موجبات قيام امام حسين(ع)
بسم اللّه الرحمن الرحيمالحمد للّه رب العالمين بارىء الخلائق اجمعين و الصلوة و السلام على خاتم النبين ابى القاسم محمد و آله الطاهرين.اعوذ باللّه من الشيطان الرجيمو لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل اللّه امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون.موضوع سخنرانى امشب عبارت است از «موجباتى كه امام حسين بن على عليه السلام را به قيام وادار كرد» يعنى چه شد كه حسين بن على عليه السلام را چنان تشخيص داد كه «اگر خاموش بنشيند گناه است». در مقدمه صحبت بايد عرض كنم موجبات قيام حسين بن على عليه السلام يكباره و دفعى فراهم نشد يعنى چنان نبود كه بعد از مرگ معاوية بن ابى سفيان در ماه رجب 60 از هجرت خاتم الانبياء (ص) يكدفعه يك نوع خاصى براى جامعه اسلامى فراهم شود و پديد آيد و پيدايش اين وضع خاص حسين بن على عليه السلام را وادار به قيام كند بى آنكه پيدايش اين وضع خاص سابقهاش و مقدماتش و عواملش در سابق تاريخ اسلام فراهم شده باشد، اين طور نيست.جبات قيام حسين بن على عليه السلام را حد اقل بايد در 30 سال پيش از اين تاريخ جستجو كرد. اگر بخواهيم به علل غير مستقيم قيام حسين بن على عليه السلام هم توجه كنيم بايد بيش از اين به عقب برگرديم ولى نه مجالى است براى توجه كردن بعلل غير مستقيم و نه مقصود تذكر و توجه بآنها است، اما 30 سال قبل از سال 60 يعنى از حدود سال 29 و 30 هجرت، مقدمات و موجبات اين قيام مقدس در جامعه اسلامى داشت فراهم ميشد، چنانكه ميدانيد عثمان بن عفان اموى در حدود 12 سال بر مسلمين حكومت كرد و خلافت اسلامى را عهدهدار بود و چنانكه در تاريخ اسلام خواندهايد در شش سال نيمه دوم خلافت عثمان وضع حكومت اسلامى تغيير كرد و در حقيقت ـ حكومت اسلامى كه بايد فقط در حدود مراقبت اجراى قانون و مراقبت منحرف نشدن افراد از قانون، عملى باشد و انجام شود و همه مردم در همه امور آزاد باشند جز در عمل كردن بحق و رعايت قانون، و جز قيد حق و جز حدود قانون براى مردم هيچ حدى و مرزى نباشد و هيچ فردى جز رعايت قانون بچيزى ملزم نباشد حتى برعايت و تأمين رضاى خاطر شخصى خليفه، اين وضع حكومت تغيير كرد بصورت يك وضع ديگرى كه داشت مردم مسلمان را از همه امور منافع و مصالح و منويات خليفه و دستگاه حكومت، بعبارت ديگر، داشت وضع حكومت اسلامى بصورتى ميرسيد كه هركس در حدود منويات و مصالح و مطامع دستگاه حكومت رفتار كند، حتى از رعايت قانون آزاد است و كسى كه پا از حدود مصالح و منافع و مطامع و هواهاى شخصى دستگاه خلافت قدمى فروتر گذارد و يا فراتر نهد اگرچه حق را بتمام مراتب رعايت كند مسؤول است و معاقب است. چنانكه ميدانيد در تاريخ خلافت عثمان عمار ياسر كتك ميخورد ـ ابوذر غفارى كتك ميخورد و تبعيد ميشد ـ و مردانى كه نه تنها ملتزم بودند برعايت حق در تمام نواحى آن بلكه بزرگترين نگهداران و نگهبانان دين و حق و قانون و حلال حرام خدا بودندـ همان مردان چون خيلى پاىبند حدود مطامع و منويات و منافع شخص خليفه و دستگاه خلافت نبودند و احيانا براى رعايت حق ـ رضاى خليفه را رعايت نمىكردند و احيانا براى اينكه قدمى بر خلاف حق بر ندارد قدمى بر خلاف رضاى خليفه بر ميداشتند ـ بانيان دين و مؤسسان دين و نگهبانان حق كتك ميخوردند و بزندان ميرفتند ـ و در مقابل ـ مردمى كه طرفدار اهواء و اميال و تابع تمايلات دستگاه بودند نه تنها از حقوق خود محروم نبودند، حقوق ديگران هم بجيب آنها سرازير ميشد ـ اين امر در تاريخ اسلام روشن و بديهى است ـ در شش سال نيمه دوم خلافت عثمان ابن عفان اموى آن مردمى كه بعقيده مردمى بهشتيان مسلمانان بودند آنهمه ثروت و آنهمه مستغلات و آنهمه درآمدهاى روزانه از مال يتيم و بيوه زن اندختهاند كه راستى حساب آن در تاريخ اسلام حيرتانگيز است و اگر بهشتىها اينطور باشند حساب دوزخيها معلوم است ـ چنانكه ميدانيد غير شيعه حديثى نقل كردهاند كه از رسول اكرم (ص) و شيعه آن حديث را دروغ ميداند ـ و باور ندارد و بامبانى قطعى صحت آن حديث را رد ميكند منحول و ساخته ميداند در آن حديثى كه بعقيده شيعه منحول است و دروغ است و بهتان است بر رسول اكرم ـ پيغمبر ده نفر از صحابة خود را بشارت داده است كه شما بهشتى هستيد ـ حالا شما را بخدا بيائيد و در 6 سال دوم خلافت عثمان ببينيد اين بهشتىها چه بلائى بسر مسلماناها آوردند و اين بهشتىها چه كاخها و چه مستغلات و چه املاكى از مال مسلمين و عوائد مسلمين و بيت المال مردم بيچاره مسلمان فراهم كردند و اندوختند همان مالى كه على بن ابيطالب (ع) در زمان خلافتش تا آن حد مراقبت ميكرد و پيش از عثمان خلفاى ديگر و خود عثمان هم در اوايل خلافت خود، تا كجا در صرف آن و خرج آن و حاصل طرق بمصرف رساندن آن احتياط را لازم مىشمردند، من چند جمله اى از باب مثال از اين بهشتىهاى زمان عثمان از يكى از مهمترين منابع تاريخ اسلامى را يادداشت كردهام و براى شما ميخوانم تا بدانيد آنچه را ميگويم راستى سخنى مبنى بر احساسات و تعصبات مذهبى ـ خدا نكند ـ نيست بلكه براى اينست كه ما از سال 29 و 30 هجرت كم كم پيش بيائيم و اگر هم امشب نشد بضميمه شب سيزدهم ماه محرم كه باز در اينجا خدا بخواهد سخن خواهم گفت اين موضوع را برسانيم بآنجائيكه تا حدى روشن شود كه موجبات قيام حسين بن على و آن عللى كه اين قيام را بر حسين بن على واجب كرد و لازم ساخت و او چنان تشخيص داد كه اين موجبات و اين تيره بختىها و اين انحرافهاى شديد عنيف اجتماعى كه از 30 سال قبل براى مسلمين فراهم شده است جز با يك قيام تند، جز با يك قيام خونين، جز با يك شهادت با سرفرازى قابل علاج نيست ـ بسا باميد خدا اين مطلب تا حد مقتضى روشن شود ـ همگى مسعودى را نيك ميشناسند آنها كه با تاريخ و مورخان و مدارك دست اول تاريخ اسلام آشنا هستند ـ على بن الحسين المسعودى صاحب كتاب «مروج الذهب» يكى از مورخان و جغرافىدانان معتمد و موثق اسلامى است كه پنج مذهب اسلامى بر او اعتماد دارند و كتاب مروج الذهب او كتابى است ممتع و نفيس و مورد وثوق دانشمندان پنج مذهب كلامى ـ او مينويسد در باب خلافت عثمان و ميگويد كه وقتى خود عثمان ابن عفان كه يكى از خلفاى اسلامى بود از دنيا رفت و كشته شد بآن تفصيلى كه در آن تاريخ است ـ از او 150 هزار دينار طلا و يك ميليون درهم نقد باقىماند ـ اين همان خلافتى است كه على بن ابيطالب بعد از عثمان خلافت ميكند و از دنيا كه ميرود امام حسن(ع) بالاى منبر فرياد كرد كه از پدرم پول زردى يعنى پول طلا و پول سفيدى يعنى پول نقرهاى باقى نماند جز 700 درهم ـ در حدود 40 تومان پول نقره كه اين پول هم از سهم او و از حقوق و مقررى او زياد آمد و خواست كه براى خانه خود خادمى از اين پول تهيه كند.(1)مسعودى مينويسد قيمت املاك جناب عثمان در وادى القرى حنين و جز اين دو جا 100 هزار دينار طلا مىشد با اسبها و شتران بسيارى كه داشت(2) اين يكى از بهشتىهاى حديث عشره مبشره و از اين پست حساس حكومت اسلامى كه پيغمبر نتوانست ده تومان از اين پست تهيه كند و بيندوزد و نيز على و نيز ابوبكر و نيز عمر از دنيا رفتند و از اين پست استفاده مادى نكردند، عثمان اين جور استفاده كرد.باز مسعودى مىنويسد: زبير كه بتعبير من و مطابق آن حديث يكى از بهشتىهاى ديگر است كاخ معروفى در بصره ساخت خانههاى زيادى در بصره و كوفه و اسكندريه مصر ساخت، مال زبير و دارائى او در حال مرگ وى 50 هزار دينار طلا و 1000 اسب و 1000 كنيز و غلام و مستغلاتى فراوان در شهرهاى مختلف بود، قطعى است كه اين ثروتها از مجراى طيب و طاهرى فراهم نميشد و بيشتر اين ثروتها از حقوق محرومين و كسانيكه مورد بىمهرى دستگاه حكومت بنام اسلامى بودند بدست مىآمد، آنچه بآنها داده نميشد باينها داده ميشد و كار باينجا كشيد.باز مسعودى مىنويسد: طلحه بن عبيد اللّه تيمى كه يكى از بهشتىهاى ديگر است كاخ معروفى در كوفه ساخت ـ درست تأمل كنيد، مىگويد: درآمد طلحة بن عبد اللّه تيمى ـ اين مرد بهشتى ـ تنها از املاك عراق او روزى به 1000 دينار طلا مىرسيد و بقولى بيش از 1000 دينار و در ناحيه شراة بيش از اينها داشت و خانه مدينه خود را با گچ و آجر و چوبهاى قيمتى ساخت.باز مسعودى مينويسد: عبد الرحمن بن عوف زهرى كه يكى از همان ده بهشتى است خانه وسيعى ساخت، 100 اسب در اصطبل وى بسته ميشد، 1000 شتر داشت، 10000 گوسفند داشت، بالاتر از اين هنگاميكه عبد الرحمن بن عوف زهرى بهشتى از دنيا رفت 4 زن داشت مىدانيد يك هشتم مال مردى را كه مرده است و فرزند دارد يك هشتم مال او را بزن او يا بزنان او ميدهند يك زن باشد يك هشتم مال يك زن است 4 زن هم باشد يك هشتم مال 4 زن است. عبد الرحمن بن عوف مرد و 4 زن داشت يعنى يك سى و دوم مال او بهر زنى مىرسيد يك سى و دوم مال او عبارت شد از 84 هزار دينار طلا، اين هم يك مرد بهشتى.سعد بن ابىوقاص بهشتى ديگر، مسعودى مىنويسد: كاخى آسمان خراش ساخت ـ اين آسمان خراش تعبير ما است البته در ترجمه كاخى رفيع و مجلل.زيد بن ثابت البته اين از آن بهشتىها نيست از آن نيمه بهشتىها است. زيد بن ثابت هنگاميكه مرد آنقدر طلا و نقره از او بجاى ماند كه طلاها و نقرههاى او را با تبرها شكستند و بر ورثه او تقسيم كردند و قيمت بقيه دارائى و مستغلاتش 100 هزار دينار شد.باز مسعودى مينويسد: يعلى بن اميه كه او را يعلى بن منبه هم ميگويند منبه اسم مادرش است، و اميه اسم پدرش ـ و از كار گردانان و رجال سياسى مهم دستگاه خلافت عثمان و بتعبير امروز وزير دارائى او است، اين تعبيرها مال من بود، مسعودى مينويسد: يعلى ابن اميه در وقت مردن 500 هزار دينار طلا بجاى گذاشت و از مردم هم مطالبات زيادى داشت و ارزش تركه او از املاك و جز آن 300 هزار دينار مىشد، بعد خود مسعودى ميگويد: «و لم يكن مثل ذلك فى عصر عمر بن الخطاب، بل كانت جادة واضحة و طريقة بينة» يعنى در زمان خلافت عمر هرگز اينطور نبود اينها را عمر مجال نمىداد كه از مال مسلمانان اين همه پولها و ثروتها و خانهها بياندوزند «بل كانت جادة واضحة و طريقة بينة» با اينكه ميدانيد من و شما شيعه هستيم ولى حق همين است و از اين جهت مسعودى درست مىگويد اين گشادبازى و بىبندو بارى و چنانكه عرض كردم آزاد شدن مردم در حقيقت از طرفدارى حق بشرط طرفدارى دستگاه حكومت، اين از مشكلاتى است كه براى مسلمين تا اين حد در زمان عثمان پايهگذارى شد كه اگر مردم بتوانند رضايت دستگاه خلافت را جلب كنند ـ ديگر خلاف حق كردن و قانون شكنى و از مرز قانون تجاوز كردن براى آنها ايجاد خطرى نمىكند ـ غرض، مسعودى مىگويد: در زمان عمر هرگز اينطور نبوده «بل كانت جادة واضحة و طريقة بينة» در زمان عمر يك راه روشنى بود ـ يك طريق بين و آشكارى يعنى از نظر طرز حكومت و جمعآورى اموال و تقسيم اموال هرگز طلحه و زبير و سعد بن ابىوقاص و ديگران مجال اندوختن اين همه ذخائر مالى از اموال مسلمين پيدا نمىكردند.(3)بعد از زمان عثمان و چنانكه مىدانيد بعد از كشته شدن وى امير المؤمنين على عليه السلام بخلافت رسيد، كار مشكل على اين بود كه جلو اين طمعها را و اين شكمها را و اين عادتهائى را كه پيدا شده است بگيرد، و سر همين مشكل، على عليه السلام در حدود 4 سال و 6 ماه خلافت خود را گرفتار مبارزه با همان مردمى بود كه ميخواستند در 4 سال و چندماه خلافت على هم مانند آن ثروتها را اندوخته كنند، و على مىگفت اين كار امكانپذير نيست بلكه آنچه را كه قبلا هم بناروا اندوختهايد از شما پس ميگيرم و به بيت المال مسلمانها باز ميگردانم و سرهمين حساب على بن ابىطالب بالاخره كشته شد.بعد از امير المؤمنين على(ع) باز مىدانيد كه خلافت به امام حسن(ع) منتقل شد و حسن بن على جاى پدر را گرفت اما چنانكه در سخنرانى دو سال قبل از اين عرض كردم و بعد هم اصرار ميشد كه چاپ شود اما من توفيق پيدا نكردم كه يادداشتها را فراهم كنم و ضبط هم نشده بود و حاصل آنكه آن سخنرانى از بين رفت و ضبط نشد، براى خودم جاى تأسف است چون باز مشكل است تجديد و تكرار آن بآن صورت، با فرض آنكه مطلب روشن بيان شد بشهادت مستمعين دانشمند با توجه، در زمان امام حسن بعد از شهدات امير المؤمنين(ع) وضع اجتماعى و سياسى مسلمين بصورت خاصى در آمد كه در آن موقع پافشارى حسن بن على در جنگ كردن با معاوية بن ابىسفيان، در آن تاريخ كه دو جبهه و دو جهت نيروى اسلامى تقريبا متعادل و متقابل بودند و اميد شكستى باين زوديها و اميد پيروزى براى هيچ طرفى نمىرفت حسن بن على(ع) با وضع خاصى روبرو شد كه راهى نداشت جز كنار آمدن و خون مسلمانان را بىجهت نريختن و موجب كشتارهاى دسته جمعى بيثمر بىنتيجهاى كه فقط نتيجهاى را دولت روم شرقى و در داخل هم ـ خوارج ميبردند نشدن، و اگر اين 400 هزار و يا 500 هزار مسلمان آنروز به جان هم ريخته بودند و اصرار ميشد در جنگ با معاوية بن ابىسفيان خدا مىداند كه بعد از آن جنگ دولت روم شرقى با مسلمين چه مىكرد و خطر خوارج بكجا مىكشيد، و تاريخ اسلام بكجا منتهى ميشد ـ اينها مطالبى است كه آنجا گفته شد غرض حسن بن على كنار آمد ـ تعبير من اينست و روى اين تعبير تأمل كنيد با اينكه موضوع سخن من اين بحث نيست و بايد زود بگذرم حسن بن على كنار آمد و حاصل آنكه حساب تسليم شدن و معاويه را بخلافت و بعنوان امير المؤمنين شناختن در كار نيست، يكى از مواد قرارداد صلح نامه حسن بن على با معاويه اين بود كه حسن بن على با معاويه صلح مىكند و كنار ميرود مشروط باينكه حسن بن على هرگز بمعاويه امير المؤمنين نگويد يعنى هرگز او را خليفه مسلمين و اميرالمؤمنين نشناسد و حتى اين قضيه را اينجا عرض مى كنم و از اين بحث ميگذرم و بنظرم اين قضيه يك سند فوق العاده قاطعى است براى آن مردمى كه گمان مىكنند بلكه عليه آن مردمى كه گمان مىكنند كه حسن بن على(ع) با كنار رفتن تسليم اراده معاويه شد و خليفه مسلمين و حسن بن على هم يكى از رعاياى مطيع گوش بفرمان معاويه بن ابىسفيان، هرگز اينطور نبود، اين قضيه را كه باز يادداشت كردهام از كامل التواريخ ابن اثير بشنويد ـ ابن اثير جزرى صاحب كامل در تاريخ و صاحب اسد الغابه در معرفت صحابه پيغمبر كه هر دو از كتابهاى بسيار نفيس اسلامى است مينويسد: بعد از اينكه حسن بن على كنار رفت و معاويه خليفه شد و زمام امور را بدست گرفت فروة بن نوفل اشجعى خارجى كه پيش از اين با 500 نفر از خوارج كنارهگيرى كرده و به «شهررور» رفته بودند گفتند اكنون شكى باقى نماند كه بايد با دستگاه حكومت جنگيد حال كه معاويه روى كار آمد و خليفه شد براى ما جنگ كردن با او لازم و واجب است و لذا آمدند و رو به عراق نهادند و به نخيله كوفه رسيدند، در اين موضع امام حسن بار سفر مدينه را بسته بود و از كوفه و عراق بيرون مىرفت، از كوفه بيرون رفته بود و از عراق بيرون ميرفت، وقتيكه خبر بمعاويه رسيد كه اين مرد خارجى مذهب با 500 نفر در مقام طغيان و سركشى است، معاويه ميخواست بتعبير ما پايه صلح حسن بن على را محكمتر كند، فرمانى نوشت (بتعبير خودش و بعقيده خودش) به امام حسن، نامهاى نوشت بامام حسن كه در راه است و از عراق به حجاز ميرود و در آن نامه دستور داد بحسن بن على كه فروة بن نوفل خارجى با 500 نفر رو به كوفه آمدهاند شما مأموريت داريد كه برويد و با او بجنگيد و او را دفع كنيد آنوقت كه با او جنگيديد و او را دفع كرديد آنوقت راه مدينه را در پيش گيريد و بمدينه برويد مانعى ندارد ـ وقتى كه نامه معاويه بامام حسن رسيد و امام حسن در قادسيه بود يا نزديك قادسيه امام حسن در جواب نامه جسارتآميز معاوية بن ابىسفيان نوشت راستى عجيب است اين تعبير «لو آثرت ان اقاتل احدا من اهل القبلة لبدأت بقتالك فانى تركتك لصلاح الامة و حقن دمائها».معاويه تو حسن بن على را مأمور ميكنى كه مانند افسرى از افسران تو برود و يك مرد خارجى سركشى را دفع كند، من كه حسن بن على هستم و از خلافت بنفع مسلمانان كنار آمدهام، اگر ميخواستم كه با كسى از اهل قبله و بتعبير ظاهرى هم شده «مسلمان» جنگ كنم «لبدأت بقتالك» اول با تو جنگ ميكردم حاصل، تو از همه نامسلمانترى «فانى تركتك لصلاح الامة و حقن دمائها» تعبير «تركتك» را درست توجه كنيد، فرمود: «فانى تركتك لصلاح الامة حقن دمائها» من دست از تو برداشتم و با تو جنگ نكردم و حاصل بتعبيرى كه عرض كردم و بنظرم بهترين تعبير است در اين جا، كنار آمدم و تو را واگذاشتم «لصلاح الامة و حقن دمائها»براى صلاح امت اسلامى و براى حفظ خون مسلمانان آنهم بآن بيانى كه عرض شده است يعنى بىنتيجه ديدم كه اين قوى و نيروهاى باهم برابر اسلامى از طرفين بجان هم بيفتند و يكديگر را بشكند و ضعيف كنند و نابود بشوند و دشمن از اين، موقعيت سوء استفاده بكند، اين را امام حسن سلام اللّه عليه بمعاويه نوشت.(4)بعد از آنيكه امام حسن مجتبى بشهادت رسيد باز نبايد تصور كرد كه حسين بن على سلام اللّه عليه در زمان معاويه يعنى در ده سالى كه بعد از برادرش امام حسن با حكومت معاويه معاصر بود يعنى از سال 49 يا 50 هجرت تا سال 60 كه معاويه مرد در اين ده سال درست كه حسين بن على(ع) باين معنى قيام نكرد كه در مقابل معاويه شمشير بكشد و حاصل آن قيامى را كه در خلافت يزيد لازم دانست انجام بدهد ولى سيد الشهداء سلام اللّه عليه پيوسته معاويه را تخطئه مىكرد و توبيخ ميكرد و چنانكه برادرش حسن بن على با آن جملههائى كه استماع فرموديد ابطال كرد حقانيت معاويه را در خلافت اسلامى بلكه ابطال كرد اسلام معاوية بن ابىسفيان را، سيد الشهداء هم اين كار را ميكرد، الان يكى دو جمله باز براى شما بگويم از آنچه ابن قتيبه دينورى كه يكى از اعلام و بزرگان علماى اسلام و قطعا سنى مذهب است و شيعه نيست در كتاب معروف خود الامامة و السياسة مينويسد: اين نامهايست كه امام حسين بمعاويه نوشته است ـ تمام نامه را نخواهم و نتوانم عرض كنم ولى چند جملهاى تا روشن شود كه وضع رفتار حسين بن على عليه الاسلام با معاويه چه بود، واقعا امام حسين معاويه را يك خليفه، يك سلطان، يك زمامدار اسلامى قابل احترامى ميشناخت و در اين ده سال راستى خلافت و حكومت او را و زمامدارى او را خدا نكند امضاء كرده بود؟ يا سخن اينست كه ابن قتيبه مينويسد، اكنون چند جملهاى از اين نامه را عرض ميكنم: حسين بن على بمعاويه مىنويسد : «الست قاتل حجر و اصحابه العابدين المخبتين الذين كانوا يستفظعون البدع و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر»(5)«معاويه مگر تو آن مردى نيستى كه حجر بن عدى كندى را بناروا كشتى و ياران او را شهيد كردى آن بندگان خداپرست ـ آن بندگان عبادت كن ـ بندگانى كه بدعتها را، ناروا ميشمردند، بندگان خدا كه امر بمعروف مىكردند و نهى از منكر ميكردند، آنان را بظلم و ستم كشتى پس از آنى كه با آنها پيمانهائى دادى و عهدهائى نهادى و تأكيد كردى، و محكم كردى عهدها و ميثاقها را، حاصل ـ آنها را امان دادى و آنها را خاطر جمع كردى و اين كار تو جرأتى است بر خدا، و اين كار تو استخفافى است بعهد پروردگار، مگر تو نيستى اى معاويه كه عمرو ابن حمق خزاعى يكى از بزرگان صحابه ـ خاتم الانبياءـ را كشتى؟ آن مرديكه روى او را عبادت كهنه كرده بود و بدن او را عبادت لاغر كرده بود او را كشتى پس از آنكه باو پيمانها و امانها دادى كه اگر آن امانها را بآهوان بيابان داده بودى از سركوهها فرود مىآمدند و مطمئن ميشدند و نزد تو مىآمدند، مگر تو نيستى كه زياد بىپدر را در اسلام بپدرت ابوسفيان نسبت دادى و گمان كردى كه او پسر ابوسفيان است و حال اينكه پيغمبر گفته بود: فرزند مال كسى است كه صاحب فراش است و زن صاحب فرزند در عقد اوست، و براى زناكار همان سنگى است كه خدا گفته است» بعد هم زياد بىپدر را بر مسلمين مسلط كردى تا آنها را بكشد و دستهاشان و پاهاشان را ببرد و آنها را بر شاخههاى درخت خرما بدار بزند، سبحان اللّه اى معاويه گويا تو از اين مسلمانها نيستى و گويا مسلمانها با تو رابطهاى ندارند، اى معاويه از خدا بترس و بدان كه خدا را نوشتهاى است و نامهاى است كه هيچ كوچك و بزرگى را فرو گذار نمىكند جز اينكه آنرا بشمار ميآورد، معاويه بدان كه خدا اين كارها را فراموش نمىكند، مردم را بگمانهاى سياسى ميكشى مردم را متهم ميكنى و آنگاه بالاتر از اينها نوشت معاويه تو در مقامى كه كودكى را بر مسلمانها اميركنى ـ مراد يزيد پسر معاويه است ـ كودكى كه شراب مينوشد، و با سگها بازى مىكند، معاويه مىبينم تو را كه خود را هلاك كردهاى و دين خود را تباه كردهاى و امت اسلامى را بيچاره كردهاى» اين طرز سخن گفتن و نامه نوشتن و حساب بردن حسن بن على است و حسين بن على دو ريحانه پيغمبر از حكومت و زمامدارى معاوية بن ابى سفيان، اكنون براى اينكه بيشتر دانسته شود كه اين جمله كه سيد الشهداء در آخر نامهاش راجع به يزيد نوشت چقدر در اسلام و تاريخ اسلام ريشهدار است و مسلم، اين جمله را هم باز از على بن الحسين المسعودى بشنويد، وى در شأن يزيد ميگويد: و كان يزيد صاحب طرب و جوارح و كلاب و قرود و فهود و منادمة على الشراب، و جلس ذات يوم على شرابه و عن يمينه ابن زياد و ذلك بعد قتل الحسين، فاقبل على ساقيه فقال:يزيد مردى بود خوشگذران و عياش، يزيد مردى بود كه حيوانات شكارى داشت، سگها داشت، ميمونها داشت، يوزها داشت، پيوسته مجالس شرب خمر داشت، روزى در مجلس شراب خود نشست و پسر زياد هم در طرف راست او بود و اين بعد از آن بود كه حسين بن على را كشته بود پس بساقى مجلس خود رو كرد و باو گفت:
اسقنى شربة تروى مشاشى
صاحب السر و الامانة عندى
و لتسديد مغنمى و جهادى
ثم مل فاسق مثلها ابن زياد
و لتسديد مغنمى و جهادى
و لتسديد مغنمى و جهادى
1ـ مروج الذهب، (چاپ مصر 1367 هـ 1948 م) ج 2، ص 426: و برخى گفتهاند كه براى خانوادهاش 250 درهم، و قرآن و شمشير خود را بميراث گذاشت.2ـ رك. مروج الذهب ج 2، ص .3413ـ مروج الذهب، ج 2، ص 342ـ.3434ـ رك. الكامل، ج 3، ص 205 (چاپ مطبعه منيريه مصر).5ـ فقتلتم ظلما و عدوانا بعد ما اعطيتهم المواثيق الغليظة و العهود المؤكدة، جرأة على اللّه و استخفافا بعهده. اولست قاتل عمرو بن الحمق الذى اخلقت و ابلت وجهه العبادة فقتلته من بعد ما اعطيته من العهود ما لو فهمته العصم نزلت من شعف الجبال اولست المدعى زياد فى الاسلام فزعمت انه ابن ابىسفيان و قد قضى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم «ان الولد للفراش و للعاهر الحجر» ثم سلطه على اهل السلام يقتلهم و يقطع ايديهم و ارجلهم من خلاف و يصلبهم على جذوع النخل سبحان اللّه يا معاوية لكانك لست من هذه الامة و ليسوا منك، و اتق اللّه يا معاوية و اعلم ان للّه كتابا لا يغادر صغيرة و كبيرة الا احصاها و اعلم ان اللّه ليس بناس لك قتلك بالظنة و اخذك بالتهمة و امارتك صبيا يشرب الشراب يلعب بالكلاب! ما اراك الا و قد اوبقت نفسك و اهلكت دينك و اضعت الرعية و السلام (الامامة و السياسة، ج 1، ص 190 تأليف ابن قتيبه عبد اللّه بن مسلم متوفاى سال 267) چاپ مصر، 1356 ه 1937 م، .7246ـ مروج الذهب، ج 2، ص 77 ـ .787ـ رك. سيرة رسول اللّه، الاستيعاب، اسد الغابه، الاصابة.8ـ لن تشذ عن رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله لحمته و هى مجموعة له فى حظيرة القدس، تقر بهم عينه و ينجز لهم وعده.9ـ در كتاب تذكره سبط ابن جوزى.