بانوی بهشتی (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بانوی بهشتی (1) - نسخه متنی

محمد عابدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بانوى بهشتى -1

محمد عابدى

زنان اسوه

در دامن پر مهر اسلام، شير زنانى پرورش يافته‏اند كه نامشان چون ستاره در آسمان فضايل مى‏درخشد. چهره‏هاى پر فروغى كه از چشمه‏هاى معرفت جرعه‏ها نوشيدند و تشنگان كوثر عشق و ايمان را از زلال ولايت‏سيراب نمودند. در ژرفاى روحشان دريايى از عشق به اهل بيت(ع) موج مى‏زند و تاريخ گوياى نقش ارزنده‏شان در نهضت عظيم نبوى و برافراشتن پرچم ولايت علوى است.

«اسماء بنت عميس‏» يكى از پيشگامان در اسلام، مهاجرت، جهاد و يارى اهل بيت(ع) است كه عمر خود را وقف پايدارى اسلام و تداوم ولايت كرد. در اين مقاله با زندگى سراسر حماسه و ايثار اين بانوى بهشتى آشنا مى‏شويم. و شما را نيز در اين زيارت به ديدار بانوان قبيله ابرار مى‏بريم.

تبار اسماء

پدرش عميس فرزند معد بن‏تيم، بود كه نسبتش با چند واسطه به عفرس بن‏افتل (سرسلسله قبيله خثعم) منتهى مى‏شد و مادرش هند (و خوله جرشيه) ناميده مى‏شد. وى دختر عوف بن‏زهير از قبيله جرش بود. چون در ميان عرب بهترين دامادها را داشت، پيامبر(ص) او را ستوده است. وى قبل از عميس با حارث بن‏جون ازدواج كرده بود. در روايات از اسماء و خواهرنش با عنوان خواهران بهشتى ياد شده است.

پرستوى مهاجر

در زمانى كه دعوت پنهانى پيامبر اكرم(ص) ادامه داشت و هسته نخستين امت اسلامى بآرامى در حال شكل گرفتن بود اسماء به همراه همسرش جعفر بن‏ابيطالب به محضر پيامبر(ص) شتافت و به يگانگى معبود و رسالت رسول(ص) شهادت داد و در روزگارى كه ياران دين خدا بسيار اندك بودند، نام خود را جزو پيشگامان اسلام ثبت كرد.

رفته رفته به شمار پيروان دين آسمانى افزوده مى‏شد. پيامبر خانه «ارقم‏» را پايگاه تبليغى خود ساخت. مشركان با احساس خطر عظيمى كه در انتظارشان بود، گرد هم آمده، پيمان بستند كه تازه مسلمانان قبايل خود را شكنجه كنند. رفتار وحشيانه آنان از جدى بودن نهضتى حكايت مى‏كرد كه با سرعتى چون برق به پيش مى‏تاخت. آنها ايمان‏آورندگان را تحت فشار قرار دادند، به طورى كه گروهى زير شكنجه‏هاى ايشان جان باختند، يا دچار محنتهاى فراوان شدند. ياسر، عمار، سميه، بلال، خباب بن‏ارث و صهيب بن‏سنان رومى، تنها نمونه‏هايى هستند كه تاريخ نام آنان را به حافظه سپرده است.

سياست جديد قريشيان جامعه را به دو گروه معارض هم تقسيم كرد. با توجه به بنيانهاى به ظاهر مستحكم مشركان از نظر سابقه تاريخى و تعصبهاى قومى و نژادى، گمان مى‏رفت كه بزودى بساط دعوت جديد پرچيده شود. با رويكرد قدرتمندان به رفتار خشونت‏آميز از گرايش روزافزون به اسلام كاسته مى‏شد، زيرا كينه‏توزيهاى اهل مكه منظره‏هاى دردناكى پيش روى مؤمنان مجسم كرده بود و گاه به رعب و وحشت آنان مى‏انجاميد.

«اسماء بنت عميس‏» يكى از پيشگامان در اسلام، مهاجرت، جهاد و يارى اهل بيت(ع) است كه عمر خود را وقف پايدارى اسلام و تداوم ولايت كرد.

هجرت مؤمنان از مركز تشنج و تنش، اصولى‏ترين اقدامى بود كه رهبرى نهضت مى‏توانست در پيش گيرد. از اين‏روى آنگاه كه در باره مهاجرت از ايشان كسب تكليف شد فرمود «هر گاه به خاك حبشه سفر كنيد، برايتان سودمند خواهد بود زيرا با وجود زمامدارى نيرومند و دادگر، در آنجا به كسى ظلم نمى‏شود و آنجا سرزمين صدق و پاكى است و مى‏توانيد در آن ديار به سر بريد تا خدا گشايشى پيش آورد.» گروهى ده الى پانزده نفر كه چهار زن در ميانشان به چشم مى‏خورد اولين مهاجران به آن سرزمين بودند. آنان در ماه رجب سال پنجم بعثت‏حركت كرده، شعبان و رمضان را در حبشه ماندند ولى در پى بروز شايعه‏اى مبنى بر تغيير سياست قريش، در ماه شوال به مكه باز گشتند افرادى همچون رقيه دختر رسول خدا(ص)، در ماه شوال و همسرش عثمان بن‏عفان در نخستين گروه مهاجران حضور داشتند.

آنها پس از با خبر شدن از ناآرامى مكه بار ديگر در همان روزهاى نخست‏بازگشت رو به سوى حبشه كردند و به اين ترتيب مهاجرت اصلى شكل‏پذيرفت. آنان‏83 نفر ياد شده‏اند كه 11 نفرشان زن بودند و به سرپرستى جعفر بن‏ابيطالب و همراهى همسرش اسماء وارد حبشه شدند.

اين اقدام مهاجران چند فايده عمده داشت. نخست آنكه نيرويى معتقد و آماده براى نهضت در مقابل هر نوع قتل عام به حساب مى‏آمدند و از شدت يافتن دامنه اختلاف ميان مشركان و مؤمنان تا به بار نشستن نهضت جلوگيرى مى‏كرد و به علاوه تبليغ اسلام در فرامرزهاى مكه مى‏شد. و در نهايت دست مشركان را از آنان كوتاه كرده، به اقدامات انفعالى وا مى‏داشت; كه با شكست مشركان مبنى بر بازگرداندن مهاجران، بر اوج ذلتشان افزوده شد.

سالهاى فراق از خورشيد رسالت

رواياتى كه نحوه زندگى مهاجران حبشه را ترسيم مى‏كند، برخى به وضعيت‏خوب و گاه ايده‏آل آن سرزمين براى مسلمانان اشاره دارد، مانند فرموده پيامبر(ص) كه حبشه را سرزمين سودمند دانسته بود. و سخن ام سلمه (همسر ابى‏سلمه كه بعدها به افتخار همسرى پيامبر دست‏يافت) كه مى‏گفت: وقتى به حبشه رسيديم با نجاشى همچون بهترين همسايه بوديم. او به دين ما گرويد و ما بدون اينكه اذيت‏شويم يا چيزى بشنويم خدا را عبادت مى‏كرديم.

و شعر عبدالله بن‏حرث كه گفت:

هر يك از بندگان خدا در مكه مغلوب شد ما سرزمين خدا را گسترده يافتيم انسانها را از لذت و خوارى نجات مى‏دهد و به ذلت زندگى و مرگ همراه با عار صبر نكنيد.

از طرف ديگر بانو اسماء بنت عميس در پاسخ طعنه يكى از صحابه مى‏گويد: شما با رسول خدا بوديد. او گرسنه‏هايتان را سير و نادانهايتان را راهنمايى مى‏كرد و ما [به لطف پروردگار از رنج‏آفرينى شما] دور افتاده بوديم ...

سياست جديد قريشيان جامعه را به دو گروه معارض هم تقسيم كرد. با توجه به بنيانهاى به ظاهر مستحكم مشركان از نظر سابقه تاريخى و تعصبهاى قومى و نژادى، گمان مى‏رفت كه بزودى بساط دعوت جديد پرچيده شود.

حقيقت اين است كه محيط حبشه نسبت‏به جو پر خفقان و فشار مكه كه كانون تشنج‏بود محيطى آرام به نظر مى‏رسيد. علاوه بر اينكه وجود پادشاه عادل آن، ميزان امنيت و عدالت اجتماعى و سياسى را تا حد درخور ملاحظه افزايش مى‏داد. اما عوامل مخالف كه در اركان حكومت هم دست داشتند با تشنج‏آفرينى موجبات نگرانى مهاجران را فراهم مى‏ساختند. از جمله زمانى كه نمايندگان قريش به قصد استرداد مهاجران به نزد نجاشى آمدند. غالب وزيران وى با سفيران قريش هماواز خواستار بازگرداندن مهاجران شدند. همچنين وقتى نجاشى سخن قرآن را در مورد عيسى بن‏مريم زبان جعفر شنيد و در مقابل آن سر تسليم فرود آورد و بر اثر تاثر فراوان گريست. كينه‏توزيها عليه جعفر - خصوصا در ميان درباريان كه از سوى گروه قريش تطميع شده بودند - پديد آمد. ام‏سلمه از واقعيات فوق چنين پرده برمى‏دارد: زمانى كه هداياى قريش به كشيشان مؤثر افتاد آنان پس از اسلام آوردن نجاشى با همدستى برخى رجال منطقه عليه وى شوريدند. به خدا سوگند هرگز اندوهى سنگين‏تر از آن نديديم كه خبر شورش عليه نجاشى به ما رسيد; از بيم آنكه مبادا آنها بر نجاشى غلبه كنند و در نتيجه مردى بر سر كار آيد كه، همانند نجاشى كه حقانيت ما را درك مى‏كرد با ما رفتار نكند. به همين دليل مسلمانان هميشه آرزوى پيروزى نجاشى بر دشمنانش را داشتند.

وجود جو ستيز عليه مسلمانان و پيامبر را مى‏توان در رفتار نجاشى دوم به طور محسوس مشاهده كرد كه به محض رسيدن نامه پيامبر آن را از هم دريد و كمال بى‏احترامى را به آن نوشته ابراز داشت.

از سويى آنان به سبب مهاجر بودنشان از داشتن زمين و سرمايه اوليه محروم مى‏گشتند. بر اساس نوشته تاريخ‏نگاران نجاشى اول شخصى را به خانه جعفر بن‏ابيطالب فرستاد تا از وضع زندگانى وى گزارش بدهد و او نتيجه تحقيقات خود را چنين بيان كرد: جعفر در شدت فقر و بر روى خاك مى‏نشيند و در منزل فرش او تنها خاك است.»

به هر روى اسماء مدت پانزده سال (از سال پنجم بعثت تا هفتم بعد از هجرت) بدين‏گونه زندگى مى‏گذراند و به موجب اينكه همسرش نمايندگى پيامبر(ص) را بر عهده داشت اى بسا مورد رجوع زنان مهاجر بوده است.

نويد بازگشت

مهاجران همچنان منتظر دستور رسول خدا(ص) بودند. رسول اكرم(ص) طى نامه‏اى به نجاشى وى را به اسلام دعوت كرد و خواستار برگرداندن مسلمانان شد. نجاشى نيز ضمن نامه‏اى كه به رسول خدا(ص) نوشت اسلام آوردنش به دست جعفر را اعلام كرد و هدايايى را به جعفر سپرد تا به خدمت پيامبر برساند چون دستور رسول اكرم(ص) به اطلاع مهاجران رسيد همگى‏به عشق پيامبرى كه سالها پيش براى آخرين بار با سيماى نورانيش وداع گفته بودند روى به سوى مدينه آوردند.

جنگ خيبر

بازگشت مهاجران همزمان با جنگ خيبر بود. در يكى از روزها پيامبر پرچم جنگ را به دست عمر و روز ديگر به ابوبكر داد اما هر دو در فتح قلعه‏هاى مستحكم خيبر ناكام ماندند و بر اثر حملات دشمن ناچار به عقب نشستند. پيامبر(ص) بعد از اين دو اتفاق فرمود «ارونيه ترونى رجلا يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله ياخدها بحقها ليس بفرار» او (على) را به من نشان دهيد تا مردى را ببينيد كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند. اين پرچم را بسزا بگيرد و فرار نكند به هر تقدير جنگ با فتح قلعه خيبر به دست اميرمؤمنان (ع) پايان يافت و درست در همين زمان كاروان مهاجران خود را به محل جنگ رساند. رسول خدا(ص) كه از فتح خيبر بسيار شادمان بود با ديدن كاروان و نماينده‏اش جعفر شاديش دوچندان شد و با جعفر روبوسى كرد و فرمود: «ما ادرى بايهما انا اشد فرحا بقدوم جعفر ام بفتح خيبر» نمى‏دانم به كدام بيشتر خوشحالى كنم، به آمدن جعفر يا فتح خيبر!

در اين روز دو برادر هر يك در جبهه‏اى ويژه توانسته بودند سكاندارى مطمئن و پيروز باشند. على(ع) در جبهه جنگ و جعفر در جبهه هجرت و مبارزه سياسى و برون‏مرزى. در آنجا پيامبر(ص) به مثابه هديه‏اى جاودانه نمازى را كه به نام جعفر طيار معروف است‏به او ياد داد.

آزرده از آشنا!

اسماء نيز از ديدار رسول(ص) شادمان بود اما اين خوشحالى با ديدن عمر بن‏خطاب و برخورد نامناسب وى با اسماء به يكباره فرو ريخت. عمر به نزد اسماء آمد و گفت: «اى حبشيه، ما بر شما در هجرت سبقت گرفتيم‏» دريغ! وى زمانى پيشرتر در پى فرار از ميدان كارزار به «گريز پا» مورد شماتت قرار گرفته بود و اينك اين گونه به سخنى نسنجيده قلبى آسمانى را به رنج مى‏آورد. اسماء خسته از سالها رنج و غربت كه انتظار خير مقدم از آنان داشت‏به يك باره برافروخت و گفت «به جان خودم سوگند راست گفتى، شما با رسول خدا بوديد، به خدا قسم الان به نزد رسول خدا(ص) مى‏روم و اينها را به او باز مى‏گويم.

او نزد رسول(ص) آمد و آنچه را كه شنيده بود گفت و افزود: اى رسول خدا، مردان بر ما تفاخر مى‏كنند و گمان مى‏برند كه ما از نخستين مهاجران نيستيم!»پيامبر فرمود: «بل لكم هجرتان الى ارض حبشه و نحن مرهونون بكة ثم هاجرتم بعد ذلك‏» بلكه براى شما دو هجرت است‏به سوى حبشه هجرت كرديد و ما مرهون به مكه بوديم آنگاه شما بار ديگر هجرت كرديد. بر اساس روايتى ديگر فرمود: دروغ گفت آن كه اينچنين سخن راند. براى شما دو هجرت است: به سوى نجاشى و به سوى من.

بدين طريق اسماء از دستاورد عظيم هجرت كه همانا «محفوظ ماندن مؤمنان از گزند دشمنان و حفظ ستون اسلام بود» دفاع كرد و در ميدان افكار عمومى، مجالى براى پايمال شدن اين حقوق نداد. هجرتى كه براى رهايى از شكنجه‏ها، حفظ عقيده، آرمانهاى دينى، گسترش مكتب انجام گرفت داراى ارزشى درخشان بود و خداوند متعال بارها از آن به شايستگى ياد كرده است.

هديه خدا

جان پاك اسماء ريشه در آسمان داشت و به حق پيوسته بود. او كه از آغاز پيوند زناشويى خويشتن را وقف مكتب نبوى نمود و ارزشها را چراغ راه خود ساخته بود همواره مرزبان حق شناخته مى‏شد. از جمله در ماجرايى كه منجر به نزول آيه 35 سوره احزاب شد. پاكيزه بانوى مهاجر در نخستين روزهاى بازگشت‏با زنان پيامبر ديدار كرد و آنان به خاطر مقاومتها و صبر و تحمل او را ستودند. اما خود او از ناگفته‏ها، دوران دورى از رسول خدا، مردم حبشه و هر آنچه ديده بود، سخن گفت. در آن حال زنان از آيات نازل شده سخن گفتند. اسماء پرسيد: آيا در باره ما هم چيزى نازل شده است؟! گروهى اظهار بى‏اطلاعى كردند و برخى نيز به صراحت جواب منفى دادند. اسماء كه از نزديك با درد سالها حضور در صحنه آشنا بود و خود نيز تنديس تلاش شناخته مى‏شد با قلبى شكسته و ديدگانى نمدار به حضور پيامبر(ص) آمد و عرضه داشت: اى رسول خدا(ص)، گويا زنان پيوسته زيانكارند و از هيچ بهره‏اى نصيب ندارند! رسول اكرم(ص) علت را پرسيد، گفت: در قرآن بخوبى از آنان ياد نشده است!

هنوز فروغ كلام اسماء خاموش نشده و جانش آرام نگرفته بود كه فرشته وحى هديه‏اى براى زنان فرو فرستاد و از مهر پروردگار به ايشان خبر آورد: آيت نازل شده چنين بود:

«ان المسلمين و المسلمات و المؤمنين و المؤمنات و القانتين و القانتات و الصادقين و الصادقات و الصابرين و الصابرات و الخاشعين و الخاشعات و المتصدقين و المتصدقات و الصائمين و الصائمات و الحافظين فروجهم و الحافظات و الذاكرين الله كثيرا و الذاكرين اعدالله مغفرة و اجرا عظيما»

بى‏گمان مردان و زنان ملسمان، مردان و زنان مؤمن، مردان و زنان فرمانبر و مردان و زنان درستكار و مردان و زنان شكيبا و مردان و زنان فروتن و مردان و زنان صدقه‏بخش، و مردان و زنان روزه‏دار و مردان و زنان پاكدامن و مردان و زنانى كه خداوند را بسيار ياد مى‏كنند خداوند براى همگيشان آمرزش و پاداشى بزرگ آماده ساخته است. نزول اين آيه در حقيقت تكريم و پاسداشت تلاشهاى بانوان در عرصه فعاليتهايشان بود و با عنايت‏به فرهنگ‏آفرينى قرآن كريم اين انتظار مى‏رفت كه ديدگاه يك جانبه مردان تا حدى تعديل شود. روح آيه دفاع از حق بدون لغزش به طرفى خاص است. و بر نفس عمل - بدون توجه يا با توجه يكسان - به جنسيت تكيه دارد. بنابر اين بر خلاف برخى نويسندگان كه سخن راندن اسماء را به روحيه «زن‏ورى‏» يا «زن‏گرايى‏» يا «مردستيزى‏» وى حمل مى‏كنند بايد گفت محققان ارجمند به هنگام بحث از موضوعات جديد مانند نقد مسائل مربوط به زنان از قبيل فمينيسم با احتياط كامل عمل نموده، از بستن پيرايه به اسوه‏هاى ايمان كه سرمايه‏هاى معنوى جوامع اسلامى به شمار مى‏روند خوددارى نمايند.

به هر روى كاروان مهاجران به همراه لشكر پيروز اسلام وارد مدينه شد. جماعت استقبال كننده پيش آمده، آنان را تا داخل مدينه همراهى نمودند. شور و شادى مردم آنگاه به اوج رسيد كه مهاجران را در ميان لشكر پيروز اسلام ديدند. زمانى بعد مهاجران هر يك به خانه نزديكان يا ساكنان مدينه راهنماى شدند. رسول اكرم(ص) خانواده جعفر را در نزديكى مسجد مسكن داد بدين طريق آنان مى‏توانستند عطش سالها دورى از رسول خدا(ص) را فرو نشانند. به علاوه كه همين امر مقدمات ارتباطى دلنشين ميان اسماء و حضرت فاطمه زهرا(س) را پديد آورد. تا آنجا كه اسماء شبانه‏روز به خدمت‏يگانه فرزند برگزيده خدا همت گماشت.

عروج جعفر بن‏ابيطالب

هنوز يك سال از سكونت آرام و زندگى آسمانى آن بانو و همسرش سپرى نشده بود كه واقعه جنگ موته پيش آمد. در سال هشتم هجرى رسول اكرم(ص) لشكرى به فرماندهى زيد بن‏حارثه و قائم‏مقامى جعفر به منطقه موته فرستاد و لشكر مسلمانان با سه هزار نيرو در مقابل نيروى صد هزار نفرى دشمن مواجه شد. جابر ماجراى جنگ و شهادت جعفر را كه در جمادى‏الاولى سال هشتم هجرت اتفاق افتاد اين گونه بيان مى‏كند:

روزى كه جنگ موته آغاز شد ما نماز صبح را با پيامبر(ص) خوانديم. بعد از نماز پيامبر(ص) به بالاى منبر رفت و فرمود «برادران شما براى حنگ با مشركان درگير شدند. پيامبر(ص) گفتارش را با آرامى و درنگ بيان مى‏فرمود ... زيد بن‏حارثه شهيد شد ... علم افتاد ... پرچم را جعفر برداشت. آه ... دست جعفر قطع شد. او پرچم را به دست ديگر گرفت! مى‏بينم كه دست ديگرش نيز قطع شد و پرچم را به سينه فشرده است! ... جعفر شهيد شد...»

اسماء مى‏گويد: صبح آن روزى كه جعفر شهيد شد من چهل پوست دباغى كرده، آرد براى خمير تدارك ديده، صورت فرزندانم را شسته و به موهايشان روغن زده بودم. در آن احوال رسول اكرم(ص) به خانه ما وارد شد و فرمود: اى اسماء، فرزندان جعفر كجايند؟ من آنها را حاضر كرده; به خدمتش بردم. برگزيده خدا بچه‏ها را به آغوش گرفت و بر سر و صورتشان بوسه زد و بوييد و سيلاب اشك از چشمانش جارى بود.

گفتم: اى رسول خدا(ص) از جعفر خبرى شده است؟

فرمود: آرى امروز شهيد شد!

من به شدت گريستم و زنان مهاجر و انصار با شنيدن شيون من به خانه‏ام شتافتند. و ابراز همدردى كردند. رسول خدا(ص) نيز به نزد دخترش فاطمه(س) رفت و اندكى بعد ديدم فاطمه(س) فريادكنان وا عماه وا جعفراه مى‏گفت و به سوى من آمد و فرمود: سزاست كه گريه‏كنندگان بر همانند او بگريند.

خاطره ديدار رسول(ص)

عبدالله پسر جعفر مى‏گويد: روزى را كه رسول خدا(ص) به نزد مادرم آمد به خاطر دارم. او دست‏بر سر من و برادرم كشيد و در همان حال اشك به روى محاسنش مى‏چكيد و مى‏فرمود: «اللهم ان جعفر قد قدم اليك الى احسن الثواب فاخلفه من ذريته باحسن ما خلفت احدا من عبادك فى ذريته‏»: خدايا، جعفر در پى بهترين پاداش به سوى تو آمد. و فرزندان او را با بهترين شيوه‏اى كه بستگان بندگانت را حفط مى‏كنى محافظت فرما.

آنگاه فرمود: اى اسماء،آيا به توبشارتى بدهم؟ مادرم گفت: آرى اى رسول خدا(ص) پدر و مادرم فدايت‏باد! فرمود: خداوند دو بال به جعفر داده است كه با آنها در بهشت‏سير كند.

با يادگاران همسر

فرزندان اسماء و جعفر در حبشه به دنيا آمدند. آنان در سرزمين حبشه اگر از نظاره سيماى آخرين پيامبر خدا بى‏نصيب بودند دو تحفه آسمانى چون پدر و مادر را در كنار خود مى‏ديدند. پدر و مادرى كه در روزگار همانند آنها كمتر يافت‏شده است. در آنجا اسماء براى آنان هم مادر بود و هم آموزگار. آموزگارى كه مدت زمانى زودگذر از بهشت‏به سوى ايشان آمده و زمانى نه چندان دور بار ديگر بر آن است تا به سراى پيشين خود رو كند.آنچه در حبشه براى آنان رنج‏آور بود اينكه پدرشان نه صاحب زمين بود و نه آنچنان سرمايه‏اى داشت كه بتواند براحتى امور زندگانى را بگذراند. در مدينه نيز جعفر غالبا در جنگها حضور داشت و بناچار مادر به تنهايى امور خانواده را اداره مى‏كرد. او نيك آموخته بود كه با نبود مردان زنان در صحنه‏هاى اقتصادى و اجتماعى ناچار به قبول مسؤوليت هستند. گفتنى است كه حضور در محضر فاطمه زهرا(س) و مانوس شدن با وى و همدم شدن فرزندانش با حسن و حسين(ع) در كسب بينش صحيح سياسى و انتقال آن به فرزندان وى نقش اصلى داشته است. اسماء به اين واسطه توانست عشق نبوى و مهر علوى را در جان فرزندانش جارى سازد.

عبدالله

او بزرگترين فرزند اسماء و متولد حبشه بود كه در پى بخشندگى زياد به درياى كرم لقب گرفت. بر اساس روايت‏سليم بن‏قيس از برخورد عبدالله با روباه پير (معاويه) عمق شعور سياسى وى آشكار مى‏شود. عبدالله خود مى‏گويد: زمانى نزد معاويه رفتم كه حسن(ع) و حسين(ع) نيز همراه من بودند و عبدالله پسر عباس همنشين معاويه بود. معاويه به من رو كرد و گفت: «اى عبدالله، چقدر حسن و حسين را محترم مى‏شمارى! در حالى كه نه آن دو از تو بهتر هستند نه پدرشان از پدرت و اگر مادرشان دختر پيامبر نبود مى‏گفتم مادرتان نز چيزى از مادرشان كم ندارد.»

معاويه در آن بود كه با برترى دادن عبدالله بر سيد جوانان اهل بهشت، و از بين بردن شرافت اهل بيت(ع) او را وادار به غرور نمايد تا با سخنانى مغرورانه حسن و حسين(ع) را كوچك بشمارد. معاويه حتى شرافت فاطمه(س) را نيز تنها در شرافت نسبى وى با پيامبر خلاصه نمود. البته اين حربه را معاويه بارها آزموده و افراد مختلفى را گرفتار تعصبات قومى و شخصى كرده و بذر نفاق را در دلشان كاشته بود.

عبدالله مى‏گويد: «پاسخ دادم به خدا تو از مقام آنها و پدر و مادرشان كم اطلاعى و بلكه به خدا آن دو از من، پدرشان از پدرم و مادرشان از مادرم بهتر هستند. اى معاويه، تو از آنچه من از رسول الله(ص) شنيده‏ام غافلى ... مقام آنها والاتر از آن است كه در انديشه خرد تو جاى گيرد.»دشمنى و كينه‏توزى معاويه بن‏ابى‏سفيان با عبدالله بن‏جعفر ريشه در ارتباط نسبى و عقيدتى وى با اميرمؤمنان(ع) داشت. از آن سو عبدالله در مكتب عشق و شهامت و در دامن مادرى شيردل پرورش يافته بود و ترسى از دستگاه تزويرى معاويه به خود راه نمى‏داد.

ابن ابى‏الحديد مى‏نويسد: روزى در حضور معاويه، عمروعاص سخنانى درشت‏به عبدالله گفت و وى خشمگين گفت: مرگ بر تو باد! خاموش باش! شكيبايى‏ام زبان مردم را بر من گشوده است و مى‏پندارند كه نمى‏فهمم ... . اى معاويه، اين موضوع كه اينها كردار خطاى تو را تصويب كرده، ريختن خون مسلمانان و جنگ با امير مؤمنان را تاييد مى‏نمايند مغرورت نسازد تا به هر فساد و تباهى آشكارى اقدام كنى. چشم سر و دل تو از حق كور شده است. اگر از خطاى خود دست نمى‏شويى پس بگذار تا هر چه مى‏خواهيم بگوييم! معاويه كه افشاگريهاى عبدالله را موجب رسوايى خود مى‏ديد، گفت: خدا لعنت كند آن كه آتش درون دل تو را مشتعل كرد! هر چه بخواهى برآورده مى‏كنم. چه اينكه تو فرزند ذوالجناحين و سيد بزرگ بنى‏هاشمى!

عبدالله كه متوجه نيرنگ دوباره روباه پير شد فرياد زد: نه،نه! چنين نيست. آقاى بنى‏هاشم حسن و حسين‏اند و هيچ شخصى در اين مقام به آنان نمى‏رسد.

وى كه نقشه‏هاى خود را بر آب مى‏ديد در صدد برآمد تا چاره‏اى تازه بينديشد. از اين‏رو زينب دختر عبدالله را براى پسرش يزيد خواستگارى كرد. در صورت عملى شدن اين نقشه پيوندهاى نسبى فرزندان وى با آل الله را آلوده مى‏ساخت و در جبهه مقابل مى‏توانست‏شكافى ايجاد كند. اما با هوشيارى امام حسن(ع) و عبدالله اين اقدام وى نيز ناكام ماند. آرى! عشق و علاقه وى به خاندان نبوت هيچ گاه كاستى نيافت و وقتى به سبب پيرى نتوانست در ركاب حسين(ع) شمشير بزند و امام حسين(ع) نيز به دلايل خاص پشنهاد (نامه) او مبنى بر بازگشت را نپذيرفت دو تن از فرزندانش را به نامهاى محمد و عون به كمك امام حسين(ع) روانه ساخت تا به درجه شهادت نايل شدند. و در اولين عكس‏العمل تنها به جمله «انالله و انا اليه راجعون‏» بسنده كرد و آنگاه كه ابوسلاسل خدمتكارش در مقام تاثر گفت اين هم مصيبتى بود كه از حسين(ع) به ما رسيد، با صلابت در پاسخش گفت: زبان كوتاه دار. در باره حسين چنين مى‏گويى! به خدا قسم دوست داشتم در كربلا باشم و جانم را فداى او كنم، كه شايسته است جانها فدايش شود. شهادت حسين(ع) بر من سخت دشوار است ولى خدا را شكر مى‏كنم كه اگر خود نتوانستم حسين(ع) را يارى كنم فرزندان عزيزم او را به جان يارى كرند.

عبدالله در سال 80 هجرى، (سال حجاف) در نود سالگى از دنيا رفت و در بقيع دفن شد.

محمد

او نيز خاطره ديدار رسول خدا(ص) در روز شهادت پدر را به ياد داشت. آن روز كه پيامبر به مادرشان فرمود: غم مخور، من در دنيا و آخرت سرپرست اينها هستم.

پيامبر به او عنايت ويژه‏اى داشت و مى‏فرمود: محمد شبيه عمويم ابوطالب است.

او بعد از مرگ عمر داماد اميرمؤمنان(ع) شد و ام‏كلثوم را به همسرى برگزيد. او جزو چهار نفرى است كه پيامبر اكرم(ص) در باره‏شان فرمود: اينها افرادى هستند كه هميشه از معصيت پروردگار دورى مى‏جويند; محمد بن‏جعفر، محمد بن ابى‏بكر، محمد بن‏حذيفه، محمد بن‏حسينه

عون

قاضى نورالله شوشترى، اين فرزند اسماء را شهيد و مزارش را شوشتر مى‏داند ولى برخى او را شهيد كربلا مى‏دانند كه در 65 سالگى به شهادت رسيده است.

ازدواجى ديگر

مدتى بعد از شهادت جعفر بن‏ابيطالب ابوبكر با اصرار زياد از اسماء خواستگارى كرد و او را به عقد خود درآورد. اين پيوند در سال هشت هجرى و هنگام جنگ حنين در پى پافشارى ابوبكر و توسط پيامبر انجام گرفت. تاريخ‏نويسان در باره علل و حتى نحوه ازدواج اسماء بنت عميس با ابوبكر سكوت كرده‏اند. برخى بر اين عقيده‏اند كه اسماء بعد از جعفر به عقد حمزه درآمد اما بايد گفت: حمزه با سلمى خواهر اسماء ازدواج كرد و ازدواجش با اسماء سند تاريخى ندارد. چنين به نظر مى‏رسد كه در اين دوران هنوز مواضع خاص ابوبكر خصوصا نسبت‏به ولايت اميرمؤمنان(ع) بروز نكرده بود او اين ازدواج را براى خود امتياز بزرگى مى‏دانست. زيرا اسماء از جايگاه ويژه اجتماعى و نيز درايت و آگاهى سياسى بهره‏مند بود. به هر روى اين پيوند تاثيرى در منش و تفكر و تصميمات اعتقادى و سياسى اسماء نگذاشت. او بر عقايدش پايبند بود و تاريخ لحظه يا گامى تخطى از اصول مبتنى بر حب آل الله را از وى ثبت نكرده است. در تاييد اين سخن نكاتى را يادآور خواهيم شد.

مولود حجة الوداع

در زمانى كه ابوبكر به همراه سپاه اسلام به يكى از غزوات رفته بود. اسماء خوابى ديد كه پيامبر در تعبيرش چنين فرمود: ابوبكر برخواهد گشت و از او فرزندى به دنيا خواهد آمد كه خداوند او را مايه خشم كافران و منافقان قرار خواهد داد. اى اسماء نام او را محمد بگذار. در سال دهم هجرى كه گروه زيادى پيامبر را در آخرين حج همراهى مى‏كردند فرزند اسماء در منطقه ذوالحليفه به دنيا آمد. بر طبق فرموده پيامبر(ص) اسماء فرزند را محمد ناميد و از همانجا غسل كرده، احرام بست.

محمد سه سالگى خود را مى‏گذراند كه پدرش چشم از جهان فرو بست و او در دامان اميرمؤمنان(ع) پرورش پيدا كرد و رفته رفته به تربيت‏شده على شهرت يافت.

تحفه حجة الوداع

آن سال واقعه‏اى روى داد كه تا ابد حق را از ناحق جدا مى‏كرد. حادثه عظيم غدير كه خط سرخ علوى را بر تارك تاريخ رسم مى‏نمود و پروانگان عاشق را به سوى سوختن و فانى شدن فرا مى‏خواند. اسماء نيز همچون زنان بزرگوار ديگر مانند حضرت زهرا، ام‏سلمه، ام‏هانى، فاطمه بنت‏حمزه، همسر زيد بن‏ارقم بخويى واقعه آن روز را به خاطر سپرد و به اين وسيله چراغى براى راه فردا كه تاريكى همه جا را فرا مى‏گرفت همراه برداشت. او بارها يادگار خود از حجة الوداع را براى ديگران بازگو كرد تا به اين وسيله آنان را به راه حقيقت فرا خواند. از جمله اين روايت از اوست: «كان رسول الله(ص) واقفا بمكه مستقبلا ثبير مستدبرا حرا و هو يقول: انى اقول اليوم كما قال العبد الصالح موسى بن‏عمران(ع) اسالك اللهم ان تشرح لى صدرى و تيسر لى امرى و اجعل لى وزيرا من اهلى على بن‏ابيطالب اخى اشدد به ارزى و اشركه فى امرى كما نسبحك كثيرا و نذكرك كثيرا انك كنت‏بى بصيرا.»

رسول خدا در مكه روبه‏روى ثبير پشت‏به حرا ايستاده بود و فرمود: امروز مى‏گويم آنطور كه بنده صالح موسى بن‏عمران(ع) گفت: خدايا از تو مى‏خواهم كه به من شرح صدر دهى و امرم را آسان سازى و از اهلم على بن‏ابيطالب برادرم برايم وزير قرار دهى.

او را در كارم شريك سازى همانظور كه زياد تو را تسبيح مى‏كنيم و زياد ياد مى‏كنيم تو به ما بصير هستى.

غروب خورشيد رسالت

پس از آخرين سفر حج (حجة الوداع) حال پيامبر روز به روز وخيم‏تر مى‏شد و فرجام آن چنين شد كه پيامبر اكرم(ص) در غروب روز دوشنبه بيست و هشتم ماه صفر سال دهم هجرت به سراى باقى شتافت. اين واقعه جانگداز براى مردم باور نكردنى بود از بين جمعيت ناگهان عمر بن‏خطاب فرياد زد او نمرده و همچون عيسى به آسمان رفته و زنده است! اسماء در اين حال نزديك شد و به پيكر پاك رسول خدا(ص) با دقت نگريست و گفت: چنين نيست‏بلكه پيامبر خدا جان به جان آفرين تسليم كرده است.

از اين زمان به بعد بود كه دوره فشار به اهل بيت پيامبر(ص) آغاز و به شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) و اميرمؤمنان و سلب حاكميت دينى از آنان منتهى شد. از اين روى بررسى نحوه ارتباط و نوع مواضع اسماء بنت عميس در اين دوران، كه موضوع قسمت دوم مقاله حاضر مى‏باشد عظمت‏شخصيت وى را براى ما آشكار خواهد ساخت.

--------------------------------------------------------------------------------

ماهنامه كوثر شماره 4

/ 1