مقاله علمي; مباني و تفاوتها در فقه زنان(2)
تناسب بين حق و تکليف
وقتي دربارة نظام حق و نظام تکليف بحث ميشود، مراد از حق، حق واجب است؛ يعني هر انساني حقوقي دارد که عقل و شرع او را براي پيگيري و استيفاي آنها محق ميدانند؛ به گونهاي که اگر «من عليه الحق» کوتاهي کند، امکان اقامة دعوي براي شخص بوده و ميتواند با استفاده از مجاري قانوني، حق خود را بستاند. در برابر اين حق نيز تکاليف الزامي وجود دارند که هر انساني ملزم به رعايت آنها است. واضح است که هر تکليفي، مبتني بر توانايي انجام آن است و عقل و شرع، دربارة محال بودن تکليف غيرمقدور، با يکديگر موافقند. مهم اين است که دايرة توانايي هر انساني، گستردهتر از دايرة تکاليف الزامي برعهده او است.از اين رو، در اين بحث، دو محور را ميتوان دنبال کرد:اول آن که بين حقوق و تکاليف موجود، تناسب لازم باشد.
دوم آن که براي انساني که دايرة توانايياشگسترده تر از دايرة تکاليف الزامي او است نيز فکري بشود.
محور اول رعايت تناسب بين حقوق و تکاليف اين مطلب، در قرآن کريم، به عنوان يک اصل کلي، بارها تکرار شده است و دربارة زنان، گوياترين آيات، آية کريمة ذيل است: ولهن مثل الّذي عليهن بالمعروف بقره، آيه 228(البته بعضي از علما اين آيه را ناظر به تساوي در حقوق و مزاياي انساني بين زن و مرد ميدانند. «المرأْ و کرامتها في القرآن» از آيت الله معرفت.) براي زنان، همان اندازه که تکليف برعهدة آنان است، حقوقي هست. «لَهُنَّ» يعني آن چه به نفع زنان است. تعبير «لَهُ» در اين جا به معناي حق است همان گونه که «عليهن» به آن چه براي زنان، لازم الرعايه است، يعني تکاليف، ترجمه ميشود. تأکيد قرآن بر اين نکته است که تکاليف و حقوق زن، مثل يکديگرند؛ يعني آن قدر با يکديگر تناسب دارند که مانند هم به حساب ميآيند؛ اما در واگذاري حقوق و تکاليف و تناسب بين آنها رعايت معروف شده است. علامه طباطبائي، معروف را به آن چه متناسب با قواعد ديني، اصول عقلاني و زيباييهاي عرفي است، ترجمه کردهاند. به بيان ديگر، اگر کسي در منظومة حق و تکليف زنان، به عنوان پيکرهاي واحد و نظاممند بنگرد، آنها را مقتضاي خرد ميشمرد، در عين آن که عرف اصيل زمانه را نيز منطبق و هماهنگ با آنها خواهد يافت؛ يعني اين منظومه، به گونهاي پيريزي شده که تطورات و تغييرات فرهنگها، آداب و... در هر شرايطي ميتوانند خود را با آنها هماهنگ سازند و برنامهاي بهتر و جامعتر از آن نخواهند يافت که همان نيازها را اين گونه پاسخ دهد و استعدادها را به بار بنشاند. البته امروز بسياري از عرفها تحت تأثير خواستههاي غيرانساني قدرتهاي بزرگ و به کمک نظام هاي رسانهاي پيش رفته ساخته ميشوند و يا جهت عوض ميکنند.بنابر اين، ما عرف را مقيد به قيد اصيل کردهايم تا شامل عادات و برنامههايي شود که در يک سير طبيعي به وجود ميآيند و در گذر زمان، تغييراتي را ميپذيرند. از سوي ديگر، تکاليفي که بر عهدة زن است، در وهلة نخست، تکاليفي هستند که به عنوان يک انسان، بر عهدة او است؛ يعني تکاليفي که در آنها بين او و مرد تفاوتي نيست، مجموعه وظايفي که در برابر خدا، خود، مردم و طبيعت پيرامون خويش دارد. منابع ديني ما، از کتاب، سنت و عقل و اجماع، سرشار از بيان اين وظايف است که بيان کم ترين فهرست از آنها سخن ما را به درازا ميکشاند. افزون بر اين تکاليف، اوبه عنوان زن نيز وظايفي دارد. رعايت حد پوشش و عفاف، بيش از آن چه بر مردان لازم است، تکليف او است؛ همان گونه که اگر اين زن، ازدواج کرده باشد، تمکين در برابر شوهر، يک تکليف ديگر است.بديهي است که اصل در زندگي، انجام تکاليف است و با وجود وظايف زمين مانده، رسيدگي به امور غيرالزامي، گر چه ممنوعيتي هم نداشته باشند، معقول نيست؛ ولي در هر صورت، لازم است نظر دين را دربارة اين امور نيز بدانيم. محور دوم گستردگي تواناييها نسبت به تکاليف تواناييهاي انسان بيش از تکاليفي است که از او خواسته شده است. به بيان ديگر گر چه آدمي قادر به انجام برخي امور است ولي از آنجا که دشواري الزام آنها بر گرده انسان سنگيني ميکند، از عهده او ساقط شده است. اين امور، دربارة زنان نيز مطرح هستند؛ مثلا نظام فقهي دين خواسته است که زنان را از راههاي کم دردسر، مالک سرمايههايي گرداند؛ مانند برخوردار شدن آنان از مهريه و نفقه؛ اما آنان را موظف به داشتن شغلي براي ايجاد مالکيت و جمعآوري اموال نکرده است؛ تا زن ناچار نباشد مشقت مخارج زندگي خود يا ديگران را تأمين کند.در عين حال، زناني هستند که از تخصص يا هنر خاصي برخوردارند و دوست دارند به اتکاي آن، درآمدي داشته باشند. نظر دين دربارة اين موارد چيست؟قرآن کريم به زيبايي اين امر را بيان کرده است: ‹‹ فلا جناح عليکم فيما فعلن في انفسهن بالمعروف›› بقره، آية 234در آن محدودهاي که به زنان اختصاص دارد و ميتوانند عمل کنند، باکي برشما نيست. و به بيان ديگر، از آن بخش از وجودشان که در اختيار خود آنان است، ميتوانند استفاده کنند و به امور و اشتغالات ديگر بپردازند. وجود حقوق باعث ميشود که هر انساني از حيات انسان ديگر سهمي داشته باشد. حقوق، انسانها را به يکديگر مشغول ميسازد؛ مانند شوهر که با حق تمکيني که بر عهدة همسرش دارد، از حيات زن سهمي دارد؛ همان گونه که حق نفقة زن، که بر عهدة شوهر است، سهمي از حيات مرد را به خود اختصاص ميدهد. معاشرات نيکو، که حقي طرفيني است، سهمي متقابل از حيات زن و مرد را براي يکديگر قرار ميدهد. ولي خارج از اين محدوده، بخش فارغ حيات آنان، از خود آنان است. درخور توجه است که در اين مقدار نيز انسان نمي تواند بدون مرز وارد عمل شود. قرآن با آوردن کلمة «معروف» براي استفاده از اين مقدار هم مقرراتي دارد. به بيان ديگر، زنان در بخشي از حيات خود ميتوانند مستقلاً وارد عمل شوند به اين شرط که با قواعد ديني و ضوابط عقلاني و روشهاي پسنديدة عرفي منافاتي نداشته باشد. به بيان سوم، چون مسايل فردي، در بسياري موارد، با مسائل اجتماعي پيوند ميخورند، بايد در قضاوت دربارة آنها از حوزة مباحث اجتماعي، با نگاهي کلانتر به آنها نگريست.بنابراين، ممکن است انتخاب يک رشته تحصيلي يا يک شغل، که به حسب حکم اولي، براي زن مباح است، در شرايطي و با توجه به وضع اجتماعي، مرجوح باشد و موازنة اشتغال بين مردان و زنان را به گونهاي به هم بزند، در نتيجه، موجب تزلزل امور ارزشي، نظير خانواده در اجتماع شود. بنابر اين، زنان ميتوانند براي خود شغل اختيار کنند، مشروط به آن که خروج از منزل، انتخاب نوع شغل، زمان اشتغال و... بر اساس معروف باشد.با توجه به اين اصل قرآني، قوانيني مانند مواد قانوني 1114(دربارة سکني) 1117(دربارة جواز منع همسر از حرفه ياشغلي که منافي مصالح خانوادگي يا حيثيات خود يا زن باشد) 1005 و 1006(دربارة اقامتگاه زن و فرزندان) و مواد مربوط به تابعيت توجيه ميگردند؛ همان گونه که ميتوان با توجه به همين اصل، مقررات و قوانين بيش تري را براي زنان و مسائل مربوط به آنان وضع کرد. نتيجة اين مقررات، گاهي حوزه فعاليت زنان را گسترده تر، گاهي محدودتر يا ضابطهمندتر ميکند. خانواده محوري، مبناي بخشي از تفاوتهاي حقوقي بين زن و مرد خانواده به عنوان کوچک ترين واحد اجتماعي، در همة فرهنگها داراي بار ارزشي فراوان بوده و مورد احترام ويژه قرار ميگيرد. در خانواده، کساني گرد هم ميآيند که چگونگي بودشان در خانواده، با يکديگر متفاوت است.والدين بنا به اختيار خود، اين کانون را تشکيل داده و فرزندان قهراً در اين واحد قرار ميگيرند، کودکاني که در مقاطعي از سن خود، به خواستهها و تصميمات والدين تن ميدهند و به بيان روشنتر، شاکلة شخصيت و آيندة زندگي آنان شديداً متأثر از پندارها، گفتارها و رفتارهاي پدر و مادران است. در اين حريم، که به عرصة خصوصي تعريف ميشود، قدرتهاي آمرانة دولتي حضور ندارند و قوانين و احکام درون خانوادگي، براي ساماندهي آن به کار گرفته ميشوند. در اين محدوده، با اهرم عاطفه، راهها بسيار کوتاه ميشوند و آدمي براي آن که جذاب و خوشايند براي ديگران باشد، نيازي به رعايت آداب دست و پاگير خارج از محدودة آن ندارد. با اين وصف، بسيار طبيعي است که شخصيتهاي حقوقي افراد بايد ملاحظه گردد و زن به عنوان همسر و مادر و مرد به عنوان همسر و پدر، داراي موقعيت خاصي باشند و حقوق فردي آنان در حقوق جديد پدري و مادري و اين حقوق نيز در حقوق فرزندان ضرب گردند.آن چه حيات اجتماعي را از حيات فردي جدا ميسازد، همين است که در حيات اجتماعي، تمنيات فردي، در کنار بلنداي اهداف اجتماعي و زيباييهاي حيات جمعي، حقير جلوه نمايند و گاهي در آنها ذوب گردند و نتيجة اين گونه اعمال، با جلوههايي نظير ايثار و گذشت، در حساب فردي شخص پسانداز شود؛ يعني رشد فردي هرکس، منوط به بهترين و زيباترين کنش يا واکنش در برابر جمع است. خداوند نيز بر اساس حکمت بالغة خود، جامعه را بستر رشد و تعالي افراد انساني شمرده است. البته همة آن چه گذشت، تا وقتي است که زرق و برق گذراي ليبراليسم، چشمان ما را نفريفته باشد و خانواده را در آن بافت سنتي و طبيعي خودش بشناسيم؛ زيرا خانواده، خواه هستهاي باشد و خواه گسترده، از نظر ما داراي بافتي کاملاً طبيعي است که از مرد و زن و فرزندان تشکيل ميشود و سرپرستي و مديريت اين واحد را پدر خانواده بر عهده گرفته است. خانوادة هستهاي خانوادة يک نسلي است(زوجين) و خانوادة گسترده، خانوادهاي است که بيش از يک نسل در آن زندگي ميکند؛ مانند خانواده با وجود پدربزرگ و مادربزرگ در برابر اين ديدگاه، در بين روشن فکران ديني، ديدگاه ديگري نيز وجود دارد که در عين تصديق خانوادة متشکل از مرد و زن، به عنوان تنها شکل مشروع خانواده، مجله زنان، ش 57(محمد مجتهد شبستري، سلسله مباحث نو انديشي ديني مسايل زنان) آن را فاقد بافتي طبيعي ميشمرد.در اين ديدگاه، بافت حاضر خانواده، که به مديريت مرد، انفاق او و... اداره ميشود، داراي هويتي طبيعي و تکويني نيست، بلکه يک قرارداد عقلاني است که با پيدايش تحول در عرصة اجتماع ميتواند به اشکال ديگري نيز مبدل گردد. شايد از سوي اينان، ادارة خانواده درالگوي دموکراتيک، در حال حاضر بهترين الگو باشد. متأسفانه الگوهاي ديگري نيز براي خانواده در دنياي امروز وجود دارند که به شکل گسترده تبليغ ميشوند. اين الگوهاي جديد، بر اساس فرهنگ لذت جويانه تأسيس شدهاند؛ مانند انواع خانوادههاي توافقي، نظير زوج آزاد، هم جنس گرايان وتک والدي. به نظر ميرسد که وقتي خانواده را در جايگاهي نشانديم که فقط وسيلهاي باشد براي ارضاي شهوات جنسي، اين الگوها نيز معقول جلوه کنند، با اين توجيه که «چون انسان تمايلات نفساني مختلفي دارد پس همجنس گرايي نيز به عنوان يکي از تمايلات انساني نبايد مورد تبعيض قرار گيرد، بلکه بايد مورد شناسايي و حمايت دولتها و جامعه بينالمللي باشد»
. مجموعه مقالات دفاع از حقوق زنان، ص 92، دفتر مطالعات و تحقيقات زنان، قم
در حالي که خانواده، در تلقي ديني و نه فقط اسلامي، بهترين آموزشگاه و مقدس ترين و پاکترين مکان براي توليد نسل است، نسلي که بايد بداند متعلق به چه کساني است و در کجا و از کدام ريشه جوانه زده است و کدام نام را بايد جاودانه سازد. در اين صورت، ما تلاش نخواهيم کرد که به هر قيمتي مسألة ارضاي جنسي را از توليدمثل جدا کنيم.و ديگر عدم دست رسي زنان به امکانات سقط جنين را تبعيض و ظلمي در حق آنان به حساب نميآوريم. بديهي است که اگر مبناي تشريع نظام خانواده را ارضاي غرايز شهواني فرض کرديم، بسا که به الگوهاي ديگر آن نيز رسميت بخشيم؛ همان گونه که اگر نقش مرد و زن را در توليد نسل، صرفاً يک نقش بيولوژيک بدانيم، تجويز خواهيم کرد که هر زن، با مراجعه به بانک اسپرم، بدون آن که ازدواج کند، داراي فرزند گردد.اين در حالي است که قرآن در موارد متعددي مسؤوليت راهيابي و ايجاد زمينة هدايت پذيري و تنظيم نيازهاي مادي را برعهدة پدر و مادر نهاده و با نسبت دادن فرزند به هردو، آنان را در ايجاد و پرورش شخص و شخصيت فرزندان مؤثر دانسته است: والوالدات يرضعن اولادهن حولين کاملين... و علي المولود به رزقهن و کسوتهن بالمعروف... بقره آية 232لاتضار والدْ بولدها ولامولد له بولده.... بقره آية 232پس از اين مقدمة نسبتاً طولاني، به نظر ميرسد که اعتراف به اصالت خانواده با بافتي طبيعي و مشروع، ميطلبد که در وضع قوانين، مجموعة اين حريم ملاحظه گردد. حقوق افراد در يکديگر ضرب شده و مصالح عاجل و آجل خانواده ملاحظه گردد. هم کيان فردي افراد، حتيالمقدور ملاحظه شود؛ـ زيرا خانواده، بستر رشد اخلاقي و توسعة معنويت براي افراد است ـ و هم منافع خانواده به عنوان يک مجموعه ملاحظه شود. محوريت خانواده، بخشي از احکام متفاوت بين زن و مرد را پوشش ميدهد؛ مثلا وقتي اصل بر خانواده و حفظ کيان آن است، اين امر اقتضا ميکند که خانواده به مثابة يک مجموعة به هم پيوسته، توسط يک نفر مديريت شود و مديريت او به معناي قواميت او است.مسأله ديگري که توجه به آن، به درک تفاوتهاي حقوقي ـ فقهي بين زن و مرد کمک ميکند، ميزان شناخت علل احکام از سوي عقل است. کارکرد عقل در حوزة شريعت در اين باره چند عنوان مهم وجود دارد که بررسي اجمالي آنها براي رسيدن به مقصد لازم است: الف) تبعيت احکام، از مصالح و مفاسد نفسالامري ب) حسن و قبح ذاتي ج) تحسين و تقبيح عقلي د) موقعيت مدرکات عقل عملي و عقل نظري، در قياس و استنباط يکي از مباني مسلم در فقه شيعه، تبعيت احکام از مصالح و مفاسد واقعي است. مصالح و مفاسد)يا جهات محسّنه و مقبحّه(واقعياتي در اشيأ، افعال يا روابط انسان يا امور متفاوت هستند که باعث ميشوند احکام با پيوندي منطقي به آنها وصل گردند. به بيان ديگر، اين مصالح و مفاسد، عللي هستند که بر اساس آنها شارع احکام را جعل کرده و حکم خود را از حالت گزاف و باطل خارج ساخته است. از آن جا که رابطة مصالح و مفاسد با احکام، رابطة علي و معلولي است، الزاماً مصالح و مفاسد در رتبة مقدم بر احکام قرار دارند؛ بر اين مسأله قضايايي چند متفرع است از جمله آن که فقه شيعه، مکتب تحظئه است؛ يعني اعتقاد شيعه براين است که تلاش فقاهتي مجتهد، در بسياري موارد، به نتيجة لازم ميرسد واحکام واقعي براو و مقلدانش مکشوف ميشود و در مواردي نيز ممکن است به دلايلي(که در کتب اصولي بيان شده است)، دستش به احکام واقعي نرسد که البته در اين موارد نيز معذور است.در برابر اين ديدگاه، مکتب مصوبة اهل سنت قرار دارد يعني صرف نظر از حکم شارع، اين مصلحتها و مفسدهها وجود دارند. اين قضيه، در حوزة افعال و اعمال آدمي، موضوع يک قضية کلامي نيز قرار گرفته، که مسأله حسن و قبح ذاتي است. مکتب کلامي عدليه، معتقد است که افعال آدمي، صرف نظر از حکم شارع، متصف به خوبي و بدياند و جهات محسنه و مقبحه در آنها وجود دارند. حال در اين که اين اتصاف، به چه حد است، آيا مصلحت و مفسده در آنها به حدي است که استيفاي آن لازم است و اين مصلحت و مفسده، علت تامة خوبي و بدي هستند يا آن که در فعل فقط تأثير اين مصلحت تا آن جا است که مقتضي خوبي و بدي را در آن درست ميکند، ولي اگر مانع پيدا شود، مقتضي خنثي ميگردد... اينها خود، مباحث مفصلي که از حوصله اين نوشتار خارج است؛ ولي اجمالاً اين ديدگاه، بين بزرگان علم کلام شيعه وجود دارد در اين ميان، اشاعره از بين مکاتب کلامي اهل سنت، حسن وقبح ذاتي را نفي کرده و معتقدند که حسن و قبح، عناويني هستند که پس از حکم شارع براي افعال پيدا ميشوند و در واقع، به تقدم مصالح و مفاسد، به عنوان علل احکام قائل نيستند، بلکه معتقدند که الحسن ماحسّنه الشارع و القبيح ماقبحّه الشارع؛ «نيک آن است که شارع آن را نيک اعلام کرده باشد و زشت آن است که شارع قبح و زشتي آن را بيان داشته باشد».گفتني است که اين مصلحت يا مفسده، گاهي شخصي است و در خود شيء يا فعل وجود دارد و گاهي به لحاظ پيامدها و عوارضي است که شيء يا فعل را احاطه کردهاند؛ مثلا حکم به نجاست خوک، بر اساس مفسدة شديدي است که در خود اين موجود وجود دارد؛ ولي نجاست کافر ـ کافري که ممکن است جهات بهداشتي را نيز خيلي خوب مراعات کند ـ معلول برخي مفاسد است که در صورت اختلاط بدون مرز مسلمانان با آنان، براي مسلمانان به وجود ميآيد، مانند سلطهاي که بر ايشان پيدا خواهند کرد و منابع مادي و معنوي آنان را غارت خواهند کرد. نکتة ديگري که متفرع بر اعتقاد به وجود حسن وقبح ذاتي است، امکان شناخت اين مصالح و مفاسد براي عقل است.نتيجهاي که از اين بحث گرفته ميشود، اين است که شناخت مصالح و مفاسدي که علل احکام به حساب ميآيند، براي عقل بشر کاري بسيار سخت است. آن چنان که حوزة کارکرد عقل، در اين زمينه را علماء با تعبير «النادر کالمعدوم» ذکر کردهاند. شناخت علت حکم که با علل و عوامل پشت پردة بسياري ارتباط دارد(به گونهاي که گاهي مفاسد يا مصالحي که در درازمدت، بر عمل مترتب خواهند شد، مناط حکم شارع قرار ميگيرد) با محدوديت دريافتهاي عقل بشري، امرممکني نيست. پيگيري اين مطلب، در مفاهيم قرآني، ما را به شواهدي مفيد ميرساند.خداوند متعال در قرآن ميفرمايد: «از گناهان بپرهيزيد که دامنة آنها ذريه را در برميگيرد».قرآن برخلاف فرهنگ فردگرايي مفرط ليبراليستي، آدمي را در حيطة رفتار خود مسؤول پيرامون خود نيز ميداند تا آن جا که براي او حتي در برابر آيندگان و نسلهاي بعد نيز مسؤوليت قائل است. به هر تقدير، درک چنين اموري براي عقل، بسي سخت و يا ناممکن است. بنابر اين، در کلمات بزرگان و فقها اين جمله جلب نظر ميکند که عقل، در سلسلة علل، ناکار آمد، ولي در سلسلة معلولها کمک ميکند؛ يعني در کشف مصالح و مفاسد، کاربرد چنداني ندارد، ولي در برخي معلولها و احکام کمک ميکند و با کشف روابط بين احکام، ميتوان به اتکاي آن، احکام جديد را استنباط کرد. کاربرد اين بحث، در مباحث زنان غرض اصلي از طرح اين مطلب، اين است که از آن جا که احکام، داير مدار علت خود هستند، عدم آگاهي از علتها باعث ميشود که ما از توجيه صددرصد احکام عاجز باشيم. طبيعي است که اقناع عقلها براي ايجاد روحية تعبد در اجراي احکام، مفيد است.برهمين اساس، گاهي ازسوي ائمه(ع) و فقهاي مکتب ايشان در تبيين احکام، توضيحاتي وارد شده است، ولي روشن است که آن چه در اين باره بيان شده، بيش تر حکمت احکام است. تفاوت حکمت و علت علت همواره با حکم است، گرچه براي ما معلوم نباشد؛ ولي حکمتها در بيش تر موارد، با احکام حاضرند، اما از توجيه همة موارد اجراي حکم، عاجزند. بنابر آن چه گذشت، اساساً نبايد متوقع بود که عقل ما بتواند همة احکام فقه را توجيه کند و به گونهاي فراگير بتواند پاسخ گوي همة شبهات راجع به احکام باشد و اين امر طبعاً در فقه زنان نيز مطرح است.در اين زمينه، پيروي از مکتب اهل بيت بسيار مفيد است.اگر کسي علت احکام به ويژه احکام متفاوت را ميپرسيد، آن حضرات، گاهي حکمتها را بيان ميکردند، گاهي علتها را تبين مينمودند و در مواردي نيز فرد پرسش گر را به سکوت، دم فروبستن و عدم قياس دعوت ميکردند. گاهي نيز با توضيح دقيق آيات قرآني، زمينة درک بيش تر آنها را فراهم ميکردند. شيخ صدوق در کتاب شريف توحيد، ضمن نقل روايت مفصلي، گفت و گوي ابي العوجاء را با هشام بن حکم، يکي از اصحاب امام صادق(ع) بيان ميکند. ابنابيالعوجاء، که دهري زيرک و پر جدال زمان صادقين(ع) بود به اين شخص اعتراض کرد که در آيات کتاب شما تناقض وجود دارد.هشام پرسيد: تناقض در کجا است؟ او گفت: در اين جا که در يک آية قرآن ميگويد که اگر مردان بخواهند بيش از يک زن اختيار کنند، تا چهار زن را ميتوانند به عقد دائم خود درآورند، ولي به شرط آن که عدالت را رعايت کنند. آن گاه در آية ديگر ميگويد که شما هرچه کنيد، نخواهيد توانست بين همسران خود عدالت برقرار کنيد؛ ولي تلاش کنيد که همة ميل و توجهتان را به يکي معطوف نداريد، آن چنان که ديگري رها و مانند زن بدون شوهر بماند.به بيان ديگر، يک جا به طور ضمني ميگويد: مرداني هستند که عدالت بورزند و در جاي ديگر تصريح ميکند که کسي نميتواند در موضوع مورد نظر، عدالت را رعايت کند. هشام درمانده شد و به خدمت امام صادق(ع) رسيد و چاره خواست. حضرت فرمودند که هريک از دو حکم، متعلق خاصي دارد. آن جا که عدالت را بر مرد واجب ميکند، مرادش عدالت در اداي حقوق واجب، مانند نفقه است و آن جا که از آن نفي ميکند، مرادش عدالت در تقسيم محبت است. کافي، ج 5، ص 362، باب فيمااحلّه الله ـ عزوجل ـ من النساء؛ التهذيب، ج 7، ص 420در مقابل، گاهي نيز ائمه(ع) از تفحص دربارة حکم منع کردند؛ مانند گفت و گويي که بين امام و ابان بن تغلب دربارة دية عضو درگرفت. راوي از امام دربارة ديه قطع انگشت ميپرسيد که تا قطع سه انگشت، دية مرد و زن مساوي است؛ ولي در انگشت چهارم، دية زن نصف ميشود.راوي با تعجب علت را پرسيد و آن را با سه حکم قبل مقايسه کرد. امام با قاطعيت او را از قياس و استدلالهاي غيرقطعي ذهني، که راه به جايي نميبرد، منع کرده و فرمودند: «فروعات دين الهي، شکارعقول ناقص بشري نميشوند» و «دين و سنت رسول خدا(ص) اگر مورد قياس قرار گيرد، دين ضعيف ميشود». درخور توجه است که در بخشي از روايات نيز به صراحت بيان شده که از ناحيه آنچه مورد آگاهي بندگان قرار نميگيرد، تکليفي متوجه آنها نمي شود: «ما حجب الله علمه علي العباد فهو موضوع عنهم» توحيد صدوق، ص 413، باب التعريف و البيان و الحجه و «اسکتوا عما سکت» غوالي الئالي، ج 3، ص 166. اين روايت ها، با اطلاق خود، شامل علل احکام نيز ميشوند.اگر مصلحت در ابراز و فهميدن آنها بود، حتماً خداوند آنها را بيان ميکرد و عدم ذکر آنها معلوم ميکند که در ثمربخشي احکام، دانستن علت آنها تأثيري نداشته است. در اين زمينه، روايات بسيار جالبي در جلد 18 وسايل الشيعه، ص 20 – 37 وجود دارد مشکل کجا است و چه بايد کرد؟ متأسفانه با وجود آن که مجموعة معارف ديني، داراي نظام و ترتيب هستند، شيوة مرتبط شدن با اين مجموعه، به صورتي نادرست اعمال ميشود. قرآن کريم هرگاه سخني از جناب لقمان حکيم به ميان ميآورد، از ايشان به عنوان مربي آگاه و الگويي تمام عيار ياد ميکند که در آغاز شکلگيري شخصيت ديني فرزند، ضمن بيان احکام و وظايف فردي و اجتماعي و حتي پيش از آنها اصول اعتقادي وي را تحکيم بخشيده و بنيانهاي فکرياش را تصحيح ميکند. اگر اعتقاد به خداي حکيم و عليم، در نوجواني شکل بگيرد، تعبد، بهترين مولود و لذيذترين ميوة آن است. چنان انساني، ديگر در چراهاي فروعات احکام، متوقف و حيرت زده نميشود. اين مطلب، به خوبي از روش تعليمي ائمه: استفاده ميشود.باورهاي بنيادين و اعتقاد به خدايي مهروز، که خير بندة خود را ميخواهد و از موضع ضعف، جهل و ظلم، وظايفي را بر او بار نميکند، آن چنان جذبهاي دارد که برعکس واکنشهاي موجود، نوجوانان و جوانان را به انفعال بيش تري دربرابر ذات احديت و فرمانهاي او ميکشاند. سيرة عقلا در اعتنا به خبر ثقه يکي از عادات عقلايي، که در بين مردم همة زمانها مرسوم بوده، توجه به خبر و مطلبي است که فرد مورد اعتماد براي انسان ميآورد. عدم دست رسي به طرق و شيوههاي علمآور، باعث شده که بناي امور را در امر اطلاع رساني، بر اعتماد به خبر افراد موثق بگذارند. ما نيز از اين اصل پيروي کرده و ميگوييم که همة مورخان مسلمان و غيرمسلمان، که تاريخ اسلام را مطالعه ميکنند، در نخستين رويارويي خود با تاريخ اسلام، با مقولهاي بهنام صداقت و امانت وصف ناشدني پيامبر خدا(ص) آشنا ميشوند. صداقت و امانت حضرتش به اندازهاي بود که در عنفوان نوجواني، مورد اعتماد کامل ريشسفيدان مکه بود. جالب توجه است که اين شخصيت نيکو، با قدرت و تأثير فراوان و وزانت اجتماعي خاص، مدت چهل سال درميان مردم و با شخصيت حقيقي محض زندگي کرد و در چهل سالگي، اطلاع رسان منحصر به فرد غيب شد. آيا منطقي است که او را يک شبه به کذب متهم کنيم؟ قطعاً ممکن نيست.از اين رو، در قرآن شريف، تهمتهاي کفار به ساحت حضرتش، مانند ساحر و مجنون نقل شده است که خود کنايه از نفوذ کلام ايشان است؛ ولي کسي به خود جرأت نداده که حضرت را به کذب متهم کند؛ زيرا اين تهمت براي هيچ کس باور کردني نبود.بر اين اساس، جاي آن دارد که مانند سيرهاي که در برابر خبر مورد اعتماد در بين ما، در همة موارد وجود دارد، در رويارويي با اخباري که حضرتش نقل شده و از مکنون غيبت، ما را از احکام حلال و حرام آگاه ساخته، به آنها گردن نهيم و روح خود را با پرسشهاي کم فايده نيازاريم.