پیوند دین و سیاست از نگاه امام خمینی (ره) (6) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پیوند دین و سیاست از نگاه امام خمینی (ره) (6) - نسخه متنی

علیرضا انصاری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پيوند دين و سياست از نگاه امام خميني(قده) بخش آخر

عليرضا انصاري

عوامل ايجاد تفكر جدايي دين از سياست

شواهد و دلايلي كه، در خصوص همگرايي دين وسياست مورد تحليل قرار گرفت، ثابت كرد كه بين اين دو عنصر وحدت وجود دارد. اكنون بايد به اين پرسش پاسخ داد: چه عواملي تفكر واگرايي دين از سياست را پديد آورد و طراحان آن چه كساني بودند؟

امام خميني(قده) فقيه ژرف انديش و تيزبين، هنگام تبيين پيوند دين وسياست به اهداف و عوامل جدايي دين از سياست نيز پرداخت. تا افكار صاحبان انديشه را به اين نكته جلب كند، تز جدايي دين از سياست ساخته و پرداخته ستمگران و استعمار گران است.

يكي از موضوعات بايسته اين پژوهش، موضوع ايجاد تفكر جدايي دين از سياست در حوزه تاريخ اسلام است. نظريه پردازان معاصر در خصوص پيشينه و عوامل تفكر جدايي دين از سياست، اختلاف نظر دارند؛ ولي آنچه همه بر آن اتفاق دارند، اين است كه تز جدايي دين از سياست از سوي فرمانروايان ستمگر و استعمار گران ارائه شده است.1

بحث در خصوص تاريخ عوامل ايجاد تفكر جدايي دين از سياست، به فرصت ديگر نياز دارد وبر صاحبان قلم است كه در اين باره تحقيق كنند. هدف اين نوشتار بررسي عوامل جدايي دين از سياست، از منظر امام راحل است. آن بزرگوار در تبيين اين مسأله به عنوان زير اشاره مي كند:

1 ـ بني اميه و بني عباس

از نگاه امام سياست بخشي از اديان الهي است: انبيا شغلشان سياست است...2 امام عقيده دارد كه دين واقعي مسيحيت نيز با سياست همگراست.3 در عصر رسول خدا(ص)، به دليل اينكه آن حضرت رسماً حكومت تشكيل داد و خود بنيانگذار همگرايي دين و حكومت بود؛ كسي شعار واگرايي دين و سياست را مطرح نكرد و تلفيق اين دو عنصر مورد قبول همه مسلمانان بود. امام فرمود: «پس از رحلت رسول اكرم(ص)، هيچ كس از مسلمانان در اين معنا كه حكومت لازم است ترديد نداشت. هيچ كس نگفت حكومت لازم نداريم. چنين حرفي از هيچ كس شنيده نشد. در ضرورت تشكيل حكومت اسلامي همه اتفاق نظر دارند. اختلاف نظر در كسي بوده كه عهده دار اين امر بشود و رئيس دولت باشد.»4

از منظر امام تز جدايي دين از سياست پديده شومي است كه، بعد از رحلت رسول اكرم(ص)، در ابتدااز سوي بني اميه و بني عباس طرح ريزي شد. وامروزه پرچمدار آن استعمار و استكبار جهاني است. آن بزرگوار مي فرمايد: «...اين يك نقشه شيطاني بوده است كه از زمان بني اميه و بني عباس طرح ريزي شده است و بعد هم هر حكومتي كه آمده است تأييد اين امر كرده است؛ و اخيراً كه راه شرق و غرب به دولتهاي اسلامي باز شد، اين امر در اوج خود قرار گرفت كه اسلام يك مسئله شخصي بين بنده و خداست. وسياست از اسلام جدا است...»5

«... اين هم يك نقشه بوده است كه از صدر اسلام ريشه دارد.»6

استاد شهيد مطهري عقيده دارد كه پيشينه جدايي دين از سياست به صدر اسلام باز مي گردد.7 بني اميه، كه با حاكميت اسلام و رهبري ائمه(ع) مخالف بودند، سعي داشتند دين را حذف و ائمه(ع) را از صحنه سياست خارج كنند؛ زيرا حاكميت دين و رهبري ائمه(ع) با حكومت سلطنتي آنان سازگار نبود، معاويه، بعد از صلح با امام حسن(ع)، در عراق سخنراني كرد و گفت: من با شما جنگ نكردم تا نماز بخوانيد و روزه بگيريد و يا حج كنيد يا زكات بدهيد، شما اين كار را مي كنيد. من با شما جنگ كردم تا بر شما حكومت كنم و بر مقصود خود نيز دست يافتم.8 به تعبير
استاد شهيد مطهري عقيده دارد كه پيشينه جدايي دين از سياست به صدر اسلام باز مي‏گردد. بني اميه، كه با حاكميت اسلام و رهبري ائمه(ع) مخالف بودند، سعي داشتند دين را حذف و ائمه(ع) را از صحنه سياست خارج كنند.

مرحوم علامه طباطبايي، معاويه با اين سخنان به جدايي دين از سياست اشاره كرد.9 بني عباس نيز، همانند بني اميه، با حاكميت دين و ائمه(ع) مخالف بودند؛ زيرا مي‏دانستند كه ائمه(ع) براي رهبري امت اسلامي از همه شايسته‏ترند و با بودن آنها مردم رهبري بني عباس را نمي‏پذيرند. از اينرو تز جدايي دين از سياست را مطرح كردند، تا آنها رهبران سياسي مردم باشند و ائمه(ع) رهبران ديني. واقعيت اين است كه بني‏اميه و بني عباس به منظور خارج كردن ائمه(ع) از صحنه سياست تز جدايي دين از سياست، را مطرح كردند.

2 ـ انحراف و تحريف حكومت

از ديدگاه اسلام حكومت هدف نيست، بلكه وسيله‏اي است براي حاكميت خدا و اجراي قوانين الهي. از اينرو، در متون اسلامي حكومت امانت و مسؤوليت و حاكم اسلامي مسؤول معرفي شده است: «اِنَّ اللّه‏َ يَأْمُرُكُمْ اَنْ تَؤدّوُا الاَماناتَ اِلي اَهْلِها»10

رسول خدا(ص) فرمود: «كلكم راع و كلكم مسؤول ... فالامام راع و هو مسئول...»11

امام علي(ع) حكومت را امانت خوانده است؛12

و امام راحل نيز فرمود: «عهده دار شدن حكومت في حد ذاته، شأن و مقامي نيست، بلكه وسيله انجام وظيفه اجراي احكام و بر قراري نظام عادلانه اسلام است.»13

متأسفانه حكومت، در همان صدر اسلام، از مسير و معناي اصلي‏اش منحرف شد. اين انحراف به دو صورت انجام پذيرفت؛ يكي سلب حكومت از ائمه(ع) و ديگري مورثي شدن حكومت. بدين ترتيب، حكومت از معناي اصلي‏اش منحرف شد و وسيله‏اي براي عياشي، رقابت سياسي و رياست طلبي گرديد.

چنان كه ابو سفيان حكومت را توپي خواند كه بني اميه بايد سمت يكديگر پرتاب كنند. و نگذارند از ميان آنان خارج شود.14

انحراف و تحريف حكومت سبب شد، تا مسلمانان در تشخيص حكومت دچار اشتباه شوند. حكومت، به معناي تحريف شده، در ديدگاه امام علي(ع) از بند كفش بي ارزش‏تر است.15

با توجه به مطالب فوق، امام راحل عقيده دارد كه يكي از علل ايجاد تفكر جدايي دين از سياست انحراف حكومت است: «در صدر اسلام از زمان رسول خدا تا آن وقتي كه انحراف در كار نبود، سياست و ديانت توأم بودند.»16

«... پس از رحلت رسول اكرم(ص) معاندين و بني اميه (لعنهم اللّه‏) نگذاشتند حكومت اسلامي با ولايت علي ابن ابي طالب(ع) مستقر شود. نگذاشتند حكومت مرضي خداي تبارك و تعالي و رسول اكرم در خارج وجود پيداكند. در نتيجه آن را دگرگون كردند، برنامه حكومتشان با برنامه اسلام مغايرت داشت، رژيم حكومتي و طرز اداره و سياست بني اميه و بني عباس ضد اسلام بود. حكومت كاملاً وارونه و سلطنتي شد. و به صورت شاهنشاهان ايران و روم و فراعنه مصر در آمد.»17

در صدر اسلام از زمان رسول خدا تا آن وقتي كه انحراف در كار نبود، سياست و ديانت توأم بودند.

نگرش امام راحل در خصوص علت جدايي دين از سياست با نگاه نخبگان ديگر نيز هماهنگ است؛ چنانكه راشد الغنوشي يكي از علل جدايي دين از سياست را موروثي شدن خلافت و انحراف حكومت مي‏داند.18 استاد جعفرسبحاني نيز مي نويسد: «تبديل خلافت اسلامي به سلطنت موروثي و ادامه اين وضع در طول تاريخ سبب شد، اكثريت مسلمانان در تشخيص آن دچار اشتباه شوند.»19

3 ـ عملكرد فرمانروايان ستمگر

متأسفانه با جدايي رهبري دين از رهبري سياسي و كنار گذاشتن امامان معصوم(ع) از صحنه سياست، حاكماني روي كار آمدند كه واجد شرايط رهبري نبودند. عملكرد اين ستمگران موجب شد مسلمانان سير و منش آنها را ضد دين بدانند؛ زيرا حكومت اسلامي با آنچه فرمانروايان ستمگر انجام مي دادند، تفاوت داشت. آنها ميان فرمانروايي مانند يزيد، كه شراب مي نوشيد و خانه خدا را خراب كرد، با فرمانهاي خداوند در قرآن فاصله بسيار مي ديدند.20

شيوه ناپسند خلفا سبب شد تا دين مداران و دين باوران قداست دين را منافي حكومت بدانند و تصور كنند دين با سياست ارتباط ندارد. مدعيان جدايي دين از سياست نيز ستم و جنايات زمامداران را يكي از عوامل جدايي دين و سياست مي دانند.21

جنايات و اعمال غيرانساني حكومتهاي غير اسلامي، نيز در ايجاد تفكر جدايي دين از سياست در حوزه تاريخ اسلامي تأثير فراوان داشته است.عملكرد حاكمان ستمگر و انحراف حكومت سبب شد تا برخي از مسلمانان به حكومت بد بين شده و شعار تنافي قداست دين با سياست سردهند؛ شعاري كه استعمار نو نيز در تز جدايي دين از سياست از آن بهره گرفت.

4 ـ استعمار

ضديت استعمار گران با دين و دين مداران برهيچ كس پوشيده نيست. از آنجا كه تعاليم دين با منافع استعمارگران در تضاد است، سود جويان استعمارگر از هر اهرمي بهره گرفتند تا دين را از صحنه سياست خارج كنند: «غرب براي رسيدن به هدفهاي سياسي و اقتصادي خود بر آن شد، پيروزيهاي نظامي و سياسي خود را با برتري فره نگي استوار سازد و اسلام را به عنوان مهمترين مانع از سر راه خود بردارد و اين ممكن نبود جز اينكه تز جدايي دين از سياست را در بين مسلمانان نهادينه كند.»22

«شواهد تاريخي گوياي آن است كه انديشه لائيك و جدايي دين از حكومت، در دو سده اخير به دست استعمار به جهان اسلام راه يافت.»23

استعمار به خوبي مي دانست كه دين و روحانيت هرگز با فساد و غارت منابع ملتها كنار نمي آيند. بنا براين در انديشه خارج كردن دين و روحانيت از سياست فرو رفتند و چون مي‏دانستند جز با بهره گيري از ابزار و شعار ديني بدين مهم دست نمي يابند، ناگزير از راه دين وارد شدند و براي جدايي دين از سياست از شعار تنافي قداست دين و سياست، كه در ظاهر رنگ مذهبي داشت، بهره بردند. مسلمانان، كه در طول تاريخ شاهد حكومتهاي منحرف و عملكرد غير انساني زمامداران ستمگر بودند، تحت تأثير اين شعار قرار گرفتند.بقيه در صفحه 47

البته استعمارگران براي ترويج تز جدايي دين از سياست، از عوامل ديگري نيز استفاده كردند. نخست آن كه دين را مسايل عبادي و فردي تفسيركردند و سياست را فريب و نيرنگ خواندند. در چنين موقعيتي، شعار تنافي قداست دين و سياست درست و قابل پذيرش جلوه مي كرد. زيرا طبيعي است كه دين با سياست غير مشروع (فريب و نيرنگ) ارتباط ندارد.

استعمار، در مسير بيرون كردن دين از صحنه سياست، از دو گروه عمده روشنفكران غرب زده و فرمانروايان مسلمان بهره گرفت. روشنفكران غرب زده، كه سخت تحت تأثير فرهنگ و تمدن غرب بودند و غرب را مهد تمدن مي پنداشتند، عقيده داشتند كه دين نمي تواند در صحنه‏هاي سياسي حضور داشته باشد. و در اين عرصه بايد از قوانين غرب استفاده كرد. امام راحل مي فرمايد: «چپاولگران حيله گر كوشش نمودند، بدست عمّال به ظاهر روشنفكر خود اسلام را همچون مسيحيت به انزوا كشانده و علما را در چارچوب مسايل عبادي محبوس كند.»24

امام راحل، در بـاره گـروه دومي كه غرب در اين مسير از آنها بهره برد، مي فرمايد: «همه مي‏دانيم و بايد بدانيم كه آنچه از قرنهاپيش تا اكنون بر سر مسلمين خصوصاً در يكي از دو قرن اخير كه دست دولتهاي اجنبي به كشورهاي اسلامي باز شده و سايه شوم آنان بلاد مسلمين را به تاريكي و ظلمات كشانده ... غفلت مسلمانان از مسايل سياسي و اجتماعي است كه به دست استعمارگران و عمال غرب و شرق زده آنان بر مسلمانان ... تحميل شده است كه حتي غالب علماي اسلامي گمان مي كردند و مي كنند كه اسلام از سياست منزوي است.»25

يكي از عمال استعمار مي گويد: ما با خواستار شدن جدايي دين از سياست از دين مي خواهيم كه خودش با دلخواه و با رضايت خود، خود كشي كند.»26

آية‏اللّه‏ ابراهيم اميني مي گويد: «استعمارگران و ابرجنايتكاران كه اسلام را بزرگترين سد راه منافع خويش يافتند به كمك عمال مزدور خويش سعي كردند اسلام [را ]از صحنه خارج سازند. و آن را به صورت يك دين بي حركت و بي مسؤوليت معرفي نمايند.»27

متأسفانه استعمارگران در اشاعه جدايي دين از سياست موفق بودند؛ زيرا تز جدايي دين از سياست آن قدر در جوامع اسلامي اثر گذاشته بود كه به تعبيرامام راحل دين مداري با عدم دخالت در سياست ارزيابي شد و دخالت روحانيت در سياست گناه به شمار مي‏آمد.28

جاي ترديد نيست كه اگر دين با سياست واقعي منافات داشت، پيامبران و ائمه(ع) از سياست كناره‏گيري مي كردند و ديگران را نيز به اين كار فرا مي خواندند. سيره ائمه(ع) و رسول اكرم(ص) نشان مي دهد كه دين و سياست تنافي ندارند.

امام راحل در باره عدم تنافي دين و سياست فرمود: «... اينها اين جور قداست را مي خواهند و نمي دانند كه اسلام و پيغمبر اسلام، با تمام قداست، اين مسايل را داشتند. تمام قداست و الوهيت محفوظ بوده است مع ذلك مي رفتند و اشخاصي كه برخلاف مسير انسانيت هستند آنها را دفع مي كردند و سياست مملكت را حفظ مي‏كردند و منافات با قداست هم نداشت.»29


18 ـ روزنامه اطلاعات، 29/3/1370، ص 11.

17 ـ ولايت فقيه، ص 32.

13 ـ ولايت فقيه، ص 59.

14 ـ مروج الذهب، ج 2، ص 342؛ الغدير، ج 8، ص 278؛ حماسه حسيني، ج 3، ص 45 و 46.

16 ـ صحيفه نور، ج 17، ص 138.

11 ـ مسند احمد بن حنبل، ج 2، ص 206.

1 ـ مجله حوزه، سال پانزدهم، شماره 2 و 1، ص 327.

12 ـ سيري در نهج البلاغه، ص 131.

19 ـ مباني حكومت اسلامي، ج 1، ص 2.

10 ـ نسا: 58؛ تفسير عياشي ،جلد1، ص 249؛ البرهان، ج 1، ص 380؛ تفسير نمونه، ج 3، ص 430 ؛ سيري در نهج البلاغه، ص 129.

15 ـ نهج البلاغه، خطبه 3.

2 ـ مجله پيام قرآن، شماره 1/1373، ص 5؛ رساله نوين 4: 47 .

20 ـ المنظم، ج 6، ص 17.

27 ـ مجله اعتصام، 1362، ص 31.

24 ـ روزنامه كيهان، 11/5/1373.

21 ـ مجله كوثر، شماره هجدهم، ص 91.

22 ـ مجله حوزه،سال پانزدهم، شماره 2 و 1، ص 328.

26 ـ روزنامه جهان اسلام، 12/4/1372؛ ص 8، (به نقل از كتاب جدايي دين از سياست، منوچهر جمالي).

28 ـ مجموعه مقالات كنگره امام خميني(قده) و فرهنگ عاشورا دفتر اول، ص 330.

23 ـ همان.

29 ـ صحيفه نور، ج 9، ص 182.

25 ـ صحيفه نور، ج 18، ص 88؛ مجله پيام زن، خرداد 1371، ص 20.

3 ـ روزنامه جمهوري اسلامي، 5/1375، ص 15؛ مجموعه مقالات كنگره امام خميني(قده)، ص149.

4 ـ ولايت فقيه، ص 20؛ مجله حوزه، سال پانزدهم، شماره 2 و 1، ص 297ـ296.

5 ـ مجله پيام زن، شماره 3، 1373، ص 20.

6 ـ مجموعه مقالات كنگره نقش زمان و مكان در اجتهاد، 13:59.

7 ـ امامت و رهبري ،ص 31 و 32.

8 ـ مجموعه مقالات كنگره بين المللي امام خميني(قده) و احياي تفكر ديني، ج 1، ص 85.

9 ـ شيعه در اسلام، ص 21.

/ 1