نسبت دین و اخلاق نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نسبت دین و اخلاق - نسخه متنی

محمد شجاعی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نسبت دين و اخلاق






نسبت
دين و اخلاق








محمد شجاعى








اشاره







دين و اخلاق، با انسان رابطه پيدا
مى‏كند.بدون شناخت انسان، بحث از نسبت
دين واخلاق عقيم است. پس لازم است قبل
ازبحث درباره نسبت دين و اخلاق به
معرفى‏اجمالى انسان بپردازيم و سپس
نسبت دين وانسان و در پايان نسبت دين و
اخلاق رابررسى كنيم.





انسان
كيست؟ انسانيت چيست؟ و كمال‏حقيقى او
در چيست؟ درباره انسان
بسيارخوانده‏ايم و شنيده‏ايم تا
جايى‏كه دهها و بلكه‏صدها نظريه
درباره او و معناى انسانيت وكمال انسان
از سوى دانشمندان و نيز مكاتب‏مختلف
ارائه شده است. در ميان اين نظريات‏نه
تنها اختلاف وجود دارد بلكه بين آنها
تباين‏و تضاد عميق و آشكار ديده
مى‏شود. اين‏اختلافات حتى گاهى در
پيروان يك مكتب ويك مرجع علمى نيز به
چشم مى‏خورد.به‏همين دليل بهتر
مى‏دانم كه پيش از پاسخ به‏سؤالات
ذكرشده درباره انسان كه جنبه
ايجابى‏دارند، به اين سؤال پاسخ دهيم
كه انسان چه‏نيست؟





پاسخ به
اين سؤال ما را از بسيارى ازاشتباهات و
اختلافات درباره انسان وانسانيت،
كمال، سعادت و شقاوت او و نيزبايدها و
نبايدهاى زندگى او، مصون مى‏دارد.پاسخ
به اين سؤال كه انسان چه نيست، به ماكمك
خواهد كرد تا با فكر بازترى به
بحث‏درباره انسان بپردازيم. چرا كه
بدين وسيله‏مى‏توانيم تعريفها و
معانى غلطى كه به عمد ياسهو درباره
انسان ارائه شده را بشناسيم و آنهارا از
حوزه مباحث انسان‏شناسى خارج كنيم.به
عبارت ديگر ما وقتى بهتر مى‏فهميم كه
انسان‏و انسانيت چيست كه ابتدا بدانيم
انسان چه‏نيست.






تقسيم‏بندى موجودات از نظر
كمالات وجودى








وقتى موجودات مشهود خود را در جهان
با دقت مى‏نگريم،بخوبى درمى‏يابيم كه
آنها از نظر كمالات وجودى (آثار و
منشاءآثار نوين) برابر نيستند و آثار
وجودى بعضى بر آثار وجودى‏بعضى ديگر
برتر و بيشتر است.





موجوداتى را
كه در اطراف خود مى‏بينيم از اين نظر به
چهاردسته تقسيم مى‏شوند:





1-
جمادات يا موجودات بى‏جان مانند انواع
سنگها، گازهاو مايعات كه داراى آثار
وجودى خاصى هستند و به بعضى ازآنها
اشاره مى‏كنيم: جمادات حجم دارند يعنى
فضا اشغال‏مى‏كنند، وزن دارند، رنگ
دارند، بو دارند، خواص عنصرى‏مختلفى
دارند و...





2- نباتات يا گياهان
كه داراى كمالات و آثار وجودى‏بيشترى
نسبت‏به جمادات مى‏باشند يعنى علاوه
بر اينكه آثاروجودى جمادات را دارند،
داراى آثار وجودى مخصوصى‏هستند كه
جمادات فاقد آنها مى‏باشند. از قبيل:
نباتات رشد ونمو دارند، تغذيه
مى‏كنند، توليدمثل مى‏كنند، تا
اندازه‏اى داراى‏حس و حركت هستند و از
وضعيت ضعف اندام به قدرت بدنى‏زياد
مى‏رسند. ناگفته نماند كه نباتات علاوه
بر اين آثار ويژه، دربعضى آثار جمادى
مثل رنگ‏پذيرى و داشتن بو، از
جمادات‏قابليت‏بيشترى نشان مى‏دهند
و تنوع رنگها و بوها در گلها وميوه‏ها
ديده مى‏شود. بنابراين گياهان از نظر
كمال وجودى برتراز جمادات هستند.






3- حيوانات كه داراى كمالات و آثار
وجودى بيشترى نسبت‏به گياهان و جمادات
مى‏باشند و علاوه بر آثار وجودى
جمادات‏و گياهان، داراى وجودى مخصوص
هستند كه دو قسم قبلى فاقدآنند. از قبيل
اينكه حيوانات شعور و اراده دارند، كار
و تلاش‏مى‏كنند، همسرگزينى و
مسكن‏گزينى دارند، داراى شهوت‏جنسى و
غضب هستند، در بعضى از انواع آنها زندگى
اجتماعى‏وجود دارد، در زندگى اجتماعى
داراى تقسيم‏بندى و مراتب‏شغلى،
تفريح و اجتماعى مختلف هستند. به عبارت
ديگر رتبه ومقام و پستى و برترى شغلى در
بين آنها وجود دارد. از حريم‏خود و
خانواده خود در برابر خطرات و دشمنان،
محافظت‏مى‏كنند. از حريم همنوع و حتى
گاهى غيرهمنوع در برابرخطرات و دشمنان
دفاع مى‏كنند. در بين حيوانات همنوع و
گاهى‏غيرهمنوع جهت گذراندن زندگى،
تعاون، همكارى و خدمات‏متقابل و
مسالمت‏آميز ديده مى‏شود. تا
اندازه‏اى قابل تربيت‏هستند يعنى
تربيت محدود مى‏پذيرند. داراى احساسات
وعواطفند. در آنها صفات روحى خوب و
مثبتى كه ما در زندگى‏از آنها به اخلاق
تعبير مى‏كنيم در انواع مختلفشان ديده
مى‏شود;صفاتى از قبيل وفادارى،
امانتدارى، خدمت‏به همنوع، نجابت‏و...





4- انسان. انسان از آن جهت كه
انسان است و اشرف‏مخلوقات مى‏باشد، نه
جماد است، نه نبات است و نه حيوان.
اين‏بدان معنا نيست كه فاقد كمالات و
آثار وجودى جمادات،نباتات و حيوانات
است، بلكه به‏معناى اين است كه آنچه
مايه‏انسانيت انسان و شرافت او بر ساير
موجودات است امرى غير ازكمالات وجودى
سه
قسم گذشته است. چرا كه انسان در آن
آثاروجودى با سه قسم ديگر مشترك است و
فضيلتى در آنها ندارد.فضيلت و
شرافت‏يعنى برترى، و برترى يعنى داشتن
چيزى كه‏در دست ديگران نباشد. بنابراين
نمى‏توان فضيلت و برترى‏انسان بر ساير
موجودات مشهودمان را به داشتن
كمالات‏جمادى، گياهى و حيوانى بدانيم.
هرچند انسان در ظهور آن‏كمالات از خود
قابليت‏بيشترى نشان دهد، زيرا
قابليت‏بيشترداشتن در يك كمال، آن
كمال را از حقيقت و مرتبه خود
خارج‏نمى‏كند. به‏عنوان مثال اگر
انسان در غضب و يا شهوت
جنسى‏قابليت‏بيشترى نسبت‏به حيوانات
از خود نشان داد هرگز غضب‏و شهوت از
مرتبه كمالات حيوانى فراتر نمى‏روند و
به مرتبه‏يك كمال انسانى نمى‏رسند. به
عبارت ديگر انسان فقط توانسته‏يك كمال
حيوانى را بيشتر از خود حيوانات نشان
دهد، نه اينكه‏شهوت و غضب كمال انسانى
شده باشند. در اين صورت‏مى‏گوييم
انسان يك حيوان قويتر است. همچنين
وقتى‏كه انسان‏داراى قدرت بدنى زيادى
مى‏شود مى‏گوييم او يك گياه قويترشده
نه يك انسان بهتر. به عبارت ديگر
همان‏طور كه گفتيم‏قدرت بدنى يك كمال
گياهى است نه يك كمال انسانى; يعنى‏اگر
انسانى از نظر قدرت بدنى قويتر از
ديگران بود، او فقط دريك صفت گياهى
قويتر است نه اينكه انسان بهترى است و
درانسانيت‏بالاتر است. همچنين است
وقتى انسان لباسى زيبا ورنگارنگ و فاخر
بر تن مى‏كند، مى‏گوييم او يك كمال
گياهى رابه استخدام درآورده و مورد
استفاده قرار داده است نه اينكه اوبا
پوشيدن لباسى زيباتر و با جنسى بهتر و
يا برخوردارى از قيافه‏و صورتى
زيباتر، در انسانيت و شرافت از ديگران
پيشى گرفته‏باشد.





چرا كه
برترى حقيقى انسان به برترى در حقيقت
انسانيت وآن آثار و كمالاتى است كه ويژه
اوست و در حيوانات و گياهان‏و جمادات
يافت نمى‏شود، كه اگر در آنها
يافت‏شود آن كمالات‏ديگر كمال ويژه
انسانى محسوب نمى‏شوند بلكه جزء
كمالات‏مشتركند.





اگر قايل به
برترى انسان نسبت‏به ساير موجودات
باشيم و اورا اشرف مخلوقات بدانيم كه
چنين نيز هست، بدين معناست كه‏در انسان
كمال يا كمالاتى وجود دارد كه در ساير
موجودات‏قبلى نيست والا برترى و شرافت
او معنا نداشت.





با توجه به
مطالب گذشته به اين نتيجه مى‏رسيم كه
انسان‏جماد، گياه و حيوان نيست.
بنابراين اگر آثار و كمالاتى كه درحد
كمالات اين سه قسم هستند از خود نشان
داد در مرتبه‏همانهاست و هيچ فضيلتى از
نظر انسانى بر ساير انسانها ندارد.مثلا
از آن جهت كه شهوت جنسى دارد و تمايل به
جنس‏مخالف پيدا مى‏كند و همسرگزينى
مى‏كند، يك حيوان است ونيز از آن جهت كه
كار و تلاش مى‏كند، مسكن‏گزينى
دارد،زندگى و مشاركت اجتماعى دارد، در
سلسله مراتب اجتماعى‏بالا مى‏رود، به
همنوع خود كمك و خدمت مى‏كند و
داراى‏بعضى از صفات اخلاقى نيكو و
پسنديده است، يك حيوان‏خوب است، چراكه
همه اينها در حيوانات نيز يافت
مى‏شود.همچنين وقتى‏كه رشد مى‏كند و
قدرت بدنى فوق‏العاده‏اى (مثلادر اثر
ورزش) پيدا مى‏كند و يا داراى صورتى
زيبا مى‏شود وزيباييها را به استخدام
درمى‏آورد، يك گياه خوب است،
چراكه‏همه اينها در گياهان نيز يافت
مى‏شود.






انسان
چيست؟







منظور از مختصات انسان يعنى چيزهايى
كه فقط در انسان‏وجود دارد و جماد و
گياه و حيوان را به كمالات ويژه
راهى‏نيست. انسان داراى نيروى عقل و
فكر است كه با آن حقايق‏وجود را
مى‏شناسد و پيشرفتهاى مادى و معنوى
تحصيل مى‏كند.





انسان موجودى
آزاد و مختار است كه مى‏تواند با آزادى
واختيار، مسير و هدف خود را انتخاب كند
و به‏سوى آن حركت‏نمايد.





انسان با برخوردارى از روح يا نفحه
الهى، قدرت علمى‏نامحدود و نيز قدرت
تربيت‏پذيرى نامحدود دارد، تا
جايى‏كه‏مى‏تواند اسماء و صفات
خداوند را در خود ايجاد و مستقر كندو
مراتب كمال و تقرب به خدا را يكى پس از
ديگرى طى كند وآينه و مظهر كامل صفات
خداوند شود. اين همان
مقام‏خليفة‏اللهى است كه انسان براى
وصول به آن خلق شده است.






ابعاد وجودى انسان







انسان يك مركب
دوبعدى است كه يك بعد او مادى و
بعدديگرش غيرمادى است: «اذ قال ربك
للملائكه انى خالق بشرامن طين فاذا
سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له
ساجدين.»يعنى (و هنگامى‏كه خداوند به
فرشتگان گفت كه من بشر را ازگل
مى‏آفرينم، پس آنگاه كه او را به خلقت
كامل بياراستم و ازروح خود در او دميدم
به او سجده كنيد). (1)





بعد مادى
انسان منشاء طبيعت و تمايلات حيوانى
اوست و بعدالهى او منشاء فطرت و تمايلات
فوق‏حيوانى اوست. همين بعداست كه به
انسان مقامى مى‏دهد كه فرشتگان
به‏خاطر آن مقام‏مامور به سجده بر
انسان مى‏شوند.





همان‏طور كه
در آيه 72 از سوره مباركه «ص‏»
خوانديم‏خداوند در جريان تكميل آخرين
مرحله از مراحل وجودى‏انسان فرمود:
«نفخت فيه من روحى.» يعنى (از روح خودم
در اودميدم). روح انسان را به خودش نسبت
مى‏دهد و اين نسبت، شدت اتصال و ارتباط
انسان با خداوند و نيز شرافت انسان
رامى‏رساند. و نيز در ادامه بيان همين
جريان خطاب به ملايكه‏فرمود: «فقعواله
ساجدين.» يعنى (همگى برايش سجده
كنيد).همه ملايكه بدون استثنا به او
سجده كردند و ابليس كه در بين‏ملايكه
بود (2) به او سجده نكرد و خداوند از
ابليس درباره‏علت عدم سجده‏اش به آدم
چنين سؤال مى‏نمايد: «قال يا ابليس‏ما
منعك ان تسجد لما خلقت‏بيدى.» (اى ابليس
چه چيز تو رامنع كرد از اينكه به چيزى كه
با دستهاى خودم آن را آفريدم‏سجده كنى).
(3)





كلمه با «دستان خود آن را
خلق كردم‏» حكايت‏از اهميت انسان و
خلقت او مى‏كند. مرحوم علامه طباطبايى
دراين باره مى‏فرمايد: اينكه در اين
آيه خلقت‏بشر را به‏دست‏خودنسبت داده
و فرموده «چه مانعت‏شد از اينكه براى
چيزى سجده‏كنى كه من آن را با دستهاى
خود آفريدم، به اين منظور بوده كه‏براى
آن شرافتى اثبات نموده، بفرمايد: هرچيز
را به‏خاطر چيزديگر آفريدم، ولى آدم را
به‏خاطر خودم. همچنان‏كه جمله «ونفخت
فيه من روحى‏» (از روح خودم در او دميدم)
نيز اين‏اختصاص را مى‏رساند. اگر كلمه
«يد» را تثنيه آورد و فرمود:«يدى‏» (دو
دستم) با اينكه مى‏توانست مفرد بياورد
براى اين‏است كه به كنايه بفهماند: در
خلقت او اهتمام تام داشتم; چون
ماانسانها هم در عملى هر دو دست‏خود را
به كار مى‏بنديم كه‏نسبت‏به آن
اهتمام بيشترى داشته باشيم. (4)





خداوند دميده شدن روح خود در انسان
را
كه همان دميده‏شدن روح انسانى است،
مرحله‏اى جديد در تكامل خلقت اومعرفى
مى‏كند و به‏خاطراين خلقت جديد و
به‏وجود آمدن انسان‏به خود تبريك گفته
و خود را «احسن‏الخالقين‏» مى‏نامد.





«ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا
العلقة مضغة فخلقنا المضغة
عظامافكسونا
العظام لحما ثم انشاناه خلقا اخر
فتبارك
الله‏احسن‏الخالقين.» يعنى (انسان را
به‏صورت نطفه‏اى گردانيده و درجاى
استوار (رحم مادر) قرار داديم. آنگاه
نطفه را علقه (خون‏بسته) و علقه را گوشت
پاره و باز آن گوشت را استخوان و سپس‏بر
استخوانها گوشت پوشانيديم. پس از آن او
را با خلقتى ديگرانشا نموديم پس آفرين
بر خداوند كه بهترين‏آفريننده‏هاست).
(5)





همان‏طور كه ديديم نطفه
انسان پس از طى‏چندين مرحله به موجود
جديدى تبديل مى‏گردد. زيرا در
موردآخرين مرحله از كلمه «انشا»
استفاده كرد. انشا برخلاف خلق‏يعنى
ايجاد جديد و بى‏سابقه. خداوند
به‏خاطر خلق آن مراحلى‏كه انسان در
داشتن آنها با حيوانات شريك
است‏به‏خود تبريك‏نمى‏گويد. بلكه
هنگامى به خود تبريك گفته و خود
را«احسن‏الخالقين‏» مى‏نامد كه روح
انسانى به جسم انسان تعلق‏مى‏يابد. پس
اگر خداوند با خلق انسان بهترين
خلق‏كننده‏هاست،انسان نيز بهترين
مخلوق است. اين بهترين بودن انسان
نسبت‏به‏ساير مخلوقات قطعا به‏خاطر
جنبه‏اى است كه حيوانات فاقد
آن‏هستند. اگر جنبه‏هاى ظاهرى و بدنى
براى انسان كمال بود،خداوند به‏خاطر
آنها به خود تبريك نمى‏گفت چرا كه
حيوانات‏نيز نه تنها داراى اين
جنبه‏ها هستند، بلكه در قواى بدنى از
انسان‏بسيار قويترند.





بنابراين انسان داراى بعدى حيوانى
است
كه در آن بعد باحيوانات مشترك است و
آثار
و كمالات حيوانات و به طريق‏اولى
گياهان و جمادات را از خود نشان مى‏دهد.
و نيز داراى‏بعدى فوق‏حيوانى يا
انسانى است كه انسانيت او و
كمالات‏ويژه‏اش به اين بعد بستگى
دارد.





فعاليت اين بعد و غلبه
آن بر جنبه حيوانى در زندگى بشراست كه
به او بر ساير موجودات برترى و شرافت
داده است.





به بعد حيوانى
انسان، طبيعت و به بعد فوق‏حيوانى او
فطرت‏گويند. بين اين دو نيرو در انسان
بر سر حاكميت‏بر وجود اونزاع و كشمكش
دايمى وجود دارد كه نتيجه اين نزاع
هرچه‏باشد، شخصيت و سرنوشت انسان را
تعيين مى‏كند; يعنى اگرطبيعت‏بر وجود
انسان حاكم شود، انسان فقط به‏سوى
ارزشهاى‏حيوانى و گياهى متمايل
مى‏شود و چيزى جز آنها را نمى‏طلبد
ودرنتيجه فقط حيات حيوانى خواهد داشت.
اگر فطرت بر وجوداو حاكم شود ارزشهاى
فوق‏حيوانى را مى‏طلبد و بهره‏بردارى
اواز كمالات حيوانى همسو با فطرتش
مى‏شود و طبيعت او دراستخدام فطرتش
قرار مى‏گيرد. فقط در اين صورت است
كه‏حيات انسانى خواهد داشت و برتر و
اشرف از ساير موجودات‏است. در حيات
انسانى، انسان هم از كمالات گياهى
استفاده‏مى‏كند و هم از كمالات
حيوانى; يعنى او نيز مانند ديگران
كه‏زنده به حيات انسانى نيستند، اهل
زندگى و مشاركت اجتماعى‏است،
همسرگزينى و مسكن‏گزينى مى‏كند، كار و
تلاش مى‏كند،در سلسله مراتب اجتماعى
شركت و دخالت مى‏كند، از
زيباييهااستفاده مى‏كند و از لذتهاى
طبيعى و خدادادى بهره مى‏برد و...ولى
هيچ‏يك از اينها ارزش نهايى حاكم بر
وجود او نيستند،بلكه وسيله‏اى در
استخدام و اختيار فطرت و شكوفايى و
رشدبعد فوق‏حيوانى او هستند.






كرامت و برترى انسان نسبت ‏به
موجودات اين عالم








«لقد كرمنا بنى آدم و
حملناهم فى البر و البحر و رزقناهم
من‏الطيبات و فضلناهم على كثير ممن
خلقنا تفضيلا.» يعنى (مافرزندان آدم را
بسيار گرامى داشتيم و آنها را به مركب
بر و بحرسوار كرديم - و جهان جسم و جان را
مسخر انسان ساختيم - واز هر غذاى لذيذ و
پاكيزه آنها را روزى داديم و بر بسيارى
ازمخلوقات خود برترى و فضيلت كامل
بخشيديم). (6)





مرحوم‏علامه
طباطبايى درباره كرامت و برترى انسان
چنين مى‏فرمايد:





«مقصود از
تكريم، اختصاص دادن به عنايت و
شرافت‏دادن به خصومت است كه در ديگران
نباشد، و با همين‏خصوصيت است كه معناى
«تكريم‏» با «تفضيل‏» فرق
پيدامى‏كند، چون تكريم معنايى است
نفسى و در تكريم كارى به‏غير نيست،
بلكه تنها شخص مورد تكريم مورد نظر است
كه‏داراى شرافتى و كرامتى بشود، به
خلاف تفضيل كه منظور ازآن اين است كه
شخص مورد تفضيل از ديگران برترى
يابد،درحالى‏كه او با ديگران در اصل آن
عطيه شركت دارد.





حال كه معناى
تكريم و فرق آن با تفضيل روشن شداينك
مى‏گوييم: انسان در ميان ساير موجودات
عالم‏خصوصيتى دارد كه در ديگران نيست،
و آن داشتن نعمت‏عقل است و معناى تفضيل
انسان با ساير موجودات اين است‏كه در
غير عقل از ساير خصوصيات و صفات هم
انسان برديگران برترى داشته و هر كمالى
كه در ساير موجودات‏هست‏حد اعلاى آن
در انسان وجود دارد.





و خلاصه
اينكه بنى‏آدم در ميان ساير موجودات
عالم، ازيك ويژگى و خصيصه‏اى برخوردار
گرديده و به‏خاطر همان‏خصيصه است كه
از ديگر موجودات جهان امتياز يافته و
آن‏عقلى است كه به‏وسيله آن حق را از
باطل و خير را از شر ونافع را از مضر
تميز مى‏دهد... تفضيل و تكريم ناظر به
يك‏دسته از موهبتهاى الهى است كه به
انسان داده شد، تكريمش‏به دادن عقل است
كه به هيچ موجودى ديگر داده نشده،
وانسان به‏وسيله آن خير را از شر و نافع
را از مضر و نيك را ازبد تميز مى‏دهد،
موهبتهاى ديگرى از قبيل تسلط بر
سايرموجودات و استخدام و تسخير آنها
براى رسيدن به هدفها ازقبيل نطق و خط و
امثال آن نيز زمانى محقق مى‏شود كه
عقل‏باشد.





و اما تفضيل انسان
بر ساير موجودات به اين است كه آنچه‏را
به آنها داده از هريك سهم بيشترى به
انسان داده است،اگر حيوان غذا مى‏خورد
خوراك ساده‏اى از گوشت و ياميوه و يا
گياهان و يا غير آن دارد، ولى انسان كه
در اين‏جهت‏با حيوان شريك است اين
اضافه را دارد كه همان موادغذايى را
گرفته و انواع طعامهاى پخته و خام براى
خودابتكار مى‏كند، طعامهاى گوناگون و
فنون مختلف و لذيذ كه‏نمى‏توان به
شماره‏اش آورده براى خود اختراع
مى‏نمايد وهمچنين آشاميدنى و پوشيدنى
و اطفاء غريزه جنسى و طريقه‏مسكن گزيدن
و رفتار اجتماعى در حيوانات و انسان
بدين‏قياس است.» (7)






نسبت
دين و انسان







دين عامل و ضامن حيات انسانى بشر است.
بدون دين زندگى‏انسان به محدوده
كمالات و زندگى حيوانات و گياهان
منحصرمى‏شود. تنها دين است كه
مى‏تواند انسان را از سطح
كمالات‏حيوانى و گياهى به افق زندگى و
حيات لايق انسانى برساند.قرآن كريم اين
حقيقت را كه تنها دين مى‏تواند
تامين‏كننده‏حيات ويژه انسانى باشد
با بيانى بسيار زيبا اين‏گونه اعلام
مى‏كند:





«يا ايهاالذين آمنوا
استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم
لمايحييكم.» يعنى (اى كسانى‏كه ايمان
آورده‏ايد اجابت كنيد خدا ورسول را
هنگامى‏كه شما را دعوت مى‏كنند به
چيزى كه آن چيزبه شما حيات مى‏دهد.
(انفال 29)





مفهوم آيه اين
مى‏شود كه در اجابت‏خدا و رسول،
حيات‏ويژه‏اى براى انسان وجود دارد و
به عبارت ديگرپيامبرصلى الله عليه وآله
وسلم از سوى خداوند چيزى آورد، كه اگر
مردم به‏آن تمسك كنند حيات جديدى
خواهند يافت.





مفهوم مخالف اين
آيه اين است كه بدون اجابت‏خدا
ورسول‏صلى الله عليه وآله وسلم هيچ‏كس
از آن حيات ويژه برخوردار نمى‏شود.





بنابراين كار دين رساندن انسانها
به مرحله بالاتر از حيات‏يعنى حيات
انسانى است‏به‏طورى‏كه هيچ‏كس بدون
آن نمى‏تواندبه اين مرحله از حيات نايل
شود. لذا كسانى‏كه ديندار و اهل‏اجابت
دين نيستند داراى حيات هستند، ولى حيات
مرحله‏گياهى و حيوانى. اما حيات انسانى
فقط ويژه اهل دين است.





حال بايد
ديد كه دين اين حيات را چگونه براى
پيروان خودتامين مى‏كند و به عبارت
ديگر پيروان يك دين چه بايد كنند تااز
حيات مرحله بالاتر برخوردار شوند؟ آيه
مذكور جواب اين‏سؤال را بروشنى داد و
آن اجابت‏خداوند و پيامبرش است دردينى
كه براى انسانها آورده است. تعاليم و
دستورات‏حيات‏بخش دينى به سه بخش
تقسيم مى‏شوند كه پيروان آن بايدبا هر
سه بخش رابطه مناسبى برقرار كنند.






الف - عقايد يا اصول دين كه همان
جهان‏بينى و انديشه‏ها وافكار انسانى
است.





ب - اخلاقيات كه مبتنى بر
جهان‏بينى است و مراد از آن‏ملكات و
صفات ثابت روحى است.





ج - احكام
يا فروع دين كه دستورالعمل عبادات،
معاملات وقسمتى از ارتباطات انسان
است‏براى رسيدن به حيات ويژه‏انسانى و
يا به تعبير قرآن حيات طيبة مى‏باشد. (8)





پيروان دين‏بايستى به
سلسله‏اى از عقايد حقه و صحيح كه در متن
تعاليم‏دينى جاى دارد معتقد باشند،
عقايدى از قبيل: مبدا، معاد،نبوت،
امامت و...





بنابراين دين عامل
اساسى حيات ويژه بشرى است كه انسان
بااجابت آن، يعنى برقرارى ارتباط صحيح
روحى و عملى با همه‏بخشهاى آن به اين
حيات طيبه دست پيدا خواهد كرد. به
عبارت‏ديگر حيات طيبه مجموعه‏اى از
عقايد، اخلاق و اعمال مطابق‏دستور
خداوند (اعمال صالح) است.






مراحل حيات انسان







دين براى حيات انسان
دو مرحله يا دو نشئه را
معرفى‏مى‏نمايد: مرحله يا نشئه دنيا
كه محدود و موقت است و درحقيقت مرحله
مقدماتى حيات اوست.





مرحله يا
نشئه آخرت كه نامحدود و جاودانه است و
نتيجه ومحصول حيات دنياست.





ما
در اين مقاله به تناسب بحثمان به معرفى
اجمالى اين دومرحله مى‏پردازيم.







حيات دنيا و اقامت موقت انسان در
زمين







همه
موجودات عالم به تناسب ساختار وجودى
خود وكمالات ويژه‏شان، حركت و بازگشتى
به‏سوى خداوند دارند وخداوند
به‏عنوان كمال مطلق و خالق و رب و اله
آنها، مقصودنهايى و هدف همه موجودات
است. انسان نيز از اين مسيرعمومى مستثنى
نيست. او نيز همراه با كاروان هستى
به‏سوى‏مبداء متعال و مقصد اعلى در
حركت است و در نهايت همراه باساير
موجودات به لقاى رب خود خواهد رسيد.
انسان با داشتن‏روحى الهى،
حركت‏به‏سوى ابديت و به‏سوى رب خود
را، اززمين آغاز مى‏كند.





«و
لكم فى‏الارض مستقر و متاع الى حين قال
فيها تحيون وفيها تموتون و منها
تخرجون.» يعنى (استقرار شما در زمين
وبهره‏منديتان از آن براى مدتى معين
است. در اين زمين زندگى‏مى‏كنيد و در
آن مى‏ميريد و از آن برانگيخته
مى‏شويد). (9)





به عبارت ديگر
زمين مركزى موقت‏براى زندگى و
حيات‏انسان است. اين مدت موقت از زندگى
در روى زمين، در زبان‏دين به «حيات
دنيا» ناميده مى‏شد.





امام
على‏عليه السلام علت اين نامگذارى را
چنين بيان مى‏فرمايد:





«انما
سميت الدنيا دنيا، لانها ادنى من كل
شى‏ء» يعنى(بدرستى كه دنيا، دنيا
ناميده شد به‏دليل اينكه از
هرچيزى‏پست‏تر است). (10)





حيات
دنيا همان‏طور كه از نامش پيداست
پست‏ترين مرحله ازمراحل حيات و
پايين‏ترين مرحله وجود است. لذا
كمترين‏كمالات، از جمله حيات در آن
ظهور دارند. حيات واقعى درآخرت است كه
باطن و اصل اين جهان است و همه
كمالات‏به‏طور تام و كامل و خالص در آن
است. هرچه از كمالات دردنياست، از آن
عالم تابيده است و اين مقدار از حيات
دنيا وكمالات آن، آن‏قدر كم و ضعيف است
كه در برابر آخرت‏بازيچه‏اى بيش نيست.
به‏طوركلى هر كمالى را كه خداوند
درزمين قرار داده است، متناسب با حيات
دنياست. يعنى حيات‏ضعيف و پست. خداوند
در اين باره مى‏فرمايد:





«فما
اوتيتم من شى فمتاع الحيوة الدنيا و ما
عندالله خير و ابقى‏للذين امنوا و على
ربهم يتوكلون‏» يعنى (آنچه كه از
نعمتهاى دنيابه شما داده شده متاع
متناسب با حيات دنياست و آنچه
نزدخداست‏بسيار بهتر و باقى‏تر است -
ولى - براى كسانى‏كه ايمان‏بياورند و
در كارهايشان به پروردگارشان توكل
كنند). (11)





اصل هر چيزى و هر
كمالى نزد خداست.





«ان من شى‏ء
الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر
معلوم.» يعنى(هيچ‏چيز در عالم نيست مگر
آنكه خزينه‏هاى آن نزد ماست وما چيزى
نازل نمى‏كنيم مگر به اندازه معين). (12)





بنابراين آنچه نزد
خداست‏بهتر و باقى‏تر است. ولى
شرطرسيدن به كمالات سعادت‏بخش ابدى،
ايمان و تقواست. درجاى ديگر مى‏فرمايد:





«و ما اوتيتم شى‏ء فمتاع
الحيوة‏الدنيا و زينتها و ما عندالله
خير وابقى افلا تعقلون.» يعنى (آنچه كه
از نعمتهاى اين دنيا به شما داده‏شده
است، متاع و زيورى متناسب با حيات پست -
دنيا - است وآنچه نزد خداست‏بسيار بهتر
و باقى‏تر است آيا تعقل‏نمى‏كنيد؟) (13)






مرگ و آخرت







پس از سپرى شدن حيات
موقت دنيا، فرصت انسان براى‏كسب شرايط
زيستى حيات ابدى پايان مى‏يابد و او با
مرگ بدن‏به نشئه و عالمى ديگر وارد
مى‏شود و در آنجا براساس آنچه كه‏روح
او كسب نموده به سير خود تا مرحله بعدى
حياتش يعنى‏قيامت ادامه مى‏دهد.






«قل ان الموت الذى تفرون منه فانه
ملاقيكم ثم تردون الى عالم‏الغيب و
الشهدة فينبئكم بما كنتم تعملون.» يعنى
(بگو مرگى كه‏شما از آن فرار مى‏كنيد،
حتما شما را ملاقات مى‏كند و
سپس‏به‏سوى داناى پنهان و پيدا -
خداوند - باز مى‏گرديد و او شما رابه
آنچه كرده‏ايد آگاه مى‏سازد). (14)






و اين سرنوشت قطعى همه انسانهاست كه
يكى پس از ديگرى‏و نسل به نسل با سپرى
شدن عمرشان به عالم ديگرى
منتقل‏مى‏شوند و اين جريان آن قدر
ادامه مى‏يابد، تا عمر زمين وآسمانها و
جهان خلقت‏به‏سر آيد و با سپرى شدن اجل
آنها نظم‏جهان به‏هم مى‏خورد و از بين
مى‏رود و حيات دنيا پايان يافته
ودگرگون مى‏گردد و قيامت تحقق مى‏يابد
و انسان وارد مرحله‏جديدى از زندگى خود
كه حيات ابدى است، مى‏شود.





قرآن در اين باره مى‏فرمايد:





«يوم تبدل الارض غير الارض و السموات
و
برزوا لله الواحدالقهار.» يعنى (روزى كه
زمين به زمينى ديگر و آسمانها نيز
به‏آسمان ديگر تبديل شود و - مردم - در
پيشگاه خداى يگانه‏مقتدر حاضر شوند).
(15)





و نيز مى‏فرمايد:





«ما خلقنا السموات والارض و ما
بينهما
الا بالحق و اجل‏مسمى.» يعنى (ما
آسمانها و زمين را جز به حق و براى
مدتى‏معين نيافريديم). (16)





و
همچنين درباره حتميت معاد و قيامت
مى‏فرمايد:





«و ان الساعة اتيه
لاريب فيها و ان الله يبعث من
فى‏القبور.»يعنى (و مسلما ساعت
قيامت‏بدون هيچ ترديدى خواهد رسيد
وخداوند به يقين مرده‏ها را از قبر
برمى‏انگيزد). (17)





و يا:






«ذالك اليوم الحق فمن شاء اتخذ الى
ربه مابا.» يعنى (چنين‏روزى - قيامت - حق
است پس هركس مى‏خواهد، براى خودنزد
پروردگارش منزلتى يابد). (18)





در
اين آيه علاوه بر حق بودن قيامت و قطعيت
آن به‏نحوى‏رابطه بين زندگى دنيا و
آخرت را بيان مى‏كند كه چون چنان‏روزى
حق است و چون آن روز، روز ظهور سلطنت
مطلقه‏الهى است، هركس مى‏خواهد در آن
روز سعادتمند باشد، ازهمين امروز به
فكر مقام و منزلت در نزد پروردگار خود
باشد.






اصالت ‏حيات آخرت
در برابر حيات دنيا








انسان يك موجود ممتد
و متكامل از دنيا به بى‏نهايت است
وحيات او در دنيا به‏خاطر محدوديتها و
ضعفهايى كه در عالم‏طبيعت است، حياتى
بسيار ضعيف و پست است و اگر
انسان‏مدارج كمال را درست طى كند به
حياتى بالاتر و قويتر و بهترخواهد رسيد.
اينكه انسان چگونه مدارج كمال را طى كند
تا به‏حيات بالاتر و بهتر برسد مطلبى
است كه درباره آن بعداخواهيم گفت.






در بررسى و ارزيابى حيات دنيا و آخرت
بهترين و تنهامرجع ما خالق و مالك دنيا
و آخرت است.





«لله الآخرة و
الاولى.» يعنى (آخرت و دنيا فقط از
آن‏خداست). (19)





هيچ‏كس بدون
استمداد از او نمى‏تواند درباره‏اين
دو نظام اظهار نظر درست و ارزيابى دقيقى
كند. حال ببينيم‏خالق و مالك و مدبر اين
دو نظام (نظام دنيا و آخرت) درباره‏آنها
چه مى‏فرمايد.





خداوند در چند
جاى قرآن كريم حيات دنيا را در
مقابل‏آخرت بازيچه و پست معرفى نموده
كه نمونه‏هايى مى‏آوريم:





«و
ماالحياة‏الدنيا الا لعب و لهو و للدار
الاخرة خيرللذين يتقون‏افلا تعقلون.»
يعنى (حيات دنيا جز مشغوليت و بازى بيش
نيست‏و همانا سراى آخرت براى اهل تقوا
بسيار بهتر است. آيا تعقل‏نمى‏كنيد؟)
(20) و در جاى ديگر ضمن معرفى مراحل حيات
دنيا، آن رافريب و غرور معرفى نموده و
ضعيف بودن اين حيات را بامثالى تبيين
مى‏كند:





«اعلموا انما
الحيوة‏الدنيا لعب و لهو و زينة و
تفاخر بينكم وتكاثر فى‏الاموال و
الاولاد كمثل غيث اعجب الكفار نباته ثم
يهيج‏فتراه مصفرا ثم يكون حطاما و
فى‏الاخرة عذاب شديد و مغفرة من‏الله
و رضوان و ما الحيوة‏الدنيا الا متاع
الغرور.» يعنى (بدانيد كه‏زندگى دنيا
به حقيقت مشغوليت و بازى و خودآرايى
وفخرفروشى به يكديگر و حرص زياد كردن
اموال و اولاد است‏و در مثل مانند
بارانى است كه بموقع ببارد و گياهى در
پى آن اززمين برويد كه زارع را تعجب
آورد و سپس مى‏بينى كه زرد وخشك شود و
مى‏پوسد و در عالم آخرت عذاب سخت جهنم
-براى كفار و آمرزش و رضايت‏خداوند -
براى مؤمنين - است‏و حيات دنيا جز متاع
فريب و غرور نيست). (21)





و باز
براى نشان دادن درجه ضعف حيات و موقت و
زودگذربودن آن دنيا چنين مى‏فرمايد:





«انما مثل الحيوة‏الدنيا
كماء انزلناه من السماء فاختلط به
نبات‏الارض مما يا كل الناس و الانعام
حتى اذا اخذت الارض زخرفهاو ازينت و ظن
اهلها انهم قادرون عليها اتها امرنا
ليلا او نهارافجعلناها حصيدا كان لم
تغن بالامس كذلك نفصل الايات
لقوم‏يتفكرون.» يعنى (در حقيقت مثال
حيات دنيا مانند آبى است كه‏از آسمان
نازل مى‏كنيم تا به رسيدن آن انواع
مختلف گياه زمين‏از آنچه انسانها و
حيوانات تغذيه مى‏كنند، برويد تا
آنگاه كه‏زمين خرم شود و زينت‏يابد، و
مردم آن سرزمين فكر مى‏كنند،كه خود
قادر بر چنين كارى بودند. ناگهان فرمان
ما شبانه ياروزانه مى‏رسد و آن محصول
را از بين مى‏برد و زمين چنان‏خشك شود
كه گويى ديروز چيزى در آن نبوده است،
اين‏گونه‏آيات خود را براى اهل فكر
واضح بيان مى‏كنيم).





و
بالاخره حيات حقيقى را همان حيات آخرت
معرفى نموده‏و مى‏فرمايد: «و ما
هذاالحيوة‏الدنيا الالهو و لعب و ان
الدار الاخرة‏لهى الحيوان لو كانوا
يعلمون.» يعنى (اين زندگى دنيا چيزى
جزلهو و بازى نيست و بدرستى كه حيات
حقيقى همان سراى‏آخرت است اگر بفهمند).





در سوره مباركه يوسف آيه 109
مى‏فرمايد: «ولدار الاخرة‏خيرللذين
اتقوا افلا تعقلون.» يعنى (خانه آخرت در
حقيقت‏براى كسانى‏كه تقوا پيشه كردند
بهتر است، آيا تعقل نمى‏كنيد).





همان‏طور كه از آيات فوق پيداست،
خداوند كه خالق انسان وجهان، و رب
آنهاست و نيز مالك دنيا و آخرت است و
انسان‏را بهتر از خود انسان مى‏شناسد،
اصالت را به آخرت داده است‏و حيات آخرت
را براى او بهتر و باقى‏تر مى‏داند،
البته مشروطبه اينكه اهل ايمان و تقوا
باشد. همچنين درك اين حقيقت را كه‏آخرت
بهتر و باقى‏تر است را فقط در توان اهل
فكر و تعقل‏دانسته است‏يعنى فقط
كسانى‏كه تعقل مى‏كنند و اهل فكر
هستنداصالت را در زندگيشان به حيات
بالاتر و بهتر مى‏دهند ومبنايشان در
كليه امورشان حيات ابديشان است نه حيات
ضعيف‏و موقت دنيا.






پيوستگى و وابستگى دنيا و
آخرت







موضوع
بسيار مهم در جهان‏بينى و انسان‏شناسى
قرآنى، مسئله‏پيوستگى و وابستگى دنيا
و
آخرت است. يعنى همان‏طور كه‏كمالات و
نعمتهاى حيات دنيا مرتبه نازله‏اى از
كمالات ونعمتهاى آخرت است، حيات آخرتى
و ابدى انسان نيز بسته به‏نوع
زندگى‏اش در دنيا مى‏باشد.





انسانى كه از كمالات دنيايى به‏نحو
صحيح و در جهت رشد وتعالى خود استفاده
نمايد، قادر خواهد بود از كمالات عالى
وپايدار آخرت بهره‏مند گردد، و اگر از
كمالات و نعمتهاى حيات‏دنيا به‏طور
صحيح و در جهت رشد و تعالى خود و
تحصيل‏حيات انسانى استفاده نكرد، قادر
نخواهد بود از نعمتها وكمالات آخرت كه
اصل و حقيقت كمالات دنيايى هستند،
بهره‏مند گردد و همين عدم قدرت
بهره‏بردارى، موجب عذاب ورنج آخرت
مى‏شود.





به‏عبارت ديگر نوع
زندگى انسان و خوشبختى و بدبختى اودر
حيات ابدى، بستگى كامل به نوع حيات او
در زندگى دنيادارد. هريك از عقايد،
افكار، اعمال و اخلاق ما در دنيا
نوع‏خاصى از حيات در آخرت را براى ما
رقم خواهد زد. هريك‏از آنها معناى مشخص
و تعيين‏كننده‏اى خواهند داشت كه
طبق‏مقتضيات نظام آخرت تفسير خواهند
شد و ما به باطن آن‏مى‏رسيم و با آنها
محشور و همراه خواهيم بود.





اين
موضوع را كه نوع حيات ما در آخرت بستگى
كامل به نوع‏حيات ما در دنيا دارد،
قرآن كريم دهها بار با بيانات
مختلف‏متذكر شده است كه چند نمونه را
ذكر مى‏كنيم. هرچند آياتى راكه قبلا
ذكر كرديم نيز بوضوح اين حقيقت را بيان
مى‏كنند.





1- «بلى من كسب سيئة و
احاطت‏به خطيئته فاولئك
اصحاب‏النارهم فيها خالدون والذين
امنوا و عملواالصالحات اولئك‏اصحاب
الجنة هم فيها خالدون.» (22) يعنى (هركس
اعمال زشتى‏اندوخت و كردار بدش به او
احاطه نمود و وجودش را گرفت،چنين كسى
اهل دوزخ است و براى هميشه در آن معذب
خواهدبود و كسانى‏كه ايمان آوردند و
كارهاى نيك و شايسته كردند،اهل بهشتند
و هميشه در بهشت جاويد متنعم خواهند
بود).





2- در روز قيامت همه
انسانها براساس نوع زندگى‏شان در
دنيامحاسبه خواهند شد. «و نضع الموازين
القسط ليوم القيمة فلاتظلم نفس شيئا و
ان كان مثقال حبة من خردل اتينابها و
كفى بناحاسبين.» (23) يعنى (ما ترازوهاى
عدل را براى روز قيامت‏خواهيم نهاد و
ستمى به هيچ نفسى نخواهد شد و اگر عملى
به‏قدر دانه خردلى باشد، در حساب
مى‏آوريم و تنها علم ما براى‏محاسبه
انسانها از همه حسابگران كفايت‏خواهد
كرد.





«يومئذ يصدرالناس اشتاتا
ليروا اعمالهم فمن يعمل مثقال
ذرة‏خيرا
يره‏و من يعمل مثقال ذرة شرا يره.» (24)
يعنى (در آن روز- قيامت - مردم از قبرها
پراكنده بيرون آيند كه اعمال خود
راببينند. پس هركس به‏قدر ذره‏اى كار
نيك كرده باشد، آن راخواهد ديد و هركس
به‏قدر ذره‏اى كار بد مرتكب شده، آن
راخواهد ديد).





3- عده‏اى كه
آخرت را فراموش مى‏كنند و زندگى‏شان
رابراساس حيات ابديشان تنظيم
نمى‏كنند، و نيز كسانى‏كه از
آيات‏الهى اعراض مى‏كنند، به خود ظلم
مى‏كنند.





«و من اظلم ممن ذكر
بايات ربه فاعرض عنها و نسى ما
قدمت‏يداه.» (25) يعنى (چه كسى ستمكارتر
از آن كسى است كه متذكرآيات خدا شده و
باز از آنها اعراض كرد و اعمالى را كه
جلوتربراى آخرت خويش فرستاده فراموش
كرد).





4- در روز قيامت و در آخرت
و حيات ابدى تنها چيزى كه‏به حال انسان
سود دارد و مى‏تواند سعادت او را تامين
نمايد، داشتن يك روح سالم است. روح سالم
يعنى فطرتى كه بازياده‏طلبيهاى طبيعت
و جنبه حيوانى انسان، آلوده و ضعيف
وبيمار نشده باشد. روحى كه داراى عقايد،
افكار و اعمال صالح‏و خداپسندانه باشد.





«يوم لاينفع مال و لابنون الا
من اتى الله بقلب سليم.» (26) يعنى(روزى كه
نه مال و نه فرزندان و نه هيچ‏چيز ديگر
به‏حال انسان‏سود ندهد، مگر اينكه شخص
با قلب سليم بر خدا وارد شود).پيداست كه
تحصيل روح سالم بايستى در دنيا صورت
بگيرد.





از مجموع آنچه گفته شد
و با توجه به اين نكته مهم كه نوع‏زندگى
ما در حيات ابدى بسته به نوع زندگى‏مان
در حيات دنيادارد، به اهميت و جايگاه
اخلاق و نسبت آن با دين بيشتر
پى‏مى‏بريم.





آنچه كه موجب
تضمين سعادت انسان در حيات ابدى
است‏اين است كه انسان در حركت‏خود از
دنيا به آخرت با خود قلب‏سليم يا روح
سالم ببرد. اخلاق نيز نقش
تعيين‏كننده‏اى درسلامت روح و شاكله
انسان دارد.





مسئله اخلاق و
تهذيب نفس به‏قدرى مهم است كه قرآن
كريم‏پس از يازده سوگند، تزكيه و تهذيب
نفس را تنها راه سعادت ورستگارى انسان
معرفى مى‏نمايد: «قد افلح من زكيها و قد
خاب‏من دسيها.» (27) يعنى «به تحقيق كه
هركس نفس خود را پاك‏سازد رستگار
مى‏شود و هركس آلوده‏اش كند، زيانكار
خواهدشد».





در جاى ديگر نيز
تزكيه انسانها را مهمترين هدف بعثت
انبيامعرفى مى‏نمايد: (28)





همان‏طور كه پيامبرصلى الله عليه
وآله وسلم نيز هدف بعثت‏خود را تكميل
وتتميم مكارم اخلاق معرفى فرمود: «بعثت
لا تمم مكارم‏الاخلاق.»





امام
خمينى‏قدس سره درباره اهميت اخلاق
چنين مى‏فرمايد:





«اشتغال به
تهذيب نفس و تصفيه اخلاق كه
فى‏الحقيقه‏خروج از تحت‏سلطه ابليس و
حكومت‏شيطان است ازبزرگترين مهمات و
اوجب واجبات عقليه است‏». (29)





در جاى ديگرى مى‏فرمايد:





«غايت‏بعثت دين تزكيه است، غايت
آمدن
انبياى دين‏تزكيه است و دنبالش آن
تعليم. اگر نفوسى تزكيه نشده وتربيت
نشده وارد شوند در هر صحنه، در صحنه
توحيد، درصحنه معارف الهى، در صحنه
فلسفه، در صحنه فقه وفقاهت، در صحنه
سياست در هر صحنه‏اى كه وارد
بشوداشخاصى كه تزكيه نشدند و تصفيه
نشدند و از اين شيطان‏باطن رها نشدند،
خطر اينها بر بشر خطرهاى بزرگ‏است.» (30)
اخلاق همان‏طور كه آن را تعريف
كرده‏اند صفات و ملكات‏ثابت نفس است
كه در اثر عوامل مختلفى شكل مى‏گيرند.





از آن جهت كه انسان براى هدف
خاصى خلق شده و از طرفى‏بين دنيا و آخرت
پيوستگى و وابستگى وجود خاصى
برقراراست، بنابراين هركس بر چگونگى
اخلاق خود مسئول است.يعنى انسان با هر
اخلاقى خوشبخت و سالم نيست، نه در دنيا
ونه در حيات ابدى آخرت. انسان در دنيا
تنها با داشتن اخلاق‏خاص خوشبخت است و
در آخرت نيز چنين است.





حيات
آخرت حياتى قانونمند است و در پى ورود
هر نفسى‏به خود واكنش و عكس‏العمل
ويژه‏اى از خود نشان مى‏دهد كه‏به
بعضى از مصاديق آن در بحث پيوستگى و
وابستگى دنيا وآخرت اشاره شد.





امام خمينى‏قدس سره درباره واكنش
آخرت نسبت‏به اخلاق انسان‏اين‏گونه
مى‏فرمايد:





«انسان همين‏طور
كه در اين دنيا يك صورت ملكى‏دنياوى
دارد، كه خداوند تبارك و تعالى آن را در
كمال‏حسن و نيكويى و تركيب بديع خلق
فرموده كه عقول تمام‏فلاسفه و بزرگان
در آن متحير است و علم معرفة‏الاعضا
وتشريح تاكنون توانسته است معرفت درستى
به حال آن پيداكند، و خداوند انسان را
از
بين مخلوقات امتياز داده به حسن‏تركيب
و جمال نيكو منظر كذلك از براى او يك
صورت وشكل ملكوتى غيبى است، كه آن صورت
تابع ملكات نفس وخلق باطن است در عالم
بعد از موت، چه برزخ باشد ياقيامت.انسان
اگر خلق باطن و ملكه و سريره‏اش انسانى
باشد،صورت ملكوتى او نيز صورت انسانى
است ولى اگر ملكاتش‏غيرملكات انسانى
باشد، صورتش انسانى نيست و تابع
آن‏سريره و ملكه است.» (31) در جاى ديگرى
مى‏فرمايد:





«بدان كه ميزان در
اين صور مختلفه، كه يكى از آنهاانسان
است، و باقى چيزهاى ديگر، وقت‏خروج نفس
است‏از اين بدن و پيدا شدن مملكت‏برزخ
و غلبه سلطان آخرت‏كه اولش در برزخ است.
در وقت‏خروج از بدن با هرملكه‏اى از
دنيا رفت، با آن ملكه صورت آخرتى
مى‏گيرد، وچشم ملكوتى برزخى او را
مى‏بيند و خود او هم وقت‏گشودن چشم
برزخى، خود را به هر صورتى هست
مى‏بيند،اگر چشم داشته باشد.» (32)






بنابراين درباره نسبت دين و اخلاق با
توجه به اينكه دين‏براى انسان آمده است
و آمده كه او را به مقام ويژه انسانيت
وخلافت الهى برساند و با توجه به اينكه
انسان بدون تهذيب‏اخلاق هرگز صورت
حقيقى خود را نمى‏يابد، مى‏توانيم
بگوييم‏كه اخلاق روح دين است.





اخلاق به‏قدرى مهم است كه به تعبير
قرآن كريم اگر رعايت‏نشود به عقايد نيز
لطمه وارد خواهد ساخت و عقايد را از
بين‏مى‏برد.





«ثم كان
عاقبة‏الذين اساو السواى ان كذبوا
بآيات الله و كانوابها يستهزءون.» (33)
يعنى «آخر و سرانجام كار آنان‏كه
به‏اعمال زشت پرداختند اين شد كه آيات
الهى را تكذيب كردند وآنها را به تمسخر
گرفتند».












پى‏نوشتها
:





1) سوره ص، آيه 71 و 72.





2) شيطان
در بين ملايكه بود و ملك نبود بلكه از
جنس جن بود.





3) سوره ص، آيه 75.





4) الميزان، ج 17، ص 343.





5) سوره مومنون، آيه، 14.





6)
سوره اسراء، آيه 70.





7) الميزان،
ج 13، ص 214 - 216.





8) سوره آل عمران،
آيه 38.





9) سوره اعراف، آيه 24 و 25.





10) ميزان الحكمة، ج 3، ص 284.





11) سوره شورى، آيه 36.





12)
سوره حجر آيه





13) سوره قصص، آيه
60.





14) سوره جمعه، آيه 8.





15) سوره ابراهيم، آيه 48.





16)
سوره احقاف، آيه 3.





17) سوره حج،
آيه 7.





18) سوره نباء، آيه 39.





19) سوره نجم، آيه 25.





20)
سوره انعام، آيه 32.





21) سوره
حديد، آيه 20.





22) سوره بقره،
آيه‏2 - 81.





23) سوره انبياء، آيه
47.





24) سوره زلزال، آيه 6 - 8.





25) سوره كهف، آيه 57.





26)
سوره شعرا، آيه 9 - 88.





27) سوره
شمس، آيه 9-10.





28) سوره جمعه، آيه
2.





29) شرح حديث جنود عقل و جهل، ص
68.





30) همان، ص 158.





31)
چهل حديث، ص 14- 16.





32) شرح حديث
جنود عقل و جهل، ص 284.





33) سوره
روم، آيه 10.












قبسات-شماره 13





/ 1