مقامات عرفانی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مقامات عرفانی - نسخه متنی

سیده فاطمه طباطبایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مقامات عرفاني : ورع

ورع، بعد از توبه دومين مقام در عرفان عملى است. بزرگان عرفان، ورع را ورزشى اخلاقى مى دانند كه براى تصفيه باطن و رفع كدورت از قلب لازم است.

تعريف ورع

ورع در لغت به معناى پرهيزگارى، تقوا و پارسايى است (46) و در اصطلاح عرفانى پرهيز از امورى مى باشد كه هرچند در شرع حرام نشده است; اما سالك طريق از آن خوددارى مى كند.

مسافر كوى حقيقت پس از شناخت محرمات و حليات، خود را ملزم به رعايت آنها مى گرداند; اما گاه امورى مشتبه او را سرگردان مى سازند و به حيرت مى افكنند از اين رو، از خوف هلاكت و فرونيفتادن در مهلكه از آن امور نيز پرهيز مى كند كه مبادا اين امور زمينه ورود او را به اعمال خلاف و حرام فراهم سازد.

به همين جهت، برخى در معناى ورع گفته اند: ورع، اجتناب از شبهات است از بيم وقوع در محرمات. (47) بنابراين، ورع پرهيز و احتراز و دورى جستن از شبهات است. برخى از رهيافتگان طريق، ورع را برتر از تقوا دانسته اند به دليل اينكه تقوا را ترك محذورات (48) و محرمات مى دانند و ورع را ترك شبهات معنا كرده اند. بدين ترتيب صاحب مقام ورع، مقامى برتر از متقى را كسب نموده است. زيرا از حرامهاى شرعى و عرفى پرهيز مى كند.

حضرت على(ع) مى فرمايند: «الورع يصلح الدين و يصون النفس و يزين المروءة »; همچنين مى گويند: «مع الورع يثمر العمل » (49) و امام صادق نيز مى فرمايند: «اتقوا الله وصونوا دينكم بالورع ». (50)

شيخ ابوعلى دقاق معتقد است كه انسان با ترك حرام از دوزخ نجات مى يابد و با ترك شبهه به بهشت رهسپار مى شود.

حسن بصرى اصلاح و استحكام دين را در رعايت ورع مى داند و آفت دين را طمع مى خواند. خواجه عبدالله انصارى، ورع را هفدهمين منزل مى شمارد و آن را چنين تعريف مى كند. «الورع توق مستقصى على حذر او تحرج على تعظيم ». (51)

بنابراين، سالك كوى دوست با بزرگ شمردن فرمانهاى محبوب و واجب الاطاعه دانستن آن اوامر، به پرهيز از شبهه ها ملزم مى شود تا مبادا به دام آنها افتد; زيرا فرمان خداوند را نيز در گوش دارد كه فرمود: «تلك حدود الله فلاتقربوها» (52) و از رسول گرامى(ص) نيز روايت شده كه فرمودند: «من رعى حول الحمى يوشك ان يقع فيه » (53) كسى كه در اطراف چاهى مشغول گردش است، احتمال مى رود كه در آن چاه فرو افتد; پس براى پرهيز از اين خطر محتمل، شرط عقل اين است كه از كنار مهلكه نيز عبور نكند.

ورع چون هر حقيقت ديگرى ظاهرى و باطنى دارد. ظاهر آن همان پرهيز و احتراز از امور شبهه ناك است و باطن آن ترس از خداست كه از معرفت به حق و عظمت حق تعالى حاصل مى شود و نتيجه چنين خوفى بار يافتن به حريم قدس ربوبى است; زيرا مقربان خداوند خائفين عن الله اند. بشر حافى (54) ،عارف قرن سوم، ورع را مكمل ايمان دانسته و معتقد است سخاوت و بخشش به هنگام تنگدستى و ورع در خلوت و پنهانى از سخت ترين كارها است.

امام خمينى(س) ورع را پايه و اساس همه كمالات معنوى و مقامات اخروى مى دانند و معتقدند عبادت كه انقياد و ارتياض نفس است و انسان را به فلاح و كمال مى رساند بدون داشتن حالت پرهيز از حرام الهى نمى تواند ثمربخش باشد; در حقيقت انسان با «ورع » صفحه دل خويش را از كدورت و آلودگى عالم ماده و طبيعت رها مى سازد و با عبادت و اعمال عبادى آن را مزين و منقش به نقوش زيباى خدا محورى و خداباورى مى گرداند. امام سپس در مورد واژه «ورع » به بحث مى پردازند (55) و نهايتا معناى آن را تقوى و شدت پرهيزگارى مى خوانند كه سالك طريق با متصف شدن به اين حالت مى تواند خود را از تجاوز از حريم عقل و شرع مصون بدارد. امام خمينى(س) ضمن شرح حديث 29 به توضيح اين مقام و توضيحاتى راجع به دومين توصيه پيامبر(ص) به حضرت على(ع) كه توصيه به «ورع » است، مى پردازند. در اين سفارش پيامبر(ص) پس از امر به ورع مى فرمايند: «و لا تجترى على خيانة ابدا». امام مى گويند:

واژه خيانت كه پس از ورع آمده است مى تواند بيان كننده دو مطلب باشد:

الف) خيانت را نوعى از انواع معاصى بدانيم كه پيامبر(ص) پس از امر به پرهيز از كل معاصى به دليل اهميت اين نوع از آن، براى تاكيد بيشتر مجددا ذكر فرموده اند. زشتى و قبح خيانت افزون بر قبح شرحى، قبح عقلى نيز دارد و هر عقل سليمى زشت و ناپسندبودن آن را باور دارد; انسان خائن از جامعه انسانى طرد مى شود و چنين انسانى از مدنيت به دور است و عضويتى در مدينه فاضله نخواهد داشت; و چون پايه و اساس اعتماد بر امانت دارى و ترك خيانت گذاشته شده است، به دليل بى اعتمادى مردم به او زندگى انفرادى سخت و دشوارى را خواهد گذراند; زيرا انسان مدنى بالطبع است و با كمك و يارى ديگران مى تواند زندگى متعالى و مطلوب را پى ريزى كند; در نتيجه چنين انسانى با اين خصوصيت از جامعه بشرى طرد شده و به حيوانات وحشى ملحق مى گردد. (56)

حضرت امام در بيان عظمت و اهميت امانت احاديث معتبرى از ائمه(ع) مطرح مى كند كه در همان شرح آورده است:

ب) مى توان براى خيانت معنايى عام در نظر گرفت و مطلق معاصى يا مطلق ارتكاب موانع سير الى الله را خيانت دانست. (57) بدين ترتيب با اين نگرش و اعتقاد كه همه اعضا و جوارح و قواى انسان و اوامر و تكاليف الهى امانت (58) حضرت حقند، هرگونه سرپيچى و نافرمانى از دستورهاى خالق هستى، خيانت در امانت به حساب مى آيد و حتى توجه نمودن قلب به غير حق مى تواند از جمله خيانتها لحاظ گردد.

نتيجه آنكه، حضرت امام براى عموم مردم ورع را از مهمترين منازل دانسته و تحصيل آن را براى مسافر طريق آخرت ضرورى شمرده اند و نيز معتقدند قلبى كه به دور از ورع باشد، تيرگى گناه او را فرو مى گيرد و از كراماتى كه خداوند وعده فرموده است، محروم مى گردد «عليكم بالورع فانه لاينال ما عندالله الا بالورع » (59) و البته اين محروميت خذلان و شقاوتى بزرگ مى باشد.

انواع ورع

ابو نصر سراج صاحب اللمع براى ورع سه مرتبه قائل شده است:

1) ورع مبتديان، پرهيز كردن از امور شبهه ناك است.

2) ورع اهل دل كه مبادا قلوب اينان به امورى غير از حقيقت متوجه شود.

3) ورع عارفين و واصلان از هر امرى كه مبادا توجه و نظر آنان را از محبوب و مقصودشان بگرداند; زيرا عارف بالله بايد در هر چه بنگرد محبوب خويش را ببيند «ما رايت شيئا الا و رايت الله قبله و معه و بعده ». (60)

شبلى (61) نيز به سه نوع ورع معتقد است:

1) ورع به زبان كه از گفتن بسيار و اداى سخنان لغو و بيهوده امساك ورزد.

2) ورع به اركان كه نتيجه اش دورى جستن از هر امر مشكوك و حرام است.

3) ورع به قلب كه در اين مرحله سالك، هر گونه انديشه نادرست و غرض دون شان انسانيت را در مخيله خويش راه ندهد; زيرا در ضمير او نمى گنجد به غير از دوست كس. (62)

اما برخلاف اقوال فوق، صاحب مجمع البحرين، ورع را چهارگونه مى داند: (63)

1) ورع تائبان كه مكلف از گناه و عصيان دورى مى كند.

2) ورع صالحان كه انسان خداجوى از شبهات و امور شبهه ناك اجتناب مى كند.

3) ورع متقيان كه سالك طريق دوست از امورى كه حرام نشده است به خاطر قرب و راه يافتن به حريم قدسى ربوبى از آنها پرهيز مى كند.

4) ورع صديقان كه انسان شيفته و عاشق كمال مطلق از هر چه غير او باشد، حذر مى كند.

امام خمينى(س) پنج نوع ورع را مطرح مى فرمايند كه عبارتند از:

1) ورع عموم مردم كه از ارتكاب به گناهان كبيره پرهيز مى كنند.

2) ورع خواص مردم كه از امور مشتبه پرهيز مى كنند تا مبادا گرفتار محرمات گردند.

3) ورع زهاد و اهل زهد و آن پرهيز و دورى جستن آنان از امور مباح است; يعنى از آن دسته امورى كه شرع حرام ندانسته، پرهيز و دورى كنند تا از آلودگى و كدورت ماديات مصون بمانند.

4) ورع اهل سلوك و آن پرهيز كردن آنان از نگريستن به دنيا و نعمتهاى آن است; زيرا اينان خواستار رسيدن به مقامات معنوى اند و قطع نظر از دنيا را مقدمه آن مى دانند.

5) ورع مجذوبان كه پرهيز اينان پرهيز از مقامات معنوى است; زيرا مقصدشان وصول به باب الله است و مطمح نظر اينان شهود جمال خداوندى است.

6) ورع اولياء كه پرهيز اينان از توجه داشتن به غايت است; زيرا فانى فى الله اند و مستغرق در او، پس چيزى جز حق نمى بينند كه بخواهند از آن پرهيز كنند.

امام اين توضيح مختصر را كافى نمى دانند و معتقدند هركدام از اين انواع، شرحى مفصل مى طلبد. (64)

پير هرات براى ورع درجاتى قائل است و آن را چنين تقسيم بندى مى كند: «و هو على ثلاث درجات، الدرجة الاولى: تجنب القبائح لصون النفس و توفير الحسنات و صيانة الايمان ». (65) يعنى سالك طريق حق از محرمات و زشت كاريها دورى مى گزيند تا نفس از همراهى فساق در امان بماند و به طور فراوان كارهاى نيك و حسنه انجام مى دهد تا از ضعف ايمان مصون بماند. «الدرجة الثانية حفظ الحدود عندما لاباس به، ابقاءا على الصيانة و التقوى و صعودا عن الدنائة و تخلصا عن اقتحام الحدود». (66) يعنى سالك طريق دوست در اين مقام بايستى حدود الهى را حتى در امورى كه از آن نهى نشده رعايت كند و از آنچه او را به شك و بددلى مى كشاند، دورى جويد تا مبادا تقوايى كه در مقام پيشين حاصل است، آسيب ببيند. پس براى حفظ مقام تقوا و ماندن در آن خود را به پرهيز و احتراز از امورى ملزم مى سازد كه در شريعت حرمتى ندارد.

«الدرجة الثالثة: التورع عن كل داعيه تدعو الى شتات الوقت، والتعلق بالتفرق » (67) و «عارض يعارض حال الجمع ». (68)

خلاصه آنكه سالك در اين مقام از هر عامل و انگيزه اى كه او را پراكنده خاطر سازد پرهيز مى كند، هر انديشه اى را كه ممكن ست خاطر او را مشوش سازد، طرد مى نمايد و از هر پيشامدى كه او را به تفرقه اندازد و جميعت خاطر او را تهديد كند دورى مى جويد. اگر در مرحله قبل، از هر عامل تفرقه انگيزى دورى مى جست، در مرحله آخر و پس از رسيدن به مقام جمع، براى حفظ اين مقام از آن دورى مى جويد; يعنى در درجه اول براى رسيدن به مقام جمع كوشش مى كند و در درجه نهايى براى حفظ مقام جمع مى كوشد.

46) فرهنگ معين، جلد 4، ص 5006.

47) تاريخ تصوف، جلد 2، ص 657.

48) محظور حرام شرعى است و محذور حرام عرفى و اخلاقى است.

49) پارسايى دين را مى پيرايد و جان را حفظ مى كند ومروت را مى آرايد و نيز: با ورع و پارسايى درخت عمل به بار مى نشيند)، غرر الحكم و درر الكلم، جلد 7، ص 121.

50) تقواى خدا پيش گيريد و دين خود را با ورع و پارسايى پاس بداريد)، محمدبن يعقوب الكلينى، اصول كافى، بيروت: انتشارات بيدار، جلد 2، ص 76.

51) ورع نهايت خويشتن دارى است بر مبناى پرهيز و يا بر خود سخت گرفتن است بر اساس بزرگداشت فرمانهاى خدا)، خواجه عبدالله انصارى، همان، ص 124.

52) بقره (2): 187. اين مرزهاى خداست پس به آنها نزديك نشويد.

53) كنزالعمال; خطبه 7274.

54) متوفى به سال 227، اصل وى از مرو بوده و در بغداد وفات يافته است. براى اطلاع بيشتر رجوع كنيد به: عبدالكريم القشيرى، همان، ص 32.

55) روح الله موسوى خمينى، چهل حديث، شرح حديث 29، ص 473 - 475.

56) همان.

57) همان، ص 475 - 479.

58) همان، برخى مفسران در تفسير آيه شريفه «انا عرضنا الامانة على السموات و الارض » احزاب (33): 72 امانت را تكاليف الهيه دانسته اند.

59) محمدبن يعقوب الكلينى، همان، جلد 2، كتاب الايمان و الكفر، باب الورع، حديث 3.

60) فيض كاشانى، علم اليقين، قم: انتشارات بيدار، جلد 1، ص 49.

61) متوفى به سال 334 - وى از عرفاى بغداد بوده است. جهت اطلاع بيشتر رجوع كنيد به: عبدالكريم القشيرى، همان، ص 71.

62) در ضمير ما نمى گنجد به غير از دوست كس هر دو عالم را به دشمن ده كه ما را دوست بس

63) فخرالدين بن محمد طريحى، مجمع البحرين، جلد 4، ص 401.

64) روح الله موسوى خمينى، چهل حديث، شرح حديث 29.

65) خواجه عبدالله انصارى، همان، ص 125.

66) همان، ص 126.

67) تفرقه اصطلاحى است كه در عرفان عملى كاربرد دارد. صاحب مصباح الهدايه در تعريف آن مى نويسد: لفظ تفرقه اشارت ست به وجود مبانيت و اثبات عبوديت و ربوبيت و فرق حق از خلق.

68) خواجه عبدالله انصارى، همان، ص 127.

/ 1