عوامل انحراف خلافت و انزوای امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عوامل انحراف خلافت و انزوای امام علی (ع) - نسخه متنی

یوسف غلامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عوامل انحراف خلافت و انزواى امام على (ع)

يوسف غلامى

واقعه غدير هفتاد روز پيش از رحلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله رخ داد و گفته مى‏شود كه در آن روز حدود يك صد هزار تن حضور داشتند. با اين حال هنوز پيكر پاك آن حضرت دفن نشده بود كه مردم در خرد شمردن جايگاه على عليه السلام بر يكديگر سبقت جستند و در پايمال كردن حق او چنان پيش تاختند كه گويا پيرامون منزلت على عليه السلام كمترين سخنى از هيچ كس نشنيده‏اند.

آنچه در اين گفتار دنبال مى‏شود يابيدن پاسخ اين پرسش است كه سياست پيشگان روزگار على ابن ابى‏طالب عليهم السلام چگونه غدير را از يادها زدودند؟ دوستداران پيامبر، صحابيان و اهالى مدينه به سبب چه علل و عواملى دست از يارى على عليه السلام برداشتند و بر ستم به خاندان رسول گرامى اسلام رضايت دادند و در مقابل مهاجمان دم فرو بستند؟ آيا مردم بيعت غدير را فراموش كرده بودند؟ بنابراين رفتار خود را چگونه توجيه كردند؟

در تحليل علت‏سكوت مردم و انگيزه اقدام مهاجر و انصار بايد پيشتر چند نكته را يادآور شد:

1) اين نظر كه اهالى مدينه پس از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله جملگى از على رو گردانده باشند نظرى ناصواب است. ترديد نيست كه تا پيش از شهادت حضرت زهرا و همراهى عوامل انحراف خلافت

ناخرسندانه على عليه السلام با خليفه، هيچ يك از هاشميان و صحابيان برجسته مانند مقداد، سلمان، ابوذر، زبير، با ابوبكر بيعت نكردند. (1)

خزرجيان نيز اغلب تا قبل از ترور سعد بن عباده بيعت ننمودند. جز آنكه چون گروه‏هاى مردم هر يك به دلايلى مبارزه را نتيجه بخش ندانستند موضع‏گيرى آنان به سكوت و رضايت توجيه شده است.

2) امروز پس از گذشت چهارده قرن از رويداد سقيفه، همگان انصار را نخستين گروهى مى‏شناسند كه در انديشه تصاحب لافت‏برآمدند، حال آنكه اين نظر، واقع‏بينانه نيست. زيرا مدرك اصلى بيان آن رويداد، گفتار عمر بن خطاب است و چون او سركرده مهاجران و رقيب سرسخت انصار است گزارش او در مورد انگيزه انصار، به حقيقت نزديك نيست.

گفت وگوى انصار در سقيفه زمانى پيرامون جانشينى پيامبر قرار گرفت كه مهاجران به جلسه ايشان وارد شدند. آن‏ها صحنه را به كلى عوض كردند و آن اجتماع ساده را به سخنى كه خود مى‏خواستند متمايل ساختند و از آن بهره بردند.

هيچ تاريخ‏نويسى بدون استدلال به خبر نقل شده از سوى عمر، انصار را با تشكيل آن گردهمايى ساده، به كوشش براى تصاحب خلافت متهم نكرده است. اما از آنجا كه اين رويداد با بيان مخالفان انصار تشريح شده و وسايل تبليغاتى خلفا آن را ترويج كرده و روايات مخالف دورافكنده شده است، آيندگان، آن گردهمايى را اقدامى برخاسته از هوس انصار براى تصاحب خلافت قلمداد كردند.

حقيقت آن است كه تنى چند از همان انصار حاضر در سقيفه، جاسوس مهاجران بودند. سركرده آن‏ها اسيد بن حضير است كه رئيس طايفه اوس و جاسوس دو جانبه بود. وى از نخستين بيعت‏كنندگان با ابوبكر و از كسانى است كه براى بيعت‏ستاندن از على عليه السلام به خانه بانو فاطمه زهرا عليها السلام هجوم برد. (2)

3) مهم‏ترين انگيزه انصار در تشكيل گردهمايى سقيفه، جلوگيرى از به قدرت رسيدن مهاجران بود، نه كوشش براى بى‏توجهى به گفتارهاى رسول اكرم صلى الله عليه و آله درباره على عليه السلام. انصار بيش از مهاجران، جانبدار خاندان پيامبر اكرم بودند، جز آنكه حوادثى چند ايشان را مطمئن ساخته بود كه على ابن ابى‏طالب عليهما السلام به حكومت نخواهد رسيد.

حركت‏هاى مرموز عده‏اى از مهاجران پس از بازگشت رسول خدا صلى الله عليه و آله از حجة‏الوداع، مانند توطئه براى ترور پيامبر در ميان راه، سرپيچى از شركت در سپاه اسامه، جلوگيرى جدى از نگاشتن وصيت پيامبر، انصار را بيشتر از قبل هشيار ساخته بود كه موضوع مخالفت‏با زمامدارى على عليه السلام واقعا جدى است.

زيرا كسانى كه در زمان حيات پيامبر چنان جسورانه بر دشمنى على عليه السلام تاكيد مى‏ورزند، پس از نبود پيامبر بهتر و بيشتر بر اين مقصد تاكيد خواهند كرد. نيز از مسالمت آنان در سقيفه كه به پذيرش معاونت مهاجران راضى شدند، دانسته مى‏شود كه آن‏ها در اجتماع نخست‏خود چندان بر تصاحب خلافت تصميم نداشتند و بيشتر منظورشان پيشگيرى از زيان و صدمه‏اى بود كه حكمرانى مهاجران بر ايشان وارد مى‏آورد.

تشريح واقعه

حقيقت آن است كه در ايام بيمارى رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مرد نامى مدينه، سعد بن عباده خزرجى نيز در بستر بيمارى بود و پيوسته دوستانش وخامت‏حال رسول اكرم صلى الله عليه و آله را به او خبر مى‏دادند. سعد مردى غيرتمند، شجاع و از خود گذشته بود و با درايت و تدبير، پيوسته تحركات سياسى مهاجران را زير نظر داشت. در آن روزها عده‏اى به منزل او مى‏رفتند و او را از احتمال شورش در مدينه براى تصاحب مقام جانشينى پيامبر بيم مى‏دادند. سعد مطمئن بود كه اگر على بن ابى‏طالب عليهم السلام نيز مدت زمانى اندك به حكومت دست‏يابد حكومت او با وجود آن گروه ناموافق همدست، دوام نخواهد آورد. سعد و هواداران او بيش از امروزيان به روحيات مهاجران آشنا بودند و اگر چه دانش و تجربه سياسى زيادى نداشتند، تا اين مقدار مى‏دانستند كه مهاجران قدرت طلب، دير يا زود نظام عادلانه مورد نظر على عليه السلام را برخواهند چيد و آنگاه كسانى به حكومت مى‏رسند كه نه براى دين ارزش قائل‏اند و نه براى انصار.

در آن روز، برخلاف هميشه كه خزرجيان به عيادت سعد مى‏رفتند، سعد به سقيفه آورده شده بود. از اينكه او را پس از گفت و گوى سقيفه بر دوش گرفتند و بدون استفاده از مركب، به خانه‏اش بردند، معلوم مى‏شود كه منزل وى در نزديكى سقيفه قرار داشته است و گمان مى‏رود در آن گفت و گو خزرجيان در ضمن عيادت از سعد، درباره اوضاع شهر با او به رايزنى پرداخته باشند. در آن موقعيت هر فرد ديگرى به جاى آنان بود بيمناك از حوادث آينده، به فكر چاره و طرح مى‏افتاد. اين در حالى بود كه همواره اخبار هولناكى از احتمال هجوم قبايل اطراف به مدينه، به ايشان مى‏رسيد و اين، بزرگان شهر را بيش از ديگران در هراس قرار مى‏داد و به چاره‏انديشى ناچار مى‏ساخت.

انصار از خود مى‏پرسيدند اگر على ابن ابى‏طالب عليهما السلام به حكومت دست نيابد چه فردى از كدام گروه، سرنوشت اسلام و اهالى مدينه را به دست‏خواهد گرفت؟!

در آن صورت مردم مدينه در چه موقعيتى قرار خواهند گرفت؟ آيا سابقه دشمنى مكيان، سبب نمى‏شود كه با زمامدارى آن‏ها، انصار از مدينه اخراج شوند يا تار و مار گردند؟ اين مهاجران دو دسته‏اند: دسته‏اى مانند على ابن ابى‏طالب عليهما السلام و سلمان و مقداد و ابوذر كه در هر صورت، جانب تقوا و انصار و همزيستى در مدينه را رعايت مى‏كنند.

اينان اگرچه مورد اعتمادند، چون اميدى به زمامدار شدنشان نيست، بى‏ترديد گروه مخالفشان به قدرت خواهد رسيد. آن دسته دوم مهاجران، گرچه خود دشمنى آشكارى با انصار ندارند، به طوايف و خانواده‏هايى پيوند دارند كه به احتمال از هر يك از ايشان كسانى در جنگ‏هاى پيامبر، به دست انصار كشته شده است. در پى نبرد هشت‏ساله پيامبر با قريش، آنان از مردم مدينه ضربات سهمگينى خورده بودند. انصار بودند كه در پيمان عقبه دوم به پيامبر تعهد سپردند كه در هر حال از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و اسلام حمايت كنند. با اين اعلام آمادگى اهالى مدينه، هجرت ياران پيامبر از مكه آغاز شد و مدينه مركز حكومت اسلامى گرديد.

استقبال اينان از پيامبر و اشتياقشان به پذيرش اسلام، مخالفان مكى پيامبر را سخت‏خفت داد و خشمگين ساخت و پيوسته در پى به دست آوردن فرصت مناسب براى فرونشاندن خشم و كينه خود بودند. آن‏ها فرياد سعد بن عباده را از ياد نبرده بودند كه روز فتح مكه مى‏گفت: امروز روز انتقام است.

انصار مدينه مطمئن بودند كه دير يا زود رؤساى قبايل مكه با همدستى ديگر دشمنان كنونى پيامبر، از ايشان انتقام خواهند كشيد; به ويژه آنكه آنان هشدارهاى پيامبر را از ياد نبرده بودند كه مى‏فرمود: به زودى پس از من شما را كنار خواهند زد و ديگران را بر شما مقدم مى‏دارند. (3) در آينده نزديك، سياهى آشوب‏ها به امت من رو مى‏كند و شما انصار از حقوق خود محروم مى‏شويد. (4)

اين‏ها امورى است كه سبب شد آنان شتابان در گردهمايى سقيفه به سويى روند كه نتيجه‏اش جز دور كردن على ابن ابى‏طالب عليهما السلام از خلافت چيزى نبود. هراس آنان از به حكومت رسيدن مهاجران سبب شد كه از على عليه السلام نيز در آن گردهمايى نامى برده نشود، مگر زمانى كه مطمئن شدند كار از چاره گذشته است.

از طرفى، گروه همدست مهاجران، اوضاع مدينه را در آن روزها چنان بر ضد على عليه السلام صحنه‏آرايى كرده بودند كه كسى اميد نداشت‏بتواند با جانبدارى از اهل بيت و على عليهم السلام بر مهاجران قدرت‏طلب چيره شود. اينكه بعدها نيز اقدامى نكردند شايد ريشه در همين تصور داشت.

آنچه گذشت هيچ به مفهوم بى‏تقصير بودن انصار نيست ولى واقعيت آن است كه پندار خيلى از آن‏ها اين بود كه دستيابى على عليه السلام به زمامدارى - با توجه به نفوذ نيروهاى قدرت طلب مهاجر - امرى ناممكن است و با عقب‏نشينى انصار، گروهى بر مسند خلافت تكيه مى‏زنند كه به مراتب، با مقاصد پيامبر، از انصار بيگانه‏ترند.

بزرگان انصار با اطمينان از ناكامى على ابن ابى‏طالب عليهما السلام از دستيابى به خلافت‏با تكيه بر خدمات گذشته خود به پيامبر و مسلمانان و نيز دلخوش به ستايش‏هاى پيامبر از انصار، خود را سزاوار عهده‏دارى امر خلافت مى‏شناختند و گويا اين امر را پاداش زحمات خويش مى‏پنداشتند.

در هر صورت، پس از رحلت‏حضرت ختمى مرتبت محمد صلى الله عليه و آله گروه سازمان يافته‏اى كه از سال‏ها قبل براى چنين روزى طرح و نقشه تدوين كرده بودند با حركتى كودتاگونه بر اوضاع مسلط شدند و با عذر و بهانه‏هايى چند، على‏ابن ابى‏طالب عليهما السلام را از عهده‏دارى زمامدارى دور داشتند، عواملى كه سبب پيشبرد مخالفان على عليه السلام شد به قرار زير است:

1) فراهم بودن زمينه

سردرگمى مردم مدينه در روز رحلت نبى اكرم، وصف نشدنى است. وفات پيامبر تا بدانجا در باور نمى‏گنجيد كه فردى چون عمر توانست از انكار آن بهره‏بردارى سياسى كند. هيچ مسلمانى باور نمى‏كرد در آن ساعت عده‏اى پيكر مطهر رسول اكرم صلى الله عليه و آله را بى‏غسل و كفن رها كرده، دنبال اخذ راى و بيعت‏ستانى براى رياست‏خود باشند. شايد هم مى‏انديشيدند اگر كسى چنين كند جز شرمسارى و شكست‏بهره‏اى نمى‏برد و به آسانى مى‏شود حق را به صاحبش بازگرداند.

در آشفتگى اوضاع مدينه، عاقلانه‏ترين كارى كه به ذهن مردم ساده‏انديش مى‏رسيد اين بود كه در مقابل ناآرامى‏هاى پديد آمده، آرامش و انزوا اختيار كنند و نامطمئن از پيروزى كسى، به مخالفت‏با وى برنخيزند. اين مردم هنوز سابقه جنگ‏هاى داخلى عرب را از ياد نبرده بودند كه گاه براى به دست آوردن چراگاه حيواناتشان به كشتار يكديگر مى‏پرداختند.

ابوجعفر نقيب مى‏گويد: در همه اعصار، گروهى كه اكثريت را تشكيل مى‏دهند (توده مردم) از خود راى ثابتى ندارند. باد به هر طرف بوزد به آن سوى متمايل‏اند. اينان تقليدگران بدون انديشه‏اند. اگر نماز واجب را هم از برنامه دين حذف كنند، ايشان آن را ترك مى‏كنند. به همين علت‏بود كه دستورهاى پيامبر در مورد خلافت على عليه السلام كهنه گرديده و ناديده انگاشته شد و يعت‏با ابوبكر قوت گرفت. اشتغال بنى هاشم به تجهيز رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز مجال را براى فعاليت آنان آزاد گذاشت و زمينه تقويت ايشان را فراهم آورد. (5)

2) ادعاى نسخ فرمان پيامبر

مهمترين عاملى كه بهانه سرپيچى مردم از بيعت غدير شد، ادعاى عمر و ابوبكر بر نسخ فرموده رسول اكرم صلى الله عليه و آله بود. به ادعاى آن‏ها پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله در واپسين دم، على را از زمامدارى عزل كرد و تعيين اين مهم را به ديگرى يا به امت واگذاشت. امام باقر عليه السلام در اين باره مى‏فرمايد: رسول خدا صلى الله عليه و آله از دنيا رفت در حالى كه به اطاعت ما فرمان داده و ولايت و دوستى ما را واجب كرده و دستور داده بود كه حاضران به غايبان اطلاع دهند. قريش پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله بر ضد على متحد شدند. على عليه السلام هم با آنچه پيامبر درباره او فرموده بود و مردم شنيده بودند، در مقابل ايشان استدلال كرد. گفتند: تو درست مى‏گويى. پيامبر همه آنچه ادعا مى‏كنى فرموده است ولى آن را نسخ كرده و گفته است: ما خاندانى هستيم كه خداوند بزرگمان داشته است و دنيا را براى ما زيبنده ندانسته و بدان راضى نشده است و خداوند نبوت و خلافت را براى ما جمع نمى‏كند. چهار تن بر درستى اين سخن گواهى دادند; ... اينان مساله را براى مردم مشتبه كردند و ادعاى خود را راست جلوه دادند. ايشان را به جاهليت گذشته برگرداندند. و خلافت را از جايى كه قرار داده بود، خارج ساختند. (6)

يكى از پژوهشگران اهل سنت مى‏گويد: مردم ساده‏انديش زمانى كه ديدند صحابيان بزرگ با راى قاطع، خلافت را از على بازداشتند، پنداشتند كه اين رفتار آنان حتما به موجب دستور ويژه‏اى از جانب رسول خدا است كه ايشان از آن بى‏اطلاع بوده‏اند و حضرت با دستورى پنهانى سفارش‏هاى گذشته خود را در مورد خلافت على نسخ نموده است. به خصوص اينكه ابوبكر روايتى نقل كرد كه مردم تصور كردند كه در انتخاب پيشوا آزادند. ابوبكر مى‏گفت: پيامبر فرموده است: «الائمة من قريش.» بنابراين خيال كردند كه براى عهده‏دارى منصب پيشوايى، قريشى بودن كافى است. هر كه مى‏خواهد باشد. مردم با خود مى‏گفتند: اينان با اهداف پيامبر بيش از ما آشنايند. به همين علت در مقابل مخالفت‏با دستور خاص پيامبر نسبت‏به على، مقاومتى از خود نشان ندادند. (7)

3) توجيه و تاويل

يك محقق برجسته اهل سنت مى‏گويد: آن‏ها دستور پيامبر درباره على را انكار نكردند بلكه توجيه و تاويل نمودند. عذرشان اين بود كه ما امروز در موقعيتى قرار گرفته‏ايم كه پيامبر شاهد آن نبوده است و فرد حاضر در صحنه بسا به امورى اطلاع مى‏يابد كه غايب از صحنه از آن بى‏اطلاع است. گاه دستور شخص غير حاضر - بدين علت كه در صحنه حضور ندارد - به خاطر مصلحتى كلى ناديده گرفته مى‏شود. آن مصلحت‏به ادعاى آنان فتنه انصار بود كه اگر از آن جلوگيرى نمى‏شد ميان عرب اختلاف و كشتار رخ مى‏داد.

نيز گفتند: اگر ما على را به خلافت نصب مى‏نموديم، مردم از اسلام به جاهليت پيشين باز مى‏گشتند و مرتد مى‏شدند! آيا سزاوار است‏براى پابرجايى فرمان رسول خدا كه ارتداد امت را در پى داشت، اصل مهم‏تر را كه حفظ دين باشد از دست دهيم! پس چه بهتر كه به مصلحت‏بزرگ‏تر عمل شود، هر چند با مخالفت‏با دستور پيامبر. (8)

4) عادت به مخالفت‏با پيامبر صلى الله عليه و آله

به گفته يك پژوهشگر غير شيعه، مخالفت‏با فرمان پيامبر نسبت‏به پيروى از جانشين خود، پديده‏اى نبود كه يكباره به وقوع پيوسته باشد.

آن فردى كه در صلح حديبيه و نماز خواندن بر جنازه عبدالله بن ابى، آشكارا با راى پيامبر مخالفت ورزيد چندان دشوار نبود كه در غياب پيامبر با فرمانش نسبت‏به پيروى على مخالفت كند. كسى كه روياروى رسول خدا صلى الله عليه و آله از پيروى دستور او سرباز زند و مانع از آوردن قلم و كاغذ براى نوشتن مهم‏ترين وصيت او شود، آيا نمى‏تواند به موجب مصلحتى كه خود در نظر دارد دستور پيامبر را كنار نهد؟! آرى آن سرپيچى‏ها راه را براى سركشى‏هاى آينده هموار كرده بود. بنابراين ديگر براى گفتار و كردار پيامبر چه امتياز و فضيلتى باقى مانده بود تا مخالفت‏هاى بعدى با مقاومت مردم روبرو شود!

5) در انتظار تصميم امام عليه السلام

پس از همدستى جناح قدرتمند و با نفوذ مهاجر در تصاحب منصب خلافت و رسميت‏يافتن زود هنگام خلافت ابوبكر، بيشتر دوستداران اهل بيت عليهم السلام چشم به تصميم امام داشتند و چون آن حضرت را مامور به صبر و در تنگنا ديدند، نااميد از هر اقدام نتيجه‏بخش، مهر سكوت بر لب زدند و شيوه بى‏تفاوتى پيش گرفتند. اين موضع‏گيرى، پايه‏هاى حكومت را استوار كرد و جرات مخالفان را در هتك مقام اهل‏بيت عليهم السلام افزون ساخت و رفته‏رفته كار به جايى رسيد كه دم زدن از حق على بن ابى‏طالب عليهما السلام جرم شناخته شد.

6) كينه و حسادت نسبت‏به على بن ابى‏طالب عليهما السلام

از عمده‏ترين دلايل سكوت قبايل در مقابل پايمان شدن حق اميرالمؤمنين عليه السلام كينه و حسادتى بود كه قبايل عرب - به خصوص قريش - از او در دل داشتند.

رسم قبايل عرب چنين بود كه اگر از قبيله‏شان كسى كشته مى‏شد همه آنان و قبايل هم‏پيمان، از قبيله قاتل انتقام گيرند. اين رسم جاهلى در پرتو تعاليم اسلام بى‏هويت‏شده ولى ريشه‏كن نشد و اگر كسى اين اندازه به قبيله‏اش دلبستگى نداشت‏با عرب و عصبيت‏بيگانه شناخته مى‏شد. اين در حالى بود كه بيشتر قبايل در نبرد با رسول خدا صلى الله عليه و آله شركت كرده، فردى از آن‏ها به دست على عليه السلام يا بنى‏هاشم كشته شده بود.

اين كينه و حسد نه به على عليه السلام، بلكه نسبت‏به رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز وجود داشت. مشركانى كه پس از فتح مكه به ظاهر اسلام آوردند، اغلب به سبب ناتوانى، از ستيز با پيامبر دست‏برداشتند. شكوه و منزلت نبى‏اكرم حضرت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله از طرفى آنان را به تسليم وامى‏داشت و از سويى آتش كينه و حسد را در جان آنان شعله‏ور مى‏ساخت. در حقيقت آنان همه كينه و حسادتشان به پيامبر را با على عليه السلام تصفيه كردند.

پيامبر برپا كننده حكومتى بود كه آنان آرزوى دستيابى بدان را در دل داشتند و بدين سبب، به طور طبيعى فرصت تحقق اين مقصود را براى وى فراهم آوردند، پس از رحلت آن حضرت، ديگر جايى براى درنگ نبود، هر چه زودتر، حتى قبل از آن كه پيكر مطهر پيامبر غسل داده شود، بايد خلافت را به چنگ آورد. هر چند به بهاى ورود بى‏اجازه به خانه بانو فاطمه زهرا عليها السلام باشد.

امام على عليه السلام خود در تاييد اين نظر مى‏فرمايد: عرب از كار محمد تنفر داشت و نسبت‏به آنچه خداوند به او عنايت كرده حسادت مى‏ورزيد ... آن‏ها از همان زمان حضرتش كوشيدند، تا كار را پس از رحلت او از دست اهل‏بيتش خارج كنند. اگر قريش نام او را وسيله سلطه خويش قرار نمى‏داد و نردبان ترقى خود نمى‏ديد، حتى يك روز پس از رحلت آن حضرت خدا را نمى‏پرستيدند و به ارتداد مى‏گراييدند.

1) به گفته شيخ مفيد (ره) عقيده حق و نظر محققان شيعه آن است كه اميرمؤمنان على عليه‏السلام هرگز (حتى پس از شهادت همسرش) با ابوبكر بيعت نكرد. (الفصول المختاره، فصل 227).

2) الرياض النضرة، محب الدين طبرى، ج 1، ص 167.

3) صحيح بخارى، ج 2، ص 207.

4) همان، ج 8، ص 86.

5) شرح نهج‏البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 12، ص 86.

6) اسرار آل محمد صلى الله عليه و آله، ترجمه اسماعيل انصارى، ص 276، 277.

7) شرح نهج‏البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 12، ص 86.

8) همان، ص 86 و 87.

/ 1