منشأ تصوف از کجاست‌؟ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

منشأ تصوف از کجاست‌؟ - نسخه متنی

حلبی‌

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

منشاءِ تصوف از کجاست ؟

دکتر حلبي

تصوف

بدون مقدمه و به سادگي مي توان گفت که : تصوف و عرفان در همه ي اديان و مذاهب و حتي مکاتب فلسفي کم و بيش وجود دارد. و پس از اين همه تحقيقات که درباره ي پيداشدن صوفي گري و درويشي و عرفان انجام شده ، هنوز هيچ کس نتوانسته بگويد که منشأ اصلي تصوف اسلامي و ايراني چيست و يا کجاست ؟ اين امر، به چند دليل به وجود آمده است که در ادامه به آن مي پردازيم .

عرفان اديان

اول اينکه - در هر يک از مذاهب و اديان نشانه هايي از زهد و پرهيزگاري و بي اعتنايي به امور مادي و انصراف و بي توجهي به دنيا آمده است ، و شايد بتوان گفت که : يکي از خصوصيات عمومي اديان و مذاهب همين توجه به امور معنوي و تحقير دنيا و مظاهر مادي است ؛ نهايت آنکه در برخي اديان مانند دين موسوي نشانه هاي اين مطلب اندک است ، ولي در بعضي آيينها مانند مسيحيت و آيين بودايي و تائوگرايي و ديگران اين مطلب قوي تر است . در تورات و انجيل و کلمات مأثور از بودا (1) و لائوتسه (2) و ماني و مزدک مطالب زيادي توان يافت که مؤيد اين نکته است . البته زهد و پارسايي تنها نشانه ي صوفي گري نيست و امور بسياري در اين باره به جز زهد دخالت دارد، اما پيداشدن آن يعني زهد بي شک يکي از بزرگ ترين انگيزه هاي توجه به عرفان و تصوف و مايه ي دل کندن از زندگاني پرشور و شر دنيا و دل بستن به خدا و امور معنوي شد.

قراين و شواهد بسيار هست که معلوم مي کند، در ميان يهود از خيلي پيش آشنايي با عرفان وجود داشته است ، و اين ميراث قديم ، اساس فکر فرقه هايي شد که بعدها عرفان قوم يهود را پختگي و کمال بخشيدند؛ و از آن جمله فلسطينيان يا فرقه ي ربانيم (3) است که تعاليم آنها در تلمود (4) جلوه گر است و نيز فرقه ي يهود اسکندريه که عرفان يهود را با روش حکيمان يونان در آميختند. و از همه بالاتر حکمت اسکندراني افلوطين (5) که مظهر کاملي از عرفان ، و ترکيبي از حکمت افلاطون و علم کلام يهود و ديگر عوامل است . حکمت گنوسي (6) نيز نوعي عرفان به شمار مي رود. و آن نيز در حقيقت عرفان شرقي پيش از روزگار عيسي است که در اوايل تاريخ ميلادي با آيين مسيحي در آميخت و رنگ مسيحيت به خود گرفت ، که منشأ و مأخذ آن نيز - مانند مأخذ و منشأ صوفي گري اسلامي و ايراني مورد اختلاف پژوهشگران است - و برخي از اهل تحقيق آن را از عقايد يهود پيش از روزگار عيسي ، و برخي برگرفته از افکار معنوي مصريان يا ايرانيان قديم مي دانند. (7)

عرفان ترسايي نيز دنباله عرفان يهود است . و گفته اند: ريشه و اساس اين تعليم عرفاني را در زندگاني خود مسيح و حواريان او، در روح القدس ، در انجيل يوحنا، و در اعمال رسولان مي توان يافت . گذشته از اين غسل تعميد و عشاء رباني و قيام مردگان نيز خود از عناصر عرفاني خالي نيست . (8)

درباره ي مذهب ماني (215-276م ) نيز چند کلمه بايد سخن گفت . مذهب ماني آميزه اي از آيينهاي زرتشتي - مسيحي - بودايي و فلسفه ي يوناني و اساطير قديم است . به عقيده ي ماني جهان از دو عنصر روشنايي و تاريکي پيدا شده ، و پايه ي آن بر نيکي و بدي است ؛ ولي اصل چنان است که سرانجام روشنايي از تاريکي جدا خواهد شد و بر آن پيروز خواهد گشت . وظيفه ي يک مانوي اين است که اين دو عنصر يعني نور و ظلمت را از هم جدا سازد و آميزش آنها را به هم زند. اما اين کار از يک راه ممکن است و آن اينکه : وجود خويش از بدي و فسادي که منسوب به تاريکي است ، پاک کند. و از لذات اين جهاني چون زن خواستن و گوشت خوردن و شراب خوردن و مال گردآوردن و نفس پرستيدن خودداري کند چنان که ملاحظه مي کنيد: کم و بيش شباهتي در اصول اين دين با صوفي گري وجود دارد، و چون صوفيان اهل گزينش و التفاط بوده اند، بعيد نمي نمايد که برخي از اصول ديانت مذکور را گرفته باشند. (9) ولي بايد جانب احتياط را فرو نگذاشت و گفت که : شباهت ميان برخي از آيينها و کيشها دليل تأثير متقابل يا اخذ يکي از ديگري نيست .

دوم اينکه - «اسني »هاي يهود Essenciens و پارسايان مسيحي که آنان را «گوشه گيران » (10) ناميده اند، و نيز جوکيان هند پيش از اين دو، اصولي مشابه به هم دارند و راه وصول به عرفان را همين خشن پوشي و رياضت دانسته و قناعت و خرسندي را نردبان معرفت خدا شناخته اند. در اسلام نيز کم و بيش همين حال بوده است . آيات گوناگون در قرآن توان يافت که زهد و پارسايي و بي اعتنايي به امور دنياوي را مايه خشنودي خدا از بند و سبب وصول بنده به مراتب و مقامات برتر و نزديکي به پروردگار شمرده است . «بگو: برخورداري دنيا اندک است . آنچه نزد خداست پايدار است » يا «.. زندگاني دنيا جز بازيچه ي کودکان و بازي نوجوانان چيزي نيست ؛ و اگر ايمان آوريد و پرهيزگاري کنيد پاداش شما را بدهد... الخ » (11) و بسياري از آيات ديگر.

و آنگهي آياتي که درباره ي عذاب و شکنجه ي رستاخيز و روز واپسين در همه کتابهاي آسماني و در قرآن جابه جا آمده ، و بسياري از حديثها و انبوهي از اخبار درست نيز آنها را تأييد مي کند، مردمان خداشناس و معتقد را از عشقها و لذتها و برخورداريهاي اين جهاني دور مي ساخت ، و پيوسته مي خواستند در نهايت امساک و بي اعتنايي به خوراک و پوشاک و گستراک به سر برند تا مگر از خشم و عقاب و قهر و عذاب خدا برهند. «خلفاي راشدين » در آغاز اسلام خود در نهايت سادگي به سر مي بردند. (12) سادگي زندگاني ابوبکر و علي و عمر و تا حدودي عثمان نشانه هايي از اين دل کندن از دنيا و دل بستن به آخرت است . خود پيامبر، به ويژه در روزگاري که در مکه مردم را به اسلام دعوت مي کرد روش زاهدان و پارسايان داشت و در برخي اوقات از ترس خدا به خود مي پيچيد و مردم را نيز بدين راه مي خواند. در اثر همين تعاليم و نمونه ي رفتار بود که اشخاصي مانند «عبدالله بن عمرو بن عاص » مي خواست که همه ي روزهاي سال را روزه دارد، (13) و عثمان مظعون مي خواست که خود را عقيم کند (14) و زن و فرزندان را ترک گويد و به سير و سفر بپردازد. البته پيامبر برخي اوقات اين گروه را از انجام اين قبيل کارها باز مي داشت و چنان که معروف است و مي دانيد، هميشه مي گفته است که : «در اسلام گوشه گيري و سختي برخود نهادن نيست . (15) مثلاً عرفان هندي که اصولاً از آن به « يوگا Yoga » تعبير مي کنند مانند اديان هندي بر اين پايه استوار است که انسان چگونه وجود جزئي و محدود خود را در وجود کل فاني سازد؟ در عرفان اسلامي هم دين اسلام و اديان اقوام مغلوب حتماً تأثير گذاشته و از اين رو بايد گفت : اگر چه عرفان اسلامي و ايراني شباهتهايي يا اديان و افکار فلسفي و ديني اقوام ديگر دارد و يا اصولي از آنها برگرفته ، ولي ساخته و پرداخته ي اذهاني است که نخست مسلمان بوده اند ولي از تنگ نظري و سخت گيري و بي گذشتي و تعصب گريزان بودند، و بنابراين اصولي را که از ديگران فراگرفته و گزيده و پسنديده بودند، در لباس آيه ها و حديثها و خبرهاي ديني پيچيدند و از سخنان پيامبر و امامان و تابعان و ياران آنها نيز چاشني زدند تا رنگ اسلامي گرفت و در محيط اسلاميان مورد قبول يافت .

اينها، اندکي از تاريخ سير تصوف بوده اما اينجا بايد پرسيد: تصوف چگونه در اسلام پيدا شد و چرا پيدا شد؟ گفتيم که از آغاز اسلام عده اي به علت فقر و نيازمندي به درويشي زيستند- و يا به خودي خود درويش بودند. (16)

همچنين گفته اند که : «اويس قرني » پيش قصه گويان زاهد حاضر مي شد و از سخنان آنها به گريه مي افتاده ، و آن گاه که ياد دوزخ مي کردند، اويس فرياد بر مي آورد و گريه کنان به راه مي افتاد و مردم در پي وي افتادند و مي گفتند: ديوانه ، ديوانه ! (غزالي : احياء علوم الدين ، ج 4، ص 4-182، چاپ طبانه ، مصر).

زيرا «هيچ رنجي بالاتر از آن نيست که انسان بخواهد در ميان گروهي دروغکو و سياهکار هميشه راست بگويد و راست باشد.» (17) در همه ي ادوار تاريخ چه در ايران و چه در خارج ايران وقتي فساد و تباهي بزرگان و کارگردانان از حد گذشه ، و مردمان صاحب نظر درستکار از راهنمايي و ارشاد مستقيم مردم سودي نبرده اند و اميدي نداشته اند و ديده اند که نمي توانند با کارهاي زشت و نامردمي دنيامداران وزرشناسان بسازند ناچار کنار کشيده اند و هر يک از گوشه اي فرا رفته اند.

از اين رو به قول يکي از دانشمندان «منع زراعت ترياک اگر باعث راندن اهل درد به جانب بنگ و افيون مي شود از ميان برد و فساد را به صلاح بدل کرد. کسي که همان مي کند، عقب ماندگي ، نتيجه ي افکار درويشانه است اشتباه مي کند، افکار درويشانه بر اثر سختي زندگي و بيچارگي و اضطرار قوت مي گيرد. (18)

مانند اينکه يکي از ارادت کيشان ائمه ، از امام صادق دعوت به قبول امامت کرد، و او گفت : «نه روزگار، روزگار من است و نه تو از ياران مني »؛ (19)

در اين ضمن ، کتابهاي زهد و پند و اندرز و حکمت و فلسفه هم از پهلوي و هندي و سرياني به عربي ترجمه شد، و افکار فلسفي سقراط و افلاطون و ارسطو به نوعي که در اسکندريه ي مصر نشو و نما (20) يافته ، و تغيير حالت داده و جنبه ي عرفاني پيدا کرده بود. در ميان مسلمانان رايج شد. در اثر شيوع همين افکار و دگرگوني روزگار و غلبه ي ظالمان و فتنه ي جاهلان ، گروهي از مردم بنا را بر رياضت و ورزش نفس گذاشته و کساني مانند حسن بصري (وفات 110 ه ) و رابعه ي عدويه (وفات 185-135ه ) و ابوهاشم صوفي (وفات 179) و سفيان ثوري ، و ابراهيم ادهم بلخي (وفات 161ه ) و مالک دينار و ديگران پيدا شدند که توبه و ورع و زهد و فقر و صبر و توکل و رضا و جهاد نفس را بر همه کاري مقدم شمردند، کم کم صوفي گري که پايه هاي آن را مردان مذکور در بالا بنا نهاده بودند، و در واقع بايد «تصوف زاهدانه »اش ناميد، تحول يافت و با ظهور بايزيد بسطامي (وفات 283ه ) و حسين منصور حلاج (وفات 309 ه ) و سهل شوشتري (تستري ) (وفات 283 ه ) و در قرن بعدي با ظهور ابوسعيد ابي الخير و ديگران صورتي ديگر يافت و به «تصوف عاشقانه » بدل شد. مايه ي پرخاش و جوش خروش دينداران و مسلمانان عادي شد، و مايه ي تکفير عارفان و صوفيان فراهم گشت . حلاج گفت : «أنا الحق »، گفتند: لااقل بگو: «أناعلي الحق » من برحقم ، باز گفت : أنا الحق يعني : خود من حقم ، زبانش را در نيافتند، و به دراش کردند. (21)

بيشتر صوفيان گروه دوم اگر هم خود به حج رفته بودند، اعتقاد استواري بر اين نکته داشتند که کعبه و زيارت آن . سالک و راهرو را از صاحب کعبه دور مي سازد و مشغول مي گرداند:

حاجي . عبث بطوف حرم سعي مي کني بايد شدن بصاحب اين خانه آشنا!

به نظر آنها رسيدگي به احوال دروني خود و نواختن نيازمندان و دردمندان از هر کعبه پرمزدتر و پسنديده تر است :

دل بدست آور که حج اکبر است از هزاران کعبه يک دل بهتر است !

در احوال «با يزيد» آورده اند که گفت : «... مردي پيشم آمد، و پرسيد: کجا مي روي ؟ گفتم : به حج . گفت : چه داري ؟ گفتم ، دويست درم ، گفت : به من ده و هفت بار کَرد من بگرد که حج تو اين است . چنان کردم و بازگشتم ! (22) به نظر همه ي صوفيان اين حج ، حج معنوي و کامل و خداپسندانه تر از اين است که مردم روزها بخسبند، و شبها نماز بگزارند ولي در پوستين مردم بيفتند و ناروا و ناسزا گويند.

در احوال ابوسعيد، آورده اند که وي در نيشابور برخي روزها هزار رکعت نماز مي گزارده ، و يک روز يا دو روز اصلاً نماز نمي خوانده است . برخي اوقات لباس حرير و بعضي اوقات پشمينه پوشيده است .» (23)و(24)

1. بودا Buddha (به معني آگاه و بيدار) مشهور به ساکياموني Sakyamuni (حکيم گروه ساکيا) در تولد و وفات و روزگار او اختلاف است وظن قوي بر اين است که ميانه سده ي هفت تا پنجم پيش از ميلاد مي زيسته ؛ برخي از پژوهشگران جديد تولد او را در سال 560 ق .م و عمر او را هشتاد سال ياد کرده اند. آيين وي بر اين پايه است که : زندگاني رنج است ، و رنج از هوس مي زايد و مهار نفس تنها راه رهاشدن از شر هوي و هوس است . کمال مطلوب رهايي از شر نفس هم عبارت از رسيدن به فناي مطلق است ؛ و منظور از فناي مطلق در اصطلاح اين نيست که جسم يا روح انساني هلاک و تباه گردد، بلکه عبارت از اين است که انسان از صفات بد و نکوهيده و خواهشهاي حيواني که آزارنده ي جان که اوست فارغ و عاري گردد. فرق «فناء بودايي » با «فناء صوفيانه » اين است که در «فنابودايي » جنبه ي متافيزيکي هيچ نيست و وقتي آدمي از شهر اميال و خواستهاي ناپسند و نفساني رها شد انساني با فضيلت و کامل مي شود؛ ولي در «فناء صوفيانه » وقتي انسان از اين صفات ناپسند و نفساني عاري و خالي شد و به اصطلاح نفس او مرد در خدا زنده مي شود. يعني : جز خدا به هيچ کس و هيچ چيز توجهي ندارد و برخلاف مرتاض بودايي ، به همه ي عالم عاشق مي شود، زيرا همه ي عالم اوست ؛ بنابراين آن جنبه ي بدبيني که در تعاليم بودايي وجود دارد، در تصوف از ميان مي رود. (بنگريد به : « فرهنگ فلسفي »، چاپ روسيه ، به کوشش ام ، روزنتال و پ . يودين ، چاپ 1967م ؛ و دکتر قاسم غني : « تاريخ تصوُّف » ص 75- 169، ج ا؛ و نيکلسن : « صوفيان اسلامي »، ص 7-3).

2. لائوسته (يالائودرو) Lao Tse فيلسوف چيني (حدود 600 ق .م ) صاحب کتاب « طريق پارسايي » در تعاليم وي کم و بيش اصولي در منع از نفس پرستي و تربيت اخلاقي مرتاضانه آمده است .

3. عقايد اصلي اين فرقه يعني رَبّانيم (= ربّانيان ) را در تلمود مي توان يافت .

4. تلمود Talmud که در عبري به معني تعليم است . مجموعه ي سنتهاي رباني است که اصول ديني موسي را شرح مي کند. و از دو قسمت ميشنه يعني : آموزشهاي شفاهي ، و گمارا Gemara تشکيل شده است . اين قسمت دوم در واقع شرح قسمت اول و تفسير آن است .

5. فلوطين يا افلوتين يا پلوتينوس Plotinus (270-205ق .م ) فيلسوف آرمان گراي يوناني ، که در اسکندريه زاد و در رم زيست . وي پايه گذار مکتب نوافلاطوني جديد است ، و افکار او بر تعليمات عارفانه افلاطون تکيه دارد. به نظر افلوطين بزرگ ترين موضوع حيات انسان صعود و نيل به واحد است . و اين کار به وسيله ي جلوگيري از خواهشهاي مادي و نفساني مقدور است تا نيروهاي روحاني قوت يابد و اندک اندک با اصل خود که همان واحد باشد، اتحاد يابند، تعليمات فلوطين ديالکتيک صوفيانه Mystical Dialectics را پيشرفت داد. اسل تضادها و وحدت آنها، هماهنگي و زيبايي و شر و زشتي را در جهان تحت نفوذ و سيطره ي خود مي آورد. نگاه کنيد به :

F. Capleston: A History Of Philosophy, Greece and Rome, P.463-75 London, I 966.

6. Gnosticism.

7. زرين کوب ، عبدالحسين : « ارزش ميراث صوفيه » ص 25.

8. غني ، دکتر قاسم : « تاريخ تصوف »، ص 6-203، چاپ زوار، نيکسون : «عرفان اسلامي »، ص 27-10، وي منشأ عمده ي تصوف اسلامي را مسيحيت ، و مذهب نوافلاطوني و حکمت گنوسي و مذهب بودا و قرآن مي داند. بيش از اين در اين مورد سخن نمي گوييم زيرا آن خود مبحثي جداگانه است و « عرفان تطبيقي » عهده دار بحث آن است .

9. سيدحسين تقي زاده : «ماني و دين او»، ص 76-82-93، چاپ آقاي افشار؛ شهرستاني : «الملل و النحل »، ص 9-196، چاپ مصر، کيلاني .

10. Anachoretes.

11. «قل متاع الدنيا قليل و ماعندالله باق » و «انما الحيوة الدنيا لعب و - لهو و أن يومنوا و تتقوا يوتکم اجروکم ...) (سوره محمد، 47، آيه ي 36.)

12. راغب اصفهاني (وفات 502 ه ) در « محاضرات الادباء » چاپ بيروت ، ج 4، ص 366 مي گويد: «... و عمر - رضي الله عنه - رؤي عليه قميص فيه اثناعشر رقعة و هو يخطب !» و همين راغب از قول «رجاء بن حيوة » نقل کرده است که «همه لباسهاي عمربن عبدالعزيز از اموي را در روزگار خلافت ؛ از پيراهن و کفش و شلوار و قلنسوه به دوازده در هم قيمت نهادم ! و قال رجاء بن حيوة : قومت ثياب عمر بن عبدالعزيز و هو خليفة بائني عشر درهما؛ قميصه و خفه و عمامته و سراويله و قلنسوته .» (ايضاً «محاضرات » ج 4، ص 366).

13. مستملي : « شرح تعرف »، ص 73، ج 1، چاپ لکهنو.

14. اريد أن اختصي ...!

15. لارهبانية في الاسلام . ابن جوزي : « تلبيس » ص 20-219 ؛ ابن عربي : «فصوص الحکم »، ص 100، چاپ بيروت .

16. وزهدراستين نيز همين است . به قول غزالي : «ليس الزهد فقد المال ، و انما الزهد و فراغ القلب عنه » يعني : زهد و پارسايي در آن نيست که انسان چيزي نداشته باشد، بلکه اين است که داشته باشد ولي دلش در بند آن نباشد. («احياء علوم الدين »، ج 1، ص 28).

17. اسکاروايلد: «سالومه »، ص 130، ترجمه ي فارسي .

18. مينوي : مجتبي : « نقد حال » ص 44، چاپ خوارزمي .

19. شهرستاني : «الملل و انحل »، ج 1، ص 154، چاپ مصر، به کوشش گيلاني : «کتنب جعفربن محمد الي ابي مسلم الفارسي : ما أنت من رجالي ، و لاالزمان زماني !»

20. نشو در زبان عربي نيامده و نشأ به همزه آمده است و صحيح آن نشوء است ، و بيشتر نمو و نشو يا نشوء و ارتقاء به کار مي برند.

21. هجويري : « کشف المحجوب »، ص 91-289، چاپ روسيه ؛ مستملي بخاري : «شرج تعرف »، ج 2، ص 312، چاپ هند.

حاجي لغتي است که فارسي زبانان براي نسبت کسي که به حج خانه ي خدا رفته به کار برند. «و اما الحاجي : فلغة العجم في النسبة الي من حج ، تقول للحاج الي بيت الله الحرام الحاجي .» (سبکي : طبقات الشافعية ، ج 3، ص 131.)

22. عطار: « تذکرة الاولياء »، ص 119، چاپ جيبي (فرانکلين ) به کوشش دکتر استعلامي .

23. اين نکته مأخوذ است از ابن حزم ظاهري (وفات 456ه ) از معاصران ابوسعيد ابي الخير (وفات 440 ه ) در کتاب «الفصل في الملل و الاهواء والنحل »، و عين عبارت اين است «... بلغنا أن بنيسابور اليوم رجلا يکني ابا سعيد بن ابي الخير... من اصوفية مرة يلبس الصوف و مرة يلبس الحرير المحرم علي الرجال و مرة يصلي في اليوم الف رکعة ، و مرة لايصلي لافريضة و لا نافلة ؛ و هذا کفر - محض نفوذ بالله من الفضلال !»

24. دکتر علي اصغر حلبي ، شناخت عرفان و عارفان ايراني . تهران ، زواّر، 1381، ص ص 31-20.


/ 1