رهیافتگان کوی دوست نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

رهیافتگان کوی دوست - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

رهيافتگان كوى دوست

تقوى - صادقى

طليعه سخن




  • دير گاهى است پناهنده اين درگاهم
    گرچه در هر نفسى كالبدم مى‏ميرد
    گاهى از ذوق لبت لاله صفت مى‏شكفم
    گر برانى ز درم از همه درويش ترم
    پرتوى گر ز تو تابد به من اى چشمه نور
    گر ز چاه غم و نفرت تو نجاتم بخشى
    تيشه ريشه كن قهر تو را من كوهم
    بستان داد من از طالع بيدادگرم
    تيره و تار شد از دود دل آيينه فكر
    «مفتقر» خاك ره گوشه نشين در توست
    بهر او گوشه چشمى زشما مى‏خواهم



  • بلكه عمريست كه خاك ره اين خرگاهم
    به اميد تو بود زنده دل آگاهم
    گاهى از شوق قدت شمع صفت مى‏كاهم
    ور بخوانى به برم بر همه شاهان شاهم
    شجر سينه سينا و لسان اللهم
    يوسف مملكت مصرم و صاحب جاهم
    كهرباى نظر لطف تو را من كاهم
    ورنه در خرمن گردون زند آتش آهم
    ترسم آن آينه حسن جهان آرايم
    بهر او گوشه چشمى زشما مى‏خواهم
    بهر او گوشه چشمى زشما مى‏خواهم



(مرحوم كمپانى)

يا 256 (2) هجرى، خورشيد جهان گستر عالم وجود شروع به تابيدن كرد و شعاع نور خود را بر صفحه هستى منتشر ساخت، نام او نام جدش رسول الله صلى الله عليه و آله (م . ح . م . د) و كنيه‏اش همچون او «ابو القاسم‏» بود، پدرش امام حسن عسكرى عليه السلام پيشواى يازدهم شيعيان و مادرش نرجس بود كه به او ريحانه و سوسن هم مى‏گفتند . آن حضرت داراى القاب بسيارى است‏به طورى كه محدث نورى با استفاده از آيات و روايات 182 لقب براى آن حضرت ذكر نموده كه برخى از آنها عبارتند از: ابا صالح، بقية الله، بقية الانبياء، حجة الله، خليفة الله، صاحب الزمان، صاحب الامر، مهدى، قائم و منتظر . (3)

تولد آن حضرت عليه السلام با يكى از سخت‏ترين دوران تاريخ امامت مصادف بود، دورانى كه حكام ستمگر عباسى مى‏دانستند مهدى موعود از نسل حضرت عسكرى عليه السلام خواهد بود، به همين جهت پيوسته مراقب وضع زندگى آن حضرت بودند تا بتوانند فرزند ايشان را به قتل برسانند، ولى به خواست‏خداوند تلاش آنان همچون تلاش فرعونيان - كه در صدد نابودى حضرت موسى بودند - بى ثمر ماند و امام مهدى عليه السلام به صورت كاملا مخفيانه ديده به جهان گشودند و بارقه‏هاى اميد را در دل شيعيان بوجود آوردند .

اين فشارها و جو اختناق كه بويژه از زمان امام جواد عليه السلام رو به گسترش بود نشان داد كه زمينه مساعد جهت‏بهره‏مندى از هدايتها و راهبريهاى امامان عليهم السلام در جامعه در حد نصاب لازم وجود ندارد، از اينرو حكمت الهى اقتضا كرد كه پيشواى دوازدهم از ديدگان غائب باشد تا موقعى كه آمادگى لازم در جامعه به وجود آيد و شرائط حضور امام عليه السلام فراهم گردد . البته همه اسرار غيبت‏بر ما روشن نيست ولى شايد مطلب فوق رمز اساسى غيبت‏باشد، چنان كه در روايات اسلامى به اين مطلب اشاره شده است . براى نمونه در روايتى امام صادق عليه السلام به زرارة مى‏فرمايد: «ان للغلام غيبة قبل ان يقوم . قال قلت: و لم؟ قال: يخاف; امام زمان عليه السلام قبل از قيام خويش مدتى از ديدگان غائب خواهد بود . زراره مى‏گويد: عرض كردم: چرا؟ حضرت فرمودند: [بر جان خويش] بيمناك است .» (4)

شبهه تكذيب رؤيت

در برخى از متون روايى، حديثى نقل شده كه باعث ايجاد ابهام و ترديد در رؤيت امام زمان عليه السلام در دوران غيبت كبرى شده است، از اينرو در اين نوشتار برآنيم تا پس از نقل حديث، به بررسى اجمالى موضوع بپردازيم .

طبرسى در احتجاج به صورت مرسل نقل مى‏كند كه توقيعى از ناحيه مقدسه براى «ابى الحسن سمرى‏» آخرين نائب خاص امام زمان عليه السلام به اين صورت نوشته شد: «يا على بن محمد السمرى اسمع اعظم الله اجر اخوانك فيك فانك ميت ما بينك و ما بين ستة ايام فاجمع امرك ولاتوص الى احد يقوم مقامك بعد وفاتك; اى على بن محمد سمرى! بشنو، خداوند اجر برادرانت را درباره تو بزرگ گرداند، همانا تو در فاصله شش روز ديگر خواهى مرد; پس كارهايت را جمع كن و به احدى وصيت نكن تا بعد از وفاتت جانشين تو گردد . (به اين معنى كه نائب ديگرى براى امام زمان عليه السلام معرفى نكن).»

«فقد وقعت الغيبة التامة فلاظهور الا بعد اذن الله تعالى ذكره و ذلك بعد الامد و قسوة القلوب و امتلاء الارض جورا; همانا غيبت كبرى محقق شد; پس ظهورى نيست مگر پس از اجازه خداوند عزوجل و اين بعد از مدت طولانى و سختى [و تيرگى] دلها و پر شدن زمين از ظلم است .»

«و سياتى من شيعتى من يدعى المشاهدة الا فمن ادعى المشاهدة قبل خروج السفيانى و الصيحة فهو كذب مفتر; و بزودى از شيعيان من كسانى مشاهده مرا ادعا خواهند كرد، آگاه باش كه هر كسى پيش از خروج سفيانى و صيحه آسمانى دعوى مشاهده كند، دروغگو و افترا زننده است .» (5)

روشن است كه اين روايت در صدد بيان اين نكته است كه هر كسى ادعاى رؤيت امام زمان عليه السلام را نمود بايد تكذيب شود، ولى از طرفى در متون روايى و تاريخى و غيره وقايعى مربوط به ديدار با امام عصر عليه السلام نقل شده كه عده‏اى از ناقلين، بزرگانى هستند كه احتمال كذب در مورد آنها راه ندارد . از اينرو عده‏اى از دانشمندان اسلامى به بررسى سندى و دلالتى اين روايت پرداخته و مواردى را يادآور شده‏اند كه در ادامه به قسمتهايى از آنها اشاره مى‏كنيم:

الف) يك روايت زمانى مى‏تواند حجيت داشته باشد و كاشف از واقع باشد كه از نظر سند كامل باشد، يعنى سلسله افرادى كه اين كلام را به معصوم عليه السلام نسبت مى‏دهند مشخص، ثقه و مورد اطمينان باشند تا كلام و نقلشان گواهى دهد كه اين مطالب از معصوم صادر شده است . چنان كه گفته شد اين روايت «مرسل‏» است; يعنى عده‏اى از راويان آن مشخص نيستند و معلوم نيست كه آيا افرادى مورد وثوق بوده‏اند يا خير؟ پس نمى‏توان با اتكاء به اين روايت مرسل، آن همه وقايع تاريخى معتبر را ناديده گرفت; وقايعى كه افراد معتبرى چون شيخ طوسى، علامه مجلسى، شيخ صدوق و ديگران نقل كرده‏اند . (6)

ب) اين روايت - در صورتى كه صحيح و معتبر باشد - در صدد نفى مشاهده امام عليه السلام نيست، بلكه چون دوران غيبت صغرى با مرگ على بن محمد سمرى به پايان مى‏رسيد، امام عليه السلام با اين توقيع پايان غيبت صغرى و آغاز غيبت كبرى را اعلام فرمودند و از آنجا كه ويژگى خاص غيبت كبرى نبودن نواب خاص براى ايشان است، از اينرو امام عليه السلام اين امر را كه كسى ادعاى رؤيت ايشان را به عنوان يكى از نواب آن حضرت بنمايد منتفى اعلام فرمودند و مدعى چنين امرى را كاذب خواندند . (7)

ج) اين روايت ناظر به مكان و محل زندگى امام است، يعنى محل زندگى امام مخفى است و هيچ كس نمى‏تواند از محل زندگى آن حضرت عليه السلام مطلع شود و ايشان را ملاقات كند، ولى ملاقات و مشاهده ايشان به طرقى كه براى اولياء اتفاق مى‏افتد هيچ گاه مورد انكار واقع نشده است كه در مكانهاى گوناگون از قبيل مسجد سهله، عرفات و ... ايشان را ملاقات كرده‏اند . (8)

ايمان به غيب

مشاهده جمال نورانى امام زمان عليه السلام كرامتى است كه فقط اوحدى از انسانهاى پاك و صالح را شايستگى رسيدن به آن مقام بلند است; چرا كه راه يافتن و مفتخر شدن به چنين كرامت و فيضى رنجها و سختيها و رياضتهاى نفسانى زيادى را مى‏طلبد كه انجام و تحمل آن بر همگان ميسر نيست . اما ممكن است اين سؤال در ذهن بوجود آيد كه آيا ممكن نبود همگان توفيق ديدار اين گل خوشبوى بوستان امامت را پيدا مى‏كردند و با خيالى آسوده راه ايمان و تقوا را در پيش مى‏گرفتند و در برخى اوقات به ورطه شك و ابهام و ترديد نمى‏افتادند؟ آيا تحمل سختى و غم فراق امام و پيشوايشان، آثار و بركاتى براى آنها به دنبال دارد؟

در پاسخ بايد بيان شود كه اگر چه ايمان به امور محسوس بسى راحت‏تر و آسان‏تر است، ولى ايمان به امام عصر عليه السلام كه در غيبت كبرى به سر مى‏برند و عامه مردم از ديدار ايشان محروم هستند داراى ارزش زيادى است، به حدى كه در روايات اسلامى از مصاديق ايمان به غيب شمرده شده است . در روايتى عيسى بن ابى القاسم نقل مى‏كند كه از امام صادق عليه السلام در مورد اين آيه سؤال كردم «الم ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين الذين يؤمنون بالغيب‏» (9) ; «الم . اين كتاب با عظمتى است كه شك در آن راه ندارد و مايه هدايت پرهيزگاران است . [پرهيزگاران] آنها هستند كه به غيب ايمان مى‏آورند .» امام عليه السلام فرمودند: «المتقون شيعة على عليه السلام و الغيب فهو الحجة الغائب و شاهد ذلك قول الله عز وجل: و يقولون لولا انزل عليه آية من ربه فقل انما الغيب لله فانتظروا انى معكم من المنتظرين; (10) متقين شيعيان على عليه السلام هستند و منظور از غيب، حجت غائب [امام عصر عليه السلام] است و شاهد اين گفتار قول خداوند عزوجل است [كه مى‏فرمايد]: و مى‏گويند: چرا معجزه‏اى از طرف پروردگارش بر او نازل نمى‏شود؟ بگو غيب براى خدا است، شما در انتظار باشيد من هم با شما در انتظارم .» ( 11)

روشن است كه ايمان به امام عصر عليه السلام و پيروى از ايشان زمانى ارزش بيشترى پيدا مى‏كند كه انسان على رغم مشاهده نكردن ايشان، با توجه به وعده‏هاى الهى كه در آيات الهى و روايات اسلامى مشهود است، خويشتن را در زمره ياران و منتظران واقعى آن امام همام قرار دهد .

در روايتى ابى بصير از امام باقر عليه السلام نقل مى‏كند كه پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله روزى كه عده‏اى از اصحاب نزد ايشان بودند دو بار فرمودند: «اللهم لقنى اخوانى; خداوندا برادران مرا به من برسان .» اصحاب عرض كردند: اى رسول خدا! مگر ما برادران شما نيستيم؟ حضرت فرمودند: «انكم اصحابى، و اخوانى قوم فى آخر الزمان آمنوا و لم يرونى; شما اصحاب من هستيد و برادران من مردمى در آخر الزمان هستند كه ايمان مى‏آورند با اينكه مرا نديده‏اند .» و در پايان فرمودند: «لاحدهم اشد بقية على دينه من خرط القتاد فى الليلة الظلماء او كالقابض على جمر الغضا . اولئك مصابيح الدجى ينجيهم الله من كل فتنة غبراء مظلمة; هر يكى از آنها در پايدارى بر دين خود از صاف كردن درخت‏خاردار (قتاد) با دست در شب ظلمانى شديدتر [و مقاوم‏تر] است، و يا مانند كسى است كه پاره‏اى از آتش چوب درخت «غضا» را در دست نگاه دارد . آنها چراغهاى شب تار مى‏باشند، خداوند آنان را از هر فتنه تيره و تارى نجات مى‏دهد .» (12)

با توجه به مطالب بيان شده، در ادامه بر آنيم تا به مواردى چند از هزاران واقعه‏اى اشاره كنيم كه انسانهاى پاك و مخلص توانسته‏اند به محضر آن منجى جهانى شرفياب شوند و خود را از آب زلال چشمه سار امامت‏سيراب گردانند و وجود خود را از اشعه‏هاى نورانى آن خورشيد تابناك منور سازند و روح و روان خويش را از عطر خوشبوى بوستان ولايت معطر كنند .

1 . حل مشكلات علمى

علامه مجلسى نقل مى‏كند كه جماعتى از علماء از «سيد مير علام‏» براى من حكايت كرده‏اند كه ايشان خود نقل كردند: در يكى از شبها در صحن مطهر اميرالمؤمنين عليه السلام بودم، قسمت عمده‏اى از شب گذشته بود و من مشغول قدم زدن بودم، ديدم كه شخصى از مقابل من به طرف حرم منور اميرالمؤمنين مى‏رود، وقتى نزديك رفتم ديدم استاد بزرگوارم مولانا احمد اردبيلى (13) - قدس الله روحه - است . من خودم را از وى پنهان كردم تا اينكه به طرف درب حرم آمد، در بسته بود، به مجرد رسيدن او درب باز شد و او داخل حرم گرديد، شنيدم كه سخن مى‏گويد مثل اينكه با كسى در گوشى حرف مى‏زند .

بعد از آن از حرم بيرون آمد و درب بسته شد، من هم از پشت‏سر به دنبال او رفتم تا از شهر نجف خارج شد و به سمت كوفه رفت، من دنبال او بودم ولى او مرا نمى‏ديد تا اينكه داخل مسجد كوفه شد و به سمت محرابى كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در آنجا شهيد شد رفت و مدتى در آنجا ايستاد، پس برگشت و از مسجد بيرون آمد و آهنگ نجف كرد .

من همچنان پشت‏سر او بودم تا اينكه نزديك مسجد حنانه رسيدم، در آنجا سرفه‏ام گرفت‏به طورى كه نتوانستم خوددارى كنم، وقتى صداى سرفه مرا شنيد برگشت، نگاهى به من كرد و پرسيد تو مير علام هستى؟ گفتم: آرى . گفت: اينجا چه مى‏كنى؟ گفتم: از موقعى كه شما وارد صحن مطهر شديد تاكنون همه جا با شما بودم، شما را به صاحب اين قبر مطهر قسم مى‏دهم آنچه امشب بر شما گذشت از اول تا آخر به من اطلاع دهيد . گفت: مى‏گويم ولى به اين شرط كه تا من زنده‏ام به كسى نگويى . وقتى به وى اطمينان دادم فرمود: در پاره‏اى از مسائل علمى فكر مى‏كردم و حل آن برايم مشكل بود، به دلم افتاد كه خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام بروم و حل مشكل را از آن حضرت بخواهم . موقعى كه به درب حرم رسيدم چنان كه ديدى درب به رويم گشوده شد و داخل حرم رفتم و از خداوند مسئلت نمودم كه مولايم جواب سؤالم را بدهد، ناگهان صدايى از قبر منور شنيدم كه فرمود: برو به مسجد كوفه و از قائم ما سؤال كن; زيرا او امام زمان تو است . من هم پهلوى محراب مسجد كوفه آمدم و آن حضرت را آنجا ديدم، مسئله خود را پرسيدم و حضرت جواب آن را مرحمت فرمود و اينك به منزل بر مى‏گردم . (14)

2 . طى الارض

مرحوم مجلسى از پدرش (مجلسى اول) نقل مى‏كند كه: مرد شريف و نيكوكارى در زمان ما بود كه او را «امير اسحاق استرآبادى‏» مى‏گفتند . وى چهل مرتبه پياده به حج‏بيت الله رفته بود و در ميان مردم مشهور بود كه طى الارض دارد . او در يكى از سالها به اصفهان آمد، من نزد وى رفتم و آنچه درباره او شهرت داشت از خودش جويا شدم . او گفت: در يكى از سالها با كاروان حج‏به زيارت خانه خدا مى‏رفتم، وقتى به محلى رسيديم كه تا مكه هفت‏يا نه منزل راه بود، به عللى از كاروان بازماندم چندان كه كاروان از نظرم ناپديد گشت و راه را گم كردم، در نتيجه سرگردان شدم و تشنگى بر من غلبه كرد به طورى كه از زندگى خود نااميد شدم، در آن هنگام صدا زدم يا صالح، يا ابا صالح! راه را به من نشان بده رحمت‏خدا بر تو باد، ناگاه شخصى از دور به نظرم رسيد، چون با دقت نگاه كردم به اندك مدتى نزد من آمد، ديدم جوانى خوش سيما، پاكيزه لباس و گندم گون است كه به هيئت مردمان شريف بر شترى سوار شده و مشك آبى هم با خود دارد، من به وى سلام نمودم و او هم جواب سلام مرا داد و پرسيد: تشنه هستى؟ گفتم: آرى . او مشك آب را به من داد و من آب نوشيدم . آنگاه گفت: مى‏خواهى به كاروان برسى؟ گفتم: آرى . او مرا پشت‏سر خود سوار كرد و به طرف مكه رهسپار گرديد، من عادت داشتم هر روز حرز يمانى مى‏خواندم، پس شروع به خواندن آن كردم، آن جوان در بعضى جاهاى آن مى‏گفت: اين طور بخوان! چيزى نگذشت كه به من گفت: اينجا را مى‏شناسى؟ وقتى نگاه كردم ديدم در ابطح (محلى در بيرون مكه) هستم، گفت: پياده شو، وقتى پياده شدم او برگشت و از نظرم ناپديد شد، در آن موقع متوجه گرديدم كه امام زمان عليه السلام بود، از گذشته پشيمان شدم و بر مفارقت و نشناختن وى تاسف خوردم . بعد از هفت روز كاروان آمد، چون آنها از زنده بودن من مايوس بودند وقتى مرا در مكه ديدند مشهور شدم كه «طى الارض‏» دارم .

پدرم فرمود: من هم حرز يمانى را نزد وى خواندم و آن را تصحيح نمودم و براى قرائت آن از وى اجازه گرفتم . (15)

3 . شفا و رستگارى

از مرحوم «شمس الدين‏» فرزند «اسماعيل هرقلى‏» (16) حكايت‏شده كه: پدرش در جوانى دچار بيمارى و زخم شديد و عفونى در پاى چپ خود شد به حدى كه او را سخت در فشار قرار داده و زندگى‏اش را به خطر افكنده بود . اين زخم چركين بويژه در فصل بهار شكافته مى‏شد و خون و چرك از آن جريان مى‏يافت . او از شدت ناراحتى از روستاى خود حركت كرد و به سوى «حله‏» آمد و نزد سيد گرانقدر رضى الدين «على بن طاووس‏» رفت . سيد پزشكان شهر را براى معاينه او دعوت كرد; ولى پزشكان اظهار عجز كردند . او به همراه «سيد» به بغداد آمد و در آنجا به پزشكان ماهر و حاذق مراجعه نمود و آنان پس از معاينه همان نظر پزشكان حله را داشتند . پس از آن بيمار با نااميدى به شهر مقدس سامرا رفت تا به امام زمان عليه السلام توسل جويد . پس از چند روز اقامت در سامرا به طرف نهر «دجله‏» رفت و پاى خويش را - كه به دليل جريان خون و چرك آلوده بود - شستشو داد و لباس تميز و جديدى به تن كرد و بازگشت . در ميانه راه به چهار سوار برخورد كرد كه يكى از آنان لباس ويژه بزرگان و علماى دينى را بر تن كرده بود . همه پياده شدند و سه نفر از آن گروه در دو سوى راه ايستادند و به بيمار سلام كردند و آن شخصيت پر شكوه كه گويى سالار آنان بود به طرف بيمار آمد و گفت: «انت غدا تروح الى اهلك; تو فردا به سوى خاندان و اهل خود باز مى‏گردى .» پس فرمود: جلو بيا تا زخم پايت را ببينم، اسماعيل پيش رفت و آن شخص بزرگوار دست‏خود را بر پاى او كشيد و آنگاه بر مركب خويش سوار شد . يكى از آنان گفت: «افلحت‏يا اسماعيل; اى اسماعيل شفا يافتى و رستگار شدى .»

اسماعيل از اينكه آنان او را به نام و نشان مى‏شناختند شگفت زده شد . يكى از سواران گفت: ايشان را نشناختى؟ امام عصر عليه السلام است . در اين هنگام اسماعيل از غفلت‏بيدار شد و به سرعت‏خود را به آن شهسوار شفا بخش رسانيد و پاى او را كه در ركاب بود در آغوش كشيد و بوسه باران ساخت و در نهايت «اسماعيل‏» به دستور امام عليه السلام و اصرار همراهان از امام عليه السلام جدا شد و امام عليه السلام و يارانش او را تنها گذاشتند . بعد از آن «اسماعيل‏» به مرقد منور امام هادى و عسكرى عليهما السلام رسيد و مردم پس از اينكه متوجه سلامتى او شدند به سوى او هجوم بردند و پيراهنش را به عنوان تبرك پاره پاره كردند . پس از يك روز «اسماعيل هرقلى‏» به سمت‏بغداد حركت كرد، وقتى به بغداد رسيد انبوه مردم كه از ماجراى شفاى او آگاهى يافته بودند گرد او را گرفتند و پيراهنش را به منظور تبرك ذره ذره كردند و بردند . «سيد بن طاووس‏» و گروه ديگرى كه همراه او بودند به استقبال «اسماعيل هرقلى‏» آمدند و مردم را پراكنده ساختند . هنگامى كه «سيد» او را ديد فرمود: اسماعيل آيا تو شفا يافته‏اى؟ پاسخ داد: آرى . سيد گرانقدر از مركب پياده شد و پاى اسماعيل را مشاهده كرد، اما اثرى از زخم نيافت و از شوق بيهوش شد . (17)

4 . مصونيت از اشتباه

آقا سيدعلى صاحب رياض از خط علامه حلى در حاشيه يكى از كتابهايش نقل مى‏كند كه: علامه در شبى از شبهاى جمعه تنها به زيارت قبر مولاى خود جناب ابى عبدالله الحسين عليه السلام مى‏رفت و بر حمارى سوار بود و تازيانه‏اى براى راندن حيوان در دست داشت . از روى اتفاق در اثناى راه شخصى پياده بر او وارد شد و به همراهى او در آمد و در طول مسير فتح باب مسئله و مكالمه نمود . علامه دانست كه او مردى است عالم و خبير و لذا در مقام سؤال از برخى مشكلات علمى بر آمد و ديد او حلال مشكلات است . علامه فهميد كه وحيد و يگانه عصر است، زيرا كسى چون خود نديده بود و خودش هم در اين مسائل متحير مانده بود . تا آنكه در اثناى راه بحثى به ميان آمد كه آن شخص بر خلاف علامه فتوى داد، علامه انكار كرد و گفت: اين فتوى بر خلاف اصل و قاعده است و دليل و خبرى كه وارد بر اصل و مخصص قاعده گردد نداريم . آن مرد گفت: دليل اين حكم حديثى است كه شيخ طوسى - عليه الرحمة - در كتاب تهذيب خود نوشته است . علامه گفت: چنين حديثى در تهذيب نديده‏ام كه شيخ طوسى يا ديگران نقل كرده باشند . آن شخص گفت: آن نسخه از كتاب تهذيب را كه در اختيار دارى فلان مقدار ورق بزن، در فلان صفحه و فلان سطر آن را خواهى ديد . وقتى علامه اين گونه جواب شنيد متحير گرديد كه اين شخص كيست كه چنين از غيب سخن مى‏گويد . سپس علامه براى استظهار و استخبار از او سؤال نمود - در حالى كه از غايت تفكر و تحير تازيانه از دستش به زمين افتاد -: آيا مثل اين زمان كه غيبت كبرى در آن واقع گرديده درك شرف ملاقات صاحب الزمان امكان دارد يا نه؟ آن شخص چون اين سخن را شنيد به سوى زمين خم شد و تازيانه را برداشت و در دست علامه گذاشت و سپس فرمود: چگونه امكان ندارد و حال آنكه هم اكنون دست او در ميان دست تو مى‏باشد . علامه به محض اينكه اين سخن را شنيد از بالاى حيوان خود را بر پاهاى مبارك آن حضرت انداخت و شروع به بوسيدن كرد و از غايت‏شوق از هوش رفت و هنگامى كه به هوش آمد كسى را نديد; لذا افسرده و ملول گرديد و پس از مراجعت‏به خانه كتاب تهذيب خود را ملاحظه نمود و آن حديث را در همان موضع كه آن بزرگوار فرموده بود مشاهده نمود و لذا در حاشيه كتاب به خط خود نوشت: اين حديثى است كه مولاى من صاحب الامر عليه السلام مرا به آن خبر داد . (18)

1) الارشاد، شيخ مفيد، اعلمى للمطبوعات، ص‏346; كمال الدين و تمام النعمة، شيخ صدوق، كتابفروشى اسلامى، ج‏2، ص‏104 .

2) بحارالانوار، مرحوم مجلسى، المطبعة الاسلامية، ج‏51، ص‏15 .

3) نجم الثاقب، ميرزا حسين طبرسى نورى، علميه اسلاميه، ص‏28 .

4) اصول كافى، مرحوم كلينى، مطبعة الحيدرى، ج‏1، ص‏337; كمال الدين و تمام النعمة، همان ص‏11 .

5) الاحتجاج، مرحوم طبرسى، منشورات نعمان، ج‏2، ص‏297; كتاب الغيبة، شيخ طوسى، چاپ تبريز، ص‏257; كمال الدين، همان، ص‏193; بحارالانوار، همان، ج‏51، ص‏361 .

6) بحار الانوار، همان، ج‏53، ص‏318 .

7) همان، ج‏52، ص‏151 .

8) همان و بحار الانوار، ج 53، ص‏324 .

9) بقره/1 تا 3 .

10) يونس/20 .

11) كمال الدين و اتمام النعمة، همان، ص‏10; بحارالانوار، همان، ج‏52، ص‏124 .

12) بحارالانوار، همان، ج‏52، ص‏124 .

13) ملا احمد اردبيلى نجفى متوفى 993 ه - كه در ميان فقهاء وبزرگان به «محقق اردبيلى‏» و نزد عموم به «مقدس اردبيلى‏» مشهور است - از مشاهير فقها و محققين ما است . در فقه، اصول، حكمت و كلام استاد مبرز، و در زهد و تقوا يگانه روزگار بوده است . دانشمندان بزرگى چون ملا عبدالله شوشترى، شيخ حسن صاحب معالم، سيدمحمد صاحب مدارك، امير فيض الله تفرشى و مير علام از شاگردان وى مى‏باشند .

14) بحارالانوار، همان، ج‏52، ص‏176 .

15) همان، ج‏52، ص‏175 .

16) «هرقل‏» نام روستايى در منطقه «حله‏» بود و «حله‏» شهرى است در عراق كه در 40 كيلومترى كربلا است .

17) كشف الغمة فى معرفة الائمه، على بن عيسى اربلى (ابن طاووس)، مكتبة بنى هاشم، ج‏3، ص‏183; بحارالانوار، همان، ج‏52، ص‏61 .

18) قصص العلماء، ميرزا محمد تنكابنى، ص‏277; دار السلام، عراقى ميثمى، كتابفروشى اسلاميه، ص‏288 .

/ 1