امام على عليه السلام و تساهل خواص
جواد سليمانى فارغ التحصيل كارشناسى ارشد تاريخ از مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى (رحمهالله) الف - اسلام; با صلابت و با تسامح
اسلام دين خشك و غيرقابل انعطاف نيست، بلكه در جاى خود، گذشت، نرمش و يا صلابت و خشونت نشان مىدهد; گاه بر مكلفان آسان و گاه سخت مىگيرد.قرآن مىفرمايد: «فمن كان منكم مريضا او على سفر فعدة من ايام اخر» (بقره: 158) ; پس آن كس از شما كه (در ماه رمضان) در سفر بوده و يا بيمار باشد، روزهاى ديگرى را به جاى آن روزه بگيرد. سپسعلت اين تخفيف را چنين بيان مىدارد: «يريد الله بكم اليسر و لايريد بكمالعسر» (بقره: 158) ; خداوند راحتى شما را مىخواهد، نه سختىتان را. يا در عين اينكه وضو گرفتن براى نماز از واجبات است، شارع اجازه داده كه اگر روى دست و يا ساير اعضاى وضو زخم است، بهگونهاى كه وضوى جبيرهاى نيز دشوار باشد، به جاى وضو، تيمم كنند. اينها نشان مىدهد كه اسلام دينى حكيمانه است و لجاجت ندارد; احكام بىروح و مشقتبار بر مكلفان تحميل نمىكند تا براى انجام آن از كارهاى ضرورى زندگى دور بمانند.اسلام دين زندگى است; احكامش بشر را به عزلتگزينى مبتلا نمىكند. از امام صادقعليه السلام نقل گرديده كه فرمودند: همسر عثمان بن مظعون نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمد و از شوهرش به دليل بىتوجهى به مسائل زندگى شكايت نمود و گفت: اى رسول خدا، عثمان روزها روزه مىگيرد و شبها به عبادت برمىخيزد. رسول خداصلى الله عليه وآله به شدت ناراحتشدند و با همان حال، از خانه بيرون آمدند، در پى عثمان رفتند و او را در حال نماز پيدا كردند.فرمودند: «اى عثمان، خداوند مرا براى گوشهنشينى و رهبانيت نفرستاده، مرا بر شريعت مستقيمى كه سهل و آسان است، مبعوث نموده.» (1) مسلم است كه خداوند متعال در تشريع احكام لايتغيرش نه تنها درصدد چكيده: انديشه تساهل و تسامح كه در قرون اخير ابتدا در مغرب زمين مطرح شد، و سپس توسط برخى روشنفكران و نويسندگان در جامعه ما مطرح گرديد، رويكردى تازه نيست، صفحات تاريخ صدر اسلام نشان مىدهد برخى از چهرههاى سرشناس سياسى پس از رحلت رسول اكرمصلى الله عليه وآله در برخورد با مخالفان و منافقان و به طور كلى، عناصر غيرخودى شيوهاى متساهلانه در پيش گرفته، در اجراى حدود و نحوه تقسيم بيتالمال روش آسانگيرى را برگزيدند.در مقابل، حضرت علىعليه السلام و اصحاب ايشان با اين سياست مخالف بوده و با هرگونه گذشت در اجراى حدود و تقسيم غيرعادلانه و بخششهاى نارواى بيتالمال و سازش با منافقان و عناصر غيرخودى مبارزه كردهاند.در اين نوشتار، به برخى از نزاعهاى امام علىعليه السلام با خواص سماحتجو اشاره گرديده و جزئيات برخى از حوادث توضيح داده شده است.پيش از ورود به بحثبيان دو نكته ضرورى مىنمايد: تحميل تكاليف شاق و فوق طاقتبر بندگان نبوده چرا كه فرمود: «لايكلف الله نفسا الا وسعها - بقره: 286» ، بلكه در موارد متعددى بر بندگان سهل گرفته; حتى مادون اقتبندگان به آنان تكليف كرده است. اما آيا اينكه خداوند متعال در تشريع احكام رعايت طاقت مكلفان را نموده و در برخى تكاليف به سبب تسهيل بر بندگان، به آنان تخفيف داده، بدينمعناست كه ما مىتوانيم احكاموحقوق مسلم الهىو اجتماعى اسلام راتعطيلكنيمويابر سرمسائلاصولى دين خدا با دشمنان دين مصالحه نماييم؟ قطعا چنين برداشتى خلاف وجدان پاك، قرآن و سنت اهل بيتعليهم السلام است و منشاى جز جهل يا خفتگى وجدان يا شيطنت ندارد; چرا كه با اندكى تامل در آيات شريفه قرآن مجيد و سنت نبوىصلى الله عليه وآله به روشنى به دست مىآيد همان خدايى كه فرمود: «يريد الله بكم اليسر و لايريد بكم العسر» (بقره: 158) ، وقتى پاى مسامحه با منكران دين به ميان آمد، رسول اكرمصلى الله عليه وآله را از كوتاه آمدن و دستشستن از موازين اسلام نهى نمود و اين نوع سازش را به جاى يسر و آسانگيرى، «مداهنه» و بىمبالاتى در دين خوانده و فرمود: «فلا تطع المكذبين و دوالوتدهن فيدهنون» (قلم: 8 و 9) ; از كسانى كه دين را تكذيب مىكنند اطاعت مكن.آنها دوست دارند تو نرمش نشان دهى تا خود نيز نرمش نشان دهند. مرحوم علامه طباطبائىرحمه الله ذيل اين آيه شريفه مىفرمايد: «محصل آيه اين است كه آنها دوست دارند شما با آنها مصالحه كنيد و آنان نيز با شما مصالحه كنند، بدين صورت كه هر يك از شما در دين ديگرى قدرى تسامح به خرج دهد.» (2) همان پيامبرى كه شريعتخويش را سهله و سمحه خواند، در اجراى حدود الهى ىنهايتسختگير بود; هنگام فتح مكه، عفو عمومى صادر فرمود و چند تن از سران قريش، و ديگران را آزاد كرد.ولى در همان ايام، زنى از قبيله بنى مخزوم را به جرم دزدى دستگير كرده بودند و طبق موازين اسلام مىبايست انگشتانش را قطع كنند.قريش سخت نگران بودند; چون او از خانوادههاى بزرگ و داراى شان و منزلتبه حساب مىآمد و اجراى حد بر او، براى خانوادهاش گران تمام مىشد.از اينرو، اشراف و بزرگان به دنبال اين و آن رفتند تا به طريقى پيامبرصلى الله عليه وآله را راضى كنند كه از اجراى حد صرف نظر كند و در اينباره تساهل به خرج دهد.سرانجام، اسامة بن زيد را براى وساطت نزد رسول اكرمصلى الله عليه وآله فرستادند.وقتى اسامه حاجتش را به رسول خداصلى الله عليه وآله گفت، رنگ چهره آن حضرت دگرگون شد و فرمود: آيا در مورد حدى از حدود خدا شفاعت مىكنى؟ ! مگرحدودالهىشفاعتبرداراستتا با سفارش و پادرميانى اين و آن تعطيل شود؟ ! به قدرى واكنش پيامبرصلى الله عليه وآله جدى بود كه اسامه فورا حرف خود را پسگرفت و از رسول خداصلى الله عليه وآله تقاضا كرد برايش نزد خداوند استغفار كند. آنگاه پيامبرصلى الله عليه وآلهدر ميان مردم چنين خطبه خواندند: «اقوام پيش از شما هلاك شدهاند; چرا كه وقتى شريفى در ميانشان سرقت مىكرد، رهايش مىكردند، ولى وقتى ضعيفى دستبه دزدى مىزد، بر او حد جارى مىكردند.اما قسم به كسى كه جانم در يد قدرت اوست، اگر فاطمه، دختر محمد، دزدى كند، دستش را قطع مىكنم.» (3) با توجه به شواهد روشن قرآن و سيره رسول اكرمصلى الله عليه وآله، بايد گفت: گرچه مكتب اسلام مكتبى با گذشت و آسان بوده و تسهيل بر بندگان در مقام تشريع احكام دين لحاظ شده، اما اين بدان معنا نيست كه هر جاهلى مىتواند براى حفظ مصالح شخصى يا گروهى خود، احكام ثابت دين را تفسير به راى كند، قرائتى نو از آن ارائه دهد و براى خشنودى اين و آن دستبه تغيير و يا تحريف و تعطيل احكام اسلام بزند، بلكه، سهله و سمحه بودن دين بدين معناست كه عمل به احكام اسلام و آنچه به عنوان دستورات شرعى به ما رسيده است، امرى سخت و دشوار نيست و بشر را به تكلفهاى بىجا و كنارهگيرى از اجتماع و عزلتگزينى و گوشهگيرى مبتلا نمىكند.نفوس پاك و دلهاى خاشع هرگز از عمل به دستورات اسلام خسته و ملول نمىشوند و احساس درد و رنج نمىكنند.
ب - رويكرد تساهل پس از رحلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله
پس از رحلت نبى اكرم صلى الله عليه و آله، بسيارى از اصحاب آن بزرگوار هوس استراحت و خوشگذرانى نمودند و هواى عيش به دور از رنج و محنت جنگ و جهاد و شهادت به سرشان افتاد.البته علايم خطر دنياطلبى و در پى مطالبه حق خويش بودن از فتح مكه در ميان مسلمانان پيدا شده بود، ولى پس از رحلت رسول خداصلى الله عليه وآله، ناگهان به صورت يك بيمارى شايع بروز كرد و اثر عملى خود را نمايان ساخت. بدينروى زهراى اطهرعليها السلام، كه در آن ايام در كانون مشكلات و مصايب قرار داشت و در صف مقدم جبهه يك تنه با اكثريت جامعه مبارزه مىكرد، خطاب به مهاجران و انصار فرمود: «آگاه باشيد! مىبينم كه به تنآسايى جاودانه دل داده و كسى را كه سزاوار زمامدارى بوده دور ساختهايد، با راحتطلبى خلوت كرده و از تنگناى زندگى به فراخناى آن رسيدهايد، آنچه را حفظ كرده بوديد از دهان بيرون ريختيد و آنچه را فرو برده بوديد بازگردانديد، ولى بدانيد، اگر شما و همهاهلزمينكافر شويد خداى بزرگ از همگان بىنياز و ستوده است.» (4) وقتى خواص از زندگى همراه با مجاهده و مبارزه گذشته خسته شدند و به دنبال زندگى راحت و بهرهمندى افزونتر از مال و منال و زن و فرزند و جاه و جلال رفتند و در يك كلام، دنيا را هدف قرار دادند، به طور طبيعى، روحيه سهلانگارى و بىمبالاتى و اهمال نسبتبه دستورات دين به عنوان رويكردى نو و پردامنه سراسر مدينه را فرا گرفت و گرد و غبار سستى و فتور بر دلهاى اصحاب نشست.در آن حال، حضرت زهراعليها السلام وقتى براى محاجه با ابوبكر در مسجد حاضر گرديد، ابتدا سران مهاجر و انصار را به دليل اهمال و بىتوجهى نسبتبه سنت پيامبرصلى الله عليه وآله توبيخ و سرزنش نمود و سپس فرمود: «براى اجابت نداى شيطان گمراه و خاموش كردن انوار دين روشن و مهمل شمردن سنتهاى پيامبر برگزيده آماده بوديد.» (5) در پى گرايش اصحاب به تساهل و تسامح در اجراى دستورات اسلام، زمينه كنار زدن حضرت علىعليه السلام فراهم آمد; چرا كه آنان خوب مىدانستند علىعليه السلام در اجراى احكام دين بسيار جدى و قاطع است، هرگز براى جلب منفعتخود و دوستان و آشنايانش و يا تحت فشار افكار عمومى از اجراى احكام خدا صرف نظر نمىكند، صلابت على عليه السلام در برابر متخلفان از زمان حيات رسول اكرمصلى الله عليه وآله مورد شكايت و اعتراض برخى از اصحاب واقع شده بود; برخى از رفتار تند آن حضرت در برابر بىمبالاتى در حفظ بيتالمال دلخور شدند، بهگونهاى كه در حجةالوداع، به كرات از آن حضرت شكايت كردند.كار به جايى رسيد كه رسول اكرم صلى الله عليه وآله ناراحتشدند و به يكى از اصحاب دستور دادند با صداىبلندبگويد: «ازشماتتعلىبنابىطالبدستبرداريد;اودراجراى حكم خداىعزوجلخشناست و در دينش اهل تساهل و تسامح نمىباشد.» (6) زهراى مرضيهعليها السلام در روزهاى پايانى عمر شريف خود در ملاقات با زنان مهاجران و انصار، علت اساسى بىمهرى و مخالفت اصحاب با علىعليه السلام را صلابت و عدم تساهل آن بزرگوار در اقامه احكام الهى بيان داشتند و فرمودند: «چرا با على مخالفت كردند؟ والله، با او مخالفت نورزيدند، مگر به سبب شمشير بران و شدت برخورد و عقوبت دردناك و غضبش در حين نافرمانى از خدا.» (7) به هر روى، تساهل دينى ابتدا به صورت غصب خلافت و تصاحب سهم الارث حضرت فاطمهعليها السلام ظهور نمود، سپس به دوستى و اعتماد با عناصر منافق و غيرخودى و تعطيل حدود الهى و حيف و ميل بيتالمال انجاميد و در دوران خلافت عثمان، به اوج خود رسيد، به گونهاى كه موجب نارضايتى و شورش اجتماعى شد و به قتل عثمان منتهى گرديد. در اين نوشتار براى رعايتبرخى مصالح، از شرح و بسط غصب خلافت و سهمالارث زهراى مظلومه عليها السلام خوددارى شده، به ساير موارد اختلاف حضرت على عليه السلام با خواص متساهل پرداخته شده است. تساهل با بنىاميه
يكى از مهمترين موارد اختلاف ميان حضرت علىعليه السلام و خواص اصحاب، در نحوه برخورد با بنىاميه و حزب طلقا بود.اين اختلاف از همان آغازين روزهاى پس از رحلت رسول خداصلى الله عليه وآله چهره خويش را نمايان ساخت و تا پايان دوران امامت آن حضرت استمرار يافت. حزب طلقا، به سركردگى بنى اميه و به رياست ابوسفيان و فرزندانش، كسانى بودند كه از آغاز بعثت پيامبرصلى الله عليه وآله همواره درصدد جلوگيرى از بسط و گسترش اسلام گام برمىداشتند.آنان در مكه سختترين فشارها و شكنجهها و تنگناهاى اقتصادى و اجتماعى را بر رسول اكرمصلى الله عليه وآله و يارانش تحميل كردند، تا جايى كه پس از رحلت عموى پيامبرصلى الله عليه وآله و ضعيف شدن پشتوانه قبيلگى آن حضرت، كمر به قتل آن بزرگوار بستند، ولى با لطف و عنايت الهى، رسول خداصلى الله عليه وآله جان سالم به در بردند و به مدينه هجرت كردند.پس از هجرت پيامبرصلى الله عليه وآله نيز مكرر جنگهاى خونين عليه حكومت نوپاى اسلامى برپا كردند تا اسلام را از ريشه بركنند و در اين راه، از فرط كينهاى كه نسبتبه پيامبرصلى الله عليه وآله و دين و اصحابش به دل گرفته بودند از كشته شدن فرزندان و برادران و بستگانشان نيز باكى نداشتند; نزديكانشان را به استقبال مرگ مىفرستادند و از دم شمشيرهاى مسلمانان مىگذراندند تا شايد به پيروزى برسند. آنان تا زمان فتح مكه، همواره درصدد توطئه عليه مسلمانان بودند و در فتح مكه نيز تنها به دليل ترس از شمشير مسلمانان، به ظاهر اسلام را پذيرفتند، ولى در دل، سخت ازاسلامومسلمانانخشمگين بودند; چرا كه با بعثت پيامبرصلى الله عليه وآله و گسترش اسلام، منافع اقتصادى، اجتماعى و سياسى ظالمانهشان را از دست دادند. حزب طلقا از فتح مكه تا روز رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله همواره در جامعه اسلامى به عنوان يك حزب مطرود و شكستخورده سياسى و اجتماعى مطرح بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله گاه از سر ترحم، براى آنان امتيازى ويژه قايل مىشدند، ولى همواره مراقب و مواظب حركات و سكناتشان بودند تا مبادا عليه مسلمانان توطئه كنند. بارحلت رسول خداصلى الله عليه وآله و بروز اختلاف ميان اصحاب آن حضرت در مساله خلافت، بنىاميه فرصت را مغتنم شمرده، تلاش كردند تا در دستگاه خلافت نفوذ نموده موقعيت از دست رفته خويش را بار ديگر به دست آورند. از اينرو، پس از ماجراى سقيفه، وقتى ابوسفيان وارد مدينه شد، سعى كرد با تشديد اختلاف ميان سران اصحاب از يك سو، از قدرت جبهه اسلام بكاهد و از سوى ديگر، خود نيز با حمايتيكى از طرفين درگير، در پيروزى آنها سهيم گردد و امتيازاتى در دستگاه خلافت كسب كند.از اينرو، ابتدا گفت: طوفانى مىبينم كه جز خون چيز ديگرى آن را فرو نمىنشاند، (8) سپس سراغ علىعليه السلام و عمويش عباس آمد و پس از نوميدى از آنها به ابوبكر و عمر پيوست. آن روزها در ميان خواص اصحاب در چگونگى برخورد با بنىاميه دو ديدگاه وجود داشت: ديدگاه نخست، ديدگاه علىعليه السلام و بنىهاشم بود.حضرت علىعليه السلام معتقد بود: آنان به اسلام ايمان نياوردهاند و به شهادتين زبانى آنان نبايد اعتماد كرد; تظاهرشان به اسلام منافقانه است، آنها همان باقىماندگان كفار جنگ احزاب هستند كه كمر به نابودى اسلام بستهاند و از روى ناچارى به اسلام گرويدهاند.نبايد پستهاى كليدى حكومت اسلامى را به آنها سپرد.آن حضرت خطاب به يارانش كه عازم جنگ صفين بودند، فرمود: «اى فرزندان مهاجران، به سوى سركردگان كفر و بازماندگان جنگ احزاب و دوستان شيطان حملهور شويد.» (9) و وقتى چشمان مباركش در ميدان صفين به پرچمهاى سپاه معاويه افتاد، فرمود: «قسم به كسى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد، آنها اسلام نياورده بودند، بلكه به ظاهر تسليم شدند و كفر خويش را پنهان نمودند.» (10) اين ديدگاه حضرت علىعليه السلام در حقيقت علت عدم پذيرش بيعت ابوسفيان در ماجراى سقيفه بود; وقتى پس از ماجراى سقيفه ابوسفيان نزد آن حضرت آمد و گفت: ناتوانترين قريش حاكميتبر شما را به دست گرفته است.سوگند به خدا، اگر بخواهى اين شهر را عليه ابوبكر پر از سواره و پياده مىكنم. (11) علىعليه السلام با باريكبينى خاص خويش، متوجه نيتشوم او براى ايجاد اختلاف ميان صفوف مستحكم مسلمانان گرديد و چنان پاسخ حسابشده و خردكننده به او دادند كه براى هميشه از فريب دادن علىعليه السلام مايوس شد; فرمود: «تو در پى كارى هستى كه ما اهل آن نيستيم. (12) تو مدتها بدخواه اسلام و مسلمانان بودهاى، ولى نتوانستهاىضررىبهآنهابرسانى.مارابهسوارهوپياده تو نيازى نيست.» (13) وقتى نزد عباس عموى پيامبرصلى الله عليه وآله، رفت تا با او بيعت كند، عباس نيز از پذيرش بيعت او امتناع ورزيد. (14) ديدگاه دوم، ديدگاه برخى از سران صدر اسلام همچون خليفه اول و دوم بود.آنان به عكس گروه اول، بنىاميه را مثل ساير مسلمانان و اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله قابل اعتماد و خودى مىپنداشتند و معتقد بودند: بنىاميه قومى دنيا ديده و سياس و زيركند، بدون تسامح و انعطاف نشان دادن و جلب رضايت آنها نمىتوان از آنان در امان بود و با خيال آسوده حكومت اسلامى را اداره كرد.بدين دليل، سياست تساهل و تسامح نسبتبه بنىاميه را برگزيدند.بدينروى، ابتدا مبلغى از بيتالمال به عنوان حق السكوت به ابوسفيان بخشيدند: وقتى ابوسفيان پس از ماجراى سقيفه از ماموريت جمعآورى زكات به مدينه بازگشت، عمر به ابوبكر گفت: ابوسفيان از سفر بازگشته، من از شر او ايمن نيستم.براى دفع شرش، زكاتى را كه در اختيار دارد به او ببخش.ابوبكر نيز پذيرفت و زكاتى را كه ابوسفيان آورده بود، از او نگرفت. (15) ولى ابوسفيان به اين مقدارقانع نبود، به همين دليل، خلفا براى آرامش خاطر خود، تصميم گرفتند سماحتبيشترى به خرج دهند.از اينرو، هنوز شيرينى هداياى مالى خليفه در كام ابوسفيان از بين نرفته بود كه فرماندهى بخشى از سپاه اسلام در شام را به پسرش يزيد اعطا كردند و پس از مدت كوتاهى، خليفه دوم فرماندهى كل سپاه در شام را به يزيد واگذار نمود (16) و بدينگونه، كليه شؤون دينى، و مالى و مديريتى قلمرو شامات در دست فرزند سركرده كفر و نفاق، يزيد بن ابوسفيان، قرار گرفت; چرا كه فرماندهان فتوحات در آن زمان، علاوه بر فرماندهى سپاه فاتح، حاكم مناطق مفتوحه نيز به حساب مىآمدند; عزل و نصب فرمانداران مناطق مفتوحه، حد و مرز آزادى ملل فتح شده و اخذ خراج و جزيه آنان بر عهده فرمانده سپاه فاتح بود. علاوه بر اين، مديريت فرهنگى و مالى و دينى سپاهيان بر دوش فرمانده قرار داشت. پس از مرگ يزيد، خليفه دوم صلاح ندانست امتياز حاكميتشام را از خاندان ابوسفيان سلب كند.بدينروى، معاوية بن ابوسفيان را جانشين او قرار داد.و اين مساله موجب مسرت فراوان ابوسفيان و همسرش هند گرديد: وقتى عمر خبر مرگ يزيد را به ابوسفيان داد، ابوسفيان كمى غمگين شد، ولى بىدرنگ، در همان مجلس از عمر پرسيد: نظر شما چيست؟ چه كسى را مىخواهى به جاى او به شام بفرستى؟ (اين خود نشان مىدهد حاكميتشام براى ابوسفيان اهميت فراوانى داشت.) عمر گفت: به زودى فرزند ديگرت، معاويه، را حاكم شام مىكنم.ابوسفيان با شنيدن اين جمله، مسرور شد و گفت: حقيقتا حق خويشاوندى و پيوند رحمى را به جاى آوردى. (17) اين نشان مىدهد كه ابوسفيان خود و فرزندانش را شايسته تصدى اين منصب نمىدانست، اما از سماحت و انعطافى كه خليفه به خرج داد، به شدت خرسند شد و آن را به حساب پيوند قبيلگى خود با خليفه گذارد، نه لياقت و شايستگى خود و فرزندانش. جاى بسى شگفتى است كه خليفه دوم با آنكه اموال بسيارى از كارگزارانش را به دليل سوء استفاده از بيتالمال مصادره كرد، در مورد زندگى شاهانه فرزندان ابوسفيان سكوت اختيار نمود و تنهابه يك اخطار زبانىوتذكرسادهبسندهكرد. اواموال خالد بن وليد، (18) ابوهريره، ابوموسى اشعرىو عمروبنعاصرابهجرمسوءاستفادهازبيتالمال مصادره نمود. (19) سياست تساهل و تسامح نسبتبه بنىاميه در دوران خلافت عثمان با شدت افزونترى اعمال گرديد.عثمان خود از بنىاميه بود و به شدت تحت تاثير عواطف قومى و قبيلگى خويش.از اينرو، در دوران خلافتش، علاوه بر ابقاى معاويه بر حكومتشام، فرمانروايى مصر را نيز به برادر رضاعى خود، عبدالله بن سعد بن ابى سرح - كه پيامبرصلى الله عليه وآله روز فتح مكه دستور قتلش را صادر فرموده بودند - سپرد و وليد بن عقبة بن ابى معيط، فرزند يكى از سران كفر قريش، را والى كوفه قرار داد و پس از او اين منصب را به سعيد بن عاص سپرد.او همچنين حكومتبصره را به عبدالله بن عامر و حكومتيمن را به يعلى بن منيه واگذارد و مروان بن حكم، يكى از عناصر پليد و منافق خاندان اموى، را رئيس دفتر خود قرار داد.مروان كليه امور مهم دارالخلافه را در دست گرفت، به گونهاى كه بدون اطلاع خليفه، از طرف او حكم حكومتى صادر مىكرد. گرچه عثمان در نخستين سالهاى حكومتش، با سياست تساهل و تسامح به امويان خوشخدمتى كرد و زمينه فعاليت و نفوذشان را در دستگاههاى اجرايى فراهم نمود، اما در اواخر حكومتش، خود طعمه حريق افزونطلبىهاى آنها قرار گرفت; بنىاميه تمامى اختيارات را از عثمان سلب كردند، استقلال راى و قدرت تصميمگيرى را از او سلب نمودند.هريكازآنانقلمروفرمانروايىخودراملكطلقخويش مىپنداشت و بدون هيچگونه اعتنايى به مقدسات جامعه اسلامى و يا مصلحتخليفه، بزرگترين خيانتها را مرتكب مىشد و عثمان بسان يك حاكم مسخشدهدر عزل و بركنارى آنان، تعلل مىورزيد: «تساهل به خرج مىداد.» پس از افشاى رسوايى اخلاقى وليد، عثمان علىرغم ميل باطنىاش، با اكراه، وليد را تقبيح كرد و از او برائت جست، ولى پس از مدتى گفت: روستاها و سرزمينهاى حاصلخيز عراق متعلق به قريش است; يعنى سواد عراق را جزء تيول خود و قوم و قبيلهاش شمرد. مسلمانان كوفه دريافتند گرچه سعيد همچون وليد فساد اخلاقى علنى ندارد، ولى سخت گرفتار فساد مالى است.مالك اشتر، كه در آن روزگار از قراء قرآن و خواص اهل حق و فرماندهان دلير كوفه به شمار مىرفت، نتوانست اين زيادهطلبى و ظلم آشكار و ادعاى جسورانه سعيد را تحمل كند; لب به اعتراض گشود و گفت: آيا غنيمتى را كه خداوند در سايهشمشيرهاونيزههانصيبماننمودهاست، بستانخودوقومتمىشمارى؟ ! آنگاه با هفتاد سوار از كوفه رهسپار مدينه شد، نزد عثمان رفت و از عمل زشتسعيد شكايت كرد.او خواستار عزل سعيد شد.برخورد عثمان با مالك و همراهانش از حوادث شگفتانگيز و عبرتآموز صدر اسلام و در عين حال، منعكس كننده عواقب تلخ و غمبار اعتماد به كفار و منافقان است.عثمان ابتدا در رسيدگى و پاسخگويى شكايت آنان سستى به خرج داد; چند روز متوالى آنها را در مدينه معطل و بدون پاسخ نگه داشت، به اميد آنكه خسته شوند و از شكايتخود صرفنظر كنند و به كوفه بازگردند، ولى آنها سماجتبه خرج دادند و همچنان پيگير شدند.سرانجام، عثمان مشكل را با برخى از امرا از جمله شخص مجرم - يعنى سعيد بن عاص - در ميان گذارد.عبدالله بن سعد براى فرونشاندن اعتراضات كوفيان، مصلحت را در اين ديد كه عثمان به خواسته كوفيان بىتوجهى نكند; چرا كه كوفه يك شهر نظامى بود و آرامش و ثباتش در تحكيم يا تضعيف پايههاى دستگاه خلافت نقش حساس و سرنوشتسازى داشت.ولى سعيد بن عاص - متشاكى عنه - به اين راى اعتراض كرد و گفت: اگر اين كار را بكنيد، از اين پس اهل كوفه هر روز يكى را به ولايت مىگمارند و يكى را عزل مىكنند.كوفيان كارى غير از بحث و گفتوگو ندارند; در مسجد دور هم حلقه مىزنند و براى حكومت تصميم مىگيرند.به نظر من، آنها را در قالب لشكرهايى تجهيز كن و به مرزها بفرست تا هم و غمشان اين باشد كه پشت مركبشان بميرند.عثمان نيز همين راه را برگزيد و بدينسان مسلمانان كوفه را، كه براى حفظ زمينهايشان از تجاوز و چپاول سعيد بن عاص شكايت كرده بودند با صلاحديد سعيد بن عاص به مرزهاى كشور تبعيد كرد! (20) موضع علىعليه السلام در قبال تساهل خلفا نسبتبه بنىاميه
حضرت علىعليه السلام تا نيمه خلافت عثمان در برابر سياست تساهل و تسامح خلفا نسبتبه بنىاميه و اعتماد به افرادى همچون معاويه و وليد بن عقبه و عبدالله بن سعد سكوتى اعتراضآميز اختيار نمود.سكوت آن حضرت هم به دو دليل بود: اول.هنوز امويان جرات تجاوز به حقوق مسلمانان و لطمهزدن به مصالح اسلام و مسلمانان را نيافته و تنها در فكر اشغال پستها و بهرهمندى بيشتر از تنعمات دنيا بودند. دوم.مردم هوشيارى و دورانديشى لازم را نداشتند تا خطر آينده بنىاميه را درك كرده، نقشههاى شوم آنان را پيشبينى كنند كه اين پيشبينى و توجه به چنين خطراتى فراستخاصى مىطلبيد.بنىاميه آن روزها تنها در منطقه شام مشغول فعاليتبودند و شام دور از تيررس چشمهاى مسلمانان اصيل حجاز بود.از اينرو، اگر حضرت علىعليه السلام لب به اعتراض مىگشود، افكار عمومى از آن حضرت حمايت نمىكرد و يا حتى مخالفت ايشان را به عنوان تسويه حساب شخصى با خلفا و كارشكنى در اجراى سياستهاى آنها تلقى مىنمود.در نتيجه، هم خلفا در برابر علىعليه السلام ايستادگى مىكردند و هم جامعه.بدينروى، حضرت نه تنها در اين زمينه، بلكه حتى در مواردى كه خلفا و يا سران حكومت مرتكب لغزشهايى مىشدند، سكوت اختيار مىكرد تا اعتراضش موجب تفرقه و آسيبديدن مصالح اسلام و مسلمين نشود.حضرت در بيان فلسفه سكوت خويش در مساله خلافت، بياناتى دارد كه كاملا اين مفاهيم از آن به دست مىآيد: «ترسيدم اگر اسلام و اهلش را يارى نكنم شاهد نابودى و شكاف در اسلام باشم كه مصيبت آن براى من از رها كردن خلافت و حكومتبر شما بزرگتر بود، چرا كه اين حكومتبهره كم و ناچيز دوران كوتاه زندگى دنياست كه تمام مىشود; همانگونه كه سراب تمام مىشود و ابرها از هم مىپاشند.» (21) درجاى ديگرمىفرمايد: «شماخوب مىدانيد كه من از هركسديگرى به لافتشايستهترم.والله، مادامىكه اوضاع مسلمانان روبهراه باشد و جزشخص منبهديگرى ظلم نشود، همچنان خاموش خواهم ماند.» (22) از نيمه دوم خلافت عثمان، وضع جامعه و شرايط اجتماعى كاملا دگرگون شد، مفاسد اخلاقى و انحرافات دينى و امنيت مالى توسط عمال اموى عثمان به صورتى فراگير در جهان اسلام شيوع يافت، به گونهاى كه فرياد مسلمانان مصر و كوفه و ساير شهرها بلند شد.در چنين شرايطى، موانع اعتراض و انتقاد حضرت علىعليه السلام برطرف گرديد; چرا كه از يك سو، افكار عمومى آمادگى پذيرش انتقاد نسبتبه سياستهاى نظام حاكم را داشت و از سوى ديگر، علىعليه السلام احساس مىكرد با توجه به هتك حرمت مقدسات مذهبى و افشاى برخى از مفاسد امويان، سكوت وجهى ندارد.از اينرو، وارد ميدان شدند و هدايت معترضان را از دور يا نزديك برعهده گرفتند و زمينه عزل برخى از عمال اموى همچون عبدالله بن سعد بن ابى سرح را فراهم آوردند.متاسفانه خلفا با سپردن پستهاى كليدى جهان اسلام به فرزندان ابوسفيان و حزب طلقا، صلاحيت آنها را امضا نموده بودند و اين خطرى بزرگ براى جهان اسلام و خدمتى ارزشمند به آنان محسوب مىشد كه با سياست تساهل و تسامح خلفا تحقق يافت. پيامد اين سياست در جامعه آن روز اين شد كه معاويه در سالهاى پايانى خلافت عثمان، با كمال جسارت در محفل بزرگان اصحاب و سران مهاجران حاضر مىشد و به بهانه دفاع از عثمان، آنها را تحقير مىكرد و از خود و پدران كافر و بتپرستش به نيكى ياد مىنمود.او در مجلسى گفت: «اى مهاجران، شما مىدانيد كه هر يك از شما پيش از اسلام در ميان قومتان فردى ورشكسته و گمنام بوديد، كارها و امور جامعه بدون نظرخواهى از شما انجام مىشد، تا اينكه خداوند رسولش را مبعوث نمود و شما سبقت جسته و زودتر به او پيوستيد.پس شما تنها به واسطه سبقتتان سيادت يافتهايد، به طورى كه امروز مىگويند: رهط فلان، آل فلان، وگرنه پيشتر شما قابل ذكر نبوديد.» علىعليه السلام، كه در مجلس حضور داشت و مىدانست معاويه مىخواهد تلويحا اقتدار و آقايى مجدد خود را به رخ اصحاب بكشد، به شدت خشمگين شدند و فرمودند: «اى پسر زن كثيف، تو را چه به اين حرفها...سپس با عصبانيتبرخاستند و از مجلس خارج شدند.» (23) جاى شگفتى است كه برخى از خواص و مؤمنان بيماردل سيادت و آقايى افرادى همچون معاويه، اين دشمن شناخته شده و نشاندار اسلام، را مىپذيرفتند، ولى خلافت و عامتشخصيت عادل، متقى و معصومى همچون على بن ابىطالبعليه السلام را برنمىتابيدند. محصول سياست تساهل و تسامح خواص اين شد كه بنىاميه چنين جرات و جسارتى پيدا كنند كه در مقابل بزرگان صحابه و شخصيتى بسان علىعليه السلام كه رشد اسلام و حكومت اسلامى مديون مجاهدتهاى جانكاهشان بوده است، قد علم كنند.و از اين مهمتر آنكه اين سياست زمينه قتل خود عثمان را نيز فراهم آورد كه شرح آن مجالى ديگر مىطلبد. علىعليه السلام به محض در دست گرفتن زمام خلافت، بدون درنگ و هرگونه ملاحظه نسبتبه سياست تساهل و تسامح مسؤولان گذشته، حكم عزل تمام عمال خائن اموى - غير از يك تن - را صادر نمودند. (24) اين حكم غير از معاويه در مورد سايران به اجرا درآمد و همگى از پستهاى خويش بركنار شدند. بنىاميه، كه خوب مىدانستند موقعيت و نفوذ اجتماعى آنان در دوران خلفا به مراتب درخشانتر از روزهاى پس از فتح مكه شده و اساسا از روزى كه بنا شد قرآن و سنت همراه با مدارا و سهلگيرى اجرا شود، ارزشهاىاسلامىدر جامعه كمرنگ شده است، در مقابل حركت تهاجمى علىعليه السلام عقب ننشستند، بلكه آنها نيز حالت تهاجمى به خود گرفتند. يعقوبى مىنويسد: همه مردم با علىعليه السلام بيعت كردند، مگر سه نفر از قريش كه همه از بنىاميه بودند: مروان بن حكم، سعيد بن عاص و وليد بن عقبه...وليد به عنوان سخنگوى اين سه نفر رو به حضرت كرد و با كمال وقاحت، حضرت را به دليل ضربههايش به كفار در جنگهاى بدر و احد سرزنش كرد و گفت: تو به همه ما ستم روا داشتهاى.اما من، پدرم را روز جنگ بدر در حالى كه دستگير شده بود كشتهاى.و اما سعيد، پدرش را روز بدر كشتهاى، در حالى كه چشم و چراغ قريش بود، و اما مروان، به پدرش دشنام دادهاى و از عثمان - زمانى كه وى را نزد خويش برد - ايراد گرفتى و حال آنكه ما از برادران و همانند شما از فرزندان عبد مناف هستيم...» حضرت به شدت برآشفتند و فرمودند: «اينكه گفتى من به شما ستم كردهام، بايد گفت: حق به شما بدى روا داشته است...، هر كه حق را برنتابد، تحمل باطل بر او دشوارتر است.اگر خواستيد برگرديد، به جايگاه اصليتان برگرديد.» (25) سرانجام، وليد به معاويه پيوست و در جنگ صفين در مقابل علىعليه السلام شمشير كشيد و مروان در مدينه ماند و فتنه جنگ جمل را به راه انداخت. در ميان عمال بنىاميه و سران حزب طلقا، تنها معاويه به دليل پشتوانه مردمى كه در طول دوران سه خليفه اول در شام براى خود پديد آورده بود، از اجراى حكم عزل علىعليه السلام سرپيچى نمود و از تحويل حكومتشام به آن حضرت خوددارى كرد.در اين هنگام، وقتى نزاع ميان علىعليه السلام و معاويه بالا گرفت، برخى از خواص كوتاه آمدند و سعى كردند بهگونهاى حضرت را وادار سازند تا از عزل معاويه صرف نظر كند و در برخورد با او قدرى سماحتبه خرج دهد.آنان ابتدا مغيرة بن شعبه را، كه از سياستمداران زيرك عرب به حساب مىآمد و ردپاى او هم در سقيفه، همدرعصرعلىعليه السلاموهمدردربار معاويه و اساسا در فرازهاى حساس تاريخ اسلام كاملا مشهود است، نزد حضرت فرستادند.او حضرت را از جنگ با معاويه بيم داد و گفت: «براى معاويه نامه بنويس و توليتشام را به او واگذار كن و به او دستور بده تا برايت از مردم بيعتبگيرد، و گرنه با تو مىجنگد.» حضرت در جواب مغيره، كه ابتداى كلامش به نويد اخذ بيعت مزين و انتهايش به تهديد جنگ ختم شده و در حقيقت، محكى بود براى ارزيابى ميزان دلبستگى علىعليه السلام به حكومت و سنجش پاىمردى و استواريش در بركنارى معاويه، فرمود: «من هرگز گمراهان را به مددكارى [كارگزارى خويش] نپذيرفتهام،...والله من به خاطر مصلحت دنيايم كارى را كه فساد و تباهى دينم را در آن مىبينم انجام نمىدهم.» (26) يعنى من در دينم اهل مداهنه و مماشات نيستم.اگر كار من با معاويه به جنگ و كارزار هم بكشد، حاضر نيستم او را كه فردى گمراه و گمراهكننده است، ولى و صاحباختيار مردم قرار دهم و جان و مال و دين و ايمانشان را به دست او بسپارم. به گواهى تاريخ، غير از مغيره برخى ديگر نيز سعى كردند تا حضرت را به مداراى با معاويه وادار سازند، ولى حضرت نپذيرفت و با صلابت كامل انديشه خطرناك مداهنه در مقابل دشمن را محكوم نمود. اسكافى مىنويسد: مردى از اهالى شام به نام حوشب ذوظليم، كه از خواص و صاحب مقام و منزلتبه شمار مىرفت، نزد علىعليه السلام آمد و گفت: «اى على، مگر نمىبينى كه خداوند نصيب خوبى از حكومتبه تو داده است; همين مقدار را بگير و شكرگزار باش! شما در اسلام صاحب پيشينه و سابقه هستى، از نزديكان رسول خداصلى الله عليه وآله و دامادش بودهاى و داراى تجربه و نسبتسببى با پيامبرى.اگر فردا با ما درگير شوى اين موجب سرافكندگى و ركود عرب مىشود و حرمتها را ضايع مىكند.بيا با شهامت و رشادت برگرد و ما را با شام خودمان آزادبگذار و خونهاى ما و اصحابت را حفظ كن.» حضرت سخن او را خيرخواهانه و زبانش را نصيحتگو ديدند، اما مشكل او را جهل و نادانى نسبتبه اسلام و احكام آن دانستند.از اينرو، بدون هرگونه عقبنشينى، سعى كردند با زبانى نرم به او بفهمانند كه اسلام دين تساهل و تسامح و لبخند زدن به دشمن و مماشات با كفار و ظلمه نيست.فرمودند: «تو با تلاشى كه به خرج دادى، در نصيحت كردن كمنگذاشتى.اگر من مىدانستم كه اجازه دارم در دينم تساهل به خرج بدهم به تو پاسخ مثبت مىدادم، سازش برايم مؤونه كمترى دارد.ولى خداوند از اهل قرآن راضى نمىشود كه مردم در اطراف عالم معاصى خدا را مرتكب شوند و آنها اكتبمانند; نه امر معروف كنند و نه نهى از منكر.بدان اى حوشب، من بارها اين موضوع را بررسى كرده و تمام جوانبش را سنجيدهام، به طورى كه اين مساله خواب شب را از چشمم گرفته است.ولى راهى جز جنگ باآنهاياكفر بهآنچه محمد آورد نيافتهام.معالجهاين دردبهوسيله جنگبرايمآسانتراست ازمعالجهآن به وسيله غل وزنجيرهاى دوزخوتحملبار سنگيندنيا برايمسهلتراستازآتش.» (27) اختلاف اساسى حضرت علىعليه السلام با معاويه و حزب اموى بر سر همين مساله بود: آسانگيرى و سماحتسياسى.وگرنه معاويه حاضر بود از دستورات و اوامر علىعليه السلام اطاعت كند و در راه تحكيم پايههاى حكومتحضرتش در صورت كنار گذاشتن سرسختى در اجراى احكام اسلام - همچون حفظ و حراست از بيتالمال و ترك زندگى اشرافى و برقرارى عدالت اجتماعى - تلاش نمايد و از مردم براى آن حضرت بيعتبگيرد، ولى همه اينها به شرط دست كشيدن علىعليه السلام از اجراى دقيق احكام خدا بود. لذا مىبينيم حضرت در بيان فلسفه جنگ معاويه با او مىفرمايد: «اين قوم (بنىاميه) از پايين كشيدن و مرگ من نااميد شدهاند; تلاش مىكنند مرا وادار به سستى و كاهلى در برابر دستورات خدا كنند، ولى (سستى در اجراى احكام خدا) از من دور است.» (28) علىعليه السلام در طول حكومتخويش، لحظهاى تحت تاثير خواص منحرف و خودباخته قرار نگرفت و چشم را بر روى بنىاميه و اعمال زشتشان نبست و دست دوستى به سويشان دراز نكرد، بلكه آنها را در جامعه به عنوان منافقانى در كمين نشسته و عناصرى ضال و مضل معرفى نمود; به مردم مىفرمود: «آگاه باشيد، از نظر من، مخوفترين فتنهاى كه شما را تهديد مىكند فتنه بنىاميه است.» (29) در مجموع، بايد گفت: گرچه على بن ابىطالب توفيق نيافت معاويه را از اكميتشام بركنار كند و ريشه فساد را در آخرين منزلگاهش بخشكاند، اما به دو پيروزى بزرگ نايل آمد: اول.با «كافر» و «منافق» خواندن كسانى كه برخى از خواص آنها را دوستقابلاعتمادمىشمردند، انديشهتساهلو مداهنه با عناصر غيرخودى ودشمنرامحكومكرد و حد و مرز اسلام علوى و ابوسفيانى را معين نمود. دوم.باجنگتمامعيارباشاميان، به مسلمانان آموخت اگر روزى دشمنان دين در بخشى از جامعه اسلامى نفوذ كردند، بر مسلمانان واجب استبا آنان به جهاد برخيزند، جنگ با آنها همچون جنگ با كفار صدر اسلام تكليفىهمگانىاست، هرچندآنان نماز بخوانند، روزه بگيرند و حج گزارند. تساهل در اجراى حدود الهى
پس از رحلت نبىاكرمصلى الله عليه وآله، در كنار تساهل سياسى، حركت ديگرى در زمينه سهلانگارى در اجراى حدود الهى نسبتبه برخى افراد خاص آغاز گرديد.در دوران سه خليفه اول، گاهى برخى افراد به دليل برخوردارى از موقعيتهاى اجتماعى، سياسى و يا خانوادگى، وقتى مرتكب جرمى مىشدند، به نوعى از كيفر معاف مىگشتند.بر اساس شواهد تاريخى، سياست تساهل در اجراى حدود الهى از دوران خليفه اول آغاز و در دوران خليفه دوم ادامه يافت، اما در عهد خليفه سوم به اوج خود رسيد، بهگونهاى كه كمتر كسى جرات اعتراض به اين سياست را پيدا مىكرد.ولى على بن ابىطالبعليه السلام به عنوان امام بر حق جامعه اسلامى، در عهد عثمان اين سكوت را شكستند و شخصا عهدهدار اجراى حد بر برخى از متنفذان اجتماعى آن عصر گرديدند، سپس در دوران خلافتخود، با تمام قوا و بدون هيچگونه ملاحظهاى صلابت و قاطعيتحكومت اسلامى را در اقامه كيفرهاى قضايى به نمايش گذاشتند و بر منطق مماشات و اغماض و آسانگيرى در كيفر مجرمان آن هم مجرمان خاص، خط بطلان كشيدند و در اينباره، بارها با برخى از خواص حامى تساهل قضايى و تبعيض در اجراى مجازات درگير شده، حتى برخى از ياران خود را بر سر همين مساله از دست دادند، ولى هرگز دست از مبارزه با اين سنتسيئه برنداشتند. ذكر نمونههايى از تساهل خلفاى صدر اسلام مؤيد اين گفتار است: الف - در زمان خليفه اول
شايد بتوان گفت اولين بار تساهل در اجراى حد الهى در مورد خالد بن وليد در زمان خلافت ابوبكر صورت گرفت.پس از رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله، برخى از قبايل از اسلام بيرون رفتند و برخى ديگر تنها از پرداخت زكات به مدينه خوددارى نمودند; چرا كه هنوز وضعيتخلافت و مشروعيتخليفه را متزلزل مىديدند. به همين منظور، او به سراغ قبيله مالك بن نويره يربوعى رفت، در حالى كه قبيله مالك مرتد نشده و تنها از پرداخت زكات به مامور خليفه خوددارى ورزيده بودند.خالد بن وليد به همسر مالك بن نويره چشم بد دوخته بود.مالك به او گفت: «آيا مىخواهى مرا بكشى، در حالى كه من مسلمانم و به سوى قبله نماز مىگزارم؟ » خالد جواب داد: اگر مسلمان بودى، از پرداخت زكات ممانعت نمىكردى و به قومت دستور نمىدادى از پرداخت آن امتناع ورزند. مالك كه فهميده بود جرم او ارتداد نيست، بلكه دليل كشته شدنش طمع خالد نسبتبه همسر اوست، به همسرش نگريست و گفت: «يا خالد، بهذه قتلتنى؟ ! » ; تو به خاطر او مرا مىكشى؟ ! سپس خالد وى را در حالى كه دستهايش بسته بود، به قتل رسانيد و پس از اين جنايت فورا با همسر او ازدواج كرد. (30) انتظار مىرفت جناب خليفه طبق موازين اسلامى، خالد را قصاص كند، بهخصوص كه پيش از اين نيز جنايات مشابهى مرتكب شده بود، (31) و او را به قتل برساند اما با كمال تاسف، علىرغم ابراز ناراحتى برخى از اصحاب، خليفه حاضر به قصاص و اجراى حد شرعى بر خالد نشد و با يكعذرخواهىخالد و اقرار به اشتباه او را رها كرد.مساله عفو بناحق خالد در جامعه اسلامىوجنايت او هرگز فراموشنشد.مردم آن قتل واين تسامح را به عنوان حادثهاى تلخ و به ياد ماندنى در حافظه خويش ثبت كردند. ب - دوران خليفه دوم
در عهد خليفه دوم نيز در اقامه حد بر والى بصره سستى شد.مغيرة بن شعبه از سوى خليفه به فرماندارى بصره برگزيده شد.وى از چهرههاى سرشناس اصحاب به حساب مىآمد كه در سقيفه و پس از آن براى استحكام پايههاى حكومت ابوبكر نقش كارسازى ايفا نموده بود. مغيره در ايام فرماندارىاش بر بصره مرتكب زنا شد.اتفاقا چهار تن از مسلمانان اين صحنه شنيع را ديدند و موضوع را به خليفه گزارش كردند.اين موضوع به دليل شهرت مغيره و اهميت منصبى كه در اختيار داشت، به زودى در بصره و ساير بلاد اسلامى منتشر شد و به يك رسوايى مشهور مبدل گرديد. اما خليفه از يك سو، به دليل برخى ملاحظات مايل نبود حد رجم بر مغيره جارى سازد و از سوى ديگر، خبر در ميان مسلمانان بسيارى از شهرها پخش شده بود و از اينرو، نمىتوانست در مقابل آن سكوت كند.بدينروى پس از تشكيل دادگاه و با ترساندن يكى از شهود و انصراف وى از شهادت، مغيره را از حد رجم نجات داد. ولى از آنجا كه زناى مغيره امرى مسلم و ثابتشده بود، افكار عمومى بصره، او را تحمل نمىكرد.بدين دليل، خليفه مجبور شد او را از فرماندارى بصره عزل كند.اما با سپردن فرماندارى كوفه به او، در حقيقت، به مغيره جايزه داد! (32) متاسفانه امروز نيز در جامعه اسلامى، شاهد اينگونه برخوردها و اعطاى جوايزى از اين دستبه متخلفان از قوانين كشور هستيم! ج - در زمان خليفه سوم
در زمان عثمان نيز مساله اجراى حدود كاملا به بازى گرفته شد و سطوت احكام كيفرى اسلام در ميان اصحاب شكست.شخصيت متزلزل عثمان و لغزشهاى متعدد و ضعفهاى رفتارى آشكار او موجب گرديد مردم تساهل او را در اجراى احكام كيفرى اسلام به بازيچه بگيرند و آنها را بىاهميتبشمرند.بدين دليل تعطيلى حدود الهى توسط عثمان بيش از موارد مشابه گذشته، كيان اسلام را تهديد مىكرد.از اينرو، علىعليه السلام آرام ننشستند و زبان به اعتراض گشودند; چرا كه اصل اسلام ناب را در معرض خطر تحريف و تاويل مىديدند. اولين تسامح عثمان در اجراى حد قصاص بر عبيدالله بن عمر بود; هنگامى كه عمر به وسيله يكى از موالى به نام ابولؤلؤ مجروح شد و در بستر مرگ به سر مىبرد، عبيدالله پسر عمر براى گرفتن انتقام پدرش تصميم گرفت هر غيرعربى را كه در مدينه ديد به قتل برساند.او مانند حيوان درندهاى بيرون آمد و با شمشير سه تن از موالى مدينه (هرمزان، جفينه و دختر كوچك ابولؤلؤ) را بدون تحقيق و اثبات جرم به قتل رساند.وى عزم كشتن ساير موالى را داشت كه شمشير را از دستش گرفتند و زندانىاش كردند. اين فاجعه هولناك اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله به خصوص حضرت علىعليه السلام، را خشمگين ساخت، به طورى كه همگى خواهان مجازات عبيدالله شدند. مجازات او جز كشتن و قصاص نبود. عثمان تا زمانى كه عمر زنده بود به شدت با عبيدالله برخورد مىكرد، حتى به او گفت: «خدا تو را بكشد! مردى را كه نماز مىخواند و دختر كوچك و شخصى را كه در ذمه رسول خداصلى الله عليه وآله قرار گرفته بود به قتل رساندى.» (33) ولى پس از مرگ عمر، وقتى خلافت را به دست گرفت، كاملا تغيير موضع داده و درصدد آزاد ساختن عبيدالله برآمد.اين تناقض در رفتار سابق و لاحق عثمان نسبتبه عبيدالله، موجب شگفتى بسيارى از اصحاب شد، ولى بعدها معلوم گرديد كه عمرو بن عاص، اين شيطان بزرگ قريش، نظر عثمان را عوض نموده است. (34) علىعليه السلام، كه به دقت موضوع را دنبال مىكردند و سرسختانه خواهان قصاص عبيدالله بودند، عثمان را تحت فشار قرار دادند و از او خواستند در هر صورت، حد الهى را بر عبيدالله جارى كند، ولى عثمان تعلل ورزيد و گفت: پدرش تازه كشته شده است، الآن مصلحت نمىدانم عبيدالله كشته شود.اين باعثحزن و اندوه مسلمانان مىشود و هم و غم مردم را بيشتر مىكند و شايد موجب اضطراب و فساد اجتماعى شود. ولى علىعليه السلام عذر او را نپذيرفت و به او فهماند حدود الهى با سستى و تساهل در امور ساقط نمىشود و از بين نخواهد رفت.ولى عثمان با تحميل نظر خود، موضوع راى خويش به عنوان خليفه مسلمانان بر اسقاط حد عبيدالله را مطرح نمود.اما حضرت علىعليه السلام فرمودند: «امام نبايد از حدى كه متعلق به مخلوقان است درگذرد، مگر اينكه اوليايش از آن درگذرند.عفو پسر عمر در حيطه اختيار تو نيست.» حضرت وقتى ديدند عثمان به هر طريق ممكن، مىخواهد از اقامه حد بر عبيدالله شانه خالى كند، او را تهديد نموده، فرمودند: «در روزىكه خداوند خلايق را به پاى حساب مىآورد، خون هرمزان از تو مطالبه خواهد شد.و من، قسم به خدا، اگر چشمم به عبيدالله بن عمر بيفتد حق الهى را از او بازمىستانم.هر كه خواست، دماغش بسوزد. » عثمان كه خوب مىدانست علىعليه السلام مرد شعار نيست، اگر تهديدى كند حتما بدان عمل خواهد كرد، به جاى كنار گذاشتن تسامح خويش، فورا عبيدالله بن عمر را شبانه طلبيد و به وى دستور داد از چنگ حضرت علىعليه السلام فرار كند.هنگام رفتن او نيز همچون اسفلافش، به وى جايزهاى داد; قطعه زمينى از نواحى كوفه را به او بخشيد كه عبيدالله تا پايان خلافت عثمان همانجا زندگى مىكرد! (35) تعطيل حدود الهى و سهلانگارىها و كوچك شمردن مجازاتهاى كيفرى اسلام در مورد افرادى همچون خالد بن وليد، مغيرة بن شعبه و عبيدالله بن عمر و جايزه دادن به مجرمان و محكومان حكومت اسلامى به تدريجسطوت حدود الهى را در ميان جامعه درهم شكست; چنان كه در اواخر خلافت عثمان، بىتوجهى و تساهل در اجراى حدود الهى به يك بيمارى شايع مبدل گرديد، حرمت احكام جزايى اسلام درهم شكست، حساسيت و غيرت دينى جامعه تا حد زيادى از بين رفت و بسيارى از خواص اصحاب با مسامحهكارىها در مجازات متخلفان خوگرفتند. ماجراى تعلل عثمان در مجازات وليد بن عقبه يكى از فرازهاى عبرتانگيز ديگرى از تاريخ صدر اسلام به شمار مىآيد كه از يك سو، عمق فاجعه تساهل خواص و از سوى ديگر نهايت پيكار و سازشناپذيرى علىعليه السلام را با اين انديشه شيطانى نمايان مىسازد. اقدام عملى علىعليه السلام در اجراى حد بر وليد و مشاجره حضرت با عثمان در ميان مردم مدينه و سران اصحاب، خود گواه روشنى استبر اينكه علىعليه السلام به شدت از عملكرد سماحتجويانه خلفا احساس خطر مىكرد; چرا كه بيم آن مىرفتبا استمرار اين روند و رسوب اين انديشه شيطانى در جامعه، زمينه اجراى حدود از بين برود و احكام جزايى اسلام، كه مايه حيات جامعه اسلامى به حساب مىآيد معطل بمانند.از اينرو، وقتىخلافتبهدست آن حضرت افتاد، فورا تصميم گرفتند عبيدالله بن عمر را، كه در كوفه مىزيست، قصاص كنند، در حالى كه دوازده سال از ارتكاب جرم عبيدالله گذشته بود و شايد احدى از افراد جامعه اسلامى قتل عبيدالله را از آن حضرت نمىطلبيد و اساسا كسى گمان نمىكرد حل مشكلات اقتصادى و اجتماعى جامعه اسلامى در گرو قتل عبيدالله باشد.ولى آن حضرت با فراست و نور ولايت مىدانستند اگر از جنايت علنى فرزند خليفه دوم چشمپوشى شود، ديگر نمىتوان به آسانى ساير مفاسد اجتماعى را مهار كرد و از گسترش دامنه منكرات جلوگيرى به عمل آورد.بدين دليل، اعدام عبيدالله را در راس كارهاى خود قرار دادند. ابن سعد مىنويسد: «وقتى مردم با على بن ابىطالب بيعت كردند، وى تصميم به كشتن عبيدالله بن عمر گرفت.از اينرو، عبيدالله از دسترس على گريخت و به معاويه پيوست.» (36) گرچه عبيدالله از قلمرو آن حضرت گريخت، اما حضرت همچنان او را تحت تعقيب داشتند و در كمينش بودند.اهتمام حضرت در قصاص عبيدالله بسيار شگفتانگيز است. سرانجام وى در جنگ صفين به دستسپاه علىعليه السلام به درك واصل شد.آن حضرت بدون آنكه كمترين نرمشى در اجراى حدود الهى نشان دهد، با صلابت تمام، با وى بسان يك قاتل برخورد نمود.برخورد حضرت با عبيدالله و ديگر موارد نشان مىدهد سيره حضرت در طول دوران حكومتش، اهتمام در اقامه حدود الهى بوده است.حضرت علىعليه السلام مىخواستند با اين روش به كسانى كه در اثر تساهل خواص انتظار كوتاه آمدن در اجراى حدود برخى از مجرمان را داشتند بفهمانند عفو و بخشش بىموردى كه برخى پيش از حكومت ايشان به خرج دادهاند، كارى باطل و گناهى بزرگ بوده و اساسا مداهنه در كيفر مجرمان و تنبيه جنايتكاران خلاف دستورات اسلام است، هر چند مجرم، دوستيا صاحب منصب و يا ذى نفوذ و غنى باشد.شاهد گوياى اين مطلب، قضيه شلاقزدن نجاشى در ملا عام است. نجاشى، شاعر مديحهگوى حضرت علىعليه السلام، در صفين به شمار مىآمد، وى با قريحه و ذوق سرشارش با سرودن شعرهاى حساب شده و به موقع خود در صفين، موجب تقويت روحيه و تهييج و تشويق سپاه علىعليه السلام مىشد.وقتى يكى از فرماندهان حضرت حماسهاى مىآفريد، وى با اشعارش آن حماسه را به يك افتخار جاويدان مبدل مىساخت و روحى حماسى در لشكريان مىدميد و وقتى نخبگان سپاه حضرت به شهادت مىرسيدند، نجاشى با اشعارش در رثاى آنان به علىعليه السلام و دوستانش تسلى مىداد. (37) چنين فردى با اين سابقه و موقعيت و خدمات، پس از صفين در مركز خلافت جهان اسلام، كوفه، در روز اول ماه مبارك رمضان با يكى از دوستانش شرب خمر نمودند.يكى از همسايهها موضوع را به حضرت علىعليه السلام اطلاع داد.علىعليه السلام عدهاى را فرستادند خانه او را محاصره كرده، نجاشى را دستگير نمودند.برخى از دوستان نجاشى و اهالى كوفه انتظار داشتند حضرت در اجراى حد بر نجاشى مسامحه كند و در مجازاتش كوتاه بيايد; همان رسوبات جاهلى بر جاى مانده از سنت تساهل خواص. علىعليه السلام بر سر دو راهى قرار گرفته بودند: اجراى حد بر نجاشى و دلخور شدن برخى از ياران يا عفو و چشمپوشى از اجراى حد.اما حضرت بدون هيچ تعللى پس از دستگيرى نجاشى، او را بدون عبا و قبا، تنها با شلوار در ملا عام يكصد ضربه شلاق زدند و با همان وضع - يعنى بدون عبا و قبا - او را در ميان مردم رها كردند.ولى برخى از يمنىهاى كوفه از علىعليه السلام به خاطر تنبيه نجاشى دلخور شدند و طارق بن عبدالله نهدى و نجاشى به معاويه پيوستند. (38) واقعه مزبور اين حقيقت را به وضوح نمايان مىسازد كه اگر صاحب منصبان و شخصيتهاى برجسته جامعه اسلامى، دانسته يا نادانسته، سهوا يا عمدا، در اقامه احكام كيفرى دين تعلل ورزند، به تدريج، غيرت دينى مسلمانان از بين مىرود و كار به جايى مىرسد كه اجراى احكام مسلم الهى را توسط ولى خدا گران مىشمارند.بدينسان، حركت رو به رشد تساهل در اجراى حدود كه توسط برخى خواص از پس از رحلت رسول خداصلى الله عليه وآله آغاز گرديد و در دوران خلافت عثمان به اوج خود رسيد و مىرفت تا به صورت يك فرهنگ مقبول و پسنديده ميان اصحاب درآيد، با مخالفتها و مجاهدتهاى اولين حامى و مؤمن به پيامبرصلى الله عليه وآله كند گرديد گرچه حكومت علىعليه السلام در پرتو لغزش خواص پس از مدت زمانى كوتاه فرو پاشيد و حضرت نتوانست ريشه اين سنتشوم را بركند، اما در همان مدت كوتاه به حق طلبان معاصر خود و نسلهاى آينده اعلام كرد اسلام على بن ابىطالبعليه السلام، كه استمراربخش اسلام ناب محمدىصلى الله عليه وآله مىباشد، هرگز با سستى و كاهلى و سهلانگارى در اقامه حدود الهى سازگار نيست، هر چند برخى آن را «خشونت» بخوانند و تساهل و تسامح را ترويج كنند. 1- محمدبن يعقوب كلينى، الاصول من الكافى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ج 5، ص 494، ج 1 2- محمدحسين طباطبائى، الميزان فى تفسير القرآن، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1394 ق، ج 19، ص 371 3- مسلم بن حجاج نيشابورى، صحيح مسلم، تحقيق محمدفؤاد عبدالباقى، بيروت، دارالحياء التراث العربى، 1375 ق، ج 3، ص 1315، ح 1688 4- احمد بن على طبرسى; الاحتجاج، تحقيق محمدباقر الموسوى الخراسانى، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات - مؤسسة اهل البيتعليهم السلام بيروت، ط 2، 1410 ق، ج 1 - 2، ص 104/على بن عيسى اربلى، كشف الغمه، تبريز، مكتبة بنى هاشمى، 1381 ق، ج 1، ص 491، با تصرف/احمد بن عبدالعزيز جوهرى، السقيفة و فدك، تحقيق محمدهادى امينى، تهران، مكتبة نينوى الحديثية، ص 100، با تصرف 5- احمد بن على طبرسى، پيشين، ج 1 - 2، ص 102/شيخ عباس قمى، بيت الاحزان، دارالحكمه، 1412 ق.، ص 144، با تصرف، جواد قيومى، صحيفة الزهراء، چاپ سوم، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1376، ص 230 6- محمد بن محمد مفيد، الارشاد فى معرفة حججالله على العباد، تحقيق مؤسسةآلالبيتعليهم السلاملاحياء التراث، 1413 ق.، ج 21، ص 385، باب 36، ح 10 7- على بن عيسى اربلى، پيشين، ج 1، ص 492 و 493/محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 43، ص 158، باب 7، ح 8، به نقل از: معانى الاخبار صدوق 8- عبدالحميد ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، ط 2، بيروت، دارالكتب العربية، 1385 ق.، ج 2، ص 44 9- عبدالحميد ابن ابى الحديد، پيشين، ج 2، ص 194/محمدباقر محمودى، نهج السعادة فى مستدرك نهج البلاغه، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1369 ق.، ج 2، ص 523 10- عبدالحميد ابن ابى الحديد، پيشين، ج 4، ص 31/نهج البلاغه، نامه 16 11- عبدالحميد ابن ابى الحديد، پيشين، ج 2، ص 45 12- سيد عليخان مدنى، الدرجات الرفيعة فى طبقات الشيعة، قم، بصيرتى، 1379 ق.، ص 87 13- عبدالحميد ابن ابى الحديد، پيشين، ج 2، ص 45 14- سيدعليخان مدنى، پيشين، ص 87 15- عبدالحميد ابن ابى الحديد، پيشين، ج 2، ص 44 16 و 17- احمد ابن اعثم، كتاب الفتوح، تحقيق على شيرى، بيروت، دارالاضواء، 1411 ق. ، ج 1 - 2، ص 244/ص 262 18- ر.ك.به: محمد بن جرير طبرى، تاريخ الامم و الملوك، بيروت، دارالكتب العلميه، 1408 ق.، ج 2، ص 491 19- ر.ك.به: عبدالحميد ابن ابى الحديد، پيشين، ج 12، ص 42 - 44 20- على بن حسين مسعودى، مروج الذهب، تحقيق عبدالحميد، بيروت، دارالكفر، 1409 ق.، ج 2، ص 346 و 347 21 و 22- نهج البلاغه، نامه 62/خطبه 74 23- ابن ابى الحديد، پيشين، ج 1، ص 339 24 و 25- ر.ك.به: احمد يعقوبى، تاريخ اليعقوبى، قم، شريف رضى، 1414 ق.، ج 2، ص 179/ج 2، ص 178 و 179 26- ر.ك.به: محمدباقر محمودى، پيشين، ج 1، ص 238 به نقل از: الاغانى، ج 16، ص 91 27- محمدبن عبدالله اسكافى، المعيار الموازنة، تحقيق محمدباقر محمودى، بيروت، 1402 ق.، ص 146 و 147 و ر.ك.به: محمدباقر محمودى، پيشين، ج 2، ص 226 و 227، ذيل مختار 214 28- محمدباقر محمودى، پيشين، ج 2، ص 208 - 210 به نقل از: علل الشرايع، باب 122 ح 2 و المناقب، ج 3، ص 15 29- نهج البلاغه، خطبه 93 30 و 31- احمد ابن اعثم، پيشين، ج 1 - 2، ص 20/ج 1 - 2، ص 20 32- محمدتقىتسترى، قاموسالرجال، تهران، نشرالكتاب، 1388ق، ج9، ص86 33 و 34- محمد بن سعد، الطبقات الكبرى، بيروت، داربيروت، 1045 ق.، ج 5، ص 15 و 16/ج 5، ص 16 35- محمد بن محمد مفيد، الجمل، تحقيق على ميرشريفى، قم، مكتب الاعلام الاسلامى، 1413 ق.، ص 176 36- محمد بن سعد، پيشين، ج 5، ص 17 37- ر.ك.به: عبدالحميد ابن ابى الحديد، پيشين، ج 7، ص 37 و 38 و 48 و 55 38- محمد بن ابراهيم ثقفى، الغارات، تحقيق عبدالزهراء الحسينى، بيروت، دارالاضواء، 1407 ق.، ص 365 - 367