حسینیان آشنا نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حسینیان آشنا - نسخه متنی

مهدی بخت آور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حسينيان آشنا شيعيان مركه

مهدي بخت‏آور

در آنسوي كوههاي سر به فلك كشيده (تيان شان) و در دشتهاي سبزفام جنوب قزاقستان، گروهي از ايرانيان رنج كشيده زندگي مي‏كنند كه در طول هشتاد سال به زندگي غريبانه و دوري از وطن انس گرفته و بر تنهايي خويش اشك ماتم ريخته‏اند.

انسانهاي مخلصي كه روزگار سختي را در طول سالهاي تاريك خفقان ماركسيسم، بريده از سرزمين مادري بسر برده و اكنون نيز عليرغم گسستگي بندهاي اسارت هنوز مظلومانه به سوختن و ساختن روزگار مي‏گذرانند.

آري اين جمع محنت‏زده هموطنان ايراني است كه در سالهاي نخست انقلاب بلشويكي اسير چنگالهاي زشت‏خويان حكومت ترور و وحشت شوروي گرديده و از گزند روزگار در مكاني بسيار دور دست در كوهپايه‏هاي شمالي ديوار بلند تيان‏شان رحل اقامت افكندند.

در صبحدم روزي از روزهاي محرم حسيني در محل سفارت جمهوري اسلامي ايران در قرقيزستان از وجود يك هزار خانواده آذري ايراني در منطقه (مركه) واقع در يكصد و بيست كيلومتري شهر بيشكك اطلاع پيدا كرده و به ديارشان شتافتيم با طي مسافت دو ساعته در طول جاده بيشكك ـ تاشكند به نقطه‏اي رسيديم كه گويي شهر كوچكي از شهرهاي شمالي ايران است. مردمي ستمديده كه نزديك به يك قرن از ديار خويش آواره گشته و رنج سفر طولاني از كرانه‏هاي سبلان سبز در آذربايجان ايران تا پشت حصارهاي آهنين تيان‏شان در قزاقستان را بر خود هموار ساخته‏اند.

مقارن ظهر روز هفتم محرم وارد جمع گرم اين برادران و خواهران دورافتاده شديم كه سر از پا نشناخته به استقبالمان آمده و از دل و جان ابراز احساسات مي‏كردند. گويي انبوهي از اميدها و عواطف سركوب‏شده انسانهاي محروم بود كه با ديدن تني چند از هموطنان و هم مسلكانشان به يكباره شكفته مي‏شد. احساسات پاكي كه در طول هشتاد سال در سختيهاي روزگار گرفتار آمده و با گذشت زمانها غبار حرمان گرفته و عقده‏هاي دردناك را در درونهاي سوخته‏دلان نهفته ساخته است.

در همان ديدار نخست، دلها بر هم گره خورده و صفاي باطن و اخلاص بر ضميرشان بر چهره‏هاي افروخته هويدا گشت.

قطرات زلال اشك بر گونه‏ها جاري شده و مشتاقانه بر گردمان حلقه زدند. پيرمرد سالخورده‏اي كه آخوند يكي از مسجدهايشان بود، جمعيت را شكافته و جلوتر آمد. بعد از احوالپرسي خود را به او معرفي كرديم و گفتيم كه از ايران آمده‏ايم براي شركت در عزاي حسيني به جمع شما پيوسته‏ايم. پيرمرد كه گويي هنوز با احتياط و ترديد با ما سخن مي‏گفت نزديكتر آمده از من پرسيد: به من بگو كه آيا بر مهر نماز مي‏خواني يا نه؟! گفتم آري پدرجان. ما هم مسلك شماييم و همه عزادار مولايمان حسين مظلوم و غريب يكباره پيرمرد دستها گشوده و در آغوشم كشيد و اشك از چشمانش سرازير گرديد. گفت: پس شما از ما هستيد؟! آخر عزيزان، ما بيش از 50 سال است كه در اين ديار غربت تنها و مخفيانه عزاداري كرده‏ايم. آخر ما در ميان بيگانگان و نامحرمان محصور مانده‏ايم. كسي اينجا حسين(س) را نمي‏شناسد. ما را ملامت نكنيد كه ما به حفظ اسرارمان عادت كرده‏ايم به سادگي كسي را در جمع خود نمي‏پذيريم و تا كنون كسي از ايران سراغ ما نيامده و شما تنها ايراني هستيد كه بعد از نزديك به يك قرن نزد ما آمده و از ما يادي كرده‏ايد. گفتم پدر جان حق با شماست. تحفظ و تقيد مرام آل محمد(ص) است. شما از بيگانگان خوفناكيد. اما افسوس كه دوستان آشنا نيز شما را نشناخته‏اند. جاي بسي تأسف است كه خيل عظيمي از هموطنان وفادارمان در گوشه‏اي از دنياي كنوني غريبانه زندگي بگذرانند و ملت حق‏شناس ايران از آنها بي‏خبر باشند اما پدر جان بدان كه ملت ايران شما را رها نمي‏كند. داستان زندگي غمبار شما را كسي در ايران نمي‏داند.

پيرمرد رنج ديده ديگري كه سختي گذر ايام تلخ از چهره مغمومش پيدا بود از در سخن برآمده و گفت: آخر هر دولتي مردمش را پيدا كرده و حمايت مي‏كند. ما ايراني هستيم و تا دهها سال پس از شروع اسارت شناسنامه ايراني خود را مخفيانه نگهداشته بوديم تا حاكمان ستمكار بازور و شكنجه برگه‏هاي هويت ما را گرفتند و شناسنامه روسي دادند. ما در حال حاضر پناهي غير از دولت ايران نداريم چرا ما را درنمي‏يابيد و تنهايمان گذاشته‏ايد؟ از سخنان تكان‏دهند پير خردمند بغض سردي گلويم را فشرد و چيزي نگفتم و از اعماق دل بر حال زار ايتام آل محمد(ص) سوختم.

* * *

ما را به داخل مسجد اصلي هدايت كردند تا از نزديك شاهد عشق‏ورزي صادقانه آنها بر شهيد كربلا باشيم. وقتي وارد مسجد شديم تمثالي از خميني كبير(ره) نظرمان را جلب كرد. پرسيديم كه اين تصوير را از كجا آورده‏ايد؟ گفتند سالهاي قبل يكي از ماها براي زيارت قبر امام هشتم(ع) به مشهد مشرف گرديد و موقع بازگشت تصويري از امام خميني به همراه خود آورد. ولي ما خميني را از گذشته‏هاي دور مي‏شناختيم. پيام ايشان را به گورباچف شنيده‏ايم. ما سالهاست كه از او تقليد مي‏كنيم. داستان تقليد كردن ما نيز به اين شكل بود كه ما از قديم‏الايام و به پيروي از گذشتگانمان از آقا سيد ابوالحسن اصفهاني تقليد مي‏كرديم و به تقليد او باقي بوديم چرا كه تنها او را مي‏شناختيم و به او عشق مي‏ورزيديم. تا اينكه در يكي از سالهاي خفقان، دوستي توضيح‏المسائل امام خميني را به اين منطقه رساند. ما نشسته و رساله امام را مو به مو با رساله آية‏اللّه‏ اصفهاني تطبيق كرديم و به اين نتيجه رسيديم كه اين دو از يك سرچشمه سيراب گشته‏اند و علم هر دوي آنها علم آل محمد(ص) است و احساس كرديم كه در حال حاضر مرجع تقليد واقعي امام خميني است و در جمع عمومي اعلام كرديم كه ما مقلد آقا گشته‏ايم.

در جمع با صفاي آن عزيزان از هر دري سخن گفته شد تا اينكه دريچه‏اي بر ماجراي تلخ آوارگي پدرانشان از سرزمين مادري برايمان گشودند. داستان غمبار آوارگي و تبعيد اين عزيزان بسيار دردناك و اسفبار است.

... ما از عشاير آذربايجان در مناطق مشكين شهر و بيله‏سوار مغان بوده‏ايم و بطور سنّتي از منطقه‏اي به منطقه ديگر كوچ مي‏كرديم. به دنبال پيروزي انقلاب بلشويكي در شوروي و بسته شدن مرزهاي ايران با آن كشور در سال 1918 در آن سوي مرزها گرفتار شديم. اين واقعه دردناكي بود كه سرنوشت تلخ انسانهاي بسياري را در پشت درهاي بسته نظام الحاد كمونيستي رقم زد. سرنوشتي كه آينده‏اي تاريك را پيش‏روي فرزندان معصوم اين بخت‏برگشتگان ترسيم مي‏نمود.

آري اينچنين بود كه زنجيرهاي اسارت بر گردن اين مظلومين افتاده و از ديار و كاشانه اجدادي آواره گشتند. اما اين مردم رنجديده بمدت 20 سال در پشت مرزهاي ايران در انتظار بازگشت به وطن باقي ماندند تا عاقبت بلشويكها در سال 1938 در صدد انتقال آنان به مناطق دور دست برآمدند تا از مشكل‏آفريني آنها كه در حاشيه مرزهاي ايران دائما در سوداي بازگشت به خانه و كاشانه با اين سوي مرزها در ارتباط بودند، آسوده گردند. اين بود كه با فشار و اجبار همه اين محنت‏زدگان را يك شبه سوار قطار كرده و به سوي مناطق نامعلوم گسيل دادند. كاروان تبعيديان با طي كردن هزاران كيلومتر به سرزمين قزاقستان رسيده و در منطقه «مركه» پياده شدند. مردمي كه بر اساس سياست تدوين شده نظام كمونيستي به ديار فراموشي سپرده مي‏شدند تا از مليت و مذهب خويش دور گشته و در سرزمين غربت در ميان مليتهاي ناهمگن از فرهنگ اصيل خويش تهي گردند.

اما بر خلاف مكر و حيله دشمنان اين انسانهاي غيرتمند به خوبي از سنتهاي مذهبي و ملي خويش پاسداري كردند. اندكي بعد يعني در سال 1946 مخفيانه مسجدي ساخته و اجتماعات خويش را در آن برپا كردند. اين مسجد كه هنوز پابرجاست به صورتي كاملاً پوشيده و در ناحيه‏اي دور از خيابان اصلي بنا گرديده و حصاري از خانه‏هاي شيعيان آن را احاطه كرده است. مدتها اين تنها مسجدي بود كه محل اجتماع شيفتگان مرام حسيني(ص) بوده و هر ساله انبوه مردم دلداده حسين به شكلي كاملاً مخفيانه در داخل مسجد جمع گشته و پنهاني بر عزاي مولايشان اشك ماتم مي‏ريختند بعد از مدتي به خاطر افزايش جمعيت و محدود بودن محيط مسجد مردم دست بكار ساختن دو مسجد ديگر شدند كه در استتار و پوشش كامل آن دو مسجد را نيز بنا كردند.

در حال حاضر شهرك ايرانيان داراي سه مسجد است كه در طول ماههاي محرم و صفر شبانه‏روز مردم در آن اجتماع مي‏كنند در يكي از مسجدها ما شاهد انبوه جمعيت عزادار بوديم كه علاوه بر محيط داخلي مسجد (كه از دو قسمت برادران و خواهران تشكيل مي‏شد) در صحن بزرگ بيروني مسجد نيز گرد آمده بودند. اين دسته‏هاي حسيني كه تعداد شركت‏كننده‏ها به صدها عزدار سياهپوش مي‏رسيد به شكلي كاملاً شبيه با عزاداريهاي سوزناك آذربايجاني كشورمان بر سر و سينه زده و ساعتهاي متمادي تا پاسي از شب نوحه گفته و گريه و زاري مي‏كردند. جالب اينكه به هنگام اذان مغرب، همه دست از عزاداري كشيده و در اول وقت نماز، فريضه نماز را با صفاي خاصي بجا مي‏آوردند.

جاي بسي تأسف بود كه از ميان حدودا ده هزار شيعه ايراني در اين ناحيه تنها دو نفر پيرمرد بودند كه مي‏توانستند قرآن بخوانند چرا كه غير از اين دو نفر فرد ديگري از الفباي عربي و فارسي آشنايي نداشت. يكي از اين دو نفر پيرمرد سالخورده‏اي به نام عزيز بود كه مدتها پيش در شهر «چيمكند» قزاقستان اقامت داشته است اين پيرمرد زنده‏دل روخواني قرآن را از طريق برنامه آموزش قرآن كه به زبان آذري از راديوي برون مرزي تبريز پخش مي‏گرديد، آموخته است. او مي‏گفت در سالهايي كه در چيمكند بودم تنها مونس من راديوي تبريز بود كه از طريق آن معارف اسلامي را مي‏آموختم. اما از وقتي كه به مركه آمده‏ام ديگر از برنامه‏هاي راديويي ايراني محروم گشته‏ام. در اين نواحي به هيچ وجه راديو يا تلويزيون ايران قابل دسترسي نيست و ما علاقمند به استفاده از برنامه‏هاي اسلامي راديوي ايران هستيم. او التماس مي‏كرد كه به مسؤولين ايران بگوييد تا فرستنده صدا و سيما را در آسياي ميانه تقويت نمايند كه اين عزيزان از تنها وسيله ارتباطي با وطن محروم نگردند.

عزيز مي‏گفت كه مدتها پيش از راديوي ايران شنيده‏ام كه خطبه‏هاي اميرالمومنين علي(ع) را در كتابي جمع كرده‏اند و من بسيار علاقه دارم كه آن كتاب را بخوانم ولي متأسفانه تاكنون دستم به آن نرسيده است. با شنيدن سخنان دل‏گداز اين پير رنجديده كه عاشقانه دنبال يافتن حقائق الهي بود اشك حسرت بر ديده‏ام افتاده و بر حال و روز تار اين محرومين از معارف اهل بيت(ع) ناليدم. آري اينها حقيقتا مصداق بارز ايتام آل محمد(ص) هستند كه مشتاقانه در پي دسترسي به درياي بيكران اسلام ناب محمدي(ص) روز و شب مي‏گذرانند اما هزاران افسوس كه دستشان از منبع فيض كوتاه بوده و در مكاني دور نااميدانه در انتظار يافتن باريكه‏اي برچشمه پرفيض اهل بيت عصمت بسر مي‏برند.

به پير روشن ضمير گفتم: آري پدرم اين كتاب كه تو مي‏خواهي اسمش نهج‏البلاغه است و سخنان پرنور علي مرتضي(س) را در آن جمع كرده‏اند به او قول دادم كه در ملاقات بعدي اين كتاب شريف را برايش تهيه نمايم. روز بعد طبق وعده يك جلد نهج‏البلاغه براي او ارمغان بردم با مشاهده آن كتاب چشمان پيرمرد ريش سفيد از شادي مي‏درخشيد با التهاب و اشتياق خاصي كتاب را گرفته و بلافاصله ذره‏بين بزرگي از جيبش بيرون آورده و شروع به خواندن كرد. تا ساعتي آن پير زنده‏دل با ذره‏بين كاسه‏اي‏اش با صفحات اين كتاب شريف مشغول بود و از سطري به سطري و از صفحه‏اي به صحفه ديگر مي‏رفت. گويي گمشده‏اي كه در طول عمر درازش در پي آن مي‏گشت در لابلاي اين كتاب پيدا كرده و با وضع خاصي از آن پاسداري مي‏كرد.

... آن ديگري شناسنامه‏اي در دست داشت و با اصرار آن را به ما نشان مي‏داد او مي‏گفت كه در طول سالهاي ترسناك خفقان نظام ماركسيستي عليرغم خطرات فراوان، اين شناسنامه را در گوشه خانه‏ها پاسداري كرده‏ايم. به اميد آنكه شايد روزي دستي دوستانه از آن سوي مرزها و از وطن مادري ما را نوازش نموده و از گروه جداافتادگان محروم حمايتي نمايد. آري او شناسنامه ايراني در دست داشت كه چهل سال قبل از سفارت ايران در اتحاد شوروي دريافت داشته بود. در آن تاريخ سفارت ايران در مسكو به اتباع ايراني مجهول‏الهويه در شوروي شناسنامه ايراني مي‏داد. تعدادي از اين عزيزان با اميد بازگشت به ميهن شناسنامه ايراني گرفتند اما بعدها گرفتار سيستم اطلاعاتي خشن شوروي شدند كه تحت شكنجه‏هاي وحشيانه مجبور به بازپس دادن اوراق هويت شدند. عليرغم اين شرايط، گروهي هنوز به ياد وطن شناسنامه‏هاي خود را حفظ كرده‏اند كه نظام توانمند جمهوري اسلامي اين مظلومين غريب را دريافته و از خيل دورافتادگان دلجويي نمايد.

آري اكنون بر ملت حق‏شناس ايران اسلامي است كه در جستجوي هم‏ميهنان آواره خويش در سراسر سرزمين پهناور بجاي مانده از شوروي سابق برآمده و نداي استغاثه اين درماندگان غريب را با مهر و صفاي معنوي خويش دريافته و دست نوازشي بر پيكر خسته اين مسافران گم گشته سرزمينهاي دور نهاده و در آغوش ايران مقتدر اسلامي پذيرايشان گردند.

به اميد آن روز

/ 1