امام و عرفان (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

امام و عرفان (2) - نسخه متنی

سیده فاطمه طباطبایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

امام و عرفان
((قسمت دوم))

فاطمه طباطبايى

يادآورى:

در نخستين قسمت, پس از شرح موضوع عرفان به جايگاه شرافت اين علم پرداخته شد. ديديم كه عرفان اشرف علم است. عرفان راه وصول به حقيقت را نشان مى دهد. هم راه علمى آن و هم مشى عملى آن را. مقصود اصلى در عرفان چه در بخش نظرى و چه در محدوده عملى آن, شناخت خداوند و دستيابى به اين تنها حقيقت است.

اينها مطالبى است كه سركار خانم طباطبايى براى جمعى از خواهرانى كه در واحد خواهران دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم به تحصيل علوم اسلامى اشتغال دارند ايراد نموده اند.

شما را به پى گيرى بخش ديگرى از اين بحث دعوت مى كنيم.

ويژگيهاى عارف

يكى از ويژگيهاى عارف, علم و بصيرت اوست. امام امت قدس سره توصيه مى كنند كه علم بياموزيد تا جاهل نمانيد, چون آموختن علم براى مومن, فريضه است. مومن نمى تواند جاهل باشد, لكن مهم اين است كه در علم نمانيد و بتوانيد از آن عبور كنيد. اگر در علم مانديد, از خدا دور افتادن به همراه خواهد داشت. اينكه گفته اند: ((العلم هو الحجاب الاكبر)) اشاره به همين مطلب است. بدين خاطر, امام امت قدس سره در اشعار خود از فلسفه و عرفان, از درس و كلاس, بيزارى جسته و مى فرمايند:

اين امور, بابى را به روى انسان نمى گشايند و از اينها راهى براى انسان, حاصل نمى گردد.




  • در درس و بحث و مدرسه ام حاصلى نشد
    جز حرف دلخراش پس از آن همه خروش



  • جز حرف دلخراش پس از آن همه خروش
    جز حرف دلخراش پس از آن همه خروش



ابوعلى سينا در زمينه ويژگيهاى عارف مى گويد: عارف, مجاهد و شجاع است. عارف, دلير است چرا كه جز خدا از كسى ترس ندارد. بدين سبب, حضرت امام با وقوف به قدرت نظامى, سياسى و اقتصادى آمريكا فرمودند: ((آمريكا هيچ غلطى نمى تواند بكند.)) عارف با تمام وجود, اين اصل توحيدى را لمس كرده است كه ((لا موثر فى الوجود الا الله)), تمام قدرتها به قدرت خدا برگشت مى كند و قدرت مطلق از آن خداست. به اين جهت در سخت ترين شرايط از هيچ كس واهمه نداشته و با جرات و اطمينان خاطر مى گفتند: ما بايد احكام اسلام را پياده كنيم. قدرت آمريكا از ديد يك مومن, پوچ و توخالى است و چنين بينشى جز با تهذيب نفس, ذوب شدن در اسلام و ترس از خدا ميسر نيست.

عارف, مجاهد است. از طرفى با نفس خود, جهاد و مبارزه مى كند كه جهاد اكبرش خوانند و از طرف ديگر با دشمنان خدا و ستمگران, جهاد مى كند و در برابر آنان خاموش نمى نشيند. عرفانى كه انسان را در مقابل ستمگران به جهاد و مبارزه نخواند, عرفان منفى است. عرفان مثبت شيعى با ظلم, سر سازگارى ندارد. از اين روست كه شيخ الرييس مى گويد: عارف, مجاهد است.

ويژگى ديگر عارف از ديدگاه بوعلى سينا, كينه توز نبودن عارف است. عارف چون دلش متوجه حق است, خاطره اى از كسى در ياد او نمى ماند تا كينه او را به دل گيرد. سالك الى الله وقتى چشمه هاى معرفت به رويش گوده و افق ((حال)) به سويش باز گرديد, خود را فراموش مى كند تا چه رسد به ديگران و خطاهاى آنان. سيطره و هيمنه حق, آنقدر زياد است كه وقتى به حرم دل عارف بالله وارد شد, همه چيز را ذوب و در خود حل مى كند.

اين ويژگى يكى از خصوصيتهاى بارز حضرت امام بود كه براى ما بنا به اقتضاى نزديكى با ايشان بيشتر از ديگران ملموس بود. براى نمونه, نامه اى كه سراپا فحش به ايشان بود و براى چاپ كردن در روزنامه هاى خارجى, در حال خروج از كشور بود, كشف و حامل آن را دستگير كرده بودند. بعد واسطه اى رجوع كرد كه از امام عذرخواهى كنند و اجازه آزادىاش را بگيرند. امام امت به محض اينكه نامه را ديدند, فرمودند: به من فحش داده, چه كارش داريد؟ رهايش كنيد, دلش خواسته به من فحش بدهد. گفتند: نسبت به مقدسات مردم و حزب الله هست. فرمودند: از آنچه مربوط به به من است, گذشت كردم. ايشان حاضر نبودند كه در محضر ايشان, حتى در باره بدترين افراد, يك كلمه بد گفته شود. شيخ الرييس بوعلى سينا گويد: ويژگى ديگر عارف اين است كه دنيا برايش ارزشى نداشته و از دنيا منقطع است. انقطاع و بريدن از دنيا و ماديات دو گونه است: انقطاع مثبت و انقطاع منفى. بدون شك مراد از انقطاع دنيا به معناى ترك دنيا و مردم و زهد به معناى صوفيانه آن نيست كه اين, انقطاع منفى است, بلكه به معناى عدم توجه و دلبستگى نداشتن به دنيا و ماديات است. سالك طريق حق بايد تمام تعلقات مادى, از زن, فرزند, مقام, شهرت و جاه طلبى... را از دل ريشه كن ساخته باشد كه اين حالت, انقطاع مثبت و مراد ماست.

اين ويژگى در حضرت امام متجلى بود. در عين حال كه در متن سياست و در مقام رهبرى انقلاب بودند, به اندازه ذره اى تعلق و وابستگى به ماديات و امور دنيوى نداشتند. در عين حالى كه مرجع تقليد و مقام زعامت عامه داشتند و اهل درس و بحث بودند, وقتى احساس كردند كه وقت انقلاب فرا رسيده و ظرفيت پذيرش احكام اسلام در ملت ايران بالا رفته, براى رضاى خدا قيام كردند, به پاريس رفتند, در حالى كه شرايط پاريس با روحيات ايشان كه در حوزه علميه بزرگ شده بودند, متناسب نبود. بنابراين, بريدن از دنيا به معناى گوشه گيرى و در كنج انزوا نشستن و ذكر گفتن نيست, بلكه عارف واقعى آن است كه از دنيا منقطع شود و علاوه بر اينكه خود سير الى الله دارد, دست مردم را نيز گرفته و با خود به ملكوت اعلا ببرد, چنان كه پيامبر اكرم(ص) در بازگشت از معراج, چنين كرد.

ابوعلى سينا, پس از بيان اين ويژگيها مى گويد: در نتيجه, عارف از لطافت روحى و فكرى برخوردار خواهد شد, به گونه اى كه به هر چيز كه بنگرد, نشانه حق را در آن مى بيند. طبعا چنين فردى نمى تواند نسبت به محيط اطراف خود, جامعه و آيات حق, بى تفاوت بماند و در اين مقام است كه ((سالك الى الله)) خدا را قبل از اشيا و با اشيا و بعد از اشيا مى بيند, چرا كه اشيا, ديگر واسطه و مانع نخواهند بود. مخلوقات جهان را به همراه علت آنها مى بيند و مى فهمد كه اين موجودات و ممكنات, از خود وجود استقلالى ندارند و تنها جلوه اى از صفات و اسماى خداوندند. از اين رو, به اشيا, افراد و خلق خدا علاقه مند مى شود. مردم را دوست مى دارد و خدمت به خلق خدا را افتخار خود مى داند, چرا كه خدا را دوست دارد. دوستى و دشمنى اش جهت دار مى گردد و سرانجام تمام زندگى او رنگ خدايى به خود مى گيرد.

خداى سبحان در قرآن كريم مى فرمايد:

((صبغه الله و من احسن من الله صبغه))(1)

رنگآميزى خداست و هيچ رنگى بهتر از رنگ خدايى نيست.

اين ويژگى نيز در زندگى سراسر درس حضرت امام نمود خاصى داشت. علاقه و دوستى ايشان نسبت به افراد, رنگ خدايى داشت. به بچه ها علاقه زيادى داشتند, زيرا بچه ها گناه نمى كنند و بر اساس فطرت پاك خود به خدا نزديكترند. گاهى اوقات, وقتى از حرم اميرالمومنين على(ع) به خانه برمى گشتند, با شور و شوق خاصى از آمدن بچه ها به نزد ايشان و لطافت روحى آنان تعريف مى كردند. مى فرمودند:

((اين بچه ها جديدالعهد به ملكوت هستند.))

ملاك محبت, براى حضرت امام قدس سره ((به خدا نزديكتر بودن)) بود. آن حضرت, چنانچه احساس مى كردند كه فردى به خدا نزديكتر است, او را بيشتر دوست مى داشتند و در ملاقات با خانواده هاى شهدا, وقتى فرزندان آنان گريه مى كردند, به شدت ناراحت مى شدند.

عارف واقعى معتقد است تمام موجودات اين جهان, وجود مستقل ندارند. ريسمان وجود آنها به دست خداوند متعال است. هيچ كس و هيچ چيز از خودش مايه اى ندارد, هر چه هست از خداست. تمام صفات, عرض است و عرض, قائم به جوهر است, عرض از خود چيزى ندارد.

وجود از آن خداست و سرانجام, تمام اعراض به وجود برخواهند گشت و عارفان بالله و سالكان وادى معرفت, زودتر از اجل مقرر خويش به وجود اصلى و جوهر اوليه يعنى ذات اقدس ربوبى برگشته اند. آنان قبل از موت, مرده اند و قبل از فناى جسم, ((فانى فى الله)) شده اند, قبل از مرگ, نفس خود را ميرانده اند كه فرمود:

((موتوا قبل ان تموتوا))

يعنى قبل از مردن, تعلقات و دلبستگيهاى مادى را از جان خود بركنيد و نفس خود را بميرانيد.

حضرت امام قدس سره در شعر خود مى فرمايند:




  • گر اسير روى اويى, نيست شو, پروانه شو
    ميگساران را دل از عالم بريدن شيوه است
    راه علم و عقل با ديوانگى از هم جداست
    مست شو, ديوانه شو, از خويشتن بيگانه شو
    آشنا با دوست, راهش غير اين بيگانه نيست



  • پاىبند روى هستى, درخور پروانه نيست
    آنكه رنگ و بوى دارد, لايق ميخانه نيست
    بسته اين دانه و اين دامها, ديوانه نيست
    آشنا با دوست, راهش غير اين بيگانه نيست
    آشنا با دوست, راهش غير اين بيگانه نيست



يعنى اگر خدا را مى خواهى, بايد در او فانى شوى و از همه چيز, منقطع و در او محو گردى و چون پروانه, آنقدر گرد وجودش بچرخى, تا با آتش عشق و محبت او گداخته و فانى شوى. چنانچه پاىبند به خود بوده و خود را ببينى, شايسته پروانه بودن نخواهى بود. كسانى كه شراب عشق خدا را چشيده و مست شده اند, دل از دنيا و تعلقات مادى مى برند و اين راه و رسم آنهاست و ليكن كسى كه دلبستگى به دنيا و امور مادى دارد و دل به زرق و برق عالم, بسته است لياقت نوشيدن شراب عشق و محبت خدا را ندارد. راه علم و عقل و راه كسانى كه علم و عقل خويش را مى بينند و در علم و عقل خود مانده اند, از راه ديوانگان(2) كه از مرحله علم و عقل گذشته اند و همه چيز خود را در وادى دوست, گم كرده اند جداست و كسى كه اسير و پاىبند عقل خويش است, ديوانه محسوب نمى شود تا بتواند خدا را ببيند. شراب عشق الهى را بنوش و از مرحله عقل و هوش, گذر كن و خود را نبين تا ((خدابين)) شوى. كسى كه با حضرت دوست, آشنا گشت, براى رسيدن به او راهى جز دستورات شرع, برايش نيست و نمى تواند متادب به آداب شريعت نباشد.

ادامه دارد.


1ـ بقره, آيه 138.

2ـ مراد از ديوانه, در اينجا كسى نيست كه عقل را از دست داده, بلكه مراد, كسى است كه جز خدا هيچ چيز, حتى عقل خود را نمى بيند و از مرحله عقل, گذر كرده و به مرتبه عشق رسيده است. در مقابلش كسى است كه علم و عقل خود را مى بيند و در گل و لاى علم و عقل, مانده و در نتيجه, نمى تواند خدا را ببيند.

/ 1