الگوي آرمان گرايي و واقع بيني در انديشه و سيره حضرت علي (ع)
نوشتة حسن شعبانلو مقدمه
يكي از معضلات فكري ما در سياست، چه داخلي و چه خارجي، به عنوان نظامي كه بعد ايدئولوژيكي در آن مطرح بوده، اين است كه در اتخاذ سياستها آيا بايد صرفاً به «آرمانها» (Ideals) انديشيد يا اينكه صرفاً به منافع ملي توجه كرد و «واقعگرايي» (realism) را در پيش گرفت؟ جامعة ما بعد از انقلاب اسلامي، همواره با اين چالش روبرو بوده است؛ به طوري كه دورهأي صرفاً در جهت گسترش اسلام و اهداف آرماني قدم بر ميداشته، و گاهي هم فقط بعد منافع مادي را در نظر داشته است. علاوه بر 2 نظر فوق، نظر سومي نيز مطرح شده است، به تلفيق اين دو ديدگاه معتقد است. البته، نظريات مختلفي در باب تلفيق آرمانگرايي واقعگرايي مطرح شده است كه از جملة آنها ميتوان به نظرية: امالقوي، نظرية وسع و تدرج، نظرية طولي، نظرية بعد مشروعيت و مقبوليت، نظرية سطح تحليل منطقهأي و جهاني، و در نهايت به نظرية آرمانگرايي واقعبينانه اشاره كرد. هر يك از اين نظريات كوشيدهاند تا راهحلي، براي چالش مورد نظر ارائه كنند. در آرمانگرايي و واقعگرايي در انديشه و سيرة حضرت علي(ع)، به نظر ميرسد كه نظريات فوق خالي از اشكال نباشند و منظور حضرت علي(ع) را برآورده نسازند. بنابراين، براي يافتن منظور امام(ع)، به نظر ميرسد كه بايد به انديشه و سيرة آن امام همام(ع) رجوع شود. از اينرو، ابتدا به بيان شاخصهاي آرمانگرايي و واقعگرايي ميپردازيم و سپس، نظر آن حضرت را دربارةنظرية آرمانگرايي واقعبينانه[1] بيان ميداريم. كليات مفهومي
1. تعريف و شاخصهاي واقعگرايي
واقعگرايي يا رئاليسم به معناي گرايش به تحليل اجتماعي، مطالعه و تجسم زندگي انسان در جامعه، مطالعه و تجسم روابط اجتماعي، روابط ميان فرد وجامعه و ساختمان خود جامعه است، به صورتي كه وجود دارد و نه آن گونه كه بايد باشد.[2] پيروان اين مكتب، كسب نفع شخصي و تلاش براي كسب قدرت و ازدياد آن را، واقعيات جهان سياست ميدانند. آنان معتقدند كه هميشه، كشورها در صدد نفع خود و كسب و اعمال و افزايش قدرتند و منافع ملي خود را بالاتر از همة ايدهها، اصول و اخلاق قرار دادهاند و خواهند داد.
[3] شاخصهاي واقعگرايي نيز عبارتند از: 1. قدرت، مركز ثقل و هستة اصلي سياست است. بياعتقادي به قدرت در سياست، مثل اعتقاد نداشتن به اصل جاذبه در علوم است. 2. قدرت، فقط به وسيله قدرت قابل مقابله، كنترل و محدود شدن است. 3. منافع ملي در صحنة بينالمللي راهنما، انگيزه و معيار رفتار كشورهاست. 4. بشر، طبعي نيكو نداشته است و ندارد. برعكس، افراد هميشه نفع طلب، قدرت طلب، ستيزهجو و خودخواه بودهاند و خواهند بود. در يك كلمه ميتوان گفت كه واقعگرايي، مساوي با منافع و حركت در جهت به دست آوردن منافع بدون در نظر گرفتن آرمانها و ايدههاست.
2. تعريف و شاخصهاي آرمانگرايي
در مقابل انديشة رئاليستي، انديشة آرمانگرايي يا ايدهآليسم وجود دارد كه بشر را ذاتاً خوب و خيرخواه فرض ميكند، و اين نظر را كه همگان در تلاش براي كسب قدرتند، مردود ميداند. ايدهآليستها امور و روابط بينالملل را برمبناي اخلاق، عدالت، اعتماد و تعهد در نظر ميگيرند. به اعتقاد آنان، سياست بايد مطابق آرمانها يا اصول متعالي عمل كند[4] شاخصهاي آرمانگرايي عبارتند از: 1. قدرت في نفسه محلي از اعراب ندارد، بلكه فقط در جهت خير و نيكو از آن استفاده ميشود. 2. در اين انديشه، بيشتر به اعمال مسالمت آميز تكيه ميشود و راهحل اختلافات از طرق آشتيجويانه دنبال ميگردد. 3. آرمانها و اخلاق در صحنة بينالمللي راهنما، انگيزه و معيار رفتار كشورهاست. 4. اين انديشه، بشر را ذاتاً خوب و خيرخواه فرض ميكند. آرمانگرايي در انديشه و سيرة حضرت علي (ع) 1. دلايل آرمانگرايي حضرت علي(ع)
دلايلي را كه ميتوان براي آرمانگرا بودن حضرت علي (ع) ذكر كرد، عبارتند از: الف: مكتبسازي ب: سازگاري آرمانها و منافع براساس رويكرد عاقبتانديش ج: كلاننگري الف: مكتبسازي
يكي از دلايل اصلي ـ و شايد مهترين دليل ـ كه ميتوان با استفاده از آن آرمانگرايي حضرت علي(ع)را اثبات كرد، همين مكتبسازي است. اگر حضرت علي (ع) با علم و زيركي خاص خودشان ميخواستند مانند معاويه عمل كنند، به نيكويي ميتوانستند از عهدة آن برآيند، همچنانكه خود ايشان ميفرمايند: «به خدا سوگند، معاويه زيركتر از من نيست، ليكن او پيمانشكني و گناهكاري ميكند. اگر پيمانشكني ناخوشايند نمينمود، زيركتر از من كسي نبود.»[5] همة اينها، حاكي از آن است كه ايشان به واقعياتي كه در جامعه به خود در آن زمان جريان داشت، كاملاً واقف بودند و شرايط را كاملاً درك ميكردند. ايشان كه ميديدند انسانها چطور خود را براي مسائل كه اهميت اين دنيا فريفتهاند، نميخواستند خودشان را همانند اين مردمان آلوده كنند، و وجود آن دنيايي خود را به مظاهر اين دنيا آلوده سازند. خداوند ميخواست كه به وسيلة بهترين بندگان خود، جريان فكري و مكتبي ارائه دهد كه از اول تا به آخر آن، همهاش چيزي جز حقيقت و راستي نيست. بالطبع، طلايه داران و مكتب سازاني چون مولي علي(ع) ـ كه سلسله جنبان اين حركت به شمار ميروند ـ بايد آنچنان اين معارف و اصول را به مرحله اجرا در آورند، كه كوچكترين خللي در آن راه نيابد. اگر مولي علي (ع) هم مانند معاويه ميخواست براي دو روز دنيا با استفاده از «قاعدة اهم و مهم»، «قاعدة تزاحم» و ديگر قواعد كاري بكنند، حرف دروغي بزنند، وعده وعيد نامربوطي به كسي بدهند و بيوفايي كنند تا روز حكومت دنيا را صاحب شوند،ديگر با كساني همچون معاويه فرقي نميكردند و امروز شيعة علي (ع) از شيعة معاويه تشخيص داده، نميشد. پس، علي(ع) بايد اين گونه رفتار كنند، تكتك اصول آرماني را به مرحلة اجرا در آورند و اين مكتبي را كه قرار است در دنيا براي ابد باقي بماند كامل كنند و به يادگار بگذارند تا راهروي تمامي عاشقان و شيفتگان به آن مكتب باشد و براحتي قابليت شناسايي داشته باشد.[6] بعد از ساخت اين مكتب با ستونها بسيار محكم آن كه ديگر از بين بردن آن از دست كسي ساخته نيست، ميتوان از قواعدي همچون اهم و مهم، دربارة ضرورتهاي اجتماعي بهره برد. در واقع،اينها همانند استثنائاتي ميمانند كه بريك اصل زده ميشوند تا به هنگام ضرورت از اين امكانات براي حل مشكلات بهره برد. اما ـ همچنانكه گفته شد ـ كسي همچون علي(ع) ، نبايد از اين امكانات استفاده كند، زيرا به عنوان يك مكتبساز به اصل لطمه ميزند. ب: سازگاري آرمانها و منافع براساس رويكرد عاقبت انديش:
دومين دليلي كه در اينجا ميتوان ذكر كرد ـ كه البته اهميت آن كمتر از مورد اول نيست ـ در خود آرمانگرايي نهفته است. موقعي كه از آرمانگرايي صحبت ميشود، سريعاً به ذهن ما مفاهيمي ايدهآلي، دست نيافتني و نشدني متبادر ميشود؛ مفاهيمي همچون: عدالت، وفاي به عهد و جوانمردي كه اينها فراي واقعيات زندگاني (منافع) ما تلقي ميشوند يا عقل ما ساگاري ندارند. به عبارت ديگر، منفعتي از ملتزم بودن به اينها، حاصل نميشود؛ چرا كه آرمانگرايي را مقابل واقعگرايي ميگيريم، واقعگرايي را همان طرفداري از منافع بر ميشماريم. اگر ما بتوانيم ثابت كنيم كه مفاهيمي همچون: عدالت، تعهد و وفاي به عهد نيز منافعي را در بردارند، در اين صورت به واقعگرايي ميرسيم. شايد براي اينكه موضوع قريب به ذهن بشود، اين طور بتوان گفت كه اين عقلي كه منافع ما در هركاري لحاظ ميكند، خود اين عقل داراي سلسله مراتبي است. مثلاً با عقل در مرحلة اول، منافعي را از نظر زماني بسيار نزديك ميباشند، به دست ميآوريم. به طور مثال، در يك بار خريد و فروش يك جنس، سودي را به دست ميآوريم و منفعت به دست آمده را احساس ميكنيم. به عقل در مرحلة دوم، به منافعي كه كمي دورتر از منافع مورد اول ميباشد، ميرسيم. يعني، دست به كاري ميزنيم كه با اندك تأخيري، شاهد سود و منفعت كار خود خواهيم بود. مثلاً، در يك معاملة سلفي معاملهاي را انجام ميدهيم كه بعد از 6 ماه، شاهد به دست آوردن سود و منفعت اين معامله خواهيم بود. در مرحلة بعد، دست به معاملهاي ميزنيم كه نتايج آن معامله از نظر زماني، ديرتر از مورد اولي و دومي است. مثلاً،مقداري پول در بانك ميگذاريم به اميد اينكه 5 يا 6 سال آينده بتوانيم با اضافه پولي كه ميگيريم، صاحب خانه شويم. در واقع، بعد از 5 يا 6 سال آينده، شما به سود منفعت خود خواهيد رسيد؛ هر چند سود و منفعت را فوري به دست نياوردهايد. پس، مدت زماني صرف شد تا توانستيد صاحب خانه شويد. اگر اين مراتب را همچنان ادامه بدهيم، در نهايت يك عقل دورانديش ميرسيم. با استفاده از اين عقل دورانديش، ميتوان معاملة كلانتري كرده، كه سود آن را كمي ديرتر به دست ميآوريم. به طور مثال، اگر شما به مفاهيمي همچون: عدالت، جوانمردي و وفاي به عهد، اعتقاد داشتيد، پس اگر در مقابل دشمن خود پيمان متاركة جنگ بستيد، ديگر اين پيمان را نميشكنيد؛ چرا كه معتقديد: «المؤمن إذا وعد وفا» يا «أفوفوا بالعقود» حال، اگر آمديد و پيمان را براي هدفي كوچكتر و اين دنياييتر شكستيد، در واقع مرتكب گناهي شدهاند. البته، ممكن است منفعت مختصري در كوتاه مدت نصيب شما بشود، اما در بلند مدت قطعاً به ضرر شما تمام خواهد شد. هنگامي كه بر پيمان خود بوديد و براي امروز دنيا پيمان شكني نكرديد، در واقع ممكن است در كوتاه مدت متضرر شويد، ولي در بلند مدت شما به سود كلاني دست خواهيد يافت. اين مورد با موارد قبلي كه گفته شد، هيچ فرقي نخواهد داشت؛ زيرا در همة اين موارد، در نهايت سود و منفعت است كه حاصل ميآيد.[7] با استفاده از اين عقل دورانديش است كه ميتوان به اموري همچون عدالت، اخلاق، وفاي به عهد و جوانمردي دست يازيد. پس، پايبند بودن به اينها، چيزي از سود و منافع آنها نميكاهد. در نهايت، ميتوان بدين نتيجه رسيد كه آرمانگرايي و واقعگرايي در عرض يكديگر نيستند، بلكه در طول يكديگرند. پس، آرمانگرايي، همان واقعگرايي است؛ بدينگونه كه واقعگرايي مراتبي دارد، كه آرمانگرايي در اين سلسله مراتب در درجات بالا قرار خواهد گرفت. به عبارت ديگر، هر دو منفعت است؛ يكي منفعت مادي، و ديگري منفعت معنوي. پس، اگر هر دو را يكي گرفتيم، ديگر اشكال ما كه معتقديم آرمانگرايي در مقابل واقعگرايي است، منتفي خواهد بود و آرمانگرايي نيز همان عاقبت انديشي يا دورانديشي است. پس، وقتي مولا علي(ع) همانند معاويه نيرنگ به كار نميبردند و پيمان شكني نميكنند، در واقع امام(ع) با دورانديشي خودشان ميخواهند سود و منفعت بيشتري به دست آورند. به عبارت ديگر، معاويه كه بيقرارتر و بيصبرتر است، سريعتر ميخواهد به هدف خود برسد و منفعت خود را به دست آورد. امام علي(ع) كه عاقبت انديش و صبورند، دست به معاملهاي ميزنند كه سود بيشتري در آن نهفته است. ج: كلاننگري
دليلي ديگر براي اثبات آرمانگرايي علي (ع)، ديد كلان داشتن و كلينگري در امور است. اين مطلب، مانند در نظر گرفتن يك واقعه در يك ظرف بزرگتري است. پس، نتيجة نهايي كه در پايان كار گرفته ميشود مهم است، نه نتايج مقطعي و جزئي در يك دورة خاص. به طور مثال، شايد دربارة معاويه بگوييم كه چون در مدت حكومتش توانست همه چيز را به دست آورد، پس او برندة نهايي است. اصولاً، اينگونه ارزيابي كردن، باطل است، و بايد فراتر از اين قطعينگري انديشيد. بسيار اتفاق افتاده كه گروههاي مختلفي در مسابقات بينالمللي شركت كردهاند و با وجودي كه تعداد از اعضاي گروه موفق به دريافت بالاترين رتبه در رشته خود شدهاند، اما از نظر گروهي نتايج كمتري به دست آوردهاند. ما بايد دامنةتصميمگيري خود را، به اندازة 14 قرن فراتر بياوريم. و در اين چهارده قرن به عملكرد هر دو گروه به قضاوت بنشينيم. اگر در مجموع اين 14 قرن نتايج حاصله مثبت بود، برندة واقعي معاويه است. و الا نه. در اين مورد اگر كسي همچون معاويه را شاهد مثال بياوريم، شاهد خواهيم بود كه معاويه بجز چندين سال حكومت خود،موفقيت چنداني به دست نياورده اما بعد از آن تا قرن حاضر بر جلال وشكوه او افزوده نگرديده كه هيچ، بلكه منفورتر و خوارتر نيزگرديده است چه افرادي كه با خواندن سرگذشتشان، آنها را نفرين كردهاند و مظهر حيلهكاري و دغلبازي و عياشي و شهوتراني ميدانند. قصري كه داشت در زمان خود در سراسر بلاد معروف بود اكنون جز خرابهاي بيش نمانده و به مخروبهاي بدل گشته است. اما هر چند ممكن است دربارة مولي علي(ع) گفته شود كه حضرت علي(ع) نتايج چشمگيري در درون حكومت خود به دست نياورد، اما در يك كلان هزار و چهار صدساله شاهد خواهيم بود كه سال به سال به ارج و قيمت او افزون گشته است. چه افرادي كه با خواندن حكايتها و رويدادهاي آن دوران و كارهايي كه حضرت علي(ع) كردند، زبان به تحسين آن حضرت گشودهاند، چه مكانها و مقبرههايي كه براي آن حضرت ساخته شده است، چه انسانهايي كه وقتي به ياد امام (ع) ميافتند به او مينازند و او را در همة اسوه و الگوي خود قرار ميدهند. حال، آيا باز ميتوان در اين ديد كلان گفت كه علي(ع) در مقابل معاويه به سود و منفعت كمتري نائل گرديده است وسود، بيشتر از آن معاويه بوده، حاشا كه چنين نتيجهاي نميتوان گرفت. 2. شاخصهاي آرمانگرايي
عدالت، اصل پايندي به عهد و پيمان، صدق و راستي، مساوات و جوانمردي، از جمله شاخصهاي آرمانگرايي است. الف: عدالت
يكي از شاخصهاي آرمانگرايي، عدالت و عدالت پيشگي است. عدالت در منظر علي (ع)، جايگاه ويژهاي دارد؛ به طوري كه ايشان را، كشتة عدالت ميدانند. امام (ع) به عدالت شهره است. ايشان در اجراي عدالت، حاضر نبودند كمترين نرمش ـ حتي به خويشاوندان و نزديكنشان ـ از خود نشان بدهند، حضرت علي(ع) در قطعيت برپا داشتن حق و درهم شكستن ظلم ميفرمايند: «به خدا، چون كفتار نباشم كه با آهنگ به خوابش كنند و فريبش دهند و شكارش كنند. من تا زندهام به ياري جويندةحق، رويگردان از آن را ميزنم و با فرمان يكدل، نافرمان به دل را.[8] عدالت در منظر علي (ع)،آنقدر پر اهميت جلوه ميكند، كه قبول حكومت را فقط براي اجراي حق و عدل بيان ميكنند: «به خدايي كه دانه را كفيد و جان را آفريد، اگر اين بيعتكنندگان نبودند و ياران حجت بر من تمام نمينمودند و خدا علما را نفرموده بود تا ستمكار شكمباره را برنتابند و به ياري گرسنگان ستمديده نشتابند، رشتةاين كار را از دست ميگذاشتم پايانش را چون آغازش ميانگاشتم و چون گذشته به كناري ميداشتم. و ميديديد كه نياي شما را به چيزي نميشمارم و حكومت را پشيزي ارزش نميگذارم.»[9] امام (ع) در پافشاري بر عدل، در جاي ديگري ميفرمايند: «به خدا قسم، اگر ببينم كه به مهر زنان، يابهاي كنيزان رفته باشد، آن را باز ميگردانم كه در عدالت گشايش است. آن كه عدالت را برنتابد، ستم را سختتر يابد.»[10] حضرت علي (ع) درجاي ديگري، از عدالت چنين تعبيرهايي دارند: «معيار سياست، عدالت است»[11]، «عدالت، نظام بخش حكومت است»[12] و «عدالت، نگهدارندةمردم است.»[13] ب: اصل پايبندي به عهد و پيمان
هرگاه حضرت علي (ع) باكسي پيماني ميبستند، به هيچ وجه و يا هيچ عذر وبهانهاي آن را نميشكستند همواره، امام(ع) خود را ملزم به پايبندي به پيمان خود ميكردند، وديگران را نيز به آن سفارش مينمودند. حضرت علي (ع) از وفا، به سپر ياد ميكنند: «همانا، وفا همزاد دوستي است. و من هيچ سپري، نگهدارندهتر از وفا سراغ ندارم. آن كه ميداند او را چگونه بازگشتگاهي است، بيوفايي نكند. در روزگاري به سر ميبريم كه بيشتر مردم بيوفايي را، زيركي ميدانند و نادان آن مردم را، چارهانديش خوانند. خدايشان كيفر دهد،چرا چنين ميپندارند.»[14] حضرت علي (ع) تا بدانجا به وفاي به عهد اهميت ميدهند كه آن را بنياد دينداري معرفي ميكنند:«بنياد دينداري، امانت را به جا آوردن و پايبندي به عهد و پيمان است.»[15] حضرت علي (ع) در نامة خود به مالك اشتر، وفاي به عهد را اينگونه بيان ميدارند: «در ميان واجبات الهي، هيچ موضوعي همانند وفاي به عهد در ميان مردم جهان ـ با تمام اختلافاتي كه دارند ـ مورد اتفاق نيست، حتي مشركان زمان جاهليت ـ علاوه بر مسلمانان آن را رعايت ميكردند، زيرا عواقب پيمانشكني را آزموده بودند.»[16] حضرت در جاي ديگري در نامهاي به مالك اشتر، وفاي به عهد و پيمان و بر پا داشتن آن را به طور مبسوط شرح ميدهند و ميگويند: «اگر ميان تو و دشمنت پيماني بسته شد، يا تعهد پناه دادن به او را دادي، جامة وفا را به عهد خويشتن بپوشان و تعهدات خود را محترم بشمار. و جان خود را سپر تعهدات خويش قرار ده …. هرگز، پيمان شكني مكن، و در عهد خود خيانت روامدار و دشمنت را مفريب، زيرا غير از شخص جاهل و شقي، كسي برخداوند گستاخي روا نميدارد. خداوند عهد و پيماني را كه با نام او منعقد ميشود با رحمت خود،مايةآرامش بندگان و حريم امن براي آنان قرارداده تا به آن پناه برندو براي انجام دادن كارهاي خود، به جوار او متمسك شوند. بنابراين، فساد،خيانت و فريب در عهد و پيمان راه ندارد.»[17] ج: صدق و راستي
حضرت علي (ع) همانگونه كه در رفتار صادق بودند، ديگران را هم به آن توصيه و سفارش ميكردند. پس از بيعت مردم با امام (ع) در مدينه، حضرت علي(ع) در خطبهاي فرمودند: «پيمان من بدانچه ميگويم در گرو است و به درستي گفتارم متعهد و كفيلم. به خدا سوگند، هرگز حقيقتي را كتمان نكردهام و هيچگاه دروغي نگفتهام.»[18] حضرت علي(ع) معتقدند: «صدق، سيد صلاح هر چيز دروغ، سيد تباهي هركاري است.»[19] در جاي ديگر،امام (ع) خود را مقدم در كارها قبل از امر كردن به ديگران برميشمردند: «اي مردم به خدا سوگند من شما را به هيچ طاعتي وادار نميكنم، مگر اينكه پيش از شما خود به عمل ميكنم. و شما را از معصيتي نهي نميكنم، مگر اينكه خودم پيش از شما، از آن كنارهگيري مينمايم.»[20] د: مساوات
حضرت علي(ع) در همه شرايط برابري و مساوات را رعايت ميكردند، و و معتقد بودند كه عامل برتري دهنده، فقط تقواي الهي است. حضرت علي (ع) در اين باره ميفرمايند: «روزي، تقسيم شده است و روزگار ميچرخد و مردم تا به آدم همه مساويند.»[21] حضرت علي(ع) پس از فرستادن محمد بن ابيبكر به فرمانداري مصر، به او چنين خطاب ميكند. :«و همه را به يك چشم نگاه كن تا بزرگان در تعبيض تو طمع ستم بر ناتوان نبندند، و ناتوان از عدالتت مأيوس نگردد.»[22] در جاي ديگر، امام (ع) فرمودند: « و براي همه مردم خود آنچه را دوست بدار، كه براي خود و خاندانت دوست ميداري. و آنچه را كه براي خود و خاندانت نميپسندي، براي آنان مپسند.»[23] هـ: جوانمردي
حضرت علي (ع) را، آخر جوانمردي و مردانگي گفتهاند. دربارةامام (ع)، اين عبارت معروف است: «لافتي الاعلي لاسيف الا ذوالفقار» اين عبارت، بخوبي گوياي جوانمردي حضرت علي (ع) است. امام (ع) در مقابل دشمنان خدا، همچون كوهي استوار ميمانست. هرگز ديده نشد كه حضرت علي (ع) در جنگي به دشمن پشت كند؛ حتي گفته شده، كه زره حضرت پشت نداشته است. از سوي ديگر، همين حضرت در مقابل يتيمان به خاك ميافتادند، و حتي به آنان سواري ميدادند تا دلشان را به دست آورند. امام (ع) شبها كيسهاي از مواد غذايي بردوش ميكشيدند تا به نيازمندان بدهند. حضرت علي(ع) در دنيا مالي نيندوختند، و غذايشان از فقيرترين مردم هم پايينتر بود به گفتة شهيد مطهري، امام علي(ع) شخصيتي دو نيرويي است، كه هم جاذبه دارد و هم دافعه. و جاذبه و دافعه امام (ع) نيز سخت نيرومند است.[24] حضرت علي(ع) صداقت را همبستة جوانمردي برميشمرند و ميفرمايند: «ارزش مرد، به اندازة همت اوست. و صدق او، به مقدار جوانمردياش. و دليري او، به ميزان ننگي ـ كه از بدنامي ـ دارد. و پارسايي او، به مقدار غيرتي كه آرد.»[25] امام علي(ع) ،در جاي ديگري ميفرمايند: «از شريفترين كردار مرد بزرگوار آن است، كه از آنچه ميداند غفلت نمايد.»[26] و نيز، حضرت علي(ع) در جاي ديگري ميفرمايند: «سزوارترين مردم به كرم، كسي است كه كريمان بدو شناخته شوند.»[27] واقع بيني در انديشه و سيرة حضرت علي (ع) 1. دلايل واقعبيني حضرت علي (ع)
الف: مصلحت انديشي
يكي از دلايل مهم براي اثبات واقعبيني، مصلحتانديشي است. هنگامي از مصلحت انديشي استفاده ميشود، كه فرد نسبت به واقعيات و اوضاع و احوال اجتماع خود كاملاً آگاه باشد حضرت علي (ع) شخصيتي بودند كه مصالح جامعه اسلامي را كاملاً تشخيص ميدادند، و براساس آن عمل ميكردند. 25 سال سكوت حضرت علي (ع) گواه گويايي براي اين مدعاست.درآن دوران حضرتعلي(ع) صلاح جامعةاسلامي را در آن ديدند كه با ابوبكر بيعت كنند و سكوت برگزينند؛ زيرا ماجراي مرتدان و مسائل و مشكلات به وجود آمده پس از درگذشت پيامبر (ص) ، جامعة اسلامي را بشدت تهديد ميكرد. حضرت علي (ع) در جاي جايِ نهجالبلاغه تأكيد ميكنند كه حكومت حق ايشان است كه فقط به خاطر مصالح جامعة اسلامي،از آن چشم پوشيدند. در جرياني كه در سقيفة بنيساعده اتفاق افتاد و ابوبكر خليفه شد، ابوسفيان و عباس عموي پيامبر نزد امام (ع) ميروند و از او ميخواهند كه براي گرفتن حق خود، قيام كنند، اما حضرت علي (ع) نميپذيرند و ميفرمايند: «… هر كه با ياوري برخاست، روي رستگاري بيند و گرنه، گردن نهد و آسوده نشيند، كه ـ خلافت بدينسان همچون ـ آبي بدمزه و نادلپذير است و لقمهاي گلوگير. و آن كه ميوه را نارسيده چيند، همچون كشاورزي است كه زمين ديگري را براي كشت گزيند. اگر بگويم، گويند خلافت را آزمندانه خواهان است. و اگر خاموش باشم، گويند از مرگ هراسان است. هرگز، من و از مرگ ترسيدن؟[28] «در واقع، حضرت علي (ع) مصلحت را در آن ديدند كه سكوت كنند. اين انتخاب، واقعبيني حضرت علي (ع) را نسبت به اوضاع و احوال جامعة خود نشان ميدهد. ب: شرايط زمان و مكان
از جمله دلايل ديگري كه ميتوان براي واقعبيني بيان داشت، بحث شرايط زمان و مكان است. هركاري، مقتضاي زماني و مكاني خاصي دارد. يعني، هركاري را نميتوان در همةشرايط انجام داد. چه بسا، در بعضي مواقع نتوان با آن وسيله، به هدف رسيد. به طور مثال، حكومت هم چنين وضعي دارد. كسي كه رهبري يك حكومت را به دست دارد، هميشه و در همه حال، نميتواند از يك ابزار و وسيله براي رسيدن به هدف خود استفاده كند. حضرت علي (ع) نيز با مقتضيات زماني و مكاني آشنايي داشتند و در موقع لزوم نيز از آن وسايل بهره ميبرند. به طور مثال، درباب زكات آمده است كه زكات به 9 چيز (شتر، گاو، گوسفند، طلا، نقره، گندم، جو، خرما، و كشمش) تعلق ميگيرد.[29] در حالي كه حضرت علي (ع) در زمان خود، براسبان نيز زكات بستند؛ زيرا تشخيص دادند كه اين كار، لازم است. ح: امكان روي آوردن به فشار
يكي ديگر از موارد دلايل برواقعبيني، استفاده از فشار است. يعني، گاهي لازم است كسي كه در رأس جرياني قرار ميگيرد، براي مصلحت جامعه، بر فرد يا گروه خاصي فشار آورد تا به سر منزل مقصود برسد. در واقع، چون رهبر جامعه در راه رسيدن به هدف خود به موانعي بر ميخورد، سعي ميكند آنها را با روشهاي مختلف از جمله فشار صحيح ـ كه موجب تعالي و رشد جامعه و افراد است ـ بر دارد. چه بسا فشار نياوردن و سستي كردن، باعث صدمات جبرانناپذيري گردد. پس، اين واقعبيني و آگاه بودن نسبت به شرايط اجتماعي است،كه رهبر را برآن ميدارد تا در مواقع لزوم از عامل فشار بهره گيرد. در تاريخ زندگي حضرت علي(ع) بويژه در دوران خلافت ايشان، از اين مصاديق، به فور يافت ميشود. حضرتعلي (ع) در راهي كه برگزيدند و به آن ايمان داشتند، لحظهاي از برپاداشتن حق نميايستادند. هر چند عزم محكم امام گاهي موافق و گاهي مخالف، خواست افراد بود، ولي حضرت علي(ع) با اصرار و پافشاري تلاش ميكردند تا آن را انجام دهند. نكته مهمي كه در اينجا بايد به آن اشاره كرد، اين است كه زماني كه خود مردم به كاري تمايل نداشتند، حضرت علي (ع) به آنان فشار نميآوردند. به طور مثال، در ماجراي حكميت چون اكثر سپاه حضرت به حكميت تن دادند،ايشان هم به اكراه پذيرفتند. اينكه ديگران خود دست به كار نميشدند و فرمان نميبردند، نبايد با پافشاري حضرت و فشاري كه ايشان براي اجراي فرمانهاي الهي داشتند،خلط شود. هدف ما هم همين است كه نشان بدهيم واقعبيني حضرت، ايجاب ميكرد كه دست به چنين كارهايي بزند؛ اگرچه نخواستن مردم، مقولة ديگري است. 2. شاخصهاي واقعبيني
از جمله شاخصهاي واقعبيني، ميتوان به سماحت، فرافكني و بيانات اشاره كرد، الف: سماحت
يكي از شاخصهاي واقعبيني، سماحت است، كه در لغت اجازه دادن و گذشت كردن معنا ميدهد.[30] از جمله مصاديقي كه دراينجا ميتوان به آن اشاره كرد، ماجراي اجازه گرفتن طلحه و زبير از امام (ع) است. آنان براي رفتن به مكه و انجام دادن حج، نزد حضرت آمدند و از او اجازه خواستند. با اينكه حضرت علي (ع) از قصد و نيت آنان آگاه بودند و ميدانستند كه آنان براي ايجاد فتنهاي به مكه ميروند و دروغ ميگويند، ليكن به آنان اجازه دادند تا به مكه بروند. علامه محمد تقي جعفري نيز در كتاب نگاهي به علي (ع)، به اين موضوع اشاره كرده است.[31] در واقع، حضرت علي(ع) با آگاهي از شرايط و اهداف كار آنان، سماحت ميكنند و نميخواهند كه مجرم را قبل از جنايت محاكمه كنند. امام (ع) ميخواهند كاري كنند تا فسق آنان علني شود و بعد با آنان مبارزه كنند. ب: فرافكني
مورد ديگري كه با استفاده از آن ميتوان به واقعبيني حضرت علي (ع) اشاره كرد، بحث فرافكني است. فرافكني، به معناي دوركردن بحران از خود ميباشد. به عبارت ديگر، درباب سيات و حكومت گفته شده است كه براي اينكه شما در جنگ با دشمن در داخل كشور خود، متضمن خسارات و زيانهاي سنگين نشويد، لازم است بحران را به خارج از مرزهاي خود بكشانيد و خسارات را در خارج از مرزهاي خود و درحيطة دشمن به دشمن تحميل كنيد. حضرت علي(ع) به اين نكته، بدين صورت اشاره ميكنند: «فواليه ما غزي قوم قط في عقر دارهم الا و قد ذلوا.[32]» (به خدا سوگند، هيچ قومي در سرزمين خود نجنگيدند،مگر اينكه ذليل و خوار شدند.) و در واقع، اين عبارت واقعبيني ايشان را نشان ميدهد. ج) بيانات
بيانات خود حضرت شامل: خطبهها، نامهها، كلمات قصار و … در شرايط زماني و مكاني مختلف، حاكي از دقت نظر و ژرفنگري ايشان در مسائل زمان خودشان است. مطالبي كه در جريان خطبة شقشقيه بيان شده، حاكي از عمق نظر حضرت دربارةواقعيات جامعه است: «هان! به خدا سوگند، جامة خلافت در پوشيد و ميدانست خلافت جز مرا نشايد، كه آسيا سنگ تنها گرد استوانه به گردش درآيد. كوه بلند را مانم كه سيلاب از سيتغ من ريزان است، و مرغ از پريدن به قلهام گريزان. ـ چون چنين ديدم ـ دامن از خلافت در چيدم و پهلو از آن پيچيدم. و ژرف بينديشيدم كه چه بايد كرد، و از اين دو كدام شايد؟ با دست تنها بستيزم يا صبر پيش گيرم و از ستيز بپرهيزم؟ كه جهاني تيره است ـ و بلا بر همگان چيره ـ بلايي كه پيران در آن فرسوده شوند و خردسالان پير، و ديندار تا ديدار پروردگار در چنگال رنج اميد. چون نيك سنجيدم، شكيبايي را خردمندانهتر ديدم و به صبر گراييدم حالي كه ديده از خار غم خسته بود، و آو در گلو شكسته. ميراثم ربودة اين و آن و من بدان نگران. تا اينكه نخستين،راهي را كه بايد، پيش گرفت و ديگري را جانشين خويش گرفت. شگفتا! كسي كه در زندگي ميخواست خلافت را واگذارد. چون اجلش رسيد كوشيد تا آن را به عقد ديگري در آورد ـ خلافت را چون شتري ماده ديدند ـ و هر يك به پستاني از او چسبيدند و سخت دوشيدند و ـ تا توانستند نوشيدند ـ پس آن را به راهي درآورد ناهموار، پر آسيب و جان آزار كه رونده در آن هر دم به سر درآيد، و پيدرپي پوزش خواهد، و از ورطه به درنيايد. سواري را ما سنت كه بارگير توسن نشيند اگر مهارش بكشد، بيني آن آسيب بيند و اگر رها كند، سرنگون افتد و بميرد. به خدا كه مردم چونان گرفتار شدند كه كسي براسب سركش نشيند و آن چارپا و به پهناي راه نرود و راه راست را نبيند. من آن مدت دراز را با شكيبايي به سر بردم، رنج ديدم و خون دل خوردم. چون زندگاني او به سرآمد،گروهي را نامزد كرد و مرادر جملة آنان در آورد، خدا را چه شورايي! من از تحسين چه كم داشتم كه مرا در پاية او نينديشند و درصف اينان داشتند. ناچار، با آنان انباز و با گفتگوشان دمساز گشتم. اما يكي از كينه راهي گيرند و ديگري داماد خود را بهترديد و اين دوخت و آن بريد، تا سومين به مقصود و همچون چارپا بتافت،و خود را در كشتزار مسلمانان انداخت و پياپي دو پهلو را آكنده كرد و تهي ساخت. خويشاوندانش با او ايستادند و بيتالمال را خوردند و برباد دادند. چون شتر كه مهار برد و گياه بهاران چرد ـ چندان اسراف ورزيد ـ كه كار به دست و پايش بپيچيد و بر پرخوري به خواري و خواري به نگونساري كشيد. و ناگهان ديدم مردم از هر سو روي به من نهادند و چون يال كفتار پس و پشت هم ايستادند؛ چندانكه حسنان فشرده گشت و دو پهلويم آزرده به گرد من فراهم و چون گلة گوسفند سرنهاده بدهم. چون به كار برخاستم، گروهي پيمان بسته بشكنند،گروهي پيمان بسته بشكنند، و گروهي از جمع دينداران بيرون جستند،و گروهي ديگر با ستمكاري دلم را خستتند. گو اينكه هرگز كلام پروردگار را نشنيدند ـ يا شنيدند و به كار نبستند ـ كه فرمايد: «سرآي آن جهان از آن كساني است كه برتري نميجويند و راهتبهكاري نميپويند و پايانكار ويژه پرهيزكاران است.»[33] آري به خدا دانستند، ليكه دنيا در ديدة آنها زيبا بود و زيور آن در چشمهايشان خوشنما. به خدايي كه اين دانه را كفيد و جان را آفريد، اگر اين بيعتكنندگان نبودند و ياران حجت برمن تمام نمينمودند و خدا علما را نفرموده بود تا ستمكار شكمباره را بر نتابند و به ياري گرسنگان ستمديده بشتابند، رشتة اين كار را از دست ميگذاشتم و پايانش را چون آغازش ميانگاشتم. و چون گذشته، خود را به كناري ميداشتم. و ميديديد كه دنياي شما را به چيزي نميشمارم و حكومت را پشيزي ارزش نميگذارم.»[34] الگوي آرمانگرايي واقع بين در انديشه و سيرة حضرت علي(ع)
1. نظريات مختلف دربارةنحوةتلفيق آرمانگرايي و واقعگرايي
تعاريف و شاخصهاي هر دو مكتب آرمانگرايي، نشان از تفاوتهايي بين اين دو ديدگاه دارد. همين امر، سبب شده است كه عدهاي به مكتب آرمانگرايي صرف، متوسل شوند و از منافع غافل گردند؛ همانطوري كه عدهاي صرفاً معتقد به واقعگرايي محض نشده و آرمانها را ناديده گرفتهاند. در اين ميان، گروه سومي معتقد به تلفيق اين دو نظر ميباشند. آنان در عين پايبند بودن به آرمانها و اصول اعتقادي، از منافع نيز غافل نيستند. گروه سوم نظرياتي را در اين باب مطرح كردهاند، كه به طور خلاصه به آنها اشاره ميشود.[35] الف: نظرية ام القري
يكي از نظريات موجود، نظرية «ام القوي» است كه آقاي محمد اردشير لاريجاني بيان داشته است. در اين، «ام القري» كشوري شمرده ميشود كه، رهبرش پذيرفتةجهان اسلام باشد، بتواند مسلمانان را هدايت و رهبري كند و نزد كشورهاي اسلامي معتبر باشد. او معتقد است كه ايران، امالقري جهان اسلام است. پس، در صورت تعارض بينمنافع ملي و اهدف آرماني، اولويت باحفظ امالقري اسلام است. يعني، امنيت امالقري بايد حفظ شود. امالقري در 2 صورت به حمايت از ديگر كشورها ميپردازد: اول، هنگامي كه مردم آن كشور، حاضر به جانفشاني و فداكاري در راه حفظ امالقري باشند. دوم، در صورتي كه توان و وسع كمك به آن كشور را داشته باشند؛ چنانكه قرآن ميفرمايند: «لاتكلف الله نفساً الا وسعها».[36] ب: نظريه وسع و تدرج
آقاي بيژن ايزدي متعتقد است كه مشروط به دو شرط وسع و تدرج، اولويت، با اهداف آرماني است. يعني، ابتدا بايد توان داشته باشيم، و ديگر اينكه كمكم كمك كنيم. در واقع، اين به لحاظ منافع ملي خودمان باشد، نه ديگر كشورها. ج: نظرية مقبوليت و مشروعيت.
آقاي دكتر دهشيري معتقد است ساختار نظام، دو بعد مقبوليت و مشروعيت داردكه بايد بين اين دو نظام، تعارض قائل شويم. مشروعيت، از قانون شرع است و مقبوليت نظام، كارآمدي آن است. سلسله مباحثي كه به كارآمدي كشور مربوط ميشود، بايد با منافع ملي بسنجيم. و آن سلسله مباحثي را كه مربوط به اسلام ميشود، لازم است با شرع بسنجيم. پس، اگر به باب مشروعيت بر ميگردد، شرع مقدم است و اگر به باب مقبوليت برميگردد، منافع ملي مقدم است. د: نظرية طولي
آقاي دكتر دهشيري در اين نظريه معتقدند كه تا به حال،اشكال ما اين بود كه منافع ملي را در عرض اهداف آرماني قرار دادهايم. در صورتي كه اگر اينها در طول هم قرار دهيم،مشكل حل ميشود.به عبارت ديگر، براي نظاممان يك سلسله اهداف بلند مدت (اهداف آرماني)، كوتاه مدت (منافع ملي درجه دوم) و اهداف كوتاه مدت (منافع ملي درجةاول) داريم كه مصداق آنها عبارتند از: صدور انقلاب، شكوفايي اقتصادي و تماميت ارضني. د: نظرية سطح تحليل منطقهاي و سطح تحليل جهاني در اينجا نيز آقاي دكتر دهشيري معتقدند كه بايد بين دو سطح تحليل منطقهاي تحليل جهاني، تمايز قائل شويم. يكي سلسله ارزشها و اهداف آرماني مثل: صلح، عدالت و بشر دولتي در عرصة جهاني مطرح است. در عرصة منطقهاي، شاهد توجه به مسائل اقتصادي و ارتباطي هستيم. يعني، مباحثي واقعگرايانه در عرصة منطقهاي، بيشتر مورد توجه است. اگر ما منافع ملي را در عرصة منطقهاي و اهداف آرماني را عرصه جهاني مطرح كنيم ـ به شرط اينكه در منطقهگرايي هدف را همگرايي قرار دهيم و نه واگرايي ـ ميتوانيم در ايجاد سازش بين منافع ملي و اهداف آرماني موفق بشويم. هـ: نظرية آرمانگرايي واقعبينانه[37]
اين نظريه معتقد است كه هدف اصلي، تقدم آرمانها و اصول اخلاقي و اعتقادي است. البته، اين آرمانها مادامي حق تقدم دارند، كه در جامعه ضرورتي پيش نيامده باشد. در صورت پيش آمدن ضرورتي، براساس قواعدي همچون تزاحم يا اهم و مهم،موقتاً آرمانها و اصول كنار گذاشته ميشوند و منافع ملي لحاظ ميگردند. تا به محض برطرف شدن ضرورت، باز همچنان تقدم با اهداف و آرمانها خواهد بود. و: نظرية آرمانگرايي واقعبين
نظرية ديگري كه شايد بتوان به نظريات فوق افزود، نظرية آرمانگرايي واقعبين است. چنانكه درباره نظرية آرمانگرايي واقعبينانه گفته شد، آن نظريه همان تلفيق آرمانگرايي و واقعگرايي است كه البته آرمانها را اصل قرار ميدهد و در مواقع لزوم بدون در نظر گرفتن اصولي كه براي اين هدف و آرمان متصور است،دست به اعمالي ميزند كه گاهي متضاد با اهداف آرماني نيز ميباشد. البته، درتوجيه اين مطلب، معتقدند كه اين موارد متضادي كه به وجود ميآيد، در مواقعي كه ضرورت ايجاب ميكند مانند سوپاپ اطمينان به كار ميآيد. پس، اين طور نيست كه دائمي باشد، بلكه موقتي است و با از بين رفتن ضرورت، دوباره آرمانها تقدم مييابند. اما در مورد نظريةآرمانگرايي واقعبين بايد گفت كه اصول آرمانگرايي، به صورت صددرصد اجرا ميشوند، بدون اينكه ضرورتي بتواند اين اصول را تغيير دهد، و قواعدي برخلاف اين قواعد به اجرا درآورد. پس، واقعبيني هم بدين معناست كه در اين بينش، فرد به همةجريانهاي كه دور و بر او اتفاق ميافتد، آگاه باشد. اين طور نيست كه حوادث و وقايع از چشم او دور بماند بلكه با آگاهي از اوضاع و احوال جامعه در جهت آرمانها و اهداف گام برميدارد. پس، تفاوت اين دو بدين ترتيب شد كه در اولي، اهداف و اصول آرماني به طور صد درصد اجرا نميشود و ممكن است براساس ضرورتهاي فقهي و سياسي موقتاً اين اصول و اهداف تعطيل شوند، در حالي كه در دومي،اهداف واصول آرماني به طور صد درصد اجرا ميشود و ضرورتها نميتوانند مانع از انجام شدن آنها شوند. 2. آرمانگرايي واقعبينانه در انديشه و سيرةحضرت علي(ع)
با توجه به مطالب ذكر شده در صفحات قبل و شاخصهاي آرمانگرايي و واقعبيني حضرت، ميتوان نظريهاي با عنوان «آرمانگرايي واقعبينانه» به دست آورد. البته، اين نظريه با نظرية قسمت «هـ» همانطور كه بيان شد ـ متفاوت است. حضرت علي (ع) را بايدآرمانگرايي واقعبين دانست. يعني امام (ع) در عين حركت در مسير اهداف و آرمانها و انعطافناپذير بودن دربارة آنها، از شرايط جامعة خود نيز آگاهي كامل دارند. حضرت، در عين برقرار عدالت در جامعه، كاملاً به اين نكته نيز آگاهي دارند كه اوضاع اجتماع به گونهاي است، كه ممكن است در اين راه خونش ريخته شود و به شهادت برسند. اما در عين حال، امام (ع) ذرهاي حاضر نيستند از هدفي كه براي او مقرر شده است، دست بردارند حضرت علي(ع) به پايبندي به اصل عهد و پيمان كاملاً معتقدند، افراد پيمانشكن را نكوهش مينمايند و همواره به ترك از پيمانشكني و وفاي به عهد توصيه و سفارش ميكنند. هنگامي كه امام (ع) با دشمنانشان عهد و پيماني ـ حتي با اكراه ـ ميبستند،به عهد و پيمان خود كاملاً پايبند بودند و بندبند آن را اجرا ميكردند؛ هر چند امام (ع) كاملاً به اين نكته نيز واقف بودند كه اگر پيمان را بشكنند و عهد خود را زير پا بگذارند، ممكن است به موفقيتهايي اين دنيايي نيز برسند و بر دشمنان خود فايق آيند. امام علي(ع) ،علي (ع) است. علي(ع) را به پايبندي به عهد و پيمان خود ميشناسند، نه با پيمان شكني. حضرت در رعايت مساوات و برابري، لحظهاي فروگذار نكردند. هدف تشكيل حكومت امام (ع) همين بود؛ چنانكه از اول تا با آخر هم همينطور رفتار و عمل كردند. ولي، آيا ميتوان ادعا كرد كه علي (ع) سياست نداشتند و نتوانستند عدهاي را برعدهاي ديگر برتري دهند و بدين صورت، حكومت را براي مدت بيشتري تمديد كنند؟ حضرت كاملاً از اين قضايا آگاهي داشتند و ميدانستند با تطميع عدهاي، ميتوانند مدت بيشتري بر مسند خلافت تكيه بزنند. ولي، هيهات كه علي(ع) چنين راهي را برگزينند و عدهاي را برديگران برتري دهند. در نگاه علي (ع) همه با هم برابرند و كسي بر ديگري برتري ندارد. فقط عامل برتري انسانها، تقواي آنان است. علي (ع) است كه با وجود آگاهي از نيت واقعي طلحه و زبير، قصاص قبل از جنايت نميكنند و به آنان اجازةخروج از مدينه را به قصد مكه ميدهند. و آنان نيز ميروند، و جنگ جهل را به راه مياندازند، در چنين شرايطي، اگر كساني همچون معاويه بودند و به نيت آنان نيز علم داشتند، آيا قصاص پيشي از جنايت نميكردند؟ علي (ع) است كه وقتي ابن ملجم مرادي را در كوچه و خيابان ميديدند، به ياران خود ميگفتند: اين فرد، همان كسي است كه مرا با شمشير رهردار خواهد كشت. وقتي اصحاب امام (ع) در صدد اقدام برميآمدند،آنان را منع ميكردند. علي (ع) است كه در جاي جاي نهجالبلاغه، از علم داشتن خودبه جريانهاي دوروبرشان، خبر ميدهند. اما اين مسائل، لحظهاي باعث نميشود كه علي (ع) ا زمسير خود منحرف شوند و راهي را كه در تقدير او قرار داده شده بود،طي نكنند. در جايي ميفرمايند: «همانا پس از من،مردي بر شما چيره ميشود كه گلويي گشاده دارد و شكمي فراخ و برون افتاده. بخورد هر چه يابد و بجويد آنچه نيابد. اگر توانيد او را بكشيد و نتوانيدش كشت. او فرمان دهد تا مرا دشنام گوييد و از من بيزاري جوييد. اما دشنام، مرا دشنام دهيد كه براي من زكات است و براي شما نجات. اما بيزاري، از من بيزاري مجوييد كه من بر فطرت مسلمانيرادم و در ايمان و هجرت از همه پيش افتادم.»[38] در جاي ديگري، امام (ع) با درايت كامل از وجود جريان خوارج،اينگونه از آن ياد ميكنند: [و چون خوارج كشته شدند، گفتند،اي اميرمؤمنان!همگي كشته شدند، فرمودند.] هرگز! به خدا نطفههايند در پشتهاي مردان و زهدانهاي مادران هرگاه مهتري از آنان سر برآرد، از پايش در اندازند؟ چندانكه آخر كار مال مردم ربايند و دست به دزدي يازند.»[39] از اين مثالها، در سيرة حضرت علي (ع) فراوان ديده ميشود. پس، علي (ع) را نميتوان به آگاه نبودن از اوضاع جامعةخود متهم كرد. او نه تنها از جامعةخود مطلع و برآن كاملاً آگاه است، بلكه بر گذشته و آينده نيز تسلط كامل دارد. نتيجه
حضرت علي (ع) را بايد آرمانگرايي واقعبين دانست. حضرت در هيچ شرايطي، از اهداف عالية اسلام برنگشتند، و هميشه و تحت هر شرايطي بندبند آن را اجرا كردند دلايلي چون: مكتبسازي و ايجاد يك جريان فكري خالص و ناب، سازگاري آرمانها و واقعيان با يك ديد عاقبت انديشانه، و در نهايت كلاننگري حضرت علي(ع) به قضاياي اطرافش، سبب شده تا حضرت علي (ع) يك آرمانگراي كامل باشند و به اصولي همچون: عدالت، مساوات و برابري،وفاي به عهد،جوانمردي و صفات نيك ديگري كاملاً پايبند باشند و همةآنها را در بالاترين درجة خود انجام دهند از طرف ديگر، بايد علي (ع) را آگاه به شرايط،اوضاع واحوال اجتماع دانست؛ كسي كه خوب ميبيند، خوب فكر ميكند، خوب تحليل مينمايد؛ و نه تنها به اوضاع جامعة همعصر خود آگاهي دارد، بلكه از گذشته و آينده نيز خبر ميدهد. در يك جمله،امام (ع) كسي است كه هم به شرايط جامعة خود واقعبين است و هم مسير تعالي را نيز طي ميكند و به سوي اهداف و آرمانها گام بر ميدارد. جاي جاي نهجالبلاغه و سيرة عملي آن حضرت،اين مدعا را ثابت ميكند. هيچگاه، به دليل مصلحتي، بيشتر حكومت كردن، دفع شر دشمنان يا به دست آوردن دل ديگران، حضرت به خود اجازه ندادند كه اصلي از اصول را معلق بگذارند، و از ضرورتها و قواعد فقهاي و سياسي استفاده كنند. همچنين، حضرت علي (ع) برخلاف نظرية آرمانگرايي واقعبيني كه معتقد به تعطيل كردن بعضي از اصول و اهداف است،در نظريهاي جديد با عنوان «آرمانگرايي واقعبين»، هم اهداف را اجرا ميكنند و هميشه به اصول پايبندند، و هم از اوضاع و احوال جامعه غافل نيستند. در نهايت، هيچگونه ضرورتي اعم از ضرورتهاي سياسي و فقهي،نميتواند باعث تعطيل شدن بخشي از اصول و اهداف آرماني از سوي ايشان شود.[1] اين نظريه آرمانگرايي واقعبينانه، با نظريه آرمانگرايي واقعبينانهاي كه در بحث تلفيق آرمانگرايي و واقعگرايي مطرح شد، تفاوت دارد كه در متن به طور فصل، تفاوت اين دو بيان شده است. [2]علما آقاي بخشي با همكاري مينو افشاريراد، فرهنگ علوم سياسي، چاپ سوم (تهران: مركز اطلاعات و مدارك علمي ايران، 1376)، ص357 [3] محمدرضا مجيدي، اصول روابط بينالملل، (حزوه درسي) (تهران: امام صادق(ع))، 1379 [4] فرهنگ علوم سياسي، ص191 [5] نهجالبلاغه، ترجمه سيد جعفر شهيدي، چاپ پنجم (تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1373)، خطبه 200، ص236 [6] همين مطلب را علامه جعفري در كتاب نگاهي به علي(ع) از قول اوسوالد اشپنگلر،اين گونه بيان ميكند: «اولين مسئلهاي كه مستلزم سياستمداران است، احراز شخصيت است. مسئله دومي كه هر چند جلوه ندارد ولي مشكلتر است و تائيد نهايي آن بيشتر ميغباشد، ايجاد سنت و يك سلسله رسوم قابل دوام است. وي بايستي در ديگران به طوري نفوذ كند، كه كارها و اقدامات او با همان شدت و همان روحيه كه مخصوص خود او است، تعقيب شود. وي بايستي چنان جنبش و فعاليتي ايجاد كند، كه براي ادامه و بقاي آن به وجود شخص او احتياج نباشد. در اين مرحله، سياستمدار به مقامي ميرسد كه در عصر كلاسيك، آن را موهبت الهي و فر ايزدي تعبير مينمودند. در اين مرحله، وي خلاق زندگاني نوين و بناي روحاني نژاد جديد ميگردد. شخص او كه بشري بيش نيست، پس از چند سالي از ميان ميرود؛ ولي يك عده معدودي كه دست پرورده اويند، راه روش او را اتخاذ نموده و تا زمان غيرمحدودي ادامه خواهند داد. ايجاد اين اثر جهاني (سنن باقيه) با اين نيروي باطني طبقه حاكم، فقط كار يك شخص تشخيص است كه رسوم عاليهاي به وجود آورده و براي جامعه خود به ارث گذارد، در سراسر تاريخ، چيز ديگري جز اين اثرات پر دوام نداشته است. سياستمدار بزرگ، وجود نادري است.» [7] شايد يكي از دلايلي كه قرآن تأكيد بر صبر ميكند، به همين باشد كه عبادات مانند معاملاتي كه سود را فوري به دست ميآوريم، نيستند. بلكه، با تأخير سود آن را دريافت ميكنيم بالتبع، براي رسيدن به اين سود، بايد صبور باشيم تا سود اين معامله (انجام دادن عبادات) را به دست آوريم. [8] نهجالبلاغه، خطبه 6 [9] همان، خطبه 3 [10] همان، خطبه 15 [11] «آمدي، شرح غرر الحكم، ج6، ص116 (به نقل از مصطفي دلشاد تهراني، دولت آفتاب» (تهران: خانه انديشه جوان، 1377) ، ص؟) [12] همان، ج1، ص40 [13] همان، ج1، ص37 [14] [15] غررالحكم، ج1، ص88 [16] نهجالبلاغه، نامه 53 [17] همان، نامه 53 [18] همان، خطبه 16 [19] غررالحكم، ج1، ص53 [20] نهجالبلاغه، خطبه 175 [21] تحف العقول، ص152 [22] نهجالبلاغه، نامه 27 [23] تحفالعقول، ص122؛ طوسي، امالي، ج1، ص30 [24] مرتضي مطهري، جاذبه و دافعه علي (ع) (قم: انتشارات صدرا، بيتا)،ص22 [25] نهجالبلاغه، كلمات قصار، شماره 47 [26] همان، كلمات قصار، شماره 222 [27] همان، كلمات قصار، شماره 436 [28] همان، خطبه 5 [29] علي محمدي، شرح تبصره علامه حلي(ره)، ج1، چاپ اول (قم: انتشارات درالفكر، 1371)، ص198 [30] سماحت با تسامح فرق دارد. سماحت بيشتر ازموضع قدرت اعمال ميشود در حالي كه تسامح بيشتر از موضع ضعف صورت ميپذيرد. [31] محمدتقي جعفري، نگاهي به علي(ع)، (تهران: انتشارات جهان آرا بيتا، صص 27-28 [32] نهجالبلاغه، خطبه 27 [33] قصص / 83 [34] نهجالبلاغه، خطبه 3 [35] محمدرضا دهشيري، سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران (حزوه درسي)، (دانشگاه امام صادق(ع) تهران: 1379) [36] مؤمنون / 62 [37] محمدرضا دهشيري، «آرمانگرايي و واقعگرايي در سياست خارجي از ديدگاه امام خميني (ره)»، مجله سياست خارجي، سال سيزدهم، شماره 2، تابستان 1378 [38] نهجالبلاغه، خطبه 57 [39] همان، خطبه 60