نفس و انسانشناسى از منظر فاضلين نراقى
حسن عاشورى لنگرودى پيشگفتار
دانشوران و صاحبان نظر و انديشه، از جمله فاضلين نراقى (علامه محمد مهدى نراقى و ملا احمد نراقى) در مباحث نفس و انسانشناسى اذعان مىدارند آدمى از دو بعد تن و روان تركيب يافته است. (1) تن همان جسم متعلق به آدمى است و شناختن آن آسان است، به تعبير ملا احمد نراقى: «هر كسى را از دو چيز آفريدهاند، يكى اين بدن ظاهر [ است] كه آن را تن مىگويند و مركب است از گوشت و پوست و استخوان و رگ و پى و غير اينها... و يكى ديگر نفس [ است] كه آن را روح و جان و عقل و دل نيز مىگويند... و بدان كه شناختن حقيقتبدن امرى استسهل و آسان; زيرا [چنانكه] دانستى كه آن از جنس ماديات است و شناختن حقايق ماديات چندان صعوبتى ندارد» . (2) اما شناخت روح و روان بسى دشوار است. در اين زمينه تعدادى پرسش به ترتيب زير مطرح مىگردد: - حقيقت نفس يا روح چيست؟ - نفس از چه قوايى بهرهمند است؟ - روابط قواى نفس با هم چگونه است؟ - آيا نفس مادى استيا مجرد؟ - آيا بعد از مرگ بدن، نفس يا روح آدمى باقى مىماند يا اين كه با مرگ، بدن نابود مىگردد؟ - در صورتى كه نفس پس از مرگ بدن باقى بماند، آيا از احساس لذت و الم بهرهاى دارد يا نه؟ - كمال نفس به چه چيزى است؟ - نفس از چه راههايى تقويت مىشود؟ - خير و سعادت نفس به چه معنا است، آيا سعادت بشر مربوط به نفس استيا بدن يا هر دو؟ - براى وصول به سعادت نفس چه راهكارهايى وجود دارد؟ - بين روح و بدن آدمى چه نوع ارتباطى برقرار است؟ - آيا نفس آدمى از همان آغاز خلقت از يك تعداد خلق و خوى، بهرهمند استيا نه؟ - و ... ما در اين نوشتار در پى پاسخ گويى به اين گونه پرسشها هستيم. آن هم با محور قرار دادن ديدگاه فاضلين نراقى، مولا محمد مهدى و ملا احمد نراقى. دو نكته آغازين
پيش از آغاز بحث نفسشناسى ذكر دو نكته را پسنديده مىدانيم: واژگان نفس و انسان. واژهى نفس
نفس در لغتبه چه معنا است و در قرآن در چهگونه جاهايى به كار رفته است؟ نفس در لغت
«طبرسى» در تفسير مجمع البيان در ذيل آيهى «و ما يخدعون الا انفسهم» دربارهى معناى واژهى نفس مىنويسد: واژهى نفس سه معنا دارد: روح، كالبد، ذات و اصل شىء. (3) در صحاح اللغة دو معنا براى واژهى نفس بيان شده است: يكى به معناى روح. خرجت نفسه، يعنى: روحش خارج شد. و ديگرى به معناى «خون» . نفس سائله، يعنى: خون جهنده. (4) نفس در قرآن در قرآن واژه نفس در پنج معنا به كار رفته است: 1. به معناى روح. «الله يتوفى الانفس حين موتها» (5) ; 2. به معناى ذات و شخص «واتقوا يوما لاتجزى نفس عن نفس شيئا» (6) ; 3. غرائز و تمايلات نفسانى «وما ابرىء نفسى ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربى» (7) ; 4. قلب و باطن شخص «ربكم اعلم بما فى نفوسكم» (8) ; 5. بشر، انسان «ياايها الناس اتقوا ربكم الذى خلقكم من نفس واحدة» (9) ; (10) بادقت در معانى ياد شده و نظير آن در آيات قرآنى، مىتوان گفت كه: واژهى نفس در قرآن به دو معنا به كار رفته است: 1. به معناى غرايز و تمايلات نفسانى كه اشاره به جنبهى حيوانيت نوع بشر است; 2. به معناى حقيقت انسان كه معناى اول، دوم، چهارم و پنجم از معانى مذكور با اندك تسامحى بازگشتبه همين معنا دارد. مباحث نفسى كه در اين نوشتار دنبال مىشود، نفس به معناى اخير است. واژهى انسان
در قرآن 65 بار واژهى انسان به كار رفته است. با مراجعه به آنها فهميده مىشود كه مراد از آن، جسد ظاهرى و همين صورت خاكى نيست; بلكه باطن، استعدادها، عواطف و ديگر ابعاد وجودى او نيز منظور شده است. (11) آياتى كه از انسان ياد و توصيف شده، دو نوع است. برخى از آيات در مقام معرفى انسان بعد منفى او رامتذكر شده است و برخى بعد مثبت آن را. در آياتى كه در مقام مذمت و بيان بعد منفى انسان نازل شده است، تعبيراتى از قبيل: «ظلوم كفار» (12) ، «عجول» (13) ، «يؤوس» (14) (نااميد)، «قتور» (15) (بخيل)، «اكثر شىء جدلا» (16) ، (از همه جدل پيشهتر)، «خلق الانسان من عجل» (17) (شتاب كار، آفريده شده از شتاب)، «كفور» (18) (قدرناشناس)، «خصيم مبين» (19) (ستيزهجوى آشكار)، «يؤوس قنوط» (20) (مايوس نااميد)، (ناسپاس آشكار)، «هلوع» (22) (ناشكيبا)، «جزوع» (23) (نگران)، «منوع» (24) (بخيل)، «يريد الانسان ليفجر امامه» (25) (مىخواهد در مهلتى كه فراروى خويش دارد بدكارى كند)، «ان الانسان ليطغى» (26) (انسان سركش است)، «كنود» (27) (ناسپاس)، «انه لحب الخير لشديد» (28) (او بسيار مالدوست است)، «ان الانسان لفى خسر» (29) (انسان در زيان كارى است)، «ظلوم جهول» (30) (بسيار ستمگر و بسيار نادان) آمده است. اما آياتى كه در مقام بيان بعد مثبت انسان است، تعبيراتى همانند: «لقد كرمنا بنى آدم» (31) (تكريم انسان از جانب خدا)، «رزقناهم من الطيبات» (32) (خداوند بهترين و پاكيزهترين روزى را نصيبش نموده است)، «و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا» (33) (برترى بشر بر بسيارى از آفريدگان)، «هو الذى خلق لكم ما فى الارض جميعا» (34) ; (همهى آفرينش براى انسان است) . انسان امانتخداوندى را بر دوش مىكشد. «انا عرضنا الامانة على السماوات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها ، انسان خليفة الله است «واذ قال ربك للملائكة انى جاعل فى الارض خليفة» (36) ، بشر توانايى تسخير جهان خلقت را دارد «و سخر لكم ما فى السماوات و ما فى الارض جميعا» (37) ، روح خداوندى در آدمى دميده شده است «و نفخت فيه من روحى» (38) ، انسان گل سرسبد عالم خلقت و احسن المخلوقين است «فتبارك الله احسن الخالقين» (39) . (40) ارزش معرفت نفس
معرفت نفس هم در چهارچوب انديشهى بشرى از ارزش و جاىگاه ويژهاى بهرهمند است، و هم در چهار چوب انديشهى دينى. از زاويهى انديشهى بشرى، چگونگى شناسايى نفس در شكلگيرى، هدف مندى و معنادار بودن زندگى بشر تاثير مهمى را به عهده دارد; و از زاويهى انديشهى دينى در گام نهادن فرد در حكمت نظرى و حكمت عملى و نيل به سعادت جاودانهاش تاثير قطعى دارد. بدين منظور است كه قرآن، بشر را در جريان جستوجوى حقيقت گوشزد مىكند تا در راه خويشتنشناسى گام بردارد «سنريهم آياتنا في الآفاق وفي انفسهم حتى يتبين لهم ا نه الحق» (41) . در روايت نبوى آمده است معرفت نفس خمير مايهى خداشناسى است «اعلمكم بنفسه اعلمكم بربه; داناترين شما به خويشتن، داناترين شما به پروردگار است» (42) . نيز در روايت آمده است: «ان بعض ازواج النبى صلى الله عليه و آله وسلم سالته متى يعرف الانسان ربه؟ فقال: اذا عرف نفسه» (43) . يكى از زنان پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم از حضرت پرسيد: چه زمانى آدمى خدايش را مىشناسد؟ حضرت در پاسخ فرمود: آن گاه كه به معرفت نفس خويش دست پيدا كند. امام على بن ابى طالب عليه السلام معرفت نفس را با فضيلتترين معرفت، (44) پر سودترين دانش (45) و بزرگترين حكمت (46) توصيف نموده و خدا شناسى را منوط به آن دانسته است. (47) ملا احمد نراقى معرفت نفس راهم مقدمهى خداشناسى معرفى مىكند و هم مقدمهى خود سازى و تهذيب نفس، همو مىگويد: «بدان كه كليد سعادت دو جهانى، شناختن نفس خود است; زيرا كه شناختن آدمى خويش را اعانتبر شناختن پروردگار خود مىنمايد. چنان كه حق تعالى مىفرمايد: «سنريهم آياتنا في الآفاق وفي انفسهم حتى يتبين لهم ا نه الحق» (48) يعنى زود باشد كه بنماييم به ايشان آثار و قدرت كاملهى خود را در عالم نفسهاى ايشان، تا معلوم شود ايشان را كه او است پروردگار حق ثابت. و از حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم منقول است كه: «من عرف نفسه فقد عرف ربه» يعنى هر كه بشناسد خود را به تحقيق كه شناخته است پروردگار خود را. و خود اين ظاهر و روشن است كه هر كه خود را نتواند بشناسد، به شناخت ديگرى چون تواند رسيد؟ ! زيرا كه هيچ چيز به تو نزديكتر از تو نيست. چون خود را نشناسى ديگرى را چون شناسى؟ !
تو كه در علم خود زبون باشى
عارف كردگار چون باشى
عارف كردگار چون باشى
عارف كردگار چون باشى
حقيقت نفس
دربارهى حقيقت نفس سفرهى انديشهى عالمان بسى گسترده و متنوع است. «ميرفندرسكى» در قصيدهى معروفش به برخى از مهمترين اقوال دانش مندان دربارهى حقيقت نفس بدين شرح اشاره نموده است: گفت دانا نفس ما را بعدما حشر است و نشر هر عمل كامروز كرد او را جزا فرداستى نفس را نتوان ستود او را ستودن مشكل است نفس بنده عاشق و معشوق او مولاستى
گفت دانا نفس ما را بعد ما باشد وجود
گفت دانا نفس را آغاز و انجامى بود
گفت دانا نفس ما را ماضى و حال است
گفت دانا نفس ما را بعد ما نبود وجود
گفت دانا نفس هم با جا و هم بى جا بود
گفت دانا نفس را وصفى نيارم هيچ گفت
گفت دانا اين سخنها هر كسى از وهم
هر يكى دارد دليل از گفتهى جمله
در بحث و نزاع و شورش و غوغاستى
در جزا و در عمل آزاد و بى همتاستى
گفت دانا نفس بى انجام و بى مبداستى
پس آتش و آب و هوا و اسفل و اعلاستى
مىنمايد بعدما نفسى كه او ماراستى
گفت دانا نفس نى بىجا و نى با جاستى
نه به شرط شيئ باشد نه به شرط لاستى
خويش در نيايد گفته را كاين گفته معماستى
در بحث و نزاع و شورش و غوغاستى
در بحث و نزاع و شورش و غوغاستى
نفس را چون بندها بگسيختيابد نام عقل
چون به بىبندى رسى بند دگر برجاستى
چون به بىبندى رسى بند دگر برجاستى
چون به بىبندى رسى بند دگر برجاستى
مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك
چند روزى قفسى ساختهاند از بدنم
چند روزى قفسى ساختهاند از بدنم
چند روزى قفسى ساختهاند از بدنم
من ملك بودم و فردوس برين جايم بود
آدم آورد بدين دير خراب آبادم
آدم آورد بدين دير خراب آبادم
آدم آورد بدين دير خراب آبادم
تجرد نفس
اگر چه برخى از متكلمان، اهل حديث و اخبارى به تجرد نفس اعتقادى ندارند; ليكن قاطبهى حكماى اسلامى به آن معتقداند و آن را با برهانهاى متعدد و قوى ثابت و مبرهن نمودهاند. از آن دسته افرادى كه به تجرد نفس باورمند شده و آن را مدلل و مبرهن نموده است، فاضل نراقى مولى محمد مهدى نراقى است. ايشان در كتاب پر ارزش «جامع السعادات» شش دليل براى تجرد و غير جسمانى بودن نفس متذكر شده است. يكى از آنها دلايلى است كه پيش از ايشان «ابو على مسكويه» در كتاب «طهارة الاعراق» با شرح و بسط بيشترى بيان داشته است. علامهى نراقى مىنويسد: از جملهى دلايل تجرد روح اين است كه: 1- هيچ جسمى صور و اشكال متعدد نمىپذيرد; زيرا در جسم، هر صورت يا شكلى با آمدن صورت و شكل تازه از ميان مىرود تا جاى خود را به آن صورت جديد بسپارد; اما نفس، صور متعدد و مختلف، اعم از محسوسات و معقولات، را مىپذيرد، بى آن كه با آمدن يكى، ديگرى زايل شود. بلكه هر گاه صورتى را پذيرفت استعداد و نيروى بيشترى براى قبول صورت ديگر پيدا مىكند; و به همين دليل با ورزشها و ممارستهاى فكرى و بسيار انديشيدن و نظر كردن، قوهى ادراك اشيا و امور بيشتر مىشود. پس ابتشد كه نفس از نوع جسمانى نيست. 2- اختيار كردن ابعاد سه گانه براى جسم جز با اين راه كه داراى طول و عرض و عمق باشد، قابل تصور نيست و حصول رنگها و طعمها و بوها براى جسم جز اين كه داراى رنگ و طعم و بو شود، متصور نيست; ليكن همهى اينها را نفس و قوهى واهمه ادراك مىكند، بدون اين كه داراى طول و عرض و عمق و رنگ و طعم و بو گردد; و نيز حصول بعضى از اين عوارض براى جسم مانع حصول ضد و مقابل آن است; و حال آن كه حصول اينها در نفس مانعى ندارد، بلكه در آن واحد همهى آنها را يك سان ادراك مىكند. (61) 3- ما مشاهده مىكنيم كه افعال و آثار بدن و قواى آن به تدريج ضعيف و ناتوان مىشوند، و حال آن كه نفس در ادراكات و صفات خود نيرومندتر و تواناتر مىشود، و اين امر در سن كهولت قابل رؤيت استيا به عكس در سن جوانى بدن و قواى جسمانى در افعال خود نيرومند و فعال است، ليكن نفس و قواى ادراكى آن ضعيف است; پس اگر نفس، جسم يا جسمانى بود، بايد در ضعف و قوت تابع بدن و امور بدنى باشد ... . (62) بقاء و جاودانگى نفس
آيا نفس مجرد بعد از نابودى بدن به زندگى خود ادامه مىدهد، يا اين كه با فناى بدن او هم از ميان مىرود؟ ملا محمد مهدى نراقى با اعتقاد به مجرد بودن نفس، بقاى آن را قطعى مىداند، و در پى استدلال و مدلل نمودن اين بخش از بحثبر نمىآيد، تنها به اين جمله بسنده مىكند: «اما مسالهى ديگر; يعنى بقا و فنا ناپذيرى نفس بعد از مفارقت از بدن، پس از اثبات تجرد آن روشن است، به اين دليل كه موجود مجرد فساد و تباهى نمىپذيرد» . (63) ليكن خلف صالحش، ملا احمد نراقى در «معراج السعادة» متعرض بحث تجرد نفس نمىشود، به جاى آن به بحثبقاى نفس بعد از فناى بدن مىپردازد. ايشان در اين بحث از روش فلسفى و برهان عقلى مدد نمىگيرد; بلكه به جاى آن از روش ره يافتهاى نقلى وحيانى استفاده مىكند و مىنويسد: «و بدان كه بدن امرى است فانى و بى بقا كه بعد از مردن از هم ريخته مىشود و اجزاى آن از يك ديگر متفرق مىگردد و خراب مىشود. تا باز وقتى كه به امر پروردگار - تعالى شانه - اجزاى آن مجتمع مىشود و به جهت ثواب و حساب و عقاب زنده كرده شود. اما نفس امرى استباقى كه اصلا و مطلقا از براى او فنايى نيست و بعد از مفارقت او از اين بدن و خرابى تن از براى او خرابى و فنايى نخواهد بود و از اين [جهت ] است كه خداوند - سبحانه - مىفرمايد: «ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون» (64) . ديگر مىفرمايد: «ارجعي الى ربك» (65) ; يعنى اى نفس رجوع و بازگشت كن به نزد پروردگارت هم چنان كه در اول از نزد او - سبحانه - آمدى. و نيز اين است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وسلم در روز بدر به شهدا ندا مىفرمود (66) : «هل وجدتم ما وعد ربكم حقا» ... اصحاب عرض كردند: يا رسول الله اينان مردهاند چگونه آوازشان مىدهى؟ حضرت فرمود: «انهم اسمع منكم» (67) ايشان از شما شنواتراند و فهم و ادراك ايشان، حال از شما بيشتر است و ظاهر است كه شنيدن ايشان در آن وقت نه با آن بدنى بود كه در صحراى بدر افتاده بودند; بلكه با همان نفس مجردهى باقيه بود» . (68) در اين چند سطر مذكور فاضل نراقى براى بقاى نفس بعد از فناى بدن به دو آيه تمسك نمود دلالت آيهى اول براى اثبات مدعا تمام است; چرا كه آيه مربوط به حيات برزخى روح است، يعنى روح آدمى بعد از مفارقت از بدن به حيات خويش ادامه مىدهد و باقى است. و شهيدان در عالم برزخ در جوار قرب خداوندى روزى مىخورند. و آيه در ادامه مىگويد كه شهيدان به هم رزمانشان بشارت مىدهند كه از كشته شدن بيم نداشته باشيد; چرا كه ما با شهيد شدن به حيات خويش بهتر از قبل ادامه مىدهيم. دلالتحديث نبوى هم براى بقاى نفس دليل خوبى است. اما دلالت آيهى «ارجعي الى ربك» چون كه مربوط به روز قيامت است، قابل مناقشه است. ممكن است كسى بگويد كه روح آدمى بعد از مرگ بدن تا روز قيامت از حيات منقطع مىشود و در روز يامتبه حيات مجدد نايل مىگردد. اين آيه اين ادعا را باطل نمىكند. لذت و الم نفس
بعد از شناخت تجرد نفس و بعد از آن كه دانستيم نفس بعد از جدا شدن از بدن باقى و جاودانه است، اينك سخن در اين خواهد بود كه آيا نفس بعد از جدايى از بدن لذت و الم دارد يا نه؟ و اگر لذت و الم دارد، هر يك از اين دو وابسته به چه چيزى هستند؟ فاضلين نراقى در دو كتاب پر ارزش «جامع السعادات» و «معراج السعادة» به اين بحث پرداختهاند. «ملا محمد مهدى نراقى» در جامع السعادات مىگويد: «نفس بعد از مفارقت از بدن از لذت و الم بهرهمند است. لذتش به اين است كه قبل از مفارقتبا دو بال انديشهى راستين و كردار شايسته پرواز مىكند و به كمال انسانى نايل مىگردد; و الم و عذابش به اين است كه به جاى تلاش براى رسيدن به تعالى و كمال انسانيت، به پليدىها روى مىآورد. لذتش در پرتو فضايل اخلاقى و عذابش وابسته به رذايل اخلاقى است، ايشان مىگويد: «نفس [بعد از جدايى از بدن] يا در لذت و نعمت هميشگى يا در عذاب و درد جاويد خواهد بود. و التذاذ نفس بسته به اين است كه به كمال در خور خود نايل شده باشد، و چون نفس دو قوهى نظرى و عملى دارد، كمال قوهى نظرى احاطه به حقايق موجودات و مراتب آنها و آگاهى به جزئيات نامتناهى از طريق ادراك كليات آنها است. و پيش رفت و ترقى نفس به وسيلهى معرفت مطلوب حقيقى و غايت كل [هستى ] حاصل مىشود، تا اين كه به مقام توحيد برسد و از وسوسههاى شيطان رها گردد و قلبش به نور عرفان روشنى و آرامش يابد اين مرتبهى كمال همان «حكمت نظرى» است. و كمال قوهى عملى تخليه و پاك سازى آن است از رذايل و صفات پست و آراستن آن به اخلاق پسنديده و سپس پيش رفتبه سوى تطهير و تزكيهى درون و خالى كردن باطن از غير خداى سبحان. و اين كمال همان «حكمت عملى» است» . (69) فرزند صالحش «ملا احمد نراقى» در معراج السعادة، همين سخن را از زاويهاى ديگر مورد بحث قرار داده است; ليكن بحثى كه ايشان از لذت و الم نفس بيان كرده است از يك نظر گستردهتر هست; چون كه ايشان بحث را به نشئهى عالم برزخ و بعد از مفارقت روح از بدن منحصر نكرده است. عبارت ايشان چنين است: «چون كه دانستى كه آدمى را روحى و بدنى است كه هر كسى مركب است از اين دو، بدان كه هر يك از اين دو جزء را المى و لذتى و راحتى و مرضى و صحتى است. و آلام و محنتهاى بدن عبارت است از امراض و بيمارىها كه عارض بدن مىگردد. و جسم را لاغر و نحيف مىكند و او را از درك لذات جسمانيه باز مىدارد... و آلام و بيمارىهاى روح عبارت است از اخلاق ذميمه و صفات رذيله كه موجب هلاكت و بدبختى روح است و باز مىدارد او را از درك لذات روحانيه و رسيدن به سعادت ابديه و او را محروم مىگرداند از موافقت محرمان خلوت خانهى انس و مجاورت عالم قدس. و صحت و راحت روح عبارت است از اتصاف او به اوصاف قدسيه و ملكات ملكيه كه موجب قرب حضرت بارى و باعث نجات و رستگارى است» . (70) قواى نفس
مولا محمد مهدى نراقى و ملا احمد نراقى براى نفس چهار قوه به نامهاى قوهى عاقله، قوهى شهويه، قوهى غضبيه و قوهى واهمه ذكر كردهاند و در دو كتاب اخلاقى «جامع السعادة» و «معراج السعادة» مباحث اخلاقى را بر اساس همين چهار قوه تبويب نمودهاند. مولا محمد مهدى نراقى مىنويسد: «نفس را چهار قوه يا نيرو است: قوهى عقلانى فرشته صفت، قوهى غضب درنده خو، قوهى شهوت حيوانى و قوهى وهمى شيطانى» . (71) سپس در بيان ميدان فعاليت و فوايد اين قوا مىنويسد: «كار و شان نيروى عقلانى، ادراك حقايق امور و تمييز بين خير و شر و فرمان دادن به افعال نيك و نهى از صفات زشت است. نيروى خشم موجب صدور افعال درندگان از قبيل كينه و دشمنى و آزار رساندن به مردم است. و از نيروى شهوت جز كارهاى حيوانات; يعنى شكم پرستى و شهوت رانى جنسى بر نمىآيد. و كار قوهى واهمه (شيطانى) استنباط انواع مكر و حيله و رسيدن به اغراض خود با نيرنگ و فريب است. اما هر يك از اين قوا را فايدهاى است. فايدهى قوهى شهويه حفظ و ادامهى حيات بدن است كه آلت تحصيل كمال براى نفس است. و فايدهى وجود قوهى غضبيه اين است كه حدت و تندى قواى شهوى و شيطانى را در هم بشكند و هنگامى كه آن دو بخواهند در شهوات و فريب كارى فرو روند و در آنها پافشارى كنند آنها را تحت قهر و غلبهى خود درآورد زيرا آن دو قوه به آسانى از عقل اطاعت نمىكنند» . (72) تقابل بين قوا
فاضل نراقى سپس در صدد بيان روابط قواى مذكور برمى آيد و چنين مىنويسد: «و چون قواى نفس، متخالف و در كشمكشاند مادام كه يكى از آنها غلبه نكند، نفس در مرتبه و عالم خاص خود وارد نمىشود، بلكه همواره عرصهى نزاع و كشمكش براى آثار مختلف و احكام متباين است تا آن كه يكى از آنها پيروز و چيره شود و آثار آن پديدار گردد و به عالم ويژهى خود در آيد. و چون قوهى عاقله از سنخ ملايكه و قوهى واهمه از حزب ابليسان و قوهى غضبيه از مرتبه و افق درندگان و قوهى شهويه از عالم چهار پايان است; بنابراين، بر حسب غلبهى يكى از اينها نفس يا فرشته، يا شيطان، يا سگ و يا گراز خواهد بود» . (73) نفس و عقل
به نظر مىرسد كه با توجه به متون دينى و رواياتى كه در زمينه نفس موجود است، براى نفس دو قوهى متخالف و يا متضاد وجود دارد; نه چهار قوا. يكى قوهى عاقلهاست و متضاد آن هواى نفس كه به آن جهل و شهوت هم گفتهاند; البته شهوت به معناى عام كه برابر استبا هواى نفس و اين شامل همهى آن قواى سه گانهاى را كه در برابر عقل قرار گرفتهاند، مىشود. دليل اين سخن روايات فراوانى است كه از پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و اهل بيت آن حضرت به ما رسيده است كه «ثقة الاسلام كلينى» در كتاب «العقل و الجهل» اصول كافى آنها را جمع كرده است. نام گذارى كتاب به «كتاب عقل و جهل» گوياى همين سخن است كه در نفس آدمى دو نيروى متضاد به نام عقل و ضد آن جهل وجود دارد. در يكى از روايات اين كتاب آمده است كه امام صادق عليه السلام فرمود: «خداوند عقل را آفريد و براى آن لشكريان فراوان قرار داد. و سپس جهل را آفريد و براى آن نيز لشكريان فراوان قرار داد. حضرت در ادامه مىفرمايد: هفتاد و پنج لشكر براى عقل است همانند: ايمان، عدل، رحمت، عفت و... و هفتاد و پنج لشكر براى جهل است، هم چون: كفر، جور، غضب، تهتك و...» . (74) امام صادق عليه السلام در اين روايت تمامى صفات خوب و ملكات فاضله را به عنوان لشكر عقل بر شمردند و متضاد آنها را به عنوان لشكريان جهل، كه يكى از آنها غضب است. و غضب را نيز يكى از لشكريان جهل به حساب آورده است; يعنى غضب يك قوه در برابر، و همعرض با قوه شهويه نيست. بلكه يكى از ابعاد قوهى شهويه است. در روايتى از امام على عليه السلام نقل شده است كه حضرت فرمود: «شيطان كل انسان نفسه; شيطان هر فردى هواى نفسش است» . (75) در روايتى ديگر آمده كه امام على عليه السلام در مقايسهاى بين خلقت فرشتگان، چهارپايان و انسان مىفرمايد: در خلقت و سرشت فرشتگان تنها عقل قرار دارد، نه شهوت و در خلقتحيوانات و چهار پايان تنها شهوت نهفته است نه عقل. اما در خلقتبشر هم عقل قرار دارد و هم شهوت. حضرت سپس مىافزايد كه ميدان زندگى اختيارى بشر تضاد و تنازع بين همين دو قوهى عقل و شهوت است. اگر آدمى در اين كشمكش بين عقل و شهوت جانب عقل را بگيرد و شهوت را مغلوب نمايد، مقام او از فرشتگان برتر است; اما اگر جانب هواى نفس را بگيرد و عقل را مغلوب نمايد، او از مقام انسانيت تنزل مىكند و به موقعيت چهارپايان مىرسد. (76) كوتاه سخن اين كه: در نفس آدمى دو قوهى متضاد وجود دارد، يكى عقل است كه آدمى را به سوى ملكوت رهبرى مىكند و ديگرى هواى نفس و يا شهوت كه آدمى را به پستى و پرتگاه سقوط مىكشاند. و انسان با قدرت تصميمگيرى و اختيارى كه دارد هر كدام را گزينش كند، به همان سمت و سوى انتخاب شده، زندگى خويش را ورق مىزند. اوصاف نفس
نفس با توجه به دو قوهى متضادى كه دارد، از وصفهايى بهرهمند است. قرآن از نفس انسانى با وصفهاى «مطمئنه» ، «لوامه» و «اماره» ياد كرده است. مرحوم مولا محمد مهدى نراقى در اين باره گفته است: «گفته شده است كه آن چه در قرآن به عنوان نفس «مطمئنه» (با آرامش) و نفس «لوامه» (ملامتگر) و نفس «اماره» (فرمان دهندهى به بدى و گناه)، وارد شده است، اشاره به اين قواى سه گانه; يعنى «عاقله» ، «سبعيه» و «بهيميه» است» . (77) فاضل نراقى سپس اين گفته را مردود مىشمارد و مىگويد: «و حق اين است كه اينها اوصاف سهگانهى نفس بر حسب اختلاف احوال نفس است; يعنى اگر قوهى عاقلهى نفس بر سه قوهى ديگر پيروز شد و آنها مقهور و مطيع آن شدند و اضطراب قوهى عاقله كه حاصل از دفاع او استبر طرف شد، به دليل سكون و آرامشى كه در آن موقع تحت اوامر و نواهى او برايش پديد آمده است و به واسطهى ميل به ملايمات خود كه مقتضى و فراخور طبيعت و خلقت او است، «مطمئنه» ناميده مىشود. و اگر قوهى عاقله به چنين غلبهاى دست نيافته و در مقام كشمكش و دفاع است، هر زمان كه عقل به سبب ارتكاب معاصى مغلوب شد، ولى براى نفس ملامت و ندامت رخ نمود «لوامه» ناميده مىشود. و اگر قوهى عاقله بدون دفاع تسليم و مغلوب شد، «امارة بالسوء» ناميده مىشود; زيرا هنگامى كه نيروى عقل را از دست داد و بدون مدافعه مطيع قواى شيطانى شد، چنان است كه گويى امر كنندهى به بدى است» . (78) خلق و خوى نفس
آيا نفس در همان اوان خلقت و زندگى خود از يك تعداد ملكات اخلاقى بهرهمند استيا نه؟ و اگر بهرهمند است، اين خلق و خوها، فضايل اخلاقى است، يا در زمره رذايل اخلاقى؟ و اگر نفس فاقد خلق و خوى است، چگونه اينها براى او حاصل مىشود؟ فاضل نراقى، مولا محمد مهدى در مورد سؤال اول مىگويد: «نفس از آغاز خلقت از همهى خلق و خوىها و ملكات عارى و تهى است. و فعليتى ندارد، بلكه صرفا بالقوه است» . (79) اما اين كه اينها چگونه براى نفس حاصل مىشود، مىگويد: اينها با تكرار و ممارست در عمل حاصل مىشوند; چون كه براى اخلاق ملكات راسخهاى در ذهن وجود دارد، در معناى ملكه، ممارست و تكرار در عمل نهفته است. اگر كسى براى اولين بار به فقيرى كمك كند، به او نمىگويند كه سخى و بخشنده است چون كه هنوز صفت اخلاقى جود و بخشندگى و سخاوت در نفس او رسوخ نكرده است. كم كم بر اثر تكرار و ممارست در عمل صفت جود و بخشندگى در نفس او جا مىگيرد و سخى مىشود. علماى اخلاق آن اولى را مىگويند «حال» - حال يعنى صفت نفسانى زودگذر - و اين دومى را مىگويند «ملكه» - ملكه، يعنى صفت نفسانى ريشهدار و راسخهاى در ذهن - . بنابراين ملكات و خلق و خوى آدمى با ممارست، تمرين و تكرار حاصل مىشود. فاضل نراقى ملا احمد، در اين باره مىگويد: «بدان كه هر نفسى در مبادى آفرينش و آغاز طفوليت از جميع صفات و ملكات خالى است; مانند صفحهاى كه ساده [و خالى] از نقش و صورت باشد، و حصول ملكات و تحقق به واسطهى تكرار اعمال و افعال مقتضيهى آنها است و هر عملى كه يك مرتبه سر زد اثرى از آن در دل حاصل و در مرتبهى دوم آن اثر بيشتر مىشود تا بعد از تكرار عمل، اثر مستحكم و ثابت مىگردد و ملكهى راسخه مىشود» . (80) سعادت نفس
فاضلين نراقى مىگويند كه نفس با حركت استكمالى خويش به خوشنودى و درك لذت معنوى نايل مىگردد. حركت استكمالى نفس در دو قوه متمركز مىشود، يكى قوهى نظرى است كه غايتش دستيابى به شناخت راستين و توحيد و عرفان است; و ديگرى و «تحليه» (82) است. اين تلبس نفس به صفات مثبت، چون كه ثابت و راسخ در نفس مىشود، هميشگى مىگردد; بنابراين، فضايل اخلاقى مايهى سعادت جاويدان و رذايل اخلاقى مايهى بدبختى هميشگى است. و سعادت نفس با فضايل اخلاقى و تهذيب نفس گره خورده است. هدف از مباحث تربيتى و اخلاقى تهذيب نفس و هدف از تهذيب نفس دستيافتن به رستگارى و سعادت است. حال سخن در اين است كه رستگارى نفس چيست؟ آيا سعادت به بدن مربوط است؟ آيا رستگارى نفس به زندگى قبل از مرگ مربوط استيا نه؟ فاضل نراقى، مولا محمد مهدى، دربارهى حقيقتسعادت مىگويد كه از نظر حكما و فلاسفه، حقيقتسعادت نفس همان «بهره مندى نفس از عقل و علم» است. از نظر عرفا و متصوفه، حقيقتسعادت «عشق» است. نفس سعادتمند، عارف و عاشق پاك باختهى ذات اقدس اله است. و از نظر اهل حديث و ظاهر گرايان، ترك دنيا و زاهدانه زيستن حقيقت و روح سعادت است. اما خود مولا محمد مهدى نراقى مىگويد كه حقيقتسعادت نفس چيزى جز معارف حقيقى و اخلاق پاك نيست كه اين حب و انس با خدا، ابتهاجات عقلى و لذات روحانى را شامل مىشود. آن گاه مىگويد: اين سخن جامع بين ديدگاههاى عرفا، حكما و اهل حديث است. (83) اما اين كه سعادت نفس مربوط به زندگى دنيوى و امور مربوط به بدن هم مىشود يا نه؟ فاضل نراقى مىگويد: «حكيمان نخستين از آن جا كه سعادت جسمانى و بدنى را نفى مىنمودند، تصريح كردند كه سعادت بزرگ مادام كه نفس وابسته به بدن و آلوده به كدورتهاى طبيعت و اشتغالات مادى است، حاصل نمىشود; بلكه حصول آن در اين حالت ميسر نيست; زيرا سعادت مطلق براى نفس مادام كه به اشراقات عقلى و انوار الهى روشن نشود، به طورى كه تام و تمام ناميده شود، حاصل نخواهد شد. و اين مقام موقوف استبه رهايى تام او از ظلمت جهان مادى. اما معلم اول (ارسطو) و پيروان وى بر اين عقيدهاند كه حصول سعادت عظما براى نفس با تعلق به بدن نيز ممكن است; زيرا حصول آن براى كسانى كه همهى فضايل را در خود جمع دارند و به تكميل ديگران نيز اشتغال مىورزند، آشكار است. و چقدر ناروا و ناپسند است كه گفته شود: چنين كسانى وقتى زندهاند، ناقصاند و هنگامى كه مرگ آنان فرا رسد تام و كامل مىشوند.... اما حكماى اسلام معتقداند كه سعادت در زندگان تمام و كامل نمىشود; مگر اين كه همهى كمالات متعلق به روح و بدن در آنان جمع شود. و پايينترين مرتبهى كمالات اين است كه سعادت بدنى بر سعادت نفسانى بالفعل غالب شود; مگر اين كه در آن حال شوق به سعادت نفسانى و حرص بر اكتساب كمالات انسانى فزونتر و غالبتر باشد. و بالاترين مرتبهى سعادت اين است كه هم فعليت و هم شوق براى كمال و سعادت روحى بيشتر باشد; اگر چه توجه و التفات به اين دنيا و تنظيم امور آن بالعرض رخ خواهد داد. و اما دربارهى گذشتگان كه از امور بدنى بىنيازاند سعادتشان فقط به نفس بستگى دارد; يعنى سعادت آنان مختص به ملكات فاضله و علوم حقيقى يقينى و وصول به مشاهدهى جمال ابدى و ديدار جلال سرمدى است» . (84) مرحوم نراقى بعد از بيان اين سه قول در مورد حقيقت و محدودهى سعادت نفس مىگويد: «و در نزد ما قول درست و حق و شايستهى انتخاب همين [قول حكماى اسلام ] است» . (85) راهكارها براى سعادت نفس
فاضلين نراقى در «جامع السعادات» و «معراج السعادة» راه كارها براى سعادت مندى نفس را در ضمن مثالى اين گونه بيان مىكنند. ايشان مىگويند: عقل تاجر راه آخرت و سرمايهاش عمر و مدت، دورهى زندگانى دنيوى است. و نفس در اين تجارت يار و مددكار و مباشر فعل او است. سود اين تجارت، اخلاق فاضله و اعمال صالحه است كه وسيلهى نيل به نعمتهاى ابدى و سعادت سرمدى براى نفس است. و زيانش گناهان و بدىها و اخلاق ناشايست است كه موجب عذاب جاويدان و سقوط در جهنم مىشود. همان گونه كه بازرگان با مباشر و شريك خويش; اولا: در آغاز عهد و پيمان مىبندد كه چگونه رفتار كند; ثانيا: مراقب او مىشود ; ثالثا: در موعد مقرر حساب رسى مىكند; و رابعا: اگر زيانى متوجه سرمايه شد، با او برخورد مىكند و او را مورد عتاب و عقاب قرار مىدهد; آدمى هم بايد با نفس خود چنين كند. بايد به مرابطه و نگاهبانى از نفس خود بپردازد كه اين مركب از چهار چيز است: 1- مشارطه (شرط كردن )
در اولين قدم بايد با نفس خود شرط كند كه مرتكب گناهان نگردد و در طاعات واجب كوتاهى نكند; 2- مراقبت
بعد از قدم اول بايد مراقب باشد; بدين معنا كه در هر كارى كه قصد دارد انجام دهد، بايد مراقب نفس خود باشد. و آن را با چشم پاسبان و نگهبان بنگرد كه اگر آن را به خود واگذارد به سركشى و فساد گرايش پيدا مىكند. سپس در هر حركت و سكونى، خدا را در نظر آورد، به اين كه خداى تعالى از قلبها، نيتها و امور پنهان و آشكار آگاه است. و بر كارهاى بندگانش مراقبت مىكند; خودش فرمود: «ان الله كان عليكم رقيبا» (86) خداوند ديدهبان و مراقب شما است. لازمهى گام نهادن به «مراقبت» كه دومين مرحلهى «مرابطه» شمرده شده، اين است كه آدمى به اين باور رسيده باشد كه خداى سبحان به تمامى اعمال بندگان، حتى امور پنهانى و نيتهاى آنان آگاه است. انسانها از نظر رسيدن به اين باور و يقين به دو دستهى مقربان و پارسايان (اصحاب اليمين) تقسيم مىشوند. مقربان كسانى هستند كه پيوسته مستغرق جلال و عظمتخداونداند و هيچ التفاتى به غير خدا ندارند. مراقبت آنان اين است كه جز متخداوندى دغدغهاى نداشته باشند. پارسايان كسانى هستند كه نسبتبه مقربان يك درجه پايينتر اند. اينها به يقين مىدانند كه خداوند سبحان بر ظاهر و باطن افراد مطلع است; ليكن در جلال و عظمت او مدهوش و مستغرق نشدهاند; بلكه شرم از خدا بر آنان غلبه دارد; از اين رو، به كارى اقدام نمىكنند، مگر بعد از تانى و درنگ. حالات پارسايان از سه صورت بيرون نيست: «طاعت» ، «معصيت» ، «مباح» . مراقبت در طاعت اين است كه كردارش با قصد قربت و اخلاص و حضور دل و طلب كمال و همراه با پاس دارى و دور نگه داشتن آن، از آفات و مراعات ادب صورت پذيرد. مراقبت در معصيت اين است كه بعد از معصيت، توبه و پشيمانى و باز ايستادن از گناه و شرمنده شدن و پوشاندن گناهان با كفاره پديد آيد. مراقبت در مباح توسط مراعات ادب است. مانند رعايت آداب غذا خوردن، آداب خوابيدن و... 3- محاسبه
در سومين گام در مسير مرابطه بايد در هر شبانه روز، وقتى را براى محاسبهى نفس اختصاص دهد. و كارهايى را كه در طول روز انجام داده است، با دقتحساب رسى كند (قبل از آن كه در قيامتخداوند اعمالش را محاسبه نمايد) . طى كردن محاسبه به اين است كه ابتدا از نفس خويش واجبات را حساب رسى كند; اگر خوب به جا آورده است، به پاس اين موفقيتخداى را سپاس گويد، و نفس خويش را براى انجام مانند آن ترغيب نمايد و اگر چيزى از واجبات را ترك كرده است، قضاى آن را مطالبه نمايد. و اگر به نحو كامل به جا نياورده است، خويشتن را به انجام نوافل مجبور نمايد، كه با اين كار نقص فرايض جبران مىشود. و اگر گناهى مرتكب شده است، در مقام نكوهش و عتاب بر آيد و آن را به تلافى و تدارك آن چه را كه كوتاهى كرده است، وا دارد. 4- معاقبه
بعد از محاسبه، در گام چهارم نوبتبه معاقبه مىرسد. حال اگر بعد از محاسبه، معلوم شد كه نفس در انجام واجبات و ترك محرمات از خود ضعفى نشان داده است، آن را با بازخواست و مورد خطاب قرار دهد و مؤاخذهاش كند و سپس به پند و اندرز آن مبادرت ورزد و سرانجام، نفس را ملزم كند كه ضعفها را تدارك نمايد. راه علاج
الزام نفس به تدارك و جبران ضعفها مشكل است. براى موفقيت در اين حركت دو راه وجود دارد: راه اول: يادآورى و تذكر نفس به اخبارى كه در فضيلت رياضت نفس وارد شده است; مانند اين روايت كه امام هشتم عليه السلام فرمود: خير و سعادت دنيا و آخرت به اين است كه آدمى با خواهشهاى نفسانىاش مخالفت نمايد. (87) راه دوم: معاشرت و همنشينى با اهل مجاهدت است. آدمى با ملاحظهى احوال و مشاهدهى اعمال پارسايان و مقربان در مسير رياضت نفس قرار مىگيرد. خود همين همنشينى با خوبان كمك شايانى است در مسير تهذيب نفس. (88) خلاصه و جمعبندى
در مباحث نفس و انسانشناسى، ديدگاه فاضلين نراقى را در دوازده بخش بدين شرح بيان مىداريم: 1- آدمى مركب از نفس و بدن است. «بدن» مادى است و با مرگ متلاشى مىشود، ولى «نفس» مجرد است و بعد از مرگ بدن به حيات خويش ادامه مىدهد; 2- التذاذ نفس به اين است كه به سوى كمال وجوديش نايل گردد; 3- نفس دو قوهى نظرى و عملى دارد. كمال قوهى نظرى شناخت راستين خدا و جهان يا حكمت نظرى است; و كمال قوهى عملى عبادت خالصانه، تهذيب نفس يا حكمت عملى است; 4- فضايل اخلاقى مايهى خوش بختى و سعادت جاويدان; و رذايل اخلاقى مايهى بدبختى و شقاوت جاويدان نفس است; 5- دستيازيدن به زندگى حقيقى مشروط به تلاش نفس در دو بعد، كسب فضايل و رفع رذايل اخلاقى است; 6- فضايل اخلاقى همان اعتدال در خلق و خوها است و رذايل اخلاقى افراط و تفريط در آنها; 7- بدون تخليه (طرد رذايل)، تحليه (كسب فضايل) صورت نمىگيرد; 8- كمك به فضايل موجب نورانيت دل و كمال در قوهى نظرى نفس مىشود; 9- نفس آدمى از چهار قوهى «عاقله» ، «غضبيه» ، «وهميه» و «شهويه» بهرهمند است. و غلبهى هر يك، شخصيت آدمى را به تناسب همان قوه شكل مىبخشد; 10- حيات طيبه و سعادت سرمدى آدمى منوط به پيروزى قوهى عاقله بر ديگر قوا است; 11- نفس آدمى در آغاز فاقد خلق و خوها و ملكات اخلاقى است. اينها با تكرار و عادات دستيافتنى مىگردد; 12- براى آن كه سعادت مندى نفس از اهميت ويژهاى برخوردار است، آدمى بايد نگاهبان نفس باشد كه به اين «مرابطه» مىگويند. مرابطه چهار مرحله دارد: «مشارطه» ، «مراقبه» ، «محاسبه» و «معاقبه» . 1) ر ك: ملا مهدى نراقى، جامع السعادات، طبع نجف، ج 1، ص 32. 2) ملا احمد نراقى، معراج السعادة، ص 8. 3) طبرسى، مجمع البيان، ج 1، ص 46. 4) صحاح اللغة، كلمهى نفس. 5) زمر (39)، آيهى 42. 6) بقره (2)، آيهى 48. 7) يوسف (12)، آيهى 53. 8) اسراء (17)، آيهى 25. 9) نساء (4)، آيهى 1. 10) سيد على اكبر قرشى، قاموس قرآن، ج 7، ص 94 و 95. 11) همان، ج 1، ص 132. 12) ابراهيم (14)، آيهى 34. 13) اسراء (17)، آيهى 11. 14) اسراء (17)، آيهى 83. 15) اسراء (17)، آيهى 100. 16) كهف (18)، آيهى 54. 17) انبياء (21)، آيهى 37. 18) حج (22)، آيهى 66. 19) يس (36)، آيهى 77. 20) فصلت (9)، آيهى 49. 21) زخرف (43)، آيهى 15. 22) معارج (70)، آيهى 19. 23) معارج (70)، آيهى 20. 24) معارج (70)، آيهى 21. 25) قيامت (75)، آيهى 5. 26) علق (96)، آيهى 6. 27) عاديات (100)، آيهى 6. 28) عاديات (100)، آيهى 8. 29) عصر (110)، آيهى 2. 30) احزاب (33)، آيهى 72. 31) اسراء (17)، آيهى 70. 32) همان. 33) همان. 34) بقره (2)، آيهى 29. 35) احزاب (33)، آيهى 72. 36) بقره (2)، آيهى 30. 37) مجادله (58)، آيهى 13. 38) حج (22)، آيهى 12. 39) مؤمنون (23)، آيهى 14. 40) ر.ك: خرمشاهى، دانشنامه قرآن، ج 1، ص 306 و 307. 41) فصلت (41)، آيهى 53. 42) سيد مرتضى، غرر و درر، ج2، ص 329، طبع مصر، نقل از معرفت نفس، حسنزاده، ج 3، ص 433. 43) سيد مرتضى، غرر و درر، ج 1، ص 274; نقل از همان، ص 433. 44) آمدى، غرر الحكم، افضل المعرفة معرفة الانسان، ج2، ص 386. 45) آمدى، غرر الحكم، معرفة النفس انفع المعارف، ج 6، ص 148. 46) همان، اعظم الحكمة معرفة الناس نفسه، ج2، ص 419. 47) همان، من عرف نفسه عرف ربه، ج 5، ص 194. 48) فصلت (41)، آيهى 53. 49) ملا احمد نراقى، معراج السعادة، ص 6 و 7. 50) شيخ بهايى، كشكول، طبع نجم الدوله، ص 564، نقل از: حسن زاده، معرفت نفس، ج 3، ص 437 و 438. 51) برخى از فلاسفهى قديم مىگفتند: نفس، قديم بالذات است و قديم بالذات هم يكى بيش نيست. 52) معرفت نفس، ص 438. 53) جامع السعادات (ترجمه)، ج1، ص 69. 54) ر.ك: صدر المتالهين شيرازى، اسفار اربعه، ج 8، ص 333. 55) صدر المتالهين، اسفار اربعه، ج8، ص 332. 56) همان، ص 347. 57) ملا احمد نراقى، معراج السعادة، ص 10. 58) معرفت نفس، ج1، ص 70. 59) همان، ج3، ص 373. 60) شيخ بهايى، كشكول، ص 231، نقل از: حسنزاده، معرفت نفس، ص 446. 61) جامع السعادة (ترجمه)، ج 1، ص 34. 62) همان، ص 37. 63) همان، ص 37 و 38. 64) آل عمران (3)، آيهى 169. 65) فجر (89)، آيهى 28. 66) ظاهرا اين عبارت سهو است، در روز بدر پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم با كشتههاى دشمن سخن مىگفت نه با شهداى جنگ بدر. 67) بحار الانوار، ج 6، ص 207. 68) معراج السعادة، ص 10 و 11. 69) جامع السعادات، ج1، ص 35، ترجمه، ج1، ص 39. 70) معراج السعادة، ص 12. 71) همان، ص 69. 72) همان، ص 69- 70. 73) همان، ص 74. 74) كلينى، اصول كافى، ج1، ص 21- 23. 75) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 292، حكم منسوبه، ش 342. 76) مجلسى، بحار الانوار، ج 57، ص 299. 77) همان، ص 71. 78) همان، ص 71. 79) همان، ص 73. 80) معراج السعادة، همان، ص 16. 81) تخليه، به معناى خالى كردن نفس از صفات ناپسند است. 82) تحليه به معناى زينت دادن نفس با صفات پسنديده است. 83) ر.ك: جامع السعادات، همان، ص 81. 84) همان، ص 79- 80. 85) همان. 86) نساء (4)، آيهى 1. 87) سفينة البحار، ج8، ص 298. 88) ر.ك: جامع السعادة، همان، ج3، ص 124- 137; و ر.ك: معراج السعاده، ص 523- 532.