عوامل انحراف خلافت و انزواى امام على (ع)
يوسف غلامى واقعه غدير هفتاد روز پيش از رحلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله رخ داد و گفته مىشود كه در آن روز حدود يك صد هزار تن حضور داشتند. با اين حال هنوز پيكر پاك آن حضرت دفن نشده بود كه مردم در خرد شمردن جايگاه على عليه السلام بر يكديگر سبقت جستند و در پايمال كردن حق او چنان پيش تاختند كه گويا پيرامون منزلت على عليه السلام كمترين سخنى از هيچ كس نشنيدهاند. آنچه در اين گفتار دنبال مىشود يابيدن پاسخ اين پرسش است كه سياست پيشگان روزگار على ابن ابىطالب عليهم السلام چگونه غدير را از يادها زدودند؟ دوستداران پيامبر، صحابيان و اهالى مدينه به سبب چه علل و عواملى دست از يارى على عليه السلام برداشتند و بر ستم به خاندان رسول گرامى اسلام رضايت دادند و در مقابل مهاجمان دم فرو بستند؟ آيا مردم بيعت غدير را فراموش كرده بودند؟ بنابراين رفتار خود را چگونه توجيه كردند؟ در تحليل علتسكوت مردم و انگيزه اقدام مهاجر و انصار بايد پيشتر چند نكته را يادآور شد: 1) اين نظر كه اهالى مدينه پس از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله جملگى از على رو گردانده باشند نظرى ناصواب است. ترديد نيست كه تا پيش از شهادت حضرت زهرا و همراهى عوامل انحراف خلافت ناخرسندانه على عليه السلام با خليفه، هيچ يك از هاشميان و صحابيان برجسته مانند مقداد، سلمان، ابوذر، زبير، با ابوبكر بيعت نكردند. (1) خزرجيان نيز اغلب تا قبل از ترور سعد بن عباده بيعت ننمودند. جز آنكه چون گروههاى مردم هر يك به دلايلى مبارزه را نتيجه بخش ندانستند موضعگيرى آنان به سكوت و رضايت توجيه شده است. 2) امروز پس از گذشت چهارده قرن از رويداد سقيفه، همگان انصار را نخستين گروهى مىشناسند كه در انديشه تصاحب لافتبرآمدند، حال آنكه اين نظر، واقعبينانه نيست. زيرا مدرك اصلى بيان آن رويداد، گفتار عمر بن خطاب است و چون او سركرده مهاجران و رقيب سرسخت انصار است گزارش او در مورد انگيزه انصار، به حقيقت نزديك نيست. گفت وگوى انصار در سقيفه زمانى پيرامون جانشينى پيامبر قرار گرفت كه مهاجران به جلسه ايشان وارد شدند. آنها صحنه را به كلى عوض كردند و آن اجتماع ساده را به سخنى كه خود مىخواستند متمايل ساختند و از آن بهره بردند. هيچ تاريخنويسى بدون استدلال به خبر نقل شده از سوى عمر، انصار را با تشكيل آن گردهمايى ساده، به كوشش براى تصاحب خلافت متهم نكرده است. اما از آنجا كه اين رويداد با بيان مخالفان انصار تشريح شده و وسايل تبليغاتى خلفا آن را ترويج كرده و روايات مخالف دورافكنده شده است، آيندگان، آن گردهمايى را اقدامى برخاسته از هوس انصار براى تصاحب خلافت قلمداد كردند. حقيقت آن است كه تنى چند از همان انصار حاضر در سقيفه، جاسوس مهاجران بودند. سركرده آنها اسيد بن حضير است كه رئيس طايفه اوس و جاسوس دو جانبه بود. وى از نخستين بيعتكنندگان با ابوبكر و از كسانى است كه براى بيعتستاندن از على عليه السلام به خانه بانو فاطمه زهرا عليها السلام هجوم برد. (2) 3) مهمترين انگيزه انصار در تشكيل گردهمايى سقيفه، جلوگيرى از به قدرت رسيدن مهاجران بود، نه كوشش براى بىتوجهى به گفتارهاى رسول اكرم صلى الله عليه و آله درباره على عليه السلام. انصار بيش از مهاجران، جانبدار خاندان پيامبر اكرم بودند، جز آنكه حوادثى چند ايشان را مطمئن ساخته بود كه على ابن ابىطالب عليهما السلام به حكومت نخواهد رسيد. حركتهاى مرموز عدهاى از مهاجران پس از بازگشت رسول خدا صلى الله عليه و آله از حجةالوداع، مانند توطئه براى ترور پيامبر در ميان راه، سرپيچى از شركت در سپاه اسامه، جلوگيرى جدى از نگاشتن وصيت پيامبر، انصار را بيشتر از قبل هشيار ساخته بود كه موضوع مخالفتبا زمامدارى على عليه السلام واقعا جدى است. زيرا كسانى كه در زمان حيات پيامبر چنان جسورانه بر دشمنى على عليه السلام تاكيد مىورزند، پس از نبود پيامبر بهتر و بيشتر بر اين مقصد تاكيد خواهند كرد. نيز از مسالمت آنان در سقيفه كه به پذيرش معاونت مهاجران راضى شدند، دانسته مىشود كه آنها در اجتماع نخستخود چندان بر تصاحب خلافت تصميم نداشتند و بيشتر منظورشان پيشگيرى از زيان و صدمهاى بود كه حكمرانى مهاجران بر ايشان وارد مىآورد. تشريح واقعه
حقيقت آن است كه در ايام بيمارى رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مرد نامى مدينه، سعد بن عباده خزرجى نيز در بستر بيمارى بود و پيوسته دوستانش وخامتحال رسول اكرم صلى الله عليه و آله را به او خبر مىدادند. سعد مردى غيرتمند، شجاع و از خود گذشته بود و با درايت و تدبير، پيوسته تحركات سياسى مهاجران را زير نظر داشت. در آن روزها عدهاى به منزل او مىرفتند و او را از احتمال شورش در مدينه براى تصاحب مقام جانشينى پيامبر بيم مىدادند. سعد مطمئن بود كه اگر على بن ابىطالب عليهم السلام نيز مدت زمانى اندك به حكومت دستيابد حكومت او با وجود آن گروه ناموافق همدست، دوام نخواهد آورد. سعد و هواداران او بيش از امروزيان به روحيات مهاجران آشنا بودند و اگر چه دانش و تجربه سياسى زيادى نداشتند، تا اين مقدار مىدانستند كه مهاجران قدرت طلب، دير يا زود نظام عادلانه مورد نظر على عليه السلام را برخواهند چيد و آنگاه كسانى به حكومت مىرسند كه نه براى دين ارزش قائلاند و نه براى انصار. در آن روز، برخلاف هميشه كه خزرجيان به عيادت سعد مىرفتند، سعد به سقيفه آورده شده بود. از اينكه او را پس از گفت و گوى سقيفه بر دوش گرفتند و بدون استفاده از مركب، به خانهاش بردند، معلوم مىشود كه منزل وى در نزديكى سقيفه قرار داشته است و گمان مىرود در آن گفت و گو خزرجيان در ضمن عيادت از سعد، درباره اوضاع شهر با او به رايزنى پرداخته باشند. در آن موقعيت هر فرد ديگرى به جاى آنان بود بيمناك از حوادث آينده، به فكر چاره و طرح مىافتاد. اين در حالى بود كه همواره اخبار هولناكى از احتمال هجوم قبايل اطراف به مدينه، به ايشان مىرسيد و اين، بزرگان شهر را بيش از ديگران در هراس قرار مىداد و به چارهانديشى ناچار مىساخت. انصار از خود مىپرسيدند اگر على ابن ابىطالب عليهما السلام به حكومت دست نيابد چه فردى از كدام گروه، سرنوشت اسلام و اهالى مدينه را به دستخواهد گرفت؟! در آن صورت مردم مدينه در چه موقعيتى قرار خواهند گرفت؟ آيا سابقه دشمنى مكيان، سبب نمىشود كه با زمامدارى آنها، انصار از مدينه اخراج شوند يا تار و مار گردند؟ اين مهاجران دو دستهاند: دستهاى مانند على ابن ابىطالب عليهما السلام و سلمان و مقداد و ابوذر كه در هر صورت، جانب تقوا و انصار و همزيستى در مدينه را رعايت مىكنند. اينان اگرچه مورد اعتمادند، چون اميدى به زمامدار شدنشان نيست، بىترديد گروه مخالفشان به قدرت خواهد رسيد. آن دسته دوم مهاجران، گرچه خود دشمنى آشكارى با انصار ندارند، به طوايف و خانوادههايى پيوند دارند كه به احتمال از هر يك از ايشان كسانى در جنگهاى پيامبر، به دست انصار كشته شده است. در پى نبرد هشتساله پيامبر با قريش، آنان از مردم مدينه ضربات سهمگينى خورده بودند. انصار بودند كه در پيمان عقبه دوم به پيامبر تعهد سپردند كه در هر حال از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و اسلام حمايت كنند. با اين اعلام آمادگى اهالى مدينه، هجرت ياران پيامبر از مكه آغاز شد و مدينه مركز حكومت اسلامى گرديد. استقبال اينان از پيامبر و اشتياقشان به پذيرش اسلام، مخالفان مكى پيامبر را سختخفت داد و خشمگين ساخت و پيوسته در پى به دست آوردن فرصت مناسب براى فرونشاندن خشم و كينه خود بودند. آنها فرياد سعد بن عباده را از ياد نبرده بودند كه روز فتح مكه مىگفت: امروز روز انتقام است. انصار مدينه مطمئن بودند كه دير يا زود رؤساى قبايل مكه با همدستى ديگر دشمنان كنونى پيامبر، از ايشان انتقام خواهند كشيد; به ويژه آنكه آنان هشدارهاى پيامبر را از ياد نبرده بودند كه مىفرمود: به زودى پس از من شما را كنار خواهند زد و ديگران را بر شما مقدم مىدارند. (3) در آينده نزديك، سياهى آشوبها به امت من رو مىكند و شما انصار از حقوق خود محروم مىشويد. (4) اينها امورى است كه سبب شد آنان شتابان در گردهمايى سقيفه به سويى روند كه نتيجهاش جز دور كردن على ابن ابىطالب عليهما السلام از خلافت چيزى نبود. هراس آنان از به حكومت رسيدن مهاجران سبب شد كه از على عليه السلام نيز در آن گردهمايى نامى برده نشود، مگر زمانى كه مطمئن شدند كار از چاره گذشته است. از طرفى، گروه همدست مهاجران، اوضاع مدينه را در آن روزها چنان بر ضد على عليه السلام صحنهآرايى كرده بودند كه كسى اميد نداشتبتواند با جانبدارى از اهل بيت و على عليهم السلام بر مهاجران قدرتطلب چيره شود. اينكه بعدها نيز اقدامى نكردند شايد ريشه در همين تصور داشت. آنچه گذشت هيچ به مفهوم بىتقصير بودن انصار نيست ولى واقعيت آن است كه پندار خيلى از آنها اين بود كه دستيابى على عليه السلام به زمامدارى - با توجه به نفوذ نيروهاى قدرت طلب مهاجر - امرى ناممكن است و با عقبنشينى انصار، گروهى بر مسند خلافت تكيه مىزنند كه به مراتب، با مقاصد پيامبر، از انصار بيگانهترند. بزرگان انصار با اطمينان از ناكامى على ابن ابىطالب عليهما السلام از دستيابى به خلافتبا تكيه بر خدمات گذشته خود به پيامبر و مسلمانان و نيز دلخوش به ستايشهاى پيامبر از انصار، خود را سزاوار عهدهدارى امر خلافت مىشناختند و گويا اين امر را پاداش زحمات خويش مىپنداشتند. در هر صورت، پس از رحلتحضرت ختمى مرتبت محمد صلى الله عليه و آله گروه سازمان يافتهاى كه از سالها قبل براى چنين روزى طرح و نقشه تدوين كرده بودند با حركتى كودتاگونه بر اوضاع مسلط شدند و با عذر و بهانههايى چند، علىابن ابىطالب عليهما السلام را از عهدهدارى زمامدارى دور داشتند، عواملى كه سبب پيشبرد مخالفان على عليه السلام شد به قرار زير است: 1) فراهم بودن زمينه
سردرگمى مردم مدينه در روز رحلت نبى اكرم، وصف نشدنى است. وفات پيامبر تا بدانجا در باور نمىگنجيد كه فردى چون عمر توانست از انكار آن بهرهبردارى سياسى كند. هيچ مسلمانى باور نمىكرد در آن ساعت عدهاى پيكر مطهر رسول اكرم صلى الله عليه و آله را بىغسل و كفن رها كرده، دنبال اخذ راى و بيعتستانى براى رياستخود باشند. شايد هم مىانديشيدند اگر كسى چنين كند جز شرمسارى و شكستبهرهاى نمىبرد و به آسانى مىشود حق را به صاحبش بازگرداند. در آشفتگى اوضاع مدينه، عاقلانهترين كارى كه به ذهن مردم سادهانديش مىرسيد اين بود كه در مقابل ناآرامىهاى پديد آمده، آرامش و انزوا اختيار كنند و نامطمئن از پيروزى كسى، به مخالفتبا وى برنخيزند. اين مردم هنوز سابقه جنگهاى داخلى عرب را از ياد نبرده بودند كه گاه براى به دست آوردن چراگاه حيواناتشان به كشتار يكديگر مىپرداختند. ابوجعفر نقيب مىگويد: در همه اعصار، گروهى كه اكثريت را تشكيل مىدهند (توده مردم) از خود راى ثابتى ندارند. باد به هر طرف بوزد به آن سوى متمايلاند. اينان تقليدگران بدون انديشهاند. اگر نماز واجب را هم از برنامه دين حذف كنند، ايشان آن را ترك مىكنند. به همين علتبود كه دستورهاى پيامبر در مورد خلافت على عليه السلام كهنه گرديده و ناديده انگاشته شد و يعتبا ابوبكر قوت گرفت. اشتغال بنى هاشم به تجهيز رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز مجال را براى فعاليت آنان آزاد گذاشت و زمينه تقويت ايشان را فراهم آورد. (5) 2) ادعاى نسخ فرمان پيامبر
مهمترين عاملى كه بهانه سرپيچى مردم از بيعت غدير شد، ادعاى عمر و ابوبكر بر نسخ فرموده رسول اكرم صلى الله عليه و آله بود. به ادعاى آنها پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله در واپسين دم، على را از زمامدارى عزل كرد و تعيين اين مهم را به ديگرى يا به امت واگذاشت. امام باقر عليه السلام در اين باره مىفرمايد: رسول خدا صلى الله عليه و آله از دنيا رفت در حالى كه به اطاعت ما فرمان داده و ولايت و دوستى ما را واجب كرده و دستور داده بود كه حاضران به غايبان اطلاع دهند. قريش پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله بر ضد على متحد شدند. على عليه السلام هم با آنچه پيامبر درباره او فرموده بود و مردم شنيده بودند، در مقابل ايشان استدلال كرد. گفتند: تو درست مىگويى. پيامبر همه آنچه ادعا مىكنى فرموده است ولى آن را نسخ كرده و گفته است: ما خاندانى هستيم كه خداوند بزرگمان داشته است و دنيا را براى ما زيبنده ندانسته و بدان راضى نشده است و خداوند نبوت و خلافت را براى ما جمع نمىكند. چهار تن بر درستى اين سخن گواهى دادند; ... اينان مساله را براى مردم مشتبه كردند و ادعاى خود را راست جلوه دادند. ايشان را به جاهليت گذشته برگرداندند. و خلافت را از جايى كه قرار داده بود، خارج ساختند. (6) يكى از پژوهشگران اهل سنت مىگويد: مردم سادهانديش زمانى كه ديدند صحابيان بزرگ با راى قاطع، خلافت را از على بازداشتند، پنداشتند كه اين رفتار آنان حتما به موجب دستور ويژهاى از جانب رسول خدا است كه ايشان از آن بىاطلاع بودهاند و حضرت با دستورى پنهانى سفارشهاى گذشته خود را در مورد خلافت على نسخ نموده است. به خصوص اينكه ابوبكر روايتى نقل كرد كه مردم تصور كردند كه در انتخاب پيشوا آزادند. ابوبكر مىگفت: پيامبر فرموده است: «الائمة من قريش.» بنابراين خيال كردند كه براى عهدهدارى منصب پيشوايى، قريشى بودن كافى است. هر كه مىخواهد باشد. مردم با خود مىگفتند: اينان با اهداف پيامبر بيش از ما آشنايند. به همين علت در مقابل مخالفتبا دستور خاص پيامبر نسبتبه على، مقاومتى از خود نشان ندادند. (7) 3) توجيه و تاويل
يك محقق برجسته اهل سنت مىگويد: آنها دستور پيامبر درباره على را انكار نكردند بلكه توجيه و تاويل نمودند. عذرشان اين بود كه ما امروز در موقعيتى قرار گرفتهايم كه پيامبر شاهد آن نبوده است و فرد حاضر در صحنه بسا به امورى اطلاع مىيابد كه غايب از صحنه از آن بىاطلاع است. گاه دستور شخص غير حاضر - بدين علت كه در صحنه حضور ندارد - به خاطر مصلحتى كلى ناديده گرفته مىشود. آن مصلحتبه ادعاى آنان فتنه انصار بود كه اگر از آن جلوگيرى نمىشد ميان عرب اختلاف و كشتار رخ مىداد. نيز گفتند: اگر ما على را به خلافت نصب مىنموديم، مردم از اسلام به جاهليت پيشين باز مىگشتند و مرتد مىشدند! آيا سزاوار استبراى پابرجايى فرمان رسول خدا كه ارتداد امت را در پى داشت، اصل مهمتر را كه حفظ دين باشد از دست دهيم! پس چه بهتر كه به مصلحتبزرگتر عمل شود، هر چند با مخالفتبا دستور پيامبر. (8) 4) عادت به مخالفتبا پيامبر صلى الله عليه و آله
به گفته يك پژوهشگر غير شيعه، مخالفتبا فرمان پيامبر نسبتبه پيروى از جانشين خود، پديدهاى نبود كه يكباره به وقوع پيوسته باشد. آن فردى كه در صلح حديبيه و نماز خواندن بر جنازه عبدالله بن ابى، آشكارا با راى پيامبر مخالفت ورزيد چندان دشوار نبود كه در غياب پيامبر با فرمانش نسبتبه پيروى على مخالفت كند. كسى كه روياروى رسول خدا صلى الله عليه و آله از پيروى دستور او سرباز زند و مانع از آوردن قلم و كاغذ براى نوشتن مهمترين وصيت او شود، آيا نمىتواند به موجب مصلحتى كه خود در نظر دارد دستور پيامبر را كنار نهد؟! آرى آن سرپيچىها راه را براى سركشىهاى آينده هموار كرده بود. بنابراين ديگر براى گفتار و كردار پيامبر چه امتياز و فضيلتى باقى مانده بود تا مخالفتهاى بعدى با مقاومت مردم روبرو شود! 5) در انتظار تصميم امام عليه السلام
پس از همدستى جناح قدرتمند و با نفوذ مهاجر در تصاحب منصب خلافت و رسميتيافتن زود هنگام خلافت ابوبكر، بيشتر دوستداران اهل بيت عليهم السلام چشم به تصميم امام داشتند و چون آن حضرت را مامور به صبر و در تنگنا ديدند، نااميد از هر اقدام نتيجهبخش، مهر سكوت بر لب زدند و شيوه بىتفاوتى پيش گرفتند. اين موضعگيرى، پايههاى حكومت را استوار كرد و جرات مخالفان را در هتك مقام اهلبيت عليهم السلام افزون ساخت و رفتهرفته كار به جايى رسيد كه دم زدن از حق على بن ابىطالب عليهما السلام جرم شناخته شد. 6) كينه و حسادت نسبتبه على بن ابىطالب عليهما السلام
از عمدهترين دلايل سكوت قبايل در مقابل پايمان شدن حق اميرالمؤمنين عليه السلام كينه و حسادتى بود كه قبايل عرب - به خصوص قريش - از او در دل داشتند. رسم قبايل عرب چنين بود كه اگر از قبيلهشان كسى كشته مىشد همه آنان و قبايل همپيمان، از قبيله قاتل انتقام گيرند. اين رسم جاهلى در پرتو تعاليم اسلام بىهويتشده ولى ريشهكن نشد و اگر كسى اين اندازه به قبيلهاش دلبستگى نداشتبا عرب و عصبيتبيگانه شناخته مىشد. اين در حالى بود كه بيشتر قبايل در نبرد با رسول خدا صلى الله عليه و آله شركت كرده، فردى از آنها به دست على عليه السلام يا بنىهاشم كشته شده بود. اين كينه و حسد نه به على عليه السلام، بلكه نسبتبه رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز وجود داشت. مشركانى كه پس از فتح مكه به ظاهر اسلام آوردند، اغلب به سبب ناتوانى، از ستيز با پيامبر دستبرداشتند. شكوه و منزلت نبىاكرم حضرت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله از طرفى آنان را به تسليم وامىداشت و از سويى آتش كينه و حسد را در جان آنان شعلهور مىساخت. در حقيقت آنان همه كينه و حسادتشان به پيامبر را با على عليه السلام تصفيه كردند. پيامبر برپا كننده حكومتى بود كه آنان آرزوى دستيابى بدان را در دل داشتند و بدين سبب، به طور طبيعى فرصت تحقق اين مقصود را براى وى فراهم آوردند، پس از رحلت آن حضرت، ديگر جايى براى درنگ نبود، هر چه زودتر، حتى قبل از آن كه پيكر مطهر پيامبر غسل داده شود، بايد خلافت را به چنگ آورد. هر چند به بهاى ورود بىاجازه به خانه بانو فاطمه زهرا عليها السلام باشد. امام على عليه السلام خود در تاييد اين نظر مىفرمايد: عرب از كار محمد تنفر داشت و نسبتبه آنچه خداوند به او عنايت كرده حسادت مىورزيد ... آنها از همان زمان حضرتش كوشيدند، تا كار را پس از رحلت او از دست اهلبيتش خارج كنند. اگر قريش نام او را وسيله سلطه خويش قرار نمىداد و نردبان ترقى خود نمىديد، حتى يك روز پس از رحلت آن حضرت خدا را نمىپرستيدند و به ارتداد مىگراييدند. 1) به گفته شيخ مفيد (ره) عقيده حق و نظر محققان شيعه آن است كه اميرمؤمنان على عليهالسلام هرگز (حتى پس از شهادت همسرش) با ابوبكر بيعت نكرد. (الفصول المختاره، فصل 227). 2) الرياض النضرة، محب الدين طبرى، ج 1، ص 167. 3) صحيح بخارى، ج 2، ص 207. 4) همان، ج 8، ص 86. 5) شرح نهجالبلاغه، ابن ابى الحديد، ج 12، ص 86. 6) اسرار آل محمد صلى الله عليه و آله، ترجمه اسماعيل انصارى، ص 276، 277. 7) شرح نهجالبلاغه، ابن ابى الحديد، ج 12، ص 86. 8) همان، ص 86 و 87.