فرهنگ علل گريز از مذهب
محمداصغرينژاد 1 ـ احساس كاذب بيفايده بودن دين و عقايد ديني در زندگي انسان
برخي ميپندارند دين كاربردي در زندگي بشر امروزي ندارد:«در گذشته، زندگي مواجه با هزاران مصائب و مشكلات از يك طرف و هزاران مسائل و مجهولات از طرف ديگر بود، بشر خود را عاجز و محتاج و متواضع ميديد. رفع مشكلات و بيچارگيها و حل مجهولات و ابهامها را از خدايان و موجودات فوق طبيعي و روحانيون ميخواست... در زمين نيز اداره و نظام امور، كم و بيش با دستگاههاي ديني بود. بنابراين به اين مطالب، احتياج و انس خاص داشت. ولي بعدها كه ترقيات صنعت و پيشرفت وسايل مبارزه با عوامل طبيعت و دفاع انسان، توسعه و تكامل يافت و زندگي نسبتاً مرفه و مطمئني نصيب بشر گشت و اكتشافات علمي به نوبه خود، پرده از بسياري از اسرار و مجهولات برداشت... و از طرف ديگر امور اجتماعي و مدني از دستگاههاي ديني منفك شد، رفته رفته يك حالت بينيازي، بلكه بياعتنايي در مردم نسبت به خدا و دين و آداب ديني شيوع يافت.»(1)دلايل و شواهد بسياري برسستي اين سخن وجود دارد كه به طرح برخي از آنها ميپردازيم:1) درست است كه پيشرفتهاي علمي سبب تسلط فراوان انسان بر طبيعت و منابع آن شده است، اما انسان هنوز نتوانسته است بر مشكلات روحي خويش فائق آيد و علم و صنعت به تنهايي قادر به تأمين آرامش روحي و معنوي انسان نيست. «به طور خلاصه، به هيچ وجه، نگراني و ناراحتي از صحنه كشورهاي پيشرفته و متمدن رخت نبسته است. به هيچ وجه، علم و صنعت و نظامات حقوقي و قضايي و اقتصادي و سياسي بشري آن اعتماد و امنيت و ارتباطي را كه مطلوب بشر و مورد احتياج و ضرورت گردش سالم امور و پيشرفت آنان ميباشد، پيش نياورده بلكه آنچه از اين بابت هست، ميراث گذشته است... به طور محسوس ديده ميشود كه نه تنها در التيام و ارتباط سالم تشكيل دهنده كاخ اجتماع بشر، سستي و از هم گسيختگي پديد آمده، بلكه از درون نيز روز به روز تهي و خالي ميگردد. با از بين رفتن يا تضعيف مباني و آرمانها و سنتهاي اخلاقي، يك سلسله خلأهاي رواني و فكري در عواطف و مغزها و اعمال ملتهاي متمدن پديدار شده و ميشود... اگر علم و عقل، بشر را به سرمنزل آسايش و مطلوب خود رسانده... پس از اين تلاشها و تلاطمهاي روز افزون و اين فعاليتها و تكاپوي عظيم براي چيست؟»(2)2) در سرمقاله يكي از مجلات روشنفكريِ دهه 40 آمده است:
«منحني تغييرات تكامل علم و عقل بشر در قرن نوزدهم و بيستم نسبت به قرون گذشته با سرعت تصاعدي سرسام آوري بالا ميرود. آرتوركستلر در مقابل اين منحني صعودي عقل انساني، يك منحني نزولي را كه آن هم در اين دو قرن به طور سرسام آور تنزل ميكند و سجايا و اخلاق انسان اين دو قرن را نشان ميهد، قرار ميدهد. جانشين شدني علم به جاي مذهب و اخلاق، هرچند سطح زندگي را بالا برده و انسان را بر طبيعت غالب ساخته است اما به عكس، غلبه انسان را بر خودش و بر شهوات و اميال و سجايايش تأمين نكرده است. بحران عصر ما ناشي از اين است كه از قرار معلوم، علم كه جاي مذهب و اخلاق را گرفته، قادر به انجام تمام وظايف نميباشد.(3)3) در مجله Realite كه در اكتبر 1958م. در پاريس انتشار يافته است، مقالهاي به قلم Tannegug de Quenetain، تحت عنوان «حسّ مذهبي يا بعد چهارم روح بشري» به چاپ رسيده است. در اين مقاله آمده است كه وضع كنوني دنياي متمدن غرب مانند وضع فردي است كه در نتيجه مواجهه بامصائب و مشكلات زندگي و عاجز ماندن از توافق دادن نظام دروني خود و تسلط يافتن بر عوامل خارجي، يك مرتبه متوجه و متوسل به قواي اجتماعي يا فوق بشري و خدايي ميگردد. در دنياي مغرب نيز رجعت فوق در ترجمههاي فلسفه غربي به مطالب مضحكي برميخوريم كه به عنوان مطالب فلسفي از فيلسوفان بسيار بزرگ اروپا نقل شده است و هم به مطالبي برميخوريم كه ميبينيم فيلسوفان (غربي) دچار برخي مشكلات در مسائلالهي بودهاند و نتوانستهاند آنها را حل كنند.العادهاي به سوي روحانيت (Spritualisme)ظاهر شده است. پس از دو قرن تجربه و اطميناني كه بشر به علوم و نظريات فلسفي و اجتماعي پيدا كرده بود، اكنون با مناظر وحشتناك آثار بسياري از ترقيات علمي رو به رو شده است. علم در حل مسائل بشري اقرار به عجز مينمايد. نويسنده مقاله در بخش ديگري از گفتارش مينويسد: «با آن كه هنوز اتفاق كامل آراء و نظريات حاصل نشده است ولي جرياني وجود دارد كه غالب متفكرين متعلق به مكتبهاي مختلف را به نظريه يا تعريفي به مضمون ذيل سوق داده است: دينداري يا حسّ مذهبي يكي از عناصر ثابت و طبيعي روح انساني است كه اساساً و بالذات، مستقل از ساير پديدهها و كيفيات بوده، يك نوع ادراك طبيعي ميباشد كه از ضمير خاص و وجدان مكتوم بشر(Inconscient) فوران ميكند. عاطفه ديني يا مفهوم تقدّس خواهي نسبت به مفاهيم زيبايي (مولد هنر)، نيكي (مولد اخلاق) و راستي (مولد علم)، مفهوم حسّ چهارمي است كه داراي همان اصالت و استقلال سه مفهوم ديگر ميباشد.»(4)2 ـ عدم توانايي و نارسايي فلسفههاي غير اسلامي در ارائه جهان بيني صحيح
آيت اللّه شهيد مطهري در باره نارسايي فلسفه غرب در ارائه جهانبيني صحيح ميگويد: «بسياري از مفاهيم فلسفي كه در اروپا سروصداي زيادي به پا ميكند، از جمله مسائل پيش پا افتاده فلسفه اسلامي است. در ترجمههاي فلسفه غربي به مطالب مضحكي برميخوريم كه به عنوان مطالب فلسفي از فيلسوفان بسيار بزرگ اروپا نقل شده است و هم به مطالبي برميخوريم كه ميبينيم فيلسوفان (غربي) دچار برخي مشكلات در مسائلالهي بودهاند و نتوانستهاند آنها را حل كنند. يعني معيارهاي فلسفيشان نارسا بوده است. بديهي است كه اين نارساييها زمينه فكري را به نفع ماترياليسم آماده ميكرده است.»(5)شهيد مطهري پارهاي از مهمترين مباحث فلسفي را كه فلاسفه غرب به خوبي نتوانستهاند به تبيين آنها بپردازند، مطرح كرده است.شبهاتي كه در باره عدم استحكام ادله اثبات وجود خداوند، مخصوصاً برهان نظم ارائه شده است و مكاتب الهي غربي توانايي پاسخ به آنها را نداشتهاند نيز از جمله علل گرايش به ماديگري است.(6)3 ـ عدم تبيين صحيح و دقيق معتقدات مذهبي
اگر تبيين دقيق و روشني از جهانبيني مذهبي و جايگاه خداوند و انسان و ارتباط ميان آن دو به دست ندهيم و به تشريح زواياي وحي و وساطت آن در راستاي تكامل انسان و نقش امام در هدايت انسان ومعاد و مباحث مربوط به آن نپردازيم و سطحي نگري كنيم، تصويري عاميانه و مبهم از اسلام ارائه ميشود. چنين تصويري از دين، موجب گريز بسياري از مردم، به ويژه دانشجويان و فارغ التحصيلان دانشگاهها از دين خواهد شد. چنين مباحثي كه اركان مذهب را تشكيل ميدهد، از صدر اسلام تا كنون با بهترين و مناسبترين برهانها در قرآن، روايات و كتب كلامي و فلسفي و عرفاني مطرح شده است. كافي است در اين زمينه بعد از مراجعه به قرآن مجيد و تفاسير و كتب روايي، به كتابهاي متقني چون «دلائل الصدق»، «حق اليقين»، «الحكمة المتعاليه»، «فصوص الحكم»، و نظاير آن رجوع شود تا دايره تحقيق و نقض و ابرامهايي كه در باره اصول دين و مباحث مبدأ و معاد مطرح شده است، مشخص گردد و اتقان و استحكام اين اصول مذهبي بيش از پيش هويدا شود.عدم اطلاع درست از معارف ناب اسلامي و براهيني كه در باره اصول عقايد عنوان شده است، ويژه عوام نيست. بسياري از دانشآموزان و دانشجويان هم دچار اين ضعف هستند. استاد مطهري قدس سرّه دراين زمينه ميگويد: «براي بنده بسيار روشن است كه افرادي كه تصور صحيح از اين مسائل داشته باشند مخصوصاً الهيات اسلامي، بسيار كمند. مرحوم دكتر محمد اقبال پاكستاني بحق مردي است متفكر و انديشمند ولي اين مرد بزرگ با فلسفه اسلامي آشنا نبوده است. كتابي تأليف كرده به نام «سيرفلسفه در ايران» كه به هر چيزي ديگر از «سيرفلسفه در ايران» شبيهتر است... در مجموعهاي كه از او به نام «احياي فكر ديني در اسلام» ترجمه و چاپ شده است، مقالهاي دارد تحت عنوان «محك فلسفي تجليات تجربه ديني». در آن مقاله، برخي براهين فلسفي براثبات خدا از آن جمله برهان معروف «وجوب و امكان» و به تعبير آن كتاب «برهان جهانشناختي» و ديگر «برهان اتقان صنع» و به تعبير آن كتاب «برهان هدف شناختي» را انتقاد ميكند. تأمل در بيانات اقبال ميرساند كه وي تصوّر صحيحي از اين مسائل نداشته است و مخصوصاً از مفهوم اسلامي اينها هيچ گونه آگاه نبوده است.»(7)4 ـ تند خويي و خلأهاي روحي و عاطفي
يكي از عوامل گرايش به ماديگري، خلأهايي است كه از لحاظ عاطفي گريبانگير انسان شده است. عوامل بسياري در ايجاد و رشدن اين خلأها نقش دارند. يكي از آنها تندخويي است. اگر پدر فردي، مذهبي ولي تند خو و بياحساس باشد، فرزندانش معمولاً كم عاطفه بار ميآيند و اين گونه به آنان القا ميگردد كه باورهاي مذهبي منشأ واكنشهاي تندخويانه پدر است. قرآن درباره جاذبه و اخلاق نيكوي پيامبر صلياللهعليهوآله در گرايش مردم به مذهب ميفرمايد: «و لو كنت قظاً غليظاً القلب لانفضّوا من حولك»؛ اگر خشن و تندخو بودي، مردم از اطراف تو پراكنده ميشدند.5 ـ تحريف و وارونه و ناهنجار نشان دادن معارف ديني
ارائه تصوير ناصحيح و مكدّر و آميخته با تحريف، كاستي و خرافه از مذهب و عقايد مذهبي ـ به طور عمدي از سوي دشمنان داخلي وخارجي و به طور سهوي از سوي جاهلان و غير اهل فن ـ تأثير مستقيمي در عدم پذيرش معارف ديني از سوي مردم، خصوصاً قشر تحصيل كرده دارد. اين مسأله ريشه تاريخي دارد. نمونهاي از آن را در روش يهود و تحريفاتي كه در تورات براي عدم تصديق پيامبراسلام صلياللهعليهوآله نمودند، ميتوان ديد. آيت اللّه مطهري درباره ارائه تصوير نادرستي كه برخي از مبلغان كژانديش از مذهب ارائه نمودهاند، ميگويد: «يكي ديگر از موجبات اعراض و روگرداندن از دين، جنگ و ستيزي است كه برخي از داعيان و مبلغان ديني بيخرد ميان دين و ساير غرايز فطري و طبيعي بشر ايجاد ميكنند و دين را به جاي اين كه مصلح و تعديل كننده غرائز ديگر معرفي كنند، آن را ضدّ و منافي و دشمن ساير فطريات بشر معرفي ميكنند... يكي از مختصات دين اسلام اين است كه همه تمايلات فطري انسان را در نظر گرفته، هيچكدام را از قلم نينداخته و براي هيچ كدام سهم بيشتري از حق طبيعي آنها نداده است. معني فطري بودن قوانين اسلامي، هماهنگي آن قوانين و عدم ضدّيت آنها با فطريات بشر است.... بعضي از مقدّس مآبان و مدّعيان تبليغ دين، به نام دين با همه چيز به جنگ برميخيزند. شعارشان اين است: اگر ميخواهي دين داشته باشي، پشت پابزن به همه چيز، گردمال و ثروت نگردد ترك حيثيت و مقام كن، زن و فرزند را رهاكن... و امثال اينها. بنابراين اگر كسي بخواهد به غريزه ديني خود پاسخ مثبت دهد، بايد با همه چيز در حال جنگ باشد.»(8)6 ـ شبهههاي واهي، منشأ پيدايش دين و معتقدات ديني
در ميان متفكران غربي درباره منشأ پيدايش دين، نظرياتي ارائه شده است. برخي دين را ناشي از جهل انسان به حقايق هستي و برخي آن را ناشي از ترس انسان از خدايان ذكر كردهاند. سخنان ديگري هم در اين زمينه گفتهاند كه همگي آنها را به طور مختصر، ضمن طرح نظريه فرويد مطرح مينماييم:فرويد ميگويد: «دين نه ناشي از ترس است، نه ناشي از جهل، نه عكس العملي در مقابل بينظميها و نه عاملي در راه كسب امتيازات طبقاتي.»فرويد همان گونه كه همه حوادث اجتماع را از منظر غرايز جنسي تحليل و توجيه ميكرد، ميخواست كه دين و معتقدات ديني را هم از اين راه توجيه كند. وي ميگويد: «بشر در اجتماع از نظر جنسي محروميتهايي پيدا ميكند كه موجب ميشود غريزه جنسي وي عقب رانده و به شعور ناخودآگاه برود [= گرايش پيدا كند]. وقتي آنجا رفت، قيود اجتماعي جلويش را ميگيرد كه بيرون نيايد. اما در آن صورت، اين محروميتها از راهها و به شكلهاي ديگري بروز ميكند كه يكي از آنها دين است. دين ريشهاش تمايل جنسي است و نه چيز ديگر.» او هم چنين گفت كه ريشه اخلاق هم تمايلات جنسي است. علم هم ريشهاش جنسي است. اگر از او ميپرسيديم: آيا به عقيده شما دين چه موقعي از ميان مردم خواهد رفت، ميگفت: آزادي جنسي مطلق بدهيد، به طوري كه هيچ محروميت جنسي وجود نداشته باشد؛ در آن صورت، دين هم وجود نخواهد داشت.فرويد اين تحليل را ارائه كرد اما ديري نگذشت كه از حرف خويش پشيمان شد. شاگردهايش هم ديگر او را نپذيرفتند. از همين جا ميتوان به نظريه فطري بودن دين و اين كه دين جزو نهاد بشر است، پيبرد.»(9)برخي به سبب اطلاعات ناقص و غلط از معارف ديني، انتظارهاي نامعقول از خداوند دارند و چون به آرزوها و اميالشان دست نمييابند، به انكار حقايق ميپردازند.7 ـ عدم سعه وجودي
هرفردي سعه وجودي و ظرفيت محدودي دارد و توانايي و تحمل بيش از آن را ندارد. كه در برخي از روايات منسوب به پيامبر صلياللهعليهوآله آمده است: اگر ابوذر به آنچه در قلب سلمان ميگذرد، آگاه باشد، او را به قتل ميرساند. نيز در برخي احاديث آمده است: «نحن معاشرالانبياء امرنا ان نكلم الناس علي قدرعقولهم»؛ ما گروه پيغمبران فرمان يافتهايم كه با مردم به اندازه عقل هايشان سخن بگوييم. نيز در برخي روايات آمده است: «اسكتوا عماسكت اللّه عنه»؛ نسبت به مسايل و مطالبي كه خداوند مسكوت گذارده است، خاموش باشيد و از آنها پرسش نكنيد.(10) نيز آمده است كه يكي از علل كفر بنياسرائيل اين بود كه از اموري كه خداوند در باره آنها اصلاً سخني نفرموده بود، پرسش ميكردند و چون پاسخ آنها را ميشنيدند، به انكارش ميپرداختند.محدوده فكري و وجودي انساني ميتواند از جمله عوامل كفر و انكار حقايقي باشد، كه در وراي آن محدوده وجود دارد.8 ـ انتظارهاي نامعقول از مذهب وعدم تعيين حد و مرز دين از علم
برخي به سبب اطلاعات ناقص و غلط از معارف ديني، انتظارهاي نا معقول از خداوند دارند و چون به آرزوها و اميالشان دست نمييابند، به انكار حقايق ميپردازند. برخي چون از حد و مرز دين آگاهي ندارند، پاسخ تمام پرسشهاي خويش را از آيات و روايات انتظار دارند، غافل از اين كه هر علمي، حتي علوم ديني و معارف الهي حد و مرز خاصي دارد. دين بر سه محور ـ اصول عقايد، اخلاق و احكام ـ استوار است و به فراتر از آن نظري ندارد. علوم ديگر نيز برپايه محور خاصي ميچرخد. همان گونه كه از دانش فيزيك نميتوان انتظار داشت كه نيازهاي شيمي را حل كند، از معارف الهي نيز نبايد توقع داشت كه مثلاً درباره مثلثات و تأثير آن در مهندسي ساختمان سخن بگويد.9 ـ شبهه تعارض مفاهيم ديني با علوم تجربي و پيشرفتهاي علمي
عدهاي گمان ميكنند كه دين اسلام همانند مسيحيت قرون وسطايي با علوم تجربي و پيشرفتهاي علمي مخالف است. غافل از اين كه قرآن به مناسبتهايي از مطالبي كه امروزه از آنها تحت عنوان كلي علوم تجربي ياد ميشود، ياد كرده است: «طنطاوي» در تفسير خود، ذيل آيه 4 سوره قيامت، «بلي قادرين علي ان نسوي بنانه»؛ آري ما تواناييم سرانگشتان انسان را به طور كامل بسازيم. ميگويد: «حكمت ذكر سرانگشتان فقط در عصرما معلوم ميشود و كسي تا اين اواخر نميدانست كه خطوط سرانگشت هر فردي، منحصر به خود اوست. و در اين جهت، ميان دو نفر هيچ گاه شباهتي نيست و انگشت نگاري به همين علت مرسوم و متداول شده است... پس عجبي نيست اگر دوست من، «محمود بك سالم» از اروپا خبر ميدهد كه اين آيه يك نفر آلماني را مسلمان و معتقد به قرآن نمود.»(11)همچنين در قرآن مجيد درباره آسمان و زمين و نحوه خلقت آنها و اين كه آسمانها در آغاز به صورت توده گاز به هم پيوسته بودند و سپس به قدرت الهي از هم جدا شدند، و نيز گردش هريك از كرات در مداري معين و با رعايت فواصلي كه با يكديگر تصادم نكنند و اين كه نور خورشيد از خود اوست و نور ماه از خورشيد است و اين كه نور خورشيد از انوار متعددي تركيب شده(12) و نظير آن ياد شده است.(13)در بسياري از روايات نيز در باره نظام خلقت و آفرينش جالب و عجيب موجودات سخن گفته شده است. شايد خواندنيترين آنها روايت مفصلي است كه «مفضّل» آن را از حضرت صادق عليهالسلام نقل كرده كه به «توحيد مفضّل» معروف است.نبايد از ياد برد كه علل ديگري نيز وجود دارد كه عامل گريز از مذهب است كه به علت طولاني شدن از ذكر آنها خودداري ميكنيم.1 ـ بعثت (1)، ج 2، ص 24 ـ 23.
2 ـ همان، ص 26 و 27.
3 ـ همان، ص 25 و 26.
4 ـ همان، ص 33 و 34.
5 ـ علل گرايش به ماديگري، ص 95.
6 ـ ر.ك: تفكر فلسفي غرب از منظر استاد مطهري، علي دژاكام، ص 166 به بعد.
7 ـ اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 5، ص 37.
8 ـ امدادهاي غيبي، ص 45 ـ 47.
9 ـ تفكر فلسفي غرب از منظر استاد شهيد مرتضي مطهري، ص 397.
10 ـ شايد به اين دليل كه سعه وجودي لازم براي درك و فهم آن را نداريم.
11 ـ تاريخ و علوم قرآن، علي حجتي كرماني، ص 145 و 146.
12 ـ ر.ك: همان، ص 146 و 147.
13 ـ ر.ك: سوره فصلت، آيه 11؛ سوره انبياء، آيه 30 ـ 33 و سوره يس، آيه 40.