الگوی آرمان‎گرایی و واقع‎ بینی در اندیشه و سیره حضرت علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

الگوی آرمان‎گرایی و واقع‎ بینی در اندیشه و سیره حضرت علی (ع) - نسخه متنی

حسن شعبانلو

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

الگوي آرمان ‎ گرايي و واقع ‎ بيني در انديشه و سيره حضرت علي (ع)

نوشتة حسن شعبانلو

مقدمه

يكي از معضلات فكري ما در سياست، چه داخلي و چه خارجي، به عنوان نظامي كه بعد ايدئولوژيكي در آن مطرح بوده، اين است كه در اتخاذ سياستها آيا بايد صرفاً به «آرمانها» (Ideals) انديشيد يا اينكه صرفاً به منافع ملي توجه كرد و «واقعگرايي» (realism) را در پيش گرفت؟ جامعة ما بعد از انقلاب اسلامي، همواره با اين چالش روبرو بوده است؛ به طوري كه دوره‎أي صرفاً در جهت گسترش اسلام و اهداف آرماني قدم بر مي‎داشته، و گاهي هم فقط بعد منافع مادي را در نظر داشته است. علاوه بر 2 نظر فوق، نظر سومي نيز مطرح شده است، به تلفيق اين دو ديدگاه معتقد است. البته، نظريات مختلفي در باب تلفيق آرمانگرايي واقعگرايي مطرح شده است كه از جملة آنها مي‎توان به نظرية: ام‎القوي، نظرية وسع و تدرج، نظرية طولي، نظرية بعد مشروعيت و مقبوليت، نظرية سطح تحليل منطقه‎أي و جهاني، و در نهايت به نظرية آرمانگرايي واقع‎بينانه اشاره كرد. هر يك از اين نظريات كوشيده‎اند تا راه‎حلي، براي چالش مورد نظر ارائه كنند. در آرمانگرايي و واقعگرايي در انديشه و سيرة حضرت علي(ع)، به نظر مي‎رسد كه نظريات فوق خالي از اشكال نباشند و منظور حضرت علي(ع) را برآورده نسازند. بنابراين، براي يافتن منظور امام(ع)، به نظر مي‎رسد كه بايد به انديشه و سيرة آن امام همام(ع) رجوع شود. از اين‎رو، ابتدا به بيان شاخص‎هاي آرمانگرايي و واقعگرايي مي‎پردازيم و سپس، نظر آن حضرت را دربارة‌نظرية آرمانگرايي واقع‎بينانه[1] بيان مي‎داريم.

كليات مفهومي

1. تعريف و شاخصهاي واقعگرايي

واقعگرايي يا رئاليسم به معناي گرايش به تحليل اجتماعي، مطالعه و تجسم زندگي انسان در جامعه، مطالعه و تجسم روابط اجتماعي، روابط ميان فرد وجامعه و ساختمان خود جامعه است، به صورتي كه وجود دارد و نه آن گونه كه بايد باشد.

[2] پيروان اين مكتب، كسب نفع شخصي و تلاش براي كسب قدرت و ازدياد آن را، واقعيات جهان سياست مي‎دانند. آنان معتقدند كه هميشه، كشورها در صدد نفع خود و كسب و اعمال و افزايش قدرتند و منافع ملي خود را بالاتر از همة ايده‎ها، اصول و اخلاق قرار داده‎اند و خواهند داد.
[3]

شاخصهاي واقعگرايي نيز عبارتند از:

1. قدرت، مركز ثقل و هستة اصلي سياست است. بي‎اعتقادي به قدرت در سياست، مثل اعتقاد نداشتن به اصل جاذبه در علوم است.

2. قدرت، فقط به وسيله قدرت قابل مقابله، كنترل و محدود شدن است.

3. منافع ملي در صحنة بين‎المللي راهنما، انگيزه و معيار رفتار كشورهاست.

4. بشر، طبعي نيكو نداشته است و ندارد. برعكس، افراد هميشه نفع طلب، قدرت طلب، ستيزه‎جو و خودخواه بوده‎اند و خواهند بود.

در يك كلمه مي‎توان گفت كه واقعگرايي، مساوي با منافع و حركت در جهت به دست آوردن منافع بدون در نظر گرفتن آرمانها و ايده‎هاست.

2. تعريف و شاخصهاي آرمانگرايي

در مقابل انديشة رئاليستي، انديشة آرمانگرايي يا ايده‎‎آليسم وجود دارد كه بشر را ذاتاً خوب و خيرخواه فرض مي‎كند، و اين نظر را كه همگان در تلاش براي كسب قدرتند، مردود مي‎داند. ايده‎آليستها امور و روابط بين‎الملل را برمبناي اخلاق، عدالت، اعتماد و تعهد در نظر مي‎گيرند. به اعتقاد آنان، سياست بايد مطابق آرمانها يا اصول متعالي عمل كند[4] شاخص‎هاي آرمانگرايي عبارتند از:

1. قدرت في نفسه محلي از اعراب ندارد، بلكه فقط در جهت خير و نيكو از آن استفاده مي‎شود.

2. در اين انديشه، بيشتر به اعمال مسالمت آميز تكيه مي‎شود و راه‎حل اختلافات از طرق آشتي‎جويانه دنبال مي‎گردد.

3. آرمانها و اخلاق در صحنة بين‎المللي راهنما، انگيزه و معيار رفتار كشورهاست.

4. اين انديشه، بشر را ذاتاً خوب و خيرخواه فرض مي‎كند.

آرمانگرايي در انديشه و سيرة حضرت علي (ع)

1. دلايل آرمانگرايي حضرت علي(ع)

دلايلي را كه مي‎توان براي آرمانگرا بودن حضرت علي (ع) ذكر كرد، عبارتند از:

الف: مكتب‎سازي

ب: سازگاري آرمانها و منافع براساس رويكرد عاقبت‎انديش

ج: كلان‎‎نگري

الف: مكتب‎سازي

يكي از دلايل اصلي ـ و شايد مهترين دليل ـ كه مي‎توان با استفاده از آن آرمانگرايي حضرت‎ علي(ع)را اثبات كرد، همين مكتب‎سازي است. اگر حضرت‎ علي (ع) با علم و زيركي خاص خودشان مي‎خواستند مانند معاويه عمل كنند، به نيكويي مي‎توانستند از عهدة آن برآيند، همچنانكه خود ايشان مي‎فرمايند: «به خدا سوگند، معاويه زيركتر از من نيست، ليكن او پيمان‎شكني و گناهكاري مي‎كند. اگر پيمان‎شكني ناخوشايند نمي‎نمود، زيركتر از من كسي نبود.»[5] همة اينها، حاكي از آن است كه ايشان به واقعياتي كه در جامعه به خود در آن زمان جريان داشت، كاملاً واقف بودند و شرايط را كاملاً درك مي‎كردند. ايشان كه مي‎ديدند انسانها چطور خود را براي مسائل كه اهميت اين دنيا فريفته‎اند، نمي‎خواستند خودشان را همانند اين مردمان آلوده كنند، و وجود آن دنيايي خود را به مظاهر اين دنيا آلوده سازند. خداوند مي‎خواست كه به وسيلة بهترين بندگان خود، جريان فكري و مكتبي ارائه دهد كه از اول تا به آخر آن، همه‎اش چيزي جز حقيقت و راستي نيست. بالطبع، طلايه داران و مكتب سازاني چون مولي علي(ع) ـ كه سلسله جنبان اين حركت به شمار مي‎روند ـ بايد آنچنان اين معارف و اصول را به مرحله اجرا در آورند، كه كوچكترين خللي در آن راه نيابد. اگر مولي علي (ع) هم مانند معاويه مي‎خواست براي دو روز دنيا با استفاده از «قاعدة اهم و مهم»، «قاعدة تزاحم» و ديگر قواعد كاري بكنند، حرف دروغي بزنند، وعده وعيد نامربوطي به كسي بدهند و بيوفايي كنند تا روز حكومت دنيا را صاحب شوند،‌ديگر با كساني همچون معاويه فرقي نمي‎كردند و امروز شيعة علي (ع) از شيعة معاويه تشخيص داده، نمي‎شد. پس، علي(ع) بايد اين گونه رفتار كنند، تك‎تك اصول آرماني را به مرحلة اجرا در آورند و اين مكتبي را كه قرار است در دنيا براي ابد باقي بماند كامل كنند و به يادگار بگذارند تا راهروي تمامي عاشقان و شيفتگان به آن مكتب باشد و براحتي قابليت شناسايي داشته باشد.[6] بعد از ساخت اين مكتب با ستونها بسيار محكم آن كه ديگر از بين بردن آن از دست كسي ساخته نيست، مي‎توان از قواعدي همچون اهم و مهم، دربارة ضرورتهاي اجتماعي بهره برد. در واقع،‌اينها همانند استثنائاتي مي‎مانند كه بريك اصل زده مي‎شوند تا به هنگام ضرورت از اين امكانات براي حل مشكلات بهره برد. اما ـ همچنانكه گفته شد ـ كسي همچون علي(ع) ، نبايد از اين امكانات استفاده كند، زيرا به عنوان يك مكتب‎ساز به اصل لطمه مي‎زند.

ب: سازگاري آرمانها و منافع براساس رويكرد عاقبت انديش:

دومين دليلي كه در اينجا مي‎توان ذكر كرد ـ كه البته اهميت آن كمتر از مورد اول نيست ـ در خود آرمانگرايي نهفته است. موقعي كه از آرمانگرايي صحبت مي‎شود، سريعاً به ذهن ما مفاهيمي ايده‎آلي، ‌دست نيافتني و نشدني متبادر مي‎شود؛ مفاهيمي همچون: عدالت، وفاي به عهد و جوانمردي كه اينها فراي واقعيات زندگاني (منافع) ما تلقي مي‎شوند يا عقل ما ساگاري ندارند. به عبارت ديگر، منفعتي از ملتزم بودن به اينها، حاصل نمي‎شود؛ چرا كه آرمانگرايي را مقابل واقعگرايي مي‎گيريم، واقعگرايي را همان طرفداري از منافع بر مي‎شماريم. اگر ما بتوانيم ثابت كنيم كه مفاهيمي همچون: عدالت، تعهد و وفاي به عهد نيز منافعي را در بردارند، در اين صورت به واقعگرايي مي‎رسيم. شايد براي اينكه موضوع قريب به ذهن بشود، اين طور بتوان گفت كه اين عقلي كه منافع ما در هركاري لحاظ مي‎كند، خود اين عقل داراي سلسله مراتبي است. مثلاً با عقل در مرحلة اول، منافعي را از نظر زماني بسيار نزديك مي‎باشند، به دست مي‎آوريم. به طور مثال، در يك بار خريد و فروش يك جنس، سودي را به دست مي‎آوريم و منفعت به دست آمده را احساس مي‎كنيم.

به عقل در مرحلة دوم، به منافعي كه كمي دورتر از منافع مورد اول مي‎باشد، مي‎رسيم. يعني، دست به كاري مي‎زنيم كه با اندك تأخيري، شاهد سود و منفعت كار خود خواهيم بود. مثلاً، در يك معاملة سلفي معامله‎‎اي را انجام مي‎دهيم كه بعد از 6 ماه، شاهد به دست آوردن سود و منفعت اين معامله خواهيم بود.

در مرحلة بعد، دست به معامله‎اي مي‎زنيم كه نتايج آن معامله از نظر زماني، ديرتر از مورد اولي و دومي است. مثلاً،‌مقداري پول در بانك مي‎گذاريم به اميد اينكه 5 يا 6 سال آينده بتوانيم با اضافه پولي كه مي‎گيريم، صاحب خانه شويم. در واقع، بعد از 5 يا 6 سال آينده، شما به سود منفعت خود خواهيد رسيد؛ هر چند سود و منفعت را فوري به دست نياورده‎ايد. پس، مدت زماني صرف شد تا توانستيد صاحب خانه شويد. اگر اين مراتب را همچنان ادامه بدهيم، در نهايت يك عقل دورانديش مي‎رسيم. با استفاده از اين عقل دورانديش، مي‎توان معاملة كلانتري كرده، كه سود آن را كمي ديرتر به دست مي‎آوريم. به طور مثال، اگر شما به مفاهيمي همچون: عدالت، جوانمردي و وفاي به عهد، اعتقاد داشتيد، پس اگر در مقابل دشمن خود پيمان متاركة جنگ بستيد، ديگر اين پيمان را نمي‎شكنيد؛ چرا كه معتقديد: «المؤمن إذا وعد وفا» يا «أفوفوا بالعقود» حال، اگر آمديد و پيمان را براي هدفي كوچكتر و اين دنيايي‎تر شكستيد، در واقع مرتكب گناهي شده‎اند. البته، ممكن است منفعت مختصري در كوتاه مدت نصيب شما بشود، اما در بلند مدت قطعاً به ضرر شما تمام خواهد شد. هنگامي كه بر پيمان خود بوديد و براي امروز دنيا پيمان شكني نكرديد، در واقع ممكن است در كوتاه مدت متضرر شويد، ولي در بلند مدت شما به سود كلاني دست خواهيد يافت. اين مورد با موارد قبلي كه گفته شد، هيچ فرقي نخواهد داشت؛ زيرا در همة اين موارد، در نهايت سود و منفعت است كه حاصل مي‎آيد.[7] با استفاده از اين عقل دورانديش است كه مي‎توان به اموري همچون عدالت، اخلاق، وفاي به عهد و جوانمردي دست يازيد. پس، پايبند بودن به اينها، چيزي از سود و منافع آنها نمي‎كاهد. در نهايت، مي‎توان بدين نتيجه رسيد كه آرمانگرايي و واقعگرايي در عرض يكديگر نيستند، بلكه در طول يكديگرند. پس، آرمانگرايي، همان واقعگرايي است؛ بدين‎گونه كه واقعگرايي مراتبي دارد، كه آرمانگرايي در اين سلسله مراتب در درجات بالا قرار خواهد گرفت. به عبارت ديگر، هر دو منفعت است؛ يكي منفعت مادي، و ديگري منفعت معنوي. پس، اگر هر دو را يكي گرفتيم، ديگر اشكال ما كه معتقديم آرمانگرايي در مقابل واقعگرايي است، منتفي خواهد بود و آرمانگرايي نيز همان عاقبت انديشي يا دور‎انديشي است. پس، وقتي مولا علي(ع) همانند معاويه نيرنگ به كار نمي‎بردند و پيمان شكني نمي‎كنند، در واقع امام(ع) با دورانديشي خودشان مي‎خواهند سود و منفعت بيشتري به دست آورند.

به عبارت ديگر، معاويه كه بي‎قرارتر و بي‎صبر‎تر است، سريعتر مي‎خواهد به هدف خود برسد و منفعت خود را به دست آورد. امام علي(ع) كه عاقبت انديش و صبورند، دست به معامله‎اي مي‎زنند كه سود بيشتري در آن نهفته است.

ج: كلان‎نگري

دليلي ديگر براي اثبات آرمانگرايي علي (ع)، ديد كلان داشتن و كلي‎نگري در امور است. اين مطلب، مانند در نظر گرفتن يك واقعه در يك ظرف بزرگتري است. پس، نتيجة نهايي كه در پايان كار گرفته مي‎شود مهم است، نه نتايج مقطعي و جزئي در يك دورة خاص. به طور مثال، شايد دربارة معاويه بگوييم كه چون در مدت حكومتش توانست همه چيز را به دست آورد، پس او برندة نهايي است. اصولاً، اين‎گونه ارزيابي كردن، باطل است، و بايد فراتر از اين قطعي‎نگري انديشيد. بسيار اتفاق افتاده كه گروههاي مختلفي در مسابقات بين‎المللي شركت كرده‎اند و با وجودي كه تعداد از اعضاي گروه موفق به دريافت بالاترين رتبه در رشته خود شده‎اند، اما از نظر گروهي نتايج كمتري به دست آورده‎اند.

ما بايد دامنة‌تصميم‎گيري خود را، به اندازة 14 قرن فراتر بياوريم. و در اين چهارده قرن به عملكرد هر دو گروه به قضاوت بنشينيم. اگر در مجموع اين 14 قرن نتايج حاصله مثبت بود، برندة واقعي معاويه است. و الا نه. در اين مورد اگر كسي همچون معاويه را شاهد مثال بياوريم، شاهد خواهيم بود كه معاويه بجز چندين سال حكومت خود،‌موفقيت چنداني به دست نياورده اما بعد از آن تا قرن حاضر بر جلال وشكوه او افزوده نگرديده كه هيچ، بلكه منفورتر و خوارتر نيزگرديده است چه افرادي كه با خواندن سرگذشتشان، آنها را نفرين كرده‎‎اند و مظهر حيله‎كاري و دغل‎بازي و عياشي و شهوتراني مي‎دانند. قصري كه داشت در زمان خود در سراسر بلاد معروف بود اكنون جز خرابه‎اي بيش نمانده و به مخروبه‎اي بدل گشته است. اما هر چند ممكن است دربارة مولي علي(ع) گفته شود كه حضرت علي(ع) نتايج چشمگيري در درون حكومت خود به دست نياورد، اما در يك كلان هزار و چهار صدساله شاهد خواهيم بود كه سال به سال به ارج و قيمت او افزون گشته است. چه افرادي كه با خواندن حكايتها و رويدادهاي آن دوران و كارهايي كه حضرت علي(ع) كردند، زبان به تحسين آن حضرت گشوده‎اند، چه مكانها و مقبره‎هايي كه براي آن حضرت ساخته شده است، چه انسانهايي كه وقتي به ياد امام (ع) مي‎افتند به او مي‎نازند و او را در همة اسوه و الگوي خود قرار مي‎دهند. حال، آيا باز مي‎توان در اين ديد كلان گفت كه علي(ع) در مقابل معاويه به سود و منفعت كمتري نائل گرديده است وسود، بيشتر از آن معاويه بوده، حاشا كه چنين نتيجه‎اي نمي‎توان گرفت.

2. شاخصهاي آرمانگرايي

عدالت، اصل پايندي به عهد و پيمان، صدق و راستي، مساوات و جوانمردي، از جمله شاخصهاي آرمانگرايي است.

الف: عدالت

يكي از شاخصهاي آرمانگرايي، عدالت و عدالت پيشگي است. عدالت در منظر علي (ع)، جايگاه ويژه‎اي دارد؛ به طوري كه ايشان را، كشتة عدالت مي‎دانند. امام (ع) به عدالت شهره است. ايشان در اجراي عدالت، حاضر نبودند كمترين نرمش ـ حتي به خويشاوندان و نزديك‎نشان ـ از خود نشان بدهند، حضرت علي(ع) در قطعيت برپا داشتن حق و درهم شكستن ظلم مي‎فرمايند: «به خدا، چون كفتار نباشم كه با آهنگ به خوابش كنند و فريبش دهند و شكارش كنند. من تا زنده‎ام به ياري جويندة‌حق، رويگردان از آن را مي‎زنم و با فرمان يكدل، نافرمان به دل را.[8]

عدالت در منظر علي (ع)،‌آنقدر پر اهميت جلوه مي‎كند، كه قبول حكومت را فقط براي اجراي حق و عدل بيان مي‎كنند: «به خدايي كه دانه را كفيد و جان را آفريد، اگر اين بيعت‎كنندگان نبودند و ياران حجت بر من تمام نمي‎نمودند و خدا علما را نفرموده بود تا ستمكار شكمباره را برنتابند و به ياري گرسنگان ستمديده نشتابند، رشتة‌اين كار را از دست مي‎گذاشتم پايانش را چون آغازش مي‎انگاشتم و چون گذشته به كناري مي‎داشتم. و مي‎ديديد كه نياي شما را به چيزي نمي‎شمارم و حكومت را پشيزي ارزش نمي‎گذارم.»[9]

امام (ع) در پافشاري بر عدل، در جاي ديگري مي‎فرمايند: «به خدا قسم، اگر ببينم كه به مهر زنان، يابهاي كنيزان رفته باشد، آن را باز مي‎گردانم كه در عدالت گشايش است. آن كه عدالت را برنتابد، ستم را سخت‎تر يابد.»[10]

حضرت علي (ع) درجاي ديگري، از عدالت چنين تعبيرهايي دارند: «معيار سياست، عدالت است»[11]، «عدالت، نظام بخش حكومت است»[12] و «عدالت، نگهدارندة‌مردم است.»[13]

ب: اصل پايبندي به عهد و پيمان

هرگاه حضرت علي (ع) باكسي پيماني مي‎بستند، به هيچ وجه و يا هيچ عذر وبهانه‎اي آن را نمي‎شكستند همواره، امام(ع) خود را ملزم به پايبندي به پيمان خود مي‎كردند، وديگران را نيز به آن سفارش مي‎نمودند. حضرت علي (ع) از وفا، به سپر ياد مي‎كنند: «همانا، وفا همزاد دوستي است. و من هيچ سپري، نگهدارند‎ه‎تر از وفا سراغ ندارم. آن كه مي‎داند او را چگونه بازگشتگاهي است، بيوفايي نكند. در روزگاري به سر مي‎بريم كه بيشتر مردم بي‎وفايي را، زيركي مي‎دانند و نادان آن مردم را، چاره‎انديش خوانند. خدايشان كيفر دهد،‌چرا چنين مي‎پندارند.»[14]

حضرت علي (ع) تا بدانجا به وفاي به عهد اهميت مي‎دهند كه آن را بنياد دينداري معرفي مي‎كنند:«بنياد دينداري، امانت را به جا آوردن و پايبندي به عهد و پيمان است.»[15] حضرت علي (ع) در نامة خود به مالك اشتر، وفاي به عهد را اين‎گونه بيان مي‎دارند: «در ميان واجبات الهي، هيچ موضوعي همانند وفاي به عهد در ميان مردم جهان ـ با تمام اختلافاتي كه دارند ـ مورد اتفاق نيست، حتي مشركان زمان جاهليت ـ علاوه بر مسلمانان آن را رعايت مي‎كردند، زيرا عواقب پيمان‎شكني را آزموده بودند.»[16] حضرت در جاي ديگري در نامه‎اي به مالك اشتر، وفاي به عهد و پيمان و بر پا داشتن آن را به طور مبسوط شرح مي‎دهند و مي‎گويند: «اگر ميان تو و دشمنت پيماني بسته شد، يا تعهد پناه دادن به او را دادي، جامة وفا را به عهد خويشتن بپوشان و تعهدات خود را محترم بشمار. و جان خود را سپر تعهدات خويش قرار ده …. هرگز، پيمان شكني مكن، و در عهد خود خيانت روامدار و دشمنت را مفريب، زيرا غير از شخص جاهل و شقي، كسي برخداوند گستاخي روا نمي‎دارد. خداوند عهد و پيماني را كه با نام او منعقد مي‎شود با رحمت خود،‌ماية‌آرامش بندگان و حريم امن براي آنان قرارداده تا به آن پناه برندو براي انجام دادن كارهاي خود، به جوار او متمسك شوند. بنابراين، فساد،‌خيانت و فريب در عهد و پيمان راه ندارد.»[17]

ج: صدق و راستي

حضرت علي (ع) همان‎گونه كه در رفتار صادق بودند، ديگران را هم به آن توصيه و سفارش مي‎كردند. پس از بيعت مردم با امام (ع) در مدينه، حضرت علي(ع) در خطبه‎اي فرمودند: «پيمان من بدانچه مي‎گويم در گرو است و به درستي گفتارم متعهد و كفيلم. به خدا سوگند، هرگز حقيقتي را كتمان نكرده‎ام و هيچگاه دروغي نگفته‎ام.»[18]

حضرت علي(ع) معتقدند: «صدق، سيد صلاح هر چيز دروغ، سيد تباهي هركاري است.»[19]

در جاي ديگر،‌امام (ع) خود را مقدم در كارها قبل از امر كردن به ديگران برمي‎شمردند: «اي مردم به خدا سوگند من شما را به هيچ طاعتي وادار نمي‎كنم، مگر اينكه پيش از شما خود به عمل مي‎كنم. و شما را از معصيتي نهي نمي‎كنم، مگر اينكه خودم پيش از شما، از آن كناره‎گيري مي‎نمايم.»[20]

د: مساوات

حضرت علي(ع) در همه شرايط برابري و مساوات را رعايت مي‎كردند، و و معتقد بودند كه عامل برتري دهنده، فقط تقواي الهي است. حضرت علي (ع) در اين باره مي‎فرمايند: «روزي، تقسيم شده است و روزگار مي‎چرخد و مردم تا به آدم همه مساويند.»[21]

حضرت علي(ع) پس از فرستادن محمد بن ابي‎بكر به فرمانداري مصر، به او چنين خطاب مي‎كند. :«و همه را به يك چشم نگاه كن تا بزرگان در تعبيض تو طمع ستم بر ناتوان نبندند، و ناتوان از عدالتت مأيوس نگردد.»[22]

در جاي ديگر، امام (ع) فرمودند: « و براي همه مردم خود آنچه را دوست بدار، كه براي خود و خاندانت دوست مي‎داري. و آنچه را كه براي خود و خاندانت نمي‎پسندي، براي آنان مپسند.»[23]

هـ: جوانمردي

حضرت علي (ع) را، آخر جوانمردي و مردانگي گفته‎اند. دربارة‌امام (ع)، اين عبارت معروف است: «لافتي الاعلي لاسيف الا ذوالفقار» اين عبارت، بخوبي گوياي جوانمردي حضرت علي (ع) است. امام (ع) در مقابل دشمنان خدا، همچون كوهي استوار مي‎مانست. هرگز ديده نشد كه حضرت علي (ع) در جنگي به دشمن پشت كند؛ حتي گفته شده، كه زره حضرت پشت نداشته است.

از سوي ديگر، همين حضرت در مقابل يتيمان به خاك مي‎افتادند، و حتي به آنان سواري مي‎دادند تا دلشان را به دست آورند. امام (ع) شبها كيسه‎اي از مواد غذايي بردوش مي‎كشيدند تا به نيازمندان بدهند. حضرت علي(ع) در دنيا مالي نيندوختند، و غذايشان از فقيرترين مردم هم پايين‎تر بود به گفتة شهيد مطهري، امام علي(ع) شخصيتي دو نيرويي است، كه هم جاذبه دارد و هم دافعه. و جاذبه و دافعه امام (ع) نيز سخت نيرومند است.[24]

حضرت علي(ع) صداقت را همبستة جوانمردي برمي‎شمرند و مي‎فرمايند: «ارزش مرد، به اندازة همت اوست. و صدق او، به مقدار جوانمردي‎اش. و دليري او، به ميزان ننگي ـ كه از بدنامي ـ دارد. و پارسايي او، به مقدار غيرتي كه آرد.»[25]

امام علي(ع) ،در جاي ديگري مي‎فرمايند: «از شريفترين كردار مرد بزرگوار آن است، كه از آنچه مي‎داند غفلت نمايد.»[26]

و نيز، حضرت علي(ع) در جاي ديگري مي‎فرمايند: «سزوارترين مردم به كرم، كسي است كه كريمان بدو شناخته شوند.»[27]

واقع ‎ بيني در انديشه و سيرة حضرت علي (ع)

1. دلايل واقع‎بيني حضرت علي (ع)

الف: مصلحت انديشي

يكي از دلايل مهم براي اثبات واقع‎بيني، مصلحت‎انديشي است. هنگامي از مصلحت انديشي استفاده مي‎شود، كه فرد نسبت به واقعيات و اوضاع و احوال اجتماع خود كاملاً آگاه باشد

حضرت علي (ع) شخصيتي بودند كه مصالح جامعه اسلامي را كاملاً تشخيص مي‎دادند، و براساس آن عمل مي‎كردند. 25 سال سكوت حضرت علي (ع) گواه گويايي براي اين مدعاست.درآن دوران حضرت‎علي(ع) صلاح جامعة‌اسلامي را در آن ديدند كه با ابوبكر بيعت كنند و سكوت برگزينند؛ زيرا ماجراي مرتدان و مسائل و مشكلات به وجود آمده پس از درگذشت پيامبر (ص) ، جامعة اسلامي را بشدت تهديد مي‎كرد. حضرت علي (ع) در جاي جايِ نهج‎البلاغه تأكيد ‎مي‎كنند كه حكومت حق ايشان است كه فقط به خاطر مصالح جامعة اسلامي،‌از آن چشم پوشيدند. در جرياني كه در سقيفة بني‎ساعده اتفاق افتاد و ابوبكر خليفه شد، ابوسفيان و عباس عموي پيامبر نزد امام (ع) مي‎روند و از او مي‎خواهند كه براي گرفتن حق خود، قيام كنند، اما حضرت علي (ع) نمي‎پذيرند و مي‎فرمايند: «… هر كه با ياوري برخاست، روي رستگاري بيند و گرنه، گردن نهد و آسوده نشيند، كه ـ خلافت بدينسان همچون ـ آبي بدمزه و نادلپذير است و لقمه‎اي گلوگير. و آن كه ميوه را نارسيده چيند، همچون كشاورزي است كه زمين ديگري را براي كشت گزيند. اگر بگويم، گويند خلافت را آزمندانه خواهان است. و اگر خاموش باشم، گويند از مرگ هراسان است. هرگز، من و از مرگ ترسيدن؟[28]

«در واقع، حضرت علي (ع) مصلحت را در آن ديدند كه سكوت كنند. اين انتخاب، واقع‎بيني حضرت علي (ع) را نسبت به اوضاع و احوال جامعة خود نشان مي‎دهد.

ب: شرايط زمان و مكان

از جمله دلايل ديگري كه مي‎توان براي واقع‎بيني بيان داشت، بحث شرايط زمان و مكان است. هركاري، مقتضاي زماني و مكاني خاصي دارد. يعني، هركاري را نمي‎توان در همة‌شرايط انجام داد. چه بسا، در بعضي مواقع نتوان با آن وسيله، به هدف رسيد. به طور مثال، حكومت هم چنين وضعي دارد. كسي كه رهبري يك حكومت را به دست دارد، هميشه و در همه حال، نمي‎تواند از يك ابزار و وسيله براي رسيدن به هدف خود استفاده كند. حضرت علي (ع) نيز با مقتضيات زماني و مكاني آشنايي داشتند و در موقع لزوم نيز از آن وسايل بهره مي‎برند. به طور مثال، درباب زكات آمده است كه زكات به 9 چيز (شتر، گاو، گوسفند، طلا، نقره، گندم، جو، خرما، و كشمش) تعلق مي‎گيرد.[29] در حالي كه حضرت علي (ع) در زمان خود، براسبان نيز زكات بستند؛ زيرا تشخيص دادند كه اين كار، لازم است.

ح: امكان روي آوردن به فشار

يكي ديگر از موارد دلايل برواقع‎بيني، استفاده از فشار است. يعني، گاهي لازم است كسي كه در رأس جرياني قرار مي‎گيرد، براي مصلحت جامعه، بر فرد يا گروه خاصي فشار آورد تا به سر منزل مقصود برسد. در واقع، چون رهبر جامعه در راه رسيدن به هدف خود به موانعي بر مي‎خورد، سعي مي‎كند آنها را با روشهاي مختلف از جمله فشار صحيح ـ كه موجب تعالي و رشد جامعه و افراد است ـ بر دارد. چه بسا فشار نياوردن و سستي كردن، باعث صدمات جبران‎ناپذيري گردد. پس، اين واقع‎بيني و آگاه بودن نسبت به شرايط اجتماعي است،‌كه رهبر را برآن مي‎دارد تا در مواقع لزوم از عامل فشار بهره گيرد. در تاريخ زندگي حضرت علي(ع) بويژه در دوران خلافت ايشان، از اين مصاديق، به فور يافت مي‎شود. حضرت‎علي (ع) در راهي كه برگزيدند و به آن ايمان داشتند، لحظه‎اي از برپاداشتن حق نمي‎ايستادند. هر چند عزم محكم امام گاهي موافق و گاهي مخالف، خواست افراد بود، ولي حضرت علي(ع) با اصرار و پافشاري تلاش مي‎كردند تا آن را انجام دهند. نكته مهمي كه در اينجا بايد به آن اشاره كرد، اين است كه زماني كه خود مردم به كاري تمايل نداشتند، حضرت علي (ع) به آنان فشار نمي‎آوردند. به طور مثال، در ماجراي حكميت چون اكثر سپاه حضرت به حكميت تن دادند،‌ايشان هم به اكراه پذيرفتند. اينكه ديگران خود دست به كار نمي‎شدند و فرمان نمي‎بردند، نبايد با پافشاري حضرت و فشاري كه ايشان براي اجراي فرمانهاي الهي داشتند،‌خلط شود.

هدف ما هم همين است كه نشان بدهيم واقع‎بيني حضرت، ايجاب مي‎كرد كه دست به چنين كارهايي بزند؛ اگرچه نخواستن مردم، مقولة ديگري است.

2. شاخصهاي واقع‎بيني

از جمله شاخصهاي واقع‎بيني، مي‎توان به سماحت، فرافكني و بيانات اشاره كرد،

الف: سماحت

يكي از شاخصهاي واقع‎بيني، سماحت است، كه در لغت اجازه دادن و گذشت كردن معنا مي‎دهد.[30] از جمله مصاديقي كه دراينجا مي‎توان به آن اشاره كرد، ماجراي اجازه گرفتن طلحه و زبير از امام (ع) است. آنان براي رفتن به مكه و انجام دادن حج، نزد حضرت آمدند و از او اجازه خواستند. با اينكه حضرت علي (ع) از قصد و نيت آنان آگاه بودند و مي‎دانستند كه آنان براي ايجاد فتنه‎اي به مكه مي‎روند و دروغ مي‎گويند، ليكن به آنان اجازه دادند تا به مكه بروند. علامه محمد تقي جعفري نيز در كتاب نگاهي به علي (ع)، به اين موضوع اشاره كرده است.[31] در واقع، حضرت علي(ع) با آگاهي از شرايط و اهداف كار آنان، سماحت مي‎كنند و نمي‎خواهند كه مجرم را قبل از جنايت محاكمه كنند. امام (ع) مي‎خواهند كاري كنند تا فسق آنان علني شود و بعد با آنان مبارزه كنند.

ب: فرافكني

مورد ديگري كه با استفاده از آن مي‎توان به واقع‎بيني حضرت علي (ع) اشاره كرد، بحث فرافكني است. فرافكني، به معناي دوركردن بحران از خود مي‎باشد. به عبارت ديگر، درباب سيات و حكومت گفته شده است كه براي اينكه شما در جنگ با دشمن در داخل كشور خود، متضمن خسارات و زيانهاي سنگين نشويد، لازم است بحران را به خارج از مرزهاي خود بكشانيد و خسارات را در خارج از مرزهاي خود و درحيطة دشمن به دشمن تحميل كنيد. حضرت علي(ع) به اين نكته، بدين صورت اشاره مي‎كنند: «فواليه ما غزي قوم قط في عقر دارهم الا و قد ذلوا.[32]»

(به خدا سوگند، هيچ قومي در سرزمين خود نجنگيدند،‌مگر اينكه ذليل و خوار شدند.) و در واقع، اين عبارت واقع‎بيني ايشان را نشان مي‎دهد.

ج) بيانات

بيانات خود حضرت شامل: خطبه‎ها، نامه‎ها، كلمات قصار و … در شرايط زماني و مكاني مختلف، حاكي از دقت نظر و ژرف‎نگري ايشان در مسائل زمان خودشان است. مطالبي كه در جريان خطبة شقشقيه بيان شده، حاكي از عمق نظر حضرت دربارة‌واقعيات جامعه است: «هان! به خدا سوگند، جامة خلافت در پوشيد و مي‎دانست خلافت جز مرا نشايد، كه آسيا سنگ تنها گرد استوانه به گردش درآيد. كوه بلند را مانم كه سيلاب از سيتغ من ريزان است، و مرغ از پريدن به قله‎ام گريزان. ـ چون چنين ديدم ـ دامن از خلافت در چيدم و پهلو از آن پيچيدم. و ژرف بينديشيدم كه چه بايد كرد، و از اين دو كدام شايد؟ با دست تنها بستيزم يا صبر پيش گيرم و از ستيز بپرهيزم؟ كه جهاني تيره است ـ و بلا بر همگان چيره ـ بلايي كه پيران در آن فرسوده شوند و خردسالان پير، و ديندار تا ديدار پروردگار در چنگال رنج اميد. چون نيك سنجيدم، شكيبايي را خردمندانه‎تر ديدم و به صبر گراييدم حالي كه ديده از خار غم خسته بود، و آو در گلو شكسته. ميراثم ربودة اين و آن و من بدان نگران. تا اينكه نخستين،‌راهي را كه بايد، پيش گرفت و ديگري را جانشين خويش گرفت. شگفتا! كسي كه در زندگي مي‎خواست خلافت را واگذارد. چون اجلش رسيد كوشيد تا آن را به عقد ديگري در آورد ـ خلافت را چون شتري ماده ديدند ـ و هر يك به پستاني از او چسبيدند و سخت دوشيدند و ـ تا توانستند نوشيدند ـ پس آن را به راهي درآورد ناهموار، پر آسيب و جان آزار كه رونده در آن هر دم به سر درآيد، و پي‎در‎پي پوزش خواهد، و از ورطه به درنيايد. سواري را ما سنت كه بارگير توسن نشيند اگر مهارش بكشد، بيني آن آسيب بيند و اگر رها كند، سرنگون افتد و بميرد. به خدا كه مردم چونان گرفتار شدند كه كسي براسب سركش نشيند و آن چارپا و به پهناي راه نرود و راه راست را نبيند. من آن مدت دراز را با شكيبايي به سر بردم، رنج ديدم و خون دل خوردم. چون زندگاني او به سرآمد،‌گروهي را نامزد كرد و مرادر جملة آنان در آورد، خدا را چه شورايي! من از تحسين چه كم داشتم كه مرا در پاية او نينديشند و درصف اينان داشتند. ناچار، با آنان انباز و با گفتگوشان دمساز گشتم. اما يكي از كينه راهي گيرند و ديگري داماد خود را بهترديد و اين دوخت و آن بريد، تا سومين به مقصود و همچون چارپا بتافت،‌و خود را در كشتزار مسلمانان انداخت و پياپي دو پهلو را آكنده كرد و تهي ساخت. خويشاوندانش با او ايستادند و بيت‎المال را خوردند و برباد دادند. چون شتر كه مهار برد و گياه بهاران چرد ـ چندان اسراف ورزيد ـ كه كار به دست و پايش بپيچيد و بر پرخوري به خواري و خواري به نگونساري كشيد. و ناگهان ديدم مردم از هر سو روي به من نهادند و چون يال كفتار پس و پشت هم ايستادند؛ چندانكه حسنان فشرده گشت و دو پهلويم آزرده به گرد من فراهم و چون گلة گوسفند سرنهاده بدهم. چون به كار برخاستم، گروهي پيمان بسته بشكنند،‌گروهي پيمان بسته بشكنند، و گروهي از جمع دينداران بيرون جستند،‌و گروهي ديگر با ستمكاري دلم را خستتند. گو اينكه هرگز كلام پروردگار را نشنيدند ـ يا شنيدند و به كار نبستند ـ كه فرمايد: «سرآي آن جهان از آن كساني است كه برتري نمي‎جويند و راه‎تبهكاري نمي‎پويند و پايان‎كار ويژه پرهيز‎كاران است.»[33] آري به خدا دانستند، ليكه دنيا در ديدة آنها زيبا بود و زيور آن در چشمهايشان خوشنما. به خدايي كه اين دانه را كفيد و جان را آفريد، اگر اين بيعت‎كنندگان نبودند و ياران حجت برمن تمام نمي‎نمودند و خدا علما را نفرموده بود تا ستمكار شكمباره را بر نتابند و به ياري گرسنگان ستمديده بشتابند، رشتة اين كار را از دست مي‎گذاشتم و پايانش را چون ‎‎‎آغازش مي‎انگاشتم. و چون گذشته، خود را به كناري مي‎داشتم. و مي‎ديديد كه دنياي شما را به چيزي نمي‎شمارم و حكومت را پشيزي ارزش نمي‎گذارم.»[34]

الگوي آرمانگرايي واقع ‎ بين در انديشه و سيرة حضرت علي(ع)

1. نظريات مختلف دربارة‌نحوة‌تلفيق آرمانگرايي و واقع‎گرايي

تعاريف و شاخصهاي هر دو مكتب آرمانگرايي، نشان از تفاوتهايي بين اين دو ديدگاه دارد. همين امر، سبب شده است كه عده‎اي به مكتب آرمانگرايي صرف، متوسل شوند و از منافع غافل گردند؛ همان‎‎طوري كه عده‎اي صرفاً معتقد به واقع‎گرايي محض نشده و آرمانها را ناديده گرفته‎اند. در اين ميان، گروه سومي معتقد به تلفيق اين دو نظر مي‎باشند. آنان در عين پايبند بودن به آرمانها و اصول اعتقادي، از منافع نيز غافل نيستند. گروه سوم نظرياتي را در اين باب مطرح كرده‎اند، كه به طور خلاصه به آنها اشاره مي‎شود.[35]

الف: نظرية ام القري

يكي از نظريات موجود، نظرية «ام القوي» است كه آقاي محمد اردشير لاريجاني بيان داشته است. در اين، «ام القري» كشوري شمرده مي‎شود كه، رهبرش پذيرفتة‌جهان اسلام باشد، بتواند مسلمانان را هدايت و رهبري كند و نزد كشورهاي اسلامي معتبر باشد. او معتقد است كه ايران، ام‎القري جهان اسلام است. پس، در صورت تعارض بين‎منافع ملي و اهدف آرماني، اولويت باحفظ ام‎القري اسلام است. يعني، امنيت ام‎القري بايد حفظ شود. ام‎القري در 2 صورت به حمايت از ديگر كشورها مي‎پردازد:

اول، هنگامي كه مردم آن كشور، حاضر به جانفشاني و فداكاري در راه حفظ ام‎القري باشند.

دوم، در صورتي كه توان و وسع كمك به آن كشور را داشته باشند؛ چنانكه قرآن مي‎فرمايند: «لاتكلف الله نفساً الا وسعها».[36]

ب: نظريه وسع و تدرج

آقاي بيژن ايزدي متعتقد است كه مشروط به دو شرط وسع و تدرج، اولويت، با اهداف آرماني است. يعني، ابتدا بايد توان داشته باشيم، و ديگر اينكه كم‎كم كمك كنيم. در واقع، اين به لحاظ منافع ملي خودمان باشد، نه ديگر كشورها.

ج: نظرية مقبوليت و مشروعيت.

آقاي دكتر دهشيري معتقد است ساختار نظام، دو بعد مقبوليت و مشروعيت داردكه بايد بين اين دو نظام، تعارض قائل شويم. مشروعيت، از قانون شرع است و مقبوليت نظام، كارآمدي آن است. سلسله مباحثي كه به كارآمدي كشور مربوط مي‎شود، بايد با منافع ملي بسنجيم. و آن سلسله مباحثي را كه مربوط به اسلام مي‎شود، لازم است با شرع بسنجيم. پس، اگر به باب مشروعيت بر مي‎گردد، شرع مقدم است و اگر به باب مقبوليت برمي‎گردد، منافع ملي مقدم است.

د: نظرية طولي

آقاي دكتر دهشيري در اين نظريه معتقدند كه تا به حال،‌اشكال ما اين بود كه منافع ملي را در عرض اهداف آرماني قرار داده‎ايم. در صورتي كه اگر اينها در طول هم قرار دهيم،‌مشكل حل مي‎شود.به عبارت ديگر، براي نظاممان يك سلسله اهداف بلند مدت (اهداف آرماني)، كوتاه مدت (منافع ملي درجه دوم) و اهداف كوتاه مدت (منافع ملي درجة‌اول) داريم كه مصداق آنها عبارتند از: صدور انقلاب، شكوفايي اقتصادي و تماميت ارضني.

د: نظرية سطح تحليل منطقه‎اي و سطح تحليل جهاني

در اينجا نيز آقاي دكتر دهشيري معتقدند كه بايد بين دو سطح تحليل منطقه‎اي تحليل جهاني، تمايز قائل شويم.

يكي سلسله ارزشها و اهداف آرماني مثل: صلح، عدالت و بشر دولتي در عرصة جهاني مطرح است. در عرصة منطقه‎اي، شاهد توجه به مسائل اقتصادي و ارتباطي هستيم. يعني، مباحثي واقع‎گرايانه در عرصة منطقه‎اي، بيشتر مورد توجه است. اگر ما منافع ملي را در عرصة منطقه‎اي و اهداف آرماني را عرصه جهاني مطرح كنيم ـ به شرط اينكه در منطقه‎گرايي هدف را همگرايي قرار دهيم و نه واگرايي ـ مي‎توانيم در ايجاد سازش بين منافع ملي و اهداف آرماني موفق بشويم.

هـ: نظرية آرمانگرايي واقع‎بينانه[37]

اين نظريه معتقد است كه هدف اصلي، تقدم آرمانها و اصول اخلاقي و اعتقادي است. البته، اين آرمانها مادامي حق تقدم دارند، كه در جامعه ضرورتي پيش نيامده باشد. در صورت پيش آمدن ضرورتي، براساس قواعدي همچون تزاحم يا اهم ‎و مهم،‌موقتاً آرمانها و اصول كنار گذاشته مي‎شوند و منافع ملي لحاظ مي‎گردند. تا به محض برطرف شدن ضرورت، باز همچنان تقدم با اهداف و آرمانها خواهد بود.

و: نظرية آرمانگرايي واقع‎بين

نظرية ديگري كه شايد بتوان به نظريات فوق افزود، نظرية آرمانگرايي واقع‎بين است. چنانكه درباره نظرية آرمانگرايي واقع‎بينانه گفته شد، آن نظريه همان تلفيق آرمانگرايي و واقعگرايي است كه البته آرمانها را اصل قرار مي‎دهد و در مواقع لزوم بدون در نظر گرفتن اصولي كه براي اين هدف و آرمان متصور است،‌دست به اعمالي مي‎زند كه گاهي متضاد با اهداف آرماني نيز مي‎باشد. البته، درتوجيه اين مطلب، معتقدند كه اين موارد متضادي كه به وجود مي‎آيد، در مواقعي كه ضرورت ايجاب مي‎كند مانند سوپاپ اطمينان به كار مي‎آيد. پس، اين ‎طور نيست كه دائمي باشد، بلكه موقتي است و با از بين رفتن ضرورت، دوباره آرمانها تقدم مي‎يابند. اما در مورد نظرية‌آرمانگرايي واقع‎بين بايد گفت كه اصول آرمانگرايي، به صورت صددرصد اجرا مي‎شوند، بدون اينكه ضرورتي بتواند اين اصول را تغيير دهد، و قواعدي برخلاف اين قواعد به اجرا درآورد. پس، واقع‎بيني هم بدين معناست كه در اين بينش، فرد به همة‌جريانهاي كه دور و بر او اتفاق مي‎افتد، آگاه باشد. اين طور نيست كه حوادث و وقايع از چشم او دور بماند بلكه با آگاهي از اوضاع و احوال جامعه در جهت آرمانها و اهداف گام برمي‎دارد. پس، تفاوت اين دو بدين ترتيب شد كه در اولي، اهداف و اصول آرماني به طور صد درصد اجرا نمي‎شود و ممكن است براساس ضرورتهاي فقهي و سياسي موقتاً اين اصول و اهداف تعطيل شوند، در حالي كه در دومي،‌اهداف واصول آرماني به طور صد درصد اجرا مي‎شود و ضرورتها نمي‎‎توانند مانع از انجام شدن آنها شوند.

2. آرمانگرايي واقع‎بينانه در انديشه و سيرة‌حضرت علي(ع)

با توجه به مطالب ذكر شده در صفحات قبل و شاخصهاي آرمانگرايي و واقع‎بيني حضرت، مي‎توان نظريه‎‎اي با عنوان «آرمانگرايي واقع‎بينانه» به دست آورد. البته، اين نظريه با نظرية قسمت «هـ» همان‎طور كه بيان شد ـ متفاوت است. حضرت علي (ع) را بايدآرمانگرايي واقع‎بين دانست. يعني امام (ع) در عين حركت در مسير اهداف و آرمانها و انعطاف‎ناپذير بودن دربارة آنها، از شرايط جامعة خود نيز آگاهي كامل دارند. حضرت، در عين برقرار عدالت در جامعه، كاملاً به اين نكته نيز آگاهي دارند كه اوضاع اجتماع به گونه‎اي است، كه ممكن است در اين راه خونش ريخته شود و به شهادت برسند. اما در عين حال، امام (ع) ذره‎اي حاضر نيستند از هدفي كه براي او مقرر شده است، دست بردارند حضرت علي(ع) به پايبندي به اصل عهد و پيمان كاملاً معتقد‎ند، افراد پيمان‎شكن را نكوهش مي‎نمايند و همواره به ترك از پيمان‎شكني و وفاي به عهد توصيه و سفارش مي‎كنند. هنگامي كه امام (ع) با دشمنانشان عهد و پيماني ـ حتي با اكراه‎ ـ مي‎بستند،‌به عهد و پيمان خود كاملاً پايبند بودند و بندبند آن را اجرا مي‎كردند؛ هر چند امام (ع) كاملاً به اين نكته نيز واقف بودند كه اگر پيمان را بشكنند و عهد خود را زير پا بگذارند، ممكن است به موفقيتهايي اين دنيايي نيز برسند و بر دشمنان خود فايق آيند. امام علي(ع) ،‌علي (ع) است. علي(ع) را به پايبندي به عهد و پيمان خود مي‎شناسند، نه با پيمان شكني. حضرت‎ در رعايت مساوات و برابري‎، لحظه‎اي فرو‎گذار نكردند. هدف تشكيل حكومت امام (ع) همين بود؛ چنانكه از اول تا با آخر هم همين‎طور رفتار و عمل كردند. ولي، آيا مي‎توان ادعا كرد كه علي (ع) سياست نداشتند و نتوانستند عد‎ه‎اي را برعده‎اي ديگر برتري دهند و بدين صورت، حكومت را براي مدت بيشتري تمديد كنند؟ حضرت كاملاً از اين قضايا آگاهي داشتند و مي‎دانستند با تطميع عده‎اي، مي‎توانند مدت بيشتري بر مسند خلافت تكيه بزنند. ولي، هيهات كه علي(ع) چنين راهي را برگزينند و عده‎اي را برديگران برتري دهند. در نگاه علي (ع) همه با هم برابرند و كسي بر ديگري برتري ندارد. فقط عامل برتري انسانها، تقواي آنان است.

علي (ع) است كه با وجود آگاهي از نيت واقعي طلحه و زبير، قصاص قبل از جنايت نمي‎كنند و به آنان اجازة‌خروج از مدينه را به قصد مكه مي‎دهند. و آنان نيز مي‎روند، و جنگ جهل را به راه مي‎اندازند، در چنين شرايطي، اگر كساني همچون معاويه بودند و به نيت آنان نيز علم داشتند، آيا قصاص پيشي از جنايت نمي‎كردند؟

علي (ع) است كه وقتي ابن ملجم مرادي را در كوچه و خيابان مي‎ديدند، به ياران خود مي‎گفتند: اين فرد، همان كسي است كه مرا با شمشير رهردار خواهد كشت. وقتي اصحاب امام (ع) در صدد اقدام برمي‎آمدند،‌آنان را منع مي‎كردند.

علي (ع) است كه در جاي جاي نهج‎البلاغه، از علم داشتن خودبه جريانهاي دوروبرشان، خبر مي‎دهند. اما اين مسائل، لحظه‎اي باعث نمي‎شود كه علي (ع) ا زمسير خود منحرف شوند و راهي را كه در تقدير او قرار داده شده بود،‌طي نكنند. در جايي مي‎فرمايند: «همانا پس از من،‌مردي بر شما چيره مي‎شود كه گلويي گشاده دارد و شكمي فراخ و برون افتاده. بخورد هر چه يابد و بجويد آنچه نيابد. اگر توانيد او را بكشيد و نتوانيدش كشت. او فرمان دهد تا مرا دشنام گوييد و از من بيزاري جوييد. اما دشنام، مرا دشنام دهيد كه براي من زكات است و براي شما نجات. اما بيزاري، از من بيزاري مجوييد كه من بر فطرت مسلماني‎رادم و در ايمان و هجرت از همه پيش افتادم.»[38]

در جاي ديگري، امام (ع) با درايت كامل از وجود جريان خوارج،‌اين‎گونه از آن ياد مي‎كنند: [و چون خوارج كشته شدند، گفتند،‌اي اميرمؤمنان!‌همگي كشته شدند، فرمودند.] هرگز! به خدا نطفه‎هايند در پشتهاي مردان و زهدانهاي مادران هرگاه مهتري از آنان سر برآرد، از پايش در اندازند؟ چندانكه آخر كار مال مردم ربايند و دست به دزدي يازند.»[39]

از اين مثالها، در سيرة حضرت علي (ع) فراوان ديده مي‎شود. پس، علي (ع) را نمي‎توان به آگاه نبودن از اوضاع جامعة‌خود متهم كرد. او نه تنها از جامعة‌خود مطلع و برآن كاملاً آگاه است، بلكه بر گذشته و آينده نيز تسلط كامل دارد.

نتيجه

حضرت علي (ع) را بايد آرمانگرايي واقع‎بين دانست. حضرت در هيچ شرايطي، از اهداف عالية اسلام برنگشتند، و هميشه و تحت هر شرايطي بندبند آن را اجرا كردند دلايلي چون: مكتب‎سازي و ايجاد يك جريان فكري خالص و ناب، سازگاري آرمانها و واقعيان با يك ديد عاقبت انديشانه، و در نهايت كلان‎نگري حضرت علي(ع) به قضاياي اطرافش، سبب شده تا حضرت علي (ع) يك آرمانگراي كامل باشند و به اصولي همچون: عدالت، مساوات و برابري،‌وفاي به عهد،‌جوانمردي و صفات نيك ديگري كاملاً پايبند باشند و همة‌آنها را در بالاترين درجة خود انجام دهند از طرف ديگر، بايد علي (ع) را آگاه به شرايط،‌اوضاع واحوال اجتماع دانست؛ كسي كه خوب مي‎بيند، خوب فكر مي‎كند، خوب تحليل مي‎نمايد؛ و نه تنها به اوضاع جامعة همعصر خود آگاهي دارد، بلكه از گذشته و آينده نيز خبر مي‎دهد. در يك جمله،‌امام (ع) كسي است كه هم به شرايط جامعة خود واقع‎بين است و هم مسير تعالي را نيز طي مي‎كند و به سوي اهداف و آرمانها گام بر مي‎دارد. جاي جاي نهج‎البلاغه و سيرة عملي آن حضرت،‌اين مدعا را ثابت مي‎كند.

هيچگاه، به دليل مصلحتي، بيشتر حكومت كردن، دفع شر دشمنان يا به دست آوردن دل ديگران، ‌حضرت به خود اجازه ندادند كه اصلي از اصول را معلق بگذارند، و از ضرورتها و قواعد فقهاي و سياسي استفاده كنند. همچنين، حضرت علي (ع) برخلاف نظرية آرمانگرايي واقع‎بيني كه معتقد به تعطيل كردن بعضي از اصول و اهداف است،‌در نظريه‎‎اي جديد با عنوان «آرمانگرايي واقع‎بين»، هم اهداف را اجرا مي‎كنند و هميشه به اصول پايبندند، و هم از اوضاع و احوال جامعه غافل نيستند. در نهايت، هيچ‎گونه ضرورتي اعم از ضرورتهاي سياسي و فقهي،‌نمي‎تواند باعث تعطيل شدن بخشي از اصول و اهداف آرماني از سوي ايشان شود.

[1] اين نظريه آرمانگرايي واقع‎بينانه، با نظريه آرمانگرايي واقع‎بينانه‎اي كه در بحث تلفيق آرمانگرايي و واقعگرايي مطرح شد، تفاوت دارد كه در متن به طور فصل، تفاوت اين دو بيان شده است.

[2]علما آقاي بخشي با همكاري مينو افشاري‎راد، فرهنگ علوم سياسي، چاپ سوم (تهران: مركز اطلاعات و مدارك علمي ايران، 1376)، ص357

[3] محمدرضا مجيدي، اصول روابط بين‎الملل، (حزوه درسي) (تهران: امام صادق(ع))، 1379

[4] فرهنگ علوم سياسي، ص191

[5] نهج‎البلاغه، ترجمه سيد جعفر شهيدي، چاپ پنجم (تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1373)، خطبه 200، ص236

[6] همين مطلب را علامه جعفري در كتاب نگاهي به علي(ع) از قول اوسوالد اشپنگلر،‌اين گونه بيان مي‎كند: «اولين مسئله‎اي كه مستلزم سياستمداران است، احراز شخصيت است. مسئله دومي كه هر چند جلوه ندارد ولي مشكلتر است و تائيد نهايي آن بيشتر ميغباشد، ايجاد سنت و يك سلسله رسوم قابل دوام است. وي بايستي در ديگران به طوري نفوذ كند، كه كارها و اقدامات او با همان شدت و همان روحيه كه مخصوص خود او است، تعقيب شود. وي بايستي چنان جنبش و فعاليتي ايجاد كند، كه براي ادامه و بقاي آن به وجود شخص او احتياج نباشد. در اين مرحله، سياستمدار به مقامي مي‎رسد كه در عصر كلاسيك، آن را موهبت الهي و فر ايزدي تعبير مي‎نمودند. در اين مرحله، وي خلاق زندگاني نوين و بناي روحاني نژاد جديد مي‎گردد. شخص او كه بشري بيش نيست، پس از چند سالي از ميان مي‎رود؛ ولي يك عده معدودي كه دست پرورده اويند، راه روش او را اتخاذ نموده و تا زمان غيرمحدودي ادامه خواهند داد. ايجاد اين اثر جهاني (سنن باقيه) با اين نيروي باطني طبقه حاكم، فقط كار يك شخص تشخيص است كه رسوم عاليه‎اي به وجود آورده و براي جامعه خود به ارث گذارد، در سراسر تاريخ، چيز ديگري جز اين اثرات پر دوام نداشته است. سياستمدار بزرگ، وجود نادري است.»

[7] شايد يكي از دلايلي كه قرآن تأكيد بر صبر مي‎كند، به همين باشد كه عبادات مانند معاملاتي كه سود را فوري به دست مي‎آوريم، نيستند. بلكه، با تأخير سود آن را دريافت مي‎كنيم بالتبع، براي رسيدن به اين سود، بايد صبور باشيم تا سود اين معامله (انجام دادن عبادات) را به دست آوريم.

[8] نهج‎البلاغه، خطبه 6

[9] همان، خطبه 3

[10] همان، خطبه 15

[11] «آمدي، شرح غرر الحكم، ج6، ص116 (به نقل از مصطفي دلشاد تهراني، دولت آفتاب» (تهران: خانه انديشه جوان، 1377) ، ص؟)

[12] همان، ج1، ص40

[13] همان، ج1، ص37

[14]

[15] غررالحكم، ج1، ص88

[16] نهج‎البلاغه، نامه 53

[17] همان، نامه 53

[18] همان، خطبه 16

[19] غررالحكم، ج1، ص53

[20] نهج‎البلاغه، خطبه 175

[21] تحف العقول، ص152

[22] نهج‎البلاغه، نامه 27

[23] تحف‎العقول، ص122؛ طوسي، امالي، ج1، ص30

[24] مرتضي مطهري، جاذبه و دافعه علي (ع) (قم: انتشارات صدرا، بي‎تا)،‌ص22

[25] نهج‎البلاغه، كلمات قصار، شماره 47

[26] همان، كلمات قصار، شماره 222

[27] همان، كلمات قصار، شماره 436

[28] همان، خطبه 5

[29] علي محمدي، شرح تبصره علامه حلي(ره)، ج1، چاپ اول (قم: انتشارات درالفكر، 1371)، ص198

[30] سماحت با تسامح فرق دارد. سماحت بيشتر ازموضع قدرت اعمال مي‎شود در حالي كه تسامح بيشتر از موضع ضعف صورت مي‎پذيرد.

[31] محمد‎تقي جعفري، نگاهي به علي(ع)، (تهران: انتشارات جهان آرا بي‎تا، صص 27-28

[32] نهج‎البلاغه، خطبه 27

[33] قصص / 83

[34] نهج‎البلاغه، خطبه 3

[35] محمدرضا دهشيري، سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران (حزوه درسي)، (دانشگاه امام صادق(ع) تهران: 1379)

[36] مؤمنون / 62

[37] محمدرضا دهشيري، «آرمانگرايي و واقعگرايي در سياست خارجي از ديدگاه امام خميني ‎(ره)»، مجله سياست خارجي، سال سيزدهم، شماره 2، تابستان 1378

[38] نهج‎البلاغه، خطبه 57

[39] همان، خطبه 60

/ 1