ديـنِ دنيـــوي شـده
عباس جوارشكياننگرش نخست صريحا همان نگرش كانتي قرن هيجدهمي است كه بسيار خام انديشانه به حوزه معاني و معارف تسرّي داده شده است اگر كانت تمايز نومن و فنومن را نسبت به واقعيات طبيعي جاري ميدانست، اين نگرش به چنين تمايزي در مقام دركِ معاني و مفاهيم و معارف قائل شده است. صرف نظر از همه توالي فاسد مترتب بر آن، چنين نظري اساسا قابل پذيرش براي هيچ فرد دينداري نيست. هر متديني ممكن است كه فهم خود را از دين، ناقص، يا التقاطي، يا
اين چنين فهم ديني را بطور مطلق به دانشهاي بيروني وابسته كردن معنايي جز اين ندارد كه اساسا خود دين (كتاب و سنت) كمترين بهره معرفتي ندارد و همچنان كه بدون چشم نميتوان چيزي را ديد، بدون معارف بشري نيز محال است كه بتوان مستقيما از شريعت به معرفتي نائل آمد! بجاست كه از صاحب تئوري قبض و بسط پرسيده شود به چه دليل و چرا چنين رابطه يكسويه و مطلقي ميان معارف ديني و معارف بشري برقرار است؛ اگر بنا به فرض شما، كتاب و سنت مانند ساير پديدههاي عالم طبيعت، تنها در صورتي گويايي دارند كه به ميهماني انديشه متفكري و در لباس انگارهها و
تبيين واقعيتهاي روحي و رواني انسان، اينگونه به رفتارگرايي ميانجامد و هويت ايمان را كه به تعبير قرآن كريم حقيقتي روحاني و ملكوتي و متنزّل بر قلب آدمي است با همه قداست و نورانيت و هدايت /، در همان تظاهرات متحصل خارجي خلاصه ميكند. بديهي است از اين ديدگاه هيچ تفاوتي ميان ايمانهاي مختلف باقي نميماند كه اساسا، در تأمل تجربهگرايانه دقيقتر، ميان عملي به منشأ ايمانِديني، و عملي به منشأ ايثارگري عاطفي و غيرديني و همچنين عملي به منشأ حب نام و خودپرستانه (كه در جنگهاي نامقدس در طول تاريخ نمونههاي بيشماري دارد) تفاوت محصلّي به چشم نخواهد خورد.
نميماند كه يا هر فهمي از دين را به صرف اينكه مدعي روشمندي است ـ اگرچه شاذّ و نادر باشد ـ به عنوان معرفت ديني تلقي كند و يا به مبناي عرفِ جامعه عالمان دين و نظر غالب آنان، تنها فهمهايي را در زمره معرفت ديني محسوب دارد كه اكثريت دارند. روشن است كه شقّ دوم با مفروضات تئوري قبض و بسط سازگاري ندارد و نهايتا با همه توجيه و تفسيرهاي صاحب تئوري، چيزي از روشمندي و مضبوط بودن دستِ معرفتشناس را نميگيرد و او ناچار است در تشخيص معرفت ديني هر فهمي از دين را در شمار معرفت ديني تلقي كند.
نگرش سوم نيز يا ميان "تحول" و "تكامل" خلط كرده است يا اساسا چون به تكامل معرفت (به معناي تقرّب به حقيقت) باور ندارد ـ بلكه صرفا از تنگي قافيه متوسل به لفظ تكامل شده لذا از تكامل چيزي جز تحول را مراد نميكند ـ در اين صورت به ورطه نسبيتگرايي مطلقِ معرفت ديني افتاده است. چراكه تكامل معرفت، مقتضي آن است كه هر مرحله نسبت به مرحله پيشين، از حقايق بيشتر يا عميقتر برخوردار باشد لذا به نسبت وصول يا تقرب به حقايق مقدس وحياني خود نيز هويتي مقدس مييابد.
انسانشناسي و فلسفه و معرفتشناسي و زبانشناسي و... ندارد؟! آيا پاسخي جز تجربه مسلكيِ تمام عيار در حوزه معارف ديني ميتوان داشت؟!
به فرض كه همه شواهدي كه ايشان در خصوص وابسته بودن معرفتديني به پيشفرضهاي معرفتشناختي و انسانشناختي و هستيشناختي بيان داشتهاند، كاملاً صحيح باشند، اما آيا ايشان در تمامي آثار و درازنويسيهايي كه در خصوص تئوري قبض و بسط تاكنون ارائه داشتهاند، شاهدي از معارف ديگر بشري (حتي يك شاهد، ولو از حوزه معرفتشناسي و هستيشناسي و...) ارائه داشتهاند كه كاملاً خالص و بيارتباط با فهمهاي بيرون از خودش باشد؟!
اقتضاي اين منطق آن بود كه در سطح آحاد فردي نيز متوقف نشود و به منظور فهمپذيرتر شدن ماهيت و واقعيت پيچيده آدمي، آن را نيز به تيغ تشريح و تحليل ذرهاي بسپارد. در پرتو چنين نگرشي به انسان و براساس باور اصالت طبيعي حاكم بر علم جديد روشن بود كه عقلگرايي به جبرانديشي در افعال منتهي خواهد شد و جبرانگاري در تعارض كامل با اختيارگرايي فردمدارانه بود.
به نظر نميرسد كه چنين مغالطه آشكاري را كسي جز مدعيان درجه دوم نشين معرفت كه از موضع فردگرايي ليبرالي قائل به برابري كامل انسانها حتي در عقل و معرفت و فهم حقايق هستند، لذا مانند اشتر اكيون حق را نزد همگان ميدانند (ص32 قبض و بسط) كس ديگري چنين رأيي را برتابد. از اين روست كه صاحب تئوري قبض و بسط با خلط مقام معرفت درجه دوم و معرفت درجه اول، به عالمان درجه اول توصيه ميكند كه از فهم خود كناره بگيرند و فهم ديگران را نيز توانا و لايق و سهيم در فهم دين بدانند و تنها فهم خود را صحيح و كامل و عين دين نپندارند بلكه اگر فهم متعارض و متباين ديگري هم وجود داشت آن را نيز صحيح تلقي كنند (ص273 قبض و بسط).
مراد ما از معرفت ديني، فهم ديني متدينان از دين، يعني فهم متحقق خارجي آنها از دين است. لذا نبايد از صحت و سقم فلان رأي ديني سخن گفت، زيرا در اين صورت به بيان رأي شخصي خود پرداختهايم كه نزد ما فلان رأي غلط يا صحيح است. با اين ملاك معلوم ميشود كه هر معرفتي از معارف، هويتي جمعي دارد و اساسا لازمه اين نگرش توجه به هويت جمعي آنهاست زيرا در اين صورت ديگر هيچ معرفتي آن نيست كه نزد آن شخص يا نزد آن شخص است بلكه آن است كه نزد همگان است..." (ص32 قبض و بسط) "معرفت ديني ... معرفتي است بشري و مخلوطي است از آراء صحيح و سقيم و آميخته به انديشههاي بيگانه و متحركي است در صراط تكامل (ص275).
سطحي يا يك بعدي يا... بداند، اما هرگز باور ندارد كه آنچه او از دين ميداند كمترين وجه اشتراكي با حقايق مقدس دين ندارد. بنابراين به همان ميزاني كه فهم خود را مصيب به حقيقت دين ميداند، به همان اندازه نيز آن را مقدس تلقي ميكند.
نگرش دوم مبتني بر مغالطه آشكار ميان كل و جزء است. كسي كه به صرف وجود اختلاف و تهافت آرا ميان عالمان دين، حكم ميكند كه پس هيچ فهمي از دين مقدس و نقدناپذير نيست (ص245 قبض و بسط) يا به مغالطه كل و جزء گرفتار آمده است يا مقام معرفت درجه دومش را با مقام معرفت درجه اول خلط كرده است.
تئوريهاي ذهني او در آيند، به چه دليل علومي كه از مشاهده عالم طبيعت حاصل ميشوند مصرف كننده نيستند بلكه توليد كنندهاند اما علوم ديني كه از مشاهده و مطالعه در نصوص دين حاصل ميشوند بايد كاملاً و مطلقا مصرف كننده تلقي شوند؟!
اگر معرفت ديني مسبوق به پيشفرضها و فهمهاي ديگر است كدام معرفت بشري را ميتوان سراغ داد كه مسبوق به پيش فرضها و فهمهاي ديگر نباشد؟! چرا بايد تنها معرفت ديني را اينچنين خوار و بيمقدار و مطلقا جيرهخوار ساير علوم بشري معرفي كنيم در حالي كه از حيث مسبوق بودن به تئوريها و پيشفرضها هيچ تفاوتي با ساير علوم بشري حت
ممكن است متوليان تقدسزدايي از موضع شكانگاري به نامقدس بودن معارف ديني حكم دادهاند؛ بدين معنا كه در هرسه وجه مذكور شكانگارانه بگوييم: چون نميدانيم كه حقايق مقدس دين به چنگ فهم ما افتاده است يا نه؛ چون ما نميدانيم كه از ميان آراي متعارض و متهافت، كدام رأي حق و بيانِ خالصِ شريعت است، چون ما نميدانيم كه كداميك از معارفِ متحوّل، مطابق حقايق شريعت يا نزديكتر بدان است؛ لذا حكم ميكنيم كه همه آنها نامقدس هستند!
فهم ديني به طور مطلق متكي به فهم بيرون ديني است (ص80)
معرفت ديني، يعني معارف حاصله از فهم كتاب و سنت و تاريخ زندگي پيشوايان ديني از نظر ما يك معرفت مصرفكننده و مستقيما تحت تأثير دانشهاي توليدكننده است (ص79 و80)
روشن است كه كسي كه فهم ديني را مطلقا ريزهخوار و متكي به دانشهاي بيروني ميداند نميتواند كمترين بهره معرفتي را براي اصل دين (كتاب و سنت) قائل باشد و آنها را معرفتبخش بداند.
معرفت ديني، يعني معارف حاصله از فهم كتاب و سنت و تاريخ زندگي پيشوايان ديني از نظر ما يك معرفت مصرف كننده و مستقيما تحت تأثير دانشهاي توليد كننده است (79)
فنون تفسير و فقه سراپا خريداراند و كمترين تحولي در علوم زاينده و توليدكننده آنها را به دگرگوني خواهد كشاند (ص314)
فهم ديني به طور مطلق متكي به فهم بيرون ديني است. اگر فهم بيروني ثابت ماند فهم ديني هم ثابت ميماند و اگر متحول شد فهم ديني هم متحول ميشود. اين اتكا و استناد به قدري جدي و عميق است كه گاهي متوجه آن نميشويم همانگونه كه وقتي نگاه ميكنيم متوجه نيستيم كه چشم داريم و در ديدن ما واسطهاي هم وجود ندارد (ص80)
1ـ Reductionism
2- Language analisis
3- Rationalism
4- Individualism
5ـ هر يك از دو ويژگي ماهوي علم جديد يعني "كميتگرايي" و "قدرتطلبي" را ميتوان به اين دو خصوصيت عمده فرهنگ غرب باز گرداند. كميتگرايي را ناشي از عقلگرايي، و قدرتطلبي را محصول فردمداري دانست.
6ـ ويليام چيتيك، در مقاله "تئولوژي و توسعه" ترجمه سيد محمد آويني، نامه فرهنگ، سال سوم، شماره 4، زمستان72
7ـ استيس، در كتاب "گزيده مقالات استيس"، ترجمه عبدالحسين آذرنگ، ص116
8ـ "طنز قضيه در اين بود كه پوزيتيويسم به عنوان نظريهاي فوقالعاده تعقلي شروع شد و عملاً به فلسفهاي از بيخ و بن ضد تعقلي مبدل گشت" (ص32 آگاهي و جامعه، ه·· استوارت هيوز، ترجمه عزتالله فولادوند)
9ـ اساسا عقلگرايي با فردگرايي بعدها به تعارض و تنافر آشكاري در فرهنگ غرب رسيدند و ليبراليستها با غمض عين از چنين تعارضي بازهم عقلگرايي را شعار خويش قرار دادهاند؛ چراكه عقلگرايي اگرچه در آغاز به منظور فهمپذير كردن همه چيز با هرچه سادهتر و بسيطتر كردن واقعيتها از طريق منطق فروكاهش (تحويلگرايي) و تحليل ذرهاي همه كيفيتها و كلهاي ماهوي، در عرصه اجتماع نتيجهاي جز فردگرايي را به دنبال نياورد اما چنانكه قبلاً نيز ذكر شد،
10ـ براي اطلاع از مباني نظري و فلسفي ليبراليسم به كتاب "ظهور و سقوط ليبراليسم" نوشته آنتوني آربلاستر، ترجمه عباس مخبر مراجعه شود.
11ـ نكات نقل شده از استيس، مأخوذ از ترجمه كتاب "دين و تفكر جديد" او است (رساله كارشناسي ارشد آقاي رضا كلهر)
12ـ كتاب "راهنماي الهيات پروتستان" نوشته ويليامهوردرن، ترجمه طاطهوس ميكائليان، ص197.
13ـ اگرچه ليبرال مسلكان در معارضه با آرمانگرائي، انديشه خود را "واقعگرا" ميخوانند اما به منظور پرهيز از بار ارزشي اين واژه و همچنين بيان دقيقتري از تفكر ليبرالي، به نظر نگارنده واژه "دسترسگرا" مناسبت بسيار بيشتر و دلالت آشكارتري نسبت به ويژگي آرمان ستيزي ليبراليستي دارد.
14ـ بقره، آيات 1و2و3
15ـ فاطر، 18 ـ يس،11
16ـ انبياء، 49
17ـ ق، 32
18ـ ملك، 12
19ـ حجرات، 18
20ـ انعام،73 ـ رعد،9 ـ مؤمنون92 ـ سجده، 6 ـ فاطر، 38
21ـ نحل، 77 ـ هود، 123
22ـ اعراف، 54
23ـ يس، 83
24ـ انعام، 75
25ـ الميزان، ج1، ص205
26ـ يس، 82
27ـ قمر، 50
28ـ حجر، 25
29ـ انبيا، 27
30ـ نحّل، 50
31ـ آيات اول سوره نازعات
32ـ مانند اصالت طبيعت، اصالت حس و تجربه، تحويلگرايي به عنوان منطق پژوهش، جزءگرايي و باور به مدل ذرهاي در تبيين حقايق موجودات، جبرانگاري برپايه علل اعدادي و طبيعي، انكار علل غايي و هر نوع غايتمندي در عالم طبيعت، و... (تبيين مشروحتر پيشفرضهاي روش شناختي علم جديد در طي سه شماره اول فصلنامه مصباح تحت عنوان "مباني نظري روشهاي تحقيق در علوم انساني" به قلم نگارنده ارائه شده است).
33ـ همان گونه كه امروزه دانش تجربي در خصوص كشف علل طبيعي و زمينههاي اعدادي و محملهاي مادي، بسياري از ادراكات ذهني و حالات رواني و كيفيات خلقي و حتي دريافتهاي فراحسي، به كشفيات و دستاوردهاي قابل توجهي در حوزه دانشهايي چون ژنتيك، فيزيولوژي مغز و اعصاب و رشتههاي تحقيقي چون زيستشيمي و زيستفيزيك و هوش مصنوعي نائل شده است.
34ـ انعام، 9 ـ اسراء95
35ـ اسراء، 44، همچنين آيات ديگري چون: تغابن، آيه 1ـ جمعه، آيه 1 ـ نور، آيه 41 ـ رعد، آيه 13 ـ حشر، 24 ـ حديد،1 و... از جمله آياتي هستند كه دلالت صريح بر تسبيح همه موجودات دارند.
36ـ حديد، 3
37ـ ق، 16
38ـ بقره، 115
39ـ قسمتهايي از توقيع شريف و نوراني حضرت صاحبالزمان عليهالسلام در ايّام رجب
40ـ از بيانات حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام
41ـ از بيانات حضرتسيدالشهدا عليهالسلام در دعاي عرفه
42ـ در توقيع شريف و مقدس و احياگرانه حضرت وليعصر صلواتاللّه و سلامهعليه كه:" ... من كان منالفقهاء صائنا لنفسه، حافظا لدينه، مخالفا لهواه، مطيعالأمر مولاه فللعوام أن يقلدوه" اگرچه در درجه اول شرايط مرجع تقليد و وليّ عام، اعلام شده است اما در حقيقت، بيان شرايط عامِ هر عالم و متفقه در دين است در اين فرمايش نوراني، تفقه و معرفتي از دين معتبر شناخته شده است كه با اخلاص و مجاهدت با نفس و دينمداري و ولايت و تسليم محض در برابر وليامر توأم باشد.
43ـ بقره، 282
44ـ بقره، 1
45ـ حديد، 28
46ـ بقره، 257
47ـ زمر، 22
48ـ نور، 40
49ـ انفال، 29
50ـ قداست زدايي از معرفت ديني در قسمتهاي بعدي اين نوشتار ـ بند 10ـ بطور مشروحتر تبيين و بررسي ميشود.
51ـ انعام ، 59
52ـ اين بيانات از كتاب "قبض و بسط تئوريك شريعت" از دكتر عبدالكريم سروش قابل تأمل است:
آنكه در تاريخ شريعت رخ داده و آنكه در متون معارف آمده، شريعت صامت است. اينها وقتي زبان ميگشايند كه به ميهماني متفكر در آيند و در محفل ذهن او، با ميهمانان ديگر همنشين شوند... معنا و مدلول يك سخن يا يك حادثه، عصارهاي نيست كه از آن استخراج ميشود. جامهاي است كه بر تن آن پوشانده ميشود و نسبتي است كه با ديگر اجزاء مجموعه پيدا ميكند. (ص99 و 100 قبض و بسط تئوريك شريعت، چاپ دوم)
53ـ در مطاوي بيانِ تقدس ستيزانِ مدعيِ معرفتشناسي ديني، براي نامقدس دانستن "معرفت ديني" سه وجه بيشتر به نظر نميرسد:
الف) معرفت ديني از حقايق مقدس دين هيچ بهرهاي ندارد. از آنجا كه همواره دين چيزي است و فهم ما از دين چيز ديگر بنابراين فهم ما كمترين بهرهاي نيز از تقدس دين نميتواند داشته باشد.
ب) معرفت ديني مجموعهاي از فهمهاي متعارض و آراي متهافت است كه هر يك ديگري را تخطئه ميكند؛ پس اين مجموعه نميتواند مقدس باشد.
ج) معرفت ديني متحول و متبدّل است بنابراين هويت واحد و ثابتي ندارد تا آن را مقدس بدانيم.
54ـ البته ادعاي صاحب تئوري قبض و بسط اين است كه هر فهمي را نميتوان در شمار معرفت ديني قرار داد: مادام كه فهمي روشمند و مضبوط باشد و از قواعد مقبول عالمان فن بهره بگيرد از نظر معرفتشناس فهمي ديني است (ص 273 قبض و بسط) اما وقتي عالمان فن به فرض با يكديگر اختلاف داشته باشند چگونه ميتوان از موضع معرفت درجه دوم حكم كرد كه قواعد يكي درست است و قواعد ديگري نادرست، و بالاتر از اين، تشخيص داد كه چه كسي مطابق با قواعد روشمندانه جلو رفته است و فهمش مطابق با ضوابط است يا نه؟! بنابراين براي معرفتشناس چارهاي جز اين
55ـ براي اطلاع بيشتر از آرا و انديشههاي داعيهداران اين گرايش در جوامع اسلامي، به كتاب ارزشمند مرحوم حميد عنايت، "انديشه سياسي در اسلام معاصر"، ترجمه آقاي بهاءالدين خرمشاهي مراجعه شود
56ـ از جمله ميتوان به مقاله "آزمون و عقيده" از آقاي دكتر سروش مراجعه كرد.
57ـ اين آرا قابل تأمل است:
يك نكته در معرفت ديني وجود ندارد كه از لحاظ ظهور و خفاي مراد و كشف صدق و كذب، وامدار معارف بشري نباشد (كتاب قبض و بسط، ص313)
هيچ فهمي از دين وجود ندارد كه به معرفتها و فهمهاي بيرون ديني متكي نباشد (كتاب قبض و بسط، ص80)
آنكه عقلاً و عملاً مقدم است و نخست در ميآيد و جغرافياي معرفت را نقش ميكند معارف بشري است [نسبت به معارف ديني] (ص107)
58ـ آيات: 179، اعراف ـ 46، حج ـ 24، محمد ـ 37، ق ـ 97، بقره ـ 194، شعراء
59ـ آيات: 14، حجرات ـ 41، مائده ـ 32،حج
60ـ آيات: 27، حديد ـ 151، آلعمران ـ 15، توبه ـ 8، نازعات ـ 26، فتح ـ 15)، آلعمران ـ 74،بقره
61ـ آيات: 4، فتح ـ 18، فتح ـ 28، رعد ـ 106، نحل ـ 260، بقره ـ 45، توبه ـ 50، نور ـ 10، قصص ـ 11،انفال
62ـ آيات: 24، شوري ـ 23، جاثيه ـ 7، بقره ـ 35، غافر ـ 101، اعراف ـ 74، يونس ـ 32، احزاب ـ ...
63ـ ايمان از احوال روحي است نه از افكار ذهني و سخن ما در افكار و معارف است، نه در احوال و اوصاف رواني. ايمانها همه از يك جنساند. آن معتقدات كه ناهمگون و ناسازگارند. ايمان و يقين يك مؤمن مسيحي به دين خويش با ايمان و يقين يك مسلم به اسلام، تفاوتي ندارد. هر دو آمادهاند تا فداكارانه در راه عقيده خويش جان ببازند و پير كهنسال تاريخ از جنگهاي ديني و صليبي، داستانهاي بسيار به ياد دارد (ص121 قبض و بسط تئوريك شريعت)
پر واضح است نگرش تجربهگرا كه جز بر امور محصل و قابل ادراك عمومي نميتواند تكيه داشته باشد، در حوز
64ـ فهمي از شريعت كه در سرزمين ديروز روييده باشد نه مطبوع است و نه مسموع و نه مشروع (ص114 قبض و بسط)