

مقلد نبايد پيش روى مجتهد بگويد: (( فلانى نيز چنين و چنان به من فتوى داد، و يا ديگرى و ديگران هم ، چنين فتوى داده اند، و يا برخلاف آن فتوى صادر كرده اند )) . او نبايد به مجتهد بگويد: اگر پاسخ شما موافق با جواب مرقوم در اين نامه باشد بنويس ، و گرنه چيزى ننويس .

مقلد نبايد در حاليكه مفتى ايستاده است ، و يا درست در جاى خود با اطمينان خاطر ننشسته ، و يا خاطرش به مسائلى مشغول است ، و بالاخره در هر حالتى كه آن حالت ، مانع از تمركز حواس او است سؤ ال و استفتاء خود را با وى در ميان گذارد. او نبايد از مجتهد، مطالبه دليل كند و به او بگويد: براى چه و به چه دليل چنين فتوائى را صادر كردى . اگر مستفتى علاقه مند است كه خاطرش با شنيدن دليل جواب مسئله ، آرام گيرد، دليل آنرا در جلسه ديگر درخواست كند، و يا مى تواند در همان مجلس - پس از تسليم در برابر فتواى عارى از دليل - دليل پاسخ استفتاء خود را از مفتى تقاضا كند.

9- كيفيت فراهم آوردن خطوط جوابيه مجتهدان بر روى نامه استفتاء

اگر مقلد بخواهد پاسخ كتبى دو و يا چند مجتهد را در ذيل يك نامه استفتاء فراهم آورد سزاوارترين راه اين است كه به ترتيب از مجتهدان عالم تر - بر حسب مراتب علمى آنها - كار خود را آغاز كند، سپس مجتهدان اتقى ، يعنى باتقوى تر، و پس از آن با عادل تر و سپس با مسن تر و بدينسان به ترتيب با در نظر گرفتن مرجحات و علل برترى در پيشوائى ، كار خود را در جمع آورى خطوط مجتهدان در نامه خود ادامه دهد.

و اگر بخواهد به طور جداگانه و بر روى برگهاى متعددى فتوى هاى آنها را جمع آورى كند مى تواند به دلخواه خود، از هر يك از آنها كار خود را آغاز نمايد.

بايد نامه استفتاء، بزرگ و داراى گنجايش كافى باشد تا مفتى بتواند جواب لازم و كامل و روشن را روى آن بنويسد. نه آنكه ناگزير گردد پاسخ را به گونه اى مختصر و فشرده برگزار كند كه به فتوى و پاسخ و فهم مستفتى خلل و زيانى وارد سازد.

10- اهميت كيفيت نگارش نامه استفتاء

بايد نويسنده نامه استفتاء، سؤ ال را درست و در جهت هدف مورد سؤ ال بنويسد. و علاوه بر آنكه لازم است با خط و تعبيرى خوانا و روشن نوشته شود بايد طورى تنظيم گردد كه از دستبرد و اضافه شدن مصون باشد.

نويسنده نامه استفتاء بايد موارد سؤ ال را مشخص ساخته و مواضع اشتباه را نقطه گذارى كرده و ضبط صحيح آنرا بنگارد. بهتر است كه نويسنده نامه استفتاء، خود نيز از اهل علم باشد؛ لذا عده اى از علماء - جز بر روى نامه استفتائيه اى كه آنرا اهل علم نگارش مى كردند - فتواى خود را نمى نوشتند.

11- دعاء به مجتهد هنگام نگارش نامه استفتاء

مقلد را سزا است در نامه اى كه به عنوان استفتاء به مفتى مى نگارد از دعاى به او دريغنورزد. اگر خواهان فتواى يك مفتى است بايد اين گونه بنويسد: چه مى فرمائى : (( رحمك الله خداى ترا بيامرزاد )) يا (( رضى الله عنك = خدا از تو راضى باد )) يا (( وفقك الله = خدا ترا موفق بدارد )) يا (( ايدك الله = خداى ترا تاءييد فرمايد )) يا (( سددك الله و رضى الله عن والديك = خداوند ترا استوار و ثابت نگاهدارد و خدا ازپدر و مادرت ، راضى باشد )) و يا امثال اينگونه ادعيه را در صدر نامه استفتاءبنويسد. خوش آيند نيست كه مستفتى ، خويشتن را در ضمن دعاى به مفتى ، وارد سازد.

چنانچه مستفتى بخواهد از عده اى مجتهدان ، پاسخ استفتاء خويش را دريافت دارد بايد سؤ ال خود را اينگونه آغاز كند:

چه مى فرمايد يا راءى شما چيست (( رضى الله عنكم خداى از شما راضى باد )) و يابنويسد: چيست نظر فقهاء (( سددهم الله - يا - ايدهم الله )) ، وامثال اين دعاها را در آغاز نامه استفتاء بياورد.

اگر مستفتى ، صيغه جمع را به منظور احترام در استفتاء از يك مجتهد بكار برد، بهتر است (يعنى بجاى چه مى فرمائى ، بگويد چه مى فرمائيد).

مستفتى بايد نامه استفتاء را به صورت باز به مفتى تقديم كند، و به همان صورت تانشده از او دريافت نمايد تا او را به باز كردن و يا پيچيدن و تا كردن آن وادار نكند.

12- در صورت عدم دسترسى به مفتى ، تكليف مستفتى چيست ؟

اگر مقلد و مستفتى راجع به مسئله اى در شهر و ديار خويش به مفتى دسترسى نداشته باشد، در صورتى كه حكم مسئله درباره او به سر حد وجوب رسيده باشد واجب است به سوى شهر و ديار مفتى مسافرت كند؛ همانطور كه قبلا نيز همين مطلب را يادآور شديم .

اگر مستفتى در شهر و ديار خود و نيز در شهرهاى ديگر به مجتهد و مفتى دسترسى نداشت - بر اين مبنى و فرض كه مجتهد ميت ، قابل تقليد نيست و اين امكان هم وجود داشته باشد كه در يك دوره و زمانه اساسا وجود مجتهد، ناياب گردد - (و ما از چنين دوره و زمانه اى به خدا پناه مى بريم )، در چنين شرايطى بر مقلد لازم است كه حتى الامكان در مسائل مورد ابتلاء خود، عمل به احتياط كند. و اگر عمل به احتياط براى او ممكن نبود، در اينكه آيا اين شخص مكلف به عملى در اين مسئله هست يا نه ، محل تاءمل و شايان دقت و بررسى بيشترى مى باشد.

377-سوره نساء، آيه 175.

378-سوره يونس ، آيه 53.

379-سوره يوسف ، آيه 46.

380-سوره نحل ، آيه 117.

381-سوره يونس ، آيه 59.

382-سوره الحاقة ، آيه 46.

383- (( ان الله لايقبض العلم انتزاعا ينتزعه من الناس ؛ ولكن يقبض العلماء حتى اذا لم يبق علماء، اتخذ الناس رؤ ساء جهالا، فسئلوا فافتوا بغير علم فضلوا و اضلوا )) (منية المريد، ص ‍ 128. شرح شهاب الاخبار، ص 368. بحارالانوار 2/110 و 121 و 124، به نقل از مجالس مفيد. مسند احمد بن حنبل 2/203. كنزالعمال 10/187 و 207. روايتى قريب به همين مضمون ، در الكافى 1/47، آمده است ).

384- (( من افتى بفتيا بغير ثبت (من غير تثبت ، بغير علم ) فانما اثمه على من افتاه )) (منية المريد)، ص 128. سنن ابن ماجه ، (مقدمه - باب اجتناب الراءى و القياس ، 8، ش 53. مسند دارمى ، مقدمه ، 20. مسند احمد بن حنبل 2/321 و 365. كنزالعمال 10/193).

385- (( اجرؤ كم على الفتوى ، اجرؤ كم على النار )) (منية المريد، ص 128. مسند دارمى ، مقدمه ، 20. كنزالعمال 10/184.

در بحارالانوار 2/120، به نقل از مصباح الشريعة ، آمده است : (( (( قال النبى (صلى الله عليه و آله ): اجرؤ كم على الفتيا، اجرؤ كم على الله ... )) )) .

386- (( اشد الناس عذابا يوم القيمة : رجل قتل نبيا، او قتله نبى ، او رجل يضل الناس بغير علم ، او مصور يصور التماثيل )) (منية المريد، ص 128. احاديثى قريب به همين مضمون در مسند احمد بن حنبل 1/407. صحيح بخارى (لباس ) 89، 91، 92، 95. صحيح مسلم (لباس ) 96، 97. و سنن نسائى آمده است ).

387-منية المريد، ص 128، 129، الكافى . 1/70 - 72.

388-الكافى 1/64.

389- (( من افتى بغير علم و لاهدى لعنته ، ملائكة الرحمة و ملائكة العذاب ، و لحقه وزر من عمل بفتياه )) .

390- (( انهاك عن خصلتين فيها هلك الرجال : ان تدين الله بالباطل ، و تفتى الناس بما لاتعلم )) (دو روايت اخير از: منية المريد، ص 129. الكافى 1/52).

391-عبدالله بن شبرمه معروف به (( ابن شبرمه )) (92 - 144 ه‍ق ) از فقهاء و قضات منصور دوانيقى در كوفه ، و شاگرد شعبى بوده ، و به قياس عمل مى كرد.

392- (( من عمل بالمقاييس فقد هلك و اهلك ، و من افتى الناس - و هو لايعلم الناسخ من المنسوخ و المحكم من المتشابه - فقد هلك و اهلك )) (منية المريد ص 130. الكافى 1/54. بحارالانوار 2/118).

393-ابوسعيد يحيى بن سعيد انصارى (م 143 ه‍ق ) از فقهاى مدينه بوده است .

394-سوره مزمل ، آيه 5.

395-لف و نشر بر دو قسم است : مرتب و مشوش . و اشعار زير را از ديرباز و از آغاز دوران طلبگى به ياد دارم كه مى گفتند:






  • لف و نشر مرتب آنرا دان
    لفظ اول به معنى اول
    لف و نشر مشوش آنرا دان
    لفظ دوم به معنى اول
    لفظ اول به معنى ثانى



  • كه دو لفظ آوريم دو معنى
    لفظ دوم به معنى ثانى
    كه دو لفظ آوريم دو معنى
    لفظ اول به معنى ثانى
    لفظ اول به معنى ثانى




396-اين حديث در كتابهاى زير - غالبا - در باب طهارت ياد شده است :

تفصيل وسائل الشيعة ، باب 2- ابواب الماء المطلق - حديث 4، ج 1 ص 102.

جواهرالكلام فى شرح شرايع الاسلام 1/93. و نيز تذكرة الفقهاء، المعتبر و امثال آنها.

براى توضيح بيشتر بايد يادآور گرديد كه سعيد بن مسيب مى گفت : وضوء ساختن با آب دريا جائز نيست . عبدالله بن عمر معتقد بود: وضوء ساختن با آب دريا بهتر و برخوردار از مزيت استحباب مى باشد. لذا مردم به معصومين (عليهم السلام ) مراجعه مى كردند كه آيا مى توان با آب دريا وضوء ساخت ؟ امام (عليه السلام ) در پاسخ چنين سؤ الى فرمود: (( (( هو الطهور ماؤ ه ، الحل ميتته )) )) يعنى آب دريا، پاك و پاك كننده است و مى توان با آن وضوء ساخت و ماهى دريا - كه بيرون دريا مى افتد - حلال است و احتياج و ذبح ندارد.

منظور شهيد ثانى از استشهاد به اين حديث آنست كه شخص سائل - با اينكه راجع به جواز وضوء ساختن با آب دريا از معصوم (عليه السلام ) سؤ ال كرد - حضرت علاوه بر آنكه به چنين سؤ الى پاسخ داد و فرمود: وضوء ساختن با آن اشكالى ندارد، بيان مسئله ديگرى را بدان اضافه كرد و فرمود كه ماهى صيد شده از آب دريا كه كنار دريا مى ميرد حلال است و ذبح آن لازم نيست .

بنابراين ، مفتى و مجتهد را بايسته است ، مطالبى را - كه احيانا مورد سؤ ال سائل نيست ، لكن با مسئله اى كه در ميان مى گذارد داراى ارتباط و پيوندى مى باشد - بر جواب مسئله اضافه كند.

ضمنا از برادر عزيز، جناب آقاى رضا مختارى يكى از طلاب عزيز حوزه علميه قم - كه در اشاره به اين نكته مرا يارى دادند - تشكر خود را اظهار مى دارم و توفيق و پيشرفت او را در امر دين و دنيا آرزو مى نمايم .

397-سوره طه ، آيه 25 - 27

398-سوره انبياء، آيه 79.

399-و آن حديث اين است : (( (( كل امر ذى بال لايبدء بالحمد، اقطع )) )) (رك : سنن ابن ماجه ، نكاح ، 19. سنن ابى داود، ادب ، 18).

400-مبرد گويد: توزى مى گفت : از فراء سؤ ال كردم ، چرا (( مداد )) را (( حبر )) مى نامند؟ پاسخ داد: معلم را (( حبر )) مى گويند و منظور آنها عبارت از (( مداد حبر )) يعنى مداد عالم و دانشمند مى باشد. بعدها كلمه (( مداد )) را حذف كردند و (( حبر )) را جايگزين آن ساختند. مبرد مى گويد: من اين مطلب را براى اصمعى بازگو كردم ؛ لكن او گفت : اين سخن ، درست نيست ؛ بلكه به خاطر تاءثير آن ، حبر گويند. وقتى مى گويند: (( (( على اسنانه حبر )) )) به معنى آنست كه چرك و زردى دندانهاى او آنقدر زياد است كه متمايل به سياهى مى باشد ... اما مبرد مى گفت : تصور مى كنم از آن جهت ، مركب را (( حبر )) مى نامند كه چون كتاب و نبشتار به وسيله آن ، آراسته و زيبا مى گردد. و عرب اين واژه را با چنين مفهومى از اين سخن اقتباس كرده است كه گويند: (( (( حبرت الشى ء تحبيرا )) )) يعنى آن چيز را آراسته و زيبا ساختم (رك : صبح الاعشى 2/61).

كيفيت ساختن مداد:

مداد يكى از نوشت افزارهاى پيشينيان به شمار مى رفت . ابوعلى بن مقله وزير مى گفت : بهترين مداد را از دوده نفت و روغن چراغ تهيه مى كنند، به اين صورت كه سه رطل از اين دوده را گرفته و با الك تصفيه مى كردند، و سپس آنرا در ميان پاتيل و ديگ سرگشاده اى قرار مى دادند و سه برابر آن ، بر آن آب اضافه مى كردند و يك رطل عسل ، و پانزده درهم نمك ، و پانزده درهم صمغ كوبيده ، و ده درهم مازو مى افزودند، و روى آتش نرم و كم حرارت مى جوشاندند تا سفت شده و به صورت گل درمى آمد.

صاحب (( الحليه )) آورده است كه علاوه بر اين عناصر، كافور را - براى خوشبو شدن - و صبر و تپرزد را به منظور آنكه مگس روى آن ننشيند بدان مى افزودند.

كيفيت ساختن حبر:

حبر و مركب را به دو گونه مى ساختند:

1- مركبى كه با كاغذ يعنى براى نوشتن روى برگ ، مناسب بود كه (( حبرالدخان )) ناميده مى شد، و آنرا از مازوى شامى تهيه مى كردند و يك رطل آنرا به صورت بلغور و زبر مى كوبيدند، و آنرا با اندكى از آس يعنى مورد يا ريحان خوشبوى در ميان شش رطل آب به مدت يك هفته خيس مى دادند. سپس آنرا روى آتش مى جوشاندند تا به نصف و يا دو ثلث تقليل مى يافت و بعد از آن در ميان لنگ و پارچه اى آنرا تصفيه مى نمودند، و سه روز آنرا رها مى كردند، و آنرا دوباره تصفيه مى نمودند و بعد از آن به اندازه هر رطلى از آب ، چند وقيه از صمغ عربى و زاج قبرسى را بر آن اضافه مى كردند. سپس از همان دوده اى كه قبلا از آن ياد كرديم آن اندازه بدان مى افزودند كه براى تيره و سياه كردن آن كافى بود و صبر و عسل را نيز به آن اضافه مى كردند كه مگس بر آن ننشيند و مدتى حالت خود را حفظ كند. و براى هر رطلى از اين مركب ، سه وقيه از دوده قرار مى دادند البته پس از آنكه آن دوده را با قلوه كف دست - همراه با نيشكر و زعفران و زنگار - مى كوبيدند تا خوب نرم مى شد و نمى بايست آنرا در هاون كوبيد.

2- نوع ديگر مناسب نوشتن روى پوستهاى نازك و رقيق بوده كه آنرا (( الحبرالراءس )) مى ناميدند كه در آن ، دوده وجود نداشت ، به همين جهت درخشان و براق و براى چشم ، مضر بوده است (رك : صبح الاعشى 2/465، 466، به نقل از هامش تذكرة السامع ، ص 178، 179).

بر اساس اين توضيح ، مداد عبارت از نوعى مركب بوده است كه داراى ثبات و پايدارى زيادى نبوده و نيز قابل حك و محو نبود. لكن حبر و مركب مخصوص كه از آن بازگو شد، عبارت از نوعى مركب بوده كه با رطوبت دهان و امثال آن قابل حك و محو بوده ، ولى به زودى محو نمى شد؛ بلكه براى مدت زمانى دور و دراز محفوظ مى ماند.

/ 1