بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
در اين دوران و قرون ششم و هفتم نيز ضربه بزرگ ديگري بر پيكر علوم عقلي و خصوصا فلسفه كه آن را براي درك حقايق كافي نميدانستند وارد آمد و صوفيگري نيز رواج يافت و افرادي چون خاقاني و سنايي در ذمّ فلسفه اشعاري سرودند. رواج ديدگاه اشاعره و طرفداران سنّت و حديث آن چنان فعاليتهاي علمي و تحقيقي را تحت تأثير قرار داد كه حتي يكي از معروفترين و ملموسترين علوم طبيعي، يعني ستارهشناسي را نيز بينصيب نگذارد و برخي اظهار كردند كه در اين زمينه احاديث بهتر از مشاهدات ميتوانند حقايق را روشن بكنند. "... و حتي متكلم بزرگي چون فخرالدين رازي معتقد است كه معرفت عالم سماوات از راه اخبار بهتر ميسر ميشود تا از طريق علم فلك. به همين علل است كه ميبينيم بعضي از اهل حديث گفتهاند كه مبادي اهل هيئت مردود است. "و قواعدهم منقوصه و مقدماتهم ممنوعه" و نيز به همين سبب است كه "ابنالجوزي" منجمين و اصحاب فلك را در شمار كساني آورده كه ابليس آنان را فريفته و از راه راست بيرون برده است."20روشن است كه در چنين زماني كه ملموسترين و طبيعيترين علوم را ميخواهند از طريق حديث و اخبار رسيده از گذشته تبيين و توجيه كنند، هيچ فضايي براي ابداع و ابتكار و تعقل باقي نميماند و هنرمندترين و تواناترين فرد كسي است كه بهتر بتواند گفتههاو نوشتههاي ديگران را تفسير كرده بر آنها حاشيه بزند. اين فضا و وضعيت، انسان را به ياد داستان منسوب به بيكن در باره نزاع به وجود آمده در مورد تعداد دندانهاي اسب مياندازد. اين داستان كه بيانگر تفكر كليساي قرون وسطي است، چنين ادامه پيدا ميكند كه جواني براي خاتمه دادن به نزاعي كه چهارده روز طول كشيده و متون كليسا پاسخ قانعكنندهاي براي آن نداشته است، پيشنهاد ميكند كه اسبي را بياورند و دندانهاي آن را بشمارند، امّا اصحاب كليسا از اين سخن سخت آشفته ميشوند و آن را نشانه حلول شيطان در كالبد جوان ميدانند و بالاخره توافق ميكنند كه اين امر را معمايي جاودانه اعلام كنند، زيرا در متون موجود كليسا در اين مورد مطلبي بيان نشده است.21 انسان از هماننديهاي تفكر مسلمين آن دوران با تفكر قرون وسطايي اروپا دچار بهت و حيرت ميشود، تنها تفاوت در اين است كه در اروپا اين دوران به سر آمده و رنسانس شروع شده بود و ليكن جامعه اسلامي بتازگي به اين ورطه خطرناك گرفتار آمده بود.در مورد ساير علوم و از جمله هندسه نيز ديدگاه حاكم دچار تنگنظري خاصي بوده و گفته شده كه "ابن عباد كه از وزراي معروف قرن چهارم و از عدلي مذهبان بوده است، با تمام روشنبيني معتزله نسبت به هندسه با نظر بغض مينگريسته و مهندسان را احمق ميخوانده است".22 لذا هيچ مجالي براي علوم غيرمذهبي باقي نمانده و موجبات فراموشي و انزواي دانشمندان اين علوم را فراهم كرده است.
3ـ فراموشي جنبه فريضهاي دانشپژوهي
يكي از عوامل موفقيت و شكوفايي علم و تمدن اسلامي، عبادي بودن تعليم و تعلم است و مسلمين در دوران شكوفايي علوم اسلامي خود را در جريان يادگرفتن و ياددادن، در حال عبادت خداوند ميدانستهاند، عبادتي كه افضل از ساير عبادات بوده است. البته كسب علم فقط به علوم مذهبي منحصر نبوده و كنجكاوي و تفحص در گوشه و كنار جهان خلقت نيز به اين دليل كه موجب افزايش معرفت و كشف آيات الهي ميشده، عبادت تلقي شده و لذا مقدس بوده است؛ حتي يادگيري زبان عربي و ادبيات عرب نيز به لحاظ اينكه مقدمه كار مقدسي بوده، واجد ارزش معنوي خاصي بوده است. با توجه به اين دستورات و اين فضاي علمي، مسلمين هم به تحقيق و تفحص در جهان خلقت ميپرداختند و هم به اكتساب و فراگيري علوم ساير ملل اشتغال ميورزيدند و بدين طريق موجب پيشرفت علمي و فرهنگي جامعه خويش شدند. امّا اين روند در طي زمان دچار فراز و نشيبهايي شده و در مرحلهاي از زمان، مسلمين ديگر كسب هر نوع علمي را عبادت ندانسته و حتي فراگيري برخي از علوم را گمراهي و گرفتاري در دام شيطان تلقي كردهاند كه اين نظر ناشي از ديدگاههاي تعصبآلود اشاعره و اهل سنّت بوده است كه در بحث قبلي مطرح شد. اين ديدگاه باعث شد كه رفتهرفته كسب علوم فقط به نوع خاصي محدود شده و به سمتي سوق پيدا كند كه به مسائل معنوي و آن جهاني بپردازند و رابطه خويش را با مسائل روزمره و مبتلا به جامعه انساني روز بروز بيشتر بگسلد. دكتر "ذبيحاللّه صفا" نقش فقها و دانشمند اهل سنت را در اين سير قهقرايي چنين بيان ميكند:"... اصولاً پيشروان دين و فقها و زهاد در ميان اهل سنت و جماعت لفظ علم را جز بر علم موروث از نبي اطلاق نميكردند يا آن را علم نافع نميشمردند و علمي را كه نفع آن براي اعمال ديني ظاهر و آشكار نبود "عديمالفايده" ميپنداشتند و ميگفتند به تجربه دريافته شده كه چنين علم به خروج از صراط مستقيم منتهي خواهد شد..."23تفكيك علوم به علوم مذهبي و غير مذهبي و عديمالفايده دانستن علوم غيرمذهبي موجب شد كه جامعه اسلامي فقط دستهاي از علوم را مورد توجه قرار داده و از دسته ديگر غفلت كند و خود را بينياز از آن احساس كند و كمكم سير قهقرايي و انحطاط را آغاز كند. علاوه بر فراموشي دسته دوم علوم، بعدها فراگيري علوم مربوط به آن كفر و زندقه به حساب آمده و جنبه فريضهاي دانشپژوهي يا بكلي به دست فراموشي سپرده شد و يا اينكه در مجراي بسيار محدود و تنگ نظرانهاي ادامه يافت.
4ـ توسعه و گسترش مدارس اهل سنت
همانگونه كه در صفحات قبل ملاحظه شد، اهل سنت با استدلال و تعقل و علومي چون فلسفه رابطه خوبي نداشتند و افرادي را كه به اين علوم ميپرداختند مورد مذمّت و نكوهش قرار ميدادند. پيروان اين ديدگاه در قرون چهارم و پنجم هجري و بعد از آن كمكم بر مناطق وسيعي از حكومت اسلامي تسلط يافتند و تنها مناطق محدودي از جمله قلاع اسماعيليان و حكومت فاطميان در مصر از قلمرو نفوذ و تأثير ايشان خارج ماند. اينان براي رويارويي با گروهها و ديدگاههاي مخالف به گسترش مدارس پرداختند و ليكن برنامههاي درسي اين مدارس داراي محدوديتهاي خاصي بود و به علوم مذهبي و معنوي منحصر بوده و از تعليم و تعلم علوم ديگر كه آنها را "عديمالفايده" تلقي ميكردند، پرهيز داشتند. ميان مدارس شيعي و اهل سنت از لحاظ برنامههاي درسي اختلاف اساسي وجود داشته است. مواد آموزشي در مراكز آموزشي اسلامي عموما قرآن، صرف، نحو، تفسير قرآن، فقه، كلام و ادب بود و به زبان عربي تدريس ميشد. امّا در مدارس شيعي شهرهاي ايران و قلمرو پارسي زبانان از آغاز و در مناطق مصر در دوره خلفاي فاطمي توجه به علوم اوايل و مسائل فلسفي و عرفاني رواج داشت. پيشوايان شيعه با الهام از آيات قرآن و غور در آفرينش جهان، توجه به مسائل ماوراءالطبيعه را جايز ميشمردند و در موارد بسيار پيروان و دانشجويان خويش را به تحصيل و تحقيق در اين علوم تشويق ميكردند. اين مسائل از سلسله علومي بود كه در محيطهاي سنّي بشدّت با آن معارضه ميشد و بسياري از علماي اهل سنت يا نسبت به آن بيگانه بودند و يا چون اماممحمد غزالي با اطلاعات جامعي كه در اين علوم كسب كرد با قدرت قلم و بيان به ستيز عليه فلسفه پرداخت.24