ما چيزي هستيم كه مي بينيم: شرايط خانواده براي الگو دهي ارزش ها به كودكان
نويسنده: David Popeno, PhD professor of Sociology Rutgers Uninersityسايت: Parenthood in Americaدر يك نظر سنجي از بزرگ سالان آمريكايي كه به تازگي از سوي وال استريت ژورنال صورت گرفت، «انحطاط اخلاقي»، بزرگ ترين مشكل پيش روي آمريكا در بيست سال آينده عنوان شد. همچنين در اين نظر سنجي، بزرگ ترين دگرگوني شخصيت آمريكايي از سال 1950 به بعد، «ازدواج و خانواده هاي ناپايدارتر» ذكر گرديده است. من با اين ديدگاه عمومي موافقم و معتقدم اين دو موضوع، ارتباط نزديكي با هم دارند. شواهد تجربىِ موجود حاكي از آن است كه كاهش ازدواج و فروپاشي خانواده، عامل عمده انحطاط اخلاقي هستند. اين بدان علت است كه بچه ها ارزش هاي اخلاقي را درون خانواده و اساساً با تكيه بر والدين خود به عنوان سرمشق، مي آموزند. وقتي خانواده ها ناپايدارند، وقتي پدر و مادر در خانه حضور ندارند، از لحاظ عاطفي سردند، يا پرمشغله اند و يا هنگامي كه خودشان مشكل اخلاقي دارند، يادگيري ارزش هاي اخلاقي از سوي بچه ها با مانع مواجه مي شود. در اين مقاله، پيرامون شكست والدين در الگو قراردادن ارزش هاي اخلاقي براي كودكان، صرف زمان براي انجام وظيفه والدين و ديگر شرايط خانواده براي تربيت كودك، بحث خواهم كرد.
الگوسازي [1] modelling
پديده موسوم به الگوسازي در جهان علوم اجتماعي، يكي از بنيادي ترين ابعاد رشد اخلاقي و اجتماعي كودك است. توجه بچه ها بيشتر به كردار بزرگ ترها معطوف است تا گفتار آنها. براي تعيين اين موضوع كه كودكان در حين رشد چه ارزش هايي را فرا مي گيرند، ابتدا بايد به چيزي كه بزرگ ترها انجام مي دهند توجه داشت، نه آنچه كه آنها مي گويند.مهم تر از همه، براي آنكه بچه ها ارزش ها را از طريق الگوگيري از والدين بياموزند، آنان بايد حضوري مداوم، فعال و منظم در زندگي فرزندانشان داشته باشند. متأسفانه در عصر مدرن، پدرها و مادرها به طور فزاينده اي در سال هاي رشد كودكانشان غايب هستند.دانسته هاي ما درباره رفتار انساني نشان مي دهد خانواده، نهادي است كه اكثر بچه ها شخصيت و اصول اخلاقي را در آن ياد مي گيرند. مدارس، كليسا و قانون، همه مي توانند در فرايند توسعه شخصيت كمك كنند، اما قدرتِ استقلال كمتري دارند. عملكرد اصلي آنها، تقويت چيزي است كه تاكنون در خانه تدريس شده است. در صورتي كه اصول اخلاقي و شخصيت، در خانه آموزش داده نشود، نمي توان به نهادهاي ديگر براي جبران خسارت تكيه كرد و به همين دليل، كيفيت زندگي خانوادگي اهميت والايي دارد و خانواده، اساسي ترين نهاد اجتماعي است.
مرور تاريخي طفوليت [2] childhood
تحول دوره كودكي در غرب، در طول چند قرن گذشته، قابل توجه بوده است. در دوران قبل از انقلاب صنعتي [3] preindutrial در اروپا، بچه ها، «بزرگ سالان كوچك» در نظر گرفته مي شدند و به محض توانايي، انتظار مي رفت وظايف بزرگ ترها را انجام دهند. حكم فرمايي تنازع بقا بر همه زندگي، زمان كوتاهي را براي طفوليت و تربيت كودك به مفهوم امروزي باقي مي گذاشت.با گذشت چندين قرن پيش از انقلاب صنعتي و خانواده مدرن (خانواده اي كه زن و شوهر در آن جدا از ديگر خويشاوندان زندگي مي كردند) كودكي، پديده بسيار متفاوتي شد. شرايط اقتصادي جديد سبب شد بيشتر مادران همه وقت خود را به تربيت فرزندان اختصاص دهند، خانه تبديل به يك قلمرو خصوصي تر شد و نگاه به كودكان و دوره كودكي به شدت تغيير يافت. بچه ها بسيار متفاوت از بزرگ سالان در نظر گرفته شدند و طفوليت، دوره بازي، مسئوليت كم كاري و يادگيري، رسمي شد. تصور مي شد كيفيت تجربيات ابتدايىِ طفوليت، تأثير اساسي بر نتايج بزرگ سالي مي گذارد و هر كودك پيش از آنكه داراي عيوبي اصلاح شدني باشد، واجد شخصيت واحد و قابل توسعه اي است. خانواده جديد، پرورش كودك را در بالاترين سطح اولويت قرار داد. به منظور كمك به خانواده ها، صنعت تجاري اسباب بازي، همراه با صنعت كتاب كودك و تنوع زياد تسهيلات و خدمات ويژه براي كودكان، ظهور كرد.مورد مهمي كه مي توانست خانواده اي پيشرو بسازد آن بود كه، تصور جديد از طفوليت، در تعميم بسياري از موفقيت هاي اجتماعي دوره مدرن، به ويژه فردگرايي توفيق گرا [4] Achievement ـ oriented individualism و دموكراسي ليبرال، سودمند بود. اين، يقيناً موردي است كه خانواده، شخصيت جامعه را شكل مي دهد و بر عكس اينها، ارزش هايي بودند كه در خانه بورژوايىِ جديد آموخته مي شدند.امروزه بسياري از جوامع مدرن به معكوس كردن الگوي جامعه پيش از انقلاب صنعتي، روآورده اند. با هجوم تبليغات و صنايع تفريحىِ سازمان يافته و فرهنگ عمومىِ مملّو از تجاوز و سكس، دوره كودكي در معرض خطرات گوناگون قرار گرفته است. محيط رشد كودكان از جنبه هاي ديگري نيز خراب شده است. بسياري از جوامع، نا امن تر و بي هويت تر شده اند و خانواده هاي بچه دار، احساس انزواي بيشتري مي كنند. گزارش سوء استفاده و اهمال در مورد بچه ها از دو دهه پيش تا كنون پنج برابر شده است. شايد بدتر از همه (به علت گسترش و اهميت آن)، كاهشِ سرنوشت ساز اوقاتي باشد كه والدين صرف كودكانشان مي كنند.مجموعه شرايط جديدِ پرورش كودك، نتايج تأسف بار و قابل پيش بيني را براي بچه ها در برداشته است. بزهكاري نوجوانان نزديك به ششصد درصد از سه دهه گذشته تا كنون افزايش يافته و خودكشي در بين آنان سه برابر شده است. خشونت نيز در ميان نوجوانان شيوع پيدا كرده است. سوء استفاده هاي جسمي، ايجاد اختلال در خوراك، و افسردگي، به نحو فزاينده اي در بين نوجوانان ديده مي شود. به واقع هرچه اين جوامع از نظر اقتصادي پيشرفت كرده اند، شرايط اخلاقي و احساسي بچه ها و جوانان بدتر شده است.
ارمغان جوامع صنعتي براي كودكان
الف) جدايي از والدين
بيش از پنجاه درصد از كودكان امروز، قبل از رسيدن به سن هجده سالگي، زندگي را تنها با يكي از والدين مي گذرانند.
ب) عدم ارتباط با پدر
چهل درصد از بچه ها جدا از پدران اصلي شان زندگي مي كنند. اكثر اين بچه ها پدرانشان را به ندرت مي بينند و يا اصلاً نمي بينند. حدود يك سوم كودكان، نامشروع هستند و تعداد زيادي از آنان بدون هيچ پدر شناخته شده اي بزرگ مي شوند.
ج) اشتغال والدين
52 درصد از بچه هاي زير پنج سال، مادراني دارند كه تمام وقت يا نيمه وقت كار مي كنند و مراقبت از فرزندانشان را بر عهده ديگران مي گذارند. اين بچه ها همچنين مشاهده گر صنايع تفريحي سازمان يافته اي هستند كه به محض توليد، به وسيله رسانه ها تبليغ و پخش شده، سبب افزايش خشونت و تمايلات جنسي در افراد گرديده و با ارزش هاي ماترياليستي برجسته مي شوند.عدم حضور، والدين، شكاف عاطفي در خانواده، والدين گرفتار و... به قلبِ ارزش هايي نظير امانت داري، احترام به ديگران، مسئوليت پذيري و... آسيب مي رسانند كه اميدواريم كودكان آنها را بياموزند. هر كدام از ارزش ها ابتدائاً از طريق كنشِ متقابلِ والدين و فرزندان فراگرفته مي شوند؛ كنش متقابلي كه مستلزم حضور فيزيكي، عاطفي، عقلاني و روحي والدين و زندگي با فرزندانشان است.
فراگيري ارزش هاي اخلاقي و توسعه شخصيت در كودكان
درون خانواده، سه مرحله كليدي وجود دارد كه بچه ها با گذراندن آن مراحل، شخصيت و اصول اخلاقي را مي آموزند: شكل گيري پيوندهاي عاطفي، آموختن رفتار اجتماعي، و يادگيري احترام به مرجع و تبعيت از قوانين.اين مراحل همگي در يك چيز مشترك هستند و آن عبارت است از: حضور قابل ملاحظه والدين در كنار فرزندان و ارتباط بين آنها.
ساختار خانواده و زمان
چه نوع خانواده اي در تزريق شخصيت و ارزش هاي اخلاقي به بچه ها موفق تر است؟ خصايص كليدي اينها هستند: خانواده پايدار با دو والد بيولوژيكي [5] Two parent biological كه همواره در فعاليت ها با هم باشند. اين نوع خانواده، تعدادي از عادات، سنت ها و سرگذشت هاي خانواده را با خود دارد و ارتباط زيادي بين بزرگ سالان و بچه ها ايجاد مي كند.اكثر خصلت هاي فوق الذكر، بديهي هستند، اما موضوع والدين بيولوژيكي بحث انگيز است و نياز به شفاف سازي دارد. وجود انسان مجموعه اي از استعدادهاي ادراكي، احساسي و رفتاري است كه توسط ژن ها كد گذاري مي شود. اشتراك ما با بستگانمان در تعدادي از ژن ها، دليل علاقه مندي به خويشاوندان و تمايل والدين به تلاش براي بزرگ كردن فرزندان بيولوژيكي شان است.خانواده هاي ناتني [6] stepfamilies يكي از شكل هاي به سرعت روبه رشد خانواده در آمريكاست. انتظار مي رود يك سوم همه كودكان قبل از رسيدن به سن هجده سالگي، فرزند ناتني باشند و اين، يقيناً نبايد از چشم انداز كودك يا جامعه مطلوب تلقي شود.مي توان استدلال كرد كه زمان صرف شده براي بچه ها (كميت زمان) عنصر مركزي خانواده خوب است. به طور قطع، رابطه تنگاتنگي بين ميزان زمان اختصاص يافته به كودكان از سوي والدين، شخصيت بزرگ سالي آنان وجود دارد.
راهكارهاي رفع معضل
والدين مي توانند روش هايي را براي صرف زمان بيشتر با بچه ها بيابند؛ از جمله: ساعت هاي كاري كمتر «آسان گيري داوطلبانه» [7] Voluntary simplicity براي كساني كه توان مالي دارند، خاموش كردن تلويزيون، كار در بنگاه هايي كه سياست هاي خانواده دوستانه دارند، ساعات كاري انعطاف پذير، تعويق بچه دار شدن تا هنگام استطاعت مالي، و زندگي در مناطقي با هزينه هاي پايين.براي كل جامعه، نيز دو تغيير بنيادين ضرورت دارد: احياي ازدواج و سامان دهي مجدد كار.
نتيجه
در نظر سنجي وال استريت ژورنال، در پاسخ به اين سؤال كه «چه شيوه هايي شخصيت آمريكايي را در قرن بيست و يكم تغيير خواهد داد؟» تنها بيست درصد از جوانان اهميت بيشتر را به ازدواج و بچه ها دادند. اگر حق با هشتاد درصد بقيه باشد؛ يعني اهميت بيشتري به خانواده و ازدواج داده نشود، من معتقدم كه آينده اين ملت به طور قابل ملاحظه اي در مخاطره خواهد بود.