نسبت دین و دنیا نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نسبت دین و دنیا - نسخه متنی

محمدتقی جعفری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نسبت دين و دنيا - گفتگودرمحضراستاد
جعفري‌





نسبت دين و دنيا -
گفتگودرمحضراستاد جعفري‌







كلام و دين پژوهي









‌اشاره:

مطلبي‌ که‌ پس‌ از
اين‌ ملاحظه‌ مي‌فرماييد حاصل‌
پاسخهاي‌ مکتوب‌ استاد محمدتقي‌
جعفري‌ به‌ پرسشهاي‌ ده‌گانه‌ي‌
قبسات‌ است. محور پرسشها عبارتند از:

-1 ميزان‌ دخالت‌ دين‌ در سعادتمند
نمودن‌ دنيوي‌ و اخروي‌ آدميان‌

-2
بررسي‌ ديدگاه‌ ابن‌ خلدون‌ در مورد
نياز انسانها و جوامع‌ به‌ پيامبران‌
و اديان‌

-3 چگونگي‌ ارزيابي‌
ادعاي‌ دين‌ در سعادتمند کردن‌
اخروي‌ انسانها

-4 جايگاه‌ هنر در
اسلام‌ و بررسي‌ مفهوم‌ هنر ديني‌

-5 بررسي‌ موضوع‌ تکنولوژي‌ ديني‌

-6 مفهوم‌ اقتصاد اسلامي‌ و تحليل‌
چگونگي‌ هدايتهاي‌ اسلام‌ در باب‌
اقتصاد

-7 ملاک‌ ديني‌ شدن‌ امور
مختلف‌

-8 سهم‌ دين‌ - اسلام‌ - در
ترغيب‌ به‌ بهره‌وري‌ از مواهب‌
طبيعي‌ و دنيوي‌

-9 ديدگاههاي‌
مشترک‌ اسلام‌ با اديان‌ ديگر در
موضوعات‌ مختلف‌ و ديدگاههاي‌
اختصاصي‌ دين‌ اسلام‌

-10 معني‌
خاتميت‌ دين‌ اسلام‌





O آيا
خطوط‌ کلي‌ سعادت‌ دنيوي‌ را دين‌
ترسيم‌ کرده، و در جزئيات‌ ما را به‌
حال‌ خود واگذارده‌ است؟ به‌ تعبير
ديگر آيا دين‌ حداکثر راهنمايي‌ را در
سعادتمند شدن‌ دنيوي‌ و اخروي‌
نموده‌ يا حد‌اقل‌ آن‌ را بيان‌
نموده‌ است؟ يا در امور دنيوي‌
حد‌اقل‌ راهنمايي‌ را نموده‌ و
درامور اخروي‌ حد‌اکثر راهنمايي‌ را
بيان‌ نموده‌ است؟

O بديهي‌ است‌
که‌ مکتب‌هايي‌ که‌ خطوط‌ بايستگي‌
و شايستگي‌هاي‌ انساني‌ را چه‌ در
قلمرو زندگي‌ دنيوي‌ و چه‌ در حيات‌
جاواني‌ ترسيم‌ مي‌نمايند خواه‌ آن‌
مکتبها ديني‌ باشند يا غيرديني، خطوط‌
کلي‌ مي‌باشد نه‌ پديده‌ها و مسائل‌
جزئي. و اما شناخت‌ آن‌ خطوط‌ کلي‌ و
قرارگرفتن‌ در جريان‌ جزئيات‌ و
تطبيق‌ کليات‌ بر آنها، به‌ عهدة‌
خود مردم‌ است‌ و بهمين‌ جهت‌ است‌
که‌ مي‌گوييم: مکتب‌ اسلام‌ کلاً‌
هم‌ جنبة‌ پيشروي‌ دارد و هم‌ جنبة‌
پيروي. همة‌ آن‌ اعتقادات‌ و احکام‌ و
تکاليف‌ که‌ مربوط‌ به‌ نيازهاي‌
ثابت‌ مادي‌ و معنوي‌ انسانها است،
مکتب‌ اسلام‌ با جنبة‌ پيشروي،
انسانها را روبه‌ کمال‌ به‌ حرکت‌
درمي‌آورد و اما در جزئيات‌ و
موضوعات‌ و انتخاب‌ طرق‌ زندگي‌ [
ماداميکه‌ مخالف‌ عقل‌ و مقررات‌
ثابت‌ شدة‌ اسلامي‌ نباشد ] مکتب‌
اسلام‌ خواسته‌هاي‌ معقول‌ مردم‌ را
امضا، نموده‌ و به‌ اصطلاح‌ رائج‌
جنبة‌ پيروي‌ دارد و بهمين‌ جهت‌
است‌ که‌ اسلام‌ تازگي‌ و سازندگي‌
خود را در ذات‌ خود دارد و در نتيجة‌
جاودانگي‌ مقتضاي‌ ذات‌ آن‌ است.

اما حدود راهنمايي‌ اسلام‌ در
عرصة‌
زندگي‌ دنيوي‌ و سراي‌ ابديت، با نظر
به‌ عدالت‌ مطلق‌ خداوندي، آنچه‌
که‌ استعداد پيشرفت‌ انساني‌ در
«حيات‌ معقول» اين‌ دنيا و حيات‌
جاوداني‌ آخرت، اقتضأ مي‌کند، در حد‌
کمال‌ است، و اگر فردي‌ يا جامعه‌اي‌
به‌ عللي‌ فاقد آن‌ استعداد باشد،
هيچ‌ خللي‌ بر کمال‌ راهنمايي‌
اسلام‌ وارد نمي‌آورد.





O ابن‌
خلدون‌ مي‌گفت: براي‌ داشتن‌ يک‌
جامعة‌ متوازن‌ و متعادل‌ نيازي‌
به‌ انبيأ و به‌ تبع‌ آن‌ نيازي‌ به‌
دين‌ نيست‌ و تاريخ‌ نشان‌ داده‌
که‌
مردمي‌ که‌ از انبيأ برخوردار نبودند
در گرداندن‌ زندگي‌ خود نيز گنگ‌ و
ناتوان‌ نبودند، لذا اينکه‌ آدمي‌ پا
بفشارد که‌ فقط‌ در سايه‌ انديشة‌
ديني‌ سعادت‌ دنيوي‌ تأمين‌ خواهد
شد، بيان‌ اعتقاد ديني‌ خود را کرده‌
است، اما کسي‌ که‌ از خارج‌ دين‌ به‌
دين‌ نظر مي‌کند، سخن‌ فوق‌ را
مطابق‌ صحت‌ تاريخي‌ نمي‌بيند،
بلکه‌ عکس‌ آنرا مي‌بيند، يعني‌
امتهايي‌ که‌ بدون‌ دين، زندگي‌ خود
را بخوبي‌ اداره‌ مي‌کردند، و اگر
مشکل‌هايي‌ هم‌ داشتند مشکلهاي‌
عادي‌ بشري‌ بوده‌ که‌ ناشي‌ از
بي‌ديني‌ نبوده‌ است؟

O نخست‌ بايد
عبارات‌ ابن‌خلدون‌ را دربارة‌ اين‌
مسئله‌ مورد بررسي‌ قرار بدهيم‌ او در
مقدمه‌ چنين‌ مي‌گويد:

«براي‌
دفاع‌ جانداران‌ از زندگي‌ خود آن‌
سلاح‌ که‌ همة‌ آنها بطور طبيعي‌
دارند کفايت‌ نمي‌کند... بنابراين،
لازم‌ است‌ يک‌ فرمانده‌ داشته‌
باشند که‌ بر همة‌ آنها سلطه‌ و غلبه‌
و قدرت‌ پيروزي‌ داشته‌ باشد تا هيچ‌
يک‌ از آنها با عداوت‌ به‌ ديگري‌
آسيب‌ نرساند واين‌ است‌ معناي‌
ملک‌ و از همين‌جا براي‌ تو آشکار شد
که‌ براي‌ انسان‌ يک‌ خصوصيت‌
طبيعي‌ است‌ که‌ افراد انساني‌
چاره‌اي‌ از بهره‌برداري‌ از آن‌
خصوصيت‌ ندارند و گاهي‌ در برخي‌
حيوانات‌ بي‌زيان‌ نيز آنگونه‌ که‌
حکمأ ذکر کرده‌اند پيدا مي‌شود
چنانکه‌ در زنبور عسل‌ و ملخ‌ که‌
به‌ استقرأ ديده‌ شده‌ است‌ که‌
ميان‌ آنها اطاعت‌ و تسليم‌ و پيروي‌
ازيک‌ رئيس‌ [ از افراد آنها که‌ در
خلقت‌ و کالبد مادي‌ ] که‌ از ديگران‌
متمايز است‌ وجود دارد. ولي‌ اين‌
حالت‌ براي‌ جانداران‌ غير از انسان‌
بمقتضاي‌ فطرت‌ و هدايت‌ [ الهي‌ ]
است‌ نه‌ مستند به‌ تفکر و سياست‌ [
اعطي‌ کل‌ شيء خلَقه‌ ثم‌ هدي‌ ]
(خداوند خلقت‌ همه‌ چيز را به‌ جريان‌
انداخت‌ و سپس‌ آنها را هدايت‌ نمود)

فيلسوفان‌ به‌ اين‌ برهان‌
اضافه‌
مي‌کنند که‌ مي‌خواهند با دليل‌
عقلي‌ نبوت‌ را اثبات‌ کنند و نيز
مي‌خواهند اثبات‌ کنند که‌ نبوت‌
يکي‌ از مختصات‌ طبيعي‌ انساني‌
است‌ و اين‌ برهان‌ را به‌ نهايت‌
خود مي‌رسانند و مي‌گويند: براي‌ بشر
حُکمي‌ که‌ اداره‌ کننده‌ باشد،
ضروري‌ است. سپس‌ مي‌گويند: اين‌
حکم‌ بايد به‌ وسيلة‌ شريعت‌ مقرر از
جانب‌ خدا باشد که‌ يکي‌ از افراد بشر
آن‌ را بياورد و اين‌ فرد (پيامبر) بايد
با امتيازات‌ هدايت، از ديگران‌
متمايز باشد تا مردم‌ بر وي‌ تسليم‌
شوند و از او قبول‌ کنند تا حکم‌ در
ميان‌ آنان‌ و براي‌ آنان‌ [ يا به‌
سود و زيان‌ آنان‌ ] بمقتضاي‌ شرائط‌
بدون‌ انکار و تضعيف‌ آن‌ حکم‌
پابرجا باشد و اين‌ قضيه‌اي‌ که‌
حکمأ مطرح‌ کرده‌اند، همانگونه‌ که‌
مي‌بيني‌ برهاني‌ نيست، زيرا عالم‌
وجود و حيات‌ بشري‌ ممکن‌ است‌ بدون‌
نبوت‌ و شريعت‌ اسلامي‌ نيز برقرار
باشد. برقراري‌ نظام‌ زندگي‌ جمعي‌
مي‌تواند با آن‌ تعهد و روحيه‌اي‌
که‌ حاکم‌ براي‌ خود همراه‌ با
عصبيتي. (اهتمام‌ شديد و حميت) که‌ دارد
باشد. به‌ وسيلة‌ آن‌ دو، سلطه‌ بر
مردم‌ و وادار ساختن‌ آنان‌ را به‌
راهي‌ که‌ پيش‌ گرفته‌ است‌ به‌
دست‌ بياورد. اهل‌ کتاب‌ و پيروان‌
انبيا، بالنسبه‌ به‌ مجوس‌ که‌
کتابي‌ ندارند اندکند. زيرا مجوس‌
اکثريت‌ مردم‌ عالم‌ را تشکيل‌
مي‌دهند بااينحال‌ براي‌ ملت‌ مجوس‌
دولت‌ها و آثار زندگي‌ اجتماعي‌
بوده‌ است‌ چه‌ رسد به‌ زندگي‌ محض‌
و بدينسان‌ زندگي‌ [ اجتماعي‌ و
سياسي‌ ] آنان‌ تا اين‌ دوران‌ [ در
اقاليم‌ ] منحرف‌ شمال‌ و جنوب‌
ادامه‌ دارد. به‌ خلاف‌ زندگي‌ بدون‌
حاکم‌ و فرمانروا براي‌ مردم‌ که‌
قطعاً‌ امکان‌ ناپذير است. از اينجا
خطاي‌ حکمأ براي‌ تو در وجوب‌ نبوت‌
آشکار شد و معلوم‌ شد که‌ وجوب‌ نبوت‌
عقلي‌ نيست، بلکه‌ دليل‌ آن‌ شرعي‌
است، چنانکه‌ گذشتگان‌ اين‌ امت‌
معتقد بودند و خداوند است‌ عطا کننده‌
توفيق»(1) نکات‌ ضعفي‌ در سخنان‌ ابن‌
خلدون‌ وجود دارد که‌ ما به‌
مهمترين‌ آنها اشاره‌ مي‌کنيم:

يک‌ - ابن‌ خلدون‌ لزوم‌ هدايت‌
الهي‌ را دربارة‌ جانداران‌ غير
انسان‌ لازم‌ مي‌داند. ولي‌ انسان‌
را که‌ داراي‌ هزاران‌ استعداد
انفرادي‌ و ترکيبي‌ است، مشمول‌ اين‌
عنايت‌ الهي‌ نمي‌داند و آنان‌ را
بي‌نياز از هدايت‌ الهي‌ مي‌داند و
يا به‌ همان‌ هدايت‌ ديگر اشيأ
دربارة‌ انسان‌ کفايت‌ مي‌کند در
صورتيکه‌ نياز انسان‌ [ به‌ جهت‌
استعدادهاي‌ بسيار متنوع‌ که‌ دارد ]
به‌ هدايت‌ خاص‌ بوسيلة‌ انبيا
ضروري‌تر است.

دو - مي‌گويد: «و اين‌
قضيه‌اي‌ که‌ حکمأ مطرح‌ کرده‌اند،
همانگونه‌ که‌ مي‌بيني‌ برهاني‌
نيست‌ زيرا عالم‌ وجود و حيات‌ بشري‌
ممکن‌ است‌ بدون‌ نبوت‌ و شريعت‌
اسلامي‌ نيز برقرار باشد» چه‌
شايسته‌ بود که‌ ابن‌خلدون‌ متوجه‌
مي‌شد، هدف‌ حيات‌ انسانها در خور و
خواب‌ و خشم‌ و شهوت‌ چند روزه‌
خلاصه‌ نمي‌شود.

و اگر بشر بحال‌
خود واگذار شود. گرايش‌ او به‌
تمايلات‌ حيواني‌ و زندگي‌ طبيعي‌
نمي‌گذارد به‌ هدف‌ اعلاي‌ حيات‌
که‌ قرارگرفتن‌ در جاذبيت‌ کمال‌
ربوبي‌ است، نائل‌ گردد. محرک‌
انسان‌ به‌ «حيات‌ معقول» (حيات‌
طيبه)، (حيات‌ مستند به‌ برهان‌ روشن)،
(حيات‌ قابل‌ استناد به‌ خدا) [ و
محياي‌ و مماتي‌لله‌ رب‌ العالمين‌ ]
بدون‌ تعقل‌ و مکمل‌ آن‌ که‌ شريعت‌
الهي‌ است، امکان‌ ناپذير است.

سه‌
- ابن‌خلدون‌ به‌ يک‌ اشتباه‌
تاريخي‌ شگفت‌انگيز دچار شده‌ است‌
که‌ قابل‌ تفسير نيست‌ او مي‌گويد:
«پيروان‌ انبيأ بالنسبه‌ به‌ مجوس‌
که‌ کتابي‌ ندارند، اندکند! زيرا
مجوس‌ اکثريت‌ مردم‌ عالم‌ را
تشکيل‌ مي‌دهند!»

اولاً: اينکه‌
داشتن‌ آتشکده‌هايي‌ در ايران، چين‌
و هند، دليل‌ اکثريت‌ مجوس‌ در عالم‌
نيست. ثانياً: نظريه‌ مشهور دربارة‌
مجوس‌ همانگونه‌ که‌ در کتب‌ ملل‌ و
نحل‌ مي‌بينيم، اينست‌ که‌ آنان‌
داراي‌ دين‌ و پيغمبرشان‌ زرتشت‌
بوده، و کتاب‌ مقدس‌ آنان‌ اوستا
ناميده‌ مي‌شود. البته‌ جزئيات‌
کامل‌ اين‌ دين‌ و تاريخ‌ ظهور
زرتشت‌ تا حدود زيادي‌ مبهم‌ است.
آنچه‌ که‌ مسلم‌ است‌ براي‌ تدبير
جهان‌ هستي‌ به‌ دو مبدء [ براي‌ خير،
يزدان‌ و براي‌ شر اهرمن‌ يا نور و
ظلمت‌ ] معتقدند، فرشتگان‌ را قبول‌
دارند و به‌ آنان‌ نزديکي‌ مي‌جويند.
عناصر بسيط‌ مخصوصاً‌ آتش‌ را مقدس‌
مي‌شمارند و همة‌ موجودات‌ را به‌
خداي‌ بزرگ‌ مستند مي‌دانند، و
داراي‌ کتابند و براي‌ آنان‌
عباداتي‌ است‌ که‌ انجام‌ مي‌دهند و
بطور خلاصه‌ مکتب‌ مجوس‌ يک‌ دين‌
است‌ و به‌ همين‌ جهت‌ دين‌ زرتشتي‌
در کشورهاي‌ اسلامي‌ بعنوان‌ اقليت‌
ديني‌ کاملاً‌ محترم‌ و به‌ رسميت‌
شناخته‌ شده‌ است. يک‌ احتمال‌ در
سخنان‌ ابن‌ خلدون‌ وجود دارد که‌
منظورش، همان‌ نظرية‌ لطف‌ الهي‌
است‌ که‌ بعثت‌ انبيأ را مستند به‌
فضل‌ الهي‌ مي‌دانند نه‌ عدالت‌
موجَب‌ به‌ وجوب‌ عقلي.

چهار - ابن‌
خلدون‌ در فصل‌ پنجاه‌ و يکم‌
سخناني‌ دارد که‌ با اين‌ نظريه‌
تضاد دارد - او چنين‌ مي‌گويد:

«فصل‌ پنجاه‌ و يکم‌ - در اينکه‌
زندگي‌ اجتماعي‌ بشري‌ ناگزير از
سياستي‌ است‌ که‌ نظام‌ آن‌ زندگي‌
با آن‌ سياست‌ تحقق‌ يابد. بدان‌ که‌
ما در مواردي‌ متعدد از اين‌ کتاب،
بيان‌ نموديم‌ که‌ زندگي‌ اجتماعي‌
براي‌ بشر ضروري‌ است‌ و اينست‌
معناي‌ عمران‌ که‌ دربارة‌ آن‌ سخن‌
مي‌گوييم. و قطعي‌ است‌ که‌ در
زندگي‌
اجتماعي‌ براي‌ مردم، فرمانروايي‌
حاکم‌ ضرورت‌ دارد که‌ مردم‌ در
تنظيم‌ امور خود به‌ او رجوع‌
مي‌کنند. حکم‌ حاکم‌ در ميان‌ مردم‌
گاهي‌ مستند به‌ شريعت‌ نازل‌ شده‌
از جانب‌ خدا است‌ که‌ ايمان‌ مردم‌
به‌ پاداش‌ و کيفر، موجب‌ اطاعت‌
آنان‌ از آن‌ شريعت‌ الهي‌ مي‌باشد
که‌ مبلغ‌ آن‌ آورده‌ است. و گاهي‌
حکم‌ مستند به‌ سياست‌ عقلي‌ است‌
که‌ علت‌ و باعث‌ گردن‌ نهادن‌
مردم‌ به‌ آن‌ سياست، پاداشي‌ است‌
که‌ از طرف‌ آن‌ حاکم، پس‌ از معرفت‌
او به‌ مصالح‌ زندگي‌ آنان‌ در
آنهنگام‌ که‌ حکم‌ مستند به‌ شريعت‌
الهي‌ است، نفع‌ آن‌ در دنيا و آخرت‌
به‌ وجود مي‌آيد. زيرا صاحب‌ شرع‌
عالم‌ است‌ به‌ همه‌ مصالح... و
موقعي‌ که‌ حکم‌ مستند به‌ سياست‌
عقلي‌ است، نفع‌ آن‌ تنها در دنيا،
حاصل‌ مي‌گردد...، سپس‌ سياست‌ عقلي‌
که‌ در پيش‌ گفتيم، بر دو وجه‌ است:
يکي‌ از آن‌ دو اينست‌ که‌ مصالح‌
عموم‌ مردم‌ و مصالح‌ سلطان‌ در
استقامت‌ ملک‌ مخصوصاً‌ مراعات‌
مي‌گردد و اين‌ نوع‌ سياست، همان‌
سياست‌ فارس‌ بود که‌ بر مبناي‌
حکمت‌ برگذار مي‌گشت. و خداوند متعال‌
ما را به‌ جهت‌ دين‌ اسلام‌ و پيمان‌
خلافت‌ از آن‌ نوع‌ سياست‌ بي‌نياز
نموده‌ است، زيرا احکام‌ شرعي‌ ما را
دربارة‌ مصالح‌ عمومي‌ و خصوصي‌ از
آن‌ سياست‌ بي‌نياز کرده‌ است. و
احکام‌ مديريت‌ و حاکميت‌ جامعه‌ در
احکام‌ شرعيه‌ مندرج‌ شده‌ است، ...
حکام‌ مسلمانان‌ سياست‌ را به‌
مقتضاي‌ شريعت‌ به‌ مقدار قدرت‌ خود،
اجرا مي‌کنند. بنابراين، قوانين‌
شريعت‌ اسلامي‌ مجموعه‌اي‌ از
احکام‌ شرعي‌ و آداب‌ اخلاقي‌ و
قوانين‌ طبيعي‌ در جامعه‌ است‌ که‌
مراعات‌ آن‌ ضرورت‌ دارد و پيروي‌ در
اين‌ امور نخست‌ از شريعت‌ است، سپس‌
از آداب‌ حکمأ و سيرة‌ زمامداران»(2)

اين‌ عبارات‌ ابن‌ خلدون‌ که‌
به‌
گمان‌ ما يک‌ عقيدة‌ کاملاً‌ صحيح‌
است، دراين‌ مطلب‌ صراحت‌ دارد که‌
زندگي‌ بر مبناي‌ دين‌ از زندگي‌ بر
مبناي‌ تعقل‌ محض‌ [ اگر امکان‌پذير
باشد ]، کاملتر و جامعتر است. جامع‌ و
کامل‌ بودن‌ زندگي‌ ديني‌ از آنجهت‌
است‌ که‌ هم‌ سعادت‌ دنيوي‌ را
تأمين‌ مي‌کند و هم‌ سعادت‌ اخروي‌
را. اما زندگي‌ بر مبناي‌ سياست‌
غيرديني‌ حداکثر تدبير کنندة‌ حيات‌
دنيوي‌ است، - که‌ تازه‌ معلوم‌
نيست‌ اين‌ تدبيرگري‌ عين‌ سعادت‌
دنيوي‌ باشد، علاوه‌ برآنکه‌ - هيچ‌
ضمانتي‌ نيز در تأمين‌ سعادت‌ اخروي‌
آدمي‌ بهمراه‌ ندارد.

حيات‌ آدمي‌
يک‌ حقيقت‌ واحد و يکپارچه‌ است‌ که‌
از دو مقطع‌ دنيا و آخرت‌ و به‌ تعبير
دقيقتر از دو ساحت‌ قبل‌ از مرگ‌ و بعد
از مرگ‌ تشکيل‌ شده‌ است. از آنجايي‌
که‌ اين‌ دو مقطع‌ در عرض‌ يکديگر
نيستند بلکه‌ در طول‌ يکديگر هستند و
به‌ عبارت‌ صحيحتر، حيات‌ اخروي‌
آدمي‌ تبلور و باطن‌ حيات‌ دنيوي‌
اوست، و دين‌ با توجه‌ به‌ آثار باطن‌
اخروي، رفتارها و حيات‌ فردي‌ و
اجتماعي‌ دنيوي‌ آدمي‌ را تدبير و
هدايت‌ نموده‌ است‌ و اين‌ کاري‌
است‌ که‌ عقل‌ بشري‌ بدون‌ هدايت‌
دين‌ از انجام‌ آن‌ ناتوان‌ است. از
اين‌ رو صرفاً‌ به‌ تدبيرهاي‌ عقل‌
بشري‌ در تأمين‌ سعادت‌ فردي‌ و
اجتماعي‌ دنيوي‌ يا سعادت‌ اخروي‌
انسانها، بدون‌ اتکاي‌ به‌
هدايتهاي‌ ديني‌ نمي‌توان‌ اعتنا
کرد، مگر در مواردي‌ که‌ باز خود دين‌
اجازه‌ داده‌ است‌ که‌ از هدايتهاي‌
عقل‌ نيز تبعيت‌ کنيم.

قريب‌ به‌
همين‌ مضمون‌ ولي‌ نه‌ با اين‌
تقرير، خواجه‌ نيز در جلد سوم‌ شرح‌
اشارات‌ ابن‌ سينا مطالبي‌ در نقش‌
دين‌ در تدبير سعادت‌ دنيوي‌ و
اخروي‌ آدميان‌ بيان‌ کرده‌ است.





O اگر دين‌ براي‌ سعادتمند کردن‌
دنيوي‌ آمده‌ باشد، اين‌ اد‌عاي‌
سعادتمند نمودن‌ دنيوي، در اين‌ دنيا
قابل‌ آزمايش‌ است، اما اگر دين‌
براي‌ سعادتمند کردن‌ اخروي‌ هم‌
آمده‌ باشد، اين‌ ادعاي‌ دين‌ در
دنيا قابل‌ آزمودن‌ نيست، زيرا وقتي‌
ما سخن‌ دين‌ را مي‌توانيم‌
بيازماييم‌ که‌ به‌ آخرت‌ و آخر راه‌
رسيده‌ايم‌ و آزمون‌ ما ديگر
نمي‌تواند موجب‌ تصحيح‌ و پالايش‌
ديدگاه‌ ما در مورد ادعاي‌ سعادتمند
کردن‌ اخروي‌ توسط‌ دين‌ باشد، نظر
شما در مورد اين‌ مطلب‌ چيست؟

O
آزمايشگاه‌ اين‌ آزمايش‌ که‌ دين‌
براي‌ سعادتمند کردن‌ اخروي‌ نيز
مي‌باشد، عقل‌ و وجدان‌ و فطرت‌ ناب‌
آدمي‌ است‌ که‌ مي‌تواند
پديده‌هاي‌
بي‌اساس‌ و مستند به‌ هوي‌ و هوس‌
ناپايدار حيواني‌ را از آن‌ حقائقي‌
که‌ با ذات‌ کمال‌ جوي‌ و رشد طلب‌
آدمي‌ سنخيت‌ دارد، جدا کند. سعادت‌
جهان‌ ابديت‌ از آنِ‌ کساني‌ است‌
که، شايستگي‌ قرارگرفتن‌ در جاذبيت‌
الهي‌ را در ابديت‌ در اين‌ جهان‌
به‌ دست‌ مي‌آورند، از ديدگاه‌ عقل‌
و وجدان‌ و فطرت‌ ناب‌ انساني‌
بديهي‌ است‌ که‌ شايستگي‌ قرار
گرفتن‌ در جاذبيت‌ الهي‌ درابديت‌ از
آن‌ کساني‌ است‌ که‌ دراين‌ دنيا
زندگي‌ خود را در اشتياق‌ کمال‌ و
تکاپو براي‌ وصول‌ به‌ آن، بوسيلة‌
تنظيم‌ و اصلاح‌ ارتباطات‌
چهارگانه‌ سپري‌ مي‌کنند، لذا هر
دين‌ و آييني‌ که‌ طرق‌ اشباع‌ اين‌
حس‌ و اشتياق‌ را براي‌ انسانها
تبيين‌ نمايد، سعادت‌ اخروي‌ آنان‌
را تضمين‌ نموده‌ است. منظور از
ارتباطات‌ چهارگانه‌ که‌ بارها متذکر
شده‌ايم، عبارت‌ است‌ از:

1.
ارتباط‌ انسان‌ با خويشتن‌

2.
ارتباط‌ انسان‌ به‌ خدا

3. ارتباط‌
انسان‌ با جهان‌ هستي‌

4. ارتباط‌
انسان‌ با همنوع‌ خود





O
جايگاه‌ هنر از ديدگاه‌ دين‌ - اسلام‌
- چيست؟ و هنر اگر چگونه‌ باشد، ديني‌ و
اسلامي‌ است؟

O نخست‌ بايد توصيفي‌
دربارة‌ هنر داشته‌ باشيم(3)

هنر را
متشکل‌ از سه‌ قطب‌ بايد در نظر
بگيريم(4)

قطب‌ يکم‌ - احساس‌ خاصي‌
است‌ که‌ معلول‌ نبوغ‌ يا اشتياق‌
خاص‌ است.

هنر با نظر به‌ اين‌ قطب‌
يکي‌ از حقايق‌ درون‌ آدمي‌ است‌ و
از
مقولة‌ خيال‌ و اعتباريات‌ و توهمات‌
نيست‌ مانند نبوغ‌ و اکتشافات‌ و
اشتياق‌ به‌ آنها. و از جهت‌ ارزش‌ با
قطع‌نظر از ارزش‌ ذاتي‌ خود اين‌
حقيقت، استعداد برخورداري‌ در
ارزشهاي‌ فعلي‌ را دارا مي‌باشد.

قطب‌ دوم‌ - کارگاه‌ مغز و روان‌ (و
با يک‌ نظر هويت‌ نفس‌ آدمي) است‌ که‌
هنگامي‌ که‌ احساس‌ و فعاليت‌ هنري‌
مانند چشمه‌سار زلال‌ به‌ جريان‌
افتاد از مختصات‌ کارگاه‌ مغز و روان‌
به‌ همراه‌ کيفيت‌ پذيرفته‌ و با
مختصات‌ هويت‌ نفس‌ آدمي‌ توجيه‌
گشته‌ و آمادة‌ بروز در صفحة‌ جامعه‌
مي‌گردد. سرنوشت‌ موضوع‌ هنري‌ از
نظر مختصات‌ و کيفيت‌ و ارزشها در
اين‌ قطب، تثبيت‌ مي‌گردد. مانند
چشمه‌ساري‌ زلال‌ که‌ از منبعي‌
پاک‌ بجريان‌ مي‌افتد و در مسير خود
پيش‌ از آنکه‌ به‌ پاي‌ درختان‌ و
گلها و زراعت‌ها برسد، يا با موادي‌
مخلوط‌ مي‌گردد که‌ براي‌
ريشه‌هاي‌ درختان‌ و گلها و زراعت‌
آسيب‌ مي‌رساند و يا بالعکس‌ با
موادي‌ درمي‌آميزد که‌ موجب‌ تقويت‌
آن‌ ريشه‌ها مي‌گردد. از همين‌ جا
است‌ که‌ بايد ريشة‌ اصلي‌ ارزش‌ و
ضد ارزش‌ بودن‌ انواع‌ هنر را جستجو
کرد. يعني‌ بايد ديد آب‌ حيات‌بخش‌
احساس‌ هنري‌ از کدامين‌ مغز حرکت‌
مي‌کند و با کدامين‌ هويت‌ نفس‌
آدمي‌ توجيه‌ مي‌شود. هنرهاي‌
مبتذلي‌ که‌ متأسفانه‌ بعنوان‌ هنر و
بنام‌ فرهنگ‌ با ارزشهاي‌ اصيل‌
«حيات‌ معقول» انسانها به‌ مبارزه‌ و
تخريب‌ برمي‌خيزد، از نوع‌ اول‌ است.
يعني‌ احساس‌ و نبوغ‌ بکار رفته‌ در
قطب‌ دوم‌ (مسير فعاليت‌ و حرکت)
آلوده‌ به‌ کثافت‌ها و مواد مضر
مي‌گردد. و هنرهاي‌ اصيل‌ و سازندة‌
بشري‌ که‌ نيز مي‌توان‌ آنها را از
بهترين‌ عوامل‌ «حيات‌ معقول»
انسانها معرفي‌ نمود، در همين‌ قطب،
(کارگاه‌ مغز و روان‌ و هويت‌ نفس‌
آدمي) به‌ فعليت‌ مي‌رسند.

قطب‌
سوم‌ - عبارت‌ است‌ از وجود عيني‌ هنر
در جهان‌ خارجي، هنر در اين‌ قطب‌ يا
در اين‌ مرحله‌ است‌ که‌ با مردم‌
جامعه‌ ارتباط‌ برقرار مي‌کند. اگر
هدف‌ از به‌ وجود آوردن‌ يک‌ اثر
هنري، جريان‌ دادن‌ آن‌ احساس‌
والاي‌ سازنده‌ از قطب‌ [ يا مرحلة‌
دوم‌ ] و وارد کرد نتيجة‌ آن‌ احساس‌
به‌ قطب‌ سوم‌ [ يا مرحلة‌ سوم‌ ]
برداشتن‌ گامي‌ مثبت‌ در تقليل‌
دردها و ناگواريهاي‌ مردم‌ و اصلاح‌ و
تنظيم‌ و شکوفا ساختن‌ زندگي‌ آنان‌
در «حيات‌ معقول» (حيات‌ طيبه، حيات‌
قابل‌ استناد به‌ خدا: (و محياي‌ و
مماتي‌ لله‌ رب‌العالمين‌ ) باشد،
نه‌ تنها چنين‌ هنري‌ ديني‌ و
اسلامي‌ است، بلکه‌ از يک‌ مطلوبيت‌
والايي‌ برخوردار است‌ که‌ در صورت‌
جد‌ي‌ بودن‌ مطلوبيت‌ آن، يکي‌ از
واجبات‌ محسوب‌ مي‌شود. اين‌ است‌
قانون‌ کلي‌ هنر از ديدگاه‌ دين،
البته‌ براي‌ تعيين‌ مصاديق‌
شايسته‌ و ناشايستة‌ هنر، مباحثي‌
فراوان‌ وجود دارد که‌ در رساله‌ها و
کتب‌ مربوطه‌ مطرح‌ مي‌گردد.

و اگر
هدف‌گيري‌ از هنر، تنها ارائة‌ نبوغ‌
هنري‌ و نمايش‌ احساس‌ عالي‌ که‌
آن‌ را به‌ وجود آورده‌ است، بوده‌
باشد، در اينصورت‌ اگر آسيب‌ و
اخلالي‌ به‌ اخلاق‌ مردم‌ وارد نسازد
و مردم‌ را از بهره‌برداري‌ از دين‌
محروم‌ ننمايد، اشکالي‌ در آن‌ وجود
ندارد مگر تنها از آن‌ جهت‌ که‌
هنرمند به‌ جهت‌ عشق‌ به‌ خودخواهي،
دست‌ به‌ کار شده‌ است‌ و مانند
چراغ‌ نفتي‌ خود را در آتش‌ زده‌ و در
صورت‌ جالب‌ بودن‌ آن‌ اثر پيرامون‌
خود را موقتاً‌ روشن‌ ساخته‌ است.
تقسيمي‌ که‌ دربارة‌ «حقوق» وجود
دارد (حقوق‌ پيشرو و حقوق‌ پيرو) در هنر
نيز جريان‌ دارد، يعني‌ هنر نيز بر دو
قسم‌ است. هنر پيشرو و هنر پيرو. ارزش‌
هنر پيشرو در اين‌ است‌ که‌ نوابغ‌
هنري‌ با مغز و روان‌ و روح‌ پاک‌
نبوغ‌ خود را در بهره‌برداري‌ از
اصول‌ عالي‌ انساني، فعال‌ ساخته،
بدون‌ توجه‌ به‌ تمايلات‌ بي‌اساس‌
مردم، آنان را به‌ کشف‌ يک‌ زندگي‌
سالم‌ رو به‌ جاذبيت‌ کمال‌ اعلا و
بهره‌برداري‌ از آن‌ توجيه‌
نمايد.





O تصوير شما از
«تکنولوژي‌ ديني» چيست؟

O قطعي‌
است‌ که‌ در ماهيت‌ هيچ‌ وسيله‌ و
ابزار و کالاي‌ صنعتي‌ ديني‌ بودن‌ و
غيرديني‌ بودن‌ تضمين‌ شده‌ است.
بلکه‌ در آن‌ هنگام‌ که‌ نيازهاي‌
اساسي‌ آدمي، موجب‌ مي‌شود که‌ دست‌
به‌ ابداع‌ و ابتکار صنعتي‌ بزند تا
آن‌ نيازها را بتواند از خود مرتفع‌
نمايد - همانگونه‌ که‌ در قرآن‌
اشاره‌ شده‌ «و اعدوا لهم‌
مااستطعتم‌ من‌ قوة» (و هر چه‌
مي‌توانيد قواي‌ خود را براي‌ دفاع‌
از حيات‌ و شرف‌ و کرامت‌ خود در برابر
دشمن‌ افزون‌ و آماده‌ کنيد.) - آن‌
صنعت‌ به‌ انگيزگي‌ دين‌ به‌ وجود
آمده‌ است.

سابق‌ بر اين، عده‌اي‌
ساده‌لوح‌ مي‌کوشيدند اصول‌ همة‌
ابتکارات‌ و تکنولوژيهايي‌ که‌ بشر
به‌ آنها دست‌ يافته‌ است، از قرآن‌ و
احاديث‌ استخراج‌ نمايند و اين‌ يک‌
کار عبثي‌ بود، زيرا وظيفة‌ مستقيم‌
کتابهاي‌ آسماني‌ و منابع‌ معارف‌
ديني‌ اين‌ نيست‌ که‌ براي‌ بشريت‌
ضرورت‌ علوم‌ رياضي، فيزيکي، شيمي،
گياه‌شناسي، زمين‌ شناسي‌ را با
تمامي‌ مسائل‌ و قوانين‌ آنها تعليم‌
بدهند، آنچه‌ که‌ وظيفة‌ مستقيم‌
انبيأ و کتابهاي‌ آسماني‌ آنها است،
تعليم‌ بشريت‌ در عرصة‌ «حيات‌
معقول» و آموزش‌ همة‌ نيازهاي‌ اصيل‌
و تحريک‌ براي‌ مرتفع‌ ساختن‌ آنها
است‌ و اما کميت‌ و کيفيت‌ و ماهيت‌
آن‌ وسائل‌ و ابزاري‌ که‌ چنين‌
کاري‌ را به‌ عهده‌ خواهد گرفت،
موکول‌ به‌ حواس‌ و تعقل‌ و انواع‌
درک‌ و دريافتهاي‌ اکتشافي‌ و
اختراعي‌ و انواع‌ تکاپوها است‌ که‌
خداوند به‌ بندگان‌ خود عنايت‌
فرموده‌ است.

اين‌ يک‌ مسئلة‌
بديهي‌ است‌ که‌ همانگونه‌ که‌
دليل‌ لزوم‌ و کيفيت‌ آماده‌کردن‌
بيل‌ براي‌ کشاورزي‌ و ابزار خاص‌
براي‌ ساختن‌ مسکن‌ و تهية‌ انواع‌
دواها براي‌ معالجة‌ بيماريها،
وظيفة‌ پيامبران‌ و کتب‌ آسماني‌
نيست، همچنان‌ بيان‌ طرق‌ به‌ وجود
آوردن‌ انواع‌ تکنولوژي‌ها و ساختن‌
کامپيوترها و تجزيه‌ و تحليل‌ ذر‌ات‌
اتمي‌ و غيرذلک‌ به‌ عهدة‌ انبيأ و
کتب‌ آسماني‌ نيست، گاهي‌ براي‌
هشدار دادن‌ به‌ انسانها،
اشاره‌هايي‌ کلي‌ دربارة‌ اصول‌
زيربنايي‌ جهان‌ هستي‌ و انساني، در
کتب‌ آسماني‌ و سخنان‌ پيشوايان‌
فوق‌ طبيعي‌ (انبيأ و ائمه‌ و اوليأ)
مطرح‌ شده‌ است‌ که‌ هشياران‌ و
خردمندان‌ و صاحبنظران‌ (اولوالالباب)
بدانند و به‌ ديگر مردمان‌ اثبات‌
کنند که‌ معارف‌ کتب‌ آسماني‌ و
سخنان‌ انبيأ، و ائمه‌
عليهم‌السلام‌ و اوليأ بر مبناي‌
اشراف‌ به‌ اصول‌ و مبادي‌ کلي‌
هستي‌ ارائه‌ شده‌ است.





O با
توجه‌ به‌ اين‌که‌ اقتصاد دو وجه‌
دارد: الف. وجه‌ ارزشي‌ ب. وجه‌ علمي.
آيا مي‌توان‌ گفت‌ اقتصاد تا آنجا
که‌ علم‌ است‌ و از عالم‌ خارج‌ خبر
مي‌دهد، اسلامي‌ و غيراسلامي‌ ندارد،
اما از آنجا که‌ ارزش‌ است‌ و از جنس‌
امور اعتباري‌ است، البته‌ اسلامي‌ و
غيراسلامي‌ دارد؟

O مقدمتاً‌ اين‌
نکته‌ را بايد مورد توجه‌ قرار بدهيم‌
که‌ اصطلاح‌ اعتباري‌ در موارد
«بايدها» و «نبايدها» و ارزشها،
اصطلاح‌ صحيحي‌ نيست، زيرا اعتبار
تنها بازگوکنندة‌ خود «جعل» يا «وضع»
يا «انشأ» که‌ از يک‌ جهت‌ اعتبار
است، نمي‌باشد. بلکه‌ وقتي‌ که‌ يک‌
اعتبار يا يک‌ انشأ به‌ وجود مي‌آيد،
واقعياتي‌ در مراحل‌ پيش‌ از آن،
مانند صيانت‌ ذات، غريزه، نيازهاي‌
اصلي‌ يا فرعي‌ وجود دارد و واقعياتي‌
پس‌ از بوجود آمدن‌ اعتبار (انشأ يا
وضع‌ و يا قرارداد) و همة‌ آن‌ امور از
اصالت‌ عيني‌ برخوردار مي‌باشند.
برگرديم‌ به‌ پاسخ اصل‌ سئوال، ما
بايد نخست‌ اصول‌ و مبادي‌ عام‌
پيشرو اقتصاد اسلامي‌ را در نظر
بگيريم‌ و سپس‌ به‌ اصول‌ و قواعد
ثانوي‌ آن‌ بپردازيم‌ اقتصاد
اسلامي‌ مبتني‌ بر عده‌اي‌ از اصول‌
و مبادي‌ عام‌ است‌ که‌ ما ذيلاً‌
نمونه‌اي‌ از آنها را مي‌آوريم:

1.
مالکيت‌ در اسلام‌ جنبة‌ هدف‌ ندارد،
بلکه‌ بعنوان‌ وسيله‌اي‌ منظور شده‌
است‌ که‌ هم‌ پاسخگوي‌ غريزة‌
اختصاصي‌ انسان‌ به‌ بعضي‌ از مواد
در مجراي‌ قوانين‌ خاص‌ خود باشد و
هم‌ تنظيم‌کنندة‌ روابط‌ انسانها با
يکديگر و هم‌ روابط‌ آنان‌ با مواد
اقتصادي‌ باشد.

2. اقتصاد در اسلام‌
هم‌ جنبة‌ فردي‌ دارد و هم‌ جنبة‌
اجتماعي‌

3. و بنابر اصل‌ فوق،
مالکيت‌ در اسلام‌ نامحدود نيست‌ و تا
آنجا که‌ مزاحم‌ معيشت‌ و ديگر حقوق‌
مردم‌ جامعه‌ نباشد آزاد است.

4.
قاعدة‌ کلي، برخورداري‌ از مالکيت‌
است، مگر اينکه‌ موجب‌ اضرار براي‌
مردم‌ جامعه‌ باشد به‌ همين‌ جهت‌
است‌ که‌ بعضي‌ از انواع‌ استفاده‌
از مالکيت‌ ممنوع‌ است. بعنوان‌
نمونه:

يک‌ - احتکار مواد ضروري‌
جامعه‌

دو - احتکاري‌ که‌ موجب‌
افزايش‌ غيرعادي‌ قيمت‌ مواد بوده‌ و
در نظم‌ اقتصاد اجتماعي‌ خلل‌ وارد
بسازد.

سه‌ - توليد و توزيع‌ مواد
مضر‌

چهار - توليد و توزيع‌ وسايل‌
لهو و لعب‌

پنج‌ - ربا

شش‌ - توليد
و توزيع‌ مواد مخدر

هفت‌ - ممنوعيت‌
فروش‌ اسلحه‌ به‌ دول‌ و ملل‌
متخاصم‌ در حال‌ جنگ‌ مگر وسايل‌
دفاع‌

هشت‌ - توليد و توزيع‌
وسايل‌ تجمل‌ افراطي‌

نه‌ -
اسراف‌ در هر شکل‌ که‌ باشد

ده‌ -
وجوب‌ تهية‌ مواد معيشت‌ از
ابتدائي‌ترين‌ علوفة‌ حيوانات‌
گرفته‌ تا عالي‌ترين‌ مواد معيشت‌
اعم‌ از اينکه‌ محصول‌ اولي‌ زراعت‌
باشد و يا توليد شدة‌ پيشرفته‌ترين‌
تکنولوژي.

يازده‌ - در توليد و
توزيع‌ مواد اقتصادي، اولويت‌ با آن‌
امور است‌ که‌ براي‌ زندگي‌ انسانها
ضروري‌تر است.

دوازده‌ - ارزش‌ کار
اعم‌ از فکري‌ و عضلاني‌ مطابق‌ آية‌
و لاتبخسوا الناس‌ اشيائهم‌ (و اشيأ
مردم‌ را از ارزش‌ نيندازيد) بايد
حقيقي‌ باشد نه‌ ساختگي. نتيجة‌ اين‌
اصل‌ حيات‌ اقتصادي‌ اين‌است‌ که‌
اگر کارگري‌ از ارزش‌ حقيقي‌ کار خود
اطلاع‌ نداشته‌ باشد و يا به جهت‌
اضطرار به‌ کمتر از ارزش‌ حقيقي‌ کار
خود راضي‌ باشد، به‌ ارزش‌ حقيقي‌ و
مزد واقعي‌ کار خود نرسيده‌ است‌ و
حاکم‌ بايد مقدمات‌ وصول‌ کارگر را
به‌ ارزش‌ کار خود آماده‌ بسازد.

سيزده‌ - در جريان‌ رقابتهاي‌
آزاد،
نظارت‌ و ارشاد دولت‌ ضروري‌ است‌ تا
مردم‌ با انگيزه‌ي‌ سودجويي‌ حقوق‌
يکديگر را پايمال‌ نکنند.

چهارده‌ -
ارتباطات‌ اقتصادي‌ با اقوام‌ و ملل‌
ديگر آزاد است‌ مشروط‌ به‌ اينکه‌ با
قوانين‌ اسلامي‌ مخالف‌ نباشد.

بديهي‌ است‌ که‌ اجراي‌ اين‌
اصول‌
عام‌ نيازمند موضوعات‌ و وسايل‌ و
ابزار، و ايجاد انواع‌ روابط‌ با
طبيعت‌ و انسانها و تحصيل‌ علوم‌ و
صنايعي‌ است‌ که‌ براي‌ تهيه‌ و
تنظيم‌ امور فوق‌ ضرورت‌ دارند. و از
اين‌ روي‌ تمامي‌ اين‌ امور در
مجراي‌ الزامات‌ ديني‌ قرار
مي‌گيرند، خواه‌ اين‌ علوم‌ و
صنايع‌ در خود جوامع‌ اسلامي‌ به‌
وجود بيايند و خواه‌ در جوامع‌ خارجي،
البته‌ مشروط‌ به‌ اينکه‌ مستلزم‌
سلطة‌ بيگانه‌ و ايجاد فساد در جوامع‌
اسلامي‌ نباشد.

از اين‌ پاسخ‌
روشن‌ مي‌شود که‌ هر حقيقتي‌ که‌
به‌ شئون‌ اسلامي، ارتباط‌ و دخالتي‌
داشته‌ باشد، مانند ارتباط‌ موضوع‌
با
حکم، مقدمه‌ با ذي‌المقدمه، وسيله‌ و
هدف‌ و امثال‌ آن، آن‌ حقيقت‌ از
حالت‌ بي‌طرفي‌ محض‌ درآمده‌ و
جنبة‌ ديني‌ بخود مي‌گيرد. از
روشن‌ترين‌ دلايل‌ اين‌ مدعا اين‌
است‌ که‌ اگر تهية‌ مواد معيشت‌
مردم‌ نيازمند تحصيل‌ علوم‌ مربوطه‌
و به‌ دست‌ آوردن‌ تکنولوژي‌ خاصي‌
باشد و هر کس‌ که‌ توانايي‌ تهيه‌ و
تنظيم‌ علوم‌ و تکنولوژي‌ مزبور را
داشته‌ باشد [ اعم‌ از دولت‌ و جامعه‌
و فرد ] و با اينحال‌ اقدام‌ نکند،
مسئول‌ و مجرم‌ محسوب‌ مي‌گردد.

در
انتهاي‌ اين‌ پاسخ‌ بيافزاييم‌ که،
چون‌ انسان‌ موجودي‌ آزاد است‌ و
اين‌ آزادي‌ در دگرگون‌ کردن‌ و
تنوع‌بخشيدن‌ به‌ حيات‌ اقتصادي‌ و
معيشتي‌ او نيز دخالت‌ مي‌کند، از
اين‌ رو وضعيت‌ اقتصادي‌ و معيشتي‌
ثابتي‌ در تمام‌ دورانها براي‌
انسان‌ نمي‌توان‌ در نظر گرفت‌ و
اسلام‌ نيز بر همين‌ اساس‌ علم‌
اقتصاد ثابتي‌ را براي‌ تمامي‌
دورانهاي‌ حيات‌ بشري‌ معرفي‌
نکرده‌ است‌ - گرچه‌ اخلاق‌ و احکام‌
حقوقي‌ ثابتي‌ براي‌ تمامي‌ دورانها
در نظر گرفته‌ که‌ بحث‌ از ثبات‌
اخلاق‌ و فقه‌ و تفاوتش‌ با اقتصاد در
جاي‌ ديگر بايد شکافته‌ شود - و اين‌
مطلب‌ نه‌ تنها عيبي‌ براي‌ دين‌
اسلام‌ نيست‌ بلکه‌ مزيتي‌ نيز
براي‌ آن‌ محسوب‌ مي‌شود. گذشته‌ از
آنکه‌ اساساً‌ هيچ‌ مکتب‌ يا علمي‌
نيز نمي‌تواند هيچ‌ علم‌ اقتصاد
ثابتي‌ ارائه‌ کند. ذات‌ علم‌ و
همچنين‌ علم‌ اقتصاد متناسب‌ با
شرايط‌ و اوضاع‌ زمان‌ در تغيير و
تحول‌ است‌ و علم‌ ثابت‌ اقتصاد
امري‌ محال‌ است. اما در عين‌ حال‌
اسلام‌ از دو جهت‌ بر اقتصاد سيطره‌ و
نظارت‌ و هدايت‌ دارد؛ از جهت‌ فقهي‌
(و حقوقي) و از جهت‌ اخلاقي. دستورات‌
اخلاق‌ اقتصادي‌ و احکام‌ و قواعد
فقهي‌ (و حقوقي) اقتصادي‌ اسلام، در
عين‌ آنکه‌ علم‌ اقتصاد خاصي‌ را
پي‌ريزي‌ نمي‌کند و به‌ اين‌ جهت‌
سيستم‌ اقتصاد اسلامي‌ - مانند فقه‌ و
فلسفه‌ اسلامي‌ - باز است، اما به‌ هر
علم‌ اقتصادي‌ نيز اجازة‌ ظهور و
فعاليت‌ نمي‌دهد. لذا آن‌ علم‌
اقتصاد، فرصت‌ ظهور و بروز در جامعه‌
اسلامي‌ مي‌يابد، که‌ خود را با قواعد
اخلاقي‌ و فقهي‌ و دستورات‌ اخلاقي‌
و
حقوقي‌ اقتصاد اسلامي‌ هماهنگ‌ کند.
با اين‌ اوصاف‌ هر سيستم‌ اقتصادي‌
که‌ توانست‌ خود را با مباني‌ و اصول‌
و قواعد حقوقي‌ و ارزشهاي‌ اقتصادي‌
اسلام‌ هماهنگ‌ کند، آن‌
سيستم‌اقتصادي، ديني‌ و اسلامي‌است‌
و اگر نتوانست‌ خود را با آنها تطبيق‌
و
تنظيم‌نمايد، آن‌ علم‌ اقتصاد،
ديني‌
و اسلامي‌ نيست‌ و اسلام‌ و جامعه‌
اسلامي‌ اجازة‌ حضور و فعاليت‌ را
به‌ آن‌ نمي‌دهد و نبايد بدهد.





O آيا ديني‌کردن‌ همة‌ امور به‌
اين‌
معني‌ است‌ که‌ هر چيزي‌ را مي‌توان،
ابزار و مرکبي‌ براي‌ فهم‌ يا تحقق‌
انديشة‌ ديني‌ کرد آيا همه‌ چيز به‌
اين‌ کار تن‌ مي‌دهند يا خير؟

O
غالباً‌ انگيزة‌ طرح‌ چنين‌ سئوالي،
روشن‌ نبودن‌ معناي‌ دين‌ است‌ که‌
بايد عامل‌ آن‌ را از توهمات‌ بعضي‌
از متفکران‌ غربي‌ و پيروان‌ آنان‌
جستجو نمود. آنان‌ اين‌ مطلب‌ را که‌
دين‌ يک‌ رابطة‌ شخصي‌ ما بين‌
انسان‌ و معبود او است‌ بعنوان‌ يک‌
قيچي‌ بر‌ان‌ به دست‌ گرفته‌ و دين‌
را از همة‌ پديده‌ها و شئون‌ حيات‌
مادي‌ و معنوي‌ بريدند و در حقيقت‌ با
اين‌ اقدام‌ قهرمانانه!! هويت‌ دين‌
را از موجوديت‌ انساني‌ جدا کردند و
بشريت‌ را بقول‌ خود مردان‌ آگاه‌ و
خردمند مغرب‌ زمين، تا حد‌
دندانه‌هاي‌ ماشين‌ ناآگاه‌ پايين‌
آوردند و براي‌ دلخوش‌ داشتن‌ او
دست‌ به‌ دامان‌ اپيکور و اپيکوريان‌
شده، با سرخوشي‌ و مستي‌ و تخدير او را
سرگرم‌ نمودند، تا آنجا که‌ بقول‌
مولوي‌ : ذکر و فکر او را به‌ پايين‌
کشاندند.

جز ذکرني‌ دين‌ اوني‌ ذکر
اوسوي‌ اسفل‌ برد او را فکر او

اين‌
پايين‌گرايي‌ در قرون‌ گذشته‌ مانند
دوران‌ مولوي، در اقليت‌ يا پشت‌
پردة‌ خجلت‌ها و ندامتها حرکت‌
مي‌کرد. ولي‌ در دوران‌ معاصر
بوسيلة‌ امثال‌ فرويد، يعني‌ همان‌
چنگيزهاي‌ ارواح‌ آدميان‌ که‌ نيمه‌
چراغي‌ به‌ نام‌ علم‌ به‌ دست‌ و با
اد‌عاي‌ علم‌ هم‌ نقاب علمي!! بصورت،
مردم‌ را به‌ پوچي‌ کشاندند. در اين‌
دوران، آدميان‌ با دلخوشي‌ به‌ نظم‌
زندگي‌ زنبوران‌ عسل‌ و «باري‌ به‌
هر جهت» از انديشه‌ در حقيقت‌ زندگي‌
و هدف‌ آن‌ برکنار مانده‌ و حتي‌
بعضي‌ها کار را به‌ آنجا کشاندند که‌
با کمال‌ وقاحت‌ بگويند: انديشه‌ يک‌
نوع‌ بيماري‌ است. اين‌ سلاح‌ مخرب‌
هويت‌ انساني‌ در کارگاه‌ فکري‌
امثال‌ سارتر تيز مي‌شود که‌ مي‌گفت:
«انسان‌ تاريخ‌ دارد و نهاد ندارد»
يعني‌ انسان‌ است‌ و رفتار او!!

براي‌ توضيح‌ استدلالي‌ پاسخ‌
حاضر، پيشنهاد مي‌شود که‌ به‌ تعريف‌
کلي‌ دين‌ که‌ در دفتر اول‌ فلسفة‌
دين‌ آورده‌ايم‌ رجوع‌ شود با توجه‌
دقيق‌ به‌ آن‌ تعريف‌ و مطلبي‌ که‌
ذيلاً‌ مطرح‌ مي‌گردد روشن‌ مي‌شود
که‌ اگر براي‌ يک‌ انسان، اولين‌
درجة‌ آگاهي‌ ديني‌ که‌ عبارت‌ است‌
از يقظه‌ (بيداري) دست‌ داد، پس‌ از
آن‌ اگر همان‌ بيداري‌ ادامه‌ پيدا
کند از کوچکترين‌ حرکات‌ او گرفته‌ تا
بزرگترين‌ کارهاي‌ فکري‌ و عضلاني‌
او و از يک‌ تصور ساده‌ گرفته‌ تا
طولاني‌ترين‌ و پيچيده‌ترين‌
انديشه‌هاي‌ علمي‌ و صنعتي، همچنين‌
از اولين‌ کلمة‌ الله‌اکبر گرفته‌ تا
عباداتي‌ که‌ در همة‌ عمر انجام‌
داده‌ است‌ و با يک‌ عبارت‌ کلي‌
همة‌ لحظات‌ زندگي‌ او طبق‌ مفاد «و
محياي‌ و مماتي‌ لله‌ رب‌العالمين»
(و زندگي‌ و مرگ‌ من‌ از آن‌ خداوند
عالميان‌ است) با آب‌ حيات‌ دين‌
آبياري‌ مي‌شود. اکنون‌ اين‌ سئوال‌
پيش‌ مي‌آيد که‌ آن‌ بيداري‌ چيست‌
که‌ اگر به‌ کسي‌ دست‌ دهد، تمامي‌
زندگي‌ او رنگ‌ ديني‌ به‌ خود
مي‌گيرد؟

اين‌ بيداري‌ عبارت‌
است‌ از آن‌ آگاهي‌ که‌ موجب‌
مي‌شود انسان‌ خود را جزئي‌ هدفدار از
آن‌ کل‌ مجموعي‌ تلقي‌ کند که‌ از
حکمت‌ و مشيت‌ الهي‌ به‌ جريان‌
افتاده‌ و تحت‌ نظاره‌ و سلطة‌
قانوني‌ خداوندي، لحظه‌ به‌ لحظه‌ رو
به‌ ابديت‌ در حرکت‌ است. اين‌
بيداري‌ با عظمت‌ يک‌ بيداري‌ ديگر
را به‌ دنبال‌ خود مي‌آورد که‌ آدمي‌
با روشن‌ترين‌ وجه‌ درمي‌يابد:

تا
ماية‌ طبعها سرشتندما را ورقي‌ دگر
نوشتند

تا در نگريم‌ و راز جوييم‌سر
رشتة‌ کار باز جوييم‌

با اين‌
دريافت‌ است‌ که‌ آدمي‌ مي‌فهمد که‌
اگر همة‌ علوم‌ و معارف‌ دنيا را در
مغز انساني‌ جاي‌ بدهند و اين‌ علوم‌
و معارف‌ نتواند در گرويدن‌ تکاملي‌
او تأثيري‌ داشته‌ باشد، ارزشي‌ جز
وجود طبيعي‌ همان‌ علوم‌ و معارف‌
نصيبش‌ نخواهد گشت.

با توجه‌ به‌
ارتکاز دروني‌ اين‌ حقيقت‌ که‌
تمام‌ لحظات‌ و ذرات‌ عمر آدمي‌ تحت‌
نظارت‌ و سلطة‌ خداوندي‌ است‌ و با
دريافت‌ اين‌ حقيقت‌ که‌ زندگاني‌
جزء بسيار مهمي‌ از کل‌ مجموعي‌
هدفدار در حال‌ حرکت‌ به‌ پيشگاه‌
ربوبي‌ است‌ - که‌ اصل‌ اولي‌ او
است‌ - اشتياق‌ به‌ وصول‌ به‌ آن‌
پيشگاه‌ ربوبي‌ از طبيعت‌ دروني‌
آدمي‌ سر مي‌کشد و پس‌ از آن‌ حتي‌ هر
نقشه‌اي‌ هم‌ بکشد، در حيات‌ معقول‌
ديني‌ انجام‌ خواهد گرفت. اين‌ همان‌
زندگي‌ در حال‌ تکاپويي‌ است‌ که‌
سراسرش‌ عبادت‌ است.

هر کسي‌ کاو
دور ماند از اصل‌ خويش‌باز جويد
روزگار وصل‌ خويش‌

در نتيجه، بايد
پرسيد کدامين‌ کار و گفتار و انديشه‌ و
لحظات‌ و حتي‌ نَفَسهاي‌ چنين‌
شخصي‌
ديني‌ نيست؟!

اين‌ نفس‌ جانهاي‌ ما
را همچنان‌اندک‌ اندک‌ دزدد از حبس‌
جهان‌

تا اليه‌ يصعد اطياب‌
الکلم‌صاعداً‌ مِنا الي‌ حيث‌
علم‌

ترتقي‌ انفاسنا
بالارتقأمتحفاً‌ مِنا الي‌
دارالبقأ

ثم‌ يأتينا مکافات‌
المقال‌ضعف‌ ذلک‌ رحمة‌ من‌
ذالجلال‌

ثم‌ يلجينا الي‌
امثالهاکي‌ ينال‌ العبد مما نالها

‌ ‌مولوي‌





O آيا مي‌توان‌
گفت‌ در دعوت‌ انبيأ و اديان‌ الهي‌
عموماً‌ و دين‌ اسلام‌ خصوصاً‌ با
اينکه‌ استفاده‌ از دنيا و طبيعت‌
ممنوع‌ نيست‌ ولي‌ تأکيدي‌ بر سوق‌
دادن‌ و ترغيب‌ مردم‌ به‌ سوي‌
بهره‌وري‌ هر چه‌ بيشتر از دنيا و
مواهب‌ طبيعت‌ نيز ديده‌ نمي‌شود؟

O کساني‌ که‌ از متن‌ کلي‌ دين‌
الهي‌ که‌ بوسيلة‌ حضرت‌ ابراهيم(ع)
ابلاغ‌ و در رسالت‌ پيامبراسلام‌ به‌
نهايت‌ خود رسيده‌ است، آگاهي‌ دارند
مي‌دانند که‌ اديان‌ الهي‌ مخصوصاً‌
دين‌ اسلام‌ شديدترين‌ اهميت‌ را
به‌
زندگي‌ دنيوي‌ مردم‌ داده‌ تا آنجا
که‌ در اين‌ دنيا را مستلزم‌ کوري‌ در
ابديت‌ معرفي‌ نموده‌ است.

آنچنان‌
که‌ در قرآن‌کريم‌ آمده: من‌ کان‌
في‌ هذه‌ اعمي‌ فهو في‌الاخرة‌
اعمي‌ و اضل‌ سبيلا (هر کس‌ در اين‌
دنيا نابينا زندگي‌ کند، او در عالم‌
ابديت‌ نابيناتر و گمراه‌تر خواهد
بود.)

همة‌ آن‌ آيات‌ قرآني‌ که‌
دستور به‌ مطالعه‌ و بررسي‌ جهان‌
هستي‌ بعنوان‌ آيات‌ الهي‌ مي‌دهند،
براي‌ آن‌ نيست‌ که‌ چند رشتة‌
دانش‌
مجرد از عمل‌ و سازندگي‌ را به‌ دست‌
بياوريم‌ و با آن‌ دانستن‌ دل‌ خويش‌
بداريم. بلکه‌ در اين‌ دنيا بايد
شخصيت‌ آدمي‌ به‌ ثمر برسد و اين‌
به‌ ثمررسيدن‌ سنتز يا محصولي‌ از
علوم‌ و معارف‌ و گسترش‌ «من‌
انساني» بر جهان‌ عيني‌ است‌ که‌
بدون‌ ساختن‌ جهان‌ براي‌
بهره‌برداري‌ در حيات‌ معقول‌
امکان‌پذير نيست‌ در پاسخ‌ به‌
سؤ‌ال‌ حاضر به‌ گوشه‌اي‌ از آيات‌
و روايات‌ مربوط‌ به‌ تلاش‌ در
زندگي‌ دنيوي‌ اشاره‌ مي‌کنيم‌ در
آيه‌اي‌ ديگر از قرآن‌ کريم‌ آمده‌
است: وابتغ‌ فيما اتاک‌الله‌
الدارالاخرة‌ و لاتنس‌ نصيبک‌
من‌الدنيا (القصص، آية‌ 77) (و در آنچه‌
که‌ خداوند بتو داده‌ است‌ سراي‌
آخرت‌ را جستجو کن‌ و بهرة‌ خود را از
دنيا فراموش‌ مکن) در اين‌ آية‌
شريفه‌ نه‌ تنها تنظيم‌ زندگي‌
مادي‌ ممنوع‌ معرفي‌ نشده‌ است،
بلکه‌ اشارة‌ بسيار لطيفي‌ به‌
شايستگي‌ زندگي‌ دنيوي‌ و مواد
معيشت، براي‌ وسيله‌ بودن‌ حيات‌
جاوداني‌ شده‌ است‌ که‌ با نظر به‌
اين‌ معني، ملامت‌ و توبيخ‌ به‌ آن‌
نوع‌ زندگي‌ دنيوي‌ است‌ که‌ انسان‌
را در عالم‌ ماديات‌ غوطه‌ور بسازد و
در نتيجه‌ از آن‌ زندگي‌ که‌
شايستگي‌ ارتباط‌ به‌ خدا را دارد [ و
محياي‌ و مماتي‌ لله‌ رب‌العالمين‌
زندگي‌ و مرگ‌ من‌ از آن‌ خداوند
پرورندة‌ عالميان‌ مي‌باشد ] محروم‌
بماند. نکتة‌ ديگر در اين‌ آيه‌ اين‌
است‌ که‌ حتي‌ انسان‌ در اين‌
زندگي‌ دنيوي‌ از بهره‌وري‌ از لذائذ
و مزاياي‌ آن‌ نيز ممنوع‌ نيست،
نهايت‌ امر اينکه‌ اين‌ لذائذ و
مزايا، «حيات‌ معقول» او را مبدل‌ به‌
زندگي‌ حيواني‌ ننمايد. قل‌ من‌ حرم‌
زينت‌الله‌ التي‌ اخرج‌ لعباده‌ و
الطيبات‌ من‌الرزق‌ (الاعراف، آيه‌
32) (به‌ آنان‌ بگو کيست‌ که‌ آن‌
مزايا و نمودهاي‌ زيبا را که‌ خداوند
براي‌ بندگانش‌ به‌ وجود آورد و آن‌
مواد پاکيزه‌اي‌ را که‌ روزي‌
نموده‌ است، تحريم‌ کرده‌ است)
اساساً‌ يکي‌ از علل‌ بعثت‌ انبيأ
عليهم‌السلام‌ تنظيم‌ ماديات‌
مردم‌ است: [ (و معايش‌ تحييهم‌ خطبه‌
يکم‌ - نهج‌البلاغه) ].

ابوالبختري‌
نقل‌ مي‌کند که‌ پيامبراکرم(ص) در
دعاي‌ خود چنين‌ عرض‌ کرد:

اللهم‌
بارک‌ لنا في‌الخبر فانه‌ لو لا الخبز
ما صلينا و لاصمنا و لا ادنيا فرائض‌
ربنا (الفروع‌ من‌الکافي، ج‌ 5، ص‌ 73) [
خداوندا نان‌ ما را مبارک‌ فرما
(زندگي‌ دنيوي‌ ما را از ديدگاه‌
اقتصاد تنظيم‌ فرما) زيرا اگر اقتصاد
نباشد نه‌ نماز مي‌خوانيم‌ و نه‌
روزه‌ مي‌گيريم‌ و نه‌ واجبات‌
پروردگارمان‌ را بجاي‌ مي‌آوريم‌ ]
از امام‌ صادق(ع) وارد شده‌ است: ليس‌
منا من‌ ترک‌ دنياه‌ لاخرته‌ و
لاآخرته‌ لدنياه‌ (من‌ لايحضره‌
الفقيه‌ - صدوق، ص‌ 353)

از امام‌
باقر - عليه‌السلام‌ - نقل‌ است: اني‌
اجدني‌ امقت‌ الرجل‌ يتعذر
عليه‌المکاسب‌ فيتلقي‌ علي‌ قفاه‌ و
يقول‌ اللهم‌ ارزقني‌ و يدع‌ ان‌
ينتشر في‌الارض‌ و يلتمس‌ من‌
فضل‌الله‌ و الذرة‌ تخرج‌ من‌ حجرها
تلتمس‌ رزقها (من‌ لايحضره‌ الفقيه،
363) (من‌ خود را مي‌بينم‌ که‌ دشمن‌
مي‌دارم‌ آن‌ مرد را که‌ تلاش‌
براي‌ زندگي‌ براي‌ او مشکل‌
مي‌شود، او به‌ پشت‌ مي‌خوابد و
مي‌گويد خدايا، براي‌ من‌ روزي‌
برسان‌ و حرکت‌ و تکاپو در زمين‌ را
براي‌ بدست‌ آوردن‌ فضل‌ خداوندي‌
(معاش‌ صحيح) رها مي‌سازد در حاليکه‌
مورچه‌ از لانة خود درمي‌آيد و روزي‌
خود را مي‌جويد)

همچنين‌ امام‌
باقر(ع) فرموده: اني‌ لا بغصَ‌ الرجل‌
ان‌ يکون‌ کسلانا عن‌ امر دنياه‌ و
من‌ کسل‌ عن‌ امر دنيا، فهو عن‌ امر
آخرته‌ الکسل‌ (الفروع‌ من‌الکافي،
5/85) (من‌ دشمن‌ مي‌دارم‌ مردي‌ را
که‌ در امر زندگي‌ دنيوي‌ افسرده‌ و
کسل‌ باشد و هر کس‌ در زندگي‌ دنيوي‌
کسالت‌ داشته‌ باشد آن‌ شخص‌ در امور
اخروي‌ کسل‌تر است).

قال‌
رسول‌الله‌ صلي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌
و سلم: ان‌الله‌ لايحب‌الفارغ‌
الصحيح‌ لا في‌ عمل‌الدنيا و لافي‌
عمل‌ الاخرة‌ (البرکة‌ في‌
فضل‌السحي‌ و الحرکة‌ - الوصابي‌
الحبشي‌ ص‌ 3) خداوند انسان‌ بيکار و
تن‌پرور را دوست‌ نمي‌دارد چه‌ در
کارهاي‌ زندگي‌ دنيوي‌ و چه‌ در امور
اخروي)

روي‌ عن‌ رسول‌الله(ص): لو
قامت‌القيامة‌ و في‌ يد احدکم‌
فيلة‌ (صغارالنحل) فان‌ استطاع‌ ان‌
لايقوم‌ حتي‌ يغرسها فليفعل‌
(البرکة‌ في‌ فضل‌السعي‌ و الحرکة،
ص‌ 16) (اگر قيامت‌ برپا شود و در دست‌
يکي‌ از شما نهال‌ نخلي‌ باشد اگر
بتواند براي‌ قيامت‌ برنخيزد تا آن‌
نهال‌ را بکارد، اين‌ کار را انجام‌
بدهد) لازمة‌ قطعي‌ آيات‌ و رواياتي‌
که‌ دلالت‌ بر ضرورت‌ حفظ‌ شرف‌ و
حيثيت‌ مسلمانان‌ مي‌نمايد انجام‌
شديدترين‌ تلاش‌ براي‌ امور دنيوي‌
است، زيرا با گسترش‌ شگفت‌انگيز
وسائل‌ سلطه‌گري‌ و استثمار و
برده‌گيري، ذلت‌ و پستي براي‌ آن‌
جوامعي‌ که‌ تنظيم‌ امور دنيوي‌ خود
را مورد مسامحه‌ قرار مي‌دهند، قطعي‌
است. همان‌ خداوندي‌ که‌ براي‌ دفاع‌
از همين‌ حيات‌ دنيوي‌ مي‌فرمايد:
واعدوا لهم‌ مااستطعتم‌ من‌ قوة...
(انفال، آيه‌ 60) [ براي‌ آنان‌ که‌
حيات‌ شما را با خطر مواجه‌
ساخته‌اند) هر نيرويي‌ که‌ بتوانيد
آماده‌ کنيد ] به‌ همين‌ ملاک‌ براي‌
دفاع‌ از شرف‌ و حيثيت، دستور به‌
شديدترين‌ دفاع‌ را فرموده‌ است.
صريح‌تر از ملاک‌ مزبور اين‌ آيه‌
است: ان‌الذين‌ توفيهم‌الملائکة‌
ظالمي‌ انفسهم‌ قالوا فيم‌ کنتم‌
قالوا کنا مستضعفين‌ في‌الارض‌ قالوا
ألم‌تکن‌ ارض‌الله‌ واسعة‌
فتهاجروا
فيها فاولئک‌ مأواهم‌ جهنم‌ و سائت‌
مصيراً‌ (النسأ، آيه‌ 97) (کساني‌ که‌
فرشتگان‌ آنانرا در حاليکه‌ به‌
خويشتن‌ ظلم‌ کرده‌اند. درمي‌يابند
به‌ آنان‌ مي‌گويند: شما [ در زندگي‌ ]
در چه‌ حال‌ بوديد؟ مي‌گويند ما در
روي‌ زمين‌ مستضعف‌ (بينوا) بوديم،
فرشتگان‌ مي‌گويند آيا زمين‌ خدا
پهناور نبود تا در آن‌ مهاجرت‌ کنيد.
منزلگاههاي‌ آنان‌ دوزخ‌ است‌ و چه‌
سرنوشت‌ بدي‌ است. (با نظر به‌ اين‌
آيات‌ و روايات‌ اگر يک‌ مفسر، يک‌
متکلم، عارف، فقيه‌ يا يک‌
اسلام‌شناس‌ بازگويد اسلام‌ به‌ امر
دنيا اهميت‌ نداده‌ است‌ قطعاً‌ از
اسلام‌ اطلاعي‌ ندارد هر کس‌ که‌
مي‌خواهد باشد.

اگر شما در محتويات‌
فرمان‌ مبارک‌ اميرالمؤ‌منين‌
عليه‌السلام‌ به‌ مالک‌اشتر و
دستورات‌ آن‌ حضرت‌ به‌ ديگر
کارگزاران‌ اجتماعي‌ خود دقت‌کنيد،
قطعاً‌ خواهيد ديد که‌ هيچ‌ برنامة‌
دقيق‌ و لازم‌ و کافي‌ براي‌ جوامع‌
انساني، براي‌ تنظيم‌ بسيار جدي‌
«حيات‌ معقول» انسانها، مانند همين‌
فرمان‌ و دستورات‌ نمي‌باشد.

آنچه‌ که‌ بايد در نظر داشت، اين‌
است‌ که‌ زندگي‌ دنيوي‌ گذرگاهي‌
بسيار پرمعني‌ براي‌ حيات‌ جاوداني‌
در پيشگاه‌ کمال‌ مطلق، (الله‌ جل‌
جلاله) است‌ و بدانجهت‌ که‌ همة‌
استعدادهاي‌ مثبت‌ انسانها بوسيلة‌
تکاپو و تلاش‌ مخلصانه‌ در ارتباط‌
انسان‌ با خويشتن‌ دستور به‌ نهايت‌
کوشش‌ (که‌ در قرآن‌ با لغت‌ سعي، کبد
و کدح‌ ... و مسابقه‌ در خيرات) تعبير
شده‌ است، صادر نموده‌ است:

اين‌
تقاضاهاي‌ کار از بهر آن‌شد موکل‌ تا
شود سرت‌ عيان‌

با نظر به‌ مجموع‌
منابع‌ اسلامي، اين‌ حقيقت‌ را
مي‌توان‌ پذيرفت‌ که‌ آن‌ همه‌
تأکيد و دستور که‌ به‌ شناخت‌ جهان‌
هستي‌ در بيش‌ از 200 آية‌ قرآن‌ و به‌
شناخت‌ خويشتن‌ و انسان‌ بيش‌ از
صدها مورد در قرآن‌ و احاديث‌ وارد
دشه‌ است‌ به‌ طور کلي‌ براي‌ آن‌
نيست‌ که‌ ذهن‌ آدمي‌ مانند آيينه‌
فقط‌ نشاندهندة‌ همة‌ اجزأ جهان‌
هستي‌ و انسان‌ و يا تنها
دريافت‌کنندة‌ صفات‌ جمال‌ و جلال‌
الهي‌ باشد، بلکه‌ مقصود بهره‌وري‌
از جهان‌ هستي‌ و از خويشتن‌ و انسان‌
بطور کلي‌ و ارتباط‌ با خدا است‌ که‌
قطعاً‌ بدون‌ خودسازي‌ و پيشبرد
انسان‌ و انسانيت‌ و برخورداري‌
علمي‌ و صنعتي‌ از جهان‌ طبيعت‌
امکان‌پذير نمي‌باشد. بطور کلي‌ بايد
اين‌ حقيقت‌ را به‌ عنوان‌ يک‌ اصل‌
بنيادين‌ بپذيريم: کمال‌ انسان‌ که‌
عالم‌ اکبر(5) (جهان‌ بزرگتر) را
دربردارد، فقط‌ با شناخت‌ خويشتن‌ و
سازندگي‌ آن‌ بوسيلة‌ ارزشهاي‌
عالي‌ انساني‌ و با شناخت‌ جهان‌
هستي‌ و بهره‌وري‌ از ابعاد و سطوح‌ و
واقعيات‌ گوناگون‌ آن‌ براي‌ تطبيق‌
جهان‌ دروني‌ بر جهان‌ بروني‌ در
مسير به‌ فعليت‌ رسانيدن‌ وجود
اجمالي‌ و سرماية‌ بالقوة‌ خود،
تحقق‌ خواهد يافت.





O لطفاً‌
اجمالاً‌ ديدگاهها و مفاهيم‌ عام‌ و
مشترک‌ دين‌ اسلام‌ با ديگر اديان‌
را بهمراه‌ ديدگاههايي‌ که‌ خاص‌
دين‌ اسلام‌ است، مطرح‌ بفرماييد؟

O براي‌ مشخص‌ نمودن‌ مفاهيم‌
عامه‌
و مشترک‌ دين‌ اسلام‌ با ديگر اديان،
نخست‌ بايد اقسام‌ دين‌ را در نظر
داشته‌ باشيم‌ مانند:

يک. اديان‌
ماقبل‌ دين‌ ابراهيمي‌

دو.
ادياني‌ که‌ دربارة‌ مبدأ و معاد دچار
ابهاماتي‌ هستند، مانند بوديسم‌
(مکتب‌ بودا)

سه. اديان‌ ابراهيمي‌
که‌ عمدة‌ آنها در دوران‌ ما يهوديت‌
و مسيحيت‌ و اسلام‌ است. البته‌
احتمال‌ داده‌ شده‌ است‌ که‌
صابئيون‌ و زرتشتي‌ها نيز از پيروان‌
حضرت‌ ابراهيم‌ خليل‌ عليه‌السلام‌
باشند.

چهار. اديان‌ انشعابي‌ مانند
پروتستان‌ از مسيحيت‌ و مواردي‌ از
اين‌ قبيل.

پنج. اديان‌ محلي‌ مانند
شنتوي‌ ژاپن‌ و کنفوسيوس‌ چين.

شش.
مکاتب‌ نحله‌اي‌ که‌ ريشة‌ واقعي‌
ديني‌ ندارند ولي‌ از ابتدأ ظهور يا
تدريجاً، رنگ‌ ديني‌ به‌ آنها داده‌
شده‌ است.

هفت. مکتب‌هاي‌ غيرديني‌
که‌ انواعي‌ گوناگون‌ دارند. قسمتي‌
از آنها اد‌عاي‌ عقايد انسانيت‌ (و
به‌ اصطلاح‌ امروز: اومانيسم) دارند و
مي‌گويند: اين‌ مکتب‌ با توجه‌ به‌
اصول‌ انساني‌ که‌ دارد، مي‌تواند
پاسخگوي‌ همة‌ نيازها و مسائل‌ بشري‌
باشد. و اقسام‌ ديگري‌ نيز وجود دارد
که‌ بيشتر بعد سياسي‌ و حقوقي‌ و
اقتصادي‌ مردم‌ را مبناي‌ کار خود
قرار مي‌دهد.

در جنب‌ اين‌
مکتب‌ها، ديدگاههاي‌ متنوعي‌ در
عناصر حيات‌ بشري‌ وجود دارد که‌
شناخت‌ و مقايسة‌ آنها با يکديگر نيز
قابل‌ اهتمام‌ است.

مانند:

-1
مکتب‌ (يا ديدگاه) حقوق‌ پيرو (عرف‌
عام) و حقوق‌ پيشرو.

2. مکتب‌ اقتصاد
فردي‌ و مکتب‌ اقتصاد اجتماعي‌

3.
سيستم‌هاي‌ سياسي: دموکراسي، جمهوري،
با انواع‌ مختلف‌ آن‌ و اوليگارشي‌ و
سلطنت‌ مشروطه‌ و استبداد و مانند
آن.

اکنون‌ مي‌پردازيم‌ به‌ بيان‌
ديدگاهها و مفاهيم‌ عام‌ و مشترک‌
دين‌ اسلام‌ با ديگر اديان‌ و مکاتب.
بدان‌ جهت‌ که‌ مکتب‌ اسلام‌ يک‌
مکتب‌ ديني‌ است، بديهي‌ است‌ که‌
اعتقاد به‌ مبدأ و معاد (خدا و ابديت) و
ادارة‌ «حيات‌ معقول» مردم‌ با
آبياري‌ وحي‌ که‌ از جانب خداوند
سبحان‌ به‌ وسيلة‌ انبيأ به‌
بندگانش‌ ابلاغ‌ مي‌گردد، در هر
مکتب‌ ديني‌ که‌ تثبيت‌ شده‌ باشد،
با مکتب‌ اسلام‌ مشترک‌ است. ما از
ديدگاه‌ تاريخي، مفاهيم‌ اديان‌
ماقبل‌ دين‌ ابراهيمي‌ را تنها از
متن‌ کتاب‌ آسماني‌ مسلمين‌ (قرآن)
مي‌شناسيم، زيرا غير از قرآن‌ مأخذ
معتبري‌ که‌ در بيان‌ مفاهيم‌ عامه‌
و ديدگاههاي‌ کلي‌ اديان، قابل‌
اعتماد باشد، در دسترس‌ نداريم. قرآن‌
مجيد مي‌فرمايد: «شرع‌ لکم‌
من‌الدين‌ ما وصي‌ به‌ نوحاً‌
والذي‌ اوحينا اليک‌ و ما وصينا به‌
ابراهيم‌ و موسي‌ و عيسي‌ ان‌
اقيمواالدين‌ و لاتتفرقوا کبر
علي‌المشرکين‌ ما تدعوهم‌ اليه...»
(شوري، آيه‌ 13) [ (خداوند) تشريع‌
نموده‌ است‌ از دين‌ براي‌ شما همان‌
را که‌ به‌ نوح‌ توصيه‌ نموده‌ و
آنچه‌ را که‌ براي‌ تو وحي‌ نموديم‌
و آنچه‌ را که‌ به‌ ابراهيم‌ و موسي‌
و عيسي‌ توصيه‌ نموديم‌ اينکه‌ دين‌
را برپا داريد و پراکنده‌ نشويد
سنگين‌ است‌ بر مشرکين‌ آنچه‌ که‌ تو
آنان‌ را براي‌ پذيرش‌ آن‌ دعوت‌
مي‌کني‌ ]

از اين‌ آية‌ شريفه‌ و
امثال‌ آن، روشن‌ مي‌گردد که‌
ديدگاههاي‌ کلي‌ و مفاهيم‌ مشترک‌ در
دين‌ الهي‌ در همة‌ قرون‌ و اعصار
يکي‌ بوده‌ است، اگرچه‌ اختلافاتي‌
در جزئيات‌ و فروع‌ که‌ تابع‌ علل‌
زماني‌ و مکاني‌ بوده‌ است، وجود
داشته‌ است. (لکلٍ‌ جعلنا منسکاً)

دين‌ ابراهيمي‌ که‌ اصل‌ همة‌
اديان‌ الهي‌ ما بعد خود مي‌باشد.
همان‌ دين‌ فطري‌ الهي‌ است‌ که‌
خداوند سبحان‌ در چند مورد از آيات،
ديني‌ را که‌ به‌ پيامبراکرم‌
انزال‌ فرموده‌ است‌ به‌ همان‌ دين‌
و ملت‌ ابراهيم‌ مستند نموده‌ است.
خداوند متعال‌ در آيه‌اي‌ از قرآن‌
مي‌فرمايد: ما کان‌ ابراهيم‌
يهودياً‌ و لا نصرانياً‌ ولکن‌ کان‌
حنيفاً‌ مسلماً‌ (آل‌عمران، 67)
(ابراهيم‌ نه‌ يهودي‌ بود و نه‌
نصراني‌ بلکه‌ او حنيف‌ مسلم‌ بود)
يعني‌ حضرت‌ ابراهيم(ع) ابلاغ‌
کنندة‌ متن‌ کلي‌ دين‌ الهي‌ بود
که‌ همان‌ اسلام‌ است. اين‌ شما هستيد
که‌ بعدها فرقه‌گرايي‌ها به‌ وجود
آورديد، پيامبراني‌ که‌ بعد از
ابراهيم‌ آمده‌اند مانند حضرت‌
موسي‌ و حضرت‌ عيسي‌ و خاتم‌الانبيأ
عليهم‌السلام‌ همة‌ آنان‌ همان‌
دين‌ ابراهيم(ع) را با مقداري‌
خصوصيات‌ زماني‌ تبليغ‌ نموده‌اند.
باز در آيه‌اي‌ ديگر مي‌فرمايد:
ان‌الذين‌ آمنوا و الذين‌ هادوا
والصابئون‌ والنصاري‌ من‌ آمن‌
بالله‌ و باليوم‌ الاخر و عمل‌
صالحاً‌ فلا خوف‌ عليهم‌ و لاهم‌
يحزنون‌ (مائده، آيه‌ 69)

(آنانکه‌
ايمان‌ آورده‌اند و آنانکه‌ به‌
يهوديت‌ گرويده‌اند و نصاري‌ کسي‌
است‌ که‌ ايمان‌ به‌ خدا و روز
قيامت‌ بياورد و عمل‌ صالح‌ انجام‌
بدهد براي‌ آنان‌ نه‌ ترسي‌ وجود
دارد و نه‌ اندوهي) از مجموع‌ امثال‌
اين‌ آيات‌ بخوبي‌ روشن‌ مي‌شود که‌
متن‌ اصلي‌ دين‌ حضرت‌ ابراهيم‌
خليل‌ عليه‌السلام‌ داراي‌
ديدگاههاي‌ کلي‌ و مفاهيم‌ مشترک‌
همة‌ اديان‌ الهي‌ است‌ چه‌ ماقبل‌
ابراهيم‌ و چه‌ بعد از آن.

مأخذ
معتبر براي‌ اثبات‌ و توضيح‌ آن‌
ديدگاههاي‌ کلي‌ و مفاهيم‌ مشترک‌
که‌ در دين‌ ابراهيمي‌ است‌
همانگونه‌ که‌ در بالا اشاره‌ کرديم،
قرآن‌ مجيد است‌ که‌ در اتصاف‌ آن‌
پيامبر بزرگ‌ (ابوالانبيأ) به‌ صفاتي‌
که‌ کاشف‌ از اتصاف‌ آن‌ حضرت‌ به‌
داشتن‌ آن‌ ديدگاههاي‌ کلي‌ و
مفاهيم‌ مشترک‌ است، آيات‌ فراواني‌
عرضه‌ شده‌ است.

صفاتي‌ که‌ حضرت‌
ابراهيم‌ خليل‌ با ايمان‌ و اعتقاد
به‌ اصول‌ جاوداني‌ دين‌ کلي‌ و
عمل‌ به‌ حقوق‌ و تکاليف‌ آن‌ دين‌
دارا شده‌ بود، مي‌تواند اصول‌ و
فروع‌ اين‌ مکتب‌ جاوداني‌ را بيان‌
نمايد. عمدة‌ اين‌ صفات‌ بقرار ذيل‌
است:

1. راستگو و راست‌ کردار (مريم،
41)

2. امامت‌ (البقره، آيه‌ 124)

3.
درآمدن‌ از عهدة‌ آزمايش‌ عملي‌
سخت‌ (البقره، آيه‌ 124)

4.
تطهيرکنندة‌ بيت‌ خداوندي‌ (البقره‌
125)

5. مؤ‌من‌ به‌ اسلام‌ (البقره،
آيه‌ 131)

6. توبه‌ کننده‌ (البقره،
آيه‌ 128)

7. تعليم‌ کتاب‌ و حکمت‌
(البقره، آية‌ 129)

8. تزکيه‌ و تهذيب‌
(البقره، آية‌ 129)

9. برگزيده‌ و قرار
گرفته‌ در گروه‌ صالحان‌ (البقره،
آية‌ 130)

10. واصل‌ به‌ رشد (الانبيأ،
آية‌ 51) و داراي‌ مکتب‌ رشد و کمال‌
(البقره، آية‌ 130) اين‌ صفت‌ از جملة‌
«و من‌ يرغب‌ عن‌ ملة‌ ابراهيم‌
الامن‌ سفه‌ نفسه» (و کيست‌ که‌ از
دين‌ ابراهيم‌ اعراض‌ کند مگر کسي‌
که‌ خود را سفيه‌ نموده‌ است) قابل‌
استنباط‌ است.

11. موحد حقيقي‌

12.
حنيف‌ يعني‌ صاحب‌ دين‌ معتدل، فطري،
بي‌افراطه‌ و تفريط. (البقره، آية‌
135)

13. دوست‌ خدا (خليل) (النسأ، آية‌
125)

14. مبارزه‌ در راه‌ توحيد حتي‌
با نزديکترين‌ خويشاوندان‌ (انعام،
آية‌ 74)

15. داراي‌ بينش‌ ملکوت‌
آسمانها و زمين‌ (الانعام، آية‌ 75)

16. واصل‌به‌درجه‌والاي‌يقين‌
(الانعام،آية‌ 75)

17. معتقد به‌
استدلال‌ عقلي‌ سليم‌ (الانعام، آية‌
76 تا 79)

18. تکاپو براي‌ توجيه‌ خود
به‌ خداوند آفرينندة‌ آسمانها و
زمين‌ (الانعام، آية‌ 76 تا 79)

19.
موحدوبيزارازشرک‌ (الانعام،آية‌ 76تا
79)

20. هدايت‌ شده‌ خداوندي‌
(الانعام،آية‌ 8 تا 83)

21. سالک‌ راه‌
امن‌ و ارائه‌ کنندة‌ آن‌ (الانعام،
آية‌ 8 تا 83)

22. واصل‌ به‌
عالي‌ترين‌ درجة‌ رشد که‌ نماز و
عبادات‌ و حيات‌ و موت‌ او وابسته‌
به‌ خدا و در مسير جاذبيت‌ او است.
(الانعام، آيه‌ 162)

23. هدايت‌ شده‌
به‌ صراط‌ مستقيم‌ (الانعام، آية‌
161)

24. دارنده‌ و مبلغ‌ همان‌ دين‌
که‌ به‌ حضرت‌ نوح‌ و حضرت‌ موسي‌ و
عيسي‌ و پيامبراسلام‌ ابلاغ‌
شده‌بود. (الشوري، آية‌ 13، الصافات،
آية‌ 83)

25. بردبار

26. نيايشگر

27.
بازگشت‌کننده‌ به‌ سوي‌ خدا (هود،
آيه‌ 75)

28. داراي‌ عاطفه‌ و ترحم‌ و
دلسوزي‌ بر بندگان‌ خدا (ابراهيم،
آية‌ 36)

29. عبادت‌کننده‌

30.
شکرگزار خداوندي‌ (النحل، آية‌ 120 و
121)

31. دارندة‌ دين‌ سهل‌ و معتدل‌
(الحج، آية‌ 78)

32. داراي‌ حکم‌

33.
داراي‌ نطق‌ بر حق‌

34. از وارثان‌
بهشت‌ (الشعرأ، آية‌ 78 تا 89)

35.
متوکل‌ به‌ خدا

36. بيزاري‌ و دور از
مردم‌ فاسد (الممتحنه، آية‌ 4)

با
توجه‌ به‌ حقايق‌ و لوازم‌ صفات‌
مزبور باين‌ نتيجة‌ بسيار با اهميت‌
مي‌رسيم‌ که‌ متن‌ آن‌ دين‌الهي‌
که‌ حضرت‌ ابراهيم(ع) را بآن‌ صفات‌
نائل‌ نموده‌ بود کاملاً‌ عقلي‌ و
فطري‌ و مطابق‌ استعدادهاي‌ مثبت‌
انساني‌ و عامل‌ به‌ فعليت‌ آورندة‌
آنها مي‌باشد.

امروزه‌ بررسي‌ و
تحقيق‌ لازم‌ و کافي‌ درباره‌
ديدگاههاي‌ کلي‌ و مفاهيم‌ مشترک‌ در
دين‌ ابراهيم(ع) مي‌تواند ما
ابراهيميان‌ را بيک‌ هماهنگي‌ بسيار
ضروري‌ و کاملاً‌ مفيد رهنمون‌ باشد
که‌ متأسفانه‌ عواملي‌ وجود دارد که‌
از اين‌ تفاهم‌ و همزيستي‌ حياتي‌
جلوگيري مي‌کند. نخستين‌ منادي‌ اين‌
وحدت‌ و هماهنگي‌ در ديدگاههاي‌ کلي‌
و مفاهيم‌ مشترک‌ اسلام‌ است‌ که‌ در
قرآن‌ چنين‌ مي‌خوانيم: قل‌ يا
اهل‌الکتاب‌ تعالوا الي‌ کلمة‌ سوأ
بيننا و بينکم‌ الا نعبدوا الا الله‌ و
لاتشرک‌ به‌ شيئاً‌ ولايتخذ بعضنا
بعضاً‌ ارباباً‌ من‌ دون‌الله‌
فان‌ تولوا فقولوا اشهدوا بأنا
مسلمون‌ (آل‌عمران، آية‌ 64) (بگو اي‌
معتقدين‌ به‌ کتاب‌ بياييد يک‌
کلمة‌ مشترک‌ در ميان‌ ما و شما را
بپذيريم‌ - اينکه‌ جز الله‌ را
نپرستيم‌ و هيچ‌ چيزي‌ را براي‌ او
شريک‌ قرار ندهيم‌ و بعضي‌ از ما
بعضي‌ ديگر را در برابر خدا ارباب‌
قرار ندهيم‌ اگر آن‌ اهل‌ کتاب‌ از
اين‌ دعوت‌ رويگردان‌ شدند به‌
آنان‌ بگو شاهد باشيد که‌ ما مسلمان‌
هستيم) اين‌ کلمة‌ «سوأ» که‌
بزرگترين‌ عامل‌ وحدت‌ ديدگاههاي‌
زيربنايي‌ است. بهترين‌ دليل‌ آن‌
است‌ که‌ دين‌ اسلام‌ نه‌ تنها از
وحدت‌ و هماهنگي‌ اديان‌ ابراهيمي‌
امتناعي‌ نمي‌ورزد، بلکه‌ منادي‌ و
پرچمدار آن‌ است. اين‌ آية‌ شريفه‌ با
کمال‌ وضوح‌ اثبات‌ مي‌کند که‌ دين‌
مشترک‌ ابراهيمي‌ مي‌تواند
اختلافات‌ ناشي‌ از مختصات‌ مکتبي‌
هر يک‌ از اديان‌ ابراهيمي‌ را که‌
مورد اعتقاد و عمل‌ هر يک‌ از آنها
مي‌باشد، توجيه‌ و رفع‌ نمايد.






O بنابر اينکه‌ ماهيت‌ دين‌ -
اسلام‌ - چگونه‌ تفسير شود، تفسير از
خاتميت‌ دين‌ - اسلام‌ - هم‌ تفاوت‌
مي‌کند، با توجه‌ به‌ اين‌ مطلب، نظر
خود را در باب‌ خاتميت‌ دين‌ اسلام‌
بيان‌ بفرماييد؟

O آنچه‌ را که‌
دين‌ اسلام‌ براي‌ بشريت‌ آورده‌
است‌ بر مبناي‌ استکمال‌ نامحدود
انسان‌ است‌ يعني‌ اسلام‌ عوامل‌
سعادت‌ دنيوي‌ و اخروي‌ انسانها را بر
مبناي‌ قابليت‌ تکامل‌ نامحدود
آنان‌
مطرح‌ نموده‌ است. روشنترين‌ دليل‌
اين‌ مدعا اين‌ است‌ که‌ هيچ‌
ترديدي‌ در اين‌ نيست‌ که‌ اصول‌
اعتقادي‌ و احکام‌ و تکاليف‌ فقهي‌ و
حقوقي‌ و اخلاقي‌ و سياسي‌ و
اقتصادي‌ و فرهنگي‌ اين‌ دين‌
بطوري‌ پي‌ريزي‌ شده‌ است‌ که‌ چه‌
در صدر اسلام‌ و چه‌ بعدها تاکنون‌
هزاران‌ فرد از انسان‌ با تکيه‌ به‌
ايده‌ئولوژي‌ اسلام‌ به‌ درجه‌اي‌
از کمال‌ رسيده‌اند که‌ با توجه‌ به‌
همة‌ ابعاد موجوديت‌ انسان‌ و
استعدادهاي‌ مادي‌ و قواي‌ روحي‌ او،
پاسخگوي‌ مسائل‌ وجود آدمي‌ در هر
موقعيتي‌ که‌ تصور شود، مي‌باشد. مگر
اينکه‌ دگرگوني‌ها در موجوديت‌
آدمي‌ چنان‌ تصور شود که‌ کارگاه‌
مغز و وضع‌ رواني‌ و روحي‌ او به‌
کلي‌ دگرگون‌ شود و ماهيت‌ انسان‌
نابود گردد و همة‌ اصول‌ و قواعد
حيات‌ مادي‌ و معنوي‌ او بکلي‌ از
بين‌ بروند؟! البته‌ در اين‌ صورت‌
اسلام‌ پاسخ‌ مسائل‌ انسان‌ را
نمي‌تواند بدهد، نه‌ از جهت‌ نقص‌
آن، بلکه‌ بجهت‌ منتفي‌ شدن‌ انسان‌
و انسانيت‌ از صفحة‌ وجود.

حال‌
براي‌ توضيح‌ و اثبات‌ اين‌ حقيقت،
پيامبراکرم(ص) و علي‌ابن‌ابيطالب‌ و
پيشوايان‌ ديگر و هزاران‌ شخص‌
رشديافته‌ مانند سلمان‌ و ابوذر
غفاري‌ و مالک‌اشتر و اويس‌ قرني‌ و
عماربن‌ ياسر و مقدادبن‌ اسود کندي‌ و
عمرو بن‌ خزاعي‌ و حجربن‌ عدي‌ و
امثال‌ اينان‌ را در نظر بگيريم‌ که‌
آيا مي‌توان‌ موقعيتي‌ براي‌
انسانها پيش‌ آيد که‌ اين‌ رشد
يافتگان‌ از داشتن‌ اصول‌ و قواعد
اسلامي‌ براي‌ شناخت‌ و تنظيم‌
ارتباطات‌ چهارگانة‌ اساسي‌
(ارتباط‌ انسان‌ با خويشتن، با خدا، با
جهان‌ هستي‌ و با همنوع‌ خود) عاجز
بمانند؟! قطعاً‌ با فرض‌ موجوديت‌
انسان‌ با اين‌ کارگاه‌ مغز و ساختار
رواني‌ و استعدادهاي‌ روحي‌ محال‌
است‌ چنين‌ وضعي‌ پيش‌ بيايد و اگر بر
فرض‌ محال، موجوديت‌ انسان‌ با وضع‌
خاص‌ او (با اين‌ کارگاه‌ مغزي‌ و ...)
دگرگون‌ گردد. همانگونه‌ که‌ اشاره‌
کرديم‌ عدم‌ صلاحيت‌ اسلام‌ بجهت‌
نقص‌ آن‌ نيست، بلکه‌ بجهت‌ منتفي‌
شدن‌ اصل‌ موضوع‌ است‌ که‌ انسان‌ و
انسانيت‌ مي‌باشد. اسلام‌ افرادي‌
مانند فارابي، ابن‌سينا، ابن‌ رشد،
ابوريحان‌ بيروني، حسن‌ بن‌ هيثم،
عطار، جلال‌الدين‌ محمد مولوي،
ميرداماد، صدرالمتألهين، کليني، صدوق،
علامة‌ حلي‌ و هزاران‌ فرد مانند
اينان‌ به‌ تاريخ‌ بشري‌ تقديم‌
نموده‌ است. بديهي‌ است‌ که‌
نمي‌توان‌ موقعيتي‌ براي‌ انسان‌ در
حالت‌ انفرادي‌ يا دسته‌ جمعي‌ تصور
نمود که‌ ماهيت‌ انسان‌ بکلي‌ عوض‌
نشده‌ باشد و اين‌ گونه‌ انسانهاي‌
رشديافته‌ توانايي‌ زندگي‌ در آن‌
موقعيت‌ را نداشته‌ باشند. از طرف‌
ديگر جامعه‌ بشري‌ از افرادي‌ متشکل‌
شده‌ است‌ که‌ داراي‌ چنين‌
استعدادهايي‌ مي‌باشند که‌ قدرت‌
به‌ فعليت‌ رسيدن‌ آنها را در ذات‌
خود دارند. امروز ما شاهد بروز يک‌
نظام‌ عالي‌ حقوق‌ جهاني‌ بشر از
ديدگاه‌ اسلام‌ هستيم‌ که‌ با تکيه‌
به‌ نصوص‌ و قواعد مستند به‌ نصوص‌
الهي‌ و وحياني‌ به‌ جوامع‌ بشري‌
عرضه‌ مي‌شود و اگر بشر دست‌ از
خودخواهيها و تمايلات‌ حيواني‌ خود
بردارد و لذت‌پرستي‌ و سودگرايي‌ را
از خود دور کند، با اين‌ حقوق‌ جهاني‌
پيشرو در عرصة‌ مسابقه‌ در خير و
کمال‌ پيش‌ خواهد رفت. بدانجهت‌ که‌
پيشرفت‌ تکاملي‌ بشر نه‌ با گسترش‌
فراگير تکنولوژي‌ است‌ و نه‌ بواسطة‌
علم‌ براي‌ سلطه‌گري‌ و نفع‌گرايي‌
و لذت‌پرستي، بلکه‌ بوسيلة‌ اخلاق‌
والاي‌ انساني‌ است‌ که‌ همان‌
شکوفايي‌ حقيقت‌ در جان‌ او است. لذا
با اولويتي‌ که‌ مکتب‌ اسلام‌ به‌
گرويدن‌ تکاملي‌ انسان‌ بوسيلة‌
تخلق‌ به‌ اخلاق‌ الله‌ و تأدب‌ به‌
آداب‌الله‌ قرار داده‌ است‌ همة‌
عوامل‌ «حيات‌ معقول» آدمي‌ (اقتصاد،
حقوق، سياست، هنر، فرهنگ‌ بمعناي‌
عام‌ آن‌ و تکنولوژي‌ به‌ شرط‌ عدم‌
تزاحم‌ با حيات‌ انسانها) جنبة‌
پيشروي‌ به‌ خود گرفته‌ و حيات‌
هدفدار معقول‌ را قابل‌ وصول‌
مي‌نمايد.

اين‌ همان‌ مکتب‌ دين‌
کلي‌ الهي‌ است‌ که‌ اصول‌ اساسي‌
آن‌ بوسيلة‌ انبيأ عظام‌
عليه‌السلام‌ در دورانهاي‌ گذشته‌
با مراعات‌ قابليت‌ انطباق‌ بر وضع‌
اجتماعي‌ و محيط‌ طبيعي‌ و
فرهنگ‌هاي‌ ابتدايي‌ آن‌ دورانها،
ابلاغ‌ شده‌ تا دوران‌ ظهور اسلام‌
که‌ توانايي‌ تشکل‌هاي‌ جهاني‌ بشر
و آمادگي‌ زمينة‌ برخورداري‌ وي‌ از
همة‌ استعدادها و قواي‌ وجودي‌ به‌
وجود آمد و قدرت‌ حفظ‌ اصول‌
اعتقادي‌ و همة‌ احکام‌ و تکاليف‌
فردي‌ و اجتماعي‌ او آماده‌ گشته‌
است.

با اين‌ شرايط، خداوند سبحان‌
کل‌ متن‌ دين‌ جاوداني‌ را بر
برگزيدة‌ محبوب‌ خود محمد مصطفي‌
صلي‌الله‌ عليه‌ و آله‌ وحي‌
فرموده‌ است. براي‌ توضيح‌ بيشتر در
زمينه‌ خاتميت‌ مي‌توان‌ به‌
نوشتة‌ دانشمند معظم‌ مرحوم‌ شهيد
آقاي‌ مرتضي‌ مطهري‌ مراجعه‌
فرماييد.(6)



‌پي‌نوشتها:

.1
الجزء الاول‌ من‌ کتاب‌ العبرو
ديوان‌ المبتدأ و الخبر في‌ايام‌
العرب‌ و العجم‌ و البربر [معروف‌ به‌
مقدمه] تأليف‌ عبدالرحمن‌ بن‌ خلدون‌
ص‌ 43 و 44.

.2 مأخذ پيشين‌ ص‌ 302 و 303.

.3 تعريف‌ کامل‌ هنر (حد تام) مانند
تعريف‌ ديگر حقايق‌ مخصوصاً‌ حقايق‌
اسرارآميز درون‌ آدمي‌ (مغز و روان‌ و
روح) يا محال‌ است‌ يا حداقل‌ بسيار
دشوار، لذا در اين‌ مبحث‌ به‌ توصيف‌
هنر قناعت‌ مي‌ورزيم.

.4 اگر کسي‌
بجاي‌ اصطلاح‌ قطب، مراحل‌ يا جريان‌
هنر را هم‌ بکار ببرد، اشکالي‌ ندارد.

.5 تزعم‌ انک‌ جرم‌ صغير و فيک‌
انطوي‌ العالم‌ الاکبر، منسوب‌ به‌
حضرت‌ علي(ع) است.

.6 مقدمه‌اي‌ بر
جهان‌ بيني‌ اسلامي، وحي‌ و نبوت،
صفحة‌ 183 تا 191.





/ 1