رهيافتگان كوى دوست
تقوى - صادقى طليعه سخن
دير گاهى است پناهنده اين درگاهم
گرچه در هر نفسى كالبدم مىميرد
گاهى از ذوق لبت لاله صفت مىشكفم
گر برانى ز درم از همه درويش ترم
پرتوى گر ز تو تابد به من اى چشمه نور
گر ز چاه غم و نفرت تو نجاتم بخشى
تيشه ريشه كن قهر تو را من كوهم
بستان داد من از طالع بيدادگرم
تيره و تار شد از دود دل آيينه فكر
«مفتقر» خاك ره گوشه نشين در توست
بهر او گوشه چشمى زشما مىخواهم
بلكه عمريست كه خاك ره اين خرگاهم
به اميد تو بود زنده دل آگاهم
گاهى از شوق قدت شمع صفت مىكاهم
ور بخوانى به برم بر همه شاهان شاهم
شجر سينه سينا و لسان اللهم
يوسف مملكت مصرم و صاحب جاهم
كهرباى نظر لطف تو را من كاهم
ورنه در خرمن گردون زند آتش آهم
ترسم آن آينه حسن جهان آرايم
بهر او گوشه چشمى زشما مىخواهم
بهر او گوشه چشمى زشما مىخواهم
شبهه تكذيب رؤيت
در برخى از متون روايى، حديثى نقل شده كه باعث ايجاد ابهام و ترديد در رؤيت امام زمان عليه السلام در دوران غيبت كبرى شده است، از اينرو در اين نوشتار برآنيم تا پس از نقل حديث، به بررسى اجمالى موضوع بپردازيم . طبرسى در احتجاج به صورت مرسل نقل مىكند كه توقيعى از ناحيه مقدسه براى «ابى الحسن سمرى» آخرين نائب خاص امام زمان عليه السلام به اين صورت نوشته شد: «يا على بن محمد السمرى اسمع اعظم الله اجر اخوانك فيك فانك ميت ما بينك و ما بين ستة ايام فاجمع امرك ولاتوص الى احد يقوم مقامك بعد وفاتك; اى على بن محمد سمرى! بشنو، خداوند اجر برادرانت را درباره تو بزرگ گرداند، همانا تو در فاصله شش روز ديگر خواهى مرد; پس كارهايت را جمع كن و به احدى وصيت نكن تا بعد از وفاتت جانشين تو گردد . (به اين معنى كه نائب ديگرى براى امام زمان عليه السلام معرفى نكن).» «فقد وقعت الغيبة التامة فلاظهور الا بعد اذن الله تعالى ذكره و ذلك بعد الامد و قسوة القلوب و امتلاء الارض جورا; همانا غيبت كبرى محقق شد; پس ظهورى نيست مگر پس از اجازه خداوند عزوجل و اين بعد از مدت طولانى و سختى [و تيرگى] دلها و پر شدن زمين از ظلم است .» «و سياتى من شيعتى من يدعى المشاهدة الا فمن ادعى المشاهدة قبل خروج السفيانى و الصيحة فهو كذب مفتر; و بزودى از شيعيان من كسانى مشاهده مرا ادعا خواهند كرد، آگاه باش كه هر كسى پيش از خروج سفيانى و صيحه آسمانى دعوى مشاهده كند، دروغگو و افترا زننده است .» (5) روشن است كه اين روايت در صدد بيان اين نكته است كه هر كسى ادعاى رؤيت امام زمان عليه السلام را نمود بايد تكذيب شود، ولى از طرفى در متون روايى و تاريخى و غيره وقايعى مربوط به ديدار با امام عصر عليه السلام نقل شده كه عدهاى از ناقلين، بزرگانى هستند كه احتمال كذب در مورد آنها راه ندارد . از اينرو عدهاى از دانشمندان اسلامى به بررسى سندى و دلالتى اين روايت پرداخته و مواردى را يادآور شدهاند كه در ادامه به قسمتهايى از آنها اشاره مىكنيم: الف) يك روايت زمانى مىتواند حجيت داشته باشد و كاشف از واقع باشد كه از نظر سند كامل باشد، يعنى سلسله افرادى كه اين كلام را به معصوم عليه السلام نسبت مىدهند مشخص، ثقه و مورد اطمينان باشند تا كلام و نقلشان گواهى دهد كه اين مطالب از معصوم صادر شده است . چنان كه گفته شد اين روايت «مرسل» است; يعنى عدهاى از راويان آن مشخص نيستند و معلوم نيست كه آيا افرادى مورد وثوق بودهاند يا خير؟ پس نمىتوان با اتكاء به اين روايت مرسل، آن همه وقايع تاريخى معتبر را ناديده گرفت; وقايعى كه افراد معتبرى چون شيخ طوسى، علامه مجلسى، شيخ صدوق و ديگران نقل كردهاند . (6) ب) اين روايت - در صورتى كه صحيح و معتبر باشد - در صدد نفى مشاهده امام عليه السلام نيست، بلكه چون دوران غيبت صغرى با مرگ على بن محمد سمرى به پايان مىرسيد، امام عليه السلام با اين توقيع پايان غيبت صغرى و آغاز غيبت كبرى را اعلام فرمودند و از آنجا كه ويژگى خاص غيبت كبرى نبودن نواب خاص براى ايشان است، از اينرو امام عليه السلام اين امر را كه كسى ادعاى رؤيت ايشان را به عنوان يكى از نواب آن حضرت بنمايد منتفى اعلام فرمودند و مدعى چنين امرى را كاذب خواندند . (7) ج) اين روايت ناظر به مكان و محل زندگى امام است، يعنى محل زندگى امام مخفى است و هيچ كس نمىتواند از محل زندگى آن حضرت عليه السلام مطلع شود و ايشان را ملاقات كند، ولى ملاقات و مشاهده ايشان به طرقى كه براى اولياء اتفاق مىافتد هيچ گاه مورد انكار واقع نشده است كه در مكانهاى گوناگون از قبيل مسجد سهله، عرفات و ... ايشان را ملاقات كردهاند . (8) ايمان به غيب
مشاهده جمال نورانى امام زمان عليه السلام كرامتى است كه فقط اوحدى از انسانهاى پاك و صالح را شايستگى رسيدن به آن مقام بلند است; چرا كه راه يافتن و مفتخر شدن به چنين كرامت و فيضى رنجها و سختيها و رياضتهاى نفسانى زيادى را مىطلبد كه انجام و تحمل آن بر همگان ميسر نيست . اما ممكن است اين سؤال در ذهن بوجود آيد كه آيا ممكن نبود همگان توفيق ديدار اين گل خوشبوى بوستان امامت را پيدا مىكردند و با خيالى آسوده راه ايمان و تقوا را در پيش مىگرفتند و در برخى اوقات به ورطه شك و ابهام و ترديد نمىافتادند؟ آيا تحمل سختى و غم فراق امام و پيشوايشان، آثار و بركاتى براى آنها به دنبال دارد؟ در پاسخ بايد بيان شود كه اگر چه ايمان به امور محسوس بسى راحتتر و آسانتر است، ولى ايمان به امام عصر عليه السلام كه در غيبت كبرى به سر مىبرند و عامه مردم از ديدار ايشان محروم هستند داراى ارزش زيادى است، به حدى كه در روايات اسلامى از مصاديق ايمان به غيب شمرده شده است . در روايتى عيسى بن ابى القاسم نقل مىكند كه از امام صادق عليه السلام در مورد اين آيه سؤال كردم «الم ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين الذين يؤمنون بالغيب» (9) ; «الم . اين كتاب با عظمتى است كه شك در آن راه ندارد و مايه هدايت پرهيزگاران است . [پرهيزگاران] آنها هستند كه به غيب ايمان مىآورند .» امام عليه السلام فرمودند: «المتقون شيعة على عليه السلام و الغيب فهو الحجة الغائب و شاهد ذلك قول الله عز وجل: و يقولون لولا انزل عليه آية من ربه فقل انما الغيب لله فانتظروا انى معكم من المنتظرين; (10) متقين شيعيان على عليه السلام هستند و منظور از غيب، حجت غائب [امام عصر عليه السلام] است و شاهد اين گفتار قول خداوند عزوجل است [كه مىفرمايد]: و مىگويند: چرا معجزهاى از طرف پروردگارش بر او نازل نمىشود؟ بگو غيب براى خدا است، شما در انتظار باشيد من هم با شما در انتظارم .» ( 11) روشن است كه ايمان به امام عصر عليه السلام و پيروى از ايشان زمانى ارزش بيشترى پيدا مىكند كه انسان على رغم مشاهده نكردن ايشان، با توجه به وعدههاى الهى كه در آيات الهى و روايات اسلامى مشهود است، خويشتن را در زمره ياران و منتظران واقعى آن امام همام قرار دهد . در روايتى ابى بصير از امام باقر عليه السلام نقل مىكند كه پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله روزى كه عدهاى از اصحاب نزد ايشان بودند دو بار فرمودند: «اللهم لقنى اخوانى; خداوندا برادران مرا به من برسان .» اصحاب عرض كردند: اى رسول خدا! مگر ما برادران شما نيستيم؟ حضرت فرمودند: «انكم اصحابى، و اخوانى قوم فى آخر الزمان آمنوا و لم يرونى; شما اصحاب من هستيد و برادران من مردمى در آخر الزمان هستند كه ايمان مىآورند با اينكه مرا نديدهاند .» و در پايان فرمودند: «لاحدهم اشد بقية على دينه من خرط القتاد فى الليلة الظلماء او كالقابض على جمر الغضا . اولئك مصابيح الدجى ينجيهم الله من كل فتنة غبراء مظلمة; هر يكى از آنها در پايدارى بر دين خود از صاف كردن درختخاردار (قتاد) با دست در شب ظلمانى شديدتر [و مقاومتر] است، و يا مانند كسى است كه پارهاى از آتش چوب درخت «غضا» را در دست نگاه دارد . آنها چراغهاى شب تار مىباشند، خداوند آنان را از هر فتنه تيره و تارى نجات مىدهد .» (12) با توجه به مطالب بيان شده، در ادامه بر آنيم تا به مواردى چند از هزاران واقعهاى اشاره كنيم كه انسانهاى پاك و مخلص توانستهاند به محضر آن منجى جهانى شرفياب شوند و خود را از آب زلال چشمه سار امامتسيراب گردانند و وجود خود را از اشعههاى نورانى آن خورشيد تابناك منور سازند و روح و روان خويش را از عطر خوشبوى بوستان ولايت معطر كنند . 1 . حل مشكلات علمى
علامه مجلسى نقل مىكند كه جماعتى از علماء از «سيد مير علام» براى من حكايت كردهاند كه ايشان خود نقل كردند: در يكى از شبها در صحن مطهر اميرالمؤمنين عليه السلام بودم، قسمت عمدهاى از شب گذشته بود و من مشغول قدم زدن بودم، ديدم كه شخصى از مقابل من به طرف حرم منور اميرالمؤمنين مىرود، وقتى نزديك رفتم ديدم استاد بزرگوارم مولانا احمد اردبيلى (13) - قدس الله روحه - است . من خودم را از وى پنهان كردم تا اينكه به طرف درب حرم آمد، در بسته بود، به مجرد رسيدن او درب باز شد و او داخل حرم گرديد، شنيدم كه سخن مىگويد مثل اينكه با كسى در گوشى حرف مىزند . بعد از آن از حرم بيرون آمد و درب بسته شد، من هم از پشتسر به دنبال او رفتم تا از شهر نجف خارج شد و به سمت كوفه رفت، من دنبال او بودم ولى او مرا نمىديد تا اينكه داخل مسجد كوفه شد و به سمت محرابى كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در آنجا شهيد شد رفت و مدتى در آنجا ايستاد، پس برگشت و از مسجد بيرون آمد و آهنگ نجف كرد . من همچنان پشتسر او بودم تا اينكه نزديك مسجد حنانه رسيدم، در آنجا سرفهام گرفتبه طورى كه نتوانستم خوددارى كنم، وقتى صداى سرفه مرا شنيد برگشت، نگاهى به من كرد و پرسيد تو مير علام هستى؟ گفتم: آرى . گفت: اينجا چه مىكنى؟ گفتم: از موقعى كه شما وارد صحن مطهر شديد تاكنون همه جا با شما بودم، شما را به صاحب اين قبر مطهر قسم مىدهم آنچه امشب بر شما گذشت از اول تا آخر به من اطلاع دهيد . گفت: مىگويم ولى به اين شرط كه تا من زندهام به كسى نگويى . وقتى به وى اطمينان دادم فرمود: در پارهاى از مسائل علمى فكر مىكردم و حل آن برايم مشكل بود، به دلم افتاد كه خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام بروم و حل مشكل را از آن حضرت بخواهم . موقعى كه به درب حرم رسيدم چنان كه ديدى درب به رويم گشوده شد و داخل حرم رفتم و از خداوند مسئلت نمودم كه مولايم جواب سؤالم را بدهد، ناگهان صدايى از قبر منور شنيدم كه فرمود: برو به مسجد كوفه و از قائم ما سؤال كن; زيرا او امام زمان تو است . من هم پهلوى محراب مسجد كوفه آمدم و آن حضرت را آنجا ديدم، مسئله خود را پرسيدم و حضرت جواب آن را مرحمت فرمود و اينك به منزل بر مىگردم . (14) 2 . طى الارض
مرحوم مجلسى از پدرش (مجلسى اول) نقل مىكند كه: مرد شريف و نيكوكارى در زمان ما بود كه او را «امير اسحاق استرآبادى» مىگفتند . وى چهل مرتبه پياده به حجبيت الله رفته بود و در ميان مردم مشهور بود كه طى الارض دارد . او در يكى از سالها به اصفهان آمد، من نزد وى رفتم و آنچه درباره او شهرت داشت از خودش جويا شدم . او گفت: در يكى از سالها با كاروان حجبه زيارت خانه خدا مىرفتم، وقتى به محلى رسيديم كه تا مكه هفتيا نه منزل راه بود، به عللى از كاروان بازماندم چندان كه كاروان از نظرم ناپديد گشت و راه را گم كردم، در نتيجه سرگردان شدم و تشنگى بر من غلبه كرد به طورى كه از زندگى خود نااميد شدم، در آن هنگام صدا زدم يا صالح، يا ابا صالح! راه را به من نشان بده رحمتخدا بر تو باد، ناگاه شخصى از دور به نظرم رسيد، چون با دقت نگاه كردم به اندك مدتى نزد من آمد، ديدم جوانى خوش سيما، پاكيزه لباس و گندم گون است كه به هيئت مردمان شريف بر شترى سوار شده و مشك آبى هم با خود دارد، من به وى سلام نمودم و او هم جواب سلام مرا داد و پرسيد: تشنه هستى؟ گفتم: آرى . او مشك آب را به من داد و من آب نوشيدم . آنگاه گفت: مىخواهى به كاروان برسى؟ گفتم: آرى . او مرا پشتسر خود سوار كرد و به طرف مكه رهسپار گرديد، من عادت داشتم هر روز حرز يمانى مىخواندم، پس شروع به خواندن آن كردم، آن جوان در بعضى جاهاى آن مىگفت: اين طور بخوان! چيزى نگذشت كه به من گفت: اينجا را مىشناسى؟ وقتى نگاه كردم ديدم در ابطح (محلى در بيرون مكه) هستم، گفت: پياده شو، وقتى پياده شدم او برگشت و از نظرم ناپديد شد، در آن موقع متوجه گرديدم كه امام زمان عليه السلام بود، از گذشته پشيمان شدم و بر مفارقت و نشناختن وى تاسف خوردم . بعد از هفت روز كاروان آمد، چون آنها از زنده بودن من مايوس بودند وقتى مرا در مكه ديدند مشهور شدم كه «طى الارض» دارم . پدرم فرمود: من هم حرز يمانى را نزد وى خواندم و آن را تصحيح نمودم و براى قرائت آن از وى اجازه گرفتم . (15) 3 . شفا و رستگارى
از مرحوم «شمس الدين» فرزند «اسماعيل هرقلى» (16) حكايتشده كه: پدرش در جوانى دچار بيمارى و زخم شديد و عفونى در پاى چپ خود شد به حدى كه او را سخت در فشار قرار داده و زندگىاش را به خطر افكنده بود . اين زخم چركين بويژه در فصل بهار شكافته مىشد و خون و چرك از آن جريان مىيافت . او از شدت ناراحتى از روستاى خود حركت كرد و به سوى «حله» آمد و نزد سيد گرانقدر رضى الدين «على بن طاووس» رفت . سيد پزشكان شهر را براى معاينه او دعوت كرد; ولى پزشكان اظهار عجز كردند . او به همراه «سيد» به بغداد آمد و در آنجا به پزشكان ماهر و حاذق مراجعه نمود و آنان پس از معاينه همان نظر پزشكان حله را داشتند . پس از آن بيمار با نااميدى به شهر مقدس سامرا رفت تا به امام زمان عليه السلام توسل جويد . پس از چند روز اقامت در سامرا به طرف نهر «دجله» رفت و پاى خويش را - كه به دليل جريان خون و چرك آلوده بود - شستشو داد و لباس تميز و جديدى به تن كرد و بازگشت . در ميانه راه به چهار سوار برخورد كرد كه يكى از آنان لباس ويژه بزرگان و علماى دينى را بر تن كرده بود . همه پياده شدند و سه نفر از آن گروه در دو سوى راه ايستادند و به بيمار سلام كردند و آن شخصيت پر شكوه كه گويى سالار آنان بود به طرف بيمار آمد و گفت: «انت غدا تروح الى اهلك; تو فردا به سوى خاندان و اهل خود باز مىگردى .» پس فرمود: جلو بيا تا زخم پايت را ببينم، اسماعيل پيش رفت و آن شخص بزرگوار دستخود را بر پاى او كشيد و آنگاه بر مركب خويش سوار شد . يكى از آنان گفت: «افلحتيا اسماعيل; اى اسماعيل شفا يافتى و رستگار شدى .» اسماعيل از اينكه آنان او را به نام و نشان مىشناختند شگفت زده شد . يكى از سواران گفت: ايشان را نشناختى؟ امام عصر عليه السلام است . در اين هنگام اسماعيل از غفلتبيدار شد و به سرعتخود را به آن شهسوار شفا بخش رسانيد و پاى او را كه در ركاب بود در آغوش كشيد و بوسه باران ساخت و در نهايت «اسماعيل» به دستور امام عليه السلام و اصرار همراهان از امام عليه السلام جدا شد و امام عليه السلام و يارانش او را تنها گذاشتند . بعد از آن «اسماعيل» به مرقد منور امام هادى و عسكرى عليهما السلام رسيد و مردم پس از اينكه متوجه سلامتى او شدند به سوى او هجوم بردند و پيراهنش را به عنوان تبرك پاره پاره كردند . پس از يك روز «اسماعيل هرقلى» به سمتبغداد حركت كرد، وقتى به بغداد رسيد انبوه مردم كه از ماجراى شفاى او آگاهى يافته بودند گرد او را گرفتند و پيراهنش را به منظور تبرك ذره ذره كردند و بردند . «سيد بن طاووس» و گروه ديگرى كه همراه او بودند به استقبال «اسماعيل هرقلى» آمدند و مردم را پراكنده ساختند . هنگامى كه «سيد» او را ديد فرمود: اسماعيل آيا تو شفا يافتهاى؟ پاسخ داد: آرى . سيد گرانقدر از مركب پياده شد و پاى اسماعيل را مشاهده كرد، اما اثرى از زخم نيافت و از شوق بيهوش شد . (17) 4 . مصونيت از اشتباه
آقا سيدعلى صاحب رياض از خط علامه حلى در حاشيه يكى از كتابهايش نقل مىكند كه: علامه در شبى از شبهاى جمعه تنها به زيارت قبر مولاى خود جناب ابى عبدالله الحسين عليه السلام مىرفت و بر حمارى سوار بود و تازيانهاى براى راندن حيوان در دست داشت . از روى اتفاق در اثناى راه شخصى پياده بر او وارد شد و به همراهى او در آمد و در طول مسير فتح باب مسئله و مكالمه نمود . علامه دانست كه او مردى است عالم و خبير و لذا در مقام سؤال از برخى مشكلات علمى بر آمد و ديد او حلال مشكلات است . علامه فهميد كه وحيد و يگانه عصر است، زيرا كسى چون خود نديده بود و خودش هم در اين مسائل متحير مانده بود . تا آنكه در اثناى راه بحثى به ميان آمد كه آن شخص بر خلاف علامه فتوى داد، علامه انكار كرد و گفت: اين فتوى بر خلاف اصل و قاعده است و دليل و خبرى كه وارد بر اصل و مخصص قاعده گردد نداريم . آن مرد گفت: دليل اين حكم حديثى است كه شيخ طوسى - عليه الرحمة - در كتاب تهذيب خود نوشته است . علامه گفت: چنين حديثى در تهذيب نديدهام كه شيخ طوسى يا ديگران نقل كرده باشند . آن شخص گفت: آن نسخه از كتاب تهذيب را كه در اختيار دارى فلان مقدار ورق بزن، در فلان صفحه و فلان سطر آن را خواهى ديد . وقتى علامه اين گونه جواب شنيد متحير گرديد كه اين شخص كيست كه چنين از غيب سخن مىگويد . سپس علامه براى استظهار و استخبار از او سؤال نمود - در حالى كه از غايت تفكر و تحير تازيانه از دستش به زمين افتاد -: آيا مثل اين زمان كه غيبت كبرى در آن واقع گرديده درك شرف ملاقات صاحب الزمان امكان دارد يا نه؟ آن شخص چون اين سخن را شنيد به سوى زمين خم شد و تازيانه را برداشت و در دست علامه گذاشت و سپس فرمود: چگونه امكان ندارد و حال آنكه هم اكنون دست او در ميان دست تو مىباشد . علامه به محض اينكه اين سخن را شنيد از بالاى حيوان خود را بر پاهاى مبارك آن حضرت انداخت و شروع به بوسيدن كرد و از غايتشوق از هوش رفت و هنگامى كه به هوش آمد كسى را نديد; لذا افسرده و ملول گرديد و پس از مراجعتبه خانه كتاب تهذيب خود را ملاحظه نمود و آن حديث را در همان موضع كه آن بزرگوار فرموده بود مشاهده نمود و لذا در حاشيه كتاب به خط خود نوشت: اين حديثى است كه مولاى من صاحب الامر عليه السلام مرا به آن خبر داد . (18) 1) الارشاد، شيخ مفيد، اعلمى للمطبوعات، ص346; كمال الدين و تمام النعمة، شيخ صدوق، كتابفروشى اسلامى، ج2، ص104 . 2) بحارالانوار، مرحوم مجلسى، المطبعة الاسلامية، ج51، ص15 . 3) نجم الثاقب، ميرزا حسين طبرسى نورى، علميه اسلاميه، ص28 . 4) اصول كافى، مرحوم كلينى، مطبعة الحيدرى، ج1، ص337; كمال الدين و تمام النعمة، همان ص11 . 5) الاحتجاج، مرحوم طبرسى، منشورات نعمان، ج2، ص297; كتاب الغيبة، شيخ طوسى، چاپ تبريز، ص257; كمال الدين، همان، ص193; بحارالانوار، همان، ج51، ص361 . 6) بحار الانوار، همان، ج53، ص318 . 7) همان، ج52، ص151 . 8) همان و بحار الانوار، ج 53، ص324 . 9) بقره/1 تا 3 . 10) يونس/20 . 11) كمال الدين و اتمام النعمة، همان، ص10; بحارالانوار، همان، ج52، ص124 . 12) بحارالانوار، همان، ج52، ص124 . 13) ملا احمد اردبيلى نجفى متوفى 993 ه - كه در ميان فقهاء وبزرگان به «محقق اردبيلى» و نزد عموم به «مقدس اردبيلى» مشهور است - از مشاهير فقها و محققين ما است . در فقه، اصول، حكمت و كلام استاد مبرز، و در زهد و تقوا يگانه روزگار بوده است . دانشمندان بزرگى چون ملا عبدالله شوشترى، شيخ حسن صاحب معالم، سيدمحمد صاحب مدارك، امير فيض الله تفرشى و مير علام از شاگردان وى مىباشند . 14) بحارالانوار، همان، ج52، ص176 . 15) همان، ج52، ص175 . 16) «هرقل» نام روستايى در منطقه «حله» بود و «حله» شهرى است در عراق كه در 40 كيلومترى كربلا است . 17) كشف الغمة فى معرفة الائمه، على بن عيسى اربلى (ابن طاووس)، مكتبة بنى هاشم، ج3، ص183; بحارالانوار، همان، ج52، ص61 . 18) قصص العلماء، ميرزا محمد تنكابنى، ص277; دار السلام، عراقى ميثمى، كتابفروشى اسلاميه، ص288 .