نقد و بررسى شبهات دينى از منظر فاضلين نراقى رحمهما الله
محمد جعفرى «زمان آگاهى» و «پاسخگويى به نيازهاى زمانه» از ويژگىهاى بارز ديرپاى علماى راستين بوده است. عالمان دين هميشه در صدد بودهاند كه با زبان روز و بهرهگيرى از روشهاى نوين، رسالت واقعى خويش را به انجام رسانند، و از اين رو، از شناسايى نيازمندىها و رخدادهاى زمانه غفلت نمىكردند. امام صادق عليه السلام مىفرمايد: «العالم بزمانه لاتهجم عليه اللوابس» . (1) كسى كه از زمانه خود آگاه باشد هيچ گاه «لوابس» ، كژىها و اشتباهات بر وى يورش نمىآورند. فاضلين نراقى از جمله همين عالمان زمانشناسى بودند كه با شفاف سازى انديشههاى اصيل دينى و پاسخ به پرسشهاى نوپديد، مىكوشيدند تا دامن دين را از حملات معاندين مصون نگاه دارند. هنگامى كه يكى از علماى اهل تسنن كتابى بر رد شيعه نوشت و شبهاتى را بر مكتب تشيع وارد ساخت، اين ملا محمد مهدى نراقى بود كه بر حسب نياز روز و ضرورت پاسخ به آنها، كتاب «شهاب الثاقب» را نگاشت. آن نويسنده كتابش را به زبان فارسى نوشته و مرحوم نراقى هم فارسى جواب داده است. (2) تاليف اين كتاب از اين واقعيتحكايت مىكند كه علماى بزرگ ما واقعا احساس مسئوليت مىكردند; زيرا ملامهدى هنگامى اين كتاب را نگاشت كه از چهرههاى شناخته شده علمى حوزههاى علميه بوده است. اين بزرگوار از روى احساس تكليف و براى دفاع از كيان دين اين كار را صورت مىدهد. (3) از سوى ديگر، ملا مهدى نراقى در مدتى كه در اصفهان بود، زبان و خط «عبرى» را فرا گرفت; زيرا اصفهان هم محل سكونت و هم ميزبان اقليتهاى يهودى و نصرانى بود. و ايشان براى مناظره و گفتوگو، هم چنينپاسخگويى به شبهات عالمان يهود و نصارا خود را، به زبان آنان مجهز ساخت، وى در كتاب «انيس الموحدين» براى اثبات نبوت حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم از كتاب تورات كمك مىگيرد; در حالى كه در آن زمان كمتر عالمى وجود داشت كه به زبان عبرى و لاتين مسلط باشد. (4) «زمانشناسى» و «زباندانى» دو ويژگى ارزندهاى بود كه از اين پدر شايسته به فرزند برومندش ملا احمد نراقى منتقل شد، بدين دليل زمانى كه مبلغ مسيحى «هنرى مارتين» انگليسى، كتابى بر رد اسلام به نگارش درآورد و در سطح وسيعى توزيع شد، ملا احمد نراقى ده نفر از علماى يهود را نزد خود خواند و كتاب مذكور را با آنان به بحث گذاشت و با استفاده از كتابخانه «ملا موشه يهودى» پاسخى محكم و قاطع به آن داد و نام آن را «سيف الامة و برهان الملة» نهاد. (5) ملا احمد در زبان عبرى آن چنان چيرهدست و توانا گرديده بود كه در تصحيح و تفسير تورات با علماى يهود و نصارا به بحث مىنشست. (6) اين مقاله در پى آن است تا بخشى از پرسشهاى مطرح شده در كتاب «سيف الامة» و پاسخهاى مرحوم ملا احمد نراقى را به بازخوانى بنشيند. بدين منظور كوشش مىشود تا شمارى از شبهات گزينش شود كه متناسب با زمان ما باشد و هم اينك نيز به نوعى مطرح گردد و نيز صبغه تخصصى كمترى داشته باشد; و به عبارت ديگر، قابل فهمتر باشد. البته در بخش پايانى مقاله به چند شبهه كه ملا محمد مهدى در كتاب شريف «انيس الموحدين» به آنها پاسخ گفته است، اشاره مىگردد. گرچه بسيار مناسب مىبود كه شبهات مطرح شده در كتاب «شهاب الثاقب» نيز در اين جا مورد عنايت قرار مىگرفت; لكن نگارنده به دلايلى چند از آن صرفنظر نمود و اميد است اين مهم در نوشتارى ديگر به منصه ظهور رسد. شبهه 1
محمد صلى الله عليه و آله وسلم خدا را جسم مىداند به دليل آيه: «فكان قاب قوسين او ادنى» (7) ملا احمد به اين شبهه پاسخى نقضى مىدهد و مىنويسد: (8) در انجيل متى، عيسى عليه السلام مىفرمايد: «به بيت المقدس قسم مخوريد كه آن جا، جاى قدمهاى پروردگار است» . (9) پس اگر بتوان «قدم» را در حق خدا تعبير كرد و دلالتبر جسمانيتخدا نكند، «قاب قوسين» نيز دلالت نخواهد كرد. و نيز نراقى به مورد نقض ديگرى اشاره مىكند و آن اين كه در تمام انجيل آمده است كه عيسى عليه السلام به آسمان رفته و در دست راستخدا قرار گرفته است. (10) شبهه 2
از كجا معلوم است كه كسى مثل قرآن نياورده است؟ چه بسا اين كار صورت گرفته، ولى به دست ما نرسيده است؟ مرحوم نراقى پس از توضيحاتى در مورد ماهيت و حقيقت معجزه به اين شبهه نيز پاسخى نقضى مىدهد و مىنويسد: اگر اين چنين است، پس از كجا معلوم است كه ديگرى - غير از عيسى عليه السلام - مرده زنده نكرده باشد. اگر نصرانى بگويد كه كسى چنين چيزى نقل نكرده و شنيده و نوشته نشده است، ما هم مىگوييم كه از كجا نقل شده يا شنيده شده كه با وجود آن همه تحدى كه قرآن دارد و آن همه مخاصمه و مجادله كه در مقابل رسول اكرم صلى الله عليه و آله وسلم وجود داشت، كسى آيهاى مثل قرآن آورده باشد. گذشته از آن كه زنده كردن مرده بعد از عيسى عليه السلام، از حضرت محمد صلى الله عليه و آله وسلم و اوصياى او شنيده شده و در كتابها نوشته شده است» . (11) شبهه 3
گفته مىشود كه معجزه بودن قرآن - به لحاظ فصاحت و بلاغت از راه اعتراف عربها، بر غيرعرب ثابت مىشود كه به ناتوانى از آوردن چيزى مثل آن اقرار كردهاند; ولى اين سودى به حال ما ندارد; زيرا محمد از اعراب است و عرب خود مدعى اين مطلب است و لذا آنها خود طرف نزاع هستند و خصم را نبايد قاضى قرار داد. فاضل نراقى در اين جا از بىانصافى مرد مسيحى به تعجب مىآيد و مىگويد آيا در مدت بيست و سه سال رسالت پيامبر، جز عرب كسى بر او شمشير كشيد؟ و آيا دشمنان و مخالفان آن حضرت كه «ابولهب، ابوجهل، عتبه، شيبه، ابوسفيان و مروان بن الحكم» بودند، از غيرفصيحان عرب بودند؟ و آيا در ظرف سيزده سال كه آن حضرت در مكه تشريف داشتند از قبايل بىشمار عرب جز معدودى به او ايمان آوردند؟ آيا روزى كه آن حضرت مبعوث شد تمام عرب جز بتپرستى، يهوديت و نصرانيت، كيش و مسلك ديگرى داشتند؟ و آيا همه آنان جانبدار محمد صلى الله عليه و آله وسلم بودند!؟ پس چه بسا بتوان ادعا كرد كه ساحران فرعون نيز جانب موسى را داشتند! علاوه بر اين، نراقى خاطرنشان مىسازد كه عرب نبودن ما موجب نمىشود كه نتوانيم لغت عرب را بشناسيم و بلاغت و فصاحت و اعجاز آن را بفهميم. ايشان پاسخ سومى هم به اين شبهه مىدهد و آن اين كه اعجاز قرآن منحصر در فصاحت و بلاغت نيستبلكه ابعاد ديگرى هم دارد كه غيرعرب هم مىتواند آن را درك كند. نظير اخبار سلف و حكايات امم سابقه و دقايق حكم و حقايق علوم و اخبار غيبى كه تمام اينها را شخصى بىسواد و بى آن كه معلمى ببيند و از كتابى استفاده كند، آورده است و اين حاكى از اعجاز آن است و اين كه از جانب خداست. (12) شبهه 4
مسلمانان مدعى هستند كه قرآن فصيح و بليغ است و هر كلامى كه نزد آنها به اسلوب قرآن نباشد، غيرفصيح تلقى مىگردد و اين نوعى مصادره به مطلوب است. ملا احمد درجواب اظهار مىدارد: «اين كه هر كلامى كه طور قرآن نباشد آن را غيرفصيح مىگويند، چنين نيست كه نزد ما فصاحت، منحصر به اسلوب قرآنى باشد بلكه فصاحت در غير آن اسلوب هم مىشود. بلى ما اين اسلوب خاص را احسن اساليب مىدانيم... حال سلمنا كه فصاحت را منحصر در اين طور مىدانيم و هر كلامى كه غيراينطور باشد را غيرفصيح مىدانيم; خوب در زمان محمد صلى الله عليه و آله وسلم فصحا بسيار بودند و خواستند كه اتيان به مثل آن نمايند و نتوانستند» . (13) شبهه 5
ادعا مىشود كه يكى از ويژگىهاى اعجازى قرآن، حاوى اخبار غيبى بودن است; ولى آن چه در كتابهاى اسلامى مشهور است، شش - هفت جا بيشتر نيست; مانند آيه: «الم، غلبت الروم» (14) و «وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات ليستخلفنهم» (15) و چند آيه ديگر و بر هر پژوهش گرى روشن است كه آن قدر مفسران در قرائت و شان نزول و مقصد آنها اختلاف پيدا كردهاند كه از اين آيات معناى معينى به دست نمىآيد و اين اختلاف، اعجاز قرآن را يكسره زير سؤال مىبرد. چون اين شبهه قوى و سخت مىنمود، مرحوم نراقى پاسخهاى متعددى به آن مىدهد: (16) 1. بر فرض كه بيش از شش - هفت جا خبر غيبى نداشته باشيم، براى اعجاز، يك خبر غيبى هم كافى است تا چه رسد به شش - هفت مورد. آيا از «عيسى» بيش از دو سه مرده زنده كردن در جايى به ثبت رسيده است و يا از «موسى» بيش از يك بار شكافتن دريا نقل گشته است؟ 2. اختلاف درباره قرائتيا شان نزول آيهاى بر فرض صحت، به اخبار از غيبتبودن چه زيانى مىرساند. اختلاف در اصل غيبى بودن اين آيات مطلقا بين مفسرين مطرح نبوده است. 3. نراقى وجود اخبار غيبى در قرآن را منحصر در دو - سه يا شش - هفت جا نمىداند و لذا به تفصيل آيات مورد نظر را برمىشمارد و مىگويد: در بيست و شش جاى قرآن از غيب خبر داده شده است. وى در ادامه هم چنين به نه مورد از اخبار غيبى نهج البلاغه هم اشاره مىكند. (17) شبهه 6
«هنرى مارتين» مدعى است كه آياتى چند از قرآن دلالت دارد بر اين كه محمد صلى الله عليه و آله وسلم معجزهاى به غير از قرآن نداشته است. از جمله آيه: «و ما منعنا ان نرسل بالآيات الا ان كذب بها الاولون» (18) و نيز آيه «واقسموا بالله جهد ايمانهم لئن جائتهم آية ليؤمنن بها قل انما الآيات عند الله و مايشعركم انها اذا جائت لايؤمنون» (19) فاضل گران قدر شيعه در پاسخ به آيه اول، معجزات انبيا را به دو دسته مىكند: يك دسته معجزاتى هستند كه خداوند بدون اين كه كسى درخواست كند، آنها را به دست انبيا جارى مىسازد مانند عصاى «موسى» و قرآن. دسته دوم معجزاتى كه به خواهش كسى بروز مىدهد و محقق مىكند مانند «ناقه صالح» و «مائده عيسى» . دسته اول چون به درخواستشخص خاصى واقع نشده هر گاه كسى آن را ببيند و ايمان نياورد نقض عهدى با خدا نكرده است; اما اگر كسى معجزهاى را طلبيد و آن معجزه محقق شد و به آن ايمان نياورد نقض عهد الهى نموده است; زيرا خواستار معجزه شدن، پيمانى دوجانبه استبين او و خدا. به اين ترتيب وى مستحق فرود آمدن و تحمل عذاب مىشود و چون با آمدن آن معجزه، جتبر او تمام شد، لذا او مستحق هلاكت فورى است. و چه بسا حكمتبالغه الهى اقتضاى تعجيل در هلاك كسى را نداشته باشد. با عنايتبه اين مقدمه نراقى درصدد بر مىآيد تا از آيه نخست پاسخ دهد و مىنويسد: «مراد از آيات در اين آيه مباركه بالبديهه نمىتواند عموم باشد چه به اعتقاد محمد صلى الله عليه و آله وسلم آيات قرآنيه از جمله معجزات آن حضرت بود پس نمىتواند به اين معنا باشد كه ما هيچ آيهاى نفرستاديم بلكه الف و لام عهد است و مراد آيات مطلوبه ايشان استيا مراد عموم است و معنى آن است كه جميع آياتى را كه ايشان طلب كردند نفرستاديم بلكه به بعضى اكتفا نموديم تا مانند اقوام سابقه مثل قوم صالح و قوم لوط تكذيب ننمايند و به هلاكت نرسند; زيرا حكمت اقتضاى تعجيل در هلاكت ايشان را نمىنمود. پس آيه، دلالتبر انحصار معجزه به قرآن نمىكند» . (20) ملا احمد براى آن كه اين فرد مسيحى را كاملا منكوب كند با اشرافى كه بر كتاب مقدس دارد، آياتى را از اناجيل «يوحنا، مرقس و متى» ذكر مىنمايد كه «عيسى» درخواست معجزه از سوى افرادى را كه نوعا لجوج و سرسختبودند، رد مىكند و پاسخ منفى مىدهد. (21) اما در جواب آيه دوم وى مىنويسد: «اولا معنى آيه مباركه اين است كه قسم ياد نمودند كه اگر ايشان را آيتى بيايد، ايمان خواهند آورد و اين دلالت ندارد بر اين كه هيچ آيهاى وارد نشده است... پس ايشان معجزه تازه طلب كرده بودند و نظر به علم الهى به عدم ايمان آوردن ايشان... واجب نبود بر خدا، اجابتسؤال ايشان; چه از حكيم فعل لغو صادر نگردد. علاوه بر اين كه موجب لزوم حلول غضب و هلاكتبر ايشان مىشد و ثانيا اين كه اين شخص [مسيحى] از راه خيانت، كلام را در ميان گذارده و تتمه آيه را نقل نكرده، چه خلاف مطلوب او را افاده مىنمود. در تتمه آيه دارد: «... كما لم يؤمنوا به اول مرة و نذرهم فى طغيانهم يعمهون» و اين دلالت مىكند بر اين كه اول معجزه بر ايشان رسيده بود و ايمان نياوردند و قسم خوردن ايشان نيز مشعر به اين معنا است. چه متعارف نيست در ابتداى طلب و عدم ظهور خلاف، كسى قسم بر مطلبى ياد نمايد خصوصا با سعى و جد، بلكه اين در صورتى مىباشد كه چند دفعه معجزه آورده شده و آنها لجاج و عناد ورزيدند» . (22) شبهه 7
معجزات محمد صلى الله عليه و آله وسلم تواتر ندارد; زيرا در تواتر شرط است كه همين موضوع مورد معجزه، در عهد آن پيغمبر، در كتاب خود او و يا صاحبانش نوشته شده و به حد شهرت رسيده باشد و از راه شواهد معلوم گردد كه در همان عصر شهرت داشته است تا اگر مطابق واقع نبود، ديگران تكذيب كنند. و حال آن كه قرآن اين ويژگى را دارا نيست و تواترى كه در ميان مسلمين مطرح است، مقبول نيست; زيرا ايشان جانبدار رسول خود هستند. ملا احمد در اين بخش ابتدا مباحث مبسوطى در مورد تواتر لفظى و معنوى طرح مىكند كه جاى ذكر آنها در اين مختصر نيست. (23) و لكن در موضعگيرى در برابر اين شبهه، نقض متقن به آن وارد مىكند با اين توضيح كه: 1. از كجا بدانيم كه آن كتابى كه معجزه عيسى در آن آمده است و در عهد او نوشته شده مشهور در آن زمان بوده است. ما كه خود در آن عهد نبوديم و تواتر ميان نصارا هم كه سودى ندارد، زيرا اين قوم جانبدار او هستند. 2. بر فرض كه اين شهرت حاصل گردد، از كجا بدانيم كه نويسندگان اناجيل راست گفته و نوشتهاند. مگر آنها خود در راس مدعيان و طرفداران حضرت نيستند. (24) 3. بر فرض كه در ميان نصارا اين موضوع شهرت يافت، از كجا روشن است كه در ميان غيرنصارا هم شهرت داشته است. 4. بر فرض كه در ميان نصارا و غير آنها شهرت يافته باشد، باز ثابت نمىشود كه همه بخشها و كتابهاى انجيل - و حتى بخش هايى كه معجزات را ذكر كرده است - از صاحب كتاب بوده و همان وقتشهرت داشته است. چه بسا برخى از نصارا آنها را افزوده باشند و گواه ما بر اين مطلب تحريف هايى است كه در تورات و انجيل آمده كه به برخى از آنها اشاره خواهد شد. 5. معجزات رسول اكرم صلى الله عليه و آله وسلم هم در كتاب خود او و هم در كتابهاى مصاحبان او ذكر شده است كه نراقى برخى از آن هارا يادآورى مىكند. (25) جالب توجه آن است كه فاضل گرانقدر همانند برخى از انديشهورزان اسلامى بر اين عقيده است كه تنها اثبات اعجاز قرآن و در نتيجه اثبات حقانيت نبىمكرم اسلام و صدق قرآن است كه مىتوند دين عيسى و معجزات و انجيل او را به نحوى شايسته احيا كند و گرنه هيچ دليل قانع كننده تاريخى حتى بر وجود عيسى عليه السلام وجود ندارد. (26) شبهه 8
در دين اسلام آزادى بيان و گفتوگو وجود ندارد و كسى در ميان مسلمانان - چه از خود آنان و چه از اديان ديگر - جرات آن را ندارند كه بر خلاف عقايد آنان مطلبى ابراز نمايد. به خلاف ساير اديان كه هر چه مىخواهند مىنويسند و از كسى اذيتى به آنها نمىرسد. فاضل نراقى در جواب به اين شبهه كه بىانصافى را به نهايت رسانده با شرح صدرى كه از شاخصههاى عالمانى چون او است مىگويد: «اگر كسى را شبهه بوده باشد و در صدد تحقيق حق باشد، مطلقا كسى را بر او سخنى نيست و بسيار مجادلات و مباحثات در اين خصوص اتفاق افتاد... و هميشه علماى اهل كتاب با علماى مسلمين بلكه ائمه ايشان مجامع و محافل چيدهاند و مباحثات راسالجالوت و جاثليق و ابنابىالعوجاء و عبدالله بن مقفع باائمه طاهرين مشهور و معروف در كتب مسلمين است» . (27) براى تاييد و كمك به جناب نراقى به جاست كه به سخن دو نفر از مستشرقين مسيحى در مورد آسانگيرى و سماحت اسلام اشاره گردد: «فانسان مونيته» استاد ادبيات عرب و تاريخ اسلام در دانشگاه پاريس، در اين باره مىگويد: «دين اسلام چون دين فطرت است، بيشترين جاذبه را دارد و بيشترين تسامح را نسبتبه اديان ديگر از خود نشان مىدهد» . (28) «گوستاو لوبون» نيز مىنويسد: «محمد صلى الله عليه و آله وسلم، با يهود و نصارى بسيار مسامحه مىكرد... اسلام به دليلآن كه دين عدل و احسان و حكمت و مساوات است، گسترش پيدا كرد... سهولت در اسلام، در هيچ دينى سابقه ندارد» . (29) شبهه 9
اگر محمد صلى الله عليه و آله وسلم فرستاده و رسول خدا است پس چگونه نامى از او در كتابهاى انبياى سلف وجود ندارد؟ ! ملا احمد به اين شبهه ابتدا پاسخى حلى و سپس جوابى نقضى مىدهد. 1. حلى
نراقى مىگويد: «گويا اين شخص نصرانى يك نظر به كتب انبياى سلف نكرده يا چنين تصور كرده كه علماى اسلامى را خبرى از كتب انبياى سلف نيست و گر نه ما در اين كتاب، بيش از بيستشاهد از كتب انبياى سلف را ذكر نموديم به نوعى كه با وجود هزاران تحريف كه در برخى از آنها واقع شده، منصف را شك و شبههاى باقى نمىماند» . (30) ما در اين جا تنها به يك مورد از موارد متعددى كه ملااحمد در بخش اول كتاب «سيف الامة» ذكر كرده است، بسنده مىكنيم. وى در صفحه 88 (نسخه خطى) «سيف الامة» مىنويسد: «در سفر اول تورات (31) خداى تعالى خطاب به حضرت ابراهيم خليل الرحمن مىفرمايد: اى ابراهيم از بابت اسماعيل اجابت كردم تو را. اينك برومند و بزرگوار و بسيار كردم او را به سبب ماود (يعنى احمد صلى الله عليه و آله وسلم) و از آن به هم رسند دوازده امير كه پيشوا باشند بر قوم عظيمى. ... ظاهر آن است كه مراد از دوازده نفر، ائمه اثنى عشر - عليهم صلوات الله - باشد» . ملااحمد به جز اين مورد، شصتشاهد ديگر نيز از كتابهاى عهد عتيق و جديد را ذكر مىكند كه يا تصريحا و يا تلويحا دلالتبر نام رسول اسلام دارند. (32)2. نقضى
نراقى در نقض استدلال «مارتين» اين چنين پاسخ مىدهد: اگر نبودن نام رسول اسلام در كتابهاى پيامبران گذشته دليل نفى نبوت او شمرده مىشود، براى نفى نبوت عيسى عليه السلام دلالت اين امر اقوى و اتم خواهد بود; زيرا در هيچ يك از كتابهاى گذشته نامى از عيسى عليه السلام به طور مشخص برده نشده است. بله، فقط در تورات آمده است كه «ماشيخ» خواهد آمد - كه مراد از آن مسيح است - و يهود درباره معناى آن اختلاف كردهاند. و از كتابهاى لغت «عبرى» و «سفر سوم» تورات [سفر لاديان] و «مزامير» زبور برمىآيد كه هر پيغمبرى را «مسيح» گويند; و لذا دلالت «ماشيخ» بر عيسى عليه السلام آشكارتر از دلالت كتابهاى مقدسه بر پيغمبر اسلام نيست; پس اگر از اين راه نبوت محمد صلى الله عليه و آله وسلم نفى مىشود، مسلما به طريق اولى نبوت عيسى هم نفى خواهد شد. (33)شبهه 10
مسلمانان مىگويند كه كتابهاى انبياى سلف تحريف شده است; ولى اين حرف، صرف ادعا است و بايد نمونههاى تحريف اثبات گردد. فاضل نراقى براى پاسخ دادن به اين مطلب چندين مورد از نقض هايى را كه در اناجيل وجود دارد، متذكر مىگردد و در مورد انجيل واقعى مىنويسد: «در فصل دوم انجيل مرقس ثبت است كه يحيى بعد از آن كه مردم را غسل مىداد، بشارت به عيسى داد و گفت: ايمان بياوريد به انجيل. حال مىپرسيم كه كو آن انجيل كه يحيى امر به ايمان آوردن به آن كرد؟ اين اناجيل كه بعد از عيسى نوشته شده، در آن حكمى نيست كه محتاج به ايمان آوردن باشد بلكه وقايع عيسى است و آنها را «حواريون» سى - چهل سال بعد نوشتند و اگر مراد يحيى، اين اناجيل بود به لفظ مفرد نمىفرمود كه به انجيل ايمان بياوريد بلكه مىفرمود به اناجيل ايمان آوريد. پس معلوم است كه انجيل واقعى از ميان رفته است» . (34) ملا احمد براى اثبات تحريف عهد عتيق به سخنى از خود «مارتين» استناد مىكند كه در آخر رسالهاش مىگويد: يهود تورات را به ميل و خواستخود كامل كردند و اين عين تحريف است. (35) ملا محمد مهدى نيز در كتاب «انيس الموحدين» به برخى از تحريفهاى كتاب مقدس پرداخته است. وى در بيان هفتمين صفت از صفات سلبيه خدا مىنويسد: «هفتم از صفات سلبيه آن است كه خداى تعالى در چيزى حلول نمىكند هم چنان كه نصارى مىگويند كه خدا در حضرت عيسى حلول كرده است; زيرا كه اين غايت نقص است» . (36) علاوه بر آن چه فاضلين فرمودند، درباره وجود انواع تناقضها و تحريفها در كتابهاى مقدس و نسبتهاى ناروا به رسولان الهى جاى هيچ شبههاى را مبنى بر اين كه كتابهاى مقدس تحريف شده هستند باقى نمىگذارد» . (37) شبهه 11
آياتى در قرآن وجود دارد كه دلالتبر اين دارد كه پيامبر اسلام هم مرتكب معصيت مىگشته است. نظير آيات 2 و 3 سوره انشراح: «و وضعنا عنك وزرك الذى انقض ظهرك» كه مفسران مىگويند مراد از «وزر» عبارت است از ذنوبى كه او در جاهليت و بعد از آن دچارش گشته است. ملااحمد در پاسخ، غفلت نويسنده مسيحى را از تمايز معناى عرفى و لغوى «وزر» يادآور مىشود و مىگويد كه بسيارى از عوام «وزر» را برگناه اطلاق مىكنند، و حال آن كه «وزر» در لغت عرب به معناى ثقل و سنگينى است، و مفسران درباره تفسير اين ثقل و سنگينى سخنان مختلف دارند. برخى مراد از آن را مقهور بودن رسول اسلام و اصحاب آن حضرت در ميان كفار دانستهاند و برخى آن را بار سنگين نبوت تلقى كردهاند و برخى سنگينى جنگ دانستهاند. نراقى در اين بخش، برخى آيات ديگرى را كه «مارتين» براى اثبات عدم عصمت رسول اسلام به آنها استناد مىكند پاسخ مىدهد كه فرصت ذكر آنها در اين جا وجود ندارد. (38) شبهه 12
نويسنده مسيحى در ادامه حملات خود به اعتقادات اسلامى، كار را به بىشرمى مىرساند و مدعى مىشود كه محمد صلى الله عليه و آله وسلم [نعوذ بالله] تمامى احكام دين را موافق خواهش نفسانى خود قرار داد و چون خواهش بسيارى بر زن داشت و مىگفت: «ان الله جعل لذتى فى النساء و الطيب» فلذا براى خود نه زن مقرر كرد و براى ديگران چهار زن. (39) وى داستان «زينب بنت جحش» را براى نمونه يادآور شده و مدعى مىشود كه محمد صلى الله عليه و آله وسلم چون عاشق وى شده بود موانع اين وصلت را با يك آيه رفع نمود. نراقى در برابر اين ياوهگويىها باز عنان منطق و استدلال را رها نمىكند و با بيانى شيوا و متين مىنويسد: «چگونه آن جناب دين را تابع خواهش نفسانى خود قرار داده و حال آن كه هيچ پيغمبرى در راه خدا اين قدر رياضت نكشيد كه او كشيد. او هرگز بر بستر نخوابيد و نان گندم نخورد و زينت دنيا را بر خود و اهل بيتخود حرام ساخت و شبها نمىخفت و تا به صبح به عبادت ايستاد تا پاهاى مبارك او ورم كرد. آيا كسى كه تابع هواى نفس خود باشد چنين رفتار مىكند؟ ! اما آن چه رسول اكرم بر ديگران حرام كرد، بيش از چهار زن به عقد دايم بود، ولى «متعه» را بر ايشان به هر قدر خواهند حلال نمود و در استيفاى لذت ميان زن دايمى و متعه تفاوت نيست. فرقى كه هست در مورد عدالت ميان آنان و اداى حقوق ايشان است; چون زن دايمى را حقوق بسيار است» . (40) درباره داستان «زينب بنت جحش» هم ملا احمد پس از آوردن روايات متعددى كه در اين زمينه وارد شده، مىنويسد: بنابر رواياتى كه ذكر شد «زينب» با «زيد بن حارثه» اختلاف داشتند و «زيد» قصد طلاق وى را داشت و رسول الله او را منع كردند; ولى زيد در هر صورت او را طلاق داد و رسول اكرم با وى ازدواج كردند به چند دليل: 1. زينب دختر عمه آن حضرت بود و حضرت او را به همسرى وى درآورده بود و حضرت مىخواستبا اين ازدواج، عار طلاق «زينب» را پاك كند. 2. حضرت با او ازدواج كرد تا يكى از سنتهاى غلط جاهلى را بشكند كه «زن فرزند خوانده، حكم زن فرزند را دارد» . (41) شبهه 13
قرآن بلاغت ندارد، چون نظم و ترتيب ندارد و تكرار مكررات در آن بسيار مشاهده مىشود و معانى بديهى بسيار و قصههاى بىفايده در آن بسيار است; قصههايى كه در تورات و انجيل و ديگر كتابهاى يهود و نصارا نيز قبلا ذكر شده است. فاصل نراقى در ابتدا ناآشنايى «مارتين» را با لغت عربى گوشزد مىكند و يادآور مىشود كسى كه معناى «وزر» را نمىداند، او را چه رسد به اين كه پيرامون فصاحت و بلاغت قرآن اظهار نظر كند و حال آن كه موافق و مخالف و محب و معاند در اطراف عالم اعتراف به غايت فصاحت و بلاغت آن كردهاند. سپس ملااحمد در پاسخ به شبهه مذكور به تفصيل بحث را بسط مىدهد: (42)
الف) عدم ترتيب
گاهى بلاغت، عدم ترتيب را مىطلبد و قرآن چون به تدريج نازل شد و هر از گاهى به اقتضاى زمان و مكان و موضوعى، آيهاى فرود مىآمد، از اين قبيل است. ب) تكرار
همين تكرار خود يكى از مقتضيات اعجاز است; زيرا قرآن واقعهاى را ذكر فرموده، آن گاه از مخالفان مثل آن را خواستار مىشود، و خصم تلاش و كوشش بسيار مىكند، ولى نمىتواند آن واقعه را همانند آن چه قرآن آورده، ارائه دهد و قرآن همان واقعه را به عبارت ديگر - باز به بيان شيواتر و دلنشينتر - تكرار مىكند. آيا اين كار بر اعجاز قرآن دلالت ندارد؟ از سوى ديگر، در كتاب مقدس هم تكرار به وفور يافت مىشود. براى نمونه داستان وارد شدن «ابراهيم» و «ساره» در مصر، كه دو بار به صورت طولانى و مفصل در «سفر اول» تورات تكرار شده است. گذشته از آن كه برخى الفاظ كه با همان لفظ و همان معنا تكرار شدهاند مثل «فباى آلاء ربكما تكذبان» (43) به انگيزه تاكيد و بازگو نمودن و وانمودن مطلبى مهم است.ج) بداهت معانى
اين كه آيات قرآن نزد همه كس بديهى است، مطلبى است نامعلوم. از سوى ديگر، عموم فهم؟ اعجاز اقتضا دارد همه كس معانى آن را بفهمند تا نكتههاى دقيق و ظريف فصاحت و بلاغت آن را به دست آورد; از اين رو، نبايد در آن پيچيدگى و ابهام وجود داشته باشد.د) كثرت قصههاى بىفايده
اولا در قرآن هر داستانى كه آمده در آن پندها و نكتههاى دقيق بسيار و حكم و نصايح و مصالح و مواعظ و بينات بىشمار گنجانده شده است و غرض صرف نقل حكايت نبوده است. ثانيا، قرآن تنها براى يك قوم و طايفهاى يستبلكه رسالتى جهانى دارد; پس براى كسانى كه از تورات و انجيل آگاهى ندارند، هم چون مشركان عرب و كل عجم، وجود حكايات در آن بسيار ثمربخش است. گذشته از آن كه كتاب مقدس سرشار از تحريف گشته است و وجود قصص در آن وقتى مفيد و كافى مىنمود كه آن كتابها تحريف شده نباشند; و لذا قرآن به اصلاح و بازنويسى آن قصص نيز پرداخته است. جا دارد، در پايان اين مقاله به چند شبهه هم از كتاب «انيس الموحدين» عالم گران قدر ملا مهدى اشارهاى كنيم. ملا مهدى اين كتاب را كه حاوى اصول عقايد استبراى عامه نوشته است. وى در مقدمه كتاب اين چنين آغاز مىكند: «از جمله مسائل مورد اتفاق شيعه دوازده امامى اين است كه بر هر شخصى واجب استبه اصول پنجگانه و به صفات كمال الهى و صفات سلبى علم داشته باشد و منشا آن دليل و برهان باشد نه تقليد; از اين رو، به خاطرم رسيد كه رسالهاى در اثبات مطالب مذكور با عبارتهاى واضح بنگارم تا همه از آن بهرهمند شوند» . (44) «آيت الله قاضى طباطبايى» نيز در وصف اين كتاب مىنويسد: «اين كتاب مشتمل بر اعتقادات حقه اماميه است كه از قلم بزرگترين عالم فقيه و حكيم و محقق عظيم الشان كه عموم اماميه اتفاق بر جلالت وى از هر جهت دارند تراوش نموده است... اين كتاب نفيس بهترين كتاب در بيان عقايد صحيحه حقه است كه با ذكر دليل و بيان برهان تاليف شده است» . (45) نراقى در اين كتاب به فراخور برخى عقايد، پارهاى از شبهات را نيز مطرح مىكند و پاسخ مىدهد. ما در اين مقاله، دو شبهه از شبهه هايى را كه ملا مهدى پاسخ داده است، مرور مىكنيم:شبهه 14
چرا طريقه الهيه بر آن قرار گرفته است كه در يك عصر پيغمبرى بفرستد و بعد از او اوصياى او را برگزينند تا زمان پيغمبرى ديگر فرا رسد كه او همان انبياى اولوالعزم باشد؟ سبب چيست كه بعد از هر پيغمبرى، پيغمبر ديگر را مبعوث نمىكند كه احتياج به امام مطلقا نباشد؟ ملامهدى براى زدودن اين شبهه اين چنين پاسخ مىدهد: «هر گاه دين هر پيغمبر لاحق، ناسخ و مخالف دين پيامبر سابق باشد، لازم مىآيد كه هميشه در عالم فساد و هرج و مرج و قتل و جدال در ميان مردم باشد... و لازم مىآمد كه تا مردم مىروند به يك دين و شريعتى قرار گيرند و احكام و شرايع را فراگيرند، آنها را به دين و شريعتى ديگر و آيين و طريقتى علىحده امر نمايند و در اين صورت هرگز دينى استوار و محكم نخواهد شد و مردم را ملكه و رسوخ در يك قسم از طاعات و كمالات به هم نخواهد رسيد و.. . اين مخالف صلاح نظام عالم است» . (46) شبهه 15
هرگاه صلاح نظام عالم در آن باشد كه هميشه حجتى از خدا در زمين باشد - و بدون او لطف محض و فيض مطلق نباشد - اين در وقتى صورت مىگيرد كه آن حجت ظاهر و هويدا باشد تا رتق و فتق امور بكند; اماهرگاه ظاهر نباشد و مردم توان ادراك خدمت او را نداشته باشند هم چنان كه در امثال اين زمان است، مجرد وجود او چه فايده خواهد داشت؟ در اين شبهه به طورى كه برمىآيد، شبهه مربوط به غيبت امام زمان (عج) است و در زمان حاضر نيز اين شبهه در اذهان بسيارى ديده مىشود. ملا مهدى به اين سؤال چنين پاسخ مىدهد: 1. باعثبر ايجاد انسان معرفتخداوند ديان است و بايد در ميان نوع انسانى كسى باشد كه معرفت الهى - كما هو حقه - از براى او حاصل شده باشد، پس بايد هميشه روى زمين از حجت الهى، كه معرفتى شايسته به ذات الهى دارد; خالى نباشد و لو آن كه آن حجت از ديدگاه مردم غايب باشد. 2. مجرد بودن امام بر روى زمين لطف و فيض است از براى مردم، زيرا كه وجود او بر روى زمين باعث نزول بركات و خيرات است و مقتضى دفع بليات و آفات. و از اين جهت است كه از اهل بيت رسيده است كه اگر روى زمين از حجتخالى باشد هر آينه زمين با اهل آن فرو مىرود. 3. غيبت امام از اكثر مردم است اما جمعى به خدمت او مىرسند و غوامض امور خود را از او تحقيق مىكنند و [اگر] چنان چه جميع مردم اتفاق بر خطا كنند ايشان را به نحوى از آن برمىگرداند. گرچه برآنها معلوم نشود» . (47) نوشته حاضر را با اين توصيه به پايان مىبريم كه اكنون رسالتحوزويان ايجاب مىكند با تاسى از اين الگوهاى گرانقدر، هوشيارانه و دردمندانه نيازهاى زمانه را جستوجو كنند و اقتضاهاى دوران را بشناسند و به منظور پاسخگويى به شبهههاى بسيار جوانان، پژوهشها و مطالعات خود را سامان دهند. اين مهم وقتى محقق مىگردد كه حوزويان با زبان روز و قلم نوين به خوبى آشنا و بهرهمند گردند. آن چه بسيار اميد دهنده و نويدبخش است اين است كه امروزه حركتهاى جدى و گامهاى اساسى در اين زمينه در متن حوزه آغاز شده است. كتابنامه
1. قرآن كريم. 2. آشنايى با اديان بزرگ، حسين توفيقى، قم (مؤسسه فرهنگى طه و مركز جهانى علوم اسلامى) چاپ سوم، زمستان 79. 3. اصول كافى، محمد بن يعقوب كلينى، تهران (انتشارات اسلاميه، 1388 ه ق) . 4. انيس الموحدين، ملا محمد مهدى نراقى، ترجمه قاضى طباطبايى، تبريز، بى نا، 1394 ه ق. 5. بحار الانوار، محمد باقر مجلسى، تهران: انتشارات اسلاميه. 6. حضارة العرب، گوستاو لوبون، بيروت (دار احياء التراث العربى، 1979 م) . 7. سيف الامه و برهان المله، ملا احمد نراقى، چاپ سنگى، 1330 ه ق. 8. كتاب مقدس، بى جا (انجمن كتاب مقدس ايران) بى تا. 9. كلام مسيحى، توماس ميشل، ترجمه حسين توفيقى، قم (مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب)، چاپ اول، 1377 ش. 10. ويژه نامههاى كنگره فاضلين نراقى، به كوشش سيد محمد رضا حسينى، شمارههاى اول (بهار 1379)، دوم (زمستان 1379) و سوم (سال 1380) . 1. اصول كافى، ج 1، باب العقل و الجهل، ح 29; و نيز بحارالانوار، ج 71، ص 307. 2. ويژهنامه كنگره فاضلين نراقى، ش 2، مصاحبه با آيت الله استادى، ص 9. 3. نظير اين مسئله در زمان معاصر، كارى بود كه حضرت امام خمينى رحمه الله انجام دادند كه در پاسخ به كتاب «اسرار هزار ساله» ، كتاب متقن «كشف الاسرار» را به زبان فارسى نگاشتند. زمانى كه ايشان از اساتيد حوزه قم به شمار مىآمدند. 4. ويژه نامه كنگره فاضلين نراقى، ش 3، نگاهى گذرا به زندگى ملامحمد مهدى نراقى، سيد محمد رضا حسينى، ص 36. 5. سيف الامه و برهان المله، ملا احمد نراقى، صفحات 41 و 84- 85 و 141 و نيز ر.ك: ويژه نامه كنگره، ش 3، فاضلين نراقى و مقتضيات زمان، سيد محمد رضا حسينى، ص 3. 6. ر.ك: سيف الامه، ص 88، و ص 235- 236. 7. سوره نجم، آيه 9. 8. ر.ك: سيف الامه، (نسخه خطى)، ص 142. 9. انجيل متى، باب %، ص 35. 10. براى نمونه ر.ك: انجيل مرقس، باب 16، ص 19. 11. ر.ك: سيف الامه، ص 150- 151. 12. همان، ص 150- 156 و 162. 13. همان، ص 159. 14. سوره روم، ايات 1 و 2. 15. سوره نور، آيه 55. 16. سيف الامه، ص 179- 180. 17. همان، ص 180- 195. 18. سوره اسراء، آيه 59. 19. سوره انعام، آيه 109. 20. سيف الامة، ص 209. 21. ر.ك: انجيل متى، باب 12، ص 38- 40; و باب 16، ص 1- 4; و نيز انجيل مرقس، باب 8، ص 11- 12. 22. سيف الامة، ص 211- 212 (با اندكى تلخيص و تصرف) . 23. براى مطالعه تفصيلى، ر.ك: سيف الامة، ص 223- 228. 24. مسيحيان معتقدند كه اناجيل با الهام الهى نگارش يافتهاند; ولى بر اين مدعا هيچ دليلى اقامه نمىكنند. ر.ك: كلام مسيحى، توماس ميشل، ترجمه حسين توفيقى، ص 43 و نيز ص 51. 25. سيف الامة، ص 229- 232. 26. ر.ك: آشنايى با اديان بزرگ، حسين توفيقى، ص 136. 27. سيف الامة، ص 233 (با اندكى تلخيص و تصرف) . 28. ر.ك: حاضر العالم الاسلامى، فانسان مونيته، ص 104. 29. حضارة العرب، گوستاولوبون، ص 155- 159. 30. سيف الامه، ص 235- 236 (با اندكى تلخيص و تصرف) . 31. سفر پيدايش، باب 17، ص 20. 32. سيف الامة، ص 89- 130. 33. همان، ص 236. 34. همان، ص 237، 238 (با اندكى تلخيص و تصرف) . 35. نمونهاى از آن تحريفها آن است كه در آخر تورات آمده است كه موسى در فلان سال از دنيا رفت. حال بايد سؤال كرد كه اگر اين كتابى است كه بر موسى نازل شده چطور مىگويد كه موسى در فلان سال از دنيا رفت؟ ! 36. انيس الموحدين، ملا محمد مهدى نراقى، ص 67. 37. به نمونه هايى از آن در ذيل اشاره مىشود: الف) شراب خوردن و عريان شدن حضرت نوح و به تماشا نشستن فرزندانش. (سفر پيدايش، باب 9); ب) نسبتشرابخوارى دادن به لوط و همبستر شدن حضرت لوط با دو دخترش (سفر پيدايش، باب 19); ج) دستور قتل زنان و كودكان و زنده نگاه داشتن دختران باكره از سوى حضرت موسى (سفر اعداد، باب 31، ص 14- 19); د) كشتى گرفتن يعقوب با خدا (سفر پيدايش، باب 32، ص 24- 32); ه) نسبت زنا به حضرت داود (كتاب دوم سموئيل، باب 11، ص 4- 5; و) نسبتشرابخوارى دادن به عيسى در اناجيل. 38. براى مطالعه تفصيلى ر.ك: سيف الامة، ص 247- 252. 39. نظير اين شبهه را مستشرقى ديگر به نام «ژان آندره مور» در كتاب «رد بر دين محمد» طرح كرده است. 40. سيف الامة، ص 258- 259 (با اندكى تلخيص و تصرف) . 41. همان، ص 260- 262. 42. همان، ص 272- 268. 43. اين آيه در سوره الرحمن، سى و يك بار تكرار شده است. 44. انيس الموحدين، ص 23- 24 (با اندكى تلخيص و تصرف) . 45. همان، مقدمه شهيد قاضى طباطبايى، ص 19. 46. همان، ص 105- 106. 47. همان، ص 107- 109 (با اندكى تلخيص) .