اشکالاتی بر مبانی تمدن اسلامی (3) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اشکالاتی بر مبانی تمدن اسلامی (3) - نسخه متنی

محمدحسین طباطبایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اشكالاتى بر مبانى تمدن اسلامى (3) آيا مبانى ثابت، باعث ركود جامعه اسلامى نمى‏شود؟

چه بسا بشود گفت كه: گيرم سنت اسلامى سنتى است جامع همه‏لوازم يك زندگى‏با سعادت، و گيرم كه مجتمع اسلامى مجتمعى است واقعا سعادت يافته و مورد رشك همه‏جوامع عالم، ليكن اين سنت به خاطر جامعيتش و به خاطر نبود حريت در عقيده در آن باعث ركود جامعه ودر جازدن و باز ايستادنش از تحول و تكامل مى‏شود و اين خود بطورى كه ديگران هم گفته‏انديكى از عيوب مجتمع كامل است‏چون سير تكاملى در هر چيز نيازمند آن است كه در آن چيزقواى متضادى باشد، تا در اثر نبردآن قوا با يكديگر و كسر و انكسار آنها مولود جديدى متولد

شود، خالى ازنواقصى كه در آن قوا بود و باعث زوال آنها گرديد.



بنابر اين‏نظريه، اگر فرض كنيم كه اسلام اضداد و نواقص و مخصوصاعقايد متضاده رااز ريشه بر مى‏كند، لازمه‏اش توقف مجتمع از سير تكاملى است، البته مجتمعى كه خود اسلام‏پديد آورده.



ليكن در پاسخ اين ايراد مى‏گوئيم ريشه آن جاى ديگر است و آن‏مكتب ماديت واعتقاد به تحول ماده است و يا به عبارت ديگر: مكتب ماترياليسم ديالكتيكاست وهر چه‏باشد در آن خلط عجيبى به كار رفته است، چون عقايد و معارف انسانيت دو نوعند، يكى آن‏عقايد و معارفى‏كه دستخوش تحول و دگرگونى مى‏شود و همپاى تكامل بشر تكامل پيدامى‏كند و آن عبارت است از علوم صناعى كه درراه بالا بردن پايه‏هاى زندگى مادى و رام‏كردن و به خدمت گرفتن طبيعت‏سركش به كار گرفته مى‏شود، از قبيل رياضيات‏و طبيعيات‏و امثال آن دو كه هر قدمى از نقص به سوى كمال بر ميدارد، باعث تكامل و تحول زندگى‏اجتماعى مى‏شود.



نوعى ديگر معارف و عقايدى است كه دچار چنين تحولى نمى‏شود،هر چند كه تحول‏به معنائى ديگر را مى‏پذيرد و آن عبارت از معارف عامه الهيه‏اى است كه در مسائل‏مبدا و معادو سعادت و شقاوت و امثال آن احكامى قطعى و متوقف دارد، يعنى احكامش دگرگونگى وتحول‏نمى‏پذيرد، هر چند كه از جهت دقت و تعمق ارتقا و كمال مى‏پذيرد.



بر خلاف‏علوم و معارف طبيعى، معارف عامه الهيه تحول و تغييرپذير نيستندو اين معارف و علوم و اجتماعات و سنن حيات تاثير نمى‏گذارد مگر به نحو كلى و به‏همين‏جهت است كه توقف و يك نواختى آن باعث توقف اجتماعات از سير تكامليش‏نمى‏شود، همچنانكه در وجدان خود آرائى كلى‏مى‏بينيم نه يكى نه دو تاكه در يك حال‏ثابت مانده‏اند و در عين حال اجتماع ما به خاطر آن آراى متوقف وثابت، از سير خود و تكاملش‏باز نايستاده، مانند اين عقيده ما كه مى‏گوئيم انسان براى حفظ حياتش بايد به سوى كاروكوشش انگيخته شود و اين كه مى‏گوئيم كارى كه انسان مى‏كند بايد به منظور نفعى باشد كه‏عايدش شود، و اينكه مى‏گوئيم‏انسان بايد به حال اجتماع زندگى كند و يا معتقديم كه عالم‏هستى حقيقتا هست نه اينكه خيال مى‏كنيم هست و درواقع وجود ندارد و يا مى‏گوئيم: انسان‏جزئى از اين عالم است واو نيز هست و يا انسان جزئى از عالم زمينى است و ياانسان داراى‏اعضائى و ادواتى و قوائى است و از اين قبيل آراء و معلوماتى كه تا انسان بوده آنها را داشته، وتاخواهد بود خواهد داشت و در عين حال دگرگون نشدنش باعث نشده كه اجتماعات بشرى ازترقى و تعالى متوقف شود و راكد گردد.



لازمه هر تحول و تغييرى در سيستم‏هاى حكومتى وسنت‏هاى اجتماعى، حركت از نقص به سوى كمال نيست‏معارف اصولى دين هم از اين قبيل معلومات است مثل اينكه‏مى‏گوئيم عالم خودش‏خود را درست نكرده، بلكه آفريدگارى داشته و آن آفريدگار واحد است و در نتيجه اله و معبودعالم‏نيز يكى است و يا مى‏گوئيم اين خداى واحد براى بشر شرعى را تشريع فرموده كه جامع‏طرق سعادت است و آن‏شريعت را به وسيله انبيا و از طريق نبوت به بشر رسانيده و يا مى‏گوئيم‏پروردگار عالم بزودى تمامى اولين و آخرين‏را در يك روز زنده و جمع مى‏كند و در آن روز به‏حساب اعمال يك يكشان مى‏رسد و جزاى اعمالشان را مى‏دهد، و همين‏اصول سه‏گانه كلمه‏واحده‏اى است كه اسلام جامعه خود را بر آن پى نهاده و با نهايت درجه مراقبت در حفظ آن‏كوشيده، (يعنى‏هر حكم ديگرى كه تشريع كرده طورى تشريع نموده كه اين كلمه واحده راتقويت كند).



و معلوم است كه چنين معارفى اصطكاك و بحث برسربودونبودشو نتيجه‏گرفتن رايى ديگر در آن، ثمره‏اى جز انحطاط جامعه ندارد(چون كرارا گفته‏ايم كه بحث‏ازاينكه چنين چيزى هست‏يا نيست‏حكايت از نادانى انسان مى‏كند و مثل اين مى‏ماند كه بحث‏كنيم از اينكه در جهان‏چيزى بنام خورشيد و داراى خاصيت نور افشانى وجود دارد يا نه)، تمامى‏حقايق مربوط به ماوراى طبيعت از اين‏نوع معارف است كه بحث از درستى و نادرستيش و ياانكارش به هر نحوى كه باشد به جز انحطاط و پستى، ارمغانى براى جامعه نمى‏آورد.



و حاصل كلام اينكه مجتمع بشرى در سير تكامليش جز به‏تحولهاى تدريجى و تكامل‏روز به روزى در طريق استفاده از مزاياى زندگى، به تحول ديگرى نيازمند نيست و اين‏تحول‏هم با بحث‏هاى علمى پى‏گير و تطبيق عمل بر علم(يعنى تجربه‏دائمى)حاصل مى‏شود، واسلام هم به هيچ وجه جلو آن را نگرفته.



و اماطريق اداره مجتمعات و سنت‏هاى اجتماعى كه روز به روز دگرگونى‏يافته، يك‏روز سلطنت و روز ديگر دموكراتى و روز ديگر كمونيستى و غيره شده، اين بدان جهت بوده‏كه‏بشر به نواقص يك يك آنها پى برده و ديده است كه فلان رژيم از اينكه انسان اجتماعى را به‏كمال مطلوبش‏برساند قاصر است، دست از آن برداشته رژيم ديگرى بر سر كار آورده، نه اينكه‏اين تغيير دادن رژيم، يكى از واجبات حتمى‏بشر باشد و نظير صنعت باشد كه از نقص به سوى‏كمال سير مى‏كند، پس فرق ميان آن رژيم و اين رژيم - البته اگرفرقى باشد و همه در بطلان‏به يك درجه نباشند - فرق ميان غلط و صحيح(و يا غلط و غلطتر)است، نه فرق ميان ناقص و كامل.



خلاصه مى‏خواهيم بگوئيم اگر بشر در مساله سنت و روش‏اجتماعيش بر سنتى استقراربيابد كه فطرت دست نخورده‏اش اقتضاى آن را دارد، سنتى كه عدالت را در اجتماع بر قرار سازد

و نيز اگر بشردر زير سايه چنين سنتى تحت تربيت صالح قرار گيرد، تربيتى كه دوبالشعلم‏نافعوعمل صالحباشد، و آنگاه شروع كند به سير تكاملى در مدارج علم و عمل‏و سير به‏سوى سعادت واقعى خود، البته تكامل هم مى‏كند و به خاطر داشتن آن سنت عادله و آن تربيت‏صحيح و آن علم‏و عمل نافع روز به روز گامهاى بلندترى هم در تكامل و بسوى سعادت برمى‏دارد و هيچ احتياجى به دگرگون ساختن‏رژيم پيدا نمى‏كند، پس صرف اينكه انسان از هرجهت بايد تكامل يابد و تحول بپذيرد، دليل بر اين نيست كه حتى درامورى هم كه احتياجى به‏تحول ندارد و حتى هيچ عاقل و بصيرى تحول در آن را صحيح نمى‏داند تحول بپذيرد.



حال اگربگوئى همه آنهائى كه به عنوان مثال ذكر گرديد، نيز درمعرض تحول است ونمى‏تواند در معرض قرار نگيرد، اعتقادات، اخلاقيات كلى، و امثال آن همه تحول رامى‏پذيرد، چه ما بخواهيم و چه نخواهيم، زيرا خوب و بد آنها هم با تغيير اوضاع اجتماعى و اختلافهاى‏محيطى ونيز با مرور زمان دگرگون گشته، خوبش بد و بدش خوب مى‏شود، پس اين صحيح‏نيست كه ما منكر شويم كه طرز فكرانسان جديد غير طرز فكر انسان قديم است و همچنين طرزفكر انسان استوائى غير طرز فكر انسان قطبى و انسان نقاط‏معتدله است و يا منكر شويم كه طرزفكر انسان خادم غير انسان مخدوم و انسان صحرانشين غير انسان شهرنشين وانسان ثروتمند غيرانسان فقير است، چون افكار و عقايد به خاطر اختلاف عوامل كه يا عامل زمانى است‏يا منطقه‏اى‏و يا وضع زندگى شخصى مختلف مى‏شود، و بدون شك هر عقيده‏اى كه فرض‏كنيم‏هر قدر هم بديهى و روشن باشد با گذشت اعصار متحول مى‏گردد.



در پاسخ‏مى‏گوئيم اين اشكال فرع و نتيجه نظريه‏اى است كه مى‏گويدهيچ يك ازعلوم و آراى انسانى كليت ندارد، بلكه صحت آنها نسبى است، و لازمه اين نظريه درمساله‏مورد بحث ما اين مى‏شود كه حق و باطل و خير و شر هم امورى نسبى باشند و در نتيجه معارف‏كلى نظرى هم كه متعلق‏به مبدا و معاد است و نيز آراى كلى علمى از قبيل: اجتماع براى انسان‏بهتر از انفراد است: وعدل بهتر از ظلم‏استحكم كلى نباشد، بلكه درستى آنها به خاطرانطباقش با مورد باشد، و هر جا مورد به خاطر زمان و اوضاع و احوال‏تغيير كرد آن حكم نيز تغييركند، و ما در جاى خود فساد اين نظريه را روشن نموده و گفته‏ايم: اگر در بعضى ازموارد بطلان‏حكمى از احكام ثابت مى‏شود، باعث آن نيست كه بطور كلى بگوئيم هيچ حكم كلى‏ازاحكام علوم و معارف كليت ندارد، نه اين كليت باطل است.



و حاصل‏بيانى كه آنجا داشتيم اين است كه اين نظريه شامل قضاياى‏كلى نظرى وپاره‏اى از آراى كلى عملى نمى‏شود.



و گفتيم‏كه در باطل بودن اين نظريه كافى است كه خود نظريه را شاهدبياوريم ونظريه اين بود: بطور كلى هيچ حكمى از احكام علوم و عقايد كليت ندارد، درپاسخ‏مى‏گوئيم: همين جمله كه در داخل پرانتز قرار دارد آيا كلى است‏يا استثنا بردار است، اگركلى است پس در دنيا يك حكم‏كلى وجود دارد و آن حكم داخل پرانتز است و در نتيجه پس‏حكم كلى داخل پرانتز باطل است و اگر كليت ندارد، واستثنا بر مى‏دارد، پس چرا مى‏گوئيد(بطور كلى هيچ حكمى)پس در هر دو حال حكم كلى داخل پرانتز باطل است.



وبه عبارت ديگر اگر اين حكم(كه هر راى و اعتقادى بايد روزى‏دگرگون بشود)كليت دارد، بايد خود اين عبارت داخل پرانتز هم روزى دگرگون گردد، يعنى به اين صورت درآيد:بعضى از آراء و عقايد نبايد در روزى از روزها دگرگون شود (دقت بفرمائيد).



مبانى ثابت، باعث ركود جامعه اسلامى مى‏شود؟!

الميزان جلد چهارم صفحه 185

استاد علامه طباطبايى (رض)

/ 1