رسالت انديشمندان ديني در زمينه ارائه دين در عصر حاضر
غلامحسين ابراهيمي ديناني نوشتاري كه پيش روي شماست حاصل گفتگوي چندتن از اعضاي هيأت علمي دانشگاه امامحسين(ع)، عضو گروه علوم اسلامي، است كه در باره بهترين روش عرضه دين در جهان كنوني با حضور و شركت استاد ارجمند جناب آقاي دكتر غلامحسين ابراهيمي ديناني صورت گرفته است كه توجه شما را بدان جلب مينماييم.فصلنامه مصباح"ادع الي سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنه و جادلهم بالتي هي احسن"1به عقيده بسياري از عالمان ديني، گوهر حقيقي دين، هدايت انسان در تمام ابعاد فردي و اجتماعي و در يك كلام انسانسازي است. بديهي است كه نوع اين هدايت گرچه بر گرايشهاي فطري انسان تكيه دارد لكن اساس آن را انتخاب و پذيرش آزاد تشكيل ميدهد. يكي از پرسشهايي كه در مباحث مربوط به فلسفه بعثت انبيا مطرح ميشود اين است كه اگر هدف از خلقت انسان، عبادت خداوند يا به تعبير مفسران، معرفت خداست كه «و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون»، چرا خداوند با قدرت مطلقه خود تمامي انسانها را به طور يكسان عارف و عابد خلق نكرده است؛ شايد پاسخش اين باشد چون صفت اختيار براي آدمي موجب كمال و برتري است از اعطا كننده كمال، پرسش از چرايي نابجاست و فقط بايد او را سپاس گفت؛ لذا يكي از مسائلي كه از ديرباز اذهان دين باوران را به خود مشغول داشته چگونگي ارائه دين و دعوت انسانها به سوي دينداري و ايمان بوده است. در اين راستا برخي را عقيده بر اين است كه تنها روش ارائه دين همان است كه انبيا(ع) برآن اساس عمل كردهاند يعني بيدار نمودن فطرت و فروزان كردن اين چراغ هدايت دروني با تذكر و يادآوري و نيز رهنمون شدن انسانها به راه حق با عمل نيكو و اخلاق حسنه و نه فقط با زبان. امّا با فاصله گرفتن از مبدأ وحي و ورود انديشههاي گوناگون به عرصه تفكر ديني، آنچه جايگزين روش نخستين گشته، بيشتر اثبات حقانيت دين به روش تعقلي است كه اساس آن رئاليسم است كه حقيقي بودن هر انديشه را در مطابقت آن با واقع جستجو مينمايد. اين روش از متداولترين راههاي اثبات حقايق و اصول دين در بين علماي اسلام بويژه شيعيان است.نظريه ديگري كه در اين باب وجود دارد اين است كه امروزه با مناقشاتي كه در ملاك حقيقيبودن انديشهها پيشآمده و بحث از رئاليسم خام و رئاليسم پيچيده، عرصه را بر اثبات عقلاني دين تنگ نموده است، بنابراين مناسبترين روش را شيوه پراگماتيستي يا ارائه كارآيي دين در عرصه عمل و بررسي تأثير آن در مقولات گوناگون فردي و اجتماعي ميدانند.2به هر حال مقولاتي از قبيل گذشت زمان و پيدايش افكار و فلسفههاي نو، لزوم ارائه دين به زبان هر قوم و ملتي، تبيين موضع و نسبت دين با علوم و تكنولوژي نوين و... از مسائلي است كه ما را به بازنگري در روشهاي ارائه دين فرا ميخواند. آنچه در پي ميآيد تلاشي است هرچند گذرا و اندك در بازنگري و يافتن اينگونه روشهاي جديد در ارائه دين. اميد است قدم مؤثري براي آغاز حركت در اين مسير باشد.محمدعلي رمضانيسؤال:استاد گرامي! ضمن تشكر از اينكه در اين گفتگو شركت فرموديد، با توجه به اينكه در ايران، انقلاب اسلامي صورت گرفته و ما ميخواهيم اين دين را به مردم دنيا معرفي كنيم و از سويي با موقعيت بسيار متزلزلي كه آرا و انديشههاي جديد در دنيا ايجاد كرده است روبرو هستيم لطفا بفرماييد بهترين روش ارائه دين در موقعيت كنوني چيست؟پاسخ: من فكر ميكنم بهترين راه همان است كه خود دين هنگام عرضهكردن داشته است زيرا ما ميخواهيم دين را عرضه كنيم، لذا بايد ببينيم حضرت ختمي مرتبت و ساير انبيا(ع) وقتي ميآمدند چگونه دين را عرضه ميكردند. مسلما نيامدند آكادمي فلسفه درست بكنند و درس فلسفه و مقدمات بدهند و كلاس بگذارند بلكه اينها در متن جامعه وارد شدند و حرفهايشان هم جنبه معقول و نظري داشت و هم جنبه عملي، اقتصادي، اجتماعي و... در مرحله اول از خدا صحبت كردند. خدا در هر حال يك مسأله نظري هم هست ولي نه يك خداي فلسفي، از خدايي صحبت كردند كه در جامعه ظاهر است يعني حضرت موسي(ع) وقتي از خدا صحبت كرد نشان داد كه خدايي كه من دارم به سوي او دعوت ميكنم چه خدايي است، خدايي است كه با ظلم فرعون مخالف است و يا خدايي كه حضرت ختميمرتبت ميفرمودند خدايي است مهربان كه از ظلم بدش ميآيد، از بت بدش ميآيد، از كارهايي كه در دوران جاهليت ميكنند بدش ميآيد، خدا را در مجموع طرح كردند و موفق هم بودند، پس دعوت ديني يك دعوت جامع سياسي، اقتصادي، اجتماعي، نظري، فلسفي و... بود. حالا اگر ما بتوانيم اين كار را بكنيم كه طبيعتا هم، همين كار را ميكنيم، موفق خواهيم بود. گاهي اثر دعوت ديني با يك حركت اجتماعي بيشتر از هزار كلاس است، يك حركت اجتماعي يا اقتصادي يا سياسي باشد، راه را براي ترويج دين هموار ميكند امّا منظور شما حركت اجتماعي نيست، بحث شما جنبه نظري دارد، يعني در واقع با مسأله، آكادميك برخورد ميكنيد پس دچار تفكيك شديد و خواه نا خواه تفكيك كرديد، حالا ديگران جنبه اقتصادي يا اجتماعي و... را بررسي ميكنند و ما جنبه نظري آن را، طبيعتا نميتوانيم روش انبيا را آنطور كه آنها عمل كردند، عمل كنيم. شما ميخواهيد در مقام نظر و آكادميك صحبت كنيد پس بايد ببينيد مخاطب شما چه كساني هستند. طبيعتا عوام و كساني كه در مخمصه و جنگ گرفتار هستند، در بوسني و چچن و جاهاي ديگر، شما نميخواهيد با فلسفه با او صحبت كنيد. شما جور ديگري با او حرف ميزنيد. شما بيان ميكنيد كه اسلام ميتواند شما را از اين اسارت نجات بدهد، با اين گونه افراد بايد اينگونه صحبت كرد، ولي شما ميخواهيد با دانشگاههاي دنيا حرف بزنيد، اگر اينگونه است بايد تكليفتان را روشن كنيد. ما اگر بخواهيم آكادميك حرف بزنيم، طبيعتا بايد با زبان آكادمسينها آشنا باشيم، يعني زبان آكادمي دنيا را بشناسيم، ما اگر ميخواهيم با تيپ دانشگاهي جهان و محافل علمي روز، حرف بزنيم طبيعتا بايد با زبان اينها آشنا باشيم. زبان كه ميگوييم نه زبان انگليسي يا فرانسه است، اين زبان، فرهنگ آنها نيست، اين حداقل است، هم زبان آنها را بدانيد هم زبان فرهنگ آنها را؛ امروز زبان فرهنگ دنيا زبان علم است چه بخواهيم و چه نخواهيم. زبان علم هم يك زبان خاص با مفاهيم خاصي است كه كاربرد خاصي دارد. ما با آن زبان كه بخواهيم حرف بزنيم اول بايد علم را بشناسيم. به همين جهت ما اگر خيلي علم را ندانيم يا حداقل نميگويم برويم عالِم بشويم، شناسايي علم غير از عالم شدن است ممكن است. كسي عالم نباشد ولي علم را بشناسد. بنده هم علم نميدانم خيلي كسان هستند كه نميدانند كه زبان علم چيست و كوچكترين اطلاعي از كاربرد علم ندارند، فردي ميتواند فيزيكدان نباشد ولي ميتواند بداند فيزيك يعني چه و همين كافي است. اينكه فيزيك كوانتوم امروز چه كار ميكند و چه مفاهيمي در آن هست و چه ميگويد. آشنايي خيلي مهم است كه شخص بتواند با علم تفاهم كند. خيلي از آقايان اين زبان را ندارند و همين حرفها كه پرت و پلا گفته ميشود به اين دليل است كه زبان علم را نميدانند يعني نميدانند در دنيا چه اتفاقي افتاده، بسياري از آقايان ما، رفقاي خودم را عرض ميكنم. اتفاقاتي در ظرف دويست، سيصد سال اخير در دنيا افتاده اما اينها نميدانند چه اتفاقاتي افتاده است، فكر ميكنند هيچ اتفاقي نيفتاده است. بايد همان حرفها را بزنيم، بابا اتفاقاتي افتاده، حالا من خوب و بدش را كاري ندارم، خوب يا بد اتفاقاتي در دنيا افتاده است، درست مثل يك جايي كه قورباغهها آرام هستند، يك كسي سنگي توي آب مياندازد يكدفعه صداي قورباغهها بلند ميشود، يك سنگ افتاده است توي اين بركه، اين قورباغهها سروصدايشان بلند شد، اما وقتي سنگ نيفتاده بود، چهار تا قورباغه يك گوشهاي خزيده بودند، حالا سر و صداست، در بركه آرام سر و صدا ايجاد شده است. ما بايد اين زبان را بشناسيم و با اين زبان صحبت بكنيم و طبيعتا ما اگر بخواهيم با آنها حرف بزنيم و با آنها تفاهم داشته باشيم، موفق خواهيم بود مگر اينكه نخواهيم حرف بزنيم. متفكران غربي هم اين راهها را رفتهاند. همه آنها كه بيدين نيستند خداشناسان غربي، متأله هستند. ما حالا ميخواهيم از زبان الهيات حرف بزنيم، منتها متألهين موضعگيري كردهاند. آنها هم دچار همين مشكل بودهاند، حالا بايد ببينيم چگونه صحبت ميكنند. امروز يك متأله غربي زبانش با زبان توماس آكوئيناس فرق دارد، يا اگر هم توميسم هست با يك تفسيري يعني با زباني حرف ميزند كه بتواند توميست را بيان بكند، ما ميبينيم متألهان و متكلمان جديد يك حرفهايي براي ما دارند؛ يعني مسائل و مشكلات روز را ميدانند. حالا ميخواهند از اين مشكلات بهگونهاي الهي و متألهانه حرف بزنند، حرفهايشان با حرفهايي كه ما داريم اينجا ميزنيم خيلي فرق دارد. انصافا فاصله زياد است، كم و بيش، من كه متخصص اين حرفها نيستم، ولي عليالاجمال ميدانم سنگي توي آب افتاده است، ولي بعضيها نميخواهند اين سنگ را هم قبول كنند، ميبينم اينجا يك سنگي افتاده و سر و صدا ايجاد شده است، اما خوب شما خودتان هم كم و بيش مطالعاتي داريد كه چه حرفهايي الآن هست، در برخورد با مسأله خدا، حرفهاي جديد زدهاند، اينها ميخواهند خدا را بفهمند با زباني كه علم دارد بيان ميكند. كسي كه فيزيك كوانتوم خوانده است و ميخواهد از خدا حرف بزند، حالا فرق دارد، وحي را ميخواهد بفهمد، حضرت مسيح را ميخواهد رسالتش را بفهمد، ابناللّه بودن را ميخواهد بفهمد، ما هم همين مشكلات را داريم، ما هم ميخواهيم وحي را بفهميم جاودانگي رسالت حضرت ختمي مرتبت را بفهميم، پس طبيعتا بايد آن زبان را بدانيم. ما اگر آن زبان را ندانيم و حرف بزنيم نه اينكه حرفهايمان غلط باشد ولي براي خودمان خوب است و مسلما در آنها تأثير نخواهد گذاشت و در نتيجه رسالت خودمان را نميتوانيم برسانيم.سؤال:بعضي از صاحبنظران و متكلمان امروزه معتقدند كه الآن دوره، دوره اثبات نيست، دوره عرضه است. اگر امروز بخواهيم براي اثبات دين تلاش كنيم، زبان و فرهنگ امروز اين را از ما نميپذيرد، دين را بايد عرضه بكنيم. ملاك حرف اينها هم اين است كه پيامبر نيامد دين را اثبات بكند بلكه عرضه كرد يك نگاه، نگاهي است كه بيشتر جنبه عرفاني قضيه را ميگيرد و شايد متضمن اين باشد كه يقين را در اين دنيا از اين مسير و راستا نميشود به دست آورد، فكر اينكه شما بخواهيد يك چيزي را اثبات يا نفي بكنيد گذشته است، شما عرضه كنيد، اگر خوب توانستيد عرضه بكنيد، اگر خوب و مطبوع بود خودش در دلها جا باز ميكند و به دلها مينشيند، خوب چه راهبردي براي اين عرضه كردن داريم، كسي كه ميخواهد دين را عرضه بكند چكار بايد بكند، عرضه بكند يعني چه؟پاسخ: امروز ما اعتقاد داريم كه كلمات خيلي در فهم آدمي نقش دارد، شما يك كلمه عرضه را شنيديد و فكر كرديد باب جديدي در تفكر منفتح شده است. خود من هم اول عرض كردم كه انبيا عرضه كردند، منتها مخاطبان چه كساني هستند، شما عرضه بكنيد، ولي بايد مخاطب را بشناسيد كه بدانيد به چه كسي ميخواهيد عرضه بكنيد، و دوم اينكه عرضه با اثبات هم خيلي فرق ندارد، عرضه يك نوع اثبات است. دين را يك وقت در يك جامعهاي كه فلكزده است عرضه ميكنيد اينجا عرضه يك معني دارد، يك وقت به يك دانشگاه ميخواهيد عرضه علمي بكنيد اين يك معني ديگر دارد. عرضه علمي همان اثبات است، به نظر من عرضه همان اثبات است. يك وقت دين را عرضه ميكنيد براي يك جامعه سرتاپا گرفتار، شما دين را عرضه ميكنيد و ميگوييد اينگونه زندگي كن، مثل من زندگي كن كه به نظر من عرضه، اثبات هم هست؛ منتها اثبات علمي نيست، اثبات عملي است. يك وقت براي جامعه علمي و آكادميك ميخواهيد صحبت كنيد عرضه به معني اينكه يك اسلامي هست، اينها خودشان بهتر ميدانند، هم ميدانند اسلام چيست هم ميدانند قرآن چيست و هم ميدانند تعليماتش چيست.سؤال: مثالي كه عرفا طرح ميكنند، ميگويند وقتي طفل با مادرش روبرو ميشود و وقتي مادر، خودش را بر طفل عرضه ميكند طفل نميگويد دليل ارائه كن تا من شير بنوشم به اين معنا ميتوان گفت اثبات با عرضه دو مقوله است.پاسخ: شما به عرض من توجه نكرديد كه مخاطب شما كيست. بله مادر نبايد براي كودك دليل بياورد تا مادر به او شير بدهد. من گفتم اگر شما در يك جامعهاي كه گرفتار جنگ و فلاكت و فقر است، شما در افريقا كه برويد نبايد برهان بياوريد. بايد برويد زندگي كنيد و خوب زندگي كنيد. اين همان مثَل مادر است. عرض كردم اين عرضه است و براي او اثبات است اما يك وقت ميخواهيد با دانشگاه و دانشگاهي حرف بزنيد، اين را نميتوانيد مثل مادر شير به او بدهيد، او پستان نميگيرد. او اول ميخواهد بداند چه چيزي در دهان او ميگذاريد پستانك است يا پستان است. شما در جوامع عقبمانده طريقه زندگي كردن را به او ياد بدهيد، او ميپسندد و مسلمان ميشود و پيامبر(ص) هم دين را همينگونه به مردم عرضه كردند. من اول تفكيك كردم و به شما جواب دادم. بايد مخاطب را شناخت. انبيا مخاطب خود را ميشناختند، مخاطب شما كيست. در آن جهت شما كارهاي خوب انجام بدهيد و شيوه خوبِ زندگي را به دنيا نشان بدهيد مجذوب شما خواهند شد، براي اينها عرضه، همان اثبات است، براي دانشگاههاي دنيا كه زبان علم دارند و مشكلات علمي و نظري دارند بايد با زبان علم صحبت كرد.سؤال: اگر سؤال را قدري توسعه بدهيم و از محيطهاي دانشگاهي فراتر برويم، بعد از جنگ جهاني و ظهور غول تكنولوژي، و حذف تدريجي اخلاق و معنويت در غرب، مشكلات خودش را در اين چند دههاخير نشان داده و گرايشهاي سازمان نيافتهاي به سمت انديشه و زندگي ديني ايجاد شده مثل گستردگي كرسيهاي اديان، ظهور گروههاي افراطي مسيحي كه اخيرا سربلند كردهاند با فرقههاي ساختگي كه به اديان شرقي تشبّه ميكنند، و حتي بعضيها فرقههايي مثل پانكيسم را در غرب به اديان ساختگي بر ميگردانند يعني سركوفتهاي بشر امروز و نسل جوان كه از زندگي ماشيني سرخوردهاند و دنبال يك دين جديدي ميگردند. در اين جوّ جديد دانشگاهها نيز تأثير داشته و خيلي از نخبگانشان الآن صدايشان درآمده اين قضيه را شما چقدر جدي ميدانيد آيا اين يك طلوع و غروب موقتي است يا اينكه ريشهدار است؟پاسخ: من اينجانميتوانم اظهار نظر قاطع بكنم، ولي عرض ميكنم سرخوردگي از تكنولوژي غرب، يك واقعيت است؛ يعني ما آثار سرخوردگي از تكنولوژي و مدرنيته را در غرب ميبينيم و اين قابل ترديد نيست، اما در تفسير اين مطلب اختلاف نظر است. بعضيها كه همان پست مدرنيسم را مطرح كردهاند، در همين ارتباط است، يعني دنياي كنوني نتوانسته به نيازهاي واقعي بشر پاسخ بدهد و عدم پاسخ صحيح و ناتواني دنياي مدرن به نيازهاي واقعي بشر موجب اين طغيان و آشفتگي و سرخوردگي، كه شما آثارش را اشاره كرديد، شده است؛ منتها متفكراني كه اين را پست مدرنيسم مينامند، به چند گروه تقسيم ميشوند، بعضيها ميگويند جايگاهي براي ديانت باز شده است، بعضيها ميگويند نه، اين بازگشت به ديانت نيست، بحران است، بحران جدي است. اما اينكه چه چيزي ميتواند اين بحران را هدايت كند و به سمتي ببرد، بعضيها ميگويند دين ميتواند، بعضيها ميگويند نه، اين بازگشت به گذشته نيست. اگر دين را بازگشت به گذشته بدانيم شايد قدري مشكل باشد، معلوم نيست بشر سرخورده امروز بازگشت به گذشته را بخواهد، يك چيزي را ميخواهد، امّا نميداند چيست، امّا اگر بتوانيم اين خلأ را به گونهاي پر كنيم، شايد موفق باشيم و اين هم بستگي دارد به اينكه براي بشر سرخورده چه عرضه بكنيم؛ يعني آن چيزي كه عرضه ميكنيم براي بشر سرخورده و آن نيازهاي سركوفته شده را پر كنيم، اينها چه ميتوانند باشند. آيا ميتوانيم با همين قالبهايي كه ما داريم حرف ميزنيم به آنها هم همينها را بگوييم؛ آيا كسي كه پانكي ميشود ميتوانيم نيازهايش را ارضا كنيم؟ احيانا ممكن است يك جاهايي شده باشد. اما آيا واقعا ميتوانيم اين موج را هدايت كنيم با اين حرفها يا چيز جديدي ميطلبد؟ اين الآن بين متفكران محل بحث است من نظر خودم را عرض نميكنم بلكه نقل قول ميكنم، يك عدهاي ميگويند دين ميتواند و عده ديگري ميگويند نه.سؤال: شكل اجتماعي آن هم به صورت دينگرايي جلوه كرده و اين نكته قابل تأمل است، گرايش به عرفان و هندوييسم و بوداييسم و ظهور گروههاي مسيحي افراطي كه اخيرا شكل گرفتهاند، نمونههايي است كه ميتوانيم در صحنه اجتماعي غرب مشاهده كنيم.پاسخ: بله يك گروه از آنها اينگونه هستند امّا اينكه آيا كلاً اينها مظاهر ديني هستند و يا بعضي مظاهر ديني ندارند، امثال "ميشل فوكو" كه مثلاً رهبر يك جناحي هستند، معلوم نيست تظاهر ديني داشته باشند اينها هم سرخورده هستند يا خود هايدگر وقتي تمدن غربي را زير سؤال برد. او اولين كسي است كه تمدن غربي را زير سؤال برده ولي يك كلمه از دين و خدا صحبت نكرده است، اينها رهبران و متفكران مدرنيسم هستند ولي اينها ترديد دارند كه بازگشت به دين باشد البته شايد آمار نشان بدهد كه يك قشر عظيمي به دين گرايش پيدا كردهاند؛ ولي ميتوان اين نتيجه را حداقل گرفت كه در اين گروه ميتوان خوراك ديني به آنها داد، اما با همين گروه هم كه بخواهيم صحبت بكنيم، خوراك ديني بدهيم بايد زبان فرهنگ آنها را بدانيم و بدانيم با چه مظاهر ديني بايد به سراغ اينها برويم كه اينها را به خودمان جذب بكنيم.سؤال: اين سؤال در واقع برميگردد به اينكه در مقام اول ما نيازهاي واقعي بشر را چه بدانيم يعني اينكه موقعيت بشر را و نيازهاي واقعي او را بدانيم. در مقام دوم اينكه دين براي پاسخ دادن به آن نيازها براي مخاطب قراردادن آن بشري كه امروزه هست ودر موقعيت خاصي هست، چه حرفي براي گفتن دارد. سؤال اينجاست كه به نظر شما بشر امروز از لحاظ روحي و فكري در چه موقعيتي است و چه نيازهايي دارد، آيا دين ميتواند پاسخگوي اين نيازهاي بشر امروز باشد؟پاسخ: اينكه نيازهاي بشر چه هستند خيلي مشكل است كه بگوييم. ما با مظاهر آن روبرو هستيم، اينكه يك بحراني هست و ريشههاي آن هم سرخوردگي از وضع موجود است و اينكه مدرنيزم نتوانسته پاسخگو باشد تا اينجاي مطلب را ميتوان نظر داد و فهميد، امّا حالا اين بحراني كه آمده، اين بشري كه نيازمند است و دارد لگد ميزند به صورتهاي مختلف در وضع موجود آيا اين بشر ميخواهد به وضع گذشته بر گردد، يا اينكه يك چيز نامفهومي را ميطلبد كه ما نميدانيم چيست. تشخيص اين مطلب خيلي سخت است و محل اختلاف نظر است. بعضي ميگويند پست مدرنيسم، راه علاجش بازگشت به گذشته نيست، بعضي ميگويند هست.سؤال: آيا اين بحران ريشه فلسفي دارد يا صرفا در عرصه ادبيات و هنر معاصر مطرح است؟پاسخ: هر دو، يعني هم از جنبه نظري راضي نيستند و هم از نظر هنري و در مجموع بشر از وضع موجود ناراضي است.سؤال: آيا پست مدرنيسم به حد يك فلسفه رسيده است؟پاسخ:بله رسيده است. الآن در تمام كتابهايي كه نوشته ميشود مسأله پست مدرنيسم مطرح است منتها كسانيكه از پُست مدرنيسم حرف ميزنند، همين گرفتاريها را دارند. دو گروه هستند و بعضي ميگويند ميشود اينها را تغذيه ديني كرد و ميگويند اينها به سوي كليساها و معابد رو ميآورند امّا بعضي ميگويند اين بازگشت به گذشته نيست و معلوم نيست چه چيزي است و معلوم نيست كه بشر چه چيزي را دارد طلب ميكند، در آينده؛ چيزي بجاي آن نگذاشتهاند. سؤال: پس اگر پست مدرنيسم نوعي فلسفه هست بايد بتواند راهي را نشان بدهد.پاسخ: نه پست مدرنيسم فلسفه مدون نيست، بلكه بيشتر، درك يك بحران است. سؤال: بنده در نهايت يك تعيين تكليف براي نسل خودمان ميخواستم، همانطور كه فرموديد ما به هر گونهاي كه بخواهيم دين را عرضه بكنيم، بخصوص اگر بخواهيم دين را آكادميك عرضه كنيم و ادعا هم همين است ما با يك مشكلات اساسي روبرو هستيم. از يك طرف، وقتي ميخواهيم مقولات فكري اينها را بشناسيم، زبان و فلسفه و آرا و مكتبها را بشناسيم، با يك حجم بسيار وسيع از آرا و انديشهها كه چندين قرن كار شده و خيلي از اصول و مباني ما را زير سؤال بردهاند روبرو ميشويم. از سوي ديگر هم تكيه ما به استاداني است كه اهل فن هستند ولي با اين مقولات آشنا نيستند، من در خودمان و در دوستاني كه همسن و سال ما هستند احساس يك بحران عجيبي ميكنم، از يك طرف تعلق به دين و انگيزههاي قوي دفاع از فرهنگ و معارف دارند و از طرف ديگر با آن مقولات روبرو ميشويم و ميبينيم دست ما خالي است و از اين حيث خودمان ريشهدار نيستيم يعني نسل جوان ما ريشهدار نيست و آنهايي هم كه ريشهدار هستند با اين مقولات آشنا نيستند و بخصوص خطري كه هست نسل بعد از ما ديگر با هيچكدام از اينها آشنايي ندارد.پاسخ: من بحران را جدي ميبينيم ولي نسخه نوشتن كاري مشكل است. در هر حال متفكران و انديشمندان ما بايد بنشينند و فكر كنند و اولاً به انديشه و انديشمندان بها داده شود، و بالاخره نبايد نااميد بود. نااميدي خيلي خطرناك است. در مرحله اول بايد به سراغ انديشمندان برويم، اين بحران، بحران جهاني است؛ بحران كشور ما نيست، شايد حالا ما از يك جهاتي ويژگيهايي داشته باشيم، ولي بحران، بحران جهاني است. رسالت ما و اسلام در اين بحران چيست؟ خوب انديشمندان هم بنشينند و كمك بكنند و دست به دست هم بدهند و كار بكنند و دولت بها بدهد، شايد يك راهي پيدا شود.سؤال: شايد بعضي بحران را احساس نميكنند كه جدي نميگيرند.پاسخ: شايد؟ ولي بحران نسل جوان جدي است.1 - 125/ نحل
2 - در اين مختصر مجال نقد و بررسي اين نظريات وجود ندارد و تنها به ذكر روشها بسنده مينماييم.