بحث اين نوبت ما نه درباره نكته يا معضلي قرآني، بلكه مربوط به ترجمه قرآن كريم است، يعني ترجمه فارسي و دقيقتر بگويم راجع به زبان و نثر ترجمه فارسي قرآن كريم است كه از هر نظر شايسته تفحص و تحقيق و تأمل است و قرآن پژوهان معاصر و حتي مترجمان قرآن، كمتر به آن پرداختهاند. سؤال و مسأله اين است كه سبك نثر ترجمه امروزين قرآن چگونه بايد باشد و مراد ما البته ترجمه فارسي است ولي بحث تا حدودي اطلاق دارد و همين مسايل قابل تطبيق و انطباق به ترجمه امروزين انگليسي قرآن يا ترجمه اردو و غيره هم هست.
ممكن است در بادي نظر كساني پاسخ دهند كه چون نثر اصلي يعني زبان قرآن نثري زيباست ،نثر ترجمهاش هم بايد زيبا باشد . و ممكن است بعضي ادعا كنند كه اين امر،امري طبيعي و حتي بديهي است. اما وقتي در آن باريك شويم، خواهيم ديد كه اولاً زيبايي نثر ترجمه قرآن، با زيباييهايي كه ما در نثر فارسي ميشناسيم،يعني في المثل تاريخ بيهقي و گلستان سعدي يكسان نيست. در زبان فارسي و در نثرنويسي فارسي اين مشكل وجود دارد كه زيبايي فقط از يك رهگذر تأمين ميشود و آن زيبايي شاعرانه است و هر نثري كه شعر گونه شود، مردم،آن را زيبا ميانگارند. ولي بخش اعظم و بيش از هفتاد ـ هشتاد درصد قرآن كريم، به هيچ وجه زبان شاعرانه ندارد. و طبعاً چيزي را كه در اصل شاعرانه نيست، نميتوان و نبايد شاعرانه ترجمه كرد. حتي در آنجا هم كه نثر قرآن پرشور و احساس است، ترجمه پرشور و احساس آن به فارسي، نميتواند با حال و هواي اصلي پهلو بزند، يا شباهت و تناظر كافي داشته باشد.
بيان شاعرانه قرآن در سورههاي مكي كه به وحي مكي معروف است ،داراي لحني فخيم و محتشم و اگر اين تعبير جايز باشد، بلاتشبيه« مردانه» است. و از سر ناچاري است كه آن را شاعرانه ميناميم، از شعر فراتر است، اما ترجمه شاعرانه آن لاجرم احساساتي و نرم و نازك و ناگزير «زنانه» و در نهايت غير فخيم خواهد شد.
سجع يا فاصله يا همنواييهاي پايان اغلب آيهها يا داخل آيهها، تقليدناپذير است: وقتي ميفرمايد: عبس و تولي ان جاءه الأعمي (عبس/80/1) فاصله يا سجع« تولي» و «اعمي» در متن و اصل اصيل عربي غرابت ندارد، اما اگر همين سجع در هر باني يعني در هر ترجمهاي وارد شود،خواننده احساس ميكند غير طبيعي است، يا انجا كه ميفرمايد: فلا اقسم بالخنس الجوار الكنس(تكوير /81/15ـ16)،چگونه ممكن است در زباني جز زبان اصلي، بتوان سجع و همنوايياي به اين پايه خوشنشين و دلنشين پيدا كرد؟ ، تازه دنباله آن هم سجع دارد: والليل اذا عسعس و الصبح اذا تنفس (تكوير/81/17ـ18) . و امان از مصنوعي شدن سبك و بيان ترجمه. شايد سعدي كه استادياش در سجعآوري در زبان فارسي همتا ندارد، ميتوانست در ترجمه قرآن سجعهاي نسبتاً طبيعي يا طبيعي نما بياورد. پس آنچه در بادي نظر طبيعي و بديهي مينمايد يعني جواز تقليد از شاعرانگي و سجع بعضي از آيات قرآني ،در نگاه و تأمل ثانوي آن بداهت را ندارد و هر صاحبنظري به نهي از آن حرف مي زند و حكم ميدهد.
نكته و مسأله مهمتر و باريكتر اين است كه در بسياري جاهاي قرآن كه معجزه و شاهكاري زباني ـ ادبي است، بيان شاعرانه وجود دارد، بدون زبان شاعرانه. اين نكته چون باريك است به بسط و شرح بيشتر و ذكر مثال احتياج دارد. در آغاز سوره حج چنين ميخوانيم:« بسم الله الرحمن الرحيم. يا ايها الناس اتقوا ربّكم انَّ زلزلة الساعةشيء عظيم. يوم ترونها تذهل كل مرضعةعما ارضعت و تضع كل ذات حمل حملها و تري الناس سكاري و ماهم بسكاري و لكن عذاب الله شديد»(حج/22/1ـ2).
در اينجا زبان مانند زبان غالب قرآن است و شاعرانه نيست، يعني الفاظ ، لفاظ شعري نيست، بلكه محتوا و بيان و پيام و فضا و تصويرهاي اين دو آيه هست كه شعري است. پس بسيار مهم است كه بيان شاعرانه را، به زبان شاعرانه ترجمه نكنيم.
ترجمه راقم اين سطور از اين دو آيه چنين است:«به نام خداوند بخشنده مهربان». هان اي مردم از پروردگارتان پروا كنيد كه زلزله قيامت چيزي سهمگين است. روزي كه در آن بينيد هر زن شيردهندهاي از نوزاد شيرياش غافل شود و هر زن آبستني (بياختيار) وضع حمل كند و مردمان را مست بيني، حال آنكه مست نباشند، ولي عذاب الهي سخت و سنگين است.»
حال اين دو آيه را شاعرانه ترجمه ميكنيم. يكي منظوم و ديگري منثور، تا بهتر بتوانيم مقايسه كنيم:« به نام خداوند بخشنده مهربان/اي همه آدميزادگان هان، به پروا و پرهيز كوشيد در نزد پروردگار /كه زلزال روز قيامت بسي سهمگين است/و بينيد روز فرا آيد آنگه كه هر مادر تازهزايي شود غافل از شيردادن به فرزند خويش/ و هر بانوي بارداري بناگه بزايد/ و بيني همه مردمان مست و يكسر خراب و نباشند مست از شراب، آري آري عذاب الهي عظيم است.»
اين بحر طويل كورانه كجا و آن بيان بنيان كن و نافذ تا مغز استخوان كجا؟ جز سطحي بودن اين زبان(ترجمه منظومي كه عرضه شد)، وزن عروضي مزاحم حضور است و خواننده با آن احساس غريبي ميكند و آن را مصنوعي و در نهايت يكنوع شوخي و سبكسري مييابد.
حال به ترجمه منثور اما شاعرانه اين دو آيه ميپردازيم:
« به نام خداوند بخشنده مهربان. هان اي انسانها،خداي را خداي را پروا كنيد، كه زمين لرز رستاخيز بس شگرف است/ و بنگريد روزي را كه هر مادر نوزاده، از نوزاد خويش بيخبر افتد، و هر زن آبستني، بار خويش فرو گذارد، و مردمان را مست بيني،حال آنكه مست نباشند، آري شكنجه ايزدي بس سهمگين است.»
اين ترجمه يك هوا بهتر است از ترجمه منظوم پيشين، اما دست كم دو عيب دارد،نخست آنكه به جاي فخامت طبيعي، آهارزدگي مصنوعي دارد. ديگر آنكه به جاي اداي بيان شعري، به اداي زبان شعري ميپردازد كه نابجاست ،يعني مطابق با اصل قرآني نيست. حاصل آنكه زباني غير طبيعي و جا نيفتاده و تصنعي ست. نمونهاي از زبان زنده و رايج و جاري نيست. و معلوم نيست متعلق به چه نسلي و چه عصري است.
بنده به عنوان يك ادب پروژه و مترجم حرفهاي و مترجم قرآن كريم، بر آنم كه به دلايل عديده، ترجمه امروزي فارسي قرآن كريم، بايد به نثر معيار و متعارف باشد. دلايلم را فهرستوار عرضه ميدارم.
1ـ دههها و سدههايي اين بحث در ميان متكلمان بزرگ اسلامي و قرآنشناسان جريان داشت كه آيا اصولاً ترجمه قرآن كريم، به هر زباني ، از جمله فارسي، جايز است يا نه؟ و اغلب مؤسسان مذاهب اسلامي يعني شافعي ، احمد بن حنبل، مالك، غير از ابوحنيفه ، رأي دادهبودند كه ترجمه قرآن كريم، به فارسي يا هر زبان ديگري ، روا نيست. اما معتزله و شيعيان كه عقلي مسلكاند، به حق استدلال و به قرآن استناد كرده بودند كه ترجمه قرآن امري ناگزير و جايز و بلكه لازم است و ضرورت ديني و فرهنگي دارد. مستندات قرآني اينان (از جمله زمخشري معتزلي در تفسير كشاف) علاوه بر استناد تاريخي ، به عملكرد صحابه از جمله سلمان فارسي در اقدام به ترجمه بعضي از سورههاي قرآن و موارد تاريخي ديگر، اين دو آيه يا عبارت قرآني بود: « لا يكلف الله نفساً الا وسعها » (سوره بقره /2/286) ( خداوند هيچ كس را جز به اندازه توانش تكليف نميكند) و ديگر : « ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه» (سوره ابراهيم /14/4) ( هيچ پيامبري نفرستادهايم مگر (با كتابي) به زبان مردمش).
واقعاً اين مستندات نيرومند و قانعكننده است و آنچه در بحث ما اهميت و حساسيت دارد،تعبير لسان قوم است يعني زبان مردم و ملت يا امت. اگر قرآن كريم كه بر قوم امي(بيكتاب) عرب نازل شد، يعني توسط فرشته امين وحي، بر پيامبر امين اسلام (ع) فرو فرستاده و فروخوانده شد، ايشان بيكم و كاست بر كاتبان وحي املا كردند، به زبان عبري بود، چه صورت پيدا مي كرد؟ اولاً قوم عرب شگفتزده ميشود و خود را مخاطب اصلي و اوليه (و نه تنها مخاطب) قرآن نمييافت . ثانياً به فرض پذيرفتن همگاني و حل مشكلات، اولين كاري كه ميكردند اين بود كه آن را شفاهاً يا كتباً به عربي ترجمه ميكردند و ترديد نيست كه آن را نه به عربي 500 سال پيش، بلكه عربي رايج و جاري همان روز برميگرداندند.
زيرا در غير اين صورت چيزي از پيام وحياني الهي دستگيرشان نميشد. نهضت و انقلاب فرهنگي و فرهنگ آفرين و تمدنساز قرآن، داير بر مدار مفهوم بودن آن براي همگان است. قوم عرب شگفتزده ميشد و خود را مخاطب اصلي و اوليه (و نه تنها مخاطب ) قرآن نمييافت. ثانياً به فرض پذيرفتن همگاني و حل مشكلات، اولين كاري كه ميكردند اين بود كه آن را شفاهاً يا كتباً به عربي ترجمه ميكردند و ترديد نيست كه آن را نه به عربي 500 سال پيش، بلكه عربي رايج و جاري همان روز برميگرداندند.
زيرا در غير اين صورت چيزي از پيام وحياني الهي دستگيرشان نميشد. نهضت و انقلاب فرهنگي و فرهنگ آفرين و تمدنساز قرآن، داير بر مدار مفهوم بودن آن براي همگان است.
2ـ حال بر اين مبنا ميتوان استدلال كرد كه ترجمه هر عصري هم ـ وقتي كه ترجمه جايز يا لازم باشدـ بايد به زبان همان عصر باشد. در طول تاريخ ترجمه هزار و صدساله قرآن كريم به فارسي، به شهادت حدوداً هزار ترجمه كه بحمدالله موجود ودر كتابخانههاي مهمي چون كتابخانه آستان قدس رضوي و آستانه حضرت معصومه (ع) و كتابخانههاي ملي و سلطنتي سابق و دهها كتابخانه ايراني و جهاني(به ويژه در شبه قاره ) محفوظ است، در مييابيم كه ترجمه هر عصري به زبان رايج و جاري همان عصر است. يعني ترجمه قرآن قدس، به زبان گويش آميز اواخر قرن سوم و اوايل چهارم،ترجمه تفسير طبري، به زبان نيمه قرن چهارم، ترجمه ميبدي به زبان اوايل قرن ششم،ترجمه ملاحسين كاشفي واعظ به نثر قرن نهم،ترجمه ملافتح الله كاشاني به نثر قرن دهم و ترجمه شاه وليالله به نثر فارسي هند در قرن دوازدهم هجري،است تا برسيم به عصر حاضر كه اگر ترجمههاي 50 سال اخير را از ترجمه بصير الملك به بعد،يعني از ترجمه مرحوم قمشهاي و پاينده در نظر بگيريم، همه اجماعاً به فارسي امروز است. گويا هيچ مترجمي در اين اصل طبيعي و بديهي ترديد نميكرده است .
بهترين ترجمههاي امروز،از عصر مرحوم قمشهاي و پاينده تا امروز، يعني ترجمه مرحوم رهنما،مرحوم آل آقا، مرحوم ياسري، مرحوم معزي(قطع نظر از آنكه تحت اللفظي است)، مرحوم فيضالاسلام و ترجمههاي دهههاي اخير، از جمله ترجمه آقايان آيتي، خواجوي، فارسي،بهبودي،امامي،كاظمپور جوادي،دكتر مجتبوي، فولادوند و راقم اين سطور،همه و همه به نثر معيار و متعارف امروز است.
3ـ در طول دهههاي اخير، كه دهها نقد بر ترجمههاي فارسي قرآن كريم، نوشته شده ، هيچ ناقدي بر هيچ مترجمي اعتراض نكرده است كه چرا اين سبك و سياق را براي ترجمهاش انتخاب كرده است. يعني منتقدان هم مانند مترجمان اين امر را طبيعي ديده و بديهي گرفتهاند كه ترجمه امروز قرآن،بايد به نثر امروز فارسي باشد. مگر يك استثناء كه آن هم آقاي هوشنگ گلشيري است كه نثر معيار را براي ترجمه امروزين قرآن مناسب نميداند و در نقدي كه بر ترجمه اين جانب نوشته است بر آن است كه در ترجمه قرآن بايد از سه جنس زبان يا نثر در كنار همديگر استفاده كرد. 1ـ از نثر داستاننويسي براي ترجمه قسمتهايي كه قصص قرآن است. 2ـ از نثر شاعرانه براي قسمتهايي كه شاعرانه است.3ـ از نثر معيار و امروزي براي ساير قسمتهاي قرآني از جمله آيات احكام و فقه قرآن.
بنده در پاسخ خود به ايشان نوشتم كه در پيشگرفتن اين سه نثر در عمل ناممكن است . زيرا در موارد شاعرانه (وحي مكي)همان ايردادهايي را دارد كه در آغاز اين مقاله بعضي ايرادهايي را دارد كه در آغاز اين مقاله بعضي از آنها را برشمرديم. و مهمترين آنها اين است كه آهنگ (نوعي وزن) نثر قرآن غير قابل تقليد است، همچنين فاصله و سجع هر چه در متن و نسج قرآن طبيعي است، تقليدش در فارسي تصنعي و ناقض غرض خواهد بود. ديگر اينكه بايد بين زبان شعري و بيان شعري فرق گذاشت كه شرحش گذشت. ايراد ديگر بنده به نثر سهگانه پيشنهادي آقاي گلشيري اين بود كه پرسيده بودم و باز هم ميپرسم كه زبان يا نثر داستان كدام است؟ نثر داستانهايي چون كليله و مرزباننامه،يا ترجمه هزار و يكشب، يا انواع نثرهايي كه اغلب داستاننويسان امروز پيش گرفتهاند،چنانكه صادق هدايت يك طور مينوشت؛ و جمالزاده ، طور ديگر؛ و ابراهيم گلستان طور ديگر؛ و چوبك طور ديگر. و از آفتاب روشنتر است كه نثر داستاننويسي خود آقاي گلشيري با فيالمثل داستاننويسان بزرگ معاصر از جمله محمود دولتآبادي و احمد محمود و اسماعيل فصيح،فرق دارد. پس چيزي كه وجود فرضي دارد (يعني زبان يا نثر داستان/داستاني) د رعمل مصداق واحد و مقبول همگان ندارد . پس چگونه ميشود آن را در پيش گرفت و به كار بست؟
4ـ دليل ديگر بنده و طبعاً همه مترجماني كه در 50 سال اخير،قرآن كريم را به نثر معيار و متعارف امروزين ترجمه كردهاند،اين است كه زبان معيار همان است كه قرآن كريم از آن به « لسان قوم» تعبير فرموده است و كاربست آن در هر عصري طبيعي و بديهي است و تبادراً همه آن را در پيش گرفتهاند و در پيش خواهند گرفت. و كاربرد آن احتياج به ادله و استدلال بيشتر ندارد. اما كاربرد هر نثر ديگر از جمله نثر التقاطي پيشنهادي آقاي گلشيري احتياج به توجيه و دفاع و محاكمه دارد.
5ـ چنانكه اشاره شد اغلب مردم ما، از خاصه تا عامه،زيبايي نصر را فقط در شاعرانگي و شعرگونه بودن آن ميدانند؛ و اين از اشتباهات مشهور است. در مورد قرآن اين حكم صادق نيست. زيرا چنانكه معروض افتاد،بيش از هفتاد ـهشتاد درصد از كل قرآن به هيچ وجه شعري و شاعرانه نيست. همچنين بسيار جاهاي قرآن بيان شاعرانه ـ هنري دارد،نه ظاهر و زبان شعري و نبايد يان دو فقره را اشتباه كرد.
حال هنگام طرح اين پرسش بسيار مهم ( كه جان كلام اين مقاله نيز هست ) فرا رسيده است كه اگر قرآن كريم معجزه شاهكار زباني است، كه هست و اين جدا از جنبه وحياني و قدسي و غيبي و لاهوتي آن است و اگر فقط كمتر از يكپنجم آن شاعرانه است، پس چگونه همه صاحبنظران عرب و عجم و قديم و جديد، نثر كل قرآنرا زيبا ميدانند؟ پاسخش اين است كه مشخصه سراسري و سرشته همه آيات قرآن كريم، فصاحت خارقالعاده آن است كه هم در «تبت يدا» هست و هم در « يا ارض ابلعي». هم در وحي مكي هست و هم در شاعرانهها و شعرگونههاي قرآن و هم در وحي مدني و آيات احكام و فقه قرآن و هم در قصص و اخلاق و آخرت انديشي و وصف بهشت و دوزخ.
اين مشخصه را ناقدان ادبي و قرآن پژوهان و ادب پژوهان عرب، نيك به جاي آوردهاند. اما ناقدان فارسي زبان هموطن ما،چندان كه سزاوار است،به شرح و بسط آن نپرداختهاند. و اغلب مترجمان هم به نحو غريزي آن را دريافتهاند،نه آگاهانه. لذا به همين جهت است كه هر گاه از زيبايي نثر ترجمه بحث به ميان آمده است،از شيوايي(فصاحت) كه اساس زيبايي است غفلت شده است. و اميدوارم طرح اين مسأله مهم كه بنده نخست بار در «گفتار مترجم» در مؤخره ترجمه خود از قرآن كريم آوردهام ،مورد توجه سخنسنجان و ادبپژوهان و مترجمان قرآن كريم و ناقدان ترجمه قرآن قرار گيرد.
بر ترجمه اين جانب از قرآن كريم، در اين هفت ـ هشت ماهي كه از انتشار آن ميگذرد، بيش از ده نقد و نظر از مثبت و منفي نوشته شده است. ناقد سخنشناسي كه اين كوشش نامريي را در ترجمه اين جانب بازشناخته و به آن ارج نهاده، استاد سيد علي موسوي گرمارودي است كه اين ترجمه را داراي زيبايي بيبزك و سهل و ممتنع ارزيابي كرده است.
6ـ از سوي ديگر در تاريخ ترجمه كتب مقدس و قرآن كريم در زبانهاي اروپايي يا شرقي نيز با اين سير مواجه هستيم كه اگر چه در سدههاي پيشين، همكتاب مقدس و هم قرآن كريم را به نثرهاي شكوهمند و پرطمطراق قرون روستايي ترجمهكردهاند، اما در سدههاي جديد و دهههاي اخير برجستهترين و نمايانترين مشخصه ترجمههاي كتاب مقدس و قرآن كريم، معيارگرايي يعني گرايش به نثر معيار و متعارف امروزين است.
7ـ و دليل اخير، ولي نه آخر، اين است كه مراد اصلي و بلكه تنها مراد از ترجمه قرآن كريم، به زبان فارسي (و هر زبان ديگري ) رساندن پيام آن به خوانندگان و مخاطبان است. بيش از نود درصد مخاطبان امروزين ترجمه قرآن،زباني و نثري جز نثر امروز(نثر معيار و متعارف) را نميشناسند و با اين نثر انس دارند. و خوبي اين نثر در اين است كه ديده نميشود،يعني تماماً حاكي ماوراء خود است و شفاف و با ذهن و زبان مخاطبان هماهنگي دارد. هر نثري جز اين تصنعي است و رماننده خاطر خوانندگان. حتي اگر قرار باشد، نثر تصنعي« زيباتر» هم باشد، باز هم بيشبهه شيوايي طبيعي و مأنوس، به مراتب از زيبايي تصنعي و مشكوك،مقبولتر است . و همه دعاها براي آمين است. و قرآن حديث عشق و ايمان است و به قول حافظ: