به مناسبت نیمه شعبان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

به مناسبت نیمه شعبان - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

به مناسبت نيمه‏ى شعبان،

تولد حضرت ولى‏عصر (عج).

شرح طلوع صبح اميد»

صبح اميد

ابو احسان ميانجى




  • آيد آن صبح درخشانى كه من مى‏خواستم
    از نسيم جانفزاى گلشن آل رسول
    بشكفد گل‏هاى بستانى كه من مى‏خواستم(1)



  • روشنى بخش دل و جانى كه من مى‏خواستم
    بشكفد گل‏هاى بستانى كه من مى‏خواستم(1)
    بشكفد گل‏هاى بستانى كه من مى‏خواستم(1)



مقدمه

1 ـ اعتقاد به اصل «نصب امام»

براساس اعتقاد شيعيان، معرفى امام معصوم تنها از سوى خداوند متعال امكان تحقق دارد؛ زيرا فقط اوست كه به صلاحيت و شايستگى‏هاى ظاهرى و باطنى اشخاص جهت مديريت اين منصب آگاه است و مى‏تواند اشخاصى را برگزيند كه بر قله‏هاى كمالات انسانى قرار دارند و البته اعلام عمومى نام اين اشخاص را بر عهده‏ى رسول امين‏اش گذاشته است تا مردم را نسبت به امامان بعد از خود آگاه سازد و حتى اصل، نسب، ويژگى‏ها و تعدادشان را نيز توضيح دهد. دليل اين اعتقاد را در روايت سعد بن عبدالله جست و جو مى‏كنيم. وى وقتى به محضر امام زمان (عج) مشرف شد پرسيد:

اخبرنى يا مولاى عن العلة التى تمنع القوم من اختيار الامام لأنفسهم؛ مولاى من، مرا از علت اين كه قوم (مردم) از برگزيدن امام براى خود منع شده‏اند، آگاه كنيد.

امام فرمود: [منظورت] امام مصلح و اصلاحگر است يا امام مفسد؟

سعد پاسخ داد: امام اصلاحگر.

امام فرمود: آيا امكان دارد مردم در انتخاب اشتباه كنند يا نه؟

سعد گفت: بله، امكان چنين اشتباهى هست.

امام فرمود: علت اين كه مردم نمى‏توانند براى خود امام انتخاب كنند، همين است... .(2)

2 ـ خبرهاى پيامبر از نصب دوازده امام

بر پايه‏ى همين اصل است كه پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از اراده‏ى الهى براى انتخاب دوازده امام بعد از پايان دوره‏ى نبوت، بارها پرده برمى‏دارد و به حدى به اظهار و تبليغ آن مى‏پردازد كه با وجود مخالفت‏هاى حكام و خلفاى جور، اينك با انبوهى از روايات و سخنان پيامبر در اين مورد رو به رو هستيم.(3)

در روايتى جابر بن سمره، صحابى معروف مى‏گويد: از پيامبر شنيدم كه فرمود: يكون لهذه الامة اثناعشر خليفة؛ براى اين امت دوازده خليفه است.(4) و در روايتى ديگر حموئى و همدانى از ابن عباس نقل مى‏كنند كه «انا و على و الحسن و الحسين و تسعة من ولد الحسين مطهرون معصومون»؛ من و على و حسن و حسين و نه تن از فرزندان حسين مطهر و معصوم هستيم.(5)

معرفى امامان و امام زمان (عج) با تصريح به نام آنان هم، بارها و در قالب‏هاى مختلف صورت گرفته است كه از جمله‏ى اين روايات را "حافظ ابوالفتح محمد بن احمد بن ابى الفوارس" به سند خود از پيامبر اكرم نقل مى‏كند: «و من احب ان يلقى الله عزوجلّ و هو من الفائزين فليتول ابنه الحسن العسكرى. و من احب ان يلقى الله عزوجل و قد كَمُلَ ايمانه و حسن اسلامه فليتول ابنه المنتظر محمدا صاحب الزمان المهدى فهولاء مصابيح الدُجى و ائمة الهدى و اعلام التقى فمن احبّهم و تولاهم كنت ضامنا له على الجنة»؛(6) هر كه دوست دارد كه خداوند عزوجل را ملاقات كند در حالى كه از رستگاران باشد، پس بايد ولايت فرزند او امام حسن عسكرى را بپذيرد. و هر كه دوست دارد كه خداى عزوجل را ملاقات كند در حالى كه ايمانش كامل و اسلامش نيكو است، پس بايد ولايت فرزند او را بپذيرد كه منتظر، محمد، صاحب عصر و مهدى است. پس آن‏ها چراغ‏هاى تاريكى و پيشوايان هدايت و نشانه‏هاى تقوى هستند. پس هر كه آن‏ها را دوست بدارد و

ولايت آن‏ها را بپذيرد، من براى او بر بهشت ضامنم.

3 ـ روايت‏هاى ائمه

ائمه عليهم‏السلام نيز طبق وظيفه‏اى كه داشتند هر يك خصوصيات امام بعد از خود را به طور علنى براى مردم بازگو مى‏كردند كه در مورد امام زمان (عج) مى‏توان به طيف گسترده‏اى از روايات (از امام على تا امام عسكرى عليهم‏السلام ). اشاره كرد. از جمله اصبغ بن نباته مى‏گويد: نزد اميرمؤمنان على عليه‏السلام آمدم و ديدم امام غرق در فكر و انديشه است و بر زمين خط مى‏كشد، پرسيدم: اى اميرمؤمنان چرا تو را اين گونه در فكر مى‏بينم؟ آيا به (رهبرى) در زمين تمايل يافته‏اى؟ امام فرمود: نه به خدا سوگند! هرگز حتى يك روز هم من شيفته‏ى دنيا نشدم. بلكه درباره‏ى مولودى كه يازدهمين فرزند من است فكر مى‏كردم. درباره‏ى همان مهدى كه سراسر زمين را همان گونه كه پر از ظلم و جور شده، پر از عدل و داد مى‏كند. براى او غيبت و سرگردانى وجود دارد... .»(7)

4 ـ نتيجه‏ى اخبار و بشارت‏ها در جامعه‏ى اسلامى

مجموعه‏ى اين بشارت‏هاى هماهنگ با نظام هدايتى خداوند، چنان تأثيرى در جامعه‏ى اسلامى گذاشت كه اجماع و اتفاق پيرامون تولد، امامت و غيبت و ظهور آخرين نور محمدى را در پى‏داشت و به همين خاطر است كه تاكنون كسى مدعيان مهدويت را به عنوان «انكار اصل ظهور» رد نكرده بلكه به دليل واجد نبودن نشانه‏هاى مهدى واقعى، آنان را طرد كرده‏اند. از اين رو «سديدى» مى‏نويسد: «الذى اتفق عليه العلما ان المهدى هو القائم فى آخر الوقت و انه يملاءُ الارض عدلاً والاحاديث فيه و فى ظهوره كثيره»(8)؛ آنچه علما بر آن اتفاق دارند اين است كه مهدى همان قائم در آخرالزمان است و اوست كه زمين را از عدل پر مى‏كند و احاديث درباره‏ى او و ظهورش زياد است.

ابن ابى الحديد نيز مى‏نويسد: «قد وقع اتفاق الفريقين من المسلمين اجمعين على ان الدنيا و التكليف لاينقضى الا عليه»(9)؛ بين دو گروه مسلمانان اتفاق است كه دنيا و تكليف تمام نخواهد شد مگر بر آن حضرت.

نگاهى به عصر تولد امام زمان (عج)

امام حسن عسكرى عليه‏السلام پدر بزرگوار امام زمان (عج) با سه خليفه‏ى عباسى (معتز، مهتدى و معتمد) هم عصر بود و هر يك از اين سه نفر فشارهاى سياسى، اجتماعى و مذهبى شديدى عليه امام تحميل كردند. معتز دستور قتل امام را به سعيد حاجب داد(10) كه با دعاى امام، خليفه نابود شد.

مهتدى نيز با اين كه به زهد مشهور شده بود،(11) كمر به نابودى جامعه‏ى علويان و امام آنان بست. وى امام را زندانى كرد و از پاسخ امام به احمد بن محمد مى‏توان دريافت كه مهتدى همواره در صدد نابودى امام بود. امام به او فرمود: ذلك اقصر لعمره، عد من يومك هذا خمسة ايام و يُقتل فى اليوم السادس(12)...؛ عمر او كوتاهتر از آن است كه فكر مى‏كند. از امروز تا پنج روز بشمار، در روز ششم كشته خواهد شد.

بعد از او نيز (256 ه . ق) نوبت به معتمد رسيد، وى بدتر از دو خليفه‏ى قبل با امام رفتار كرد و حضرت را به دست يحيى بن قتيبه (كه امام را در مقابل شيرها انداخت) سپرد.(13)

به هر حال امام دورانى پر اضطراب (6 سال) را پشت سرگذاشت.

تاريخ نشان مى‏دهد كه اطلاع و آگاهى خلفا از ظهور دوازدهمين نور محمدى از صلب امام حسن عسكرى عمده‏ترين دليل آزار و ستم‏هايى بود كه بر حضرت وارد مى‏كردند و خود امام نيز به اين واقعيت تصريح مى‏كرد. از جمله فرمود: ستمگران گمان بردند مرا مى‏كشند تا اين نسل را قطع كنند.(14) آرى آنان به سان فرعون حتى همسر و كنيزهاى حضرت را نيز تحت كنترل مى‏گرفتند تا مبادا آن شمع محمدى پاى به عرصه‏ى وجود گذارد؛ اما در مقابل اراده‏ى الهى چه مى‏توانستند بكنند.

«يريدون ان يُطفؤوا نور الله بأفواههم و يأبى الله الا ان يُتّم نوره»؛(15)

كافران مى‏خواهند كه نور خدا را با [نفس] دهان‏هاشان خاموش كنند و خدا نمى‏گذارد مگر اين كه نور خود را به انتها برساند.

بانويى از نسل شمعون

نرجس مادر امام عصر، بانويى از نسل حواريون حضرت عيسى عليه‏السلام بود كه قدرت الهى و تقدير حق او را براى همسرى امام عسكرى عليه‏السلام از روم به سامرا راهى كرد تا گوهر تابناك مهدويت در دامن او پرورش يابد.

اما اين كه نرجس چگونه به سامرا رسيد، خود حكايتى شگفت‏انگيز است كه در كتب بسيارى به شرح آن پرداخته‏اند مانند: فاضل قندوزى از علماى اهل سنت،(16) شيخ طوسى، صدوق و ... ما به اختصار به اين رويداد شگفت اشاره مى‏كنيم.

بشر بن سليمان از فرزندان ابو ايوب انصارى مى‏گفت: روزى «كافور» يكى از خدمتگزاران امام هادى عليه‏السلام به نزدم آمد و گفت: امام تو را مى‏خواهد. من به خدمت امام رسيدم، حضرت فرمود: «اى بشر! تو از اولاد انصار هستى كه در زمان ورود حضرت رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به يارى آن جناب شتافتند و دوستى شما براى ما مسلم است. بنابراين من به شما اطمينان زيادى دارم و مى‏خواهم افتخارى به تو بدهم. رازى را با تو مى‏گويم كه نزدت محفوظ بماند.» حضرت نامه‏اى به خط رومى نگاشت و مهر زد و كيسه‏ى زردى بيرون آورد و هر دو را به من داد و فرمود: به بغداد عازم شو، صبح فلان روز سر پل فرات برو و متوجه عمر بن زيد باش كه نزدش كنيزى است كه دو لباس حرير پوشيده و خود را از دسترس مشتريان حفظ مى‏كند ... نزد فروشنده برو و بگو: من نامه‏اى دارم كه يكى از بزرگان به خطّ رومى نوشته است، نامه را به كنيزك نشان بده تا درباره‏ى نويسنده‏اش بينديشد، اگر به او تمايل پيدا كرد و شما هم راضى شدى، من به وكالت او را مى‏خرم.

بشر مى‏گويد: من به فرموده‏ى حضرت عمل كردم. چون او نگاهش به نامه افتاد، به شدت گريست و به عمر بن زيد نگاه كرد و گفت: مرا به صاحب اين نامه بفروش ... و به اين ترتيب با هم راهى شديم. او نامه را روى چشمانش مى‏گذاشت و مى‏بوسيد. گفتم: خيلى جاى تعجب دارد كه نامه‏اى را مى‏بوسى كه نويسنده‏اش را نمى‏شناسى!

گفت: آنچه مى‏گويم، بشنو تا علت اين علاقه مرا دريابى. آن گاه به شرح زندگى خود پرداخت وگفت: من مليكه، دختر يشوعا، پسر قيصر هستم. مادرم از فرزندان حواريين است و نسبم به حضرت عيسى عليه‏السلام مى‏رسد. پدر بزرگم مى‏خواست مرا به ازدواج برادرزاده‏اش در آورد، اما در مراسم عروسى ناگهان صليب‏ها از بلندى روى زمين ريختند و پايه‏هاى تخت شكست. بار ديگر همه چيز را مرتب كردند تا دوباره عقد بخوانند ولى همان حادثه روى داد و همه‏ى حضار پراكنده شدند. آن شب من در خواب ديدم كه حضرت عيسى و شمعون وصى او و گروهى از حواريون در قصر اجتماع كرده‏اند، طولى نكشيد كه محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله پيغمبر خاتم و داماد و جانشين او و عدّه‏اى از فرزندانش وارد شدند. حضرت عيسى عليه‏السلام به استقبال شتافت. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: يا روح الله! من به خواستگارى دختر وصى شما شمعون براى فرزندم آمده‏ام. و در اين حال به امام عسكرى عليه‏السلام اشاره كرد ... و آن گاه كه حضرت عيسى و شمعون قبول كردند، پيامبر بالاى منبر رفت و خطبه خواند، سپس حضرت عيسى و حواريون را گواه گرفت. وقتى از خواب بيدار شدم از ترس جان خود، خواب را براى پدر و جدّم نقل نكردم و پيوسته آن را در صندوقچه‏ى قلبم نهفته مى‏داشتم و روز به روز ضعيف‏تر مى‏شدم ... تا اين كه چهارده شب گذشت و در خواب حضرت فاطمه عليهاالسلام را همراه با حضرت مريم ديدم، من فورى دامن مبارك حضرت فاطمه را گرفتم و بسيار گريستم و از اين كه امام حسن عسكرى به ديدنم نمى‏آيد شكوه كردم. او فرمود: چون تو در مذهب نصارا هستى، او به ديدنت نمى‏آيد. من به يگانگى خدا و رسالت پيامبر اكرم شهادت دادم و از آن شب به بعد امام را در خواب ملاقات مى‏كردم تا اين كه يك شب امام در خواب به من فرمود: قيصر لشكرى به جنگ مسلمانان مى‏فرستد، به طور ناشناس در لباس خدمتگزاران به آن‏ها محلق شو. من چنان كردم و به اسارت مسلمانان در آمدم تا اين كه چنين به اينجا رسيدم.

بشر مى‏گويد: من او را به سرّ من رأى بردم و خدمت حضرت امام هادى عليه‏السلام رساندم ... حضرت به او خطاب كرد: مى‏خواهم تو را گرامى بدارم، كدام يك بهتر است، ده‏هزار اشرفى يا بشارت به شرافت ابدى؟!

گفت: بشارت به شرف ابدى مى‏خواهم. حضرت فرمود: بشارت باد تو را به فرزندى كه پادشاه مشرق و مغرب عالم خواهد شد و زمين را از عدل پر خواهد كرد بعد از آن كه از ظلم پر شود.

او پرسيد: اين فرزند از چه كسى به عمل خواهد آمد. امام فرمود: از آن كسى كه حضرت پيامبر تو را برايش خواستگارى كرد... آن گاه امام «كافور» را خواست و فرمود: از خواهرم حكيمه بخواه بيايد.

وقتى حكيمه آمد، فرمود: اين همان دختركى است كه مى‏گفتم. حكيمه او را در آغوش كشيد و نوازش كرد. امام فرمود: اى دختر رسول خدا او را به خانه ببر و واجبات و سنت‏ها را به وى بياموز. او همسر حسن و مادر صاحب الامر است.(17)

به اين ترتيب بانويى پاك دامن، عفيف و منزه، از نسل شمعون به خانه‏ى امام هادى عليه‏السلام پاگذاشت و به دليل پالايش درونى و كسب مقامات علمى و دينى به مقامى والا در آن خاندان دست يافت. آنچه از تاريخ بر مى‏آيد اين است كه امام هادى او را بلافاصله به عقد فرزندش در نياورد بلكه مدت‏ها او را تحت آموزش‏هاى لازم قرار داد و به زودى به چنان مقامى رسيد كه سيماى نورانى و اخلاق ربانى او توجه حكيمه را به خود جلب مى‏نمود و او را وادار به احترام به مقام او مى‏كرد. تا اين كه يك روز امام حسن عليه‏السلام به خانه‏ى حكيمه رفت و چشمش به نرجس افتاد. حكيمه پرسيد: آيا او را مى‏پسندى؟ امام كه متوجه منظور او شده بود، فرمود: اين نگاه از روى تعجّب بود زيرا به زودى حق تعالى از او فرزند بزرگوارى متولد مى‏كند كه عالم را پر از عدل و داد مى‏كند، آن گاه كه از ظلم و جور پر شود. حكيمه پرسيد: پس او را به نزدتان بفرستم؟ امام فرمود: در اين باره با پدرم سخن بگو. در پى اين گفت و گو، حكيمه خود را بى‏درنگ به امام هادى عليه‏السلام رساند. و قبل از آن كه سخن بگويد، امام هادى عليه‏السلام فرمود: اى حكيمه، نرجس را براى فرزندم بفرست. حكيمه با شگفتى گفت: من هم براى همين آمده‏ام. به هر صورت حكيمه عليهاالسلام عهده‏دار امور آنان شد و شب زفاف نيز در خانه‏ى او برگزار شد تا آن كه ... .

گل نرگس

بعد از شهادت امام هادى عليه‏السلام امر امامت بر عهده‏ى امام عسكرى عليه‏السلام قرار گرفت و در اين دوره است كه گل نرگس مى‏شكفد. حكيمه خاتون عليهاالسلام مى‏گويد: آن روز نيز مثل هر روز به خانه‏ى امام عسكرى عليه‏السلام رفتم. همسرش نرگس پيش آمد و گفت: اى خاتون اجازه دهيد كفشتان را بياورم. گفتم: خاتون و صاحب من تو هستى، هرگز نمى‏گذارم تو كفش از پاى من درآورى و به من خدمت كنى، بلكه من به شما خدمت مى‏كنم. امام حسن عليه‏السلام كه اين سخنان را مى‏شنيد، فرمود: عمه جان! خدا جزاى خير به تو دهد.

تا غروب آن جا بودم، وقتى خواستم به خانه‏ى خود برگردم از خدمتكار خانه خواستم لباس‏هاى مرا بياورد، امام تا صداى مرا شنيد، فرمود: اى عمه! امشب مرو و بمان، چون امشب فرزند ارجمندى متولد مى‏شود كه حق تعالى به او زمين را به علم و ايمان و هدايت زنده مى‏گرداند بعد از آن كه مرده باشد به شيوع كفر و ضلالت ... من با شگفتى پرسيدم: من كه در نرجس اثر حملى نمى‏بينم ... برخاستم و نزد نرگس رفتم ولى اثرى نيافتم لذا برگشتم و گفتم كه اثرى از حمل نيست. حضرت لبخندى زد و فرمود: وقتى صبح بدمد، اثر حمل ظاهر مى‏شود و مثل او مثل مادر موسى عليه‏السلام است كه هنگام ولادت هيچ اثرى بر او ظاهر نشد و احدى بر حالش مطلع نشد. زيرا فرعون شكم زنان حامله را مى‏شكافت تا موسى عليه‏السلام را بيابد. و حال اين فرزند نيز در اين امر شبيه به حضرت موسى است.

حكيمه مى‏گويد: نزد نرجس برگشتم و او را نيز مطلع كردم. گفت: اى خاتون من كه هيچ اثرى نمى‏بينم. در هر صورت شب را در آن جا ماندم و افطار كردم و نزديك نرجس خوابيدم. من هر لحظه حواسم به او بود و او خوابيده بود. آن شب بيشتر از شب‏هاى قبل به نماز و تهجد برخاستم و نماز شب خواندم. چون به نماز وتر رسيدم، نرجس از خواب برخاست، وضو گرفت و نماز شب خواند. صبح كاذب دميده بود و در دل گويى لحظه‏اى به شك افتادم. اما همان لحظه امام ندا داد كه: شك نكن كه وقتش نزديك شده است. در اين زمان اضطرابى در سيماى نرجس مشاهده كردم، او را در بر گرفتم و نام الهى را بر او خواندم. امام ندا داد كه سوره‏ى انا انزلناه فى ليلة القدر را بخوان. آن گاه من از حال نرجس پرسيدم، گفت: اثر آنچه مولايم فرموده بود، ظاهر شده است.

وقايع خيره كننده

شيوه‏ى تولد امام همانند شيوه‏ى حمل او توسط مادرش شگفت‏آور بود.

وقايع شگفت انگيز ديگرى نيز در زمان تولد آن حضرت رخ داد كه به بعضى از آن‏ها اشاره مى‏شود.

1 ـ سخن گفتن قبل از تولد

حكيمه خاتون مى‏گويد: سوره‏ى انا انزلناه را مى‏خواندم كه شنيدم كودك در دل مادر با من همراهى كرد و او نيز سوره‏ى انا انزلناه ... را خواند و سپس به من سلام كرد. من ترسيدم، حضرت صدا زد و فرمود: از قدرت الهى تعجب نكن كه خداوند كودكان ما را به حكمت گويا مى‏كند و ما را در بزرگى حجت خود در زمين مى‏گرداند.(18)

2 ـ اداى شهادت بعد از تولد

[بعد از تولد] وقتى وارد شدم، نوزادى را ديدم كه دو زانو رو به قبله نشسته و دست‏هاى مباركش را به آسمان بلند كرده بود و مى‏گفت: «اشهد ان لا اله الاّ الله وحده لاشريك له و انّ جدّى رسول الله صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و انّ ابى اميرالمؤمنين ... اللّهم انجز لى وعدى و اتمم لى امرى و ثبّت وَطْأتى واملأالارض بى عدلاً و قسطا»(19)؛

... خدايا به وعده‏اى كه به من دادى وفا كن و امر قيام مرا تمام فرما، قدم‏هايم را ثابت بدار و توسط من جهان را پر از عدل و داد كن.

3 ـ ساطع شدن نور

از غياث بن اسد روايت شده كه محمد بن عثمان عمرى گفت: «لما ولد الخلف المهدى صلوات الله عليه سطع نور من فوق رأسه و هو يقول: اشهد ان لا اله الاّ هو والملائكة و اُولوا العلم قائما بالقسط ...»(20)؛

وقتى مهدى عليه‏السلام متولد شد، نورى از بالاى سر او درخشيد و او فرمود: شهادت مى‏دهم كه خدايى جز خداوند نيست و ملائكه و صاحبان علم [نيز شهادت مى‏دهند خدايى كه ] به عدل و داد قيام مى‏كند... .

4 ـ قرائت قرآن

امام در همان لحظات اوليه‏ى تولد به يگانگى خدا شهادت داد و ... اين آيه را تلاوت كرد ««بسم الله الرحمن الرحيم و نريد ان نَمُنَّ على الذين استُضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين و نُمَكّن لهم فى الارض و نُرى فرعون و هامان و جنودهما منهم ما كانوا يحذرون»(21).

رشد امام

چنين بود كه در نيمه‏ى شعبان سال 255 يا 256 ه . ق امام زمان (عج) چشم به جهان گشود.

آن حضرت بعد از تولد، به سرعت رشد كرد و اين امر نه تنها در امور باطنى كه از حيث ظاهرى نيز به وضوح قابل مشاهده بود. حضرت امام عسكرى عليه‏السلام او را به روح القدس سپرد و فرمود: تو را به كسى سپردم كه مادر موسى، فرزندش را به او سپرد. حكيمه مى‏گويد: پرسيدم او كه بود كه فرزند را به وى سپرديد؟ فرمود: روح القدس بود كه موكل بر ائمه است، ايشان را از جانب خدا موفق مى‏گرداند و از خطا نگاه مى‏دارد و به علم زينت مى‏دهد. چهل روز بعد وقتى نزد امام رفتم، كودكى را ديدم كه در خانه راه مى‏رفت. گفتم: اى آقاى من! اين طفل دو ساله كيست؟ حضرت لبخندى زد و فرمود: اولاد پيغمبران و اوصياى ايشان هرگاه امام باشند، برخلاف ديگر كودكان رشد مى‏كنند و يك ماهه‏ى ايشان برابر با يك ساله‏ى ديگران است.

آن‏ها در شكم مادر سخن مى‏گويند و قرآن مى‏خوانند و عبادت مى‏كنند و هنگام شيرخوردن، ملائكه از آن‏ها فرمان مى‏برند و هر صبح و شام نزدشان حاضر مى‏شوند.

حكيمه مى‏گويد: هر چهل روز يك مرتبه به خدمت او مى‏رسيدم، تا آن كه چند روز قبل از شهادت امام عسكرى عليه‏السلام نيز به خدمتش حاضر شدم. او را به صورت مرد كامل شناختم، به فرزند برادر گفتم: اين مرد كه به من مى‏فرمايى نزدش بنشينم كيست؟ فرمود: اين فرزند نرجس است و خليفه‏ى من بعد از من و زود است كه من از ميان شما بروم، بايد سخن او را قبول كنى و امرش را بپذيرى.(22)

امام عسكرى و تولد فرزند

1 ـ اعلام به دوستان خاص

به طور طبيعى امام سعى داشت، موضوع تولد فرزند مخفى بماند و اساسا نوع تولد (كه اثر حمل در يك شب ظاهر مى‏شود) نيز گوياى همين موضوع است و اين سخن امام كه تولد او مانند تولد موسى عليه‏السلام است كه فرعون در انتظار تولد بود و فرمان دريدن شكم‏ها صادر كرده بود، اثبات مى‏كند كه در اين باره نيز همين حساسيت حكومت وجود داشت با اين تفاوت كه آن‏ها براساس محاسبات غلط، در زمان شهادت امام عسكرى عليه‏السلام رو به اين كار آوردند و حتى كنيزان و ... را تحت كنترل گرفتند تا اگر فرزندى باشد، او را به قتل برسانند و چون از آن هم نتيجه‏اى نگرفتند، گمان بردند فرزندى در كار نيست. با توجه به اين حسياسيت بود كه امام در كنار رعايت سنت‏ها و حتى اطعام‏ها (كه احيانا به طور مخفى و با عناوين ديگر بوده) ياران با وفا و مورد اطمينان را از اين امر آگاه مى‏كرد. حداقل فايده‏ى اين كار، زدودن شبهه‏ى امام نبودن خود حضرت عسكرى عليه‏السلام به دليل نداشتن فرزند بود. لذا شاهد هستيم كه بعد از اعلام، گروه‏هايى كه از حق برگشته بودند، بار ديگر به محق بودن حضرت امام حسن عسكرى عليه‏السلام اعتراف مى‏كنند.

صدوق از احمد بن حسين قمى روايت مى‏كند كه وقتى فرزند امام متولد شد از ناحيه‏ى امام عسكرى عليه‏السلام نامه‏اى به جدم احمد بن اسحاق رسيد كه به دست خط خود آن حضرت بود و نامه‏هايشان را با همان خط مى‏نوشتند. در آن نامه نوشته شده بود:

«براى ما مولودى ولادت يافت. بايد در نزد تو مستور و از مردم پنهان بماند، زيرا آن را بر كسى ظاهر نمى‏كنيم مگر نزديكتر را به خاطر نزديكى‏اش و دوستدار را به خاطر ولايتش.

اعلام آن را به تو مى‏پسنديم تا خداوند تو را به آن شاد كند، همان طور كه ما را شاد كرد.»(23)

مسعودى نيز از اثر انتشار اين خبر در بين دوستداران خبر مى‏دهد و مى‏گويد: احمد بن اسحاق به امام عسكرى عليه‏السلام عرض كرد: وقتى نامه‏ى بشارت شما به ولادت آقاى ما رسيد، از مرد و زن و پسرى كه به مرتبه‏ى فهم رسيده باشد، نماند كسى مگر آن كه قائل به حق شد. حضرت فرمود: آيا نمى‏دانيد كه زمين از حجت خدا خالى نمى‏ماند.(24)

در روايتى مى‏خوانيم كه روز سوم تولد، پدر، او را به اصحاب نماياند و فرمود: اين است جانشين من و امام شما بعد از من و او همان قائمى است كه گردن‏ها به انتظار او كشيده مى‏شود، پس وقتى زمين پر از جور و ستم شد، ظاهر مى‏شود و آن را از عدل و داد پر مى‏كند.(25)

آرى امام از تولد اين مولود مبارك بسيار خشنود بود لذا فرمود: الحمد لله الذى لم يخرجنى من الدنيا حتى ارانى الخلف من بعدى اشبه الناس برسول الله خلقا و خُلقا يحفظه‏الله فى غيبته ثم يظهر فيملأ الارض قسطا و عدلاً كما مُلئت جورا و ظلما.(26)

2 ـ مطرح ساختن فرزند

شيوه‏ى ديگر امام عسكرى عليه‏السلام اين بود كه در بين اصحاب و ياران ويژه، قدر و منزلت فرزندش را بنماياند و قلب آنان را نسبت به اين واقعيت كه كودكى مى‏تواند امام آنان بعد از وى باشد، مطمئن سازد. از اين روى امام زمان (عج) نيز با پاسخ‏گويى به خواسته‏هاى پدر و بروز علم و دانش خود، دوستداران اهل بيت را در رسيدن به اين يقين يارى مى‏داد. سعد بن عبدالله اشعرى يكى از اين اشخاص است كه با انبوهى از سؤالات همراه احمد بن اسحاق (نماينده‏ى امام عسكرى عليه‏السلام در قم) به محضر امام حسن عسكرى عليه‏السلام رسيد. او مى‏گويد:

وقتى داخل شديم چشمانمان بر ابى‏محمد حسن عسكرى عليه‏السلام افتاد كه صورتش مانند ماه شب بدر بود و بر روى پايش كودكى ديديم كه در حسن و زيبايى به ستاره‏ى مشترى مى‏ماند. احمد بن اسحاق سرپوش را باز كرد و كيسه‏هاى (پول و ... كه مردم داده بودند) را نزد حضرت گذاشت، اما امام رو به فرزندش كرد و فرمود: «فُضّ الخاتم عن هدايا شيعتك و مواليك؛ مهر از هداياى شيعيان و دوستداران خود بردار، كودك فرمود: اى مولاى من آيا جايز است كه دست پاكيزه به هداياى نجس و اموال پليد دراز كنم. امام عسكرى عليه‏السلام رو به احمد كرد و فرمود: آنچه در سرپوش است خارج كن تا حلال و حرام را جدا كند.

وقتى چنين كرد، كودك فرمود: اين كيسه مربوط به فلان شخص از فلان محله‏ى قم و هفتاد و دو دينار است. چهل و پنج دينار مربوط به فروش خانه است كه از پدر به ارث برد و چهارده دينار آن بابت فروش هفت دست لباس و سه دينار آن بابت كرايه مغازه‏هاست. امام عسكرى عليه‏السلام فرمود: راست مى‏گويى فرزندم! اين مرد را در آنچه در اين مال حرام است راهنمايى كن. در پى امر امام، او نيز چنين كرد و وضع تمام كيسه‏ها را به همين روش شرح داد. سعد بن عبدالله مى‏گويد: آن گاه امام به من فرمود: مسائل خود را از نور چشمم بپرس، من نيز آن مسايل را طرح و يك به يك جواب گرفتم.(27)

بعد از پدر

امام حسن عسكرى عليه‏السلام همچون اجداد خود قبل از شهادت، ودايع امامت را به ولى‏عصر (عج) سپرد و به نقل از احمد بن اسحاق، در سال 259 مادرش را به حج فرستاد و [قبل از رفتن مادر] او را از شهادت خود در سال ديگر و فتنه‏هايى كه بعد از شهادتش واقع خواهد شد، مطلع ساخت. سپس اسماء اعظم الهى و مواريث پيامبران و اسلحه و كتب حضرت رسالت را به حضرت صاحب الامر تسليم كرد و مادر آن جناب

متوجه مكه شد.(28)

ابو الاديان نيز مى‏گويد: من خدمت امام عسكرى عليه‏السلام بودم و نامه‏هايش را به شهرها مى‏بردم. روزى در بيمارى كه بر اثر آن به شهادت رسيد، مرا خواست و چند نامه به من داد و فرمود: بعد از پانزده روز به سامرا خواهى رسيد و صداى شيون از خانه‏ى من خواهى شنيد و مرا در آن وقت غسل مى‏دهند. گفتم: اى سيد من اگر چنين شد، امام من كيست؟ فرمود: هر كه جواب نامه‏هاى مرا از تو بخواهد. گفتم: نشانه‏ى ديگر بدهيد، فرمود: هر كه بر من نماز بخواند. باز نشان خواستم، فرمود: هر كه بگويد در هميان چيست؟ ابوالاديان طبق برنامه رفت و برگشت و اوضاع را همان طور ديد. خود مى‏گويد: جعفر كذاب را ديدم كه بر در خانه نشسته و شيعيان بر گرد او جمع شده‏اند و او را به وفات برادر تعزيت و به مقام امامت تبريك مى‏گويند. من با خود گفتم: اگر اين امام است پس امامت نوع ديگر شده است زيرا اين فاسق اهليت امامت ندارد. خود ديده‏ام كه شراب مى‏خورد، قمار مى‏باخت و ... به هر حال من هم تعزيت و تهنيت گفتم ولى او هيچ سؤالى از من نكرد. در اين حال عقبه خادم بيرون آمد و به جعفر كذاب گفت: برادرت را كفن كرده‏اند، بيا بر او نماز بخوان. جعفر برخاست و شيعيان با او همراه شدند، چون به صحن خانه رسيديم، ديديم كه امام را كفن كرده‏اند و بر روى تابوت گذاشته‏اند. جعفر پيش ايستاد كه بر برادر اطهر نماز گذارد. تا خواست تكبير بگويد طفلى گندمگون، پيچيده موى، گشاده دندان، مانند پاره‏ى ماه بيرون آمد و رداى جعفر را كشيد و گفت: اى عمو عقب بايست كه من به نماز بر پدر خود از تو سزاوارترم. جعفر بى‏درنگ عقب آمد و رنگش عوض شد. آن نوجوان ايستاد و بر پدر نماز خواند و او را در كنار امام على النقى عليه‏السلام به خاك سپرد و متوجه من شد و فرمود: اى بصرى جواب نامه را كه با توست بده! من هم دادم و در خاطر خود گفتم اين دو نشان! ... از خانه بيرون آمديم، در آن حال جماعتى از اهل قم آمدند و از امام عسكرى عليه‏السلام سؤال كردند، وقتى فهميدند امام به شهادت رسيده، از امام بعدى سؤال كردند. مردم جعفر را نشان دادند. آن‏ها نيز جلو رفته به جعفر تعزيت و تهنيت گفتند و افزودند: با ما نامه و مقدارى اموال است، بگو نامه‏ها از چه كسانى است و مال‏ها چقدر است تا آن‏ها را تسليم كنيم. جعفر برخاست و گفت: مردم از ما علم غيب مى‏خواهند. در همان حال خادم بيرون آمد و از طرف حضرت صاحب الامر گفت: با شما نامه فلان و ... و هزار اشرفى است كه ده عدد آن را با طلا روكش كرده‏اند. وقتى بررسى كردند ديدند همان طور است.

جعفر كذاب به جاى آن كه از اين همه آبرو ريزى شرمنده شود، اين بار به نزد خليفه رفت و او را از آنچه ديده بود آگاه كرد. او نيز خدمتكاران خود را فرستاد. آنان كنيز امام (صيقل) را گرفتند تا كودك را نشان دهد، او انكار كرد و براى رفع ظن آن‏ها گفت كه خود حملى در شكم دارد و به اين ترتيب او را به «ابن ابى الشوارب» قاضى سپردند كه وقتى فرزند متولد شد، بكشد. بعدها كنيز آزاد شد.(29)

به اين ترتيب امام در آن لحظات حساس بعد از شهادت پدر حاضر شد و فرصت هر نوع سوء استفاده را از خليفه و عموى فرصت‏طلب و هر شخص ديگر گرفت و به اين ترتيب براى خيل جمعيت حاضر امامت وى آشكار شد، چه تمام افرادى كه براى نماز ميت حاضر بودند در آن صحنه‏ى با شكوه حضور يافتند و آن را براى همه نقل كردند.(30) و البته اين امر دشمن خون آشام عباسى را به تلاش مضاعف وامى‏داشت كه بى‏درنگ به دستگيرى و نابودى نور الهى اقدام كند و بر اساس همين امر بود كه مسأله‏ى غيبت امام به طور طبيعى ضرورت يافت تا نور الهى براى هميشه روشن بماند و حجت الهى از زمين محو نشود.

نام‏ها و القاب حضرت

نام اصلى او (م.ح.م.د) است. پيامبر اكرم در ضمن حديثى فرمود: اسم او اسم من و كنيه‏اش (ابا القاسم) كنيه من است. كنيه‏هاى امام (اباالقاسم، ابو صالح، ابو عبدالله، ابو ابراهيم، ابو جعفر و ابو الحسين است.(31) اما القاب حضرت عبارتند از:

1 ـ مهدى: مشهورترين لقب و به معناى هدايت شده است. كسى كه توسط خداوند هدايت شده است. امام صادق عليه‏السلام مى‏فرمود: آن حضرت را مهدى ناميدند چون مردم را به امرى كه پنهان است راهنمايى مى‏كند.(32)

2 ـ قائم: يعنى قيام كننده‏ى به حق و برگرفته از روايت رسول خداست كه فرمود: از اين جهت قائم را قائم مى‏نامند كه پس از فراموش شدن نامش قيام مى‏كند.(33)

امام جواد رحمه‏الله نيز فرمود: زيرا بعد از آن كه نامش از يادها فراموش شد و اكثر معتقدين به امامتش از دين برگشتند، قيام مى‏كند.(34)

3 ـ منصور: امام باقر عليه‏السلام در تفسير آيه‏ى «من قتل مظلوما» فرمود: او حسين بن على است و درباره‏ى بقيه‏ى آيه؛ «فقد جعلنا لوليه سلطانا فلايسرف فى القتل انه كان منصورا» فرمود: منظور امام زمان است.(35)

4 ـ منتظر: امام جواد عليه‏السلام فرمود: وى براى مدتى طولانى غيبت مى‏كند و علاقمندان منتظرش خواهند بود و آن‏ها كه ترديد دارند انكار خواهند كرد.(36)

5 ـ بقية الله: وقتى حضرت ظهور كند، پشت به كعبه مى‏كند و سيصد و سيزده نفر به دورش جمع مى‏شوند، اولين چيزى كه مى‏فرمايد اين آيه است: (بقية الله خير لكم ان كنتم تعلمون).(37) در بسيارى از دعاها نيز به همين لقب از حضرت ياد شده است.

حجة الله، خلف صالح، خاتم، موعود، روح القدس، تسلى دهنده، غريم (طلب‏كار)، مؤمل (منتظر و آرزو برآورده شده)، منتقم، ماء العين (آب طاهر و جارى بر زمين)، ولى‏الله، صاحب الامر، صاحب الزمان و ... نيز از ديگر القاب حضرت است.(38)

دوران غيبت

در پى شهادت امام حسن عسكرى عليه‏السلام و هجوم خطرها به جان امام زمان (عج) در سال 260 (يا 259) غيبت امام آغاز شد كه به دو دوره‏ى غيبت صغرى (از شهادت امام عسكرى تا 329) و غيبت كبرى تقسيم مى‏شود.(39)

1 ـ خوشه‏هاى طلايى، على مجاهد،ص 165. (امين كاشانى)

2 ـ احتجاج طبرسى، ج 2، ص 268؛ منتخب الاثر، ص 151. امام در ادامه به انتخاب كردن موسى هفتاد نفر از بزرگان قوم كه بر طبق علم ظاهرى ترديدى در ايمان و اخلاص آن‏ها نبود مى‏پردازد و اين كه انتخاب شده‏هاى او از منافقين در آمدند، و مى‏فرمايد «فلما وجدنا اختيار من قد اصطفاه الله للنبوة واقعا على الافسد دون الاصلح و هو يظن انه الاصلح دون الافسد علمنا ان لا اختيار لمن لايعلم ما تُخفى الصدور و ما تكن الضماير و ينصرف عنه السرائر و ان لاخطر اختيار المهاجرين و الانصار بعد وقوع خيرة الانبياء على ذوى الفساد لما ارادوا اهل الصلاح ... .»

3 ـ بيش از 34 تن از صحابه، احاديث مربوط به «دوازده امام» را نقل كرده‏اندو ده‏ها كتاب در اين باره نوشته شده است. امامت و مهدويت، آيت ا... صافى، ج 3، بخش اول، ص 51 تا 53.

4 ـ منتخب الاثر، ص 12. رواياتى ديگر در اين مورد را در كنزالعمال، ج 1، ص 338 و ج 6، ص 201؛ ينابيع المودة، ص 5، 493، 258 و 445؛ كشف الاسرار، ص 74 و ... بخوانيد.

5 ـ ينابيع الموده، ص 258 و 455.

6 ـ كشف الاستار، ص 27 تا 29، حديث چهارم، نقل از امامت و مهدويت، ج 3، بخش اوّل، ص 59. ابو داود احاديث دوازده امام را در جامع خود (يكى از صحاح سته) دركتاب المهدى جمع كرده است. و در كتاب منتخب الاثر 271 حديث (دوازده امام)، 94 (مهدى دوازدهمين)، 91 (على اول مهدى آخر)، 107 حديث (امامان دوازده و نه نفر از نسل حسين)، 50 حديث (اسامى شريف دوازده امام) دارد. همان ص 61.

7 ـ اصول كافى، ج 1،ص 338، ح 7، باب نادر فى حال الغيبة. و پيش‏گويى امام صادق، همان، ص 339 و ... .

8 ـ سوائك الذهب، ص 78، نقل از امامت و مهدويت، ج 3، ب 1، ص 81.

9 ـ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 535، چاپ مصر.

10 ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 431؛ البداية و النهايه، ج 11، ص 16.

11 ـ الكامل فى التاريخ، ج 7، ص 233.

12 ـ اصول كافى، ج 1، ص 510، ح 16.

13 ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 430.

14 ـ كمال الدين، ج 2، ص 479؛ اثبات الهداة، ج 6، ص 342 و 139.

15 ـ توبه/32. «و يريدون ليطفئوا نور الله بافواههم والله متم نوره» (صف/ 8).

اين آيات را از جمله به تشكيل حكومت جهانى توسط حضرت ولى‏عصر تأويل كرده‏اند.

16 ـ ينابيع الموده، ص 449 و 451 و ببينيد كمال الدين، ج 2، ص 417؛ الغيبة، ص 124.

در جلاء العيون به طور مبسوط از ابن بابويه و شيخ طوسى نقل مى‏كند، ص 1001 تا 1007.

17 ـ كتاب الغيبة، طوسى، ص 208؛ كمال الدين، ج 2، ص 426؛ اثبات الهداة، ج 7، ص 289.

18 ـ بحارالانوار، ج 51، ص 13؛ جلاء العيون، ص 1009.

19 ـ همان، ج 1، ص 13.

20 ـ همان، ج 51، ص 16.

21 ـ همان، ج 51، ص 4، قصص 5 و 6. و در روايت ديگر است كه امام حسن از او خواست سخن بگويد. وقايع ديگرى نيز ذكر شده است. جلاء العيون، ص 1010 به بعد.

22 ـ جلاء العيون، ص 1011، نقل از كمال الدين، ص 426.

23 ـ منتخب الاثر، ص 243 و 244.

24 ـ همان، ص 245 و 246.

25 ـ ينابيع المودة، ص 460.

26 ـ اثبات الهداة، ج 7، ص 138، ح 682.

27 ـ احتجاج طبرسى، ج 2، ص 268.

28 ـ عيون المعجزات، ص 125.

29 ـ كمال الدين، ص 475؛ جلاء العيون، ص .995

30 ـ برخورد امام عصر با مأمور خليفه كه براى تفتيش خانه‏ى امام عسكرى عليه‏السلام در خانه را شكسته و وارد شده بود نيز از دلايل حضور ظاهرى حضرت (البته به طور ناشناس) در اين دوره است. اصول كافى، ج 1، ص 331. براى توضيح بيشتر به خورشيد مغرب، محمدرضا حكيمى، ص 24، مراجعه كنيد.

31 ـ الزام الناصب، شيخ حائرى يزدى، ج 1، ص 483.

32 ـ اثبات الهداة، ج 7، ص 110 و 169.

33 ـ معانى الاخبار، ص 65.

34 ـ كمال الدين و تمام النعمة، ص 378.

35 ـ تفسير فرات كوفى، ص 240.

36 ـ كمال الدين، ص 378.

37 ـ هود/ 86؛ غيبت نعمانى، باب 14، حديث 67.

38 ـ به بحارالانوار و منتهى الامال مراجعه كنيد.

39 ـ برخى آغاز غيبت را از هنگام ولادت مى‏دانند (255 ه . ق).

/ 1