مفهوم شهود در فلسفه اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مفهوم شهود در فلسفه اسلامی - نسخه متنی

سید محمدرضا حجازی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مفهوم شهود در فلسفه اسلامى

سيد محمدرضا حجازى

مقدمه

مفهوم «شهود» (1) را مى‏توان در زمينه‏هاى مختلف بررسى كرد. اين مفهوم، در فلسفه جايگاهى رفيع داشته و در تقسيمات اوليه وجود، مباحث علم و عالم و معلوم، شناخت‏شناسى و هستى‏شناسى توسط فلاسفه به مورد بحث گذاشته شده است. (2) همچنين، مفهوم «شهود» در عرفان و تصوف منزلتى بس ارجمند يافته و عرفا مباحثى ارزشمند در خصوص «شهود» و «حضور» از خود بر جاى نهاده‏اند. در مباحث اخلاقى و فلسفه اخلاق هم برخى صاحب‏نظران به اين واژه عطف توجه كرده و مكتب شهودگرايى در اخلاق، در اواخر قرن

نوزدهم رونق خاصى يافته است. (3) همين‏طور متكلمان و دين‏شناسان به مناسبت‏هايى مفهوم شهود و پى‏آمدهاى حاصله از آن را مورد مداقه خود قرار داده و در اعتلاى نظر خود به شهود مطلق كه مختص خداى متعال است نائل شده‏اند. (4)

حال با توجه به گستردگى زمينه بحث و كنكاش علمى در اين واژه، مناسب است تنها به بحث پيرامون يك جنبه آن اكتفا كرده و در موارد ديگر تنها به اشاره‏اى گذرا بسنده كرد. هرچند به يك معنا، بررسى دقيق و موشكافانه يك مفهوم در يك جنبه خاص مستلزم پرداختن به جنبه‏هاى ديگر است. اما به لحاظ محدوديت اين مقاله، تا حد امكان از گستردگى بحث اجتناب خواهد شد. در اين نوشتار، جنبه‏هاى عقلى و يا به تعبير دقيق‏تر جنبه‏هاى فلسفى «شهود ش مورد بررسى قرار گرفته با نگاهى گذرا به سير تاريخى اين بحث و آشنايى با انديشه‏هاى فلاسفه غربى و اسلامى، به كنكاش در اين مبحث‏خواهيم پرداخت. هر چند بايد اذعان داشت تتبع عميق در اين بحث از حوصله يك مقاله خارج بوده و نيازمند مبحثى گسترده و فراگير مى‏باشد. اما اين اعتراف نمى‏بايست مانع پرداختن اجتمالى به آن شود. ابتدا، قبل از پرداختن به هرگونه بحثى، به معانى لغوى و اصطلاحى «شهود» نظر مى‏افكنيم.

واژه «شهود »

در بسيارى موارد، واژه «شهود» با واژه «حضور» به يك معنا به كار مى‏رود و بعضا به جاى يكديگر استعمال مى‏شوند. شهود از ريشه «شهد» مشتق شده كه به معناى حضور مى‏باشد. و حضور از ريشه «حضر» در مقابل غيبت‏به كاكر مى‏رود. (5) هرگاه شهود و حضور به يك معنا گرفته شوند، معناى مقابل اين دو غيبت است. اگر شى‏ء از شى‏ء ديگر غايب بود (غيبت فيزيكى يا معنوى) حضور و يا شهودى صورت نمى‏گيرد. و اگر غيبت‏برطرف شد و دو شى‏ء بدون مانع در كنار يكديگر قرار گرفتند، در اين صورت آن دو شى‏ء براى يكديگر حضور دارند. (6) در لغت معناى ديگرى براى شهود بيان داشته‏اند كه عبارتند از: وجدان، حدس، كشف، اشراق، ادراك، الهام، وجود و مانند آن. (7)

در علوم مختلف عقلى، براى اين واژه اصطلاحات متفاوتى وجود دارد. در اصطلاح فلسفى، در بحث معرفت‏شناسى، شهود غالبا به معناى حضور مى‏آيد. در تقسيم‏بندى علم، علم شهودى كه همان علم حضورى است در مقابل علم حصولى قرار مى‏گيرد. در اين‏گونه علم، معلوم در محضر عالم است و عالم به معلوم شهود دارد. در اين صورت مى‏توان گفت عالم و معلوم نسبت‏به يكديگر حضور يا شهود دارند و اتحاد عالم با معلوم صورت مى‏گيرد. (8)

در اصطلاح عرفانى، واژه شهود معنايى غير از حضور به خود گرفته است. هر چند در مرحله‏اى كه عارف هب شهود حق نايل مى‏شود، حتما حضور هم صدق خواهد كرد. حضور عرفانى در مقابل غيبت است. شهود عرفانى به معناى كشف و مكاشفه است و در اين صورت معنايى مرادف با رؤيت پيدا مى‏كند. (9)

در اصطلاح اخلاقى، شهود بر يك احساس درونى اطلاق مى‏شود. احساسى كه برخاتسه از درون است و هيچ‏گونه تجربه بيرونى در آن دخالت ندارد. اين احساس مى‏تواند بين خير و شر، حسن و قبح تميز دهد. در اين صورت شهود به يك نوع قضاوت درونى بازگشت مى‏كند كه معناى مرادف با وجدان دارد. (10)

در اصطلاح كلامى، شهود دو معناى صاعد و نازل به خود گرفته است. در معناى اوليه، شهود به معناى شهادت در مقابل غيبت است. عالم شهادت كه در اصطلاح دينى آمده، همان عالم حسوسات است كه مشهود انسان قرار مى‏گيرد. در مقابل آن عالم غيب است كه از حوسا ظاهرى انسان غايب مى‏باشد. معناى ثانوى شهود كه معناى صاعد و متعاليه‏اى است، تنها در مورد خداى متعال اطلاق مى‏گردد. به اين معنا، تنها خداى متعال شاهد بر همه موجودات بوده و بر همه چيز و همه جا شهود مطلق دارد. (11)

پس از آشنايى كوتاه با معانى و اصطلاحات عقلى مفهوم شهود، ابتدا نظرى اجمالى به اصطلاح عرفانى اخلاقى و كلامى خواهيم انداخت و آن‏گاه اصطلاح فلسفى شهود را بسط بيش‏ترى خواهيم داد.

شهود عرفانى

مفهوم شهود در عرفان و تصوف از مفاهيم اصلى به حساب مى‏آيد. شهود و يا مشاهده بر موردى اطلاق مى‏شود كه رؤيتى صورت گيرد. محل اين رؤيت قلب بوده و چنين رؤيتى تنها به دليل توحيد يعنى بالحق محقق مى‏شود. با اين خصوصيات است كه شهود عرفانى حاصل يم شود. زمانى كه مشاهده صورت گرفت، شاهد در مشهود فانى شده و خودى نمى‏بيند، در اين صورت شهود حق بالحق است. اين‏گونه شهود به تجلى ذات حق تعلق خواهد گرفت. (12)

شهود واقعى نزد عرفاء، رؤية حق به حق است. (13) و شهود ذاتى يا مشاهده ذاتيه، شهود حق تعالى است كه حاصل آن يك نوع معرفت‏يقينى خواهد بود كه به «عين اليقين‏» موسوم مى‏گردد. (14)

حضور در اصطلاح عرفانى در مقابل غيبت‏به كار مى‏رود. هر گاه قلب عارف از خلق غايب و به حق حاضر باشد، در اين صورت حضور صورت مى‏گيرد. (15) و گاه حضور در مقابل غفلت‏به كار مى‏رود، كه در اين صورت به معناى تنبه خاص است. اگر براى عارف تنبهى سبت‏به حق صورت گرفت كه نتيجه اين تنبه غيبت از ماسواى حق باشد، در اين صورت حضور نزد حق محقق شده است، (16) و به دنبال اين حضور و تنبه، عارف مى‏تواند شهودى نسبت‏به حق داشته باشد (اگر اسباب مشاهده را از قبل فراهم ساخته باشد) . در اين معنا، حضور مقدمه‏اى براى شهود است. آنچه در قلب حاضر است و ذكر و ياد انسان را به خود مشغول داشته است همان مشهود انسان بوده و عارف شاهد آن است. اگر آنچه كه در قلب غلبه حضورد ارد علم باشد، در اين صورت عارف شاهد علم است. و اگر امر غالب وجد باشد، عارف شاهد وجد است، و اگر غالب بر قلب او حق باشد (17) در اين صورت عارف به شهود واقعى دست‏يافته و شاهد حق شده است. پس اين‏گونه حضور مى‏تواند شرط شهود باشد، همچنين مى‏تواند شرط سماع هم باشد. تا حضورى صورت نگيرد. سمعى در كار نخواهد بود. (18)

در عرفان، اصطلاح كشف گاه به معناى شهود به كار رفته است، اما غالبا عرفا كشف را بر مقامى كه فوق شهود است اطلاق مى‏كنند. تشابه كشف و شهود در اين است كه هر دو طريقى براى كسب معرفت‏به حساب مى‏آيند. اما تفاوت آن‏ها از دو جهت است: يكى اين‏كه متعلق مكاشفه معانى است ولى متعلق شهود ذوات است. و ديگر اين‏كه كشف اتم و اعلى از مشاهده است. لذا مكاشفه يك نوع ادراك معنوى است كه اختصاص به معانى پيدا مى‏كند. (19)

نتيجه آن‏كه بر اساس اصطلاح عرفانى، شهود مى‏تواند طريقى براى كسب معرفت‏باشد و اگر معرفتى از اين طريق براى عارف حاصل شد، اين معرفت‏يقينى است، زيرا هيچ‏گونه واسطه‏اى در كسب اين آگاهى دخالت نداشته عارف مستقيما مشهود را رؤيت مى‏كند.

شهود اخلاقى

شهود اخلاقى به معناى يك احساس درونى است كه انسان توسط اين احساس قادر خواهد بود بين خير و شر ويا حسن و قبح تمايز ببيند. يكى از مسائل مهم فلسفله اخلاق همين نكته است كه آيا تشخيص خير و شر و يا حسن و قبح بر چه اساسى است؟ آيا مى‏توان وجود نيرويى را در انسان پذيرفت كه خود خوبى‏ها و بدى‏ها از هم متمايز سازد؟ اگر چنين نيروى درونى را بپذيريم، آيا فطرى است‏يا كسبى؟ آيا در تقويت و يا تضعيف اين احساس درونى مى‏توان كوشش كرد؟ (20)

اين‏ها مسائلى است كه از ديرزمان در فلسفه اخلاق به بحث گذاشته شده و عده‏اى را بر آن داشته است تا در درون انسان به وجود احساسى قايل شوند كه در قضاياى اخلاقى حاكم است هر چند در طول تاريخ بررسى‏هاى حكمت عملى، اين احساس و نيروى درونى نام‏هاى متفاوتى به خود گرفته، اما همگى يك معنا را دربرداشته است.

ارسطو و پيروان مشايى وى، نيروى عقل را در اين امر حاكم مى‏دانند و تعبير عقل عملى را به كار گرفته‏اند، عده‏اى ديگر، نيروى وهم را بدين قضاوت گمارده‏اند و برخى از نيرويى غير از عقل و وهم به نام وجدان و يا ضمير اخلاقى نام برده‏اند. (21) در اسلام، دو طرز تفكر نسبت‏به حسن و قبح در بين انديشمندانى كه به اين امر پرداخته‏اند، به چشم مى‏خورد. عده‏اى حسن و قبح را عقلى دانسته‏اند، معناى اين سخن اين است كه عقل را ياراى قضاوت در اين ميدان مى‏باشد. آنان كه براى عقل چنين توانايى قايل هستند، در اين زمينه قايل به شعور اخلاقى شده‏اند كه اين تعبير ديگرى از همان احساس درونى و يا شهود اخلاقى خواهد بود. (22)

شهودگرايى اخلاقى در غرب، طرز تفكرى است مبنى بر اين‏كه انسان مى‏تواند خود شهودا خوبى را از بدى متمايز نمايد، و اين شهود يك احساس درونى است. و بر اساس اين احساس، فرد ذاتا بدون اتكاء به خارج و يا داشتن هرگونه تجربه خارجى بين خير و شر تشخيص خواهد داد. (23)

شهودگرايى اخلاقى معتقد است، ادراك خوبى و بدى و قضايايى از اين قبيل بدون واسطه براى انسان حاصل شده و اين نوع آگاهى و علم به امور اخلاقى كه خود برخاتسه از يك نوع استعداد خاصى در انسان است، همگى مقدم بر تجربه است. اين احساس مقدم بر تجربه به طور شهودى متعلق درك انسان قرار مى‏گيرد. (24)

با توجه به اين برداشت‏خاص از مفهوم «شهود» در شهودگرايى اخلاقى، معناى اصطلاحى اين واژه بازگشت‏به همان علم شهودى مى‏كند، كه معلوم مشهود بلاواسطه عالم مى‏شود.

شهود كلامى

كاربرد اين مفهوم در كلام به وسعت كاربرد آن در فلسفه و عرفان نيست. متكلمين اسلامى و غيراسلامى در چند مورد خاص به اين مفهوم تمسك كرده‏اند. يكى از آن موارد، در زمينه حسن و قبح اخلاقى است كه در مبحث قبل بدان اشارت رفت. (25) مورد ديگر، در تمايز بين عالم جسمانى و عالم روحانى و يا به تعبير متكلمين، عالم شهادت و عالم غيب است. مفهوم شهود يا شهادت در اين اصطلاح، معنايى در مقابل غيب داشته و جهان محسوس كه مورد رؤيت‏حسى انسان است عالم شهادت نام گرفته است. در مقابل آن، جهان غير محسوس و غايب از نظر عالم غيب ناميده شده است. شهود در اين معنا همان مشاهده حسى است كه شى‏ء از طريق حواس ظاهرى متعلق شهود انسان واقع مى‏گردد. (26)

مورد ديگرى كه مفهوم شهود به كار گرفته مى‏شود، در مورد ذات بارى تعالى است. خداى متعال نسبت‏به تمامى موجودات (ماسوى الله) شهود داشته و از اين‏رو شهادت كامله اختصاص به او پيدا مى‏كند. تمامى مخلوقات در مشهد و مراى حق تعالى است. لذا او شاهد مطلق است و مفهوم شهود محض تنها وى را سزاوار است. (27)

در تفكرات «اسكولاستيكى‏» scholastic قرون وسطى كه بيش‏تر جنبه كلامى داشت، بر اساس تعريفى كه «توماس آكوئينس‏» Thomsa Aquinas در مورد شهود اظهار داشته، شهود يك نوع علم درونى و ذاتى از براى خداوند است كه تنها او به همه اشياء علم حضورى دارد. صور اشياء ابتدا در ذات بارى تعالى حضور داشته و آنگاه در خارج موجود مى‏شوند. (28)

بر اساس تعاريفى كه در مورد شهود دينى (كلامى) ارائه شده، مفهوم شهود در معانى مختلفى به كار گرفته شده است. مهمترين آن‏ها همان حضور درونى است كه در بخش فلسفى به تفصيل بيان خواهد شد. موارد ديگرى هم بيان شده كه به طور اختصار از اين قرار است:

1. فهم اوامر الهى

2. شهود ربوبى در تجربه دينى

3. فهم صريح و روشن از معانيى كه در مجازات و استعارات دينى نهفته است. در غالب اديان، مفهوم شهود در قالب يك يا چند معنا از معانى فوق به كار گرفته شده كه نمونه‏هايى از آن را مى‏توان در اسلام، مسحيت، يهوديت، بوديم و زن بوديسم يافت. (29)

شهود فلسفى

مفهوم شهدو در طول تاريخ فلسفه، از بدو شكل‏گيرى آن، يعنى از دوران يونان باستان تاكنون، در نظريات و مكتب‏هاى مختلف فلسفى جايگاه خاصى داشته و دست‏خوش تحولاتى نيز شده است. هر چند تا حدودى معناى لغوى اين مفهوم روشن است، اما به‏كارگيرى آن در موارد مختلف و علوم گوناگون و قالب‏سازى‏هاى متفاوت از الفاظ جهت نشان دادن اين مفهوم، تا حدى معناى آن را پيچيده كرده است. در برخى موارد، دو معناى كاملا متفاوت با دو برداشت غير قابل منطبق بر يكديگر همراه بوده و اشتراك آن دو را، تنها به يك اشتراك لفظى بازگشت مى‏دهد. و همين امر موجب برداشت‏هاى جابه‏جا و بعضا نادرست از اين مفهوم شده است كه براى پيش‏گيرى هرگونه سوءبرداشت ابتدا بايد معانى را كاملا از همديگر متمايز ساخته و حدود هر يك را مشخص كرد. در اين بخش از مقاله، جهت‏بسط و تفصيل بيش‏تر در مفهوم فلسفى شهود، ابتدا به سير انديشه‏هاى غربى در برداشت‏ها و تفسيرها نظرى خواهيم افكند و آنگاه با تفصيل بيش‏تير افكار و انديشه‏هاى حكماى اسلام را مرود خواهيم نمود و در پايان پس از بررسى و بازنگرى بر مجموع افكار و انديشه‏ها، نكاتى كه در برخى زمينه‏ها راهگشاى آيندگان خواهد بود به فهرست درخواهيم آورد.

مفهوم «شهود» در فلسفه غرب

سقراط (399 - 469 ق م )

در مبحث معرفت، سقراط روش تذكار را برگزيد. وى عقده داشت كه با روش استقرايى مى‏توان علم را در وجود انسان از قوه به فعليت رساند. اين اين‏رو به‏گونه غير مستقيم با مفهوم شهود برخورد مى‏كنيم. هر چند ايده واقعى سقراط كاملا روشن نيست، اما آن‏گونه كه از كلمات شاگردان وى همچون افلاطون و پس از وى ارسطو به دست مى‏آيد، يك نوع ارتباط مستقيم و بدون واسطه بين عالم و معلوم در نظر سقراط وجود ادر كه اين ارتباط و شهود پس از گذراندن مراحلى، كه برخى آن را همان روش استقرايى ناميده‏اند، از حالت‏بالقوه بودن خارج شده و به فعليت مى‏رسد و در آن صورت انسان عالم مى‏گردد. (30)

افلاطون (348 - 427 ق م )

افلاطون با بيان مثل و رابطه‏اى كه روح مجرد انسان قبل از تعلق به بدن با عالم مجردات و ارواح داشته، به يك نوع شهودى كه هرگونه واسطه‏اى را بين شاهد و مشهود نفى مى‏كند، تمسك مى‏جويد. علم زمانى حاصل مى‏شود كه پس از انقطاع يا مثل ارتباط برقرار شود. هرگاه مثل كه صور كلى و معقول مى‏باشند، مورد مشاهده مستقيم عقل و يا روح مجرد قرار گيرند، آنگاه معرفت واقعى صورت مى‏گيرد. (31)

افلاطون از سوى ديگر، براى كسب حقيقت و معرفت واقعى، دو راه مى‏شناسد، راه استدلال و تعقل و راه ذوق و شهود. در طريق نخست، با پيمودن طريق پر پيچ و خم استدلال و تعقل، چندان راهى براى دستيابى بهحقيقت نخواهد بود. اما در طريق ذوق و شهود، بدون پيمودن مسير استدلال، به طور مستقيم مى‏توان به حقايق دست‏يافت. (32) اين طريق كه بعدا توسط نو افلاطونيان در غرب و اشراقيين در فلسفه اسلامى تنها طريق وصول به حقايق پذيرفته شد، راهى است مستقيم و شهودى براى دريافت‏حقايق هستى.

با مطالعه افكار افلاطون در اين زمينه، به اين نتيجه مى‏رسيم كه وى در و جنبه مفهوم شهود را به كار بسته است، از يك سو، شهود همان علم مستقيم و بدون واسطه به مثل و معقولات است و از سوى ديگر، شهود و ذوق يك طريق مطمئن و بدون واسطه جهت دستيابى به حقايق به حساب مى‏آيد.

ارسطو (322 - 384 ق م )

ارسطو در اين جهت كه ادراك عقلى به جزئيات تعلق نمى‏گيرد و تنها كليات هستند كه معلوم و مدرك عقل خواهند بود با استاد خود افلاطون هم‏راى است. اما وى با رد مثل، معتقد است تنها از طريق مشاهده حسى و استقراء مى‏توان به علم دست‏يافت و امور محسوس در خارج از ذهن نيز حقيقت دارند. لذا ارسطو مفهوم شهود را در جنبه تجربه حسى به كار گرفته است. وى معتقد است علاوه بر شهود درونى كه به كليات تعلق مى‏گيرد و معقولات كلى مورد ادراك مستقيم عقل واقع مى‏شوند، يك شهود بيرونى يا تجربى نيز وجود دارد كه به جزئيات و محسوسات تعلق مى‏گيرد و آن‏ها را مى‏توان با واسطه حواس مورد مشاهده قرار داد. (33)

در تقسيم‏بندى حواس، علاوه بر حواس ظاهر كه وظيفه آن دريافت محسوسات خارجى است، به حس باطنى و يا حس مشترك نيز معتقد است. اين نوع حس، نوعى ادراك بر ادراك در برداشته كه بدون هيچگونه واسطه‏اى براى انسان حاصل مى‏شود. (34)

قرون وسطى (اسكولاستيك )

در اين برهه از تاريخ فلسفه غرب، مباحث و انديشه‏هاى فلسفى در محدوده مدارس «دير» و «كليسا» محصور بوده و آراء و انديشه‏هاى كلامى بيش‏تر در عرصه افكار فلسفى ظهور و بروز داشته است. در اين نوع طرز تفكر، مفهوم درك شهودى توسط برخى انديشمندان به كار گرفته شده است. اين‏گونه ادراك در مقابل ادراك انتزاعى بيان مى‏شده كه در اين‏گونه ادراك، موضوع شناسايى مستقيما مشهود حواس قرار گرفته و علم حاصل مى‏شود. (35)

توماس آكوئينس (1225 - 1274 م) پس از رتبه‏بندى موجودات، اعتقاد بر اين دارد كه تمامى صور اشياء ابتداء در ذات بارى‏تعالى وجود داشته و آنگاه در خارج موجود مى‏شوند. از اين‏رو خداى متعال عالم به همه اشياء و صور است. و اين علم بدون واسطه است و لذا نسبت‏به خداوند مى‏توان گفت علم و عالم و معلوم يكى است. (36)

«اكام‏» معتقد است جايگاه كليات در ذهن است. و تنها راه رسيدن به حقيقت از طريق كشف و شهود خواهد بود. و علم صحيح آن است كه از راه مشاهده به دست آيد. بر اين اساس، «اكام‏» ) ذچخدح‏ت ( با بكارگيرى مفهوم شهود، تنها طريق شهود و كشف را براى دست‏يابى به معرفت مناسب مى‏داند. (37)

دكارت (1596 - 1650 م )

«دكارت‏» با عنوان كردن شك دستورى، شيوه شهودى را در ابتداء امر براى يافتن حقيقت‏برگزيد. وى با اين طرز تفكر كه از خود بايد آغاز كرد (38) و ابتدا بايد به وجود خود رسيد و به وجود خود معرفت‏حاصل نمود، روشى پيشنهاد داد تا با پايه‏گذارى يك معرفت‏يقينى و بدون واسطه، بتوان به معرفت‏هاى حقيقى ديگرى چنگ انداخت. وى تصريح كرد كه تنها دو راه در مقابل انسان وجود دارد تا بتواند دست‏يابى به معرفت پيدا كند، يكى طريق شهود و وجدان سنبت‏به بسائط مطلق و قضايايى كه نزديك به آن‏ها باشد، و ديگر روش استنتاج نسبت‏به قضاياى مركب. وى با برگزيدن طريق شهود، نفس خود را اثبات مى‏كند، كه در اين نوع معرفت، واسطه‏اى دخالت نداشته و انسان مستقيما خود را شهود مى‏كند. و جز راه فكر كه همان شهود درونى است، راه ديگرى براى اين نوع از علم وجود ندارد. (39)

پس از دكارت، اسپينوزا (1632 - 1677 م) ولايپ نيتز (1646 - 1716 م) هر كدام به نوبه خود مفهوم شهود را به كار گرفته و به نوعى علم شهودى قايل شدند. اين نوع معرفت‏شهودى را، معرفت‏يقينى دانسته كه هيچ‏گونه واسطه‏اى بين فاعل شناسايى و متعلق شناسايى وجود ندارد. (40) متعلق اين‏گونه معرفت و شهود درونى، ابتدا خود نفس و آنگاه حالات و آثار و قواى نفس خواهد بود. علاوه بر اين، برخى قوانين و اصول كلى هم در نفوس انسان‏ها بالفطره وجود دارند كه از طريق شهود مى‏توان به آن‏ها عالم شد. (41)

جان لاك (1632 - 1704 م )

وى با تقسيم‏بندى علم به علم حضورى و حصولى، علم بدون واسطه و وجدانى را علم حضورى مى‏داند. اين نوع علم زمانى براى انسان حاصل مى‏شود كه معلوم بدون واسطه مشهود نفس واقع شود. علم به نفس و قوانين قطعى رياضى از قبيل: 3 با مجموع 1 و 2 برابر است، علم حضورى است. در مقابل اين‏گونه علم، علم كسبى و تعقلى خواهد بود كه از راه استدلال به دست مى‏آيد. (42)

كانت (1724 - 1804 م )

«كانت‏» در ابتدا معلومات را به دو بخش ماقبل و مابعد تجربه تقسيم مى‏كند. آنگاه تقسيم‏بندى ديگرى صورت مى‏دهد كه بر اساس آن برخى معلومات تحليلى هستند يعنى محمول از نفس موضوع مستفاد است و برخى معلومات تركيبى مى‏باشند. وى مفهوم شهود را هم در زمينه تجربه درونى وهم در تجربه بيرونى و حسى به كار مى‏گيرد. در بخش شهود درونى، قضايايى كه مقدم بر تجربه‏اند و توقفى بر هيچ‏گونه تجربه حسى ندارند مستقيما مشهود نفس واقع مى‏شدند، قضاياى رياضى از اين قبيل به حساب مى‏آيند. از طرف ديگر، محسوسات را بايد از راه حواس از خارج دريافت داشت، البته اين‏گونه شهود و دريافت تجربى، تنها به ظواهر و پديده‏هاى اشياء محسوس تعلق مى‏گيرد و ذات حقايق خارجى از دسترس شهود تجربى به دور مى‏ماند.

نفس قبل از آن‏كه به شى‏ء ديگرى علم پيدا كند، به خود علم پيدا مى‏كند و خود مشهود خود خواهد شد. در اين برداشت‏شهودى از معرفت، «كانت‏» به شهود بدون واسطه براى نفس اقرار كرده و معارف بعدى خود را بر همين شهود درونى استوار مى‏سازد. (43)

فيلسوفان معاصر غربى

در تقسيم‏بندى كلى افكار فلسفى غرب به عقل‏گرايى و حس‏گرايى، هر كدام از دو گرايش به‏گونه‏اى از به كارگيرى مفهوم شهود برخوردار گشته‏اند. نحله عقل‏گرايان كه هرگونه اصالت را به عقل بخشيده و تنها ادراك عقلى را ادراك حقيقى پنداشته‏اند، شهود و معرفت‏شهودى را به شهود معقولات تفسير كرده و تنها صورت معقوله و كلى را بدون واسطه مشهود انسان مى‏دانند. در مقابل، نحله تجربه‏خواهان، بر اساس تفسير خود كه بنيان و اساس معرفت را بر حس نهاده و قبل از عقل به تجربه‏هاى حسى بها داده‏اند، هرگونه شهودى را كه متعلق آن به حس و تجربه بازگشت كند حقيقى دانسته و غير آن را بر خطا پنداشته‏اند، مفهوم شهود در اين وادى معناى ديگرى به خود گرفته است. (44)

كه نماينده بارز آن «ويليام جيمز» William James امريكايى (1824 - 1910 م) است. به نوعى شهود درونى و يا به تعبير خود تجربه دينى قايل است كه از طريق آن مى‏توان به ادراكات درونى نسبت‏به عوامل غيرمادى دست‏يافت. در اين‏گونه شهود، هيچ‏گونه تجربه حسى و مادى دخالت ندارد و انسان با اتصال و ارتباط با نفوس عاليه يا مبدا مى‏تواند به اين‏گونه شهودات برسد. (45)

همچنين «برگسون‏» Bergson (1859 - 1941 م) بنيان فلسفه خود را بر اساس مبنايى نهاده كه در رساله دكترى خود به نام (معلومات بى‏واسطه خودآگاهى) اظهار داشته است (46) . به عقيده وى، فلسفه به معناى اخص، علم به كنه اشياء و ادراك حقايق است. اما اين داراك از راه تعقل ميسر نخواهد بود زيرا تعقل همان تصور و تصديق است كه داراك حقيقى به دست انسان نمى‏دهد (47) . چه، ادراك حقيقى آن است كه ادراك‏كننده با ادراك شونده يكى شوند (اتحاد عاقل و معقول) و اين اتحاد از طريق تصور و تصديق صورت نمى‏پذيرد، بلكه به عمل و قوه ديگرى دست مى‏دهد كه «برگسون‏» آن را لفظى مى‏خواند (48) . «برگسون‏» در اين بخش از تفكر خود، مفهوم شهود را براى دست‏يابى به حقيقت و معرفت واقعى به كار گرفته است. (49)

مفهوم «شهود» در فلسفه اسلامى

آغاز تفكرات فلسفى در اسلام به حدود قرن سوم هجرى (نهم ميلادى) بازگشت مى‏كند. در ابتداء برخى منابع فلسفى يونان به عربى ترجمه شد و سپس متفكرانى نظير «فارابى‏» ، «ابن سينا» ، «شيخ اشراق‏» و «صدرالمتالهين‏» ظهور كرده و به شرح و بسط آراء و انديشه‏هاى فلسفى پرداختند. با بررسى اجمالى افكار حكماء بزرگ فلسفه اسلامى، تا حدودى مى‏توان به يك نظر متوسط در برداشت از مفهوم شهود نايل شد.

كندى (185 - 260 ه) (775 - 850 م )

يكى از مباحثى كه ارتباط مستقيم با برداشت از مفهوم شهود دارد، مبحث تعقل است. «كندى‏» Kendy معتقد است صور معقوله و يا كليات در اثر اتحاد با نفس، مورد تعقل نفس واقع شده و نفس عاقل مى‏شود. از اين‏رو اتحاد عاقل و معقول صورت مى‏گيرد. در اين‏گونه تعقل، نفس بدون واسطه صور معقوله را شهود عقلانى كرده و از حالت‏بالقوه خارج شده و به بالفعل مى‏رسد. نفس در ابتداء عاقل بالقوه است، آنگاه از عقل اول متاثر شده و با بالفعل مى‏گردد. و چون صورت عقليه مغايرتى با نفس ندارد، نفس هم عاقل است و هم معقول. (50)

فارابى (258 - 339 ه) (848 - 929 م )

افكار و انديشه‏هاى «فارابى‏» تاثير بسزايى در انتقال افكار يونانى به جهان اسلام داشت. وى با تبيين و تفسير انديشه‏هاى حكماى يونان، اساس فلسفه «مشاء» را بنيان نهاد. از اين‏رو وى را معلم ثانى نام نهاده‏اند.

«فارابى‏» در سه زمينه به مفهوم شهود تمسك جسته است: نظريه معرفت، علم بارى تعالى و مبحث نفس. وى در مبحث معرفت، با قبول مثل افلاطونى در مقام وفق دادن بين نظريه «افلاطون‏» و «ارسطو» برمى‏آيد. وى بر اين امر تاكيد دارد كه تجريد «ارسطويى‏» با مثل «افلاطونى‏» منافات ندارد. از اين رو، روح مجرد انسان با اتصال با عالم مجردات، مثل و صور كليه را شهود مى‏كند و از سوى ديگر، آن صور كلى، وجودى در اشياء محسوس دارند كه عقل آن صور را از اشياء محسوس به صورت كليه تجريد كرده تا ماده علم براى ما باشند. (51)

در مبحث علم واجب تعالى، وى معتقد است واجب الوجود به ذات خود عالم بوده و همين‏طور به همه اشياء علم دارد، علم واجب به ذات خودش بازگشت‏به اتحاد عالم و معلوم مى‏كند. ذات مشهود حق است و غيرى در كار نيست. ذات هم به عالم و هم به معلوم متصف مى‏شود. و چون ذات به ذاته و به منزله كل موجودات است، علم به ذات موجب علم به كل موجودات نيز مى‏شود كه به اين اعتبار شهود علمى خواهد بود. (52)

در مبحث نفس و قواى نفسانى، قوه عاقله مرتبه‏اى از نفس است. نفس در مرحله تعقل با معقول خود اتحاد پيدا مى‏كند. در اين صورت صور معقوله مستقيما مشهود نفس واقع مى‏شود و اتحاد عقال و معقول صورت مى‏گيرد (53) . فارابى در اين بخش از معرفت، على‏رغم پذيرفتن آن‏كه از راه حس مى‏توان صور اشياء را دريافت كرد، آن را براى كسب معرفت كافى نمى‏داند. زيرا از طريق حس هرگز نمى‏توان به حقيقت و كنه اشياء رسيد. براى دريافت معرفت كامل و پى بردن به حقايق اشياء طريق ديگرى لازم است و آن طريق شهود اشراقى است. از اين‏رو، فارابى نوع ديگرى از كسب معرفت را در فلسفه خود وارد ساخته كه همان معرفت اشراقى يا شهود اشراقى است. بر اساس اين تعريف، شهود طريقى است‏براى كسب معرفت مستقيم و حقيقى. (54)

ابن سينا (370 - 428 ه) (960 - 1018 م )

فلسفه مشاء با تلاش حكيمانه ابن سنيا، در جهان اسلام به اوج خود رسيد. افكار و آراء ارسطو توسط اين حكيم شرح و بسط داده شد و منطق و فلسفه يونانى به تمام معنا به جهان اسلام وارد شد. ابن سينا در بحث معرفت، با پذيرفتن ادراك حسى و عقلى، معتقد است نفس با تجريد معانى محسوس از ماده و عوارض آن، كليات را انتزاع كرده و تعقل مى‏كند. از اين‏رو تعقل كليات بلاواسطه براى نفس حاصل مى‏شود (55) . از سوى ديگر، وى علاوه بر حواس ظاهرى به حس باطنى نيز معتقد است در حس باطنى، نوعى ادراك بلاواسطه براى نفس صورت مى‏گيرد. حس مشترك كه محل اين نوع ادراك است آنچه را به وسيله حوسا دريافت مى‏كند پس از آن‏كه از ماده مجرد ساخت‏به قوه مصوره يا خيال مى‏رساند. (56)

در مبحث نفس، وى معتقد است نفس در ابتداء عاقل بالقوه است و براى خروج از قوه به فعليت، قوه عقليه بر صور اشراق كرده و نفس با اين اشراق مستعد مى‏شود تا از سوى عقل فعال فيض مجرد دريافت كند. با دريافت اين فيض شهود صورت گرفته و نفس عاقل بالفعل مى‏گردد. (57)

ابن سنيا در زمينه علم واج هر چند طريق ارسطو را پيموده و علم واجب را مستقيما به جزئيات متعلق نمى‏داند، اما علم واجب به ذات خود را علم شهودى دانسته و در اين صورت واجب تعالى بدون واسطه عالم به ذات خود است. واجب از طريق علم به ذات علم به اشياء را نيز داراست. واجب ذات خود را تعقل كرده و مبدايت ذات نسبت‏به همه اشياء را نيز تعقل نموده از اين طريق علم به تمامى اشياء پيدا مى‏كند. (58)

همچنين نفس در تصور ذات خود هيچ‏گونه واسطه‏اى نمى‏پذيرد. ذات نفس بدون واسطه نزد نفس حضور داشته و نفس آن را تعقل مى‏كند، از اين‏رو نفس عاقل، با ذات خود كه معقول است متحد شده و اتحاد عقل و عاقل و معقول صورت مى‏پذيرد. (59) وى در تقسيم‏بندى عقل، در تعريف عقل بالمستفاد، به حضور صور معقوله نزد عقل قايل است كه در اين صورت عقل آن صور را شهود مى‏كند. با شهود و تعقل اين صورت عقلانى، عقل بالفعل مى‏شود و به لحاظ عدم غيريت، اتحاد عقل و عاقل و معقول صورت مى‏گيرد. (60)

يكى ديگر از مواردى كه ابن سينا به خصوص به مشاهده حضورى نفس اشاره مى‏كند، در مورد صورى است كه نفس در حين خواب ديدن رؤيت مى‏كند. در آن مشاهده هيچ‏گونه واسطه‏اى بين صورت و نفس نبوده و اين صور پس از ارتسام در نفس، مورد مشاهده حضورى نفس قرار مى‏گيرند. (61)

شيخ اشراق (549 - 587 ه) (1139 - 1177 م )

شيخ شهاب‏الدين سهروردى بدون ترديد بنيانگذار حكمت اشراقى در تاريخ فلسفه اسلامى به شمار مى‏رود. وى با برخوردارى از افكار و انديشه‏هاى عميق در مسائل فلسفى، به مقابله با آراء مشائين برخاسته بنيان حكمت اشراق را پايه نهاد. شيخ اشراق بر اساس برداشتى كه از شهود و استدلال دارد، راه استدلال را بريا رسيدن به حقيقت و معرفت واقعى كافى نمى‏داند. وى معتقد است آنچه انسان را به وجود عالم خارج مطمئن مى‏سازد چيزى جز شهود نمى‏باشد آنچه از طريق استدلال به انسان مى‏رسد تنها تاييدى است‏بر حقيقت دريافت‏شده. (62)

حكمت اشراق حكمتى است كه در آن دريافت‏حقايق و شهود وجود بدون واسطه و به نوعى از حدس عارفانه حاصل مى‏شود. و اين حصول اولا: از راه استدلال و دليل نيست: ثانيا: بدون واسطه هرگونه امر ذهنى و غيرذهنى صورت مى‏گيرد. ثالثا: براى رسيدن به اين معرفت‏يا شهود، طى طريق و كسب مقدماتى لازم است. (63)

بنابر تعريفى كه قطب‏الدين شيرازى (634 - 710 ه) (1214 - 1290 م) از اشراق ارائه مى‏دهد، حكمت اشراق يعنى حكمتى كه بر اشراق - يعنى كشف - مبتنى است. حكمت اشراق يا حكمت ذوقى به لحاظ اشراق ظهور انوار عقلى و لمعان و فيضان آن‏ها به وسيله تابيدن بر نفس‏ها و جان‏ها است. كه اين تابش به هنگام وارسته شدن نفوس صورت مى‏گيرد. (64)

سهروردى پس تقسيم علم به حصولى و حضورى، علم حصولى را منسوب به مشاء مى‏داند. وى درباره علم حضورى مى‏گويد: اين علم با پديد آمدن شكل و يا صورت شى‏ء در ذات محقق نمى‏شود، بلكه حصول آنبه چيزى است كه با نفس مى‏آميزد و جزء انيت و حقيقت آن مى‏شود. اين نوع علم، حقيقى است. زيرا درعلم حضورى، عالم و معلوم به وحدت تام مى‏رسند. از اين‏رو آن را علم حضورى، اتصالى و يا شهودى خوانده‏اند. اين علم تنها براى ارباب مكاشفات و اهل سير و سلوك حاصل مى‏شود. (65)

همان‏گونه كه از عبارات فوق به دست مى‏آيد، كاربرد مفهوم شهود در حكمت اشراقى در دو مورد كلى است، ابتدا شهود به عنوان طريقى در مقابل استدلال جهت دست‏يابى به معرفت‏حقيقى به كار گرفته شده، و ديگر آن‏كه شهود به بخشى از علم در مقابل علم حصولى نام نهاده شده كه در واقع اين نوع علم، علم بدون واسطه خواهد بود. اين قسم از علم كه تنها از طريق شهود و مكاشفه حاصل مى‏شود يك تجربه شخصى است و آدمى را به حق المبين مى‏رساند. (66)

صدرالمتالهين (979 - 1050 ه) (1569 - 1640 م )

با بررسى آراء و انديشه‏هاى حكيمانه متاله عارف، ملاصدراى شيرازى، بيش‏تر و بهتر مى‏توان به عمق افكار بلند وى پى برد. به حق وى را بنيان‏گذار حكمت متعاليه ناميده‏اند. قرن‏هاست كه از شعاع انوار تابناك انديشه‏هاى او عرصه تاريخ فلسفه اسلامى روشن است. حكماى پس از وى، همه بدون استثناء مشكاة برگرفته ز قبسات وى به شمار مى‏آيند. ملاصدرا با برخوردارى كامل از دو مشرب مشاء و اشراق، و بهره‏هاى بسيار از افكار عرفاء، توانست انديشه‏ها و افكار بديعى از خود بر جاى گذارد. وى بنيان حكمت متعاليه را بر مبناى عقل و ذوق استوار ساخت. حاصل تلاش‏هاى حكيمانه اين عارف متاله مجموعه گرانقدرى از تاليفات وى به خصوص كتاب ارزشمند «اسفار اربعه‏» است كه ميراث عظيمى براى آيندگان است.

صدرالمتالهين در موارد بسيار از حكمت متعاليه مفهوم شهود و مرادفات آن را به كار گرفته است. وى همانند برخى از حكماء قبل، درباب معرفت علم را به حصولى و حضورى تقسيم نموده و در علم حضورى اعتقاد بر اين دارد كه معلوم بدون واسطه نزد عالم حاضر مى‏شود، نفس مستقيما به اين‏گونه معلوم شهود پيدا كرده و در اين صورت بين عالم و معلوم اتحاد برقرار مى‏شود. (67)

حكيم شيرازى، بازگشت علم حصولى را هم به حضورى دانسته و مطلق علم را چيزى جز شهود و حضور نمى‏شناسد. علم در اصل حقيقت هستى سريان دارد. هرجا وجود مجردى باشد با علم همراه است. لازمه علم و عالميت تجرد است. و اين به لحاظ همان حضورى است كه در علم شرط است. هرگاه حضور و شهود در كار باشد علم محقق است. و هر گاه وجودى مجرد شد، حتما حضور و شهود محقق خواهد بود، زيرا در تجرد مانع مادى و غيبت ظلمانى راه ندارد. و با تحقق حضور و مشاهده معلوم، بينونت و جدايى بين عالم و معلوم فرض نمى‏شود، و اتحاد علم و عالم و معلوم صورت مى‏پذيرد. (68)

بر اساس اين تعريف، هر موجود مجردى به ذات خود عالم است و اين علم حضورى و بدون واسطه خواهد بود. علم عقول مجرد و علم نفس به ذات خودش از اين سنخ است. همچنين علم علت‏به معلول خود علم حضورى است. زيرا علم علت‏به معلولات خود به نفس حضور معلولات نزد علت است، و علت در مرتبه عليت واجد جميع كمالات معلول است. (69)

ملاصدرا در بحث علم واجب تعالى، اعتقاد بر اين دارد كه ذات باريتعالى عاقل ذات خود است. اين نوع تعقل ذات كه مورد قبول ابن سينا و شيخ اشراق نيز هست، تعقل بدون واسطه و حضورى است. زيرا علم هر مجردى به ذات خو دعلم حضورى بوده و ذات باريتعالى كه مجرد محض است‏خود را تعقل كرده و بين ذات كه عاقل است و ذات كه معقول است وحدت برقرار مى‏باشد. اما درباره علم واجب به اشياء بايد گفت: به لحاظ آن‏كه ذات او مبدا هر فيض وجودى است، پس همه اشياء را بالذات تعقل مى‏كند، اين نوع تعقل هيچ‏گونه كثرتى در برندارد. و چون هر صورت درك شده‏اى متحد با درك كننده است، از اين‏رو وجود صورت درك شده در ذات خود و وجود آن در ذات درك‏كننده شى‏ء واحد بوده و هيچ‏گونه تغايرى در برنخواهد داشت. (70)

بررسى و نتيجه‏گيرى

با توجه به كاربردهايى كه براى مفهوم «شهود» در فلسفه به طور عموم و در فلسفه اسلامى به طور خصوص مشاهده كرديم، مى‏توان چنين برداشت كرد كه اين مفهوم از دو جنبه معرفت‏شناسانه و هستى‏شناسانه مورد مداقه حكماى اسلامى قرار گرفته است.

شهود به معناى فلسفى نقطه آغازى است‏براى اثبات واقعيت، نخستين تلاقى علمى انسان با اصل وجود و حقيقت هستى كه در يك كلام آن را «واقعيت‏» مى‏ناميم. واقعيتى كه بدون واسطه مشهود انسان واقع شده و متعلق علم انسان قرار گرفته است، واقعيتى كه هيچ مفهومى در شناسايى آن به كار گرفته نمى‏شود. واقعيتى كه انكار آن. مستلزم اثبات آن است. يك نوع معرفتى است كه حصول آن نياز به پيمودن مقدمات استدلال و بحثى ندارد تا در مقدمات آن شبهه‏اى وارد آيد. شهودى كه غير در آن دخالت ندارد. انسان خود شاهد است و خود مشهود مى‏باشد. اين‏گونه علم و دست‏يابى به واقعيت هر چند قابل انتقال به غير نيست (به طور مستقيم) ، اما اصل پذيرش واقعيت را در برداشته و انى اصل نياز به انتقال و تعليم ندارد. اين خود سرآغازى است‏براى تاسيس معرفت‏هاى يقينى زيرا خود يقينى است.

اين‏گونه «شهود» يا «حضور» سرمنشا اثبات واقعيت، و نيز سرمنشا علم به واقعيت است. پس محل تلاقى هستى‏شناسى و شناخت‏شناسى است. در اين نقطه، انسان از يك سو به متن هستى راه يافته و حقيقت وجود را شهود كرده، لذا به شناخت وجود نايل گشته و از طرف ديگر، حقيقت علم و شناسايى مراى و مشهود انسان قرار گرفته و به تعبيرى، علم در مجلاى هستى و واقعيت‏براى انسان جلوه كرده كه حقيقت اتحاد بلكه وحدت علم و عالم و معلوم را در پى خواهد داشت. در اين‏گونه تلاقى، هيچ ترديدى براى شاهد وجود ندارد. زيرا ترديد خود عين بودن و واقعيت است. و هيچگونه نيستى در آن راه نمى‏يابد زيرا شاهد خود با مشهود كه عين هستى و واقعيت است متحد بلكه واحد گشته است.

با دستيابى به اين معرفت «شهودى‏» بخش عظيمى از قوانين عقلى و به تعبير فلسفى آن، معقولات ثانيه فلسفى را مى‏توان كشف كرد. با شهود نفس و حالات نفسانى; و با تحليلى كه عقل بر روى اين مشاهدات به عمل مى‏آورد، مفاهيمى از قبيل وحدت و كثرت، عليت و معلوليت، جوهرية و عرضية، ضرورت و امكان و ديگر معقولات ثانيه به دست مى‏آيد. با انتزاع اين‏گونه مفاهيم و تعميم و سرايت دادن آن به خارج از ذات، واقعيات و حقايق ديگرى را مى‏توان اثبات كرد. و اين معرفت نخستين، كه خود معرفتى يقينى خواهد بود، سرمنشا معرفت‏هاى ديگر مى‏شود كه در درجه يقين يكسان نخواهند بود.

نكته‏هاى قابل تامل

1- آيا معرفت‏شهودى مى‏تواند استنتاجى يا استدلالى باشد؟

2- آيا معرفت‏شهودى محكوم قوانين منطقى است؟ اگر نه، آيا قوانين خاص خود را دارد؟

3- آيا در معرفت‏شهودى «زبان‏» و ويژگى‏هاى آن مطرح مى‏شود؟

4- راه اثبات معرفت‏شهودى چيست؟ آيا اثبات‏پذير است؟

5- آيا معرفت‏شهودى با رئاليستى سازگار است؟

6- آيا قضايايى كه از معرفت‏شهودى حكايت مى‏كند قابل صدق و كذب است؟

7- چگونه مى‏توان معرفت‏شهودى را محل تلاقى هستى‏شناسى و وجودشناسى دانست؟

8- آيا «شهود» طريق معرفت است‏يا خود معرفت؟

9- آيا در معرفت‏شهودى عقل دخالت دارد؟

10- طريق كسب معرفت‏شهودى چيست؟

تذكر

اين مقاله در تاريخ 10/9/71 در كنفرانس فلسفه كه هر ساله از سوى انجمن مطالعات فلسفه و علوم اسلامى در نيويورك برگزار مى‏گردد، ارائه شده است.

1- Intuition

2- P. Edwards, The Encyclopedia Of Philosophy,Vol.

3- J.Hastings, Encyxlopedia Of Religion and Ethics,Vol.7,P.398.

4- M.Eliade,The Encyclopedia Of Religion,Vol.7

5- سعاد الحكيم، المعجم الصوفي، ص 323، 654 و جرجانى، ميرسيد شريف، التعريفات، ص 129

6- ابن سينا، حسين بن عبدالله، النجاة، ص 350

7- فروغى، محمدعلى، سير حكمت در اروپا، ص 3، 171

8- Will Durant, The Story Of Philosophy,P.400

9- ابن عربى، الفتوحات المكية، ج 2، ص 497، 496

10- Will Durant, The Story Of Philosophy,P.400

11- دكتر سجادى، فرهنگ علوم عقلى، ج 2، ص 348

12- جرجانى، ميرسيد شريف، كتاب التعريفات، ص 135، 229 و ابن عربى، الفتحوحات المكية، ج 2، ص 495

13- القاسانى، اصطلاحات الصوفية، ص 153

14- جرجانى، همان، ص 289

15- همان ماخذ، ص 288

16- سعادالحكيم، پيشين، 328

17- جرجانى، همان، ص 129

18- ابن عربى، مواقع النجوم، ص 72

19- ابن عربى الفتوحات المكية، ج 2، ص 497، 496، 492

20- محمديوسف موسى، فلسفة الاخلاق في السلام، ص 133

21- همان ماخذ

22- همان ماخذ، ص 47

23- Will Durant, The Story Of Philosophy,P.400

24- S. Mathews, A Dictionany Of Religion and Ethice,P.229

25- محمديوسف موسى، همان، ص 47، 133

26- دكتر سجادى، همان، ج 2، ص 348

27- ابن عربى، همان، ج 2، ص 307

28- P.K. Meagher, Encyclopedic Dictionary Of Religion,P.1826

29- M. Eliade, The Encyclopedia Of Religion, Vol.7

30- الفاخورى، تاريخ فلسفه در جهان اسلامى، ترجمه آيتى، 46 و فروغى، سير حكمت در اروپا، ج 1، ص 14

31- M. Eliade, The Encyclopedia Of Religion,Vol. 7

32- فروغى، محمدعلى، سير حكمت در اروپا، ج 1، ص 26، والفاخورى، تاريخ فلسفه، ترجمه آيتى، ص 53

33- همان ماخذ، ص 24

34- الفاخورى، تاريخ فلسفه، ترجمه آيتى، ص 68

35- M. Eliade, The Encyclopedia Of Religion,Vol. 7

36- P.K. Meagher, Encyclopedic Dictionary Of Religion,P.1826

37- فروغى، محمدعلى، همان، ج 1، ص 74

38- M. Eliade, The Encyclopedia Of Religion,Vol. 7

39- فروغى، همان، ج 1، ص 103، 108، 109

40- همان، ج 2، ص 34، 66

41- Will Durant, The Story Of Philosophy,P.127.

42- فروغى، همان، ج 2، ص 84

43- P. Edwars, The Encylopedia Of Philosophy,Vol.4,P.206

44- J. Hsatings, Encyclopedia Of Religion and Ethics, Vol.7,P.397

45- فروغى، همان، ج 3، ص 151

46- نام فرانوسى آن از اين قرار است:

Les Donne| es|imme diates de la conscience.

47- چون تصديق مبنى بر تصورات است و تصور حصول عكس شى‏ء در ذهن است نه اتحاد ذهن با شى‏ء.

48- آن لفظ "Intuition" است. و آن را در موارد مختلف به لفظهاى مختلف مى‏توان ترجمه كرد. ترجمه‏هاى آن عبارتند از: شهود، وجدان، حضور، حدس، كشف، اشراق، ادراك، الهام و مانند آن.

49- M. Eliade, The Encyclopedia Of Religion,Vol. 7

50- الكندى، رسائل الكندى الفلسفيه، ص 154، 155، 356

51- حنا الفاخورى، تاريخ فلسفه در جهان اسلامى، ترجمه آيتى، ص 405، 406

52- محمدتقى استرآبادى، شرح فصوص الحكم فارابى، ص 137

53- همان، ص 159

54- حنا الفاخورى، تاريخ فلسفه در جهان اسلامى، ترجمه آيتى، ص 429

55- ابن سينا حسين بن عبدالله، طبيعيات شفا، ص 218، 219

56- همان، ص 145

57- همان، ص 208

58- ابن سينا حسين بن عبدالله، النجاة، ص 595

59- همان، ص 335 و الاشارات و التنبيهات، ج 2، ص 321

60- همان، ص 335

61- ابن سينا، حسين بن عبدالله، النجاة، ص 697

62- دكتر ابراهيمى دينانى، غلامحسين، فلسفه سهروردى، ص 71

63- حنا الفاخورى، تاريخ فلسفه در جهان اسلامى ترجمه آيتى، ص 256

64- قطب‏الدين شيرازى، شرح حكمت الاشراق

65- حنا الفاخورى، همان، ص 257

66- M. Fadhry, A History Of Islamic Philosophy,P.226

67- صدرالمتالهين، الاسفار الاربعة، ج 3، ص 39

68- همان، ص 312

69- همان، ج 1، ص 102، 273، 309

70- صدرالمتالهين، المشاعر، المشعر السابع، ص 243

فصلنامه معرفت شماره 4

/ 1