مادرى بود 25 ساله, ضعيف و ناتوان, چين و چروك تحمل مشقات زندگى بر چهره اش نشسته بود, آن چنان كه در نگاه اول, فكر كردم او زنى پنجاه ساله است. صدايش به سختى شنيده مى شد. جملات ناقص و بريده بريده اش با آه سرد و بغضآلودى توام بود. دردهاى زايمانش شروع شده, انقباضات رحمى به طور متناوب تكرار مى شد. پرسيدم: مادر! چند زايمان داشته اى؟ آهى كشيد و گفت: چهارده بار زايمان كرده ام. شش مورد از زايمانها به مرگ نوزادان منجر شده است.ازدواج, ولادت, عشق و عاطفه و محبت مادر, كلمات شيرين و دلنشينى هستند كه بنيان خانواده و اجتماع را استحكام مى بخشند و ضامن بقاى نسل و سلامت روح انسانهايند. تولد فرزند, اين زيباترين جلوه خلقت, با آن همه حقايق عارفانه و رموز حكيمانه اش, محصول يك كار بسيار پرزحمت و دردآورى به نام زايمان است. اگر از نزديك, شاهد روند زايمان باشيد, درمى يابيد كه در پس اين همه عاطفه و احساس, عشق و جاذبه, چه واقعيت سخت و جانكاهى پنهان است. دردى طاقت فرسا سرتاسر وجود مادر را فرا مى گيرد و ناله هاى جانخراش مادر, انسان را مضطرب و غمگين مى سازد.انقباضات رحمى, شدت گرفته و درد زايمان, شديد شده است, بايد مادر را به اتاق زايمان, منتقل كرد. اين كار انجام مى شود. پس از مدت كوتاهى, نوزاد متولد شد. او نهمين فرزند دختر خانواده است كه به جمع هشت خواهر خود مى پيوندد. عامل زايمان به مادر خبر مى دهد كه نوزادش دختر است. مادر, سراسيمه مى شود و آرام آرام گريه مى كند. گريه هاى مادر و نوزاد در هم مى پيچند. ترس و لرز, سراسر وجود مادر را فرا گرفته است. ترس از تحقير و دشنام شوهرش!اين صحنه و صحنه هاى مشابه آن, انسان را به ياد دوران جاهليت مى اندازد. وقتى خبر تولد دختر را به پدرش مى دهند, دنيا در پيش چشمش تيره و تار مى گردد. در مواردى حتى ديده شده كه پدر و مادر از بردن فرزند خود به خانه, سر باز زده اند و حتى برخى از شوهران به ملاقات همسر خود نمىآيند!سرى به زايشگاههاى شهرهاى بزرگ بزنيد. اتاق معاينه, اتاق انتظار, اتاق زايمان و بخشهاى زنان و مامايى, مملو از بيمار است. سوتغذيه و كم خونى بيداد مى كند. قيافه بيماران, لباس, سن و سال, زبان و ... شما را متاثر مى كند. احساس مى كنيد كه همه جا بوى فقر مى دهد. مادران بين سنين پانزده تا سى ساله, فراوان ديده مى شوند كه هر كدام به طور متوسط هشت زايمان انجام داده اند.به تحقيق چنين كودكانى از تغذيه مناسبى برخوردار نخواهند بود و رشد جسمى و مغزى آنان مطلوب نبوده, از شادابى و طراوت, برخوردار نيستند. پدر و مادر, اگر بتوانند شكم آنها را سير نگه دارند, هنر كرده اند تا چه رسد به تامين نيازهاى تربيتى و آموزشى آنان. و اينجاست كه جامعه از اين خلا روانى, آسيب جدى و جبران ناپذيرى متحمل خواهد شد.با توجه به ويژگيهاى مراجعين درمى يابيد كه بيشتر آنها را مهاجرين روستايى تشكيل مى دهند.اگر سرى به قسمت بايگانى پرونده بزنيد و پرونده بيماران را مطالعه كنيد يا با مراجعين صحبت نماييد, تعداد نه فرزند و بيشتر از آن معمول و رايج است و بدتر از آن اينكه اغلب شوهران يا بيكار هستند يا كارگرند و يا به مشاغل كاذب مشغولند.حال, درمى يابيد كه فقر, تمام آن واژه هاى زيبا, نوزاد, عاطفه, عشق و اميد را دگرگون, و سوتغذيه, كم خونى, بيمارى, بى سوادى ... خودش را تحميل نموده است. بدون شك, اينها عواملى هستند كه سلامت خانواده را به خطر مى اندازد.آنچه اينك در پى آنيم اين است كه ضمن بررسى اين عوامل, نظر خوانندگان گرامى را به خطراتى كه بنيان خانواده و اجتماع را تهديد مى كند جلب نموده, به منظور روشن ساختن افكار عمومى و تبيين موضوع بكوشيم.عواملى كه سلامت خانواده را به خطر مى اندازد:
1ـ ازدواج در سنين پايين
ازدواج, يك سنت حسنه و ضامن سلامت جسمى, روحى و اخلاقى جامعه است و هيچ گونه ترديدى در آن نيست. اعضاى خانواده به دليل اينكه از نظر اخلاقى و عاطفى به يكديگر وابسته اند, در ايجاد محيط امن زندگى ـ خانوادگى و اجتماعى ـ نقش اساسى دارند. ناگفته نماند كه در اين مورد نيز مانند ساير امور بايد جانب اعتدال را رعايت و از افراط و تفريط, پرهيز نمود.در مطالب قبل گفتيم كه سن بلوغ يا سن ازدواج, تفاوت دارد, و دلايل آن را نيز بيان نموديم. بنابراين, برخورد صحيح و منطقى آن است كه با توجه به شرايط جسمى ـ اقليمى ـ اجتماعى, رشد فكرى و آمادگيهاى فردى در ارتباط با سن ازدواج, تصميم گرفته شود. مناسبترين سن ازدواج از نظر ما, سنين بالاى هيجده سالگى است. از مهمترين عوارض ازدواج در سنين زير هيجده سالگى, افزايش احتمال ناهنجاريهاى جنين, زايمانهاى زودرس و مخاطراتى است كه سلامت مادر و جنين را تهديد مى كند. علاوه بر اين, با توجه به اينكه مدت زمان بارورى در ازدواجهاى سنين پايين طولانى تر بوده و عدم آگاهى و شناخت صحيح زنان جوان از روشهاى پيشگيرى از حاملگى به آن اضافه مى شود, نتيجه اى جز افزايش تعداد زايمانها و فرزندان به بار نخواهد آورد و پيامدهاى ناگوارى مثل سوتغذيه, عدم رشد جسمى و مغزى فرزندان را به دنبال خواهد داشت و به طور طبيعى در امر تربيت و آموزش آنان تاثير نامطلوب خواهد گذاشت و مادر نيز دچار پيرى زودرس شده و مستعد براى بيماريهاى مختلف خواهد بود.
2ـ فاصله سنى زياد بين زن و مرد
يكى ديگر از معضلات اجتماعى, فاصله سنى زياد بين زن و شوهر است. بر اساس پاره اى از تفكرات نادرست كه در سطح وسيعى از جامعه وجود دارد, هر چه سن زن, كمتر باشد, آن خانواده و طبعا چنين جامعه اى سعادتمندتر است. برمبناى اين بينش, مرد حاكم مطلق و سالار خانه است و دستوراتش بدون چون و چرا بايد اجرا شود و حتى تصميم گيرى در مورد كليه امور زناشويى با اوست. بر اين اساس, زن بايد در تمام جهات از شوهرش ضعيفتر باشد, از جمله, سن او هر چه كمتر باشد, حرف شنوى او بيشتر و اظهارنظر و ابراز وجودش كمتر است. افراط در اين زمينه, گاهى به حدى مى رسد كه فاصله سنى زن و مرد از ده ـ پانزده سال نيز تجاوز مى كند و عدم تفاهم اخلاقى و فكرى كه يكى از عوامل خطرناك سلامت خانواده محسوب مى گردد, از همان روز اول, شروع مى شود.در چنين خانواده اى فرزندانى متولد مى شوند كه از نظر سنى به مادر خود نزديكترند و از پدر خود فاصله زيادى دارند. نه پدر مى تواند بر امر مهم تربيت فرزندانش نظارت دقيق داشته باشد و نه مادر صلاحيت آموزش فرزندان را دارد. اين مشكل, بخصوص اگر مادر در سنين پايين, ازدواج كرده باشد, شكل حادترى به خود مى گيرد و مادر به ماشينى براى توليدمثل و زايمان, بدل شده, پدر نيز مجبور است كه شب و روز براى شكمهاى گرسنه فرزندانش كار كند.
3ـ زايمانهاى مكرر و عدم فاصله مناسب بين فرزندان
يكى ديگر از عواملى كه سلامت خانواده را به خطر مى اندازد, زايمانهاى مكرر مادر است. در يك خانواده پرجمعيت كه به هر حال از يكى از ابعاد روحى ـ جسمى يا اجتماعى سلامتى محروم است, پدر و مادر, هيچ برنامه اى براى فاصله گذارى و انتخاب تعداد فرزندان ندارند. مادر از روشهاى باردارى, بى اطلاع است و اگر از نعمت سواد برخوردار نباشد, اين بى اطلاعى بيشتر است. آنها زمان حاملگى, تعداد فرزند, رشد, تغذيه, آموزش و تربيت فرزندان خود را به دست شانس و سرنوشت مى سپارند.از طرف ديگر زايمانهاى مكرر, مادر را در معرض انواع بيماريهاى جسمى و روحى قرار مى دهد. به طورى كه مادر به تدريج, دچار كمردردهاى شديد مى شود و وضعيت طبيعى ستون فقرات و لگن, دچار تغييرات تخريبى شديد مى گردد. علاوه بر اين, مادر دچار ضعف, سوتغذيه, كم خونى و در نتيجه, آماده ابتلا به بيماريهاى مختلف خواهد بود. مادرى كه هنوز بچه اول را از شير نگرفته است, بچه دوم را به دنيا مىآورد و از نظر روحى, دچار افسردگى مى شود. بى خوابى شبانه روزى او, اگر چه به خاطر عشق و علاقه به فرزند است, اما او را بسيار آسيب پذير مى سازد. پدر و مادرى كه بچه هايشان را پشت سر هم و بدون رعايت فاصله مطلوب به دنيا مىآورند, ناخودآگاه باعث سوتغذيه بچه هاى خود مى گردند. مادر, مجبور است شيردهى بچه اول را متوقف كند و نوزاد تازه رسيده را شير بدهد. در اين مواقع, شيرخوار اول دچار بيمارى به نام ((كواشيوركور)) مى شود. اين در حالى است كه فاصله بدو تولد تا سه سالگى, حساسترين سن از جهت تغذيه است و عدم رشد مغزى و جسمى كودك نيز در اين فاصله (سه سال) شكل مى گيرد.از سوى ديگر, كودكانى كه پشت سر هم و به فاصله يك سال و گاهى كمتر به دنيا مىآيند, از آنجا كه مادر مجبور است از نوزاد مراقبت بيشترى نمايد و گاه تمام وقتش را صرف نگهدارى او كند, بناچار كودك كوچك ديگرش از مراقبت و محبت مادر, محروم مى ماند و به تدريج از نظر روانى متاثر مى شود.روانپزشكان معتقدند كه شخصيت انسان در دو تا سه سال اول زندگى, شكل مى گيرد. بنابراين اگر فاصله گذارى مناسب بين فرزندان نباشد, كودكان دچار اختلالات عاطفى و روانى خواهند شد و در واقع, سلامت آنها به خطر مى افتد, چون سلامتى, عبارت است از تامين رفاه جسمى, روحى و اجتماعى.با توجه به رشد بى رويه جمعيت و عدم به كارگيرى امكانات بالقوه كشور از نظر تامين رفاه, مسكن, بهداشت, درمان و آموزش, كنترل روند تصاعدى رشد جمعيت, يك ضرورت انكارناپذير است.
4ـ عدم اطلاع از روشهاى پيشگيرى
با توجه به اينكه پيشگيرى از حاملگى و رعايت فاصله مناسب بين فرزندان, سهم بسزايى در سلامتى خانواده دارد و با توجه به تنوع روشهاى پيشگيرى بايد سطح آموزش و آگاهى بانوان را بالا برد.مراكز بهداشت در شهر و خانه هاى بهداشت درر روستا مى توانند در راستاى اعمال اين سياست, نقش مهمى ايفا كنند. عدم اطلاع از روشهاى پيشگيرى, با سطح سواد زنان نيز ارتباط دارد.
5ـ محروميت از سواد
بررسيهاى انجام شده نشان مى دهد, كه درصد خانمهاى بى سوادى كه بيش از پنج فرزند دارند, بسيار زياد است و اين درصد در بين خانمهايى كه داراى سواد ديپلم و تحصيلات دانشگاهى هستند, بسيار اندك است. اگر چه موضوع اشتغال, مى تواند يكى از علل كاهش فرزندان باشد, ولى مقايسه بين خانمهاى كارگر كه در كارخانجات, اشتغال دارند و سطح سواد آنها كم است و خانمهاى با سواد بالاى ديپلم و دانشگاهى نشان مى دهد كه اشتغال به تنهايى نمى تواند عامل كاهش فرزند باشد و سطح سواد و آگاهى زنان در ابعاد مختلف, نقش بيشترى در تنظيم و تعادل فرزندان خانواده دارد. بى سوادى همچنين باعث استفاده ناقص و نادرست از روشهاى پيشگيرى از حاملگى مى شود كه ممكن است منجر به حاملگى و اختلالات مادرزادى گردد.
6ـ شرايط اقتصادى
در حدود 90% خانواده هاى پرجمعيت, از اقشار كارگر, كشاورز و بخش متوسط جامعه مى باشند و با توجه به اينكه اين دسته از اقشار زحمتكش جامعه از امكانات اقتصادى كمترى برخوردارند, در نتيجه, پيامدهاى ناگوار آن دامنگير جامعه مى شود.علاوه بر عوامل مذكور, بايد متذكر شويم كه اگر چه طرح گسترش ايمن سازى (واكسيناسيون) در كشور ما يك موفقيت بزرگ بود و نتيجه بسيار موفقى داشت, اما به دليل اينكه همزمان اقدامى براى كنترل مواليد صورت نگرفت, شاهد رشد بى رويه جمعيت بوديم كه خطرات آن كمتر از مرگ و مير كودكان نيست. روشن است كه آن طرحى مطلوب و مناسب است كه يك برنامه ريزى همه جانبه را در بر گيرد و گرنه خانواده و كشور, از حد تعادل خارج شده و در زمينه هاى مختلف آموزشى, تربيتى, بهداشتى, درمانى, اجتماعى, اقتصادى و سياسى با مشكلات جدى روبه رو خواهيم شد. گفتنى است كه فلسفه تشكيل خانواده, دليلى محكم بر كنترل مواليد و محدوديتى حكيمانه براى كنترل و مهار غرايز طبيعى انسان است و اگر غير از اين بود جامعه انسانى, دچار هرج و مرج مواليد و عواقب ناگوار آن مى شد.