در صفحات پيشين بيان شد که چون وجود حقيقي در ذات الاهي منحصر شده، وجودي فراتر از آن وجود ندارد تا آن علت خدا نيز فرض شود و از طريق علم به علت خداوند، برهان لمّي به وجود خدا ثابت شود؛ اما ميتوان نوعي از برهان را اقامه کرد که نه استدلال از معلول به علت باشد (برهان اني) و نه استدلال از علت به معلول (برهان لمّي معروف)؛ بلکه نوع سومي است. در اين برهان، معلول و علت متعلق علم و وجه استدلال قرار نميگيرد؛ بلکه حد وسط در حقيقت يک وجود خاصي است که آن با وجود خداوند ملازمه دارد، که از طريق علم به يک ملازم به ملازم ديگري علم مي يابيم؛ براي مثال، ما به وجودهاي خارج قطع داريم (بنابر مکتب رئاليسم). اين وجودها يا خود واجب الوجودند يا ممکن الوجود. اگر واجب الوجود باشند، در واقع وجود حق متعالي براي ما منکشف است و به برهان نيازي نيست؛ اما اگر ممکن الوجود باشند، امکان ماهوي يا فقري يک حالت وجود است که آن با حالت ديگر وجود يعني واجب الوجود ملازمه دارد، به اين معنا که وجود ممکن الوجود بالضروره با وجود واجب الوجود ملازمه دارد. به عبارت دقيق تر، نفس وجود، وجود واحد و بسيطي است که حقيقت اعلاي آن به واجب الوجود منحصر است؛ اما اصل وجود از مقوله مشکک است که از جهت قوه و شدت، و کمال و ضعف، مراتب گوناگون دارد؛ مانند وجود نور، ما با علم به مرتبه رقيقه و ضعيف آن يعني وجود ممکن به اصل وجود يعني حقيقت اعلاي آن علم مي يابيم؛ پس واسطه اثبات، همان وجود البته با وصف ضعيف است که آن وجود ضعيف نه معلول واجب الوجود و نه معلول علت ديگري است.