به مناسبت نيمهى شعبان،
تولد حضرت ولىعصر (عج).
شرح طلوع صبح اميد» صبح اميد ابو احسان ميانجى
آيد آن صبح درخشانى كه من مىخواستم
از نسيم جانفزاى گلشن آل رسول
بشكفد گلهاى بستانى كه من مىخواستم(1)
روشنى بخش دل و جانى كه من مىخواستم
بشكفد گلهاى بستانى كه من مىخواستم(1)
بشكفد گلهاى بستانى كه من مىخواستم(1)
1 ـ اعتقاد به اصل «نصب امام»
براساس اعتقاد شيعيان، معرفى امام معصوم تنها از سوى خداوند متعال امكان تحقق دارد؛ زيرا فقط اوست كه به صلاحيت و شايستگىهاى ظاهرى و باطنى اشخاص جهت مديريت اين منصب آگاه است و مىتواند اشخاصى را برگزيند كه بر قلههاى كمالات انسانى قرار دارند و البته اعلام عمومى نام اين اشخاص را بر عهدهى رسول اميناش گذاشته است تا مردم را نسبت به امامان بعد از خود آگاه سازد و حتى اصل، نسب، ويژگىها و تعدادشان را نيز توضيح دهد. دليل اين اعتقاد را در روايت سعد بن عبدالله جست و جو مىكنيم. وى وقتى به محضر امام زمان (عج) مشرف شد پرسيد: اخبرنى يا مولاى عن العلة التى تمنع القوم من اختيار الامام لأنفسهم؛ مولاى من، مرا از علت اين كه قوم (مردم) از برگزيدن امام براى خود منع شدهاند، آگاه كنيد. امام فرمود: [منظورت] امام مصلح و اصلاحگر است يا امام مفسد؟ سعد پاسخ داد: امام اصلاحگر. امام فرمود: آيا امكان دارد مردم در انتخاب اشتباه كنند يا نه؟ سعد گفت: بله، امكان چنين اشتباهى هست. امام فرمود: علت اين كه مردم نمىتوانند براى خود امام انتخاب كنند، همين است... .(2) 2 ـ خبرهاى پيامبر از نصب دوازده امام
بر پايهى همين اصل است كه پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله از ارادهى الهى براى انتخاب دوازده امام بعد از پايان دورهى نبوت، بارها پرده برمىدارد و به حدى به اظهار و تبليغ آن مىپردازد كه با وجود مخالفتهاى حكام و خلفاى جور، اينك با انبوهى از روايات و سخنان پيامبر در اين مورد رو به رو هستيم.(3) در روايتى جابر بن سمره، صحابى معروف مىگويد: از پيامبر شنيدم كه فرمود: يكون لهذه الامة اثناعشر خليفة؛ براى اين امت دوازده خليفه است.(4) و در روايتى ديگر حموئى و همدانى از ابن عباس نقل مىكنند كه «انا و على و الحسن و الحسين و تسعة من ولد الحسين مطهرون معصومون»؛ من و على و حسن و حسين و نه تن از فرزندان حسين مطهر و معصوم هستيم.(5) معرفى امامان و امام زمان (عج) با تصريح به نام آنان هم، بارها و در قالبهاى مختلف صورت گرفته است كه از جملهى اين روايات را "حافظ ابوالفتح محمد بن احمد بن ابى الفوارس" به سند خود از پيامبر اكرم نقل مىكند: «و من احب ان يلقى الله عزوجلّ و هو من الفائزين فليتول ابنه الحسن العسكرى. و من احب ان يلقى الله عزوجل و قد كَمُلَ ايمانه و حسن اسلامه فليتول ابنه المنتظر محمدا صاحب الزمان المهدى فهولاء مصابيح الدُجى و ائمة الهدى و اعلام التقى فمن احبّهم و تولاهم كنت ضامنا له على الجنة»؛(6) هر كه دوست دارد كه خداوند عزوجل را ملاقات كند در حالى كه از رستگاران باشد، پس بايد ولايت فرزند او امام حسن عسكرى را بپذيرد. و هر كه دوست دارد كه خداى عزوجل را ملاقات كند در حالى كه ايمانش كامل و اسلامش نيكو است، پس بايد ولايت فرزند او را بپذيرد كه منتظر، محمد، صاحب عصر و مهدى است. پس آنها چراغهاى تاريكى و پيشوايان هدايت و نشانههاى تقوى هستند. پس هر كه آنها را دوست بدارد و ولايت آنها را بپذيرد، من براى او بر بهشت ضامنم. 3 ـ روايتهاى ائمه
ائمه عليهمالسلام نيز طبق وظيفهاى كه داشتند هر يك خصوصيات امام بعد از خود را به طور علنى براى مردم بازگو مىكردند كه در مورد امام زمان (عج) مىتوان به طيف گستردهاى از روايات (از امام على تا امام عسكرى عليهمالسلام ). اشاره كرد. از جمله اصبغ بن نباته مىگويد: نزد اميرمؤمنان على عليهالسلام آمدم و ديدم امام غرق در فكر و انديشه است و بر زمين خط مىكشد، پرسيدم: اى اميرمؤمنان چرا تو را اين گونه در فكر مىبينم؟ آيا به (رهبرى) در زمين تمايل يافتهاى؟ امام فرمود: نه به خدا سوگند! هرگز حتى يك روز هم من شيفتهى دنيا نشدم. بلكه دربارهى مولودى كه يازدهمين فرزند من است فكر مىكردم. دربارهى همان مهدى كه سراسر زمين را همان گونه كه پر از ظلم و جور شده، پر از عدل و داد مىكند. براى او غيبت و سرگردانى وجود دارد... .»(7) 4 ـ نتيجهى اخبار و بشارتها در جامعهى اسلامى
مجموعهى اين بشارتهاى هماهنگ با نظام هدايتى خداوند، چنان تأثيرى در جامعهى اسلامى گذاشت كه اجماع و اتفاق پيرامون تولد، امامت و غيبت و ظهور آخرين نور محمدى را در پىداشت و به همين خاطر است كه تاكنون كسى مدعيان مهدويت را به عنوان «انكار اصل ظهور» رد نكرده بلكه به دليل واجد نبودن نشانههاى مهدى واقعى، آنان را طرد كردهاند. از اين رو «سديدى» مىنويسد: «الذى اتفق عليه العلما ان المهدى هو القائم فى آخر الوقت و انه يملاءُ الارض عدلاً والاحاديث فيه و فى ظهوره كثيره»(8)؛ آنچه علما بر آن اتفاق دارند اين است كه مهدى همان قائم در آخرالزمان است و اوست كه زمين را از عدل پر مىكند و احاديث دربارهى او و ظهورش زياد است. ابن ابى الحديد نيز مىنويسد: «قد وقع اتفاق الفريقين من المسلمين اجمعين على ان الدنيا و التكليف لاينقضى الا عليه»(9)؛ بين دو گروه مسلمانان اتفاق است كه دنيا و تكليف تمام نخواهد شد مگر بر آن حضرت. نگاهى به عصر تولد امام زمان (عج)
امام حسن عسكرى عليهالسلام پدر بزرگوار امام زمان (عج) با سه خليفهى عباسى (معتز، مهتدى و معتمد) هم عصر بود و هر يك از اين سه نفر فشارهاى سياسى، اجتماعى و مذهبى شديدى عليه امام تحميل كردند. معتز دستور قتل امام را به سعيد حاجب داد(10) كه با دعاى امام، خليفه نابود شد. مهتدى نيز با اين كه به زهد مشهور شده بود،(11) كمر به نابودى جامعهى علويان و امام آنان بست. وى امام را زندانى كرد و از پاسخ امام به احمد بن محمد مىتوان دريافت كه مهتدى همواره در صدد نابودى امام بود. امام به او فرمود: ذلك اقصر لعمره، عد من يومك هذا خمسة ايام و يُقتل فى اليوم السادس(12)...؛ عمر او كوتاهتر از آن است كه فكر مىكند. از امروز تا پنج روز بشمار، در روز ششم كشته خواهد شد. بعد از او نيز (256 ه . ق) نوبت به معتمد رسيد، وى بدتر از دو خليفهى قبل با امام رفتار كرد و حضرت را به دست يحيى بن قتيبه (كه امام را در مقابل شيرها انداخت) سپرد.(13) به هر حال امام دورانى پر اضطراب (6 سال) را پشت سرگذاشت. تاريخ نشان مىدهد كه اطلاع و آگاهى خلفا از ظهور دوازدهمين نور محمدى از صلب امام حسن عسكرى عمدهترين دليل آزار و ستمهايى بود كه بر حضرت وارد مىكردند و خود امام نيز به اين واقعيت تصريح مىكرد. از جمله فرمود: ستمگران گمان بردند مرا مىكشند تا اين نسل را قطع كنند.(14) آرى آنان به سان فرعون حتى همسر و كنيزهاى حضرت را نيز تحت كنترل مىگرفتند تا مبادا آن شمع محمدى پاى به عرصهى وجود گذارد؛ اما در مقابل ارادهى الهى چه مىتوانستند بكنند. «يريدون ان يُطفؤوا نور الله بأفواههم و يأبى الله الا ان يُتّم نوره»؛(15) كافران مىخواهند كه نور خدا را با [نفس] دهانهاشان خاموش كنند و خدا نمىگذارد مگر اين كه نور خود را به انتها برساند. بانويى از نسل شمعون
نرجس مادر امام عصر، بانويى از نسل حواريون حضرت عيسى عليهالسلام بود كه قدرت الهى و تقدير حق او را براى همسرى امام عسكرى عليهالسلام از روم به سامرا راهى كرد تا گوهر تابناك مهدويت در دامن او پرورش يابد. اما اين كه نرجس چگونه به سامرا رسيد، خود حكايتى شگفتانگيز است كه در كتب بسيارى به شرح آن پرداختهاند مانند: فاضل قندوزى از علماى اهل سنت،(16) شيخ طوسى، صدوق و ... ما به اختصار به اين رويداد شگفت اشاره مىكنيم. بشر بن سليمان از فرزندان ابو ايوب انصارى مىگفت: روزى «كافور» يكى از خدمتگزاران امام هادى عليهالسلام به نزدم آمد و گفت: امام تو را مىخواهد. من به خدمت امام رسيدم، حضرت فرمود: «اى بشر! تو از اولاد انصار هستى كه در زمان ورود حضرت رسول اكرم صلىاللهعليهوآله به يارى آن جناب شتافتند و دوستى شما براى ما مسلم است. بنابراين من به شما اطمينان زيادى دارم و مىخواهم افتخارى به تو بدهم. رازى را با تو مىگويم كه نزدت محفوظ بماند.» حضرت نامهاى به خط رومى نگاشت و مهر زد و كيسهى زردى بيرون آورد و هر دو را به من داد و فرمود: به بغداد عازم شو، صبح فلان روز سر پل فرات برو و متوجه عمر بن زيد باش كه نزدش كنيزى است كه دو لباس حرير پوشيده و خود را از دسترس مشتريان حفظ مىكند ... نزد فروشنده برو و بگو: من نامهاى دارم كه يكى از بزرگان به خطّ رومى نوشته است، نامه را به كنيزك نشان بده تا دربارهى نويسندهاش بينديشد، اگر به او تمايل پيدا كرد و شما هم راضى شدى، من به وكالت او را مىخرم. بشر مىگويد: من به فرمودهى حضرت عمل كردم. چون او نگاهش به نامه افتاد، به شدت گريست و به عمر بن زيد نگاه كرد و گفت: مرا به صاحب اين نامه بفروش ... و به اين ترتيب با هم راهى شديم. او نامه را روى چشمانش مىگذاشت و مىبوسيد. گفتم: خيلى جاى تعجب دارد كه نامهاى را مىبوسى كه نويسندهاش را نمىشناسى! گفت: آنچه مىگويم، بشنو تا علت اين علاقه مرا دريابى. آن گاه به شرح زندگى خود پرداخت وگفت: من مليكه، دختر يشوعا، پسر قيصر هستم. مادرم از فرزندان حواريين است و نسبم به حضرت عيسى عليهالسلام مىرسد. پدر بزرگم مىخواست مرا به ازدواج برادرزادهاش در آورد، اما در مراسم عروسى ناگهان صليبها از بلندى روى زمين ريختند و پايههاى تخت شكست. بار ديگر همه چيز را مرتب كردند تا دوباره عقد بخوانند ولى همان حادثه روى داد و همهى حضار پراكنده شدند. آن شب من در خواب ديدم كه حضرت عيسى و شمعون وصى او و گروهى از حواريون در قصر اجتماع كردهاند، طولى نكشيد كه محمد صلىاللهعليهوآله پيغمبر خاتم و داماد و جانشين او و عدّهاى از فرزندانش وارد شدند. حضرت عيسى عليهالسلام به استقبال شتافت. پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود: يا روح الله! من به خواستگارى دختر وصى شما شمعون براى فرزندم آمدهام. و در اين حال به امام عسكرى عليهالسلام اشاره كرد ... و آن گاه كه حضرت عيسى و شمعون قبول كردند، پيامبر بالاى منبر رفت و خطبه خواند، سپس حضرت عيسى و حواريون را گواه گرفت. وقتى از خواب بيدار شدم از ترس جان خود، خواب را براى پدر و جدّم نقل نكردم و پيوسته آن را در صندوقچهى قلبم نهفته مىداشتم و روز به روز ضعيفتر مىشدم ... تا اين كه چهارده شب گذشت و در خواب حضرت فاطمه عليهاالسلام را همراه با حضرت مريم ديدم، من فورى دامن مبارك حضرت فاطمه را گرفتم و بسيار گريستم و از اين كه امام حسن عسكرى به ديدنم نمىآيد شكوه كردم. او فرمود: چون تو در مذهب نصارا هستى، او به ديدنت نمىآيد. من به يگانگى خدا و رسالت پيامبر اكرم شهادت دادم و از آن شب به بعد امام را در خواب ملاقات مىكردم تا اين كه يك شب امام در خواب به من فرمود: قيصر لشكرى به جنگ مسلمانان مىفرستد، به طور ناشناس در لباس خدمتگزاران به آنها محلق شو. من چنان كردم و به اسارت مسلمانان در آمدم تا اين كه چنين به اينجا رسيدم. بشر مىگويد: من او را به سرّ من رأى بردم و خدمت حضرت امام هادى عليهالسلام رساندم ... حضرت به او خطاب كرد: مىخواهم تو را گرامى بدارم، كدام يك بهتر است، دههزار اشرفى يا بشارت به شرافت ابدى؟! گفت: بشارت به شرف ابدى مىخواهم. حضرت فرمود: بشارت باد تو را به فرزندى كه پادشاه مشرق و مغرب عالم خواهد شد و زمين را از عدل پر خواهد كرد بعد از آن كه از ظلم پر شود. او پرسيد: اين فرزند از چه كسى به عمل خواهد آمد. امام فرمود: از آن كسى كه حضرت پيامبر تو را برايش خواستگارى كرد... آن گاه امام «كافور» را خواست و فرمود: از خواهرم حكيمه بخواه بيايد. وقتى حكيمه آمد، فرمود: اين همان دختركى است كه مىگفتم. حكيمه او را در آغوش كشيد و نوازش كرد. امام فرمود: اى دختر رسول خدا او را به خانه ببر و واجبات و سنتها را به وى بياموز. او همسر حسن و مادر صاحب الامر است.(17) به اين ترتيب بانويى پاك دامن، عفيف و منزه، از نسل شمعون به خانهى امام هادى عليهالسلام پاگذاشت و به دليل پالايش درونى و كسب مقامات علمى و دينى به مقامى والا در آن خاندان دست يافت. آنچه از تاريخ بر مىآيد اين است كه امام هادى او را بلافاصله به عقد فرزندش در نياورد بلكه مدتها او را تحت آموزشهاى لازم قرار داد و به زودى به چنان مقامى رسيد كه سيماى نورانى و اخلاق ربانى او توجه حكيمه را به خود جلب مىنمود و او را وادار به احترام به مقام او مىكرد. تا اين كه يك روز امام حسن عليهالسلام به خانهى حكيمه رفت و چشمش به نرجس افتاد. حكيمه پرسيد: آيا او را مىپسندى؟ امام كه متوجه منظور او شده بود، فرمود: اين نگاه از روى تعجّب بود زيرا به زودى حق تعالى از او فرزند بزرگوارى متولد مىكند كه عالم را پر از عدل و داد مىكند، آن گاه كه از ظلم و جور پر شود. حكيمه پرسيد: پس او را به نزدتان بفرستم؟ امام فرمود: در اين باره با پدرم سخن بگو. در پى اين گفت و گو، حكيمه خود را بىدرنگ به امام هادى عليهالسلام رساند. و قبل از آن كه سخن بگويد، امام هادى عليهالسلام فرمود: اى حكيمه، نرجس را براى فرزندم بفرست. حكيمه با شگفتى گفت: من هم براى همين آمدهام. به هر صورت حكيمه عليهاالسلام عهدهدار امور آنان شد و شب زفاف نيز در خانهى او برگزار شد تا آن كه ... . گل نرگس
بعد از شهادت امام هادى عليهالسلام امر امامت بر عهدهى امام عسكرى عليهالسلام قرار گرفت و در اين دوره است كه گل نرگس مىشكفد. حكيمه خاتون عليهاالسلام مىگويد: آن روز نيز مثل هر روز به خانهى امام عسكرى عليهالسلام رفتم. همسرش نرگس پيش آمد و گفت: اى خاتون اجازه دهيد كفشتان را بياورم. گفتم: خاتون و صاحب من تو هستى، هرگز نمىگذارم تو كفش از پاى من درآورى و به من خدمت كنى، بلكه من به شما خدمت مىكنم. امام حسن عليهالسلام كه اين سخنان را مىشنيد، فرمود: عمه جان! خدا جزاى خير به تو دهد. تا غروب آن جا بودم، وقتى خواستم به خانهى خود برگردم از خدمتكار خانه خواستم لباسهاى مرا بياورد، امام تا صداى مرا شنيد، فرمود: اى عمه! امشب مرو و بمان، چون امشب فرزند ارجمندى متولد مىشود كه حق تعالى به او زمين را به علم و ايمان و هدايت زنده مىگرداند بعد از آن كه مرده باشد به شيوع كفر و ضلالت ... من با شگفتى پرسيدم: من كه در نرجس اثر حملى نمىبينم ... برخاستم و نزد نرگس رفتم ولى اثرى نيافتم لذا برگشتم و گفتم كه اثرى از حمل نيست. حضرت لبخندى زد و فرمود: وقتى صبح بدمد، اثر حمل ظاهر مىشود و مثل او مثل مادر موسى عليهالسلام است كه هنگام ولادت هيچ اثرى بر او ظاهر نشد و احدى بر حالش مطلع نشد. زيرا فرعون شكم زنان حامله را مىشكافت تا موسى عليهالسلام را بيابد. و حال اين فرزند نيز در اين امر شبيه به حضرت موسى است. حكيمه مىگويد: نزد نرجس برگشتم و او را نيز مطلع كردم. گفت: اى خاتون من كه هيچ اثرى نمىبينم. در هر صورت شب را در آن جا ماندم و افطار كردم و نزديك نرجس خوابيدم. من هر لحظه حواسم به او بود و او خوابيده بود. آن شب بيشتر از شبهاى قبل به نماز و تهجد برخاستم و نماز شب خواندم. چون به نماز وتر رسيدم، نرجس از خواب برخاست، وضو گرفت و نماز شب خواند. صبح كاذب دميده بود و در دل گويى لحظهاى به شك افتادم. اما همان لحظه امام ندا داد كه: شك نكن كه وقتش نزديك شده است. در اين زمان اضطرابى در سيماى نرجس مشاهده كردم، او را در بر گرفتم و نام الهى را بر او خواندم. امام ندا داد كه سورهى انا انزلناه فى ليلة القدر را بخوان. آن گاه من از حال نرجس پرسيدم، گفت: اثر آنچه مولايم فرموده بود، ظاهر شده است. وقايع خيره كننده
شيوهى تولد امام همانند شيوهى حمل او توسط مادرش شگفتآور بود. وقايع شگفت انگيز ديگرى نيز در زمان تولد آن حضرت رخ داد كه به بعضى از آنها اشاره مىشود. 1 ـ سخن گفتن قبل از تولد
حكيمه خاتون مىگويد: سورهى انا انزلناه را مىخواندم كه شنيدم كودك در دل مادر با من همراهى كرد و او نيز سورهى انا انزلناه ... را خواند و سپس به من سلام كرد. من ترسيدم، حضرت صدا زد و فرمود: از قدرت الهى تعجب نكن كه خداوند كودكان ما را به حكمت گويا مىكند و ما را در بزرگى حجت خود در زمين مىگرداند.(18) 2 ـ اداى شهادت بعد از تولد
[بعد از تولد] وقتى وارد شدم، نوزادى را ديدم كه دو زانو رو به قبله نشسته و دستهاى مباركش را به آسمان بلند كرده بود و مىگفت: «اشهد ان لا اله الاّ الله وحده لاشريك له و انّ جدّى رسول الله صلىاللهعليهوآله و انّ ابى اميرالمؤمنين ... اللّهم انجز لى وعدى و اتمم لى امرى و ثبّت وَطْأتى واملأالارض بى عدلاً و قسطا»(19)؛ ... خدايا به وعدهاى كه به من دادى وفا كن و امر قيام مرا تمام فرما، قدمهايم را ثابت بدار و توسط من جهان را پر از عدل و داد كن. 3 ـ ساطع شدن نور
از غياث بن اسد روايت شده كه محمد بن عثمان عمرى گفت: «لما ولد الخلف المهدى صلوات الله عليه سطع نور من فوق رأسه و هو يقول: اشهد ان لا اله الاّ هو والملائكة و اُولوا العلم قائما بالقسط ...»(20)؛ وقتى مهدى عليهالسلام متولد شد، نورى از بالاى سر او درخشيد و او فرمود: شهادت مىدهم كه خدايى جز خداوند نيست و ملائكه و صاحبان علم [نيز شهادت مىدهند خدايى كه ] به عدل و داد قيام مىكند... . 4 ـ قرائت قرآن
امام در همان لحظات اوليهى تولد به يگانگى خدا شهادت داد و ... اين آيه را تلاوت كرد ««بسم الله الرحمن الرحيم و نريد ان نَمُنَّ على الذين استُضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين و نُمَكّن لهم فى الارض و نُرى فرعون و هامان و جنودهما منهم ما كانوا يحذرون»(21). رشد امام
چنين بود كه در نيمهى شعبان سال 255 يا 256 ه . ق امام زمان (عج) چشم به جهان گشود. آن حضرت بعد از تولد، به سرعت رشد كرد و اين امر نه تنها در امور باطنى كه از حيث ظاهرى نيز به وضوح قابل مشاهده بود. حضرت امام عسكرى عليهالسلام او را به روح القدس سپرد و فرمود: تو را به كسى سپردم كه مادر موسى، فرزندش را به او سپرد. حكيمه مىگويد: پرسيدم او كه بود كه فرزند را به وى سپرديد؟ فرمود: روح القدس بود كه موكل بر ائمه است، ايشان را از جانب خدا موفق مىگرداند و از خطا نگاه مىدارد و به علم زينت مىدهد. چهل روز بعد وقتى نزد امام رفتم، كودكى را ديدم كه در خانه راه مىرفت. گفتم: اى آقاى من! اين طفل دو ساله كيست؟ حضرت لبخندى زد و فرمود: اولاد پيغمبران و اوصياى ايشان هرگاه امام باشند، برخلاف ديگر كودكان رشد مىكنند و يك ماههى ايشان برابر با يك سالهى ديگران است. آنها در شكم مادر سخن مىگويند و قرآن مىخوانند و عبادت مىكنند و هنگام شيرخوردن، ملائكه از آنها فرمان مىبرند و هر صبح و شام نزدشان حاضر مىشوند. حكيمه مىگويد: هر چهل روز يك مرتبه به خدمت او مىرسيدم، تا آن كه چند روز قبل از شهادت امام عسكرى عليهالسلام نيز به خدمتش حاضر شدم. او را به صورت مرد كامل شناختم، به فرزند برادر گفتم: اين مرد كه به من مىفرمايى نزدش بنشينم كيست؟ فرمود: اين فرزند نرجس است و خليفهى من بعد از من و زود است كه من از ميان شما بروم، بايد سخن او را قبول كنى و امرش را بپذيرى.(22) امام عسكرى و تولد فرزند
1 ـ اعلام به دوستان خاص
به طور طبيعى امام سعى داشت، موضوع تولد فرزند مخفى بماند و اساسا نوع تولد (كه اثر حمل در يك شب ظاهر مىشود) نيز گوياى همين موضوع است و اين سخن امام كه تولد او مانند تولد موسى عليهالسلام است كه فرعون در انتظار تولد بود و فرمان دريدن شكمها صادر كرده بود، اثبات مىكند كه در اين باره نيز همين حساسيت حكومت وجود داشت با اين تفاوت كه آنها براساس محاسبات غلط، در زمان شهادت امام عسكرى عليهالسلام رو به اين كار آوردند و حتى كنيزان و ... را تحت كنترل گرفتند تا اگر فرزندى باشد، او را به قتل برسانند و چون از آن هم نتيجهاى نگرفتند، گمان بردند فرزندى در كار نيست. با توجه به اين حسياسيت بود كه امام در كنار رعايت سنتها و حتى اطعامها (كه احيانا به طور مخفى و با عناوين ديگر بوده) ياران با وفا و مورد اطمينان را از اين امر آگاه مىكرد. حداقل فايدهى اين كار، زدودن شبههى امام نبودن خود حضرت عسكرى عليهالسلام به دليل نداشتن فرزند بود. لذا شاهد هستيم كه بعد از اعلام، گروههايى كه از حق برگشته بودند، بار ديگر به محق بودن حضرت امام حسن عسكرى عليهالسلام اعتراف مىكنند. صدوق از احمد بن حسين قمى روايت مىكند كه وقتى فرزند امام متولد شد از ناحيهى امام عسكرى عليهالسلام نامهاى به جدم احمد بن اسحاق رسيد كه به دست خط خود آن حضرت بود و نامههايشان را با همان خط مىنوشتند. در آن نامه نوشته شده بود: «براى ما مولودى ولادت يافت. بايد در نزد تو مستور و از مردم پنهان بماند، زيرا آن را بر كسى ظاهر نمىكنيم مگر نزديكتر را به خاطر نزديكىاش و دوستدار را به خاطر ولايتش. اعلام آن را به تو مىپسنديم تا خداوند تو را به آن شاد كند، همان طور كه ما را شاد كرد.»(23) مسعودى نيز از اثر انتشار اين خبر در بين دوستداران خبر مىدهد و مىگويد: احمد بن اسحاق به امام عسكرى عليهالسلام عرض كرد: وقتى نامهى بشارت شما به ولادت آقاى ما رسيد، از مرد و زن و پسرى كه به مرتبهى فهم رسيده باشد، نماند كسى مگر آن كه قائل به حق شد. حضرت فرمود: آيا نمىدانيد كه زمين از حجت خدا خالى نمىماند.(24) در روايتى مىخوانيم كه روز سوم تولد، پدر، او را به اصحاب نماياند و فرمود: اين است جانشين من و امام شما بعد از من و او همان قائمى است كه گردنها به انتظار او كشيده مىشود، پس وقتى زمين پر از جور و ستم شد، ظاهر مىشود و آن را از عدل و داد پر مىكند.(25) آرى امام از تولد اين مولود مبارك بسيار خشنود بود لذا فرمود: الحمد لله الذى لم يخرجنى من الدنيا حتى ارانى الخلف من بعدى اشبه الناس برسول الله خلقا و خُلقا يحفظهالله فى غيبته ثم يظهر فيملأ الارض قسطا و عدلاً كما مُلئت جورا و ظلما.(26) 2 ـ مطرح ساختن فرزند
شيوهى ديگر امام عسكرى عليهالسلام اين بود كه در بين اصحاب و ياران ويژه، قدر و منزلت فرزندش را بنماياند و قلب آنان را نسبت به اين واقعيت كه كودكى مىتواند امام آنان بعد از وى باشد، مطمئن سازد. از اين روى امام زمان (عج) نيز با پاسخگويى به خواستههاى پدر و بروز علم و دانش خود، دوستداران اهل بيت را در رسيدن به اين يقين يارى مىداد. سعد بن عبدالله اشعرى يكى از اين اشخاص است كه با انبوهى از سؤالات همراه احمد بن اسحاق (نمايندهى امام عسكرى عليهالسلام در قم) به محضر امام حسن عسكرى عليهالسلام رسيد. او مىگويد: وقتى داخل شديم چشمانمان بر ابىمحمد حسن عسكرى عليهالسلام افتاد كه صورتش مانند ماه شب بدر بود و بر روى پايش كودكى ديديم كه در حسن و زيبايى به ستارهى مشترى مىماند. احمد بن اسحاق سرپوش را باز كرد و كيسههاى (پول و ... كه مردم داده بودند) را نزد حضرت گذاشت، اما امام رو به فرزندش كرد و فرمود: «فُضّ الخاتم عن هدايا شيعتك و مواليك؛ مهر از هداياى شيعيان و دوستداران خود بردار، كودك فرمود: اى مولاى من آيا جايز است كه دست پاكيزه به هداياى نجس و اموال پليد دراز كنم. امام عسكرى عليهالسلام رو به احمد كرد و فرمود: آنچه در سرپوش است خارج كن تا حلال و حرام را جدا كند. وقتى چنين كرد، كودك فرمود: اين كيسه مربوط به فلان شخص از فلان محلهى قم و هفتاد و دو دينار است. چهل و پنج دينار مربوط به فروش خانه است كه از پدر به ارث برد و چهارده دينار آن بابت فروش هفت دست لباس و سه دينار آن بابت كرايه مغازههاست. امام عسكرى عليهالسلام فرمود: راست مىگويى فرزندم! اين مرد را در آنچه در اين مال حرام است راهنمايى كن. در پى امر امام، او نيز چنين كرد و وضع تمام كيسهها را به همين روش شرح داد. سعد بن عبدالله مىگويد: آن گاه امام به من فرمود: مسائل خود را از نور چشمم بپرس، من نيز آن مسايل را طرح و يك به يك جواب گرفتم.(27) بعد از پدر
امام حسن عسكرى عليهالسلام همچون اجداد خود قبل از شهادت، ودايع امامت را به ولىعصر (عج) سپرد و به نقل از احمد بن اسحاق، در سال 259 مادرش را به حج فرستاد و [قبل از رفتن مادر] او را از شهادت خود در سال ديگر و فتنههايى كه بعد از شهادتش واقع خواهد شد، مطلع ساخت. سپس اسماء اعظم الهى و مواريث پيامبران و اسلحه و كتب حضرت رسالت را به حضرت صاحب الامر تسليم كرد و مادر آن جناب متوجه مكه شد.(28) ابو الاديان نيز مىگويد: من خدمت امام عسكرى عليهالسلام بودم و نامههايش را به شهرها مىبردم. روزى در بيمارى كه بر اثر آن به شهادت رسيد، مرا خواست و چند نامه به من داد و فرمود: بعد از پانزده روز به سامرا خواهى رسيد و صداى شيون از خانهى من خواهى شنيد و مرا در آن وقت غسل مىدهند. گفتم: اى سيد من اگر چنين شد، امام من كيست؟ فرمود: هر كه جواب نامههاى مرا از تو بخواهد. گفتم: نشانهى ديگر بدهيد، فرمود: هر كه بر من نماز بخواند. باز نشان خواستم، فرمود: هر كه بگويد در هميان چيست؟ ابوالاديان طبق برنامه رفت و برگشت و اوضاع را همان طور ديد. خود مىگويد: جعفر كذاب را ديدم كه بر در خانه نشسته و شيعيان بر گرد او جمع شدهاند و او را به وفات برادر تعزيت و به مقام امامت تبريك مىگويند. من با خود گفتم: اگر اين امام است پس امامت نوع ديگر شده است زيرا اين فاسق اهليت امامت ندارد. خود ديدهام كه شراب مىخورد، قمار مىباخت و ... به هر حال من هم تعزيت و تهنيت گفتم ولى او هيچ سؤالى از من نكرد. در اين حال عقبه خادم بيرون آمد و به جعفر كذاب گفت: برادرت را كفن كردهاند، بيا بر او نماز بخوان. جعفر برخاست و شيعيان با او همراه شدند، چون به صحن خانه رسيديم، ديديم كه امام را كفن كردهاند و بر روى تابوت گذاشتهاند. جعفر پيش ايستاد كه بر برادر اطهر نماز گذارد. تا خواست تكبير بگويد طفلى گندمگون، پيچيده موى، گشاده دندان، مانند پارهى ماه بيرون آمد و رداى جعفر را كشيد و گفت: اى عمو عقب بايست كه من به نماز بر پدر خود از تو سزاوارترم. جعفر بىدرنگ عقب آمد و رنگش عوض شد. آن نوجوان ايستاد و بر پدر نماز خواند و او را در كنار امام على النقى عليهالسلام به خاك سپرد و متوجه من شد و فرمود: اى بصرى جواب نامه را كه با توست بده! من هم دادم و در خاطر خود گفتم اين دو نشان! ... از خانه بيرون آمديم، در آن حال جماعتى از اهل قم آمدند و از امام عسكرى عليهالسلام سؤال كردند، وقتى فهميدند امام به شهادت رسيده، از امام بعدى سؤال كردند. مردم جعفر را نشان دادند. آنها نيز جلو رفته به جعفر تعزيت و تهنيت گفتند و افزودند: با ما نامه و مقدارى اموال است، بگو نامهها از چه كسانى است و مالها چقدر است تا آنها را تسليم كنيم. جعفر برخاست و گفت: مردم از ما علم غيب مىخواهند. در همان حال خادم بيرون آمد و از طرف حضرت صاحب الامر گفت: با شما نامه فلان و ... و هزار اشرفى است كه ده عدد آن را با طلا روكش كردهاند. وقتى بررسى كردند ديدند همان طور است. جعفر كذاب به جاى آن كه از اين همه آبرو ريزى شرمنده شود، اين بار به نزد خليفه رفت و او را از آنچه ديده بود آگاه كرد. او نيز خدمتكاران خود را فرستاد. آنان كنيز امام (صيقل) را گرفتند تا كودك را نشان دهد، او انكار كرد و براى رفع ظن آنها گفت كه خود حملى در شكم دارد و به اين ترتيب او را به «ابن ابى الشوارب» قاضى سپردند كه وقتى فرزند متولد شد، بكشد. بعدها كنيز آزاد شد.(29) به اين ترتيب امام در آن لحظات حساس بعد از شهادت پدر حاضر شد و فرصت هر نوع سوء استفاده را از خليفه و عموى فرصتطلب و هر شخص ديگر گرفت و به اين ترتيب براى خيل جمعيت حاضر امامت وى آشكار شد، چه تمام افرادى كه براى نماز ميت حاضر بودند در آن صحنهى با شكوه حضور يافتند و آن را براى همه نقل كردند.(30) و البته اين امر دشمن خون آشام عباسى را به تلاش مضاعف وامىداشت كه بىدرنگ به دستگيرى و نابودى نور الهى اقدام كند و بر اساس همين امر بود كه مسألهى غيبت امام به طور طبيعى ضرورت يافت تا نور الهى براى هميشه روشن بماند و حجت الهى از زمين محو نشود. نامها و القاب حضرت
نام اصلى او (م.ح.م.د) است. پيامبر اكرم در ضمن حديثى فرمود: اسم او اسم من و كنيهاش (ابا القاسم) كنيه من است. كنيههاى امام (اباالقاسم، ابو صالح، ابو عبدالله، ابو ابراهيم، ابو جعفر و ابو الحسين است.(31) اما القاب حضرت عبارتند از: 1 ـ مهدى: مشهورترين لقب و به معناى هدايت شده است. كسى كه توسط خداوند هدايت شده است. امام صادق عليهالسلام مىفرمود: آن حضرت را مهدى ناميدند چون مردم را به امرى كه پنهان است راهنمايى مىكند.(32) 2 ـ قائم: يعنى قيام كنندهى به حق و برگرفته از روايت رسول خداست كه فرمود: از اين جهت قائم را قائم مىنامند كه پس از فراموش شدن نامش قيام مىكند.(33) امام جواد رحمهالله نيز فرمود: زيرا بعد از آن كه نامش از يادها فراموش شد و اكثر معتقدين به امامتش از دين برگشتند، قيام مىكند.(34) 3 ـ منصور: امام باقر عليهالسلام در تفسير آيهى «من قتل مظلوما» فرمود: او حسين بن على است و دربارهى بقيهى آيه؛ «فقد جعلنا لوليه سلطانا فلايسرف فى القتل انه كان منصورا» فرمود: منظور امام زمان است.(35) 4 ـ منتظر: امام جواد عليهالسلام فرمود: وى براى مدتى طولانى غيبت مىكند و علاقمندان منتظرش خواهند بود و آنها كه ترديد دارند انكار خواهند كرد.(36) 5 ـ بقية الله: وقتى حضرت ظهور كند، پشت به كعبه مىكند و سيصد و سيزده نفر به دورش جمع مىشوند، اولين چيزى كه مىفرمايد اين آيه است: (بقية الله خير لكم ان كنتم تعلمون).(37) در بسيارى از دعاها نيز به همين لقب از حضرت ياد شده است. حجة الله، خلف صالح، خاتم، موعود، روح القدس، تسلى دهنده، غريم (طلبكار)، مؤمل (منتظر و آرزو برآورده شده)، منتقم، ماء العين (آب طاهر و جارى بر زمين)، ولىالله، صاحب الامر، صاحب الزمان و ... نيز از ديگر القاب حضرت است.(38) دوران غيبت
در پى شهادت امام حسن عسكرى عليهالسلام و هجوم خطرها به جان امام زمان (عج) در سال 260 (يا 259) غيبت امام آغاز شد كه به دو دورهى غيبت صغرى (از شهادت امام عسكرى تا 329) و غيبت كبرى تقسيم مىشود.(39) 1 ـ خوشههاى طلايى، على مجاهد،ص 165. (امين كاشانى) 2 ـ احتجاج طبرسى، ج 2، ص 268؛ منتخب الاثر، ص 151. امام در ادامه به انتخاب كردن موسى هفتاد نفر از بزرگان قوم كه بر طبق علم ظاهرى ترديدى در ايمان و اخلاص آنها نبود مىپردازد و اين كه انتخاب شدههاى او از منافقين در آمدند، و مىفرمايد «فلما وجدنا اختيار من قد اصطفاه الله للنبوة واقعا على الافسد دون الاصلح و هو يظن انه الاصلح دون الافسد علمنا ان لا اختيار لمن لايعلم ما تُخفى الصدور و ما تكن الضماير و ينصرف عنه السرائر و ان لاخطر اختيار المهاجرين و الانصار بعد وقوع خيرة الانبياء على ذوى الفساد لما ارادوا اهل الصلاح ... .» 3 ـ بيش از 34 تن از صحابه، احاديث مربوط به «دوازده امام» را نقل كردهاندو دهها كتاب در اين باره نوشته شده است. امامت و مهدويت، آيت ا... صافى، ج 3، بخش اول، ص 51 تا 53. 4 ـ منتخب الاثر، ص 12. رواياتى ديگر در اين مورد را در كنزالعمال، ج 1، ص 338 و ج 6، ص 201؛ ينابيع المودة، ص 5، 493، 258 و 445؛ كشف الاسرار، ص 74 و ... بخوانيد. 5 ـ ينابيع الموده، ص 258 و 455. 6 ـ كشف الاستار، ص 27 تا 29، حديث چهارم، نقل از امامت و مهدويت، ج 3، بخش اوّل، ص 59. ابو داود احاديث دوازده امام را در جامع خود (يكى از صحاح سته) دركتاب المهدى جمع كرده است. و در كتاب منتخب الاثر 271 حديث (دوازده امام)، 94 (مهدى دوازدهمين)، 91 (على اول مهدى آخر)، 107 حديث (امامان دوازده و نه نفر از نسل حسين)، 50 حديث (اسامى شريف دوازده امام) دارد. همان ص 61. 7 ـ اصول كافى، ج 1،ص 338، ح 7، باب نادر فى حال الغيبة. و پيشگويى امام صادق، همان، ص 339 و ... . 8 ـ سوائك الذهب، ص 78، نقل از امامت و مهدويت، ج 3، ب 1، ص 81. 9 ـ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 535، چاپ مصر. 10 ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 431؛ البداية و النهايه، ج 11، ص 16. 11 ـ الكامل فى التاريخ، ج 7، ص 233. 12 ـ اصول كافى، ج 1، ص 510، ح 16. 13 ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 430. 14 ـ كمال الدين، ج 2، ص 479؛ اثبات الهداة، ج 6، ص 342 و 139. 15 ـ توبه/32. «و يريدون ليطفئوا نور الله بافواههم والله متم نوره» (صف/ 8). اين آيات را از جمله به تشكيل حكومت جهانى توسط حضرت ولىعصر تأويل كردهاند. 16 ـ ينابيع الموده، ص 449 و 451 و ببينيد كمال الدين، ج 2، ص 417؛ الغيبة، ص 124. در جلاء العيون به طور مبسوط از ابن بابويه و شيخ طوسى نقل مىكند، ص 1001 تا 1007. 17 ـ كتاب الغيبة، طوسى، ص 208؛ كمال الدين، ج 2، ص 426؛ اثبات الهداة، ج 7، ص 289. 18 ـ بحارالانوار، ج 51، ص 13؛ جلاء العيون، ص 1009. 19 ـ همان، ج 1، ص 13. 20 ـ همان، ج 51، ص 16. 21 ـ همان، ج 51، ص 4، قصص 5 و 6. و در روايت ديگر است كه امام حسن از او خواست سخن بگويد. وقايع ديگرى نيز ذكر شده است. جلاء العيون، ص 1010 به بعد. 22 ـ جلاء العيون، ص 1011، نقل از كمال الدين، ص 426. 23 ـ منتخب الاثر، ص 243 و 244. 24 ـ همان، ص 245 و 246. 25 ـ ينابيع المودة، ص 460. 26 ـ اثبات الهداة، ج 7، ص 138، ح 682. 27 ـ احتجاج طبرسى، ج 2، ص 268. 28 ـ عيون المعجزات، ص 125. 29 ـ كمال الدين، ص 475؛ جلاء العيون، ص .995 30 ـ برخورد امام عصر با مأمور خليفه كه براى تفتيش خانهى امام عسكرى عليهالسلام در خانه را شكسته و وارد شده بود نيز از دلايل حضور ظاهرى حضرت (البته به طور ناشناس) در اين دوره است. اصول كافى، ج 1، ص 331. براى توضيح بيشتر به خورشيد مغرب، محمدرضا حكيمى، ص 24، مراجعه كنيد. 31 ـ الزام الناصب، شيخ حائرى يزدى، ج 1، ص 483. 32 ـ اثبات الهداة، ج 7، ص 110 و 169. 33 ـ معانى الاخبار، ص 65. 34 ـ كمال الدين و تمام النعمة، ص 378. 35 ـ تفسير فرات كوفى، ص 240. 36 ـ كمال الدين، ص 378. 37 ـ هود/ 86؛ غيبت نعمانى، باب 14، حديث 67. 38 ـ به بحارالانوار و منتهى الامال مراجعه كنيد. 39 ـ برخى آغاز غيبت را از هنگام ولادت مىدانند (255 ه . ق).