فرهنگ نصيحت
محمد خوش نظر كيفيت عمل به «النّصيحة لأئمّة المسلمين» در عصر غيبت
اشاره:دربخش اول اين مبحث گفته شد، در سالهاي اخير در گفتارها و نوشتارها با استناد به روايات «النصيحة لائمةالمسلمين» از لزوم نصيحت رهبر توسط ديگران سخن به ميان ميآيد و دو سؤال مطرح شد كه اولاً مقصود از «ائمه» واجب النصيحة كيست؟ ثانياً منظور از «نصيحت» ائمه چيست؟
در پاسخ به سؤال اوّل با استناد به ادّله و شواهد عقلي و نقلي روشن شد كه مقصود از ائمه، اهلبيت عليهمالسلام و كساني هستند كه منصوب از جانب خداوند ميباشند. و در پاسخ به سؤال دوم بيان شد كه برداشت رايج از روايت، مردود است و به دلايل زير نميتوان نصيحت ائمه را ارشاد، راهنمايي و ارائه شيوه مملكتداري دانست:1 ـ لازمه آن معنا، نفي علم، عصمت و تقدّم ايشان در تمام امور است.2 ـ عمل به آن معنا آن هم از هر مؤمن مكلّف، نه عقلاً ممكن است و نه عرفاً.3 ـ هيچ يك از اصحاب متعهّد پيامبر و ائمه عليهمالسلام به آن معنا از نصيحت عمل نكردهاست.4 ـ استقبال پيامبر صلياللهعليهوآله و ائمه عليهمالسلام از نظرات ديگران، دليل بر وجوب نصيحت ايشان نيست.5 ـ نصيحت، در روايات مشابهي به كار رفته كه نميتواند به معناي ارشاد و راهنمايي باشد.در بخش دوم، برداشت صحيحي از آن مستدلاًّ بيان شد و گفته شد كه معناي اصلي و عامّ «نصيحت»، خلوص و صفا و صميميت است كه به حسب موارد، معناي خاص و مصداق معيّن پيدا ميكند و از شواهد و قرائن مشخص ميشود. و معلوم شد كه نصيحت خدا، رسول، كتاب و امام توسط مؤمنين، همان خيرخواهي و اطاعت خالصانه است.در اين بخش خواهيم گفت كه روايت مورد بحث در عصر غيبت چگونه پياده ميشود و آيا ولي فقيه مشمول اين روايت ميشود ياخير؟ براي خوانندگان كه بخشهاي قبلي اين نوشتار را نديدهاند، قسمتي از آن روايت را مجددً يادآور ميشويم كه پيامبر صلياللهعليهوآله فرمود: «... ثلاثٌ لايُغِلُّ عَلَيْهِنَّ قَلْبُامْرءٍ مُسلِم: اخلاصُ العملِ للّه و النصيحة لأئمّةالمسلمين و اللُّزومُ لِجَماعتِهِم...»(1)
در مباحث قبل روشن شد كه نصيحت ائمه مسلمين، به معناي خلوص محبّت و اطاعت ايشان است نه راهنمايي و ارشاد آنان، و همچنين قدر مسلّم از ائمه، اهلبيت عليهمالسلام است؛ مناسب است اين معنا را در عصر غيبت امام معصوم عليهالسلام نيز بررسي كنيم و ببينيم دراين عصر كه امامت مسلمين برعهده فقيه عادل است، مؤمنين چگونه ميتوانند به اين حديث عمل كنند؟
با توجه به اين كه: اولاً لفظ «ائمه مسلمين» اطلاق دارد وعلاوه بر دوازده امام عليهمالسلام شامل فقهاي عادل كه منصوب به نصب عامّ در زمان غيبت هستند، نيز ميشود. ثانياً پيامبراكرم صلياللهعليهوآله به زمان غيبت نيز توجه داشتهاند و مخاطبانشان فقط مسلمانان و مؤمنين زمان حضور معصومين عليهمالسلام نبوده است. با اين حال آيا در اين عصر نصيحت ائمه به معناي عاميانه و رايج آن، يعني ارشاد و راهنمايي است يا به همين معنا كه براي امام معصوم عليهالسلام گفته شد؟
مهمترين دليلي كه معمولاً براي ضرورت نقد و راهنمايي ولي فقيه ـ علاوه بر استناد غلط به روايت مورد بحث ـ مطرح ميكنند، اين است كه ايشان معصوم نيستند و عصمت، خاص انبياء و چهارده معصوم عليهمالسلام است. درحالي كه نه عصمت معصومين عليهمالسلام ذاتي ايشان است؛ يعني طبيعتاً امكان گناه و خطا برايشان هست ولي مرتكب نميشوند و نه باب عصمت به روي غير ايشان بسته است. علاوه بر اين كه عصمت داراي مراتب است؛ همانگونه كه تقوا داراي مراتب است. عصمت، ذاتي هيچ بشري نيست و اگر معصومين عليهمالسلام ذاتاً معصوم بودند، ديگر نميتوانستند بر ساير افراد بشر حجّت باشند و خود ايشان نيز چنين ادعايي ندارند و از سخنان و دعاهايشان عكس اين بر ميآيد.خداوند از قول حضرت يوسف عليهالسلام ميفرمايد: «و ما ابرّء نفسي انّ النّفس لاَمّارةٌ بِالسّوء الاّ ما رحم ربّي»(2)؛ «نفس انسان همواره به بدي امر ميكند، مگر آنچه خدايش رحم كند.» يعني مشمول رحمت و حفاظت خداوند شود و از تحت امر نفس در آيد. چنان كه اميرالمؤمنين عليهالسلام در خطبه صفين فرمود: «... فلاتَكُفّوا عن مقالةٍ بحقّ او مشورةٍ بعدل فانّي لستُ فينفسي بفوقٍ اَنْ اُخطيءَ و لاآمَنُ ذلك من فعلي الاّ ان يكفي اللّه من نفسي ما هو اَمْلكُ به منّي فانّما انا و انتم عبيدٌ مملوكون لِرَبٍّ لارَبَّ غيره يَمْلِك منّا مالا نملك من انفسنا...»(3)
«... از گفتار حق بانظرات عادلانه خودداري نكنيد. زيرا من به خودي خود برتر ازآن كه خطا كنم، نيستم و در كار خود از آن در امان نيستم، مگر آن كه خداوند آنچه را از من برخودم مالكتر و مسلطتر است، كفايت و محافظت كند؛ پس همانا من و شما بندگان مملوك و تحت تسلّط پروردگاري هستيم كه پروردگاري جز او نيست و هر قدر از نفسمان را كه واگذاريم، او دراختيار و تسلّط خود ميگيرد.»
همه اينها و نمونههاي فراوان ديگر، گوياي اين است كه عصمت، اكتسابي و نيز داراي مراتب است و تفضلي است از جانب پروردگار كه به ميزان پناهندگي هربنده به سوي او به وي اعطا ميشود. پس امكان اين كه ولي فقيه نيز به نسبت تقوا و عدالتش داراي مرتبهاي از عصمت باشد، هست؛ اما مسأله اساسيتر اين است كه ضرورت عصمت درباره رسولان الهي چيست؟ يعني چرا آنها بايد معصوم باشند و معصوم بودن آنها تاچه ميزان در حكومتشان دخيل است؟
ضرورت عصمت
يكي از جاهايي كه مقام «عصمت» ضرورت دارد، مقام دريافت و تلقّي وحي از عالم غيب و ابلاغ آن به افراد بشر است. اگر خداوند رسول خود را دراين مقام از خطا و اشتباه حفظ نفرمايد، يعني اگرعصمت در اينجا ضروري نباشد، احتمال دارد پيام خداوند به گونهاي خلاف واقع ابلاغ گردد. با چنين احتمالي ـ هرچند ضعيف ـ هرگز نميتوان به صحّت رسالت يك رسول الهي اطمينان پيدا كرد و ايمان آورد. دراين صورت غرض پروردگار كه ايمان به رسول و كتاب او است، حاصل نميشود.جاي ديگري كه عصمت ضرورت دارد، بيان و تفسير احكام الهي است كه به عنوان احكام واقعي مطرح است. در اين مقام نيز اگر عصمت نباشد، ممكن است عمل به حكمي به عنوان حكم خدا به جاي اين كه بنده را به خدا نزديك كند، دور كند و اين باغرض تشريع سازگار نيست.اين دو مقام هيچ يك از شئون ولي فقيه نيست و مختص پيغمبر و امام است. اما در امور حكومتي و اجتماعي كه توسط حاكم منصوب از جانب پروردگار اداره ميشود، پس از تشخيص، اثبات و دوام منصوب بودن وي از جانب خداوند، هيچ ملاك و معيار ديگري معتبر نيست. همين كه بدانيم اين حاكم، مصداق آن مفهوم است، كافي است كه محور جامعه قرار گيرد و فرمانش بيچون و چرا اطاعت شود. در اين مورد مرتبه اعلاي عصمت ضرورت ندارد. و عدالت و اين كه حاكم فقط مصالح شرعي و رضاي الهي را مراعات كند، كافي است. گرچه عصمت درتشخيص مصلحت اولي، مفيدتر است، همچنان كه عدالت براي تشخيص آن ضروري است و مصالح اجتماعي وحكومتي براساس ظواهر مشخص ميگردد و حكم نيز براساس ظواهر صادر ميشود. اين روال در حكومت معصومين عليهمالسلام نيز جاري بوده است كه شواهد تاريخي و روايي و قرآني آن فراوان است. از جمله حكم به مسلمان بودن كسي كه شهادتين را به زبان بگويد ولو دردل ايمان به آن نياورد. و مثل قضيه «بئرمعونه» كه پيامبر صلياللهعليهوآله به شخصي اعتماد كرد و حدود چهل نفر حافظ قرآن را براي تبليغ اسلام با او روانه كرد، ولي همه را در بين راه شهيد كردند.(4) و مثل قضيهاي كه در شأن نزول آيه «ان جاءكم فاسق بنباءٍ فتبيّنوا»(5) نقل شده است. و ازجمله از پيامبراكرم صلياللهعليهوآله نقل شده است كه فرمود: «ابلغوني حاجةَ مَن لايَستطيع ابلاغي حاجته فانّهُ من ابلغَ سلطاناً حاجة من لايستطيعُ ابلاغها ثبّت اللّه قدميه علي الصّراط يوم القيامة.»(6) حاجت كسي را كه نميتواند حاجتش را به من برساند، برسانيد كه هركس حاجت ناتوني را به حاكم برساند، خداوند روز قيامت پاهايش را بر صراط نگاه ميدارد.آنچه از بيان اميرالمؤمنين عليهالسلام در خطبه 207 گذشت، «... فلاتكفّوا عن مقالة بحق او مشورةٍ بعدل...»، نيز نشانه به كارگيري طرق عادي و عرفي در امور حكومت حضرت است.امور خارق العاده و امدادهاي غيبي نيز آن چنان كه از قرآن به دست ميآيد، غالباً به سبب شرايطي مثل ايمان، استقامت، صبر، نصرتِ ولي خدا و اطاعت او توسط مردم واقع ميشود و اين اختصاص به حكومت پيامبر صلياللهعليهوآله و امام عليهمالسلام ندارد. به هرحال، ايشان در امور اجتماعي و حكومتي خود متكي به ظواهر امور بودند و بر اين اساس هيچ تفاوتي بين حكومت و ولايت پيامبرگرامي صلياللهعليهوآله و ائمه اطهار عليهمالسلام با حكومت و ولايت فقيه عادل نيست. همچنان كه امام خميني قدسسره معتقد به آن بودند.(7)
لزوم عصمت كه از اطلاق و بيچون و چرايي اطاعت ولي امر استفاده ميشود، صرفاً به جهت تناقضي است كه در صورت احتمال صدور حكمي برخلاف حكم خدا پيش ميآيد.يعني اگر «ولي امر» معصوم نباشد، ممكن است حكمي بر خلاف حكم خدا صادر كند و لازمه آن، اين است كه خداوند امر به اطاعت نكردن و مخالفت خود نموده باشد.در صورتي كه چنين تناقضي با وجود انتصاب از جانب خداوند عملاً محال است. چون اولاً حكم ولي امر مثل حكم پيامبر و امام معصوم عليهمالسلام برتمام احكام فرعيه اوّليه مقدم است. ثانياً مصاديق مخالفت با خدا در كتاب و سنت روشن است و ولي امر در صورت ارتكاب هريك از آنها به خودي خود از ولايت ساقط است و علاوه بر آن علماء عادل مجلس خبرگان آن را به خوبي تشخيص ميدهند.البته براي خواننده با فراست واضح است كه جريان عادّي و عرفي در امر حكومت، جامعه بشري را بينياز از امام معصوم عليهمالسلام و حكومت او نميكند. زيرا بيان احكام واقعي و تفسير كتاب خدا نيازمند مفسّر واقعي است كه منحصر در وجود مقدس امام زمان عليهالسلام ميباشد و به علاوه درصد اطمينان و اطاعت عامه مردم و ذهنيّت جامعه نسبت به امام معصوم عليهالسلام متفاوت است وهرگز فقيه عادل از نظر شخصيت معنوي به مرتبه امام معصوم عليهالسلام نميرسد و از نظر حكومتي نيز براي هميشه نميتواند خلأ حكومت امام معصوم عليهالسلام را پركند. واين برهه غيبت ـ هرچند خداي ناكرده طول بكشد.ـ موقّتي است.
لزوم اطاعت و ضرورت مشاوره
اگر فرض براين است كه در عصر غيبت، امامت و رهبري مسلمين با فقيه جامع الشرايط است و او از جانب پروردگار عالم مأموريت رهبري دارد، پس در لزوم اطاعت چه فرقي با ائمه عليهمالسلام دارد؟ اگر گفته شود، اطاعت امام معصوم عليهالسلام بايد بيچون و چرا باشد، ولي اطاعت امام عادل ميتواند چون و چرا داشته باشد، معناي اين حرف اين است كه تشخيص درستي يا نادرستي فرمان امام عادل با خودمان است. هرگاه آن را به جا تشخيص داديم، اطاعت كنيم و هرجا تشخيص نداديم، اطاعت نكنيم! اين گونه اطاعت را هيچ عاقلي «اطاعت» نميداند. اگر اظهار نظرها، ارشادات و به اصطلاح «نصايح» ديگران براي ولي فقيه (فقط) ضرورت دارد، پس چرا پيامبر صلياللهعليهوآله و ائمه عليهمالسلام آن همه برمشاوره باديگران تأكيد داشتند؟ و اگر ضرورت مشاوره ربطي به عصمت ندارد، پس چرا در معناي نصيحت براي ولي فقيه با پيامبر و امام معصوم عليهمالسلام تفاوت قايل شويم؟ همان طور كه از جهت لزوم اطاعت تفاوتي ميان حكومت پيامبر و امام معصوم عليهمالسلام با حكومت فقيه عادل نيست، از جهت لزوم مشاوره و نظرخواهي و موارد و حدود آن نيز تفاوتي ميان حكومت ولي فقيه و پيامبر و امام معصوم عليهمالسلام نيست و اين امور نيز به خودي خودنصيحت محسوب نميشود. اگر محسوب ميشد، بريك يك مؤمنين واجب بود.حال كه هيچ تفاوتي بين ولي فقيه با پيامبر صلياللهعليهوآله و امام معصوم از نظر لزوم اطاعت و امور حكومتي نيست، تفاوتي بين ايشان در نصيحت به معناي خلوص محبّت و اطاعت هم نيست. يعني اين چنين نيست كه نصيحت امام معصوم عليهالسلام اطاعت او باشد و نصيحت ولي فقيه، مثلاً راهنمايي و ارشاد باشد. اگر نياز به گفتاري بحق يا مشورتي عادلانه داشته باشد، از همان باب است كه اميرالمؤمنين عليهالسلام و پيامبراكرم صلياللهعليهوآله بدان تأكيد ميكنند و نام آن را نه نصيحت مينهند و نه راهنمايي و ارشاد. گرچه منافاتي ندارد كه گفتار حق و مشورت عادلانه از سر نصيحت و خلوص محبّت باشد؛ يعني اين مقدار را ميتوان پذيرفت كه گاهي اينها هم مصداق نصيحت باشند. اما اين را نميتوان پذيرفت كه ولي فقيه از ائمه مسلمين باشد ولي نصيحت در مورد او، ارشاد و راهنمايي توسط ديگران باشد.علاوه بر اينها در خود روايت نيز نكاتي است كه دقت در آنها مانع از سوء برداشت ميشود.با توجه به جمله «ثلاث لايغلّ عليهنّ قلب امرءٍ مسلم...» (سه چيز است كه دل هيچ مسلماني بر آنها خيانت نميكند.) همان طور كه درباره اماممعصوم عليهالسلام گفته شد، نصيحت به معناي عوامانه و رايجش، امري است محال و عملاً وعرفاً امكان تحقق ندارد. زيرا
اولاً مخاطب روايت، فردفرد مسلمين است. چون ـ به اصطلاح طلبگي ـ نكره در سياق نفي، افاده عموم ميكند. يعني اسم نكره بعد از فعل منفي، آن فعل را از همه افراد نفي ميكند. بنابراين همه افراد مسلمان بايد ملتزم به آن امور باشند و حال آن كه ممكن نيست ولي فقيه عادل بنشيند تا يك يك مسلمانان اعم از بيسواد و با سواد بيايند و در امور كلي و جزئي حكومت، او را راهنمايي و ارشاد و به اصطلاح «نصيحت» كنند! چنين چيزي حتي در مورد يك مدير مدرسه يا يك چوپان عقلاني نيست، چه رسد به ولي فقيه. البته اگر ايشان خاضعانه به تذكرات و حرفهاي كوچك و بزرگ، پيروجوان و زن و مرد گوش فرا ميدهد و حتي از يك كودك ميخواهد كه «چه خوب بود كه نصيحتي را كه در نظر داشتيد مينوشتيد.»(8) اين از باب تواضع و اخلاق اسلامي و ادب پيامبرگونه اواست و ربطي به مفاد روايت ندارد.ثانياً ارشاد و راهنمايي، شرايطي لازم دارد كه اكثريت مردم داراي آن شرايط نيستند.براي ارشاد و راهنمايي ولي فقيه كه از نظر علم، عدالت، سياست و تقوا بالاتر از فقهاي زمان خود است، يقيناً عده انگشت شماري ميتوانند در مقام اظهار نظر و مشاوره با او برآيند. در اين صورت نميتوان تك تك مسلمانان را ملزم به رعايت مفاد حديث دانست و اين، خلاف ظاهر آن است. پس بايد به معنا و مفهوم ملتزم شد كه در عصر غيبت نيز ازعهده همه برآيد و آن، همان اخلاص محبّت و اطاعت است.ممكن است پاسخ داده شود كه چنان كه قبلاً گفته شد، معناي نصيحت معناي عامّ است كه مصاديق آن به حسب حال و موقعيت هركس متفاوت ميشود. يعني عموم مردم كه موقعيت و شرايط راهنمايي ولي فقيه را ندارند، وظيفه شان خلوص در اطاعت و محبّت و افراد خبره انگشت شمار در بين علماء و فقها نيز وظيفهشان راهنمايي و ارشاد است.بر فرض قبول كلّيّت اين مطلب، آن را از وجوب نصيحت ائمه نميتوان استفاده كرد. چون لازمه آن، اين است كه يك مفهوم عام را از بين تمام معاني به معنايي اختصاص دهيم كه تعداد ناچيزي از مخاطبين، قادر به انجام آن هستند و مراد گوينده را منحصر در مفهومي كنيم كه در مقابل مفاهيم ديگر غير معتنابه است و اين هم باظاهر روايت ناسازگار است و هم مضحك و دور از آداب بلاغت و فصاحت!خلاصه اين كه:ـ طرح عدم عصمت ولي فقيه، بهانهاي است براي فرار از اطاعت.ـ اثبات عصمت براي ائمه و انبيا عليهمالسلام ، آن را از ديگران نفي نميكند.ـ شيوه حكومتي معصومين عليهمالسلام شيوهاي عادّي وعرفي و برمبناي امور عادّي بوده نه خرق عادت.ـ پياده كردن حديث با برداشت رايج از نصيحت امكان ندارد و محذور عقلايي و اخلاقي دارد.با توجه به آنچه بيان شد «ولي فقيه» نيز در عصر غيبت امام زمان عليهالسلام در زمره ائمه مسلمين است و نصيحت هر مؤمن براي او نيز مانند نصيحت براي معصومين عليهمالسلام به معناي «خلوص محبّت و اطاعت» از او است.
1 ـ اصول كافي با ترجمه، ج 2، ص 258. «... سه چيز است كه دل هيچ مسلماني بر آنها خيانت نميكند. 1ـ كار را براي خدا خالص كردن. 2ـ خيرخواهي و خلوص دراطاعت از رهبران مسلمانان. 3ـ همراهي با جماعت ايشان...»
2 ـ سوره يوسف، آيه 53.3 ـ كافي، ج 8، حديث 550 و نهج البلاغه فيض، خطبه 207.4 ـ مغازي، واقدي، ترجمه دكتر محمود مهدوي، ج 1، ص 254 و 261 وفروغ ابديت، آيت اللّه سبحاني، ص 498.5 ـ سوره حجرات، آيه 6 و الميزان، ج 18، ص318.6 ـ تحف العقول، ص 58، حديث 184.7 ـ كتاب ولايت فقيه، ص 55.8 ـ صحيفه نور، ج 16، ص 54.