مصاحبه با حجة الاسلام محسن غرویان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مصاحبه با حجة الاسلام محسن غرویان - نسخه متنی

محسن غرویان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مصاحبه با حجة الاسلام محسن غرويان

به عنوان شروع گفتگو در مورد روش تحقيق و روش شناسي آن، و نيز تفاوتي كه بين اين دو حوزه وجود دارد، صحبت بفرماييد. چون يكي از مشكلاتي كه محققان ما در حال حاضر دچار آن هستند اين است كه بين اين دو حوزه تفاوت و تمايزي قائل نمي شوند و با مسائل اين دو حوزه كمتر آشنا هستند؛ بويژه با ضرورت مباحث روش شناسي كه مبحث جديدي است كه وارد حوزه معرفتي ما شده است. به همين دليل دو سؤال ابتدايي ما از جنابعالي اين خواهد بود كه چه تمايزي بين دو حوزه روش شناسي و روش تحقيقي ما وجود دارد و مسائلي كه روش شناسي تحقيقي مكلف به پاسخگويي آنهاست، چيست؟

به نظر بنده بين روش تحقيق و روش شناسي تحقيق تفاوت هست. روش تحقيق به اين معناست كه ما موضوعي را براي بررسي و تحقيق انتخاب مي كنيم. فرض كنيد موضوع ما پديده اي فيزيكي است. ما وقتي مي خواهيم در مورد پديده هاي فيزيكي تحقيق كنيم بايد از روش تجربي استفاده كنيم و آنچه در روش تجربي (كه يكي از اقسام روش تحقيق است) به كار گرفته مي شود در اينجا به كار ما خواهد آمد.

اما اگر موضوع ما فلسفي است، نمي توانيم از روش تجربي استفاده كنيم. اينجا روش تحقيق ما عقلي و استدلالي خواهد بود و بايد با تعقل و انديشه در مورد آن موضوع به تحقيق پرداخت.

گاهي موضوع تحقيق ما تاريخي است. فرض كنيد مي خواهيم در مورد اصحاب امام حسن مجتبي(ع) و صلح آن حضرت تحقيق كنيم، اينجا روش تحقيق ما نقلي و تاريخي خواهد بود. البته تحليل تاريخ و تفسير تاريخ و فلسفه تاريخ گاهي بحثهاي عقلي وفكري را اقتضا مي كند. اما در مورد تعداد اصحاب امام حسن مجتبي(ع) وقتي مي خواهيم تحقيق كنيم ديگر اينجا از روش تعقل نمي توان استفاده كرد. اينها مسائلي تاريخي است كه براي تحقيق در آن بايد به منابع و اسناد و مدارك مراجعه كرد. اينها روش تحقيق ما مي شود.

روش تحقيقي هر علمي مشخص و واحد است. البته در يك علم ممكن است يك موضوع از حيثيت و جهات مختلف مورد تحقيق قرار گيرد اما مثلاً وقتي مي گوييم علم فيزيك يا علم شيمي روشن است روش تحقيق در آنها، تجربي است. ديگر از روش عرفاني در فيزيك و شيمي نمي توان استفاده كرد. از روش تعقلي در شناخت هر پديده شيميايي يا فيزيكي نمي توانيم استفاده كنيم. البته در فيزيك محاسبات رياضي هست كه آنها باز حيثش فرق مي كند؛ يعني با روش رياضي و تعقلي بايد به آن پرداخت. اين مثالها براي اين است كه روش تحقيق معلوم شود. روشهاي تحقيق هم عمدتا 4ـ3 تا بيشتر نيست. در متدولوژي علوم و روش شناسي علوم مي گوييم كه روش تحقيق يا نقلي است يا عقلي يا تجربي. البته مسائل عرفاني و معنوي را هم اگر به كار بگيريم، مي توانيم بگوييم يك روش ديگر نيز داريم وآن روش عرفاني و كشف و شهود است. البته كشف و شهود نتيجه اش شخصي است. هيچ وقت ما نمي توانيم از كشف و شهود نتيجه كلي بگيريم ولي در هر حال روش مكاشفه و شهود نيز يكي از روشهاي معرفت و يكي از روشهاي تحقيق است. البته روش عرفاني با ساير روشها تفاوتي دارد كه خيلي اختياري و ارادي و منظم نيست؛ به طوري كه ما بتوانيم بگوييم كه كلاسي مي گذاريم تا عرفان را ياد شما بدهيم كه بعد از طي اين كلاس شما عارف و اهل كشف و شهود بشويد؛ چون اين حوزه از مقوله ديگري است. اما عمدتا روشهاي تحقيق در موضوعات علوم يا نقل است يا عقل يا تجربه. روش نقلي مثل روش علم تاريخ. روش تجربي مثل روش تحقيق در فيزيك و شيمي، روش عقلي نيز مثل روش منطق و فلسفه.

اما روش شناسي به نظر من نوعي معرفت درجه دوم است؛ به عنوان مثال حضرت امام را كه مورد بحث شماست در نظر مي گيريم. ايشان تحقيقاتي درموضوعات مختلف كرده اند؛ مثلا تحقيقات فقهي، فلسفي، تفسيري، اصولي و عرفاني. حال ما مي خواهيم آن روشهايي را كه امام در هر يك از اين شاخه ها به كار گرفته اند با نگاه ديگري بشناسيم. ما خودمان نمي خواهيم تفسير و فلسفه و عرفان بنويسيم. مي خواهيم روشهايي را كه حضرت امام در تحقيقات خودشان به كار گرفته اند مورد بررسي مجدد قرار دهيم و نسبت به آنها شناختي پيدا كنيم. از اين جهت بنده عرض مي كنم روش شناسي تحقيق نوعي معرفت درجه دوم است. امام در تفسير، روش خودشان را به كار گرفته اند. در فلسفه روش تعقلي و فلسفي مخصوصي را طي كرده و در تاريخ و رجال و حديث هم روش خودشان را به كار گرفته اند. حال با نگاهي ديگر مي خواهيم نظري بر اين روشها بيندازيم و آنها را مورد نقد و بررسي قرار بدهيم و آنها را بشناسيم. به نظر من اينها مي شود روش شناسي تحقيق حضرت امام در رشته هاي مختلفي كه ايشان تحقيق كرده اند.

بحث روش شناسي مطالعه انديشه حضرت امام كمتر متوجه مطالعات انديشه هايي است كه امام در حوزه صرفا علمي مطرح كرده اند، بلكه اين همايش درپي روش شناسي مطالعه انديشه امام در حوزه اجتماعي، سياسي و فرهنگي و... است. امام در عرصه هاي فقه، فلسفه، تفسير و... كارهاي علمي انجام داده اند. بررسي آن تحقيقات با روشهايي كه جنابعالي نيز به آن اشاره كرديد قابل تحقيق است. البته اينجا هم بحثهاي روش شناسي نيز مطرح خواهد بود. سؤالات اساسي ما عمدتا اينهاست كه آيا انديشه هاي فقهي حضرت امام در عرصه هاي اجتماعي و سياسي تماما براساس اصول فقه رايج در زمان ايشان قابل توضيح هست ياخير. اين بحثي است كه منوط به ورود به مباحث روش شناسي مي شود. سؤال ديگري كه مي توان مطرح كرد اين است كه آيا امام در تمام صحبتهايي كه در عرصه هاي فرهنگي و اجتماعي بيان كرده اند به تمام پيامدهاي نظام فلسفي مختارشان پايبند بوده اند؛ مثلاً ايشان معتقد بودند حكمت ما حكمت صدرايي است آيا امام به تمام پيامدهاي سياسي و اجتماعي فلسفه ملاصدرا التزام داشتند يا در عرصه هاي حكومتي وقتي حضرت امام اظهارنظر، و انديشه اي را بيان مي كنند، آيا اين انديشه تمام عرصه هاي فقهي، فلسفي، و عرفاني امام را ارضا مي كند؟ براي مثال وقتي امام از جمهوري و نقش مردم در حكومت صحبت مي كنند آيا اين انديشه با نظام فلسفي امام سازگار هست يا خير؟ آيا ما مي توانيم تعارضي بين اين انديشه هاي امام پيدا كنيم و اگر چنين تعارضاتي يافت شد چگونه بايد آنها را برطرف سازيم؟ حتي در عرصه فقه تخصصي يا در عرصه فلسفه تخصصي هم همين بحث پيش مي آيد كه آيا تمام انديشه هاي فقهي امام جدا از آن انديشه هايي كه در عرصه مسائل حكومتي بيان كرده اند بايد تحليل كرد. آيا اين انديشه ها بر اساس اصول فقه رايج در آن زمان قابل تبيين است يا ما بايد اصول فقه ديگري را به امام نسبت دهيم كه براساس آن، فقه امام قابل استخراج و تبيين باشد؟ حال ما از بين اين سؤالات دو سؤال را در اينجا مورد بحث قرار مي دهيم:

اينكه در همان حوزه هاي معرفتي خاص فقه، فلسفه و تفسير آيا روش حضرت امام همان روش رايج بوده يا امام روش جديدي داشته اند؟

اينكه در عرصه حكومتي كه امام تحصيلات خاصي نداشتند و دروس دانشگاهي را نگذرانده اند آيا ما مي توانيم تصميم گيريهاي امام را براساس الگوهاي امروزي تبيين نماييم؛ آيا مي توان آنها را به الگوي مختار امام، كه معجون يا تركيبي از نظام فلسفي، فقهي، عرفاني است، نسبت داد؛ تركيبي از اين سه عنصر كه با ضرايب خاصي با هم ارتباط پيدا كرده و انديشه حكومتي خاصي را موجب شده اند؟

اين بحث بسيار مهم، دقيق، و ظريفي است كه به نظر من كار زيادي مي طلبد ولي ثمراتش هم خيلي زياد است. اين حركت شما در دانشگاه امام حسين(ع) مي تواند طليعه حركت علمي دقيق، ظريف و مهمي باشد؛ به شرطي كه پيگيري شود و به نتيجه برسد. من چند نكته رادر اينجا اشاره مي كنم:

ما وقتي مي گوييم روش فلسفي حضرت امام روشي تعقلي است يك نظر كلي است. زيرا روش تحقيقي علامه طباطبايي هم عقلي است. روش تحقيقي خود ملاصدرا هم در فلسفه روشي عقلي است. اين كلي است. زيرا روش فلسفه، تعقلي، برهاني و استدلالي است. مقدماتش بايد از يقينيات باشد با شرايطي كه منطق تعيين مي كند تا نتيجه برهاني در بيايد. اما فلسفه هر فيلسوفي با فلسفه فيلسوف ديگر تفاوت مي كند. ابن سينا هم روشش تعقلي بود. ملاصدرا نيز روشش تعقلي بوده است. ولي فلسفه ملاصدرا با ابن سينا فرق مي كند. معلوم مي شود كه عقل ابزاري است كه در افراد مختلف، مثلاً از نظر دقت فرق مي كند كه اين تفاوتها درنتيجه كار دو فيلسوف هم اثر مي گذارد. گاهي توجه و التفات يك فيلسوف به بعضي از مسائل هستي جلب مي شود و توجه فيلسوفي ديگر به جهات ديگر. باز فلسفه ها تغيير مي كند.

حضرت امام هم به عنوان يك فيلسوف، اگر در نظر بگيريم، از روش عقلي استفاده مي كردند. بايد ديد توجه امام به كدام بخش از مسائل انتولوژيك بوده است. بايد ديد توجه ايشان به كدام بخش از مسائل هستي شناسي يا جهان شناسي بوده است. با دقت در آثار امام است كه مي توان نسبت به آن مسائل دقيق آگاهي پيداكرد.

نكته ديگر اين است كه ما بسياري از بزرگان تاريخي و مشاهير و علما و انديشمندان را داشتيم كه در ساحتهاي مختلف علمي تدريس كرده، و مطلب نوشته اند ولي انسجامي بين ساحتهاي فكري آنها نيست؛ مثلاً وقتي فقه مي گفته اند مثل اين بوده كه از فلسفه خبر نداشته اند. وقتي فلسفه مي گفتند خبر نداشتند از اينكه در فقه چه گفته اند. وقتي تفسير مي گفتند مثل اينكه جداي از فلسفه تفسير مي گفتند. وقتي بحث اصولي مي كردند جداي از كلامشان بحث مي كرده اند.

مثل كساني كه به مكتب تفكيك معتقد بوده و هستند؟

بله به يك معنا مكتب تفكيك بر انديشه آنها حاكم بوده است. اما كم داريم افرادي كه نظام فكري دارند؛ يعني انديشه آنها داراي نظام است و اجزاي مختلف نظام فكريشان با هم همخواني دارد. اين همخواني عناصر نظام فكري در بين بزرگان ما كم پيدامي شود. البته من هنوز خودم تحقيقي در مورد حضرت امام نكرده ام. بسيار خوب است كه درجه همخواني افكار و انديشه هاي حضرت امام در قلمروهاي مختلف فقهي، اصولي، تفسيري، عرفاني و فلسفي بررسي بشود. البته من اجمالاً مي توانم بگويم اين معنا كه تمامي انديشه هاي امام با يكديگر همخواني دارد و خود ايشان هم به اين همخوانيها توجه داشتند ادعاي خيلي بعيدي به نظر نمي رسد ولي در عين حال كار مي خواهد. چون خود حضرت امام نيستند كه ما از ايشان بخواهيم همخواني انديشه هايشان رابيان كنند؛ مثلاً از ايشان بپرسيم اين حرفي كه در فقه گفتيد روي مبناي فلسفي شماست يا خير؟ ما هستيم و آثار حضرت امام و اين كار محققان و پژوهشگران است كه بنشينند و اين آثار را كنار هم بگذارند و ميزان همخواني آنها را با هم به دست بياورند. ظاهرا مراد شما هم از روش شناسي تحقيقي امام همين است و اين كار بسيار سنگيني است.

بد نيست بحث را از زاويه ديگري دنبال كنيم. يكي از مشكلاتي كه در عرصه تحقيقي جامعه ما وجود دارد تكثر در برداشتهايي است كه از انديشه هاي حضرت امام شده است. گاه عده اي روي قسمتي از سخنان امام تكيه كرده و نظام معرفتي خاصي را به امام نسبت داده اند اما آن نظام معرفتي نمي تواند بخشهاي ديگر انديشه هاي امام را تبيين كند؛ يعني اين افراد به نوعي تعارض در انديشه هاي امام دست پيدا مي كنند. همانگونه كه شما فرموديد: امام از معدود افرادي بودند كه سعي داشتند بين حوزه هاي معرفتيشان، هماهنگي و انسجامي ايجاد كنند. پس ما بايد قائل شويم كه امام نظامي معرفتي فراتر از اين سه عرصه فقه، فلسفه و عرفان داشتند كه براساس آن نظام فكري، تفاوتهاي بين اين سه عرصه را به گونه اي برطرف مي ساختند.

حال سعي ما اين است كه آن روش و متد معرفتي امام را كه براساس آن تمام انديشه هاي امام قابل تبيين است پيدا كنيم. در اين راستا اگر ما امام را داراي يك الگوي معرفتي ندانيم و منشأ انديشه ها و تصميم گيريهاي امام را سه الگوي فقه، فلسفه و عرفان معرفي كنيم به تعارضهاي زيادي برخورد مي كنيم؛ براي مثال بحث زن كه در حكمت متعاليه جايگاه خاصي دارد يااينكه تنها يك نوع حكومت خاص از دل فلسفه حكمت متعاليه و حتي حكمت مشاء قابل استخراج است كه اين الگوها با آن الگوي حكومتي كه امام بر آن تكيه داشتند، يعني جمهوري اسلامي با آن تأكيد نه يك كلمه كمتر نه يك كلمه بيشتر، قابل تطبيق نيست.

براي اينكه بتوانيم اين سازگاري را ايجاد كنيم بايد قائل شويم كه امام داراي نوعي الگوي معرفتي خاص بودند كه براساس آن، انديشه هاي متعارض قابل وحدت بوده است و مي بينيم كه در عرصه هاي تاريخي اين گونه اتفاقات افتاده است؛ مثلاً ملاصدرا در حكمت متعاليه بين عرصه هاي مختلف فقه، فلسفه و عرفان و كلام وحدت ايجاد كرد؛ يعني عرصه هايي كه تا ديروز با هم مغايرت داشت در قالب معرفتي جديدي به وحدت و انسجام رسانده است. در مورد امام هم از اين نظر كه ايشان مرتب با فلسفه، فقه و عرفان در تماس بودند و با آنها قطع رابطه نكردند و نيز با توجه به وجود كدهاي خاصي كه در انديشه هاي امام مي بينيم درمي يابيم كه امام هيچ تضادي بين اين عرصه ها مشاهده نمي كردند؛ يعني بين حكمت متعاليه امام و آنجا كه درباره عظمت و جايگاه زن صحبت مي كنند واز نقش زن در اجتماع سخن مي گويند و از نقش مردم در حكومت بحث مي كنند گويا هيچ تضادي ديده نمي شود.

به همين دليل ما بايد روشهايي را دنبال كنيم كه بتواند ما را به آن نظام وحدت بخش حضرت امام برساند و نشان دهد كه امام چگونه در موقعيتهاي مختلف زماني و مكاني، تصميمهاي كار آمدي اتخاذ مي كرده اند. در همين راستا كنگره اي تحت عنوان نقش زمان و مكان در اجتهاد برگزار شد و مقالات بسياري هم در اين مورد به رشته تحرير درآمد ولي سرانجام، نتوانست معلوم كند كه اين عنصر زمان و مكان چگونه در تصميم گيريهاي حضرت امام نقش ايفاكرده است. حال اگر من بخواهم از امام الگو بگيرم و در حد بالاتر آن از ائمه معصومين الگوگيري كنم بايد به الگوي معرفتي، كه آنها از آن ارتزاق مي كرده اند دست پيدا كنم. تا وقتي آن الگو را در دست نداشته باشم با اين تكثر در برداشتها و تزلزل در انديشه ها روبه رو خواهم بود. لااقل من بايد راه حلي براي رفع اين تعارضات و تصميم گيري در مورد آنها داشته باشم.

نكته اي كه در اينجا به نظر بنده مي رسد اين است كه بايد توجه كنيم امام در فلسفه، عرفان و فقه مقلد نبودند بلكه مجتهد بودند و خودشان صاحبنظر بودند. اين گونه نبوده كه بگوييم مثلاً هر چه در اسفار ملاصدرا آمده يا هر چه حكيم سبزواري به عنوان شارح حكمت متعاليه در تأليفات خودش گفته همه اينها را امام قبول داشتند. وقتي ما مي گوييم يك بعد انديشه حضرت امام حكمت صدرايي است تمام جزئيات آن را مد نظر نداريم. بلكه معتقديم كه آن اصول و اركان فلسفه ملاصدرا مورد قبول حضرت امام بوده است. لذا كسي نگويد هر چه در اسفار و متعلقات اسفار است مورد قبول امام بوده است. يا اينكه اگر امام در جايي از زن يا مسأله حكومت جمهوري اسلامي صحبتي به ميان آورده اند اينها با آن حاشيه حكيم سبزواري چگونه سازگار در مي آيد و اگر امام معتقد به حكمت صدرايي بودند، اين حرفي كه اينجا زده اند با آن مطلبي كه قبلاً گفته اند در تناقض است. امام مجتهد بودند و مقلد ملاصدرا يا حكيم سبزواري نبودند. ما وقتي مي گوييم يك بخش از انديشه امام صدرايي است آن اصول كلياتش را مي گوييم. در مسائل جزئي ممكن است امام خيلي از آنها را قبول نداشته باشند و اين را نمي شود دليل بر عدم توافق و هماهنگي گذاشت.

اگر آن جزئيات، نتيجه منطقي آن كلياتي باشد كه امام قبول داشتند در آن صورت تعارض واقعا وجود خواهد داشت.

اين منطقي بودن را چه كسي تأييد مي كند؟ داور كيست؟ اين خودش محل بحث است. روش شناس كه نمي تواند داور باشد؛ يعني روش شناس تشخيص تعارض يا سازگاري را به خود فيلسوفها واگذار مي كند.

مسأله ديگر اينكه ما وقتي صحبت از انسجام فكري در انديشه امام مي كنيم و معتقديم انديشه هاي امام داراي يك نظام بوده و يك الگوي منسجم معرفتي و فكري داشته است، نمي خواهيم بگوييم كه تمامي گزاره هاي فقهي ايشان با گزاره هاي فلسفي ايشان سازگاري تام دارد و حضرت امام هم به اين سازگاري التفات داشته اند. بحث وحدت و اتحاد تام و صد در صد يك بحث است، بحث عدم تعارض، بحث ديگري است. ما مي گوييم تعارض كلي و اساسي بين بخشهاي مختلف انديشه حضرت امام وجود ندارد. ممكن است كسي در بين دو مطلب جزئي تعارضي در بياورد ولي در كليات و اصول به عقيده بنده تعارضي نيست.

مطلب ديگر اينكه من معتقدم بخشهاي مختلف انديشه امام گونه اي وحدت با يكديگر داشته است. امام كسي نبود كه به طور تفكيكي بحث كند؛ يعني آنچه در فقه گفته بود با آنچه در عرفان و فلسفه به آن رسيده، و معتقد بود درنظر خودشان به گونه اي هماهنگي داشته و مؤيد يكديگر بود و امام قادر بود از يك ديدگاه فقهي كه مطرح مي كند دفاع نمايد. دفاع فلسفي و عرفاني خودشان را نيز به عنوان پشتوانه اي مي توانست ارائه كند. اين هم يك مطلب است. به نظر بنده اگر ما بخواهيم در انديشه هاي امام به آن الگوي معرفتي كه جنابعالي به آن اشاره كرديد برسيم بايد به مخروط و طرح انديشه حضرت امام دست يابيم.

در اينجا ما بايد ابتدا از عرفان امام شروع كنيم. به طور خلاصه امام در ابتدا به توحيد و معرفت پروردگار رسيدند و نيز به ذات داراي صفات جمال و جلال و به عبوديت انسان نسبت به پروردگار پي بردند؛ يعني همان وضعي كه در عرفان نظري مطرح است كه توحيد چيست؟ موحد كيست؟ امام ابتدائا به توحيد رسيدند بعد به اينكه موحد چه كسي است؟ عبد حقيقي و به عبارتي انسان كامل چه كسي است؟ چون در عرفان نظري ما دو بحث داريم: يكي اينكه كمال حقيقي چيست و ديگر اينكه كامل كيست يا اينكه توحيد چيست و موحدكيست. به نظر بنده امام در ابتدا توحيدشان به آن حد نصاب رسيد بعد انسان كامل را شناختند. وقتي انسان كامل در نظر امام شناخته شد ايشان به اين نتيجه رسيدند كه براي رسيدن به اين مرتبه انسان كامل چه بايد كرد. براي رسيدن به هدف نقش و جايگاه ماهيت جامعه مطرح مي شود.

بحث اينكه چه جامعه اي بايد تشكيل داد تا در آن به مرتبه انسان كامل نزديك شويم و به آن معرفت و كمال و آن مرتبه بالايي كه مي توانيم به آن برسيم دست يابيم. به عقيده بنده امام از اين مرحله است كه به مسأله حكومت مي رسند؛ اينكه چه حكومتي بايد در جامعه انساني برقرار باشد تا انسانها در آن حكومت و تحت ولايت حاكم آن به مرتبه انسان كامل برسند يا حداقل به آن نزديك شوند. اينجاست كه مسأله حكومت اسلامي براي امام مطرح شد.

حكومت اسلامي در زمان پيغمبر حكومت نبوي است. در زمان ولي و معصوم، حكومت ولوي مطرح مي شود. در زمان ما هم وقتي امام معصوم نيست بايد حكومتي تشكيل بدهيم كه بيشترين شباهت را به حكومت معصوم داشته باشد. به نظر بنده سير انديشه امام اين گونه بوده است. ايشان در ابتدا تحصيلاتي كرده و مطالعاتي داشته اند. وقتي ذهنشان به مرحله اجتهاد رسيده است آن وقت چنين سيري را طي كردند؛ يعني ابتدا به توحيد رسيدند، به انسان كامل رسيدند، بعد تشخيص دادند كه براي رسيدن به اين كمال انساني به مقدماتي نياز است و بايد حكومت، حكومتي باشد كه ما را در راستاي آن به سوي انسان كامل سير دهد. نظام اجتماعي بايد طوري باشد كه ما را در آن جهت حركت بدهد. لذا ايشان احساس كردند بايد خودشان هم در تشكيل اين حكومت و اين جامعه و مدينه فاضله نقشي داشته باشند.

سپس نقش خودشان را اين گونه ايفا كردند كه ديديم؛ كتاب نوشتند؛ شاگرد تربيت كردند و قيام نمودند و چنين جامعه اي را در حد خودشان محقق كردند. با چنين نگرشي در انديشه هاي امام مي توانيم به يك الگو و نظام فكري دست پيدا كنيم و براي اين منظور بايد از آثار امام شاهد و مثال بياوريم. طرح اجمالي كه در اين راستا به نظر بنده مي آيد اين است كه ما يك الگويي را براي شناخت انديشه هاي امام درنظر بگيريم كه اين كار دور از واقعيت هم نيست.

پس به تعبيري در روش شناسيهاي موجود در بحث فهم متون، كه اين متن مي تواند متن فيزيكي، عيني يا متن لفظي و كتبي باشد، نظريه هاي مختلفي تا حالا ارائه شده است؛ نظريه هايي كه عمدتا جنبه هاي پوزتيويسي دارد. خواه در قالب تأييديش يا در قالب ابطالي اش وروش شناسي هايي كه بحثهاي هرمنوتيكي رادنبال مي كند. با اين الگويي كه جنابعالي فرموديد كه ما بايد شواهدي براي تأييد اين مدل بياوريم، احتمالاً شما هم مدلهاي پوزتيويسي را در قالب تأييديش دنبال مي كنيد؛ يعني ما درباره نظام فكري امام حدسي بزنيم، (همانطور كه حدس را قبلاً فرموديد چيست) و بعد از قالب عرفاني شروع كنيم و برسيم به اينكه نظام فقهي امام، كه در آن صورت نهايي اش بحث ولايت فقيه بود در قالب آن الگوي عرفاني دنبال شده است.

بعد در انديشه هاي امام دنبال شواهد، صحبتها و نوشته هايي باشيم كه تأييدي براي اين الگو باشد. اين تنها يكي از روشها مي تواند باشد. حال اينكه اگر ما اين روش را دنبال كنيم چه پيامدهايي را در پيش خواهيم داشت اين خود بحثي است كه به حوزه روش شناسي مربوط مي شود و آنچه شما مطرح فرموديد روش تحقيق است. حال اگر من ببينم كه محقق ديگري هم حدس ديگري زد و به همان اندازه اي كه من براي الگوي خودم شاهد آوردم او نيز براي الگوي خودش شاهد آورد؛ به عنوان مثال كساني كه بحث حكومتي و ولايي و بحث مردم سالاري را مطرح مي كنند هر دو دسته براي تبيين و اثبات الگوي خودشان شاهد مي آورند. حال اگر تعداد شواهد و برداشتهاي متكثري كه به امام نسبت داده مي شود يكسان باشد با آن حدسهاي فراوان چه بايد بكنيم؟ اين بحثي است كه به حوزه روش شناسي مربوط مي شود.

البته اين از آثار وتوابع اجتناب ناپذير اين نوع روش شناسي است كه ما نمي توانيم از آن فرار بكنيم. اگر خود امام بودند و ما اين سؤالات را از ايشان مي كرديم خود امام مي گفتند كه به چه صورت حركت كردند و مسير ذهني خود را بيان مي كردند. البته حتي گاهي ممكن است شخصي خودش هم نتواند مسير ذهني اش را تبيين كند. چون اينها پديده هايي بوده كه ساليان قبل در ذهن حضرت امام نقش بسته است؛ حال اينكه امام بگويند چگونه اين سير را طي كرده ام كار دشواري است. زيرا آدمي مثل پديده هاي فيزيكي نيست كه نظم و نسق كاملاً دقيق و مشخصي داشته باشد، ولي به هر حال اين يك حدس است و بايد براي آن مؤيد و قرينه بياوريم. همه مي توانند حدس بزنند ولي مهم، مؤيداتي است كه بايد براي صحت آن حدس ارائه كرد. به قول پوپر (كه در بحث حدسها و ابطالها مي گويد كه تئوريها هميشه حدسهاي جسورانه اي هستند كه تئوري پردازان آنها را مطرح مي كنند و بعد به دنبال مؤيدات مي گردند)، هر كس مؤيد بيشتري آورد او موفقتر است. حالا اينجا هم همينطور است. با وجودي كه اين يك حدس است ولي بنده معتقدم كه ما مي توانيم بيشترين شواهد را براي اين الگو بياوريم و در اين زمينه هم مؤيدات فراواني هم وجود دارد.

آن چيزي كه خود پوپر در بحث استقرا اشاره مي كند اين است كه هيچ تعداد شاهدي براي اثبات يك حدس كفايت نمي كند؛ يعني ما هر تعداد شاهدي كه بياوريم در مقابل تعداد حوادث و مواردي كه رخ خواهد داد و بي نهايت هم خواهد بود يك كسري را تشكيل مي دهد كه اين كسر به سمت صفر ميل مي كند. به همين دليل هيچ تعداد مؤيد و شاهدي نمي تواند يك حدس را اثبات كند. مشكل ديگري كه در بحث تأييدپذيري مطرح است اين است كه گاه يك شاهد، دو يا چند الگوي متعارض را به يك اندازه تأييد مي كند. به هر حال بحث اثبات پذيري و حتي تأييدپذيري براساس شواهد بنيانش متزلزل است.

البته آن صحبت در جايي است كه ما بخواهيم نظريه اي كلي به عنوان قانون كلي در همه هستي ارائه دهيم ولي اينجا بحث در مورد امام است. حضرت امام و انديشه هاي ايشان، پديده اي جزئي و مشخص و به زمان محدود است؛ به عبارتي پديده مشخصي است كه ما در مورد اين بحث مي كنيم و نمي خواهيم نظريه اي كلي براي تبيين كل عالم بدهيم.

بحث بر سر اين است كه اگر ما اين انديشه را در سر داشته باشيم كه بخواهيم از انديشه هاي حضرت امام پيروي كنيم، بايد با اين شواهد موجود الگويي را اتخاذ كنيم كه براي آينده ما هم بتواند تصميم بگيرد؛ به عبارتي قصد ما اين است كه به الگويي برسيم كه براساس آن اگر در آينده تصميمي گرفتيم بتوانيم بگوييم اين تصميم مطابق با انديشه امام اخذ شده است. اينجاست كه به قانون كلي احتياج داريم.

اين دو مطلب است: اينكه حضرت امام به عنوان يك شخص با عمري محدود روششان چه بوده است يك بحث است وبحث ديگر اينكه من در آينده روشم چه باشد، كه آن احتياج به قانون كلي دارد. ما حالا مي خواهيم امام را به عنوان حاكم، فيلسوف و فقيه مورد بررسي قرار بدهيم و ببينيم با توجه به شواهد و قرائني كه هست، ايشان را چگونه بايد درك كنيم. اين يك قاعده كلي و يك قانون نيست. بله اگر خواستيم در آينده از اين روش يك قانون درست كنيم، در آن صورت بحث كليّت و عموميت زماني و مكاني مطرح مي شود. بنده حرفم اين است كه امام در عمري كه داشتند برخي آثار علمي از خودشان به جا گذاشتند. حال ما مي خواهيم براساس يك حدس به الگويي دست پيدا كنيم تا براساس آن بتوانيم تمامي انديشه هاي امام را تبيين كنيم. اين امر كلي نيست بلكه برداشت شخصي است. اگر فرد ديگري حدس ديگري داشت بايد شواهدي بياورد كه بر نظريه ما ترجيح پيدا كند. بنده معتقدم كه ما به اندازه كافي مي توانيم مؤيد، قرينه و شاهد بياوريم كه برتري اين نظريه را بر نظريه هاي ديگر به اثبات برساند. البته بنده در حال حاضر در مقام انجام دادن اين عمل نيستم ولي مي توان در فرصتهاي مناسب اين موضوع را با افرادي كه قرائتهاي مختلفي از انديشه هاي امام دارند در ميان گذاشت ودر مورد آن بحث كرد.

در هرحال آن صحبتها در راستاي بحث روش تحقيق است. منتهي در روش شناسي تحقيق به محدوديتهاي اين الگوي تأييدي اشاره مي شود.

بنده به محدوديتها اعتراف مي كنم. ولي در عين حال وقتي كه امر بين دو تا حدس داير مي شود بايد ببينيم كدام حدس، مؤيدات بيشتري دارد كه در نتيجه آن صائب تر است.

پس براساس اين فرمايش جنابعالي بين روشهاي مختلفي كه براي فهم متن وجود دارد مثل روش تأييدي، روش ابطالي و روش هرمونتيكي، شما روش تأييدي را براي اين مورد خاص اختيار مي كنيد. شما فرموديد كه امام از عرفان شروع كردند و درنهايت به فقه و مسأله ولايت فقيه رسيدند؛ به عبارت ديگر نوعي وحدت وانسجام را بين دو حوزه عرفان وفقه در نظر گرفتيد. احتمالاً آن عرفان هم چيزي است كه با فلسفه و حكمت متعاليه عجين شده است. بحث انسان كاملي كه فرموديد هم در عرفان هم در حكمت متعاليه حدودا به يك شكل بيان شده است. پس بايد بگوييم امام از فلسفه و عرفان شروع كردند وبراي اينكه تحقق عيني اين امر را در جامعه ايجاد كنند و امكاني را به وجود آورند كه انسان بتواند به كمال نهايي خودش راه پيدا كند، بحث ولايت فقيه و نهايتا حكومت جمهوري اسلامي را پيشنهاد كردند.

در اينجا اين سؤال مطرح خواهد شد كه آيا تمام انديشه هاي امام براساس اين سه الگو قابل تبيين است يا خير يا به عبارتي آيا مي توانيم تمام انديشه هاي امام را به تركيبي از اين سه عنصر تحويل كنيم يا اينكه عناصر جامعه شناسانه و روانشناسانه را هم بايد وارد قضيه كنيم؛ به عبارت ديگر اينكه امام از نظر ويژگيهاي شخصيتي، رواني، خانوادگي، استاداني كه داشتند و جامعه اي كه در آن بزرگ شده اند، برخي عوامل غيرملموسي در ايشان وجود داشته است كه مانع مي شود ما انديشه هاي امام را به تركيب اين سه عنصر تحويل كنيم.

هر محققي، فيلسوفي، و يا سياستمداري در رشته اي كه حرف مي زند يا اظهار نظر مي كند، خالي از همه اين عوامل نيست و بالاخره روابط اجتماعي، خانوادگي و خصوصيات شخصي دارد. اما به عقيده بنده بايد ببينيم وقتي يك بزرگي مثل امام اظهاراتي كردند و اقداماتي انجام دادند و نظرياتي را ارائه نمودند، كدام عوامل در تصميم گيريهاي ايشان قويتر بوده است. بله امام هم در يك خانواده اي با برخي روابط و پيوندهاي خاص خويشاوندي، سببي، نسبي بزرگ شده و رشد كرده اند. همه اينها هم در شخصيت امام حضور داشته اند. اما بنده معتقدم حضور اقوي از آن عرفان، فلسفه و دينداري امام بوده است. نمي شود گفت نظريه ولايت فقيه زاييده محيط خانوادگي امام است. در اين رابطه گاهي برخي اظهارنظرهايي مي كنند كه جاي تعجب دارد؛ مثلاً ولايت فقيه را زاييده اين مي دانند كه پدر امام را كشتند و در آن زمان، امام كه در سنين كودكي بودند شاهد ظلمي بودند كه از طرف شاهان و سلاطين بر پدرشان واقع شد، سپس حس انتقام جويي در امام ايجاد شد و ايشان كينه سلاطين را به دل گرفتند و عاقبت اين امر ارائه نظري ولايت فقيه بود.

به نظر من اين نگرش خيلي عاميانه است و نشان مي دهد كه اين افراد امام را نشناختند. درست است كه ما همه اين عناصر و عوامل را در مجموعه عناصر شخصيتي امام حاضر مي دانيم ولي بنده معتقدم آن عناصر قويتر كه علت حقيقي انديشه ولايت فقيه، انديشه حكومت اسلامي و... در تفكرات امام بودند همان عرفان، فلسفه، و فقه امام بوده است. بنده به اين معني آن فروكاهش و تحويل را قبول دارم كه ما مي توانيم انديشه هاي امام را به اين مباني عرفاني، فلسفي و فقهي برگردانيم. در ضمن اين نكته را اضافه كنم كه طلاب، اول فقه مي خوانند بعد به درس فلسفه وعرفان مي رسند. در حقيقت عرفان نهايت راه است. ولي وقتي ما شخصي مثل حضرت امام را مورد مطالعه قرار مي دهيم امام را به عنوان طلبه مورد مطالعه قرار نمي دهيم. ما امام را بعد از اينكه تحصيلات را تمام كردند و خودشان به نظام فكري، يك فلسفه و يك جهان بيني رسيدند مورد مطالعه قرار مي دهيم. در آنجا ديگر ترتيب تحصيلات مد نظر ما نيست لذا كسي نگويد امام اول فقه خواندند بعد فلسفه و عرفان آموخته اند. من كاري به اين قبل و بعد زماني ندارم. بنده مي گويم زير بناي نظام انديشه امام عرفان ايشان است.

بحثي كه در فلسفه علم مطرح است اين است كه ما هر گاه در عرصه طبيعي پديده ها بعضي علل را يا نبينيم يا اينكه نقش آنها را در پيدايش و چگونگي معلول ناچيز بشماريم، اينها خواه يا نا خواه در نحوه شكل گيري آن پديده دخالت مي كنند. حال اگر من اين پديده ها را را به عنوان علل مؤثر در آن پديده دخالت ندهم همين امر باعث مي شود كه آ ن علل در آن روابط و فرمولهايي كه من مي خواهم براي تبيين معلول بسازم تأثير بگذارند و نتايج تحقيق وتبيين من را دگرگون سازند؛ به عبارتي نتايج داده هاي تحقيقي با آ ن فرمولي كه من ساخته ام سازگاري نداشته باشد. بر اين اساس من بايد در فرمولهاي خود دست ببرم. در عرصه فيزيكي بارها اين اتفاق افتاده است. بعضي عوامل ناديده گرفته شده است يا اينكه فكر نمي كردند كه اين عوامل مي تواند تأثيرگذار باشد. سپس فرمول را دگرگون كردند و ديدند پديده ها با اين فرمول هم سازگار نيست. بارها اين دگرگوني را تكرار كردند و ديدند كه سازگاري ايجاد نمي شود. بعد يكباره جرقه اي حاصل شده است دال بر اينكه احتمالاً يكي از موارد و عللي كه ما آن را كنار گذاشته بوديم در پيدايش و چگونگي پديده ما دخيل بوده است. پس آن عامل را دخالت دادند و ديدند كه فرمول خيلي ساده، و به حالت نرمال نظريات علمي نزديك شده است. در اين رابطه شما با وجود اينكه به دخالت آن عامل اشاره كرديد، وجود آنها را ناچيز شمرده، فرموديد اين عوامل دخالت چنداني نمي تواند داشته باشد.

بحث تا اينجا پيش رفت كه اگر بعضي از عوامل دخيل در پديده ها را آگاهانه و يا اينكه ناخودآگاه كنار بگذاريم و وارد عرصه تبييني خودمان نكنيم، خود آن عوامل بدون دخالت ما در آن پديده ها تأثير مي گذارد و تبيين ما را دچار مشكل مي سازد؛ براي مثال اگر در انديشه هاي حضرت امام عناصر روانشناسانه و جامعه شناسانه را نتوانيم وارد عرصه طبيعي تبيين خودمان بكنيم نمي توانيم براي برخي از پديده ها توضيحي ارائه كنيم. از جمله اينكه چرا اين اتفاق فقط در مورد امام افتاد و چرا همدوره اي هاي ايشان كه در سه عرصه مختلف با امام همراه بودند در تصميم گيريها مخالف امام موضع گرفتند. ظاهرا تنها راه حل اين موضوع اين باشد كه بتوانيم عناصر روانشناسانه و جامعه شناسانه را حتي اگر شده است با ضرايب پايين در عرصه فرمول سازي خودمان دخالت بدهيم.

بنده دخيل بودن عناصر روانشناسانه و جامعه شناسانه را انكار نمي كنم. ولي با وجود اين معتقدم آن عناصر ديگر هم نهايتا در خدمت عناصر اصلي افكار و انديشه هاي امام در مي آيند؛ يعني مسائل روانشناسي خود حضرت امام، روحيات شخصي امام و آن پيوندهاي محيطي، ارثي، خصوصيات ژنتيكي همه در اين امر دخيل هستند ولي به نظر من همه اينها را امام در خدمت عناصر اصلي عرفاني، فلسفي، فقهي و ديني خودشان در آوردند.

در تأييد صحبت شما ذكر اين خاطره به جاست. نزديك به 20 سال پيش ما خدمت حضرت آيت اللّه وحيد خراساني بوديم كه ايشان از شاگردان برجسته حضرت آيت اللّه خويي رحمت اللّه عليه، و در حال حاضر از جمله مراجع تقليد هستند. ما خدمت ايشان رسيديم. من از آقاي وحيد سؤال كردم: مي گويند حضرت آيت اللّه خويي ولايت فقيه را قبول نداشتند ولي حضرت امام قبول دارند آيا اين حرف درست است؟ آقاي وحيد فرمودند كه: اگر فقيهي ولايت فقيه را قبول نداشته باشد كه بايد برود بيل بزند. اين عين تعبير ايشان است. بعد گفتم در مورد آقاي خويي چه مي گوييد؟ شما كه از شاگردان ايشان بوديد. ايشان فرمودند همه فقها ولايت فقيه را قبول دارند. بحث در حيطه اختيارات ولي فقيه و قدرت وسعه ولايت فقيه است كه بعضي مانند امام اين ولايت را مطلقه مي دانند و مي گويند تمام اختيارات پيغمبر و امام معصوم در شئون اداره حكومت و اداره جامعه را ولي فقيه دارا است ولي بعضي اين اختيارات را محدود مي دانند.

آقاي خويي هم اين اختيارات را بدين وسعت قبول نداشتند وگرنه ايشان هم ولايت فقيه را قبول داشتند. بعد آقاي وحيد گفتند شماها توقع داريد كه همه فقها در بحث حكومت و مبارزه با طاغوت و تشكيل نظام اسلامي مثل امام باشند. ايشان در ادامه فرمودند امام برخي خصوصيات فردي داشتند كه هيچ فقيهي آنها را ندارد. همچنين فرمودند در طول تاريخ غيبت كبراي امام زمان (ع) وقتي به فقها نگاه مي كنيم، از مقدس اردبيلي، شيخ مفيد، شيخ طوسي، صدوق و غيره، امام در بين همه آنها منحصر به فرد هستند. در ادامه آقاي وحيد اين خاطره را تعريف كردند كه روزي در حوزه نجف به همراه جمعي از علما خدمت حضرت آيت اللّه حكيم بوديم. در آن لحظه امام كه جوانتر از آيت اللّه حكيم بودند وارد شدند و به آيت اللّه حكيم فرمودند: «آقا شما چرا از قدرت خودتان استفاده نمي كنيد؟» شما بايد اقداماتي را عليه حكومت ايران و عراق انجام دهيد و هر دو حكومت را سرنگون كنيد. اين حكومتها، حكومتهاي ظلمه هستند. در اين هنگام همه برگشتند و به امام نگاه كردند.

آقاي حكيم در جواب فرمودند: «حرفهاي شما صحيح است، اما در اين راه خونهاي زيادي ريخته خواهد شد و من نمي توانم مسؤليت اين خونها را به عهده بگيرم چون نتيجه كار برايم معلوم نيست.»

امام فرمودند: «اين خونها همه در راه اسلام است؛ در راه قرآن است؛ چه به نتيجه برسد يا اينكه بي نتيجه باشد.» آقاي حكيم فرمودند: «به هر حال من نمي توانم مسؤليت اين كار را برعهده بگيرم و نمي توانم اقدامي انجام بدهم.

آقاي وحيد مي گويند، حضرت امام همانجا فرمودند پس ما از فردا مبارزه عليه رژيم شاه را آغاز خواهيم كرد و همه خونهايي كه در اين راه ريخته مي شود در راه اسلام است و من مي توانم اينها را به عهده بگيرم و سپس از جلسه خارج شدند. فرداي آن روز امام اطلاعيه اي صادر كردند كه رژيم شاه، رژيم طاغوتي است. مردم قيام كنيد، مبارزه كنيد و تظاهرات انجام دهيد. اين رژيم بايد از بين برود.

آقاي وحيد بعد از گفتن اين خاطره مي فرمودند اين شهامت و شجاعت امام در فقهاي ديگر وجود ندارد. لذا بنده عرض مي كنم ولايت فقيه و نظام جمهوري اسلامي مقداري هم متأثر از روحيات شخصي حضرت امام است.

نمونه ديگر از شجاعت امام اينكه مي گويند، يك بار شخصي در زمان شاه مشروب خورده و وارد مدرسه فيضيه شده و در حالت مستي به طلبه ها فحش و ناسزا مي گفته است. هيچ يك از طلبه ها و مدرسيني كه در جلسه بودند جرأت نمي كردند به او چيزي بگويند و مي گفتند اين آدم مست و لايعقلي است. در همين موقع امام وارد حوزه شدند و تا اين صحنه را ديدند جلو رفتند و سيلي محكمي توي گوش آن فرد مست زدند و او را از مدرسه بيرون انداختند. امام چنين خصوصياتي هم داشتند كه قابل انكار نيست. اما بنده مي گويم همه اينها در استخدام آن افكار و انديشه هاي زيربنايي و عرفاني و فلسفي امام است.

در مثال قبلي يك موردي وجود داشت كه بحث تكليف محوري امام را نشان مي دهد و آن بحثي است كه فرموديد: امام گفتند اگر به نتيجه هم نرسيم ولي چون اين خون در راه اسلام ريخته مي شود من مي توانم مسئوليت آن را به عهده بگيرم؛ يعني ما موظف به تكليف هستيم و نتيجه چندان برايمان اهميت ندارد. حالا در مورد همين امام شواهدي در انديشه هايشان هست كه عنصري را تحت عنوان عنصر كارآمدي مطرح، و فوق العاده هم در مورد آن سفارش مي كنند. سؤال اين است كه چگونه ما مي توانيم با توجه به اين موضوع، عنصر جدي تكليف محوري را با عنصر كارآمدي محوري همساز كنيم.

امام در اين سفارشي كه ظاهرا به آيت اللّه صافي است (موقعي كه ايشان در شوراي نگهبان بودند) مي گويند مراقب باشيد كه خلاف شرعي صورت نگيرد كه جنبه مشروعيت روند حركتي ما حفظ شود و بلافاصله بعد از آن اشاره مي كنند كه مواظب باشيد كه اسلام در پيچ و خم مسائل سياسي دچار ناكارآمدي نشود. در جاي ديگر اشاره مي كنند اگر اين فقه كه شما مي گوييد اين گونه پيش برود و اين تكليف محوري به اين صورت باشد كه شما مي گوييد كار ما به كوخ نشيني خواهد انجاميد و در اين راستا مبارزه مي كنند با برخي تلقيات خاصي كه در نظام فكري واصولي رايج آن زمان وجود داشت. آيا ما مي توانيم بگوييم كه بحث تكليف محوري در يك عرصه اي از اوضاع اجتماعي جدي است و بروز پيدا مي كند و عنصر كارآمدي در موقعيتي ديگر به وقوع مي پيوندد؟ حالا اينكه وضعيت بروز هر عنصري به چه صورت است خود جاي بحث دارد. سؤال ديگري كه مطرح است اين است كه اصلاً بحث كار آمدي در اصول فقه جايگاهي دارد و يا اينكه اصول فقه ما ظرفيت پذيرش عنصري به نام عنصر كارآمدي را در خود دارد يا خير.

سرانجام اينكه امام اين انديشه را از كجا وارد سيستم فكري خودشان كردند؟ چون نه در فلسفه عنصري تحت عنوان كارآمدي داريم نه در عرفان و نه در فقه. از سوي ديگر، فقه، فلسفه و عرفان ما چنين گنجايشي را براي پذيرش عنصر كار آمدي ندارد و اين بحث و نتيجه آن براي آنها مهم نيست، بلكه آنجه اهميت دارد بحث حق و حقيقت و تكليف است. حالا شما بفرماييد امام اين عنصر را از كجا در انديشه هايشان وارد كردند؟

در مورد اين مسأله بنده معتقدم ما وقتي تكليف محوري را در كنار عنصر كارآمدي مطرح مي كنيم نبايد آنها را جداي از هم بدانيم. ما مكلفيم كه به عنصر كار آمدي هم توجه كنيم؛ يعني ما مكلف هستيم نظريه هايي كه ارائه مي دهيم كار آمد باشد؛ اين يك نكته. نكته ديگر اينكه انجام دادن تكليف الهي هم خودش باز به يك معنا نوعي كارآمدي است. در انديشه ديني انجام دادن تكليف، خودش وظيفه اي است كه موضوعيت دارد.

اگر تكليف هدف باشد اين عبارت شما صحيح است. اما اگر انجام دادن تكليف براي قصد ديگري باشد، مثلاً براي كمال يا انسجام اجتماعي باشد و اگر تكليف مقدمه اي براي رسيدن به آنها باشد ديگر نمي توان اين بحث را مطرح كرد و حتي آن چيزي مشروع شمرده مي شود كه بتواند ما را به هدف، نزديك و واصل گرداند.

در اين مورد بايد ديد تكليف چيست و ما از چه تكليفي صحبت مي كنيم؛ به عنوان مثال نماز يك عبادت است. حالا شما عنصر كارآمدي را در نماز چگونه معني مي كنيد؟ منظور ما از رسيدن به كمال چيست؟

يكي از ثمرات و تأثيرات نماز الصلاة تنهي عن الفحشاء والمنكر است. نقش اجتماعي نماز و كار كردهاي رواني و فردي ديگري را هم مي توان براي نماز مطرح كرد.

هر تكليفي از تكليفات الهي كار آمد هم هست يعني در رساندن انسان به كمال نقشي دارد. بعضي اگر امروز كار آمدي را مطرح مي كنند، كار آمدي را در صحنه هاي سياسي، اجتماعي و جهان بين الملل درنظر دارند و مي گويند اگر حضرت امام فتوا به مهدورالدم بودن سلمان رشدي دادند اين مسأله كارآمدي ندارد. درست است كه حضرت امام به تكليف خودشان عمل كردند اما كار آمدي را در نظر نگرفتند. در صورتي كه به نظر من امام اين گونه فكر نمي كردند بلكه كارآمدي را در انجام دادن تكليف مي ديدند و در اينكه انسان به كمال برسد.

آن وقت بايد ديد كمال چيست و اين را هم در انديشه هاي خود حضرت امام بايد معنا و تفسير كنيم. بايد ببينيم امام به دنبال چه كمالي بودند و آيا اين كمال مقبوليت جهاني و بين المللي است يا اينكه امام اين مسائل را كمال نمي دانستند و بلكه آنها را هم نفي مي كردند. البته امام در جايي كه امر بين كمال معنوي، ديني، الهي و كمال دنيوي داير بوده كمال الهي را ترجيح مي دادند نه اينكه چشمانشان را به روي دنياي امروزي بسته باشند و به آن توجهي نداشتند ولي مي گفتند همه اينها را ما بايد در جهت كمال معنوي و اخلاقي سوق بدهيم. بنابر اين به نظر من بين تكليف محوري و كارآمدي در خيلي از مواردش در انديشه امام تبايني وجود نداشته ما بايد كارآمدي را در انديشه حضرت امام معني كنيم تا بفهميم كارآمدي چيست.

در جايي كه امام مي گويند اگر اين فقه را شما دنبال كنيد نتيجه اش كوخ نشيني خواهد بود، اين بحث مطرح مي شود كه گويا ايشان نوعي معقوليت اجتماعي را پذيرفتند. معقوليتي كه در حال حاضر، جامعه كوخ نشيني را نامطلوب مي داند. به همين دليل امام مي گويند اگر اين فكري را كه شما دنبال مي كنيد به آن نتيجه برسد اين فقه مطلوب نيست و از دنيا عقب مي مانيد. حالا بايد ديد اين از دنيا عقب افتادن تا چه اندازه به ما اجازه مي دهد تا در فقهمان دست ببريم و آن را مورد بازنگري قرار دهيم.

البته بايد در اين مورد بحث شود و با يك جمله هم نمي شود همه انديشه امام را بررسي كرد. نمي شود با يك جمله نشان دادكه امام داراي انديشه سكولاريستي بوده و مي خواستند دين را دنيوي كنند. نمي شود امام را با يك جمله شناخت؛ مثل كساني كه مي خواهند همه اسلام را با يك آيه قرآن تفسير كنند. امام محكماتي دارند و برخي متشابهات؛ در جايي مي فرمايند ميزان رأي ملت است. جمله اي كه همه طرفداران دموكراسي از آن استفاده مي كنند. ولي در جاي ديگر امام مي فرمايند اگر رئيس جمهور يك قدم از مسير اسلام خارج يا منحرف شود و همه مردم هم با او باشند من يك تنه خواهم ايستاد. با توجه به اين صحبتها در مي يابيم كه با يك جمله نمي توان امام را تفسير كرد. بله امام به كارآمدي توجه داشتند و به اينكه اسلام بايد در دنياي امروز بدرخشد و نظام اسلامي بايد بتواند در روابط پيچيده بين الملل امروز حضور فعال داشته باشد. اما به عقيده بنده امام معتقد بودند اگر اسلام را صحيح بشناسيم و به ديگران نيز بشناسانيم و حقيقت اسلام را معرفي كنيم، انجام دادن اين عمل كارآمدي هم خواهد داشت. البته دنياي امروز با نظام مقابله مي كند ولي امام منظورشان اين بوده است كه حقيقت اسلام را بتوانيم در دنياي امروز نشان بدهيم و عدالت اسلامي و عدالت اجتماعي را محقق كنيم.

در هر حال ما مي توانيم با حفظ همين اصول و ارزشها نظام جمهوري اسلامي را كارآمد، و در دنياي امروز هم زندگي كنيم. البته با ما مقابله خواهد شد. اگر كارآمدي را اين گونه معني كنيد كه ما به گونه اي عمل كنيم كه كسي در مقابل ما نايستد، بايد گفت خير، كارآمدي اين گونه نيست. اما اگر كارآمدي اين باشد كه بتوانيم در دنياي امروز سرافرازانه و با عزت زندگي كنيم و اقتصاد داشته باشيم، نظام بانكي داشته باشيم، نظام سياسي، حقوق، روابط بين الملل داشته باشيم و عقب افتاده هم نباشيم، در ضمن مرتجع و سنت گرا نباشيم، كوخ نشين به آن معني كه اشاره فرموديد هم نباشيم، كه ديگران نگويند اينها آدمهاي نفهمي هستند، آدمهاي وحشي هستند در اين صورت نگرش ما به كارآمدي صحيح خواهد بود و منظور امام هم همين است.

گويا امام فقه موجود يا به عبارتي فقه سنتي را قابل اين نمي دانستند كه بتواند كارآمدي خودش را در عرصه بين المللي و در عرصه اجتماعي نشان بدهد. به همين دليل گاه به فقه سنتي مي تاختند و به قول معروف از نقش زمان و مكان در اجتهاد صحبت مي كردند؛ به عبارتي گويا كه تصميم داشتند اصول فقه جديدي را با برخي تغيير و تحولاتي وضع كنند كه بتواند عيني بودن فقه را در عرصه حكومتي نشان بدهد.

اينها همه مطالب كلي است و بايد با دقت روي آنها به صورت مطالب جزئي و ريز در بيايد. امام، فقه موجود را كافي نمي دانستند. فقهاي ديگر هم مي گويند ما هيچ وقت به كفايت نمي رسيم. بالاخره بايد هميشه در حركت و پويايي باشيم. امام در برخي موارد، فقه جواهري را تأكيد كرده اند. حال بايد ببينيم فقه سنتي كه امام مي گويند كافي نيست با فقه جواهري كه در مورد آن تاكيد كرده اند مقصودشان چيست؟

منظور ازفقه جواهري روش صاحب جواهراست كه امام همان روش را در تحرير الوسيله مورد استفاده قرار داده اند.

به عقيده بنده مقصودامام ازاينكه مي فرمودند فقه سنتي كافي نيست اين است كه در فقه سنتي حكومت خيلي مورد توجه قرار نگرفته، يا اينكه مورد توجه فقها نبوده است. ويژگي اصلي انديشه حضرت امام، همان توجه ايشان به حكومت است. امام در جايي مي فرمايند حكومت اسلامي و ولايت فقيه، فلسفه عملي تمام فقه است. اين نشان مي دهد كه امام همواره به حكومت مي انديشيده اند. درست است كه بحثهاي زكات، خمس ، حج و جهاد و غيره را در فقه مطرح مي كردند ولي دغدغه اصلي حضرت امام تشكيل حكومت بوده است. به همين دليل است كه حمله مي كنند به فقها و فقه سنتي و مي گويند چرا همه اش نشسته ايد و بحث مي كنيد. چرا اين همه كتاب مي نويسيد و درس مي دهيد؟ ديگر وقت آن است كه اقدام عملي كنيد و اين فقه را در صحنه عيني اجتماع پياده كنيد. اينها چيزهايي است كه بخش اصلي انديشه امام را تشكيل، و به ديگران خط مي دهد. ايشان به دنبال تشكيل حكومت و عينيت بخشيدن به فقه بودند.

با توجه به فضاي بحث و دغدغه هاي پژوهشكده علوم انساني كه در اين زمينه ملاحظه فرموديد به عنوان ختم اين گفتگو اگر صحبتي داريد بفرماييد.

من قابل نيستم كه نصيحت و گفتگويي مطرح كنم. اما يك نكته اي است كه كمي مرا نگران مي سازد و خوف آن دارم كه روزي پيش بيايد كه قرائتهاي مختلفي كه از انديشه هاي امام مي شود انديشه هاي امام را مستهلك كند و ما كم كم از انديشه هاي امام فاصله بگيريم. اميد آن مي رود كه اين گونه تحقيقات و بحثها، همايشها و سمينارها و گفتگوها جلوي اين حركتهاي نزولي را بگيرد. در اين راستا بايد از شاگردان امام، آنهايي كه به امام نزديك بودند و پيش ايشان درس خواندند و با ايشان كار علمي داشته و كمك گرفته اند از آنها خواست كه انديشه هاي امام را بازگو كنند.

ما كه عمرمان اقتضا نمي كرده در خدمت امام باشيم ولي شاگرد شاگردان امام هستيم و بايد از شاگردان بلاواسطه امام بخواهيم كه قرائتهاي خودشان را از انديشه هاي امام بيان كنند و در اين رابطه بايد بكوشيم و هر چه در توان داريم صرف آن كنيم كه انديشه هاي ناب امام محفوظ بماند. زيرا هر چه زمان مي گذرد دسيسه ها و تحريفها بيشتر مي شود و احتمال خطر بيشتري داده مي شود. در صدر اسلام هم همينطور بوده است. در حرفهاي پيغمبر و ائمه ما نيز اختلاف و انحراف ايجاد مي شده است. الأن هم همين خطرات هست و روز به بيشتر هم مي شود. ما وقتي با حادثه اي معاصر هستيم خيلي اهميت پيامدهاي آن را درك نمي كنيم و اينكه اين حادثه ممكن است چه تأثيراتي در آينده داشته باشد.

ما در زماني واقع شده ايم كه بايد بسيار مراقب باشيم. امام با اين انقلابي كه كردند نظام 2500 سال شاهنشاهي را از بين بردند و اين مسأله كمي نيست. شما به اين سادگيها نمي توانيد يك شهر را عوض كنيد، در حالي كه امام يك ملت و يك كشور را عوض كردند؛ نظامش را تغيير دادند؛ قانون اساسي درست كردند. بالأخره اين تحول عظيم ساده نيست، زيرا امام اين نظام شاهنشاهي را به حكومت اسلامي تبديل كردند. در حال حاضر دشمنان انديشه امام به فكر خراب كردن اين انقلاب عظيم هستند و اين كار را با قرائتها و تفسيرهاي مختلف و پلوراليزم فكري و امثال اينها انجام مي دهند. به همين دليل ما بايد بسيار مراقب باشيم.

الحمد لله دانشگاه امام حسين در اين زمينه پيشرو است و متوقع هم همين است. به هر حال در آنجا دانشجويان و استاداني حضور دارند كه دلسوخته و زجر كشيده اند و خودشان در صحنه هاي مختلف انقلاب و جنگ حضور داشته اند.

اميدواريم خداوند توفيق دهد كه ما حافظ و پاسدار خوبي براي انديشه هاي حضرت امام باشيم.

/ 1