بعد از مدتي دائيش او را به بوشهر ميبرد و در آن جاست كه سيد عليمحمد به كارهاي عجيبي مانند تسخير ستارگان دست ميزند چنانچه زعيم الدوله در كتاب مفتاح الابواب چنين مينويسد:«او را به بوشهر فرستادند تا بيست سالگي نزد دايي خود بود و در اين ايّام به كارهاي روحي ميپرداخت و به تسخير ستارگان و كواكب اشتغال داشت، به بام كاروانسراي حاج عبداللّه كه حجره دائيش در آن جا بود ميرفت و سر برهنه تا عصر ميايستاد و او رادي ميخواند و در نتيجه نوبههاي شديدي بر او غلبه كرد و قواي جسمي او را تضعيف نمود و نصايح دايي او هيچ تأثيري در وي نكرد».و در تاريخ نبيل زرندي با صورت محترمانه تري چنين نگاشته شده است:«حضرت باب غالب اوقات كه در بوشهر بودند وقتي كه هوا در نهايت درجه حرارت بود چند ساعت به بالاي بام تشريف ميبردند و به نماز مشغول بودند. آفتاب در نهايت درجه حرارت بر او ميتابيد ولكن هيكل مبارك قلباً به محبوب واقعي متوجّه بود ...».و ميرزا آقاخان كرماني (داماد صبح ازل) در كتاب هشت بهشت مينويسد.«در آن ايام تموز كه در بوشهر آب در كوزه ميجوشيد، با كمال نزاكت تمام آن ايام را از بامداد تا شام آن بزرگوار (ميرزا عليمحمد) در بلندي بام ايستاده و در برابر آفتاب به زيارت عاشورا، ادعيه و مناجات و اوراد و اذكار مشغول بودند».
سفر به عراق
پس از چند سال سيد عليمحمد به كربلا ميرود و در مجلس درس سيّد كاظم رشتي حاضر ميشود و با شاگردان وي و از جمله ملاحسين بشرويهاي كه بعدها به او ايمان آورد آشنا ميگردد چنانچه در مطالع الانوار اين گونه آمده است: «پس از سه روز همان جوان (سيد عليمحمد) وارد محضر درس سيّد شد و نزديك درب جلوس نمود، با نهايت ادب و وقار درس سيّد را گوش ميداد».بازگشت به شيراز و ادعاي سيد عليمحمد بر بابيت و قائميتپس از اين كه سيد عليمحمد از كربلا به موطن خود بازگشت توسط نامه با شاگردان سيد كاظم رشتي تماس داشت و در يكي از سورههاي كتاب احسن القصص خود ميگويد:«انَّ اللّه قد قدر ان يخرج ذلك الكتاب في تفسير احسن القصص من عند محمدبن حسن بن علي بن محمد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن حسن بن علي بن ابيطالب علي عبده لتكون حجة اللّه من عندالذكر علي العالمين بليغاً». يعني خداوند تقدير كرد كه اين كتاب در تفسير احسن القصص از ناحيه محمّد (امام زمان) فرزند حسن محمّد فرزند علي فرزند موسي فرزند جعفر فرزند محمّد فرزند علي فرزند حسين فرزند علي بن ابيطالب بيرون آمده بدست بندهاش (عليمحمد) تا حجت خدا از طرف «ذكر» به جهانيان ابلاغ گردد».پس از مكاتبات و مراسلات هيجده نفر از شاگردان سيد كاظم رشتي توسط ملا حسين بشرويهاي ملقب به «باب الباب» نيابت باب را پذيرفتند و ملقب به حروف «حي» شدند كه به حساب ابجد معادل با عدد 18 است. و اين در اولين مرحله ادعاي سيد عليمحمد بر بابيت بود لذا در احسن القصص اقرار به وجود امام زمان (عج) كرده است و خود را در زمره فدويان او قرار داده است. و ميگويد:«يا بقية اللّه قد افديت بكلّي لك و رضيت السّب في سبيلك و ما تمنّيت الاّ القتل في محبتك».يعني: «اي بقية اللّه همه وجودم را فداي تو كردم و راضي شدم كه در راه تو به من فحش و ناسزا بگويند و آرزويي جز مرگ در راه محبت تو ندارم».«قل ان اللّه فاطر السموات و الارض من عنده حجة القائم المنتظر و انه هو الحقّ و اني انا عبد من عباده» يعني: «بگو خداوند آفريننده آسمانها و زمين است. حجت او قائم منتظر از طرف اوست. او بر حق است و من بندهاي از بندگان او هستم».و در صحيفه عدليه مينويسد:«و اشهد لا وصياء محمّد - صلي اللّه عليه و آله - بعبده علي - عليه السلام - ثم بعد علي، الحسن ثم بعد الحسن، الحسين ثم بعد الحسين علي ثم بعد علي محمد ثم بعد محمد جعفر ثم بعد جعفر موسي ثم بعد موسي علي ثم بعد علي محمد ثم بعد محمد علي ثم بعد علي الحسن ثم بعد الحسن صاحب العصر و حجتك و بقيتك صلوتك عليهم اجمعين».اين ادعاي باب از سال 1260 قمري در سن 25 سالگي شروع شده و تا سال 1264 ادامه پيدا كرد تا اين كه در اواخر سال 1264 ادعاي بابيت را به قائميت بدل نمود و به همين جهت فاضل مازندراني در كتاب ظهور الحق مطلب را اين گونه توجيه ميكند كه:«در ابتداي امر خود را به نام باب و عبد بقية اللّه معروف فرمودند كه علي رغم القوم ايشان را مبعوث از امام غايب محمد بن الحسن - عليه السلام - تصور كردند».مشاهير اصحاب و پيروان باب ميرزا يحيي (صبحازل) و حسينعلي (بهاءاللّه)در سال 1260 قمري، دو نفر به سيد عليمحمد باب ايمان آورده و از پيروان و فدويان او شدند كه بعدا در ادامه راه او نقش به سزايي داشتند و آن دو ميرزا يحيي و ميرزا حسينعلي بودند. اين دو برادر فرزندان ميرزا عباس معروف به ميرزا بزرگ نوري بودند، ميرزا عباس از اهل نور مازندران بود و در دستگاه امام وردي ميرزا كه مدتي حاكم تهران و مدتي حاكم كرمان بود سمت منشيگري داشت. حسينعلي بهاء در سال 1233 هجري (دو سال قبل از تولد سيد عليمحمد) در تهران متولد شد. او در تحت كفالت پدرش ميرزا عباس بزرگ شد و بنا به نوشته آيتي در كشف الحيل و ابوالفضل گلپايگاني مدتها نزد ميرزا نظر علي حكيم درس خوانده است و مدت دو سال كه در سليمانيه كردستان بوده تحصيلات خود را نزد شيخ عبدالرحمن عارف ادامه ميداده است. وي به عرفان و متصوفه علاقه داشت و در همان كودكي با عرفا و نويسندگان و فضلا بجهت پدرش معاشرت داشت. از اين رو وقتي بزرگ شد در سلك درويشان در آمد و چنانچه از عكسي كه به او نسبت دادهاند پيداست داراي گيسوان بلند و موهاي پريشان بوده است. همانطور كه پسرش عبدالبهاء در مقاله سياح اشاره كرده است «وقتي كه آوازه بابيت سيد عليمحمد باب منتشر شد، در سن 27 سالگي حدود سال 1260 هجري به او ايمان آورد و در سلك اصحاب او در آمد». و اين قسمت در كواكب الدريه آيتي آمده است.
ميرزاجاني كاشاني
يكي ديگر از طرفداران باب ميرزاجاني كاشاني است و جزء سي و دو نفري است كه در سال 1268 در جريان ترور ناصر الدين شاه به قتل رسيد. او صاحب كتاب نقطة الكاف است. اين كتاب در تاريخ ظهور باب و شرح حوادث 8 سال اوّل تاريخ فرقه بابيه است و مستشرق معروف ادوارد برون انگليسي، نسخه منحصر به فرد اين كتاب را در كتابخانه پاريس به دست آورده و مقدمه مبسوطي بر آن نوشت و خود در كار چاپ آن نظارت نمود. اين كتاب محتوي 66 صفحه مقدمه و 296 صفحه اصل كتاب و هر صفحه آن داراي 25 سطر است و در چاپخانه (بريل) در (ليدن) از شهرهاي هلند بوسيله ادوارد برون به چاپ رسيده است.