فرهنگ نصیحت (3) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فرهنگ نصیحت (3) - نسخه متنی

محمد خوش نظر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید










فرهنگ نصيحت

محمد خوش نظر

كيفيت عمل به «النّصيحة لأئمّة المسلمين» در عصر غيبت
اشاره:

دربخش اول اين مبحث گفته شد، در سالهاي اخير در گفتارها و نوشتارها با استناد به روايات «النصيحة لائمة‏المسلمين» از لزوم نصيحت رهبر توسط ديگران سخن به ميان مي‏آيد و دو سؤال مطرح شد كه اولاً مقصود از «ائمه» واجب النصيحة كيست؟ ثانياً منظور از «نصيحت» ائمه چيست؟
در پاسخ به سؤال اوّل با استناد به ادّله و شواهد عقلي و نقلي روشن شد كه مقصود از ائمه، اهل‏بيت عليهم‏السلام و كساني هستند كه منصوب از جانب خداوند مي‏باشند. و در پاسخ به سؤال دوم بيان شد كه برداشت رايج از روايت، مردود است و به دلايل زير نمي‏توان نصيحت ائمه را ارشاد، راهنمايي و ارائه شيوه مملكت‏داري دانست:

1 ـ لازمه آن معنا، نفي علم، عصمت و تقدّم ايشان در تمام امور است.

2 ـ عمل به آن معنا آن هم از هر مؤمن مكلّف، نه عقلاً ممكن است و نه عرفاً.

3 ـ هيچ يك از اصحاب متعهّد پيامبر و ائمه عليهم‏السلام به آن معنا از نصيحت عمل نكرده‏است.

4 ـ استقبال پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و ائمه عليهم‏السلام از نظرات ديگران، دليل بر وجوب نصيحت ايشان نيست.

5 ـ نصيحت، در روايات مشابهي به كار رفته كه نمي‏تواند به معناي ارشاد و راهنمايي باشد.

در بخش دوم، برداشت صحيحي از آن مستدلاًّ بيان شد و گفته شد كه معناي اصلي و عامّ «نصيحت»، خلوص و صفا و صميميت است كه به حسب موارد، معناي خاص و مصداق معيّن پيدا مي‏كند و از شواهد و قرائن مشخص مي‏شود. و معلوم شد كه نصيحت خدا، رسول، كتاب و امام توسط مؤمنين، همان خيرخواهي و اطاعت خالصانه است.

در اين بخش خواهيم گفت كه روايت مورد بحث در عصر غيبت چگونه پياده مي‏شود و آيا ولي فقيه مشمول اين روايت مي‏شود ياخير؟ براي خوانندگان كه بخش‏هاي قبلي اين نوشتار را نديده‏اند، قسمتي از آن روايت را مجددً يادآور مي‏شويم كه پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «... ثلاثٌ لايُغِلُّ عَلَيْهِنَّ قَلْبُ‏امْرءٍ مُسلِم: اخلاصُ العملِ للّه و النصيحة لأئمّة‏المسلمين و اللُّزومُ لِجَماعتِهِم...»(1)
در مباحث قبل روشن شد كه نصيحت ائمه مسلمين، به معناي خلوص محبّت و اطاعت ايشان است نه راهنمايي و ارشاد آنان، و همچنين قدر مسلّم از ائمه، اهل‏بيت عليهم‏السلام است؛ مناسب است اين معنا را در عصر غيبت امام معصوم عليه‏السلام نيز بررسي كنيم و ببينيم دراين عصر كه امامت مسلمين برعهده فقيه عادل است، مؤمنين چگونه مي‏توانند به اين حديث عمل كنند؟
با توجه به اين كه: اولاً لفظ «ائمه مسلمين» اطلاق دارد وعلاوه بر دوازده امام عليهم‏السلام شامل فقهاي عادل كه منصوب به نصب عامّ در زمان غيبت هستند، نيز مي‏شود. ثانياً پيامبراكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله به زمان غيبت نيز توجه داشته‏اند و مخاطبانشان فقط مسلمانان و مؤمنين زمان حضور معصومين عليهم‏السلام نبوده است. با اين حال آيا در اين عصر نصيحت ائمه به معناي عاميانه و رايج آن، يعني ارشاد و راهنمايي است يا به همين معنا كه براي امام معصوم عليه‏السلام گفته شد؟
مهم‏ترين دليلي كه معمولاً براي ضرورت نقد و راهنمايي ولي فقيه ـ علاوه بر استناد غلط به روايت مورد بحث ـ مطرح مي‏كنند، اين است كه ايشان معصوم نيستند و عصمت، خاص انبياء و چهارده معصوم عليهم‏السلام است. درحالي كه نه عصمت معصومين عليهم‏السلام ذاتي ايشان است؛ يعني طبيعتاً امكان گناه و خطا برايشان هست ولي مرتكب نمي‏شوند و نه باب عصمت به روي غير ايشان بسته است. علاوه بر اين كه عصمت داراي مراتب است؛ همان‏گونه كه تقوا داراي مراتب است. عصمت، ذاتي هيچ بشري نيست و اگر معصومين عليهم‏السلام ذاتاً معصوم بودند، ديگر نمي‏توانستند بر ساير افراد بشر حجّت باشند و خود ايشان نيز چنين ادعايي ندارند و از سخنان و دعاهايشان عكس اين بر مي‏آيد.

خداوند از قول حضرت يوسف عليه‏السلام مي‏فرمايد: «و ما ابرّء نفسي انّ النّفس لاَمّارةٌ بِالسّوء الاّ ما رحم ربّي»(2)؛ «نفس انسان همواره به بدي امر مي‏كند، مگر آنچه خدايش رحم كند.» يعني مشمول رحمت و حفاظت خداوند شود و از تحت امر نفس در آيد. چنان كه اميرالمؤمنين عليه‏السلام در خطبه صفين فرمود: «... فلاتَكُفّوا عن مقالةٍ بحقّ او مشورةٍ بعدل فانّي لستُ في‏نفسي بفوقٍ اَنْ اُخطي‏ءَ و لاآمَنُ ذلك من فعلي الاّ ان يكفي اللّه من نفسي ما هو اَمْلكُ به منّي فانّما انا و انتم عبيدٌ مملوكون لِرَبٍّ لارَبَّ غيره يَمْلِك منّا مالا نملك من انفسنا...»(3)
«... از گفتار حق بانظرات عادلانه خودداري نكنيد. زيرا من به خودي خود برتر ازآن كه خطا كنم، نيستم و در كار خود از آن در امان نيستم، مگر آن كه خداوند آنچه را از من برخودم مالك‏تر و مسلط‏تر است، كفايت و محافظت كند؛ پس همانا من و شما بندگان مملوك و تحت تسلّط پروردگاري هستيم كه پروردگاري جز او نيست و هر قدر از نفسمان را كه واگذاريم، او دراختيار و تسلّط خود مي‏گيرد.»
همه اين‏ها و نمونه‏هاي فراوان ديگر، گوياي اين است كه عصمت، اكتسابي و نيز داراي مراتب است و تفضلي است از جانب پروردگار كه به ميزان پناهندگي هربنده به سوي او به وي اعطا مي‏شود. پس امكان اين كه ولي فقيه نيز به نسبت تقوا و عدالتش داراي مرتبه‏اي از عصمت باشد، هست؛ اما مسأله اساسي‏تر اين است كه ضرورت عصمت درباره رسولان الهي چيست؟ يعني چرا آن‏ها بايد معصوم باشند و معصوم بودن آن‏ها تاچه ميزان در حكومتشان دخيل است؟

ضرورت عصمت

يكي از جاهايي كه مقام «عصمت» ضرورت دارد، مقام دريافت و تلقّي وحي از عالم غيب و ابلاغ آن به افراد بشر است. اگر خداوند رسول خود را دراين مقام از خطا و اشتباه حفظ نفرمايد، يعني اگرعصمت در اينجا ضروري نباشد، احتمال دارد پيام خداوند به گونه‏اي خلاف واقع ابلاغ گردد. با چنين احتمالي ـ هرچند ضعيف ـ هرگز نمي‏توان به صحّت رسالت يك رسول الهي اطمينان پيدا كرد و ايمان آورد. دراين صورت غرض پروردگار كه ايمان به رسول و كتاب او است، حاصل نمي‏شود.

جاي ديگري كه عصمت ضرورت دارد، بيان و تفسير احكام الهي است كه به عنوان احكام واقعي مطرح است. در اين مقام نيز اگر عصمت نباشد، ممكن است عمل به حكمي به عنوان حكم خدا به جاي اين كه بنده را به خدا نزديك كند، دور كند و اين باغرض تشريع سازگار نيست.

اين دو مقام هيچ يك از شئون ولي فقيه نيست و مختص پيغمبر و امام است. اما در امور حكومتي و اجتماعي كه توسط حاكم منصوب از جانب پروردگار اداره مي‏شود، پس از تشخيص، اثبات و دوام منصوب بودن وي از جانب خداوند، هيچ ملاك و معيار ديگري معتبر نيست. همين كه بدانيم اين حاكم، مصداق آن مفهوم است، كافي است كه محور جامعه قرار گيرد و فرمانش بي‏چون و چرا اطاعت شود. در اين مورد مرتبه اعلاي عصمت ضرورت ندارد. و عدالت و اين كه حاكم فقط مصالح شرعي و رضاي الهي را مراعات كند، كافي است. گرچه عصمت درتشخيص مصلحت اولي، مفيدتر است، همچنان كه عدالت براي تشخيص آن ضروري است و مصالح اجتماعي وحكومتي براساس ظواهر مشخص مي‏گردد و حكم نيز براساس ظواهر صادر مي‏شود. اين روال در حكومت معصومين عليهم‏السلام نيز جاري بوده است كه شواهد تاريخي و روايي و قرآني آن فراوان است. از جمله حكم به مسلمان بودن كسي كه شهادتين را به زبان بگويد ولو دردل ايمان به آن نياورد. و مثل قضيه «بئرمعونه» كه پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله به شخصي اعتماد كرد و حدود چهل نفر حافظ قرآن را براي تبليغ اسلام با او روانه كرد، ولي همه را در بين راه شهيد كردند.(4) و مثل قضيه‏اي كه در شأن نزول آيه «ان جاءكم فاسق بنباءٍ فتبيّنوا»(5) نقل شده است. و ازجمله از پيامبراكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله نقل شده است كه فرمود: «ابلغوني حاجةَ مَن لايَستطيع ابلاغي حاجته فانّهُ من ابلغَ سلطاناً حاجة من لايستطيعُ ابلاغها ثبّت اللّه قدميه علي الصّراط يوم القيامة.»(6)
حاجت كسي را كه نمي‏تواند حاجتش را به من برساند، برسانيد كه هركس حاجت ناتوني را به حاكم برساند، خداوند روز قيامت پاهايش را بر صراط نگاه مي‏دارد.

آنچه از بيان اميرالمؤمنين عليه‏السلام در خطبه 207 گذشت، «... فلاتكفّوا عن مقالة بحق او مشورةٍ بعدل...»، نيز نشانه به كارگيري طرق عادي و عرفي در امور حكومت حضرت است.

امور خارق العاده و امدادهاي غيبي نيز آن چنان كه از قرآن به دست مي‏آيد، غالباً به سبب شرايطي مثل ايمان، استقامت، صبر، نصرتِ ولي خدا و اطاعت او توسط مردم واقع مي‏شود و اين اختصاص به حكومت پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و امام عليهم‏السلام ندارد. به هرحال، ايشان در امور اجتماعي و حكومتي خود متكي به ظواهر امور بودند و بر اين اساس هيچ تفاوتي بين حكومت و ولايت پيامبرگرامي صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و ائمه اطهار عليهم‏السلام با حكومت و ولايت فقيه عادل نيست. همچنان كه امام خميني قدس‏سره معتقد به آن بودند.(7)
لزوم عصمت كه از اطلاق و بي‏چون و چرايي اطاعت ولي امر استفاده مي‏شود، صرفاً به جهت تناقضي است كه در صورت احتمال صدور حكمي برخلاف حكم خدا پيش مي‏آيد.

يعني اگر «ولي امر» معصوم نباشد، ممكن است حكمي بر خلاف حكم خدا صادر كند و لازمه آن، اين است كه خداوند امر به اطاعت نكردن و مخالفت خود نموده باشد.

در صورتي كه چنين تناقضي با وجود انتصاب از جانب خداوند عملاً محال است. چون اولاً حكم ولي امر مثل حكم پيامبر و امام معصوم عليهم‏السلام برتمام احكام فرعيه اوّليه مقدم است. ثانياً مصاديق مخالفت با خدا در كتاب و سنت روشن است و ولي امر در صورت ارتكاب هريك از آن‏ها به خودي خود از ولايت ساقط است و علاوه بر آن علماء عادل مجلس خبرگان آن را به خوبي تشخيص مي‏دهند.

البته براي خواننده با فراست واضح است كه جريان عادّي و عرفي در امر حكومت، جامعه بشري را بي‏نياز از امام معصوم عليهم‏السلام و حكومت او نمي‏كند. زيرا بيان احكام واقعي و تفسير كتاب خدا نيازمند مفسّر واقعي است كه منحصر در وجود مقدس امام زمان عليه‏السلام مي‏باشد و به علاوه درصد اطمينان و اطاعت عامه مردم و ذهنيّت جامعه نسبت به امام معصوم عليه‏السلام متفاوت است وهرگز فقيه عادل از نظر شخصيت معنوي به مرتبه امام معصوم عليه‏السلام نمي‏رسد و از نظر حكومتي نيز براي هميشه نمي‏تواند خلأ حكومت امام معصوم عليه‏السلام را پركند. واين برهه غيبت ـ هرچند خداي ناكرده طول بكشد.ـ موقّتي است.

لزوم اطاعت و ضرورت مشاوره

اگر فرض براين است كه در عصر غيبت، امامت و رهبري مسلمين با فقيه جامع الشرايط است و او از جانب پروردگار عالم مأموريت رهبري دارد، پس در لزوم اطاعت چه فرقي با ائمه عليهم‏السلام دارد؟ اگر گفته شود، اطاعت امام معصوم عليه‏السلام بايد بي‏چون و چرا باشد، ولي اطاعت امام عادل مي‏تواند چون و چرا داشته باشد، معناي اين حرف اين است كه تشخيص درستي يا نادرستي فرمان امام عادل با خودمان است. هرگاه آن را به جا تشخيص داديم، اطاعت كنيم و هرجا تشخيص نداديم، اطاعت نكنيم! اين گونه اطاعت را هيچ عاقلي «اطاعت» نمي‏داند. اگر اظهار نظرها، ارشادات و به اصطلاح «نصايح» ديگران براي ولي فقيه (فقط) ضرورت دارد، پس چرا پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و ائمه عليهم‏السلام آن همه برمشاوره باديگران تأكيد داشتند؟ و اگر ضرورت مشاوره ربطي به عصمت ندارد، پس چرا در معناي نصيحت براي ولي فقيه با پيامبر و امام معصوم عليهم‏السلام تفاوت قايل شويم؟
همان طور كه از جهت لزوم اطاعت تفاوتي ميان حكومت پيامبر و امام معصوم عليهم‏السلام با حكومت فقيه عادل نيست، از جهت لزوم مشاوره و نظرخواهي و موارد و حدود آن نيز تفاوتي ميان حكومت ولي فقيه و پيامبر و امام معصوم عليهم‏السلام نيست و اين امور نيز به خودي خودنصيحت محسوب نمي‏شود. اگر محسوب مي‏شد، بريك يك مؤمنين واجب بود.

حال كه هيچ تفاوتي بين ولي فقيه با پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و امام معصوم از نظر لزوم اطاعت و امور حكومتي نيست، تفاوتي بين ايشان در نصيحت به معناي خلوص محبّت و اطاعت هم نيست. يعني اين چنين نيست كه نصيحت امام معصوم عليه‏السلام اطاعت او باشد و نصيحت ولي فقيه، مثلاً راهنمايي و ارشاد باشد. اگر نياز به گفتاري بحق يا مشورتي عادلانه داشته باشد، از همان باب است كه اميرالمؤمنين عليه‏السلام و پيامبراكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله بدان تأكيد مي‏كنند و نام آن را نه نصيحت مي‏نهند و نه راهنمايي و ارشاد. گرچه منافاتي ندارد كه گفتار حق و مشورت عادلانه از سر نصيحت و خلوص محبّت باشد؛ يعني اين مقدار را مي‏توان پذيرفت كه گاهي اين‏ها هم مصداق نصيحت باشند. اما اين را نمي‏توان پذيرفت كه ولي فقيه از ائمه مسلمين باشد ولي نصيحت در مورد او، ارشاد و راهنمايي توسط ديگران باشد.

علاوه بر اين‏ها در خود روايت نيز نكاتي است كه دقت در آن‏ها مانع از سوء برداشت مي‏شود.

با توجه به جمله «ثلاث لايغلّ عليهنّ قلب امرءٍ مسلم...» (سه چيز است كه دل هيچ مسلماني بر آن‏ها خيانت نمي‏كند.) همان طور كه درباره امام‏معصوم عليه‏السلام گفته شد، نصيحت به معناي عوامانه و رايجش، امري است محال و عملاً وعرفاً امكان تحقق ندارد. زيرا
اولاً مخاطب روايت، فردفرد مسلمين است. چون ـ به اصطلاح طلبگي ـ نكره در سياق نفي، افاده عموم مي‏كند. يعني اسم نكره بعد از فعل منفي، آن فعل را از همه افراد نفي مي‏كند. بنابراين همه افراد مسلمان بايد ملتزم به آن امور باشند و حال آن كه ممكن نيست ولي فقيه عادل بنشيند تا يك يك مسلمانان اعم از بي‏سواد و با سواد بيايند و در امور كلي و جزئي حكومت، او را راهنمايي و ارشاد و به اصطلاح «نصيحت» كنند! چنين چيزي حتي در مورد يك مدير مدرسه يا يك چوپان عقلاني نيست، چه رسد به ولي فقيه. البته اگر ايشان خاضعانه به تذكرات و حرف‏هاي كوچك و بزرگ، پيروجوان و زن و مرد گوش فرا مي‏دهد و حتي از يك كودك مي‏خواهد كه «چه خوب بود كه نصيحتي را كه در نظر داشتيد مي‏نوشتيد.»(8) اين از باب تواضع و اخلاق اسلامي و ادب پيامبرگونه اواست و ربطي به مفاد روايت ندارد.

ثانياً ارشاد و راهنمايي، شرايطي لازم دارد كه اكثريت مردم داراي آن شرايط نيستند.

براي ارشاد و راهنمايي ولي فقيه كه از نظر علم، عدالت، سياست و تقوا بالاتر از فقهاي زمان خود است، يقيناً عده انگشت شماري مي‏توانند در مقام اظهار نظر و مشاوره با او برآيند. در اين صورت نمي‏توان تك تك مسلمانان را ملزم به رعايت مفاد حديث دانست و اين، خلاف ظاهر آن است. پس بايد به معنا و مفهوم ملتزم شد كه در عصر غيبت نيز ازعهده همه برآيد و آن، همان اخلاص محبّت و اطاعت است.

ممكن است پاسخ داده شود كه چنان كه قبلاً گفته شد، معناي نصيحت معناي عامّ است كه مصاديق آن به حسب حال و موقعيت هركس متفاوت مي‏شود. يعني عموم مردم كه موقعيت و شرايط راهنمايي ولي فقيه را ندارند، وظيفه شان خلوص در اطاعت و محبّت و افراد خبره انگشت شمار در بين علماء و فقها نيز وظيفه‏شان راهنمايي و ارشاد است.

بر فرض قبول كلّيّت اين مطلب، آن را از وجوب نصيحت ائمه نمي‏توان استفاده كرد. چون لازمه آن، اين است كه يك مفهوم عام را از بين تمام معاني به معنايي اختصاص دهيم كه تعداد ناچيزي از مخاطبين، قادر به انجام آن هستند و مراد گوينده را منحصر در مفهومي كنيم كه در مقابل مفاهيم ديگر غير معتنابه است و اين هم باظاهر روايت ناسازگار است و هم مضحك و دور از آداب بلاغت و فصاحت!

خلاصه اين كه:

ـ طرح عدم عصمت ولي فقيه، بهانه‏اي است براي فرار از اطاعت.

ـ اثبات عصمت براي ائمه و انبيا عليهم‏السلام ، آن را از ديگران نفي نمي‏كند.

ـ شيوه حكومتي معصومين عليهم‏السلام شيوه‏اي عادّي وعرفي و برمبناي امور عادّي بوده نه خرق عادت.

ـ پياده كردن حديث با برداشت رايج از نصيحت امكان ندارد و محذور عقلايي و اخلاقي دارد.

با توجه به آنچه بيان شد «ولي فقيه» نيز در عصر غيبت امام زمان عليه‏السلام در زمره ائمه مسلمين است و نصيحت هر مؤمن براي او نيز مانند نصيحت براي معصومين عليهم‏السلام به معناي «خلوص محبّت و اطاعت» از او است.


1 ـ اصول كافي با ترجمه، ج 2، ص 258. «... سه چيز است كه دل هيچ مسلماني بر آن‏ها خيانت نمي‏كند. 1ـ كار را براي خدا خالص كردن. 2ـ خيرخواهي و خلوص دراطاعت از رهبران مسلمانان. 3ـ همراهي با جماعت ايشان...»

2 ـ سوره يوسف، آيه 53.

3 ـ كافي، ج 8، حديث 550 و نهج البلاغه فيض، خطبه 207.

4 ـ مغازي، واقدي، ترجمه دكتر محمود مهدوي، ج 1، ص 254 و 261 وفروغ ابديت، آيت اللّه سبحاني، ص 498.

5 ـ سوره حجرات، آيه 6 و الميزان، ج 18، ص318.

6 ـ تحف العقول، ص 58، حديث 184.

7 ـ كتاب ولايت فقيه، ص 55.

8 ـ صحيفه نور، ج 16، ص 54.

/ 1