2ـ ركود تعقل و اكتفا به نقل و حديث - بررسی عوامل انحطاط علمی و فرهنگی مسلمین طی قرون پنجم و ششم هجری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بررسی عوامل انحطاط علمی و فرهنگی مسلمین طی قرون پنجم و ششم هجری - نسخه متنی

لطفعلی عابدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در اين دوران معناي محدودي از دانش مدنظر بود كه به هيچ روي با دورانهاي قبلي قابل مقايسه نيست. البته منحصر كردن دانش به امور ديني و آن جهاني به يك دوره خاص محدود نبوده و همواره دانشمندان و فيلسوفان را تحت فشار قرار مي‏داده است ليكن در برخي دورانها به دليل تسلط متعصبان بر حكومت، عرصه را بسيار تنگ مي‏كرده و امكان هرگونه تحركي را از دانشمندان غيرديني سلب مي‏كرده است. نمونه آشكار اين نكته مدارس نظاميه و جوّي است كه همزمان با گسترش اين مدارس بر جهان اسلام حكمفرما بوده است. "تمام علوم رياضي و طبيعي و الهي و فروع مختلف آنها يعني طبّ و فلك و موسيقي و كيميا و جز آن با حمايتي كه از طرف عده‏اي از خلفا و امرا نسبت به آنها مي‏شد، مورد اعتراض گروه بزرگي از متعصبان اهل سنت و حديث بوده است و هر كس را كه بدان علوم توجهي داشت، زنديق و ملحد دانسته‏اند. اتهام مأمون به زندقه نزد بعض اهل مذهب از همين جهت بود".13

تعصب و جمود فكري در قرون چهارم تا ششم هجري آن چنان بيداد مي‏كرد كه كمتر متفكر يا دانشمندي را مي‏توان يافت كه به كفر متهم نشده باشد، مگر اينكه بجز حديث، تفسير و اخلاق از پرداختن به هر علم ديگري پرهيز كرده باشد؛ حتي برخي از علما چنان تحت تأثير اين جوّ قرار گرفتند كه در اواخر عمر از اشتغال به برخي فعاليتهاي علمي اظهار ندامت و پشيماني كردند؛ "مثلاً در ترجمه حسن بن محمد بن نجاءالاربلي" (متوفي به سال 660) كه فيلسوف رافضي و مردي مشهور در علوم عقلي بود، آورده‏اند كه آخرين سخن وي در بستر احتضار اين بود كه: "صدق اللّه‏ العظيم و كذب ابن سينا".14

«ابن‏الاثير در شرح حوادث سال 279 مي‏نويسد كه در اين سال ورّاقان (صحافان و كتابفروشان) از فروش كتابهاي كلام و جدل و فلسفه ممنوع شدند. سوزانيدن كتابهاي فلسفي و آزار صاحبان آنها در قرون پنجم و ششم امري معتاد بود و ما در متون تاريخي به نمونه‏هايي فجيع از آن برمي‏خوريم... فقها و محدثين مانند شافعي و مالك و احمد بن حنبل و سفيان ثوري به قول غزالي قائل به حرمت كلام بودند و ميان اين قوم خصوصا معتزله بيش از ديگران به كفر و زندقه نسبت داشتند و جزو فرقي بودند كه ابليس آنها را از راه راست منحرف كرده بود...»15

روشن است كه در چنين فضاي مسموم و آلوده‏اي، انجام دادن فعاليتهاي علمي و پژوهشي تا چه اندازه مشكل و حتي ناممكن است؛ چون دانشمند هم از سوي عامه مردم به عنوان كافر طرد مي‏شود و هم از سوي قدرت حاكم به دليل نقض فرمان و حركت در جهت مخالف نگرش حاكم، مورد تعقيب و آزار قرار مي‏گيرد، و به فرض هم كه تتبعات و تحقيقات جالب و نابي داشته باشد به خاطر تعصب و عدم پذيرش از سوي جامعه، نه فرصت انتشار مي‏يابد و نه براي حفظ و انتقال آن به نسلهاي بعدي تضميني وجود دارد. بعلاوه محو و نابودي آثار علمي مغاير با نگرش حاكم در نظر متعصبان نه تنها كاري مطلوب كه نوعي عبادت الهي قلمداد مي‏شود، لذا اگر هم كارهاي قابل توجهي در اين دوران تاريك انجام شده باشد، كه قطعا نيز شده است، به دست متعصبان ناآگاه طعمه حريق شده و عاملان اين اقدامات جاهلانه به شكرانه اين خدمت بزرگ به دين و درگاه الهي خويشتن را مستحق بهشت نيز دانسته‏اند.

در اين دوران خواندن فلسفه نوعي گمراهي و پيروي شيطان تلقي مي‏شده و اعتقاد بر اين بوده كه مسلمان واقعي نبايد راهي بجز تقليد و پيروي بزرگان را بپيمايد. علت اتخاذ اين موضع، ضعف استدلال اهل سنت و حديث در رويارويي و مبارزه با طرفداران عقل و استدلال بود، لذا بهترين طريق مقابله با آنان را در تحريم عقل و فلسفه مي‏يافتند. آنچه مسلم است در اين دوران به دليل رواج تعصبات مذهبي و آزار و اذيت دانشمندان و دارندگان كتابهاي مربوط به علوم اوائل ـ علومي كه مستقيما به امور ديني مربوط نبودند و از علوم يوناني نشأت گرفته بودند ـ روح آزادانديشي و تفكر مستقل بشدّت آسيب ديد و كمتر اثر بديع و تازه‏اي پديد آمد و هر آنچه انجام شد در باره كارهاي به عمل آمده در دوره‏هاي قبلي بود. مهدي نخستين در اين زمينه چنين مي‏نويسد:

... در طي قرنهاي 12 و 13 [ميلادي] اين روح آزادمنشي به ثبوت عقيده و الگوهاي ثابت انديشه بدل شد و ابتكار و اصالت به انتخاب و گلچين كردن تبديل شده و آثار در جه 2 و 3 كلاً ظاهر شدند كه فاقد بارقه ابتكار و روح انديشه خلاّق گشتند كه وجه مشخصه دو قرن پيشين بود. اساسا محققان اين دوره به ارزشيابي، قانون‏بندي، تفسير و انتقاد آثار عصر طلائي اشتغال داشتند. از اين‏رو با از ميان رفتن اين روح آزادمنشي، زوال انديشه اسلامي هويدا گشت و از شمار انديشمندان و نويسندگان خلاق كاسته شد به گونه‏اي كه در سالهاي 1300 [ميلادي] به استثناي ابن‏خلدون فيلسوف و تاريخدان نامور كسي باقي نمانده است...16

در اين نكته كه در قرون 12 و 13 ميلادي، كارهاي تازه و بديعي به وجود نيامده و بيشتر به تكرار و حاشيه‏نويسي كارهاي گذشتگان پرداخته مي‏شده ـ بويژه در زمينه علوم تجربي و علومي كه با معارف مذهبي ارتباط مستقيمي نداشتند ـ بين بيشتر صاحبنظران اتفاق نظر وجود دارد. امّا اينكه نويسنده ادعا كرده كه بجز ابن‏خلدون، كس ديگري پاي به عرصه علم و دانش ننهاده، چندان با واقع مطابق نيست، بلكه تعداد بسياري از افراد صاحب نام را مي‏شناسيم كه همزمان با وي يا اندكي پس از وي، آثار قابل توجهي را به جامعه بشري عرضه كرده‏اند. اگرچه در ميان معاصران و افرادي كه بعد از ابن‏خلدون پاي به عرصه علم و دانش نهاده‏اند، تعداد كساني كه به علوم مذهبي نظير فقه، حديث، تفسير و... پرداخته‏اند، از ساير دانشمندان خيلي بيشتر است.

2ـ ركود تعقل و اكتفا به نقل و حديث

همانگونه كه در بحث عوامل موفقيت مسلمين مطرح شد، توجه به عقل و استدلال و رواج مباحث عقلي يكي از عوامل مهمي است كه زمينه‏ساز شكوفايي علمي و فرهنگي تمدن اسلامي بوده است و تا زماني كه اين نكته مورد توجه و عنايت بوده، دانش و فرهنگ مسلمين مسير ترقي و تعالي را مي‏پيموده است. استاد شهيد مطهري توجّه به عقل و بي‏توجهي به عقل را به عنوان دو جريان تاريخي در انحطاط و تعالي مسلمين مورد توجه قرار داده چنين مي‏نويسند:

... بياييم سراغ آن جريانهايي كه به صورت مكتب پديد آمدند. يكي از آنها مكتب اشعري و معتزلي است كه واقعا بزرگترين ضربتها كه در تاريخ اسلام به تعقل مسلمين وارد شده از ناحيه اين جريان بوده است. از اواسط قرن دوّم هجري در دنياي اسلام راجع به تفكر در اصول عقايد اسلامي دو جريان پيدا شد. گروهي طرفدار اين شدند كه عقل مي‏تواند خودش يك مقياس باشد براي درك اصول عقايد اسلامي ... اين گروه بعدها معتزله نام گرفتند. نقطه مقابل اينها گروه ديگري بودند كه باز به علت تاريخي اشاعره نام گرفتند. اشاعره طرفدار تعبّد و تسليم محض شدند. گفتند عقل، حق فضولي در مسائل اسلام را ندارد... اينجا بود كه تعقل در يك جناح قرار گرفت و تعبد محض در جناح ديگر... اين جريان كه فوق‏العاده در دنياي اسلام اوج گرفت، از اواخر بني‏اميه شروع شد و در اوايل بني‏العباس كه آزادي فكر بيشتري بود و خلفاي به اصطلاح روشنفكري نظير هارون و بالخصوص مأمون پيدا شدند و آن مجالس مجادلات و احتجاجات را تشكيل مي‏دادند به اوج رسيد. مأمون بالخصوص به حكم اينكه خودش مرد عالمي بود و فكرش فكر منطقي و فلسفي بود طرفدار معتزله شد و اشاعره را درهم كوبيد. اينجا بود كه به اصطلاح طرفداران تعقل بر تعبّد پيروز شدند و سخت هم پيروز شدند... زمان متوكل فرا رسيد، متوكل يك خليفه بسيار قشري بود... متوكل طرفدار سنت شد و سخت مخالف تعقل و معتزله و دستور داد آنها را تار و مار كردند... و احمد بن حنبل را برد در آن اوج عالي... خلفاي بعد روش متوكل را بيشتر حمايت كردند و روش مأمون براي هميشه در دنياي اسلام محكوم شد...17

اشاعره و اهل سنت به دليل مخالفت با عقل به عنوان ملاك درك احكام، بزرگترين موانع را در مقابل حيات عقلي جامعه اسلامي و در نتيجه توسعه و ترقي دانش در آن به وجود آورده‏اند. آنها بر اين باور بودند كه عقل انسان در درك حقيقت از توانايي لازم برخوردار نيست و لذا در منابع فقهي به جاي عقل از حديث نام بردند، به گونه‏اي كه منابع فقه كه در بين اهل تشيع عبارت از: قرآن، سنت، اجماع و عقل بودند، در بين اهل سنت عبارت بودند از: قرآن، سنت، اجماع و حديث. در قرون پنجم هجري و بعد از آن به دليل سلطه كامل اهل سنت و اشاعره بر نظام آموزشي و حكومتي روزبروز عرصه بر عقل و عقل‏گرايان تنگتر شد و هر كس به فعاليت عقلايي و استدلالي مي‏پرداخت، بزودي با اطلاق كافر و زنديق از صحنه خارج و يا منزوي مي‏شد. "زيانهايي كه جلوگيري از بحث و نظر و اعتقاد به تسليم و تقليد بر انديشه بحّاث مسلمين كه تازه در حال تكون و ترقي بود، وارد آورد، بي‏شمار و از همه آنها سخت‏تر اين است كه با ظهور اين دسته در ميان مسلمين، مخالفت با علم و علما و عناد با تأمل و تدبر در امور علمي و دوري از تحقيق در حقايق و انتقاد آراي علمي سلف آغاز شد. زيرا طبيعت محدثان متوجه به وقوف در برابر نصوص و احترام آنها و محدود كردن دايره عقل و احترام روايت به حد اعلي و منحصر ساختن بحثها در حدود الفاظ است. اين امور سبب عمده ضعف تفكر و تفضيل نقل بر عقل و تقليد بدون اجتهاد و تمسّك به نصوص بدون تعمق در مقاصد آن و بغض و كراهيت نسبت به فلسفه و اجزاي آن و در آوردن متفكران در شمار ملحدان و زنديقان گرديد. اينها نتايجي بود كه بعد از اختناق اعتزال بر عقلهاي مسلمين چيره شد و آنچه در كتابها بود بر آنچه در عقل محترم است، برتري يافت... و عالم مقلّد از عالم مجتهد برتر شمرده شد و اكرام محدث و فقيه بر بزرگداشت فيلسوف و متفكر فزوني يافت و در نتيجه، فلسفه و ساير علوم عقلي روزبروز از رونق و رواج افتاد تا جايي كه نظاير محمد بن زكريا و ابونصر و ابوريحان و بوعلي حكم سيمرغ و كيميا يافتند و جاي شخصيتهاي بارز در طب و طبيعيات و رياضيات و منطق و الهيات را فقها و محدثين ومفسرين و متكلمين اشعري و كرامي و جز آنان گرفتند.18

بعلاوه برنامه آموزشي مدارس و بويژه مدارس نظاميه كه تقريبا سرتاسر ممالك اسلامي را تحت نفوذ خود داشتند در اين راستا بود؛ به گونه‏اي كه «در برنامه اين نهادها علوم عقلي جاي نداشت و تدريس فلسفه بالاخص ممنوع بود. ابوحامد محمد غزالي استاد برجسته نظاميه بغداد دست به تأليف كتاب "تهافة‏الفلاسفه" زد و افضل الدين عمر بن علي بن غيلان، فقيه متنفذ نظاميه مرو، به كفر و گمراهي فيلسوفان رأي داد و كار بدانجا رسيد كه در قرن بعد، انديشمندي همچون ابن‏خلدون در كتاب "المقدمه" فصلي را به بطلان فلسفه و فساد فيلسوفان اختصاص مي‏دهد».19

/ 9