بانوی بهشتی (3) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بانوی بهشتی (3) - نسخه متنی

محمد عابدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بانوى بهشتى(3)

محمد عابدى

بانوان اسوه

در دو شماره قبل از مهاجرت اسماء بنت عميس به حبشه و ارتباط او با فاطمه زهرا(س) سخن گفتيم.

در آخرين بخش از اين مقاله به ارتباط او با اميرمؤمنان و گوشه‏اى از فعاليتهاى او براى پاسدارى از خط سرخ علوى مى‏پردازيم.

ديدبان قله‏هاى معرفت

پرپر شدن «ياس ياسين‏» نشان اوج سلطه سياهى بر جامعه آن عصر بود اسماء در اين جريان با ماهيت قدرت حاكم بيشتر آشنا مى‏شد. از اين‏روى دختر عميس مصمم‏تر از هميشه در راه سرخ علوى گام نهاد و آنگونه كه فاطمه(س) را مى‏شناخت، به على(ع) نيز معرفت‏يافت و تا لحظه آخر حيات از يارى او دست‏برنداشت.

آشنايى دختر عميس با وصى رسول‏الله صلى الله عليه و آله ، سابقه‏اى به درازى نهضت نبوى داشت. او همسر جعفر، برادر على(ع)، بود و از اين طريق شناخت كافى نسبت‏به وى كسب كرد و آن زمان كه تعداد ياران دين محمدى صلى الله عليه و آله انگشت‏شمار بودند با چهره مصمم برادر شوهرش روبه‏رو شده، عنايتهاى رسول خدا(ص) را نيز در حق وى ديده و شنيده‏بود.

در بازگشت از هجرت حبشه نيز در اولين برخورد با پيامبر خدا، با يار هميشگى او، على بن‏ابيطالب، آشنا شد. چه محل ديدار «خيبر» و قهرمان جنگ «على‏» بود. بعد از آن نيز موقعيتهاى زيادى براى درك مقام معنوى و اجتماعى اميرمؤمنان را تجربه كرد كه مى‏توان نمونه‏هايى را برشمرد.

بازگشت‏خورشيد

مسلمانان در مسير برگشت از خيبر در منطقه‏اى به نام «صهباء» توقف كردند; اسماء كه خود از حاضران در صهباء بود چنين مى‏گويد: نماز ظهر را خوانديم. على(ع) به خواست پيامبر(ص) در پى ماموريتى رفت. رسول خدا نماز عصر را نيز خواند وقتى على برگشت‏به گمان اينكه هنوز نماز خوانده نشده است در كنار پيامبر نشست. همان دم آثار نزول وحى در سيماى پرفروغ نبى‏اكرم ظاهر شد. پيامبر(ص) سر به دامن على(ع) نهاد و زمانى سربرداشت كه، آفتاب غروب كرده بود. از على در باره نمازش پرسيد و اين پاسخ را شنيد كه: اى رسول خدا نخواستم شما را ناراحت كنم، نتوانستم بلند شوم، به همين خاطر نمازم را نتوانستم بخوانم [چنين تصور مى‏كردم كه شما نيز نماز عصر را نخوانده‏ايد و منتظر شما بودم].

پيامبر چشم به آسمان دوخت و فرمود: «اللهم انه كان فى طاعتك و طاعة رسولك فاردد عليه الشمس‏». خدايا اين بنده تو به خاطر پيامبرت خود را محبوس داشت، خورشيد را برگردان تا نمازش را بخواند. در اين هنگام كه جهان را تاريكى فرا گرفته بود، به يك باره سرزمين صهباء روشن گشت. اميرمؤمنان وضو ساخت و نماز خواند.

آشنايى دختر عميس با وصى رسول‏الله صلى الله عليه و آله ، سابقه‏اى به درازى نهضت نبوى داشت.

اين حديث كه از لحاظ سند جزو احاديث معتبر به شمار مى‏آيد از طريق بزرگان شيعه، همچون عمار، جويريه بن‏مسهرو راويان اهل سنت مانند طحاوى، قاضى عياض مالكى، احمد بن‏صالح و شيخ سعيد كازرونى روايت‏شده است. قاضى عياض مالكى در شرح شفا مى‏گويد: «هذان الحديثان ثابتان و رواتهما ثقات حكى الطحاوى: ان احمد بن‏صالح كان يقول: لا ينبغى لمن سبيله العلم، التخلف عن حفظ حديث الاسماء لانه: من علامات النبوة‏».

اين دو حديث، ثابت و راويانشان هم مورد اطمينان هستند. طحاوى نقل كرده كه احمد بن‏صالح گفت: براى كسى كه اهل علم است‏سرپيچى از حفظ حديث اسماء سزاوار نيست چون اين حديث از نشانه‏هاى نبوت است.

خورشيد غدير

از آن روز كه خورشيد غدير به دست مبارك ختمى مرتب بر آسمان معرفت جاى گرفت، حق از ناحق تمييز داده شد. اين واقعه عظيم تاريخى مهمترين تاثير را در نگرش اسماء به مساله ولايت اميرمؤمنان در پى داشت. او كه خود از شاهدان امين و صادق اين واقعه بود، بارها با استناد به حديث غدير و معرفى على بن‏ابيطالب، توانست راه نجات را به روى خود و حق‏طلبان بگشايد.

از جمله كتابهايى كه اين واقعه را به امانت در متن خود جاى داده‏اند «حديث ولايت‏» نوشته ابوالعباس احمد بن‏محمد بن‏سعيد الهمدانى «حافظ‏» معروف به «ابن‏عقده‏» است. اين كتاب به خط شيخ ابى‏جعفر طوسى و جماعتى از بزرگان اسلام در دست صاحب طرايف بوده است. او خود مى‏گويد:

صحت مطالب اين كتاب بر اهل فن پوشيده نيست. اين كتاب اسامى افرادى كه حديث غدير را روايت كرده‏اند و آنان كه تحيت و اكرام مقام خلافت و زمامدارى اميرمؤمنان را به جاى آوردند ثبت نموده است. از جمله اين افراد، ابوبكر بن‏عبدالله بن‏عثمان، عمر بن‏خطاب، عفان بن‏عثمان، على بن‏ابيطالب و از گروه زنان افرادى مانند فاطمه(س)، ام‏سلمه، ام‏هانى، عايشه دختر ابوبكر، فاطمه دختر حمزة بن‏عبدالمطلب و اسماء بنت عميس مى‏باشند.

رهنمودهاى پيامبر

سومين عامل معرفت اسماء به اميرمؤمنان، بر مجموعه گهرهايى استوار بود كه از رسول الهى در موقعيتهاى مختلف و پراكنده در حق وى به دست آورده بود. از جمله مى‏توان از روايتى كه پيامبر در تفسير آيه 4 / تحريم‏«و ان تظاهرا عليه فان الله هو مولاه‏» فرمود نام برد، كه اين روايت از طريق عبدالله بن‏جعفر از مادرش (اسماء بنت عميس) توسط ابن‏بطريق در مستدرك به يادگار گذاشته شده است. سمعت رسول الله يقراء هذه الاية «و ان تظاهرا عليه فان الله هو مولاه و جبريل و صالح المؤمنين‏» قال: صالح المؤمنين على بن‏ابيطالب.

مورد ديگر حديث مشهور منزلت «انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى‏» كه حاكم ابونصر حربى در «التحقيق لما احتج‏به اميرالمؤمنين‏» آورده است و مى‏گويد: اميرمؤمنان در روز شورى به حديث منزلت استناد كرد. اين حديث توسط عده‏اى از جمله اسماء بنت عميس روايت‏شده است. اين حديث گوياى جايگاه عالى اميرمؤمنان براى مسلمانان است و به تنهايى مى‏تواند حق‏طلبان را به قله رفيع حقيقت رهنمون شود. اسماء معارف ديگرى نيز از پيامبر در خصوص على(ع) كسب كرد مانند: حديث‏باب الهدى «ان عليا باب الهدى بعدى و الداعى الى ربى و هو صالح المؤمنين‏»همانا على بعد از من باب هدايت و دعوت‏كننده به سوى خدايم و او از مؤمنان صالح است.

از آن روز كه خورشيد غدير به دست مبارك ختمى مرتب بر آسمان معرفت جاى گرفت، حق از ناحق تمييز داده شد.

توطئه شوم

قدرتهاى سياسى حاكم در صحنه، با رحلت پيامبر، به جنگ قدرتى بى‏رحمانه روى آوردند. حرص و قدرت‏طلبى چشمان برخى از انصار و مهاجر را كور ساخت; تا آنجا كه پيكر رسول الله را رها كرده، در زود رسيدن به محل سقيفه از هم سبقت گرفتند.

شناخت جريانهاى انحرافى، اصلى‏ترين وسيله براى تشخيص حق از باطل است. و اسماء اين نبوغ سياسى را داشت كه بتواند جريانهاى انحرافى را بشناسد. از اين‏روى مصمم در سنگر حق‏طلبى ايستاد. او در محل سقيفه با نام كسانى آشنا شد كه با دو گوش خود از دو لب پيامبر نام وصى بر حقش را شنيده بودند و با عبارت بخ‏بخ به ابراز احساسات مى‏پرداختند و اينك ...

حقيقت اين است كه همين شناخت واقعى جريان حاكم بود كه توانست او را در مقابل عوام‏فريبى و غوغاسالارى حاكم ايمن سازد در حالى كه گروه زيادى از مردم، تنها به اين دليل كه «نمايندگان ملت‏شخصى را انتخاب و جامعه‏اى را از هرج و مرج نجات داده‏اند و ماجرا تمام شده است‏» تحت فشار تبليغاتى موجود به عمل از پيش تعيين شده، تن در دادند و به انحطاط ابدى حكومت دينى راضى شدند.

اين شمع روشن حق‏گرايى و اصول‏طلبى، هرگز جانش را به ناحق نيالود. اشاره به توطئه قتل اميرمؤمنان و نقش ويژه اسماء در خنثى‏سازى اين ترور به خوبى مى‏تواند از عهده تمام ادعاهاى فوق برآيد.

آنگاه كه نمايندگان حضرت زهرا(س)، توسط خليفه از فدك بيرون رانده شدند، اميرمؤمنان بلافاصله خود را به مسجد نزد خليفه رساند و گفت: چرا فدك را كه رسول خدا(ص) به فاطمه بخشيد و سالهاست در دست اوست تصاحب كردى؟ خليفه جواب داد: چون جزو غنايم است، بنابراين متعلق به همه مسلمانان مى‏باشد. تنها در صورتى كه فاطمه بتواند دو شاهد عادل بياورد، فدك را به او باز پس مى‏دهم. اميرمؤمنان با شگفتى پرسيد: درباره ما به روشى غير ديگران قضاوت مى‏كنى؟ خليفه گفت: نه در باره شما مانند ساير مسلمانان حكم مى‏كنم ... على(ع) در بين سيل انصار و مهاجرينى كه در مسجد بودند حقيقت امر را روشن ساخت. همين امر موجب شد، صاحبان قدرت با احساس خطر از تاثير سخنان به حق على(ع) در خانه خليفه گرد آمده نقشه‏اى شوم را تدارك ببينند.

بارها با استناد به حديث غدير و معرفى على بن‏ابيطالب، توانست راه نجات را به روى خود و حق‏طلبان بگشايد.

اسماء در اين هنگام همسر خليفه بود و به اين خاطر نيز مى‏توانست‏به راحتى از نقشه‏هاى آنها مطلع شود. طبق قرار وقتى خليفه سلام نماز را مى‏داد، خالد بن‏وليد بايد على(ع) را با ضربه شمشير از پاى در مى‏آورد تا جريان حاكم بتواند نفس راحتى بكشد و براى هميشه از دست رقيبى پر قدرت رهايى يابد. اسماء كه از خبر توطئه به شدت وحشت‏زده شده بود. بى‏درنگ خدمتكارش را خواست و به او گفت هم‏اكنون به خانه على مى‏روى و اين آيه شريفه را برايش مى‏خوانى: «ان الملاء ياتمرون بك ليقتلوك فاخرج انى لك من الناصحين‏»جمعيت مى‏خواهند تو را بكشند از شهر بيرون برو، و من از خيرخواهان به تو هستم.

خدمتكار به سرعت‏خود را به على رساند و آيه را خواند. اميرمؤمنان با خونسردى فرمود: برگرد به اسماء بگو: پس چه كسى ناكثين، قاسطين و مارقين را خواهد كشت؟ خدا بين من و آنها فاصله خواهد انداخت.

هنگامه اذان شد. على(ع) خود را به مسجد رساند تا در نماز شركت كند. در اواخر نماز خليفه از نقشه‏اى كه ريخته بود، پشيمان شد. چون وقتى عواقب كار را مى‏سنجيد. برق شمشيرهاى برهنه بنى‏هاشم چشمانش را خيره مى‏ساخت; بنا بر ملاحظات سياسى و قبيله‏اى از قتل منصرف شد. نماز خليفه رو به پايان بود. او قبل از آن كه با «سلام‏» نماز را خاتمه دهد گفت: «اى خالد آنچه را به تو دستور داده بودم انجام مده. السلام عليكم و رحمة الله و بركاته‏». بعد از پايان نماز همهمه‏اى مشكوك صحن مسجد را پر كرد. نگاه تهديدآميز و خشم‏آلود على(ع) متوجه خالد شد. او را مخاطب ساخت و پرسيد: از تو چه خواسته بود؟ خالد گفت: قرار بود وقتى نماز تمام شد گردنت را بزنم. على خالد را چنان محكم بر زمين كوفت كه استخوانهايش خرد شد. مردم كه به دور آنها گرد آمده بودند خالد را بى‏هوش نقش زمين يافتند. لحظه‏اى بعد، خالد به هوش آمد و قسم خورد كه خليفه و معاونش از وى درخواست كشتن تو را كرده بودند. اهل مسجد به درخواست‏خليفه، عباس بن‏عبدالمطلب را واسطه قرار دادند و خالد را از مسجد بيرون بردند. على اين بار گريبان طراح اصلى توطئه را گرفت و با لحنى كه آكنده از خشم و نفرت بود چنين بانگ زد: اگر وصيت پيامبر دست مرا نبسته بود به تو مى‏فهماندم كدام يك تواناتريم.

قدرتهاى سياسى حاكم در صحنه، با رحلت پيامبر، به جنگ قدرتى بى‏رحمانه روى آوردند.

وعده رسول صلى الله عليه و آله

روزگار به كندى سپرى مى‏شد. سه سال از حجة‏الوداع و رحلت‏خورشيد نبوت مى‏گذشت. مدتى بود كه ابوبكر شوهر اسماء در بستر بيمارى افتاده بود. برخى مى‏گفتند: «يكى از بزرگان يهود او را به مهمانى دعوت كرد و در غذايش زهر ريخت و «ابوبكر» و «حارث بن‏كلده‏» از آن خوردند و بعد از يك سال در اثر آن زهر هر دو در يك روز از دنيا رفتند».

اين واقعه در اواخر جمادى‏الاخر سال سيزده هجرت روى داد. ابوبكر در ايام مريضى «عمر» را به ولايتعهدى تعيين كرد. وثيقه‏اى نيز نوشته به او داد. هر چند در ابتداى كار افرادى چون طلحه بن‏عبيدالله و ... در اين مورد سخن مى‏گفتند ولى بالاخره به اين كارتن در دادند. بعد از مرگ خليفه خبر فوت به پدر و زن ابوبكر رسيد; پدر هيچ ابراز ناراحتى نكرد و زنش «اسماء بنت عميس‏» طبق وصيت‏به غسل او پرداخت. اما برخلاف درخواست ابوبكر قبل از افطار، در حالى كه «روزه‏» قواى او را به تحليل برده بود به اين كار اقدام كرد و بعد از دفن به سوى منزل و طفل سه ساله‏اش كه تنها يادگار او از ابوبكر بود، شتافت.

شناخت جريانهاى انحرافى، اصلى‏ترين وسيله براى تشخيص حق از باطل است. و اسماء اين نبوغ سياسى را داشت كه بتواند جريانهاى انحرافى را بشناسد.

با مرگ ابوبكر زندگى اسماء وارد مرحله جديد، خصوصا در بعد سياسى شد. انتساب او به ابوبكر چهره‏اى ويژه در بين طرفداران دستگاه حكومتى از وى ساخته بود و افراد زيادى مايل بودند از اعتبار سياسى او استفاده كنند. ولى روح حقيقت‏خواهى، دختر عميس را به سوى ديگر سوق مى‏داد. تقاضاى ازدواج از سوى اميرمؤمنان(ع) اسماء بنت عميس را از دام قدرت‏طلبان نجات داد. و او را به كانون گرم علوى كشاند. او بى‏هيچ تاملى پاسخ مثبت داد و با قطعى شدن ازدواج وعده رسول الهى كه به اسماء فرموده بود: «به زودى تو نيز با اين جوان(على) ازدواج خواهى كرد»، جامه عمل پوشيد.

اسماء قبل از ورود به خانه اميرمؤمنان به طور كامل از اندرون آن مطلع بود; به اين جهت نه تنها احساس غربت نمى‏كرد، بلكه شادمان از وصل با ماهتاب فضايل به خدمت در خانه وصى رسول‏الله صلى الله عليه و آله و تربيت فرزندانش از جعفر بن‏ابيطالب و ابوبكر به همراه سرپرستى از فرزندان فاطمه(س) كمر همت‏بست. از آن روز وصل تا لحظه شهادت اميرمؤمنان معجونى از معرفت و عمل وجود اسماء را در خود فرو برد. او از على بن‏ابيطالب نيز صاحب فرزندى به نام «يحيى‏» شد. و بالاخره بعد از مرگ عثمان توانست «رسيدن حق حاكميت دينى به صاحب حقيقى آن‏» را كه آرزوى ديرينش و وعده رسول مكرم اسلام بود، نظاره‏گر باشد.

تربيت‏شهيد ولايت

اسماء يادگار سه ساله ابوبكر را با خود به خانه مولود كعبه آورد. و در آنجا به تربيت وى همت گماشت. فرزندى كه پيامبر او را مايه خشم كافران و منافقان خوانده بود. آنچه با ورود فرزند ابوبكر به خانه على(ع) رخ داد در آينده‏اى نه چندان دور، سرآغاز تحولى بزرگ در بينش محمد نسبت‏به «حاكميت دينى موجود» بود. على(ع) او را با زندگى سراسر زهد و عدل خويش آشنا مى‏ساخت و اسماء با شربت معرفت علوى كام محمد را هر روز شيرين‏تر مى‏كرد; تا آنجا كه او را تربيت‏شده على ناميدند امام صادق(ع) در باره نقش اسماء بنت عميس و امير مؤمنان در تربيت مكتبى محمد بن‏ابى‏بكر چنين فرمود:

«كان مع اميرالمؤمنين من قريش خمسة نفر و كانت ثلاثة عشر قبيلة مع معاوية. فاما الخمسة: فمحمد ابن ابى‏بكر رحمة الله عليه اتته النجابة من قبل امه اسماء بنت عميس و كان معه هاشم بن عتيه بن ابى‏وقاص المرقال و كان معه جعدة بن‏هبيرة المخزومى و كان اميرالمؤمنين خاله و هو الذى قال له عتبة بن‏ابى سفيان انما لك هذه الشدة فى الحرب من قبل خالك فقال له جعدة لو كان خالك مثل خالى لنسيت اباك و محمد بن‏ابى حذيفة بن عتبه بن ربيعة و الخامس ... ابى العاص بن ربيعة و هو صهر النبى ابو الربيع‏».

پنج نفر از قريش با اميرالمؤمنين و سيزده قبيله با معاويه بودند. آن پنج نفر: محمد بن ابى‏بكر رحمة الله عليه بود كه نجابت را از طرف مادرش داشت و هاشم بن‏عتية بن ابى‏وقاص المرقال و جعدة بن هبيرة...

تربيت اسماء چنان در جان محمد ريشه دواند كه او را در زمره پارسايان روزگار قرار داد كه چون مادرش حق را حتى به ضرر خويش پذيرفت. او روزى دست در دست على بن‏ابى‏طالب گذاشت و چنين گفت: اشهد انك امام مفترض طاعتك و .. . محمد از اصحاب پيامبر و اميرمؤمنان بود «صاحب محاسن‏» او را از جمله افراد شرطة الخميس مى‏داند و شيخ مفيد در «اصفياء اصحاب على‏» او را از سابقين و مقربين و در جاى ديگر از حواريين آن حضرت ذكر مى‏كند.

ثمره تربيت محمد توسط اسماء و اميرمؤمنان را مى‏توان در منش سياسى او جستجو كرد; چه سراسر زندگى سياسى محمد آكنده از عشق علوى و دفاع مكتبى بود. در جنگ جمل كه خواهرش عايشه قافله‏سالار آن بود، هرگز حريم مقدس علوى را رها نكرد و در صف حقيقت طلبان جاى گرفت. و پس از آن نيز به عنوان فرماندار امين على(ع) عازم مصر شد.

حقيقت اين است كه همين شناخت واقعى جريان حاكم بود كه توانست او را در مقابل عوام‏فريبى و غوغاسالارى حاكم ايمن سازد.

معاويه پس از جنگ صفين در صدد برآمد حكومت مصر را به عمروعاص بسپارد، از اين روى، شش‏هزار نفر جنگجوى به سرزمين مصر روانه داشت. عمروعاص وقتى به نزديكى مصر رسيد، به محمد چنين نامه نوشت كه: هرگز نخواهيم گذاشت مصر در حكومت تو و على كه قاتل عثمان مظلوم مى‏باشيد بماند. در مقابل محمد با لشگرى دو هزارنفرى به مقابله وى آمد.

اين جنگ به نفع عمروعاص پايان يافت. بلافاصله پس از فتح شهر، معاوية بن‏خديج از طرف عمروعاص در صدد يافتن محمد برآمد او سردار ولايت را بى حال و نيمه‏جان در حالى كه از فرط تشنگى به سختى نفس مى‏كشيد، يافت و با دست و پاى بسته به نزد عمروعاص آورد و گفت: تو را به عنوان خونخواهى عثمان مى‏كشم.

محمد چون شيرى در بند نهيب زد كه: او مردى بود كه مسلمانان بر عليه حكومتش قيام كردند و شيوه حكمرانيش را نپذيرفتند و چون كنار نرفت كشته شد.

معاوية بن‏خديج همان دم با ضربتى سنگين و سريع سخن او را قطع كرد و به اين ترتيب بر صفحه حيات دنيوى محمد نقطه پايان گذاشت. آنان بعد از شهادت، پيكر پاكش را به آتش كشيدند.

اين شمع روشن حق‏گرايى و اصول‏طلبى، هرگز جانش را به ناحق نيالود.

خبر شهادت محمد، جوان سى‏ساله و يار على (شهادت او در سال 38 هجرى اتفاق افتاد.) دشمنان را بى‏اندازه خوشحال كرد.

در اين بين ام حبيبه، خواهر معاويه، به محض اطلاع از شهادت او، گوسفندى بريان كرد و به نزد عايشه فرستاد. عايشه كه منظور او را به خوبى فهميده بود با خشم تمام گفت: خدا دختر زن زناكار (هند) را بكشد به خدا از اين پس هرگز گوشت‏بريان نخواهم خورد. عايشه پس از شهادت «محمد» هرگز گوشت‏بريان نخورد و هميشه در نمازش بر معاوية ابى‏سفيان، معاوية بن‏خديج و عمروعاص نفرين مى‏كرد.

خبر شهادت محمد، جوان رشيد اسماء، به همان اندازه كه براى دشمنان شادى و سرور به همراه داشت، براى شيعيان اندوهبار بود. اميرمؤمنان به خوبى اين حزن و اندوه را به تصوير كشيد و فرمود: «ان حزننا عليه على قدر سرورهم به الا انهم نقصوا بغيضا و نقصنا حبيبا»اندوه ما بر او به اندازه شادى آنان به شهادت اوست چه از دشمنان آنان و دوستان ما يكى كم شد.

او در جواب سالم بن‏ابى‏جعد كه ضمن عرض تسليت، سخنى از محمد براى اميرمؤمنان نقل كرد، اندوه خود را چنين فاش كرد: «خدا محمد را رحمت كند. راست گفته بود. او زنده است [شهيد است] و روزى مى‏خورد». بار ديگر در جايى فرمود: چرا اينگونه نباشم او فرزند همسرم، دوست نزديكم، برادر فرزندانم و فرزند خودم بود.

جانسوزترين خبرى كه «اسماء» اسوه صبر و تلاش را در غمى ابدى فرو برد شهادت فرزندش بود. او چنان از اين خبر، مخصوصا نحوه شهادت محمد، متاثر شد كه خون از سينه‏اش چكيد. دختر عميس الگوى زنان آزاده در مقابل اين مصيبت جگرسوز به نجوا با معبود يكتاى خويش پرداخت و هيچ گاه لب به شكوه و اعتراض نگشود.

غروب آخرين اميد

سال سى و هشت هجرى سالى غمبار براى اسماء بود، چه شهادت محمد روح او را به سختى آزرد. اما در فاصله كمتر از دو سال، حادثه‏اى عظيم كه غروب خورشيد حقيقت و يگانه حاكم دينى زمان را در پى داشت. (شهادت اميرمؤمنان توسط ابن‏ملجم مرادى در سال چهل هجرى، در نوزدهمين روز از ماه رمضان) عميقترين زخم را بر پيكر اسماء وارد ساخت.

او اينك مولا و مراد و شوهرش را در بستر شهادت مى‏ديد. خود مى‏گفت: حضرت بعد از ضربت‏خوردن در بستر افتاد، اميرمؤمنان فريادى كشيد و بى‏هوش شد. لحظاتى بعد وقتى به هوش آمد، فرمود:

«ستايش مخصوص خدايى است كه به وعده خود عمل كرد و مرا در بهشت جاى‏داد.»

آن روز وصل تا لحظه شهادت اميرمؤمنان معجونى از معرفت و عمل وجود اسماء را در خود فرو برد.

شيعيان حضرت كه در اطرافش با اضطراب تمام حلقه زده بودند از آنچه مى‏ديد سؤال كردند. على(ع) فرمود:

«هذا رسول الله و اخى جعفر و عمى حمزة و ابواب السماء مفتحة و الملائكة ينزلون يسلمون على و يبشرون و هذه فاطمه قد طاف بها و صائفها من الحور و هذه منازلى فى الجنة لمثل هذا فليعمل العاملون‏».

اين پيامبر خدا و برادرم جعفر و عمويم حمزه است. درهاى آسمان آغوش گشوده‏اند و فرشتگان را مشاهده مى‏كنم كه بر من فرود مى‏آيند، سلام مى‏كنند و بشارت مى‏دهند. و اين فاطمه است كه حوريان بر اطرافش حلقه‏زده‏اند. مقام خود را در بهشت مى‏بينم كه بندگان خدا براى به دست آوردن اين مقام والا بايد بكوشند.

گنبد سبزفام

اسماء جان، مال، موقعيت و فرزندانش را در راه ولايت علوى فدا كرد و تا لحظه آخر قدمى به عقب برنداشت; هر چند نحوه زندگى بانوى بهشتى از زمان شهادت اميرمؤمنان به بعد، در هاله‏اى از ابهام قرار گرفته است، با اين حال شكى نيست كه او با دين محمدى و مهر علوى به ديدار معبود يگانه شتافت و عشق آنان را با خود به بهشت‏برين برد.

برخى مى‏گويند او تا سال 65 هجرى زنده ماند و به اين ترتيب توانست چند سالى از امامت على بن‏حسين(عليهماالسلام) را درك كند. گروه ديگر وفات او را در زمان حيات اميرمؤمنان(ع) مى‏دانند. در اين صورت بايد نظريه آنانى را كه محل دفن اسماءرا در كوفه و اراضى جوازيه مى‏دانند پذيرفت. اما طبق نظريه ديگر محل دفن او در قبرستان «باب الصغير» دمشق واقع شده است. قبر مربوط به وى در كنار ميمونه، دختر امام حسن(ع) و حميده، دختر مسلم بن‏عقيل، در يك خانه و پشت مقبره حضرت سكينه و مقبره ام‏كلثوم و سمت چپ مرقد عبدالله فرزند امام صادق(ع) واقع است. گنبدى به رنگ سبز مشخصه اصلى مرقد اسماست كه در سال 1330 قمرى نوسازى شده است.

جانسوزترين خبرى كه «اسماء» اسوه صبر و تلاش را در غمى ابدى فرو برد شهادت فرزندش بود. او چنان از اين خبر، مخصوصا نحوه شهادت محمد، متاثر شد كه خون از سينه‏اش‏چكيد.

شخصيت روايى

ارتباط مداوم با اهل بيت رسول اكرم(ص)، تعهد مكتبى و دينى و پايدارى در راه حقيقت‏خواهى، مجموعه عواملى بود كه موجب شد دختر عميس گهرهاى فراوانى از خاندان وحى گرد آورد. برخى بر اين اعتقادند كه او كتابى به همراه داشت كه احاديث را از روى آن براى مردم باز مى‏گفت. اسما از رسول‏اكرم(ص) قريب شصت گوهر گرانبها (حديث) به همراه داشت.

او با دين محمدى و مهر علوى به ديدار معبود يگانه شتافت و عشق آنان را با خود به بهشت‏برين برد.

مجموعه احاديثى كه اسماء بنت عميس از پيامبر اكرم، اميرمؤمنان و فاطمه زهرا(عليهم‏السلام)، به يادگار گذاشت، به اندازه‏اى است كه خود مجالى جداگانه مى‏طلبد. شيخ طوسى او را از «صحابى‏»ها مى‏داند. عده‏اى نيز او را از اصحاب اميرمؤمنان ذكر مى‏كنند.

راويان از اسماء بنت عميس

برخى از اشخاصى كه از اسماء بنت عميس روايت نقل كرده‏اند عبارتند از:

1 - امام سجاد

2- پسرش عبدالله بن‏جعفر بن‏ابى‏طالب‏

3- عون بن جعفر

4- قاسم بن‏محمد بن‏ابى‏بكر

5- ام عون دختر محمد بن‏ابى‏جعفر

6- عبدالله بن رفاعة

‏7- ابوبردة بن ابى‏موسى

8-فاطمه صغرى دختر على بن‏ابى‏طالب‏

9- عبدالله بن‏عباس

10- عبدالله بن‏شداد

11- ابوزيد المدنى

12- عمر بن‏خطاب

‏13- عروة بن زبير

14-ابوموسى اشعرى

15- ابوبكر بن عبدالرحمن

‏16- زيد الخثعمى‏

17-مجاهد

18- عتبة بن عبدالله التيمى

‏19- حبيب بن سالم

20-حرة

21-مجاهد بن جبير

22- عامر الشعبى

‏23- قيس بن ابى‏حازم

24- داود بن‏ابى عاصم

25- عبدالله بن‏بابيه‏

26-عطا بن ابى‏رباح‏

27- ابو بردة بن‏ابى‏موسى اشعرى

28- ام محمد بنت محمد بن‏جعفر

29- ام جعفر بنت محمد بن جعفر بن‏ابى طالب

30- فاطمه بنت الحسين

31- زينب بنت اميرالمؤمنين

32- فاطمه بنت اميرالمؤمنين‏

33-سعيد بن مسيب.

وجود شخصيتهاى بلندمرتبه در اين ميان; مانند امام سجاد(ع)، عبدالله بن‏عباس ... كه به احاديث او استناد كرده‏اند، در معرفى شخصيت رجالى وى به تنهايى كافى است و ما را از هر توضيحى بى‏نياز مى‏سازد.


ماهنامه كوثر شماره 6

/ 1