جدايى كودك از مادر و آثار آن
ترجمه گزيده: زهرا موسوى(1) «اگر بين والدين نزاع و درگيرى وجود داشته باشد، يا اگر ازدواج آنها رضايتبخش نباشد، زمينه براى ابتلاى فرزندانشان به اختلال در رشد جنسى و يا بيمارىهاى عصبى به شديدترين وجه فراهم خواهد شد.»(2) وابستگى بيش از حد يا دلبستگى دلهرهآميز
رفتار تعلّقآميز، چه كلامى و چه رفتارى در هر سنى، از خردسالى گرفته تا بلوغ و جوانى قابل مشاهده است و با اين ويژگىها توصيف مىشود: حسادت، انحصارطلبى، طمعكارى، رشدنايافتگى، وابستگى بيش از حد و دلبستگى شديد. شايد هيچ واژهاى مانند وابسته يا وابسته بيش از حد، در ادبيات بالينى يا كلينيكى به كار نرود. كودكى كه به ديگران وابسته است، نوجوانى كه از خانه بيرون نمىرود و در مقابل اين مسئله مقاومت مىكند، همسر يا شوهرى كه سعى مىكنند رابطه تنگاتنگى با مادر خود داشته باشند و ... همه دير يا زود با يكى از اين واژهها توصيف مىشوند كه به كارگيرى آنها معمولاً بوى سرزنش و عتاب مىدهد. اكثر افرادى كه وابستگى بيش از حد نشان مىدهند، افرادى هستند كه رفتار دلبستگى بسيار شديدترى را نسبت به آنچه در كار بالينى تصور مىشود، ابراز مىكنند. البته ارزيابى يك رفتار بدون فهم دقيق شرايط و اوضاع محيطى و درونى كه رفتار در آن محيط ظاهر شده، امكانپذير نيست؛ مثلاً ندانستن سن دقيق كودك و يا سلامتى و بيمارى او، يا اينكه اخيراً ضربهاى را تجربه كرده يا خير، نظر مشاهدهگر را فاقد اعتبار مىكند. كودكان بيمار يا خسته و يا آنهايى كه به تازگى عضو جديدى به خانواده آنها اضافه شده، يا بزرگسالانى كه اخيراً بيوه شدهاند، و يا زن جوان باردار و يا مادرى كه فرزندان خردسالى دارد، همه در معرض اين ارزيابى هستند كه بيش از حد وابسته مىباشند؛ چرا كه در تمام اين حالات، رفتار دلبستگى شديد ظاهر مىشود و پافشارى كه بر آن مىشود، بيش از نيازى است كه آن موقعيت مىطلبد. به عبارت ديگر، در حالتهايى كه باعث ايجاد آن رفتار مىشود، اگر وابستگى بيش از حد، از محدوده طبيعى خارج نشود و اثرات مضرى بر رشد شخصيت نداشته باشد، مشكلساز نمىباشد. با اين حال، در همه سنين، افرادى هستند كه رفتار دلبستگى شديدى را نشان مىدهند، كه ارتباطى با شرايط پيش آمده ندارد. اگر اين رفتار از حد معيّن تجاوز كند، آنگاه يك رفتار بيمارگونه خواهد بود. هنگامى كه چنين فردى را مىبينيم، به سرعت مىفهميم كه مطمئن نيست موضوع دلبستگى او قابل دسترسى و پاسخدهنده به نيازهاى او است يا خير، از اينرو، شگرد «چسبيدن به موضوع دلبستگى» را در پيش مىگيرد. بهترين اصطلاح براى توصيف اين حالت، دلبستگى دلهرهآميز يا دلبستگى نامطمئن است و اين نشان مىدهد كه اساس اين حالت، ترس فرد از اين است كه موضوع دلبستگى او در دسترس و يا پاسخگوى نيازهاى او نباشد. آنچه بيشترين تأثير را در ايجاد اين حالت دارد، تجارب فرد است كه اعتماد و اطمينان او نسبت به در دسترس بودن موضوع دلبستگى و پاسخگويى او به نيازهايش را زير سؤال مىبرد. در زير، توصيف يك مادر شاغل را از حالت كودكش كه وارد مرحله دلبستگى بيش از حد شده بود، گزارش مىكنيم؛ البته مادر اين كودك تصور مىكرد رفتار كودكش طبيعى است. او توضيح داد: «از آن هنگام كه كودكم دو ساله بود و من مجبور شدم سه بار او را ترك كنم و به بيمارستان بروم، كه هر كدام هفده روز طول كشيد، او ديگر به من اعتماد ندارد. به هيچ جايى نمىتوانم بروم، نه خانه همسايهها و نه براى خريد. بايد همه جا او را با خود ببرم. او نمىتواند مرا ترك كند. امروز وقت ناهار از مدرسه خارج شد و مانند ديوانهها به خانه آمد و گفت: آه، مادر، فكر كردم باز رفتى! او نمىتواند گذشته را فراموش كند و تمام وقت در كنار من مىماند.» «نيوسن و نيوسن»، دو پژوهشگرى كه در اين زمينه تحقيق كردهاند، در خلاصه نتايج خود در مورد كودكانى كه وابستگى بيش از حد و ترس از جدايى نشان مىدادند نوشتند: «اكثر ترسهاى بچهها از جدايى، ريشه در واقعيت داشت. به اين معنى كه آن كودكان، خود و يا مادرانشان مدتى را در بيمارستان سپرى كرده بودند و يا اينكه در معرض نوع ديگرى از جدايى قرار گرفته بودند.» با اين حال، بعضى از كودكان تجربه جدايى را داشتهاند بدون اينكه همراه با اضطراب جدايى باشد. معلوم مىشود كه متغيرهاى ديگرى در اين مسئله سهيم هستند. متغيرهايى كه احتمال مىرود تأثير بيشترى داشته باشند، عبارتند از: اول، تهديد كودك به ترك كردن او كه به منظور تربيتى به كار مىرود؛ دوم، تصور كودك مبنى بر اينكه مشاجرات والدينش ممكن است اين معنى را داشته باشد كه يكى از آنها او را ترك خواهد كرد. در سايه شواهد فعلى به احتمال زياد، تهديد كودك به ترك او مؤثرترين عامل در اين زمينه است. نبايد فراموش كرد كه اين تهديدها نيروى عظيمى را در بر دارند، چرا كه جدايى براى كودك خردسال يك تجربه بسيار ترسناك و آزاردهنده است، همين طور «پيشبينى آن». دلبستگى دلهرهآميز در كودكانى كه بدون مادر رشد يافتهاند
دو پژوهشگر به نام «بتزارد» و «بتزارد» به پژوهشى در مورد كودكان پرورشگاهى دست زدند و آنها را با كودكانى كه همراه با خانوادههاى خود زندگى مىكردند مقايسه نمودند. به رغم اينكه تلاش زيادى انجام شده بود تا محيط پرورشگاه شبيه محيط خانه باشد، ولى با اين حال فاصله زيادى با زندگى كودك در خانه و با خانواده داشت، حتى اگر خانواده، يك خانواده متوسط كارگر بود. نتايج پژوهش آنان به شرح ذيل مىباشد: 1- براى اكثر كودكانى كه در خانواده زندگى مىكردند، موضوع دلبستگى، مادر بود و براى تعداد كمى، پدر بود كه روى هم رفته داراى دو موضوع دلبستگى بودند، ولى كودكان پرورشگاهى از آنجا كه توسط افراد متفاوتى سرپرستى مىشدند، داراى موضوعهاى دلبستگى گوناگونى بودند. 2- كودكان پرورشگاهى در مقايسه با كودكان خانوادهدار، دلبستگى دلهرهآميزترى داشتند و ترس آنان از غريبهها به شكل محسوسى بيشتر بود. آنها بيش از كودكان خانوادهدار در غياب مربى خود گريه مىكردند، در صورتى كه كودكان عادى رفتن مادر را بهتر تحمل مىكردند [زيرا به بازگشت او اميدوار بودند]. در اين باره موردى را كه پژوهشگر ديگرى (شنورمان) مطالعه كرد، جالب توجه است. او دختر دو سال و نيمهاى را توصيف كرد كه در پرورشگاهى در لندن بزرگ شده بود. او از سگها و رفتن به تختخواب مىترسيد. به رغم اينكه نشانههاى او را علايم هراس (فوبيا)(3) دانستند، نيز بر خلاف اينكه نويسنده، آن را در چارچوب ترس از اختگى ناشى از ديدن تفاوتهاى دو جنس، تفسير مىكرد، ولى آشكار بود كه شروع اين نشانهها ارتباط تنگاتنگى با نيامدن مادر براى ديدن هر شب او داشت. از بين رفتن علايم، با ازسرگيرى ديدارهاى مادر ارتباط داشت. عجيب نيست كه رفتار دلبستگى كودكان پرورشگاهى دلهرهآميزتر است و يا اينكه ترس آنان از غريبهها بيشتر است، چرا كه تجربه آنها در مورد موضوع دلبستگى بسيار متفاوتتر از تجربه كودكان عادى است. همين طور تفاوت اساسى بين الگوهاى ذهنى آنها از موضوع دلبستگى شگفتانگيز نيست؛ و اينها پايه انتظارهاى آينده او در مورد دسترسى و واكنش موضوع دلبستگى در آينده است، چرا كه كودكان عادى در خانواده باثبات خود زندگى مىكنند و ارتباط آسانى با موضوع دلبستگى خود نيز دارند. كه معمولاً به نياز آنها پاسخ مىگويد، در حالى كه كودك پرورشگاهى در جهانى بسيار متفاوت زندگى مىكند و دسترسى او به موضوع دلبستگى خود معمولاً بسيار مشكل است، زيرا افرادى كه از او نگهدارى مىكنند، مرتب تغيير مىنمايند. دلبستگى دلهرهآميز، پس از يك دوره جدايى يا نگهدارى روزانه توسط يك فرد جانشين پس از يك دوره جدايى به وجود مىآيد، مخصوصاً اگر نگهدارى از كودك بر عهده افراد غريبه باشد. تأثير بسترى شدن كوتاهمدت در بيمارستان
مطالعاتى كه در اين زمينه انجام شده نشان داده كودكانى كه در دوره بسترى بودن در بيمارستان، مادر، آنان را همراهى نمىكرده، پس از بازگشت به خانه، مضطربتر از پيشاند. همين طور تفاوتهاى مهمى در همه جنبههاى معمولى زندگى آنها مشاهده مىشود، مخصوصاً اينكه نسبت به پيش از بسترى شدن، از جدايىهاى كوتاهمدت بسيار آزرده مىشوند و بيش از قبل به مادر مىچسبيدند و وابسته مىگردند. برعكس، كودكانى كه مادر، آنها را همراهى مىكرد، هيچ كدام از اين تغييرات را نشان ندادند. همان طور كه ديگر پژوهشگران خاطرنشان كرده بودند، بودن مادر در يك موقعيت ناخوشايند و ناملايم، به كودك اطمينان بيشترى مىبخشد كه مادر در حالتهاى ناراحتكننده هميشه در دسترس است. مطالعات ديگرى با اطمينان اشاره مىكنند به اينكه جدايى، تأثير بد و ناخوشايندى دارد. به ويژه در مورد كودكانى كه والدين آنها پرخاشگر هستند و يا اينكه به عنوان يك رفتار انضباطى كودكان خود را تهديد به ترك مىكنند، يا آنهايى كه زندگى خانوادگى بىثباتى دارند. شواهد نشان مىدهد كه «ارتباط والدين با كودك پس از جدايى، تعيينكننده رفتار آنان پس از جدايى است.» تأثير دورههاى نگهدارى توسط افرادى غير از والدين
در بررسى و پژوهشى كه در اين زمينه انجام شده، اطلاعات و دادههاى مهمى در باره اين موضوع به دست آمد. نتايج به دست آمده، تفاوت رفتار كودكان را بر حسب تجارب مختلفى كه قبلاً داشتند، نشان داد. تعدادى از آنها يك هفته يا دو هفته را با يكى از نزديكان خود طى تعطيلىِ كودك يا والدين يا هر دو، گذرانده بودند. رفتار رايج در كودكان زير سه سال، پس از برگشتن از تعطيلات، وابستگى به مادر و چسبيدن به او بود. گاهى هم پس از ترديد اوليه نسبت به نزديك شدن به مادر، بالاخره به او مىچسبيدند. به رغم اينكه اين رفتار پس از دو يا سه روز از بين رفت، ولى در مورد 30% آنها تا چند هفته ادامه پيدا كرد. اين پژوهشگر (مور)، از اين مطلب نتيجه گرفت: «آشكار مىشود كه جدايى از مادر در حد خود براى اكثر بچهها يك تجربه پر استرس مىباشد و به ويژه طى دو يا سه سال اول زندگى آنها اين تجربه براى آنها آسيبزاست.» «مور» شواهد بيشترى را ارائه مىكند كه نشان مىدهد ادامه اضطراب و از بين رفتن آن به ميزان زيادى به ثبات خانه و وضعيت والدين بستگى دارد. تأثير نگهدارى موقت روزانه توسط افرادى غير از مادر
تحقيقات در اين زمينه نشان مىدهد: 1- كودكانى كه قبل از دو سالگى در معرض نگهدارى موقت توسط افراد متفاوتى بودند، در سالهاى بعد كمتر احساس اطمينان مىكردند و طبق گفته مادرانشان در شش سالگى به شدت وابسته بودند. هميشه مىخواستند روى پاى مادر بنشينند و دوست نداشتند او را ترك كنند. اگر مادران حركت مىكردند، كودكان ناراحت مىشدند و در وقت خواب مىخواستند كنار والدينشان باشند ... اين رفتار در مركز نگهدارى آنها نيز آشكار بود. از اينرو نمره بالايى در وابستگى بيش از حد و ناآرامى به دست آوردند و نمره پايينى در سازگارى اوليه با موقعيتهاى جديد داشتند. ميزان ترس در آنان بالا بود، مخصوصاً ترس از تاريكى، پزشك و بيمار. اين گروه علاوه بر نگهدارى روزانه بىثبات، دورههايى نيز در بيمارستان يا جاهاى ديگر به سر مىبرند. همين طور مىتوان تا حدى (و نه كاملاً) دلبستگى مضطرب آنها را به رفتار والدين نسبت داد، چرا كه طبق مشاهدات انجام شده، افراد دمدمىمزاجى بودند. 2- افرادى كه نگهدارى از آنها بعد از دو سالگى بوده و توسط افراد ثابتى انجام شده: كودكانى كه نگهدارى از آنان قبل از دو سالگى نبوده، هيچ مشكل آشكارى در شش سالگى نداشتند. اين نتيجه با تجربه شايع روزمره مطابقت دارد. اين كودكان وقتى سه يا چهار ساله بودند، هنگامى كه از مادر دور مىشدند، به مهد كودك مىرفتند و بيش از شش ساعت در روز آنجا نمىماندند يا اينكه خانواده ديگرى در اين مدت از آنان نگهدارى مىكرد. اين دو موقعيت نه تنها در آن سن شايع است بلكه كودكان از آن لذت مىبرند و به نظر نمىرسد هيچ مشكلى را ايجاد كند. مطالعات بعدى نشان داد كودكانى كه تا پنج سالگى در كنار مادر باقى ماندند و هيچ گاه به مهد كودك نرفتند يا در بازىهاى گروهى شركت نكردند، در سالهاى بعد آمادگى زيادى براى ابتلا به كريتيسم (عقبماندگى همراه با كوتولگى) داشتند و در برخورد با همسالان خود، كمرو بودند. اين يافته اگر تأييد شود، اين ديدگاه عمومى را تأييد مىكند كه از سه سالگى به بعد، كودكان از بازى با همسالان خود در يك محيط بزرگتر خوشحال و سودمند مىشوند، به ويژه وقتى اين تغييرات براى كودكى رخ دهد كه در خانههاى كوچك شهرى زندگى كرده و در اكثر موارد همراه با كنترل شديد و وسواسى مادر بوده است. اين يافتهها به شدت اين نظريه را تأييد مىكند كه دلبستگى دلهرهآميز به دليل اينكه كودك بيش از حد ارضا شده (آن طور كه گاهى تصور مىشود) نيست، بلكه به اين دليل است كه تجربه قبلى او باعث شده كه الگويى از موضوع دلبستگى خود در ذهن ترسيم كند كه دسترسى به آن سخت است و يا اينكه به نيازهاى او پاسخ نمىدهد. هر چه سيستم، باثباتتر و قابل اتكاتر باشد، موضوع دلبستگى كودك مطمئنتر مىشود و هر چه سيستم، متغيّرتر و غير قابل اتكا باشد، رفتار كودكان دلهرهآميزتر مىشود. بايد شرط مهمى را به اين نتيجه اضافه كنيم؛ بعضى از كودكانى كه در معرض يك سيستم غير قابل اتكا قرار مىگيرند، نااميد به نظر مىرسند و به جاى اينكه رفتار دلبستگى دلهرهآميز را نشان دهند، كم و بيش بىاعتنا مىشوند و به ديگران اعتماد نمىكنند و به آنها اهميت نمىدهند. معمولاً رفتار آنان پرخاشگرانه و طردكننده مىشود و ميل به انتقام در آنها شديد مىگردد. اين مسئله در پسران بيشتر از دختران به وجود مىآيد، در حالى كه دلبستگى دلهرهآميز در دختران شايعتر از پسران است. اين نتيجه با تفاوت وسيعِ اختلالاتِ شخصيت در دو جنس در زمان بلوغ مطابقت دارد. به عنوان مثال، اضطراب به عنوان يك نشانه عصبى در زنان شايعتر از مردان است، در حالى كه بزهكارى در مردها شايعتر است. تحقيقات بعدى نشان داد كه در نوجوانان يازده تا پانزده سال، هر طور كه رفتار دلبستگى در پنج سال اول زندگى بوده، در آن زمان هم ادامه مىيابد، چه اين رفتار مطمئن باشد يا مضطرب و يا داراى درجاتى از بىاعتنايى باشد. به هر حال، تجربه كلينيكى فرض مىكند اگر چه كودكانى كه در پايان سه سالگى هستند، از بازى كردن با همسالان خود به مدت كمى در هفته، خوشحال مىشوند، ولى دلايلى وجود دارد كه در مورد دور شدن طولانىمدت آنها احتياط بيشترى بايد كرد. اين احتياط اگر دور شدن كودك بلافاصله پس از دو سالگى باشد، بيشتر مىشود. دلبستگى دلهرهآميز در نتيجه تهديد كودك به ترك يا خودكشى
تجربه كلينيكى نشان مىدهد كه تهديد كودك مخصوصاً تهديد كردن او به ترك يا خودكشى، نقش بسيار مهمى را در تقويت دلبستگى دلهرهآميز دارد (بيش از آنچه تصور مىشود). تهديد كودك به اينكه اگر رفتار او خوب نباشد، ديگر او را دوست ندارند نيز در ايجاد اضطراب نقش دارد. به رغم اينكه تهديد كودك به دوست نداشتن اهميت غير قابل چشمپوشى دارد، تهديد كودك به ترك كردن، اهميت بيشترى دارد. تهديد كودك به ترك او ممكن است به شكلهاى مختلفى باشد: يكى اينكه، اگر كودك رفتارش خوب نباشد، او را به جاى دورى مىفرستند. مثلاً به مدرسه بچههاى بد يا به كانون اصلاح و يا اينكه پليس او را مىگيرد. ديگر اينكه، يكى از والدين بگويد او را ترك خواهند كرد و از نزد او خواهند رفت؛ كه معمولاً در قالب تربيتى بيان مىشود. روش سوم كه در ايجاد اضطراب و نگرانى نقش دارد، اين است كه به كودك گفته شود اگر رفتارش خوب نباشد، پدر يا مادرش بيمار مىشوند يا مىميرند. چهارمى كه احتمالاً اهميت زيادى دارد، تهديد همراه با عصبانيت شديد به ترك خانواده است كه معمولاً يكى از والدين در حالت نااميدى و يأس آن را بيان مىكند و اغلب با تهديد به خودكشى همراه است. در هنگام مشاهده دعوا و منازعه والدين، اضطراب شديدى به كودك دست مىدهد، چرا كه به طور غريزى مىترسد دعوا منجر به ترك خانه توسط يكى از آنها شود. شواهد نشان مىدهد كه اين تهديدها چه جنبه تنبيهى داشته باشند، چه به طور اتفاقى باشند، تأثير بسيار ترسناكى بر كودك دارد. 1) اين مقاله ترجمه گزيدهاى است از كتاب: Separation: Anxiety and anger ناشر: Basic Books سال: 3791 نويسنده: Jane Ballbi 2) زيگموند فرويد. 3) فوبيا: ترس افراطى و بيمارگونه از يك شىء، اتفاق، مكان و ... . ماهنامه پيام زن ـ شماره 148ـ تير 1383