عاملي كه در توسعه و گسترش علم و دانش در قرون طلايي تمدن اسلامي نقش محوري داشته، توجه به عقل و استدلال منطقي به جاي پذيرش بدون قيد و شرط گفتههاي ديگران است. اين نكته در واقع سنگبناي هرگونه فعاليت علمي و تحقيقي بوده و هر كجا وجود داشته، پيشرفت علم و دانش را به دنبال آورده است. در تاريخ علم و فرهنگ اسلامي نيز نقطه اوج و نقطه حضيض دقيقا با توجه يا بيتوجهي به اين مهم انطباق دارد. آنجا كه طرفداران عقل و استدلال برتري يافتند، تحرك بود و بحث و پيشرفت، و آنجا كه باب اجتهاد مسدود شد و عقل را از فضولي در امور منع كردند، جامعه اسلامي از تحرك ايستاد و مجامع علمي و آموزشي به تكرار و حاشيهنويسي بر آثار بزرگان گذشته سرگرم شدند. (اين موضوع در بخش آينده با تفصيل بيشتري مورد بررسي قرار خواهد گرفت.)
عوامل انحطاط علمي و فرهنگي مسلمين
پس از اشاره مختصري كه به برخي از عوامل مهم در پيشرفتهاي علمي و فرهنگي مسلمين شد، اكنون ميتوان به بررسي علل ضعف و انحطاط در اين زمينه، پس از قرون پنجم و ششم هجري پرداخت. "علل ضعف و انحطاط مسلمين را ميتوان به سه دسته تقسيم كرد: عوامل مربوط به اسلام، عوامل مربوط به مسلمين و عوامل خارجي".6بسياري از مستشرقان و كساني كه از دين مبين اسلام، شناخت كاملي ندارند و يا اينكه با هدف خاصّي به اين زمينه وارد شدهاند، علت انحطاط علمي و فرهنگي مسلمين را در مباني و اعتقادات اصلي اين آيين دانسته، بر اين نظرند كه اين دين در درون خود واجد دو گرايش متضاد تعاليجويي و انحطاط طلبي است و اين دو گرايش متضاد همواره با يكديگر در ستيز بوده و با توجه به ساير شرايط در هر برههاي از زمان يكي بر ديگري برتري ميجسته است. از سوي ديگر كساني هستند كه نه به خاطر اغراض سياسي يا تبليغاتي، بلكه از روي سادهانگاري، اين ديدگاه را پذيرفته، خود را از تحقيق و تفحص در ساير جوانب و زمينهها بينياز دانسته، و گناه همه كوتاهيهاي خويش را به گردن اسلام و ناقص بودن آن مياندازند و البته چنين موضعي در يك بحث علمي و استدلالي قابل قبول نيست.دسته دوم عواملي كه ميتوان به عنوان عوامل دخيل در انحطاط علمي و فرهنگي مسلمين مورد بررسي و تفحص قرار داد، عملكرد مسلمين است. اين نكته حايز اهميت زيا، و قسمت اعظم مطالب اين نوشته در باره اين موضوع سازمان يافته است و از آنجا كه مسئوليت را مستقيما متوجه خود مسلمين ميكند، ميتواند در شناسايي عوامل انحطاط و روش مبارزه با آنها به ما كمك بكند و بر اين اساس ميتوان رهنمودهايي را براي بازيابي ارزشهاي علمي و فرهنگي گذشته ارائه كرد و جامعه اسلامي را مجددا به راه رشد و تعالي كه براي چند قرن از آن به دور افتادهاند، باز گردانيد.برخي ديگر از پژوهشگران از دسته سوم عوامل انحطاط علمي و فرهنگي تحت عنوان عوامل خارجي نام بردهاند. اينان خواستهاند كه علت تمام مشكلات فعلي جامعه اسلامي را به هجوم اقوام بيگانه و مبارزات و مخالفتهاي پيروان ساير اديان و مذاهب نسبت دهند. اگرچه چنين عواملي در اين مسأله بيتأثير نبودهاند و ليكن اكتفا به اين عوامل و صرفنظر كردن از مجموعه عوامل ديگر، نشاندهنده نوعي كوته نظري و سلب مسئوليت از خويشتن است. لذا آنچه در اين زمينه حايز اهميت است، اين است كه عوامل زمينهساز تهاجم اقوام بيگانه و تضعيفكننده قدرت دفاعي جامعه اسلامي در مقابل آنها را مورد بررسي قرار دهيم.
الف) عوامل منتسب به اسلام
برخي بر اين باورند كه علت انحطاط علمي و فرهنگي مسلمين نه در عملكرد مسلمين و نه در هجوم اقوام بيگانه، بلكه در ماهيت دين اسلام نهفته است و همانگونه كه اين آيين موجبات گسترش و شكوفايي دانش را فراهم كرده، خود نيز عامل انحطاط و عقبگرد مسلمين در اين زمينه بوده است. "نخستين" (1367) معتقد است كه پيشرفتهاي خيرهكننده دانشمندان اسلامي در سدههاي مياني ناشي از فعاليتهاي علمي است كه در چارچوب اسكولاستيسم اسلامي صورت گرفته، امّا اين اسكولاستيسم در خود واجد حالتي دوگانه بوده است. نامبرده در مقام استدلال چنين مينويسد:... دانش اسلامي در خلال سدههاي مياني با افراد خلاقي چون الكندي، رازي، فارابي، ابنصنعان، ابنسينا، مسعودي، طبري، غزالي، ناصرخسرو، خيام و ديگران به پيشرفتهاي خيرهكنندهاي نايل شد و تحقيقات گستردهاي در پزشكي، صنعت، رياضيات، جغرافيا و حتي تاريخ انجام داد و ليكن تمام اين فعاليتها در چارچوب اسكولاستيسم اسلامي صورت ميگرفتند. يك دليل دال بر اينكه اسلام در مدت زماني كوتاه چنان كوتاه به چنان موفقيتهايي در تحقيق نايل آمد و سپس با آن شتاب دچار ثبات گشت، در اسكولاستيسم اسلامي نهفته است كه از يكسو، خلاق و پويا بود و از سوي ديگر واپسگرايي داشت. در حالي كه شماري از خلفا و سردمداران اسلام، كتابخانهها را سوزانيده و محققان را به خاموشي واميداشتند، ديگران به واسطه استخدام نويسندگان و كتابفروشان جهت گردآوردن كتابخانههاي افسانهاي و تبديل آنها به مراكز آموزش و تحقيق عمومي به خود ميباليدند...7نويسنده در اينجا جنبههاي انحرافي و سنتهاي فكري غير اصيل را جزئي از اسكولاستيسم اسلامي قلمداد كرده و بر اين باور است كه اسكولاستيسم اسلامي در آن واحد داراي دو گرايش ارتقايي و ارتجاعي است. اگرچه در عمل ممكن است چنين بوده باشد، ليكن بايد اين نكته را روشن كرد كه اولاً گرايش ارتجاعي جزو ماهيت اسكولاستيسم اسلامي نيست، بلكه در اثر بدعتها و تحولات فكري بعدي به آن ضميمه شده است. ثانيا شاهد مثالي كه براي اين گرايش دوگانه آورده شده، واهي و بياساس است و اگر در تاريخ اسلام حاكمان بسيار نادري بودهاند كه محققان را به خاموشي وادار كرده و يا اينكه نوع خاصي از كتابها را كفريات دانسته و مستحق نابودي قلمداد كردهاند، ليكن اين به معناي مخالفت با هر نوع علم نيست، بلكه ناشي از گرايشهاي فرقهاي و مذهبي بوده و قبل از اينكه به متن دين و اسكولاستيسم اسلامي مربوط باشد، به عملكرد مسلمين و برداشتهاي متفاوت آنها از علم مفيد مربوط است. لذا بايد اين نكته را روشن كرد كه اينگونه حركات از سوي برخي حكام و خلفاي اسلامي جزو ماهيت اسلام نيست بلكه ناشي از عملكرد ناصحيح مسلمين است و در صورتي كه جزو عملكردهاي ناصحيح مسلمين باشد اصلاحپذير است، امّا اگر ناشي از ذات اسلام باشد، اصلاح آن ناممكن بوده و بيانگر نقصان اين دين به عنوان يك آيين زندگي است. البته مورد اول صحيح است و مسلمين موظفند با ملاحظه عملكردهاي ناصحيح به اصلاح و رفع نواقص موجود بپردازند.