امام علی و دفاع از امت محمد (ص) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

امام علی و دفاع از امت محمد (ص) - نسخه متنی

غلامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

امام علي و دفاع از امت محمد (ص)

غلامي

قرآن كريم پانزده قرن پيش بر قلب پاك آخرين سفير الهى، حضرت محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نازل گرديد. اسلام در مدّت بيست سال، بر برترين قدرت روزگار خويش، (دولت ساسانى) پيروز شد و بسيارى از سرزمينهاى (امپراتورى) روم شرقى را نيز گشود؛ امّا امروز، پس از گذشت قرنها، روش انفعالى به خود گرفته و در دفاع از سرزمين‏هاى خويش، ناتوان است؛ با آنكه شرايط مسلمانان امروز، برترى زيادى بر شرايط دوران ظهور اسلام دارد.

مسلمانان عصر رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم داراى بى‏حاصل‏ترين سرزمين جهان بودند و خود نيز از تهى دست‏ترين مردم روزگار به حساب مى‏آمدند؛ اما اكنون امت اسلامى با دارا بودن كشورهاى حاصل خيز با موقعيت ويژه و غنى‏ترين منابع نفتى و گازى، يكى از قدرت‏هاى بزرگ اقتصادى جهان به شمار مى‏آيند. به ويژه اين كه دين اسلام نيز پس از گذشت ساليان دراز و عبور از پيچ و خم تاريخ، از ديد آگاهان، هنوز كامل‏ترين و سالم‏ترين دين آسمانى است كه با داشتن احكام جامع و جهان شمول، برترين قدرت فكرى، فرهنگى و معنوى اين دوران به شمار مى‏رود.

به راستى جاى سؤال است كه: اين راز افول و ضعف در ميان مسلمانان در عين برخوردارى از قوّت و قابليّت، چيست و منشأ آن كجاست؟ بى‏شك جواب قطعى به چنين پرسشهايى، نيازمند بررسى بيشتر و عميق‏تر است؛ اما از ديد غالب پژوهشگرانِ رويدادهاى تاريخى و انديشمندانِ مسائل سياسى، اجتماعى و فرهنگى، پايه اصلى اين انحطاط، بيگانگى مسلمانان با سخن و روش پيشوايان بزرگ دين است. اينك براى اثبات اين مطلب، به گوشه‏هايى از تاريخ اشاره مى‏كنيم:

سقيفه

در جريان شوم سقيفه، على عليه‏السلام خلافت ابوبكر را نپذيرفت و در برابر آن، سرسختانه پايدارى نمود. البته اين مخالفت از باب اسلام خواهى و ستيز با كجروى بود؛ زيرا تجمّع «سقيفه» و قرار گرفتن ابوبكر برجايگاه امامت و رهبرى جامعه اسلامى، از ديد امام على عليه‏السلام مخالفت آشكار با كتاب و سنّت و در نتيجه به معناى ظهور بدعت و انحراف و آغاز اجتهاد در مقابل نص1 به شمار مى‏آمد. از اين روست كه آن حضرت از بيعت با ابوبكر سر باز مى‏زند و بلافاصله مخالفت خود را آشكار مى‏سازد.

مورّخان در نقل ماجراى «سقيفه» و بيان مخالفتهاى آن، به روشهاى گوناگون سخن گفته‏اند، از جمله سه مأخذ اصلى كه در قرن سوم هجرى نوشته شده و معروفيت ويژه‏اى دارند:

1. ابن سعد (متوفّاى 230 ه .ق.)

ابن سعد جريان «سقيفه» را به نمايش قدرت ابوبكر تبديل كرده و به گونه‏اى سخن مى‏گويد كه جاى هيچ گونه مخالفتى براى خواننده نمى‏ماند. وى براى اينكه هيچ بسترى براى ذكر مخالفتها، از جانب على عليه‏السلام ، برخى صحابه برجسته رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ، بنى‏هاشم و انصار مانند سعد بن جنادة گشوده نشود؛ پس از ذكر نام «سقيفه» و سخنان تعدادى از دوستان قديمى ابوبكر بى‏درنگ به خدمات ابوبكر و برخورد او با مرتدّان و شرح فتوحات او مى‏پردازد.2

2. احمد بن عيسى بن جابر بلاذرى (متوفّاى 272 ه .ق.)

وى معاصر «ابن سعد» و كمى جوان‏تر از او است. او كتاب معروف «انساب الاشراف» خود را كه تاريخى مهم در شرح حالها به شمار مى‏آيد، به روش كتاب معروف «طبقات الكبرى»، نوشته ابن سعد، مى‏نگارد؛ اما كتابش را با ديد ژرف‏تر ادامه مى‏دهد.

بلاذرى جريان سقيفه را با استقلال بيشترى پى‏مى‏گيرد. وى با ذكر 26 حديث از محدّثان پيش از خود، به رخداد سقيفه گستره بيشترى مى‏بخشد. او 7 حديث از 26 حديث خود را از ابن سعد نقل مى‏كند و در 19 حديث باقى مانده به بيان مشاجره‏هاى موجود در سقيفه بنى ساعده مى‏پردازد. اين مشاجره‏ها درباره اختلاف بعضى صحابه برجسته رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم بر سر جانشينى پيغمبر و اعتراض شديد على عليه‏السلام ، بنى‏هاشم و برخى انصار به انتخاب ابوبكر، صورت گرفته است. هرچند مأخذ اصلى احاديث نقل شده، از افرادى چون ابن سعد مداينى و زهرى است؛ ليكن مطلب به گونه‏اى است كه مخالفت و اعتراض على عليه‏السلام به ابوبكر و روش انتخاب در سقيفه، در عبارات بلاذرى روشن مى‏گردد.3

3. ابن واضح يعقوبى (متوفّاى 284ه .ق.)

يعقوبى نيز از معاصران ابن سعد و بلاذرى است. وى تاريخ پرارج و معروف خود را با دقت و ژرف انديشى بيشترى نسبت به بلاذرى ادامه مى‏دهد. اين دقت و ژرف انديشى طورى است كه «هركس تاريخ يعقوبى» را بخواند و آن را با «طبقات» ابن سعد و «انساب الاشراف» بلاذرى مقايسه نمايد، مغايرت شديد و دقّت فوق العاده يعقوبى را در سبك تاريخ نويسى به خوبى در مى‏يابد.

گذشت از حقّ مسلّم

يعقوبى در جريان سقيفه، اعتراض على عليه‏السلام به شيوه انتخاب در سقيفه و نحوه انتخاب شخص ابوبكر را به نيكى بيان مى‏كند. از تاريخ يعقوبى پيداست على بن ابى‏طالب عليه‏السلام و پيروان آن حضرت، به ويژه بنى‏هاشم، تا شش ماه در مقابل ابوبكر ايستاده و از بيعت با وى سر باز زدند4. سؤالى كه پيش مى‏آيد، اين است:

چه شد كه اميرالمؤمنين عليه‏السلام سرانجام خلافت ابوبكر را پذيرفت و در مواردى نيز با حكومت همكارى نمود؟

درست است كه آن حضرت يارانى ندارد تا به كمك آنان، خلافت اسلامى را در مسير اصلى خود قرار دهد و حق را به صاحبانش برگرداند؛ اما آنچه از سيره او، در سراسر زندگى‏اش به دست مى‏آيد، ايمان راسخ و سازش ناپذيرى آن حضرت در برابر باطل است. در دوره سخت پيش از بعثت پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم كه على عليه‏السلام هنوز در دوران نوجوانى به سر مى‏برد و هيچ كس حاضر به پذيرش دعوت نبود و نيست، وى چون بزرگى دانشمند، سخن پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را مى‏پذيرد، به نداى اسلام لبيك مى‏گويد و به عنوان نخستين مسلمان، طعم ايمان را تجربه مى‏كند.

در دوران حكومت كه دوره تجربه و سال خوردگى ايشان به شمار مى‏رود؛ با آنكه نگه داشتن معاويه در سمت فرمانروايى شام، موجب حيات و بقاى حكومتش شمرده مى‏شود، باز ذرّه‏اى از شدّت روش خويش نمى‏كاهد و حتى بر سر بقاى موقّت معاويه، به شيوه تساهل و تسامح رفتار نمى‏كند. پيداست چنين فردى، هنگامى مجبور به تسليم و همكارى جريان باطلِ مى‏گردد كه از بروز باطل بزرگ‏ترى آگاه باشد. از اين رو درباره تسليم و همكارى بى‏شائبه على عليه‏السلام با خلفاء، نظارت گوناگون وجود دارد. آنچه را كه غالب مورّخان در تسليم و همكارى على عليه‏السلام با ابوبكر و پس از آن، با ديگر خلفا، مؤثر مى‏دانند؛ علاوه بر شهادت جان سوز حضرت فاطمه عليهاالسلام كه سه5 يا شش6 ماه پس از رحلت رسول گرامى اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم رخ مى‏نمايد؛ ظهور از دين برگشتگان و سرپيچى برخى قبايل عرب از اسلام در عربستان است.

اين جريان كه در روزهاى آغازين خلافت ابوبكر بروز كرده بود، چنان نا امنى و هرج و مرج در سراسر قلمرو كوچك اسلام پديد مى‏آورد كه براى همگان خطر تجاوز دولتهاى قدرتمند ـ كه در دشمنى با جريان اسلام خواهى همسو بودند ـ آشكار مى‏شود. وجود چنين خطرى به طور طبيعى باعث مى‏شود على عليه‏السلام و صحابه ديگر، اختلافات بنيادى و عقيدتى خود با ابوبكر را كنار گذارند و بر ضدّ دشمن مشترك متحد گردند. آنچه از منابع سنّى و شيعه به طور يكسان برداشت مى‏شود، نشان مى‏دهد كه احساسات عاشقانه، همراه با تعهّد و وفادارى گسترده و عميق على عليه‏السلام به عزّت و اقتدار اسلام و علاقه شديد آن حضرت به حفظ و يك‏پارچگى مرزهاى اسلامى، به منظور رفع خطر تجاوز بيگانه به مسلمانان، باعث انصراف وى از حقّ روشن خويش مى‏شود. چنين است كه على عليه‏السلام از رسيدن به حقّ خود دست مى‏كشد و با ارائه رهنمودهاى مشورتى به خلفا، به دفاع از اسلام و پاسدارى از حريم مسلمانى و مرزهاى جغرافيايى و فكرى آن مى‏پردازد. بى‏شك تاريخ 25 ساله سكوت اميرالمؤمنين عليه‏السلام در برابر خلفا، همكارى و حتى دلسوزى آن حضرت نسبت به امت اسلامى، نمايشگر ايمان و عصمت بى‏مانند على عليه‏السلام در ميان همگنان خويش است. اصولاً حيات و زندگى پيشوايان شيعه، قيام و قعود آنان در برابر فرمانروايان زمان خويش، در همين راستا قابل تحليل است.

حفظ عزّت، عظمت و اقتدار اسلامى كه معمولاً در سايه وحدت اجتماعى، سياسى و مذهبى تبلور مى‏يابد، از منظر همه امامان معصوم عليهم‏السلام ، اهميّت ويژه‏اى دارد. از اين رو، على عليه‏السلام وقتى خطر تجاوز بيگانه به مرزهاى اسلامى و نيز احتمال تخريب مرزهاى فكرى و اعتقادى مسلمانان را احساس كرد، از حقوق خود دست مى‏كشد و به يارى اسلام مى‏پردازد.

بهترين مشاور

بيشتر مورّخان تصريح مى‏كنند كه نظرات على عليه‏السلام در راهنمايى خلفا، در فتوحات اسلامى، از نقش كليدى برخوردار بوده است كه به دو نمونه از آن اشاره مى‏گردد:

در سال 15 هجرى، سپاه اسلام از سپاه ساسانى شكست مى‏خورد. در اين شكست، بسيارى از مسلمانان از جمله «ابوعبيده ثقفى» فرمانده سپاه اسلام و قهرمانانى چون «عمرو بن معدى كرب» كشته مى‏شوند. اين شكست، روحيه مسلمانان را تضعيف مى‏كند و همگان را به چاره‏جويى وا مى‏دارد.7 به اصطلاح امروز، اطاق بحران تشكيل مى‏شود؛ خليفه با آگاهان مسلمان به مشورت مى‏نشيند. همه عمر را به رفتن به ميدان جنگ، پيشاپيش تمام مسلمانان تشويق مى‏كنند. سرانجام عمر به عنوان خليفه مسلمانان در كمال ناخرسندى آماده رفتن مى‏شود. وى تصميم مى‏گيرد تا سپاه مسلمانان را كه با روميان در قسمت «شام» مى‏جنگيدند، يك باره فراخواند و همه را در جنگ با ساسانيان به كار گيرد. در واپسين دقايق رفتن، نظر على عليه‏السلام را مى‏پرسد. على عليه‏السلام مى‏فرمايد:

«انّ العجم اذا رأوك عياناً قالوا هذا ملك العرب كلّها فكان أشدّ لقتالهم و انّا لم نقاتل النّاس على عهد نبيّنا صلّى‏اللّه عليه و آله و سلّم و لا بعده باشرة...8؛ اينك تو با همه مسلمانان عزم جنگ «پارسيان» دارى، مسلمانانى را كه با دولت روم نيز در نبردند، فرامى‏خوانى. چون «پارسيان» چنين بينند، مى‏گويند: اين پادشاه عرب است كه كارد به استخوانش رسيده و از سر ناچارى، همراه با همه مسلمانان به اينجا آمده و در مقابل ما مى‏جنگد. اين كار، روحيه آنها را تقويت مى‏كند و دل به پيروزى نهايى مى‏بندند؛ پس جنگ را با جدّيت و پايدارى بيشتر پى مى‏گيرند و به روند پيكار شدّت مى‏بخشند. پيروزى برتو را پيروزى بر تمام مسلمانان مى‏دانند و در صورت پيروزى، همه بلاد اسلام را تصرّف مى‏كنند. از سوى ديگر، اينجا از نيرو خالى مى‏گردد. قبايل عرب اطراف مكه و مدينه به اين دو شهر حمله مى‏كنند و اين دو شهر كه مركز اسلامند، از دست مى‏روند. مردم اين دو شهر نيز در غيبت خليفه پناه ندارند كه بدان دل خوش دارند و در پناه آن از تهديد دشمن ايمن باشند. خبر تصرّف اين دو شهر (مكه و مدينه) كه هسته نخستين و مركز ثقل اسلام به شمار مى‏آيند، روحيه سپاهيان مسلمان را كه در عراق با يك قدرت نيرومند در حال نبرد هستند، از بين مى‏برد و يك باره تمام سرزمين‏هاى اسلامى متلاشى مى‏گردند و همه زحمات مسلمانان نابود مى‏شود. از جانب ديگر، در غياب سپاه اسلام در «شامات»، «هرقل» رومى فرصت مى‏يابد و با لشكريان خود به شام مى‏آيد و جماعتى از مسلمانان را كه آنجا باقى مانده‏اند، مى‏كشد. زن و فرزندان ايشان را به بردگى مى‏گيرد، مساجد مسلمانان را خراب مى‏كند و فتنه‏اى برمى‏خيزد كه هرگز خاموش نمى‏شود. همچنين فراخواندن سپاه اسلام از يمن نيز ضررهاى جبران ناپذيرى دارد و با مسلمانان آن سامان نيز همين معامله سر مى‏گيرد. اما اگر در مدينه بمانى و سردارى كار آزموده، همراه با لشكرى آراسته بفرستى، مهابت و عظمت تو به عنوان خليفه مسلمانان زياد مى‏گردد و ناموس اسلام حفظ مى‏شود.9

بايد برخداوند توكّل نمايى و از او نصرت بجويى؛ خليفه مسلمانان! به جمع آورى مجدد سپاه مى‏پردازى. ما در دوران رسول خدا به قدرت سپاه نمى‏جنگيديم و با نيرو و تجهيزات و نفرات زياد پيروزى نمى‏يافتيم؛ ما با اميد به نصرت پروردگار به ميدان مى‏رفتيم و با اراده او نيز پيروز مى‏شديم والسلام.»10

عمر گفت: اى ابوالحسن! نيكو مى‏فرمايى. انديشه تو را همان راه هدايت و صواب مى‏بينم. چنان كه بايد مرا راهنمايى كردى، من نيز دوست دارم در اينجا بمانم. پس بگو چگونه سپاه اعزام نمايم و به چه شيوه‏اى جنگ با دو قدرت بزرگ را اداره كنم؟

على عليه‏السلام مى‏فرمايد: يك گروه در سرايه‏ها و مواضع خود مى‏ايستند و از مسلمانان محافظت مى‏كنند. گروه ديگر مساجد را با بانگ نماز و اقامه دين اداره و رونق مى‏بخشند؛ در شهر از شعار اسلام محافظت مى‏كنند و از اهل ذمّه جزيه مى‏ستانند. گروه سوم يعنى، اربابان شمشير و نيزه كه داراى روحيه جنگ هستند، براى يارى برادران خود به ميدان جنگ مى‏روند، جنگ را شدت مى‏دهند و به جدّيت مى‏كوشند. سپاه كوفه نيز به همين روش مى‏روند. ان‏شاء اللّه به زودى پيروزى به دست مى‏آيد. «انّه لاييأسُ من روح اللّه الا القوم الكافرون».

عمر از شنيدن سخنان على عليه‏السلام بسيار خرسند شد و براى او دعا كرد؛ عظمت على عليه‏السلام و تفكرش را ستود و گفت: «اى ابوالحسن! خدا تو را بيامرزد و كرامت تو را بيشتر كند كه هميشه مرا به راه راست راهنمايى مى‏كنى»

شايد يكى از جاهايى كه جمله «لولا علىٌّ لهلك العمر» بر زبان «عمر» جارى شد، همين جا باشد؛ زيرا اين جمله بارها از زبان وى شنيده شده است.

پيروزى بر بال انديشه على عليه‏السلام

به گفته مسعودى، عمر براى فرماندهى سپاه دنبال فردى شجاع و با تدبير مى‏گشت؛ بنابراين با صحابه به مشورت نشست. همه صحابه به على عليه‏السلام رأى دادند. خليفه، عثمان را براى راضى نمودن على عليه‏السلام نزد او مى‏فرستد، ليكن حضرت به همان راهنمايى بسنده مى‏كند و سِمَت فرماندهى را نمى‏پذيرد11؛ زيرا نمى‏خواهد كه در خلافت خلفا سمت رسمى داشته باشد. با اين همه، يك بار ديگر اسلام با يارى على عليه‏السلام نجات مى‏يابد و بر دشمنانش پيروز مى‏شود. اگر در جنگهاى احد و احزاب، پيروزى اسلام از زير ضربات على عليه‏السلام رخ مى‏نماياد، در جنگ «قادسيّه» نيز پيروزى مسلمانان، همراه با عزّت و اقتدار آنان بر بال انديشه علوى درخشش مى‏يابد. بى‏شك پيشرفت و پيروزى اسلام از آغاز تا انجام، با نقش محورى على عليه‏السلام ظهور مى‏نمايد.

نقش على عليه‏السلام در سرنوشت اسلام

با رأى على عليه‏السلام سرنوشت اسلام رقم خورد و سپاه اسلام از ورطه شكست نجات يافت. آن حضرت در گفتارهدايتگر خويش به عمر پيش بينى مى‏كند، شكست دولت اسلامى در آن دوره تاريخى، باعث تصرّف سرزمين‏هاى اسلامى به دست كفر جهانى مى‏شود و دولت نوپاى اسلام از بين مى‏رود. مسلمانان را ساليان دراز، از تشكيل دولت دوباره باز مى‏دارد و جريان اسلام تا قرنها كُند مى‏گردد. چنان كه مى‏بينيم شكست‏هاى اسلام در دوران رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم هيچ تأثيرى در روحيه مسلمانان نمى‏گذارد. اما از بيان مورّخان پيد است، در نخستين شكست سپاه اسلام در جنگ با دولت ساسانى، بسيارى از تازه مسلمانان مرتد مى‏شدند و قبايلى نيز، از پيمانهاى پيشين خود با مسلمانان دست مى‏كشيدند.12

حضور حسنين عليهماالسلام در فتوحات

امواج عشق و تعهّد على عليه‏السلام بر عزّت و اقتدار اسلامى كرانه‏اى نمى‏شناسد؛ تا آنجا كه در پى اين هدف، فرزندان خود، امام‏حسن و امام حسين عليهماالسلام را كه تنها يادگاران پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به شمار مى‏آيند، در سپاه خلفا به ميدان جنگ مى‏فرستد، آن هم در دورانى (زمان عثمان) كه بيشتر پست‏هاى نظامى و سياسى قشون و دولت اسلامى به دست حزب اموى اداره مى‏شود و هر لحظه نيز احتمال شهادت آن دو نوگل بستان پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به شيوه ناجوان‏مردانه به دست بنى اميه قوّت مى‏گيرد.

حسنين عليهماالسلام در جنگ قادسيه شركت نمى‏جويند. زيرا هنوز سيزده يا چهارده سال بيش ندارند.13 اما در دوران خلافت عثمان در فتح همدان و اصفهان شركت مى‏كنند. ابونعيم، صاحب تاريخ اصفهان، شركت آن دو بزرگوار در فتح آن شهر را تأييد مى‏كند.14

و از تلاش آنان در دفاع قلمرو اسلامى و گسترش فرهنگ ناب محمدى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ياد مى‏نمايد. علاوه بر اين، حضور امام حسن و امام حسين عليهماالسلام به وسيله مآخذ كهن تاريخى نيز تأييد مى‏گردد.15

ابن خلدون مى‏نويسد: در سال 36 هجرى، عثمان براى فتح آفريقا لشكرى مى‏فرستد كه فرزندان بسيارى از صحابه برجسته از جمله امام حسن، امام حسين عليهماالسلام ، ابن عباس و عبداللّه بن زبير در آن حضور مى‏يابند.16

برخى چون سيدباقر شريف قريشى، شركت حسنين عليهماالسلام در فتح آفريقا را نخستين و آخرين حضور آنان در فتوحات اسلامى مى‏دانند.17 به گفته طبرى در سال 33 هجرى، عثمان سپاهى براى فتح طبرستان (مازندران) گسيل مى‏دارد كه در آن سپاه، صحابه جوانى مانند امام حسن و امام حسين عليهماالسلام ، عبداللّه بن عباس، عبداللّه بن عمر، عبداللّه بن زبير و حذيفة بن يمان حضور مى‏يابند.18 برخى معاصران، شركت حسنين عليهماالسلام در فتوحات آفريقا و طبرستان را نمى‏پذيرند؛ زيرا آن را مُهر تأييدى در به رسميّت شناختن عثمان و نبردهاى تجاوزگرايانه و خالى از معنويت آن دوران مى‏شمارند.19

حضور امام حسن و امام حسين عليهماالسلام در فتوحات اصفهان، همدان و طبرستان آشكار است؛ زيرا هم به وسيله منابع كهن تاريخى مانند كتاب ابن اعثم كوفى و يعقوبى ـ كه براى منابع پس از خود جنبه پايدارى به حساب مى‏آيند ـ تأييد مى‏شود؛20 هم در فتوحات ياد شده (همدان و اصفهان) فرماندهى سپاه مسلمانان به عهده عبداللّه بن بديل خزاعى، يك فرد غير اموى و متعهّد به اخلاق اسلامى بوده است.

عبداللّه بن بديل، مسلمانى پاك، شجاع، داراى ايمان استوار و از فرماندهان و سران برجسته شيعه در دوران حكومت اميرالمؤمنين عليه‏السلام است. فتوحات ياد شده به جهت رعايت اخلاق اسلامى، يكى از زيباترين صفحات تاريخ به شمار مى‏رود.

بى‏شك وجود مردى با ايمان در سمت فرماندهى مسلمانان، حضور و راهنمايى امام حسن و امام حسين عليهماالسلام در كنار وى در رفتار سپاه اسلام با زيردستان خود، از اهميّت ويژه برخودار بوده است. فتح طبرستان (مازندران) هم در ادامه فتح همدان و اصفهان بوده و پس از فتح، سپاه اسلام با پيمان صلح به مدينه باز گشته است.21

شركت امام حسن و امام حسين عليهماالسلام در فتح آفريقا بعيد به نظر مى‏رسد؛ زيرا در منابع اوليه اسلامى بدان اشاره نشده است. تنها منابعى كه از حضور آنها ياد مى‏كند، كتابهاى كامل ابن اثير، و العبر ابن خلدون هستند.22 ابن اثير (متوفّاى 630 ه .ق.) و ابن خلدون (متوفّاى 807 ه .ق.) نيز در قرون هفتم و نهم هجرى مى‏زيستند و از مورخان مشهور و برجسته تاريخ اسلام به شمار مى‏آمدند؛ كتابهايشان از نظر قدمت زمانى با رخدادهاى سده نخست هجرى، در مقايسه با آثار مورّخانى چون ابن اعثم كوفى و يعقوبى، منابع درجه سوم به حساب مى‏آيند. از اين رو قبول محتواى كتابهاى ابن اثير و ابن خلدون ـ كه در مآخذ پيشين وجود ندارد ـ، بدون قرينه تاريخى و عقلى دشوار است. از سوى ديگر در فتح آفريقا فرماندهى سپاه اسلام را عبداللّه بن ابى‏سرح عهده دار بود.23 عبداللّه بن ابى سرح مرد بدنامى است كه نسبت به اسلام كينه ديرينه داشته است. وى در فتح مكه از سوى رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به مرگ محكوم شد.24 وى از جانب عثمان فرمانرواى مصر شد. اعمال ـ ضدّ اسلامى وى در مصر نيز موجب خشم مردم و شكايت آنان به خليفه گرديده است.25

عبداللّه بن ابى سرح در مقام فرماندهى در جنگ با آفريقا نيز همه فرماندهان زيردست خود را از امويان انتخاب كرده بود. عملكرد وى در سمت فرماندهى سپاه اسلام نه تنها نقطه مقابل اخلاق اسلامى است؛ بلكه يكى از صفحات سياه تاريخ انسانيّت نيز به شمار مى‏آيد. ابن اعثم كوفى مى‏نويسد: عبداللّه بن ابى سرح، از جانب عثمان علاوه بر سمت فرمانروايى مصر به فرماندهى سپاه اسلام نيز نايل مى‏گردد. در سواحل آفريقا لشكر را به گروه‏هاى كوچك تقسيم مى‏نمايد و آنها را فوج فوج جهت غارت به اطراف مى‏فرستد. روستاها غارت مى‏شود. مردمى كه از مال خويش دست نمى‏كشند، از دم تيغ مى‏گذرند، همه غنائم همراه با چهارپايان، از شتر و گاو و گوسفند نزد عبداللّه انتقال مى‏يابند. طلايه سپاه عبداللّه در ساحل دريا، وقتى مى‏بينند كه جماعتى از مردم آفريقا در كشتى نشسته و گروهى نيز به سوى آن حركت مى‏كنند، پيش از رسيدن مردم به كشتى، متاع آنان را غارت مى‏كنند. اسيران كه صد مرد بودند، به دستور عبداللّه گردن زده مى‏شوند و اموال و متاعشان را تقسيم مى‏كنند و كشتى آنها را مى‏سوزانند.26

چنان كه از منابع قديمى پيداست، فتح آفريقا بر خلاف رأى و تمايل على عليه‏السلام صورت مى‏پذيرد؛ حتى عمر نيز پيش از عثمان در مقابل پيشنهاد اين فتح، به سختى مخالفت مى‏ورزد و خليفه پس از خود را نيز از آن برحذر مى‏دارد. اين فتح تنها به پيشنهاد بنى‏اميّه و به منظور دست يافتن به غنائم و ثروت آفريقا صورت مى‏گيرد. گزارش شركت امام حسن و امام حسين عليهماالسلام در اين فتح به دلايلى چند، نادرست و غير صحيح است كه تنها به سه نمونه از آن اشاره مى‏شود:

الف) ضعف سند

در هيچ يك از منابع سده سوم و چهارم هجرى كه به عنوان منابع كهن، و پايه ديگر مآخذ تاريخ اسلام شناخته مى‏شوند ـ نامى از حضور آن دو امام پاك و ديگر بنى‏هاشم به چشم نمى‏خورد.

ب) رفتار ضدّ اسلامى

از جمله سيره امامان معصوم عليهم‏السلام ، حق جويى و باطل ستيزى همراه با مهربانى و رفتار حسنه نبوى با مردم به ويژه ضعيفان و نيز بى‏توجهى به ثروتهاى مادى و پيروى بى‏نظير از فرامين الهى است. در يك جمله مى‏توان گفت: زندگى دنيوى آنها تنها در خدمت به دين خدا و انسانها است. از اين رو شركت آنان در سپاه ظالم بنى اميه، با ويژگى‏هاى ياد شده، مخالف سيره و اهداف آن بزرگواران است. آنان نيز در زندگى بر چيزى جز رضاى خداوند نينديشيده و به هيچ قيمت در جنگى كه مخالف دستورات الهى، است شركت نمى‏جويند.

ج) پيروى از اميرالمؤمنين عليه‏السلام

روشن است كه امام حسن و امام حسين عليهماالسلام در جريانى كه مخالف رأى امام خود، اميرالمؤمنين عليه‏السلام باشد نيز حضور نمى‏يابند. زيرا روش پيشوايان بزرگ شيعه همان سيره رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و على عليه‏السلام است كه در دوران حكومت خويش به هيچ كس ستمى روا نمى‏داشتند. على عليه‏السلام حتى در مقابل سركشان، نخست به نرمى رفتار مى‏كرد. در هنگام ناراحتى، گشاده رو و نرم‏خو مى‏نمود. هنگامى كه خبر كشتن مسلمانان و غارت اموال آنان به دست «بسربن ارطاة» را شنيد، فرمود: «اگر كسى از شنيدن اين خبر و اين كه گوشواره از گوش يك زن غير مسلمان به زور كشيده شده است، از اندوه بميرد، شايسته ملامت نيست». با اين همه، وقتى مى‏خواهد در پى دشمن لشكر گسيل دارد، مى‏فرمايد: «به شما توصيه مى‏كنم كه در پنهان و آشكار، از خدا بترسيد و در همه حال، تقواى الهى پيشه نماييد. وقتى به ولايت يمن مى‏رسيد، هيچ كس را از مسلمان و غير آن، ذمّى يا خودى، از خود نترسانيد! هيچ مالى چه كم و چه زياد، چه از تهى دست و چه از توانگر نستانيد. در هر حال، خدا را به خاطر داشته باشيد و نماز را در وقت آن به عشق معبود خويش به پا داريد.» آنان چنين مى‏زيستند و با همين سيره نيز دعوت دوست را لبيك مى‏گفتند.

1. ر.ك: مائده/ 67؛ الغدير، علامه امينى، ج 1، (رواة حديث غدير من الصحابه)، ص 61 ـ 14.

2. طبقات الكبرى، ابن سعد، ص 81ـ181.

3. انساب الاشراف، احمد بن يحيى بلاذرى، ج 1، ص 91ـ579.

4. تاريخ يعقوبى، ابن واضح يعقوبى، ج 2، ص 2ـ5.

5. تاريخ، ابن سعد، ج 8، ص 8.

6. انساب الاشراف، ج 1، ص 402.

7. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 25؛ اخبار الطوال، ابوحنيفه الدين ورى، ص 134، مروج الذهب، مسعودى، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ج 1، ص 666.

8. اخبار الطوال، ص 135.

9. الفتوح، ابن اعثم كوفى، ج 1، ص 232.

10. ترجمه نهج البلاغه، سيدنبى الدين اوليائى، ص 479.

11. مروج الذهب، ج 1، ص 667.

12. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 3 ـ 6.

13. اخبارالطوال، ص 115؛ الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 3، ص 73ـ90؛ تجارب الامم، ابوعلى ابن مسكويه، ج 1، ص 19 و 20.

14. اخبار اصفهان، ابونعيم اصفهانى، ج 1، ص 40.

15. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 46.

16. الكامل فى‏التاريخ، ج 3، ص 37؛ العبر، ابن خلدون، ج 2، ص 128ـ150.

17. حياة‏الامام حسن بن على(ع)، سيدباقر شريف قريشى، ص 206.

18. تاريخ طبرى، ج 5، ص 57؛ العبر، ج 2، ص 134 و 135.

19. الحياة السياسية الامام الحسن، جعفر مرتضى عاملى، ص 115ـ130.

20. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 58؛ الفتوح، ج 1، ص 306.

21. تاريخ طبرى، ج 5، ص 57؛ العبر، ج 2، ص 134 و 135.

22. الكامل، ج 3، ص 37؛ العبر، ج 2، ص 138ـ150.

23. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 58؛ الفتوح، ج 1، ص 34 و 36؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص 85؛ الكامل،ج3،ص94.

24. المغازى لرسول اللّه، ج 2، ص 155؛ السيرة‏النبويّة، ابن هشام، ج 1، ص 155.

25. الفتوح، ج 1، ص 307.

26. همان، ص 729.

/ 1