يا خاتم النبيين غمخوار عالمى تو
آوارهاى چو من نيستخاكى نهاد ديگر
ده سال شد كه در هند عمرم به رايگان رفت
در سومنات دهلى مدح تو مىسرايم
زان پيشتر كه آيد بلبل به زند خوانى
پيش تو چون ننالم از جور آسمانى
تا اين كهن بتا را افلاك گشته بانى
زينان كسى نداده بر باد زندگانى
زان پيشتر كه آيد بلبل به زند خوانى
زان پيشتر كه آيد بلبل به زند خوانى
نفسى الفداء لقبرانتساكنه
اطلال ذاك الحمى طوريلازمه
تهوى اليها قلوب العارفين كما
رواقه جبل الله المنيف سمت
في العز قبته العليا على القلل
فيه الهدى والندى كالعلم والعمل
انس القريب و امن الخائف الوجل
تهوى الى الخلد من حاف و منتعل
في العز قبته العليا على القلل
في العز قبته العليا على القلل
مسائل كلامى و فلسفى
در مورد اطلاعات و تسلط حزين در باب فلسفه وكلام كافى است نظرى اجمالى به مثنوى وديعة البديعه او كه در آن از سنايى غزنوى در حديقة الحقيقة اقتباس كرده ستبيفكنيم. او در اين مثنوى همچون فيلسوفى به بحث دربارهى مراتب وجود مىپردازد و آن را به وجود واجب و وجود ممكن تقسيم مىكند و سپس از بارزرين خواص ممكن كه فقر و احتياج باشد ياد مىكند و مىگويد:
خاصهى ممكن افتقار بود
ازگدا مضحك است استغنا
قبله احتياجها همه اوست
بىنيازى مطلق از ذات است
ذات او قبلهگاه حاجات است
او ز هر سلك و هر شمار بود
همه هيچ و خداى راست غنا
جزء و كل را بر آستانش روست
ذات او قبلهگاه حاجات است
ذات او قبلهگاه حاجات است
قد لزم الامكان للمهية
وحاجة الممكن اولية (3)
وحاجة الممكن اولية (3)
وحاجة الممكن اولية (3)
وحدت صفات و ذات
و در مورد ذات و صفات حق اشاره به وحدت آن صفات واتحاد آنها با ذات مىكند و مىگويد:
چون تفكر به ذات او نرسد
جمله اوصاف عين ذات بود
در حقيقت صفت هويت است
احدى الحقيقت استخدا
هستيش هر چه هست ذات آن است
حكمت است آنچه قدرتش خوانى
عين واحد ظهور ذات كند
به اثر جلوه صفات كند
هم به كنه صفات او نرسد
گرچه مفهوم آن صفات بود
مغز معنى و هر چه بينى پوست
اختلافات باشد از اسما
آنچه قدرت بود حيات آن است
بصر است آنچه سمع مىدانى
به اثر جلوه صفات كند
به اثر جلوه صفات كند
ان الحقيقية من صفاته
بشعبتيها هي عين ذاته (4)
بشعبتيها هي عين ذاته (4)
بشعبتيها هي عين ذاته (4)
مراتب يقين
و نيز او همچون عارفى توانا به تفاوت ميان مراتب يقين مىپردازد و «علم اليقين» را كه خاصهى ارباب عقول است از «عين اليقين» كه ويژه اصحاب علوم است از «حق اليقين» كه مخصوص خداوندان معرفت است ممتاز مىسازد:
گر به هستى نظر كند عارف
بيند اول فراخور حالش
چون به عين اليقين رسد زان پس
چونكه حق اليقين نمايد رو
گويد آنگاه ليس الا هو
چون به علم اليقين بود واقف
ذات حق و صفات افعالش
همه ذات و صفات بيند و بس
گويد آنگاه ليس الا هو
گويد آنگاه ليس الا هو
حديث ولايت
و به عنوان يكى از مواليان و محبان حضرت مولى الموالى به احاديث معروف كه مورد اتفاق همه مسلمانان است همچون حديث «مدينه علم» و«حديث منزلت» و «حديث موالاة» اشاره مىنمايد:
حصن ايمان در مدينه علم
داده حقش سرير هارونى
شده منصوص سرور احرار
ها دعا كنت من له المولى
پس از آن گفت وال من والاه
رانده خصمش به تيغ من عاداه (5)
آن گران لنگر سفينه علم
رفته خصمش به چه قارونى
در حضور مهاجر و انصار
فعلي وليه الاولى
رانده خصمش به تيغ من عاداه (5)
رانده خصمش به تيغ من عاداه (5)