مبارزات ائمه عليه السلام در برابر حكام اموى(2)
على اكبر رضائى 2 - موضعگيرى فرهنگى
يكى از شيوههاى مبارزه امامان معصوم عليهم السلام با دستگاه خلافتبنىاميه فعاليتهاى فرهنگى و علمى آنها بود. امام باقر و امام صادق عليهم السلام با تشخيض درست زمان و ژرف نگرى، به موضع گيرى در برابر افكار و سياستهاى امويان، پرداختند. هر چند امام حسن(ع) نيز، پس از صلح با معاويه، به مدينه هجرت فرمود و در آنجا به نشر احكام شريعت و تبيين معارف اسلام پرداخت; اما شكوفايى فرهنگ اسلام و عقايد شيعه در سالهاى امامت امام باقر و امام صادق عليهم السلام آشكار شد. روزگار امامت آن دو امام بزرگوار داراى چند ويژگى مهم بود: 1 - امامت امام باقر و امام صادق عليهم السلام با اوج ستمها و شهوترانى هاى امويان و استفادههاى نارواى آنها از بيتالمال مسلمانان مصادف شد. خشونتخلفاى اموى در اين دوره در برخورد با امت اسلامى، بويژه شيعيان و فرزندان پيامبر(ص)، از حاكمان پيشين كمتر نبود. شدت اختناق و بيداد چنان بود كه خلفا آشكارا به دشمنى با آل محمد(ص) مىپرداختند، موج دستگيرى و شكنجه به راه افتاد و زندانها از آل محمد(ص) آكنده شد. كمترين ستمى كه به فرزندان و نوادگان پيامبر(ص) روا مىداشتند، حذف نامهاى آنها از ديوان بيتالمال بود. 2 - با گذشت نزديك به يك قرن از وفات پيامبر گرامى اسلام، نسل جديدى از مسلمانان به وجود آمد كه از احكام اسلام و عقايد درست دين آگاهى نداشت. حدود 60 سال از خلافت امويان مىگذشت و تلاشهاى آنها در محو آثار دين و ايجاد شبهات اعتقادى در ميان نسل جديد به بار نشسته بود. 3 - تجربه تاريخ نشان مىداد كه امامان معصوم عليهم السلام بتقريب در هيچ يك از دوران گذشته از حمايتحقيقى و جوانمردانه مردم برخوردار نبودند. (1) بر اين اساس، مبارزه نظامى و بهرهگيرى از شمشير براى از بين بردن ستم و ايجاد فرهنگ اسلام ناب محمدى صلى الله عليه و آله در جامعه ناممكن مىنمود. از سوى ديگر امام صادق(ع) در دوران امامتخويش با موج تنشهاى اجتماعى و قومى ميان قبايل رو به رو بود: بويژه درگيريهاى ميان بنى عباس و بنى اميه كه سرانجام به فروپاشى خلافت امويان انجاميد. در اين موقعيت امام باقر و امام صادق عليهم السلام در مسير ايجاد فرهنگ درست اسلامى و اعتقادات درست دينى كوشيدند.امام صادق(ع) دوران پدر بزرگوارش را چنين معرفى مىكند: «شيعه، در زمان وى، احكام و مناسك حج و حلال و حرام خود را نمىشناخت و آن حضرت آنچه شيعيان نياز داشتند، بيان فرمود.» (2) امام باقر و امام صادق عليهم السلام براى رسيدن به اين هدف حوزههاى علمى بر پا كردند و به تربيتشاگردان پرداختند; شاگردانى كه بسيارى از آنها چراغ هدايت مردم شدند. فقه، كلام و بسيارى ديگر از علوم ائمه عليهم السلام از اين مجرا به درياى قلوب دانش پژوهان و شيفتگان معرفت راه يافت و انسانهاى بىشمارى را به بهشت رستگارى رهنمون شد. آن دو امام بزرگوار همگام با تكميل كاستيهاى علمى، فرهنگى و اعتقادى شيعه، پيروانشان را از همكارى با امويان و دخالت در امور حكومتى باز مىداشتند. 3 - موضع گيرى سياسى
پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله رسالتخويش را در غدير خم به اوج رسانده، دين را كامل كرد و خداوند مهر تائيد بر آن زد. آن حضرت پذيرش ولايت علوى را تنها راه نجات و رستگارى امت دانست. كسانى كه در غدير حضور داشتند بر اين باور بيعت كردند; اما پس از وفات حضرت رسول صلى الله عليه و آله بيعتشكستند و براى جانشينى پيامبر طرحى ننگين ريختند. شوراى سقيفه، بر خلاف نظر پيامبر، ابوبكر را بر مسند خلافت نشاند. پس از او نيز صلاحيت على(ع) براى شورا آشكار نشد و جهل مركب، عقولشان را تسخير كرد. سرانجام، بعد از خلافت عثمان، كسى شايستهتر از امام(ع) يافت نشد. ناتوانى صحابه در هدايت امت اسلامى و پاسخگويى به نيازهاى جامعه، انديشمندان را بر آن داشت تا از درياى علوم علوى بهره گيرند براى التيام زخمهاى ستمديدگان دست نياز به سوى عدالت وى دراز كنند. بدين ترتيب، عطش جامعه به برقرارى عدالت اجتماعى سبب پذيرش خلافت على(ع) شد و حضرت با شرايطى بدين خواست پاسخ مثبت داد; ولى دريغ كه وقتى خورشيد عدالت و ستم ستيزى على(ع) بر گستره زمين پرتو افكند، بنىاميه علم مخالفتبرافراشت. على(ع)، كه تاكنون از كينه دشمنان زخمها برداشته بود، از نادانى مردم اندوهگين شد و بر جهل ستمشان اشك ريخت. خطبههاى آن حضرت نشان مىدهد كه وى بنىاميه را آشكارا ستمگر مىخواند و آنها را شايسته حكومت نمىدانست. آن بزرگوار در خطبهاى فرمود: «بنىاميه؟! تو را چه شده است، خداوند هدايتتان نكند. جز ستمگر و نابود كننده فرزندانم و تجاوزگر به حريم حرمتم كسى در بنىاميه نيست. اينان همواره ستم پيشه بوده، بر حرام دنيا طمع مىورزند و در درياى هلاكت و خون شناورند.» (3) و نيز، در خطبهاى ديگر، فرمود: «به خدا سوگند، اگر بنىاميه بر سر كار بمانند، هر حلال را حرام و هر حرامى را حلال مىكنند. هيچ پيمانى استوار نمىماند. هيچ خانه و خيمهاى در آبادى و بيابانى نيست مگر آنكه اين گروه به ستم آن را ويران مىكند و با بدرفتارى مردمانش مىگريزاند. اينان در ستم تا آنجا پيش مىروند كه هميشه دو دسته از مردم گريان باشند; دستهاى كه دين خود را از دست داده و گروهى كه به دنياى خويش نرسيده است ... ممكن است كسى گمان كند كه دنيا چون شترى زانو بسته، در اختيار فرزندان اميه است تا شيرش را به مردم بخورانند يا چون چشمهاى آميخته است تا مردم را به آبشخور آن كشانند; نه تازيانهشان از مردم برداشته مىشود و نه شمشيرشان. اين چيزى جز پندار نادرست و دروغين نيست. بهره بنىاميه از خوشى چندان است كه لختى شيرينى را در كام كشند و سپس يكباره برونشان اندازد.» (4) آن حضرت نگرانى از آينده امت اسلامى در حكومت امويان را چنين بيان مىفرمايد: «فتنه بنىاميه ترسناكترين فتنههاست، آشوبى سردرگم و تار. حكومت آنان بر همه مردم است و آزارشان دامنگير دين باوران. به خدا سوگند، پس از من فرزندان اميه را براى خود اربابان بدى خواهيد يافت; چون ماده شتر پير و بدخويى كه با دستبر زمين كوبد، با پا لگد زند و با دهان گاز مىگيرد و نمىگذارد شيرش را بدوشند. پيوسته با شما چنين كنند تا از شما جز آن كه به آنها سودى مىرساند يا زيانى از آنان دفع مىكند، كسى باقى نماند. بلاى آنان با چهرهاى زشت و ترسآور و ظلمتى همسان تاريكى عصر جاهليتبر سرتان فرود مىآيد و نور هدايت در آنان آشكار نيست.» (5) گفتار امام(ع) نشان مىدهد كه، از نظر امام(ع)، وجود بنىاميه در راس حكومت و صحنه سياسى جامعه براى اسلام و مسلمانان خطرناك و زيانآور بود. بر اين اساس، وقتى آن حضرت به خلافت ظاهرى رسيد تقريبا همه افراد بنىاميه را، كه از طرف خلفاى پيشين بر مناطق مختلف حكومت مىكردند، از صحنه سياسى بر كنار كرد و به جاى آنان صالحان را فرماندار ساخت. البته فرزندان اميه، در برابر اين اقدام، خاموش نماندند; به كارشكنى پرداختند و مقدمات نبرد صفين را آماده كردند. امام حسن(ع) نيز با حضور بنىاميه در صحنه سياسى جامعه اسلامى مخالف بود. صلح آن حضرت با معاويه هرگز به معناى موافقت و همراهى با بنىاميه نبود; زيرا چنانكه در سخنان حضرتش ديده مىشود، صلح وى پيامد ستمپيشگى بنىاميه و عدم درك صحيح مردم از مسائل اجتماعى و سياسى بود. آن حضرت بارها فرمود: اگر ياورى داشتم، خلافت را به معاويه واگذار نمىكردم; و صلح من تنها براى حفظ جامعه اسلامى از خونريزى و برادركشى و پاسدارى از اسلام است. پس از آنكه معاويه به خلافت رسيد، در مجلسى، كه امام حسن(ع) نيز حضور داشت، گفت: چون حسن بن على مرا شايسته خلافت ديد و خود را سزاوار اين كار نيافت، با من بيعت كرد و خلافت را به من وانهاد. پس از او، امام حسن(ع) بر منبر قرار گرفت و بعد از سپاس خداى تعالى و يادآورى آيه مباهله و وقايع آن فرمود: معاويه گمان مىكند من او را شايسته خلافت مىدانم و خودم را براى اين كار سزاوار نمىبينم. او دروغ مىگويد. چنانكه در كتاب خدا و گفتار پيامبر آمده است، ما از خود مردم به آنها سزاوارتريم. پس از رحلت پيامبر(ص)، ما اهل بيت مظلوم واقع شديم. خداوند بين ما و كسى كه به ما ستم روا داشته، به حق ما تجاوز كرده است، حكم خواهد كرد; كسى كه مردم را بر ما شوراند، ما را از بيتالمال محروم ساخت و فدك را از مادر ما غصب كرد. به خدا سوگند، اگر آن هنگام كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله رحلت فرمود، مردم با پدرم بيعت مىكردند، آسمان و زمين بركتهاى خود را بر آنان فرو مىفرستاد: و تو، اى معاويه و قريش و آزادشدگان و فرزندان آنان در آن طمع نمىكرديد. اى مردم، اگر شرق و غرب جهان را بگرديد، جز من و برادرم فرزندى براى پيامبر نمىيابيد; و من تنها براى دورى از آشوب و رعايت مصلحت امتبا اين شخص بيعت كردم. (6) بدين سبب آن حضرت، پس از امضاى پيمان صلح به مدينه هجرت فرمود و در آنجا به افشاى ماهيتبنىاميه و نشر ديدگاههاى سياسى - فرهنگى خود پرداخت. وجود امام حسن(ع) حتى در مدينه نيز براى خلافتبنىاميه خطرناك بود و گفتار و كردار آن حضرت نقشههاى امويان را خنثى مىكرد. بدين سبب، معاويه نتوانست وجود حضرت را تحمل كند و سرانجام وى را به شهادت رساند. امام حسين(ع) نيز، چون پدر بزرگوار و برادر گرامىاش، با امويان به مبارزه برخاست و ماهيت ضد دينى آنها را افشا كرد. آن حضرت خلافت را حق مسلم خاندان پيامبر(ص) مىدانست و از آن دفاع مىكرد. امام(ع)، در نامهاى كه براى سران بصره فرستاد، فرمود: «خداوند حضرت محمد(ص) را به رسالتبرگزيد، او نبوت را شرافتبخشيد و آنگاه كه رسالتخويش به پايان رساند، وى را به سوى خود خواند. ما اهلبيت وصى و وارث او هستيم. براى جانشينى پيامبر(ص) از ديگران شايستهتريم. هر چند زمانى براى حفظ انسجام و يگانگى مسلمانان سكوت كرديم; ولى به اين حق، از كسانى كه آن را در دست گرفتهاند، سزاوارتريم. من شما را به پيروى از كتاب خدا و سنت پيامبر(ص) دعوت مىكنم; زيرا امروز سنت پيامبر(ص) مرده، بدعت در دين آشكار شده است.» (7) آن حضرت، در ميان ياران خود و سربازان حر بن يزيد، چنين فرمود: «اى مردم، اگر تقوا پيشه كنيد و بدانيد كه حق از آن كيست، رضايتخدا را به دست آوردهايد. ما اهل بيت پيامبر(ص)، از كسانى كه بىهيچ حقى ادعاى خلافت مىكنند و با شما دشمنى مىورزند و ستم روا مىدارند، به ولايت و لافتشايستهتريم.» (8) تحليل امام(ع) از جامعهاى كه بنىاميه بر آن فرمان مىراند، بسيار دقيق و روشن است، آن حضرت در خطبهاى فرمود: «الا ترون ان الحق لايعمل به و ان الباطل لايتناهى عنه.» آيا نمىبينيد كه به حق عمل نمىشود و از باطل جلوگيرى نمىگردد. (9) آن بزرگوار همچنين فرمود: «بدانيد كه بنىاميه اطاعتخداى رحمان را به اطاعتشيطان عوض كرده است. تظاهر به فساد كرده و حدود الهى را تعطيل ساخته است. آنها به بيتالمال چنگ افكندهاند، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام كردهاند.» (10) امام حسين(ع) امويان را شايسته حكومتبر امت مسلمان نمىدانست و مىفرمود: «سوگند به آن كه جانم در دستان اوست، وظيفه امام عمل كردن به كتاب خدا و عدالت پيشگى و كرنش در برابر حق است. پيشواى امتبايد بر اساس فرمان خدا عمل كند.» (11) موضعگيرى سياسى امام سجاد(ع) از ويژگى خاصى برخوردار بود، امامت آن حضرت با خلافت عبدالملك بن مروان و وليد بن عبدالملك همزمان بود. در اين دوره، از نظر امام(ع) زمينه مبارزه نظامى وجود نداشت; زيرا آن حضرت طعم تلخ بىوفايى مردم را در كربلا چشيده بود و مىدانست جامعه براى دريافت معارف و فرهنگ آمادگى ندارد. در اين موقعيتسيل عقايد ضد دينى جامعه اسلامى را فرا گرفته بود و مردم، بويژه نسل جديد، به احكام و مبانى اسلام پايبند نبودند. امام سجاد(ع)، با تشخيص درست واقعيات جامعه، به ايجاد انگيزههاى معنوى در مردم پرداخت و آنها را به خداترسى و كرنش در برابر معبود يكتا فرا خواند. آن حضرت، در قالب دعا و تضرع و گريه، از سويى فضايى معنوى در جامعه پديد آورد و از سوى ديگر شيوه كومتستمپيشگان بنىاميه را مورد اعتراض قرار داد. آن بزرگوار در يكى از دعاهايش چنين مناجات مىكند: «پروردگارا، دولت و حكومت ويژه خلفا و برگزيدگان توست. آنان كه از سوى تو چنين فرمان داشتند و براى نمايندگىات در زمين از شايستگى برخوردار بودند. تو چنين خواستهاى و اراده تو به هر چه بپيوندد، با مصلحت مطلق و خير محض مقرون است; ولى برگزيدگان پاكدامن و شايسته تو مقهور و مغلوب و مظلوم به سوى تو بازگشتند. [حقوق آنها را پايمال و به آنها ستم شده است] آنها فرمان تو را دستخوش تعطيل و اهمال يافتند، كتابت را متروك و سنتهاى پيامبرت را پايمال ديدند. پروردگارا، بر دشمنان برگزيدگانت و آنان كه به دشمنى اين قوم راضىاند، لعنت و نكبت فرو فرست و پيروان گمراه و سياه كارشان را از درگاه خود دور ساز.» (12) امام باقر(ع) نيز در برابر امويان واكنش نشان داد و هرگونه همكارى با آنها را نفى كرد. جابر بن عبدالله انصارى از امام باقر(ع) پرسيد: مراد از آيه 165 سوره بقره چيست؟ در اين آيه مىخوانيم: و من الناس من يتخذ من دون الله اندادا يحبونهم كحب الله; بعضى از مردم معبودهايى جز خداوند براى خود بر مىگزينند و آنها را چون خدا دوست دارند. (13) امام(ع) فرمود: آنان دوستداران بنىاميهاند كه امويان را پيشواى خود داشتند و امامت كسانى كه خداوند برگزيده بود، نپذيرفتند. اى جابر، به خدا سوگند! مصداق اين آيه پيشوايان ستمگر و طرفداران آنهايند. (14) ابوبصير از آن حضرت درباره كسانى كه در دستگاه حكومتى بنىاميه كار مىكردند، پرسيد. حضرت فرمود: نبايد، حتى به قدر كشيدن قلمى، در دستگاه آنها بود; زيرا مردم به چيزى از دنياى آنان نمىرسند مگر آنكه به همان اندازه دينشان را از دستبدهند. (15) كلينى روايتى در خور توجه از رويارويى امام باقر(ع) با بنىاميه نقل كرده است. او مىگويد: روزى امام باقر(ع) در مسجدالحرام نشسته بود كه از بنىاميه و دولت آنها سخن به ميان آمد. فردى گفت: كاش شما همراه بنىاميه بوديد و حكومت در دستانتان بود. امام فرمود: «ما انا بصاحبهم ولايسرنى ان اكون صاحبهم، ان اصحابهم اولاد الزنا، ان الله تبارك و تعالى لميخلق منذ خلق السموات والارض سنين ولا اياما اقصر من سنينهم وايامهم; با آنها همكارى نمىكنم و همراهى با آنان مرا شادمان نمىسازد. همانا ياران آنها فرزندان نامشروع شمرده مىشوند. وقتى آفريدگار زمين و آسمان را آفريد، روزگارى كمتر از روزگار امويان تقدير نكرد.» (16) امام صادق(ع) نيز، چون پدران ارجمندش، در برابر امويان واكنشى حساب شده نشان داد. چنان روايت مىكند كه يكى از كارگزاران دستگاه اموى نزد حضرت صادق(ع) آمد و گفت: در حكومت منشى ديوان بودم و از اين راه ثروت بسيار به دست آوردم در اين باره چه مىفرماييد؟ حضرت فرمود: اگر بنىاميه كسانى را نمىيافتند كه برايشان بنويسند، لشكريانى گرد آورند، در راه استوارى حكومتشان بستيزند، و در جماعت و دولتشان حاضر شوند، هرگز حق ما اهل بيت را نمىگرفتند; و اگر مردم از آنها كنارهگيرى كنند، حكومتشان پايدار نخواهد ماند. (177) 4 - موضعگيرى نظامى
واكنش نظامى، آخرين وسيله امامان معصوم عليهم السلام در مبارزه با ستم بنىاميه بود. چنانكه گفتيم، برخى از معصومان عليهم السلام ، به سبب موقعيتخاص جامعه، به مبارزه فرهنگى - سياسى مىپرداختند; اما گاهى نيز تنها راه دفاع از ارزشهاى اسلامى واكنش نظامى و استفاده از شمشير بود. وقتى على(ع) به خلافت رسيد، براى اجراى عدالت و پاسدارى از احكام الهى سلاح برگرفت و با قاسطين و مارقين و ناكثين به جنگ پرداخت. آن امام راستين، همه كارگزارانى كه عثمان برگزيده بود، كنار نهاد و در نامهاى از معاويه خواستحكومتشام را رها سازد. معاويه، كه انديشه خلافت در سر مىپروراند، براى رويارويى با امام(ع) به سمت صفين به راه افتاد و سرانجام نبردى سخت منطقه صفين را در اضطراب و خون فرو برد. هر چند در اين جنگ برخى از ياران نزديك امام به شهادت رسيدند، اما بسيارى از سپاهيان معاويه نيز تن به خاك سپردند و لشكر گمراهان از هم پاشيد. على(ع) بر آن بود تا دينستيزى معاويه را از ريشه بركند، اما نادانى مردم بار ديگر اندوهى گران بر دل حضرت نهاد و طبلهاى بىوفايىشان به صدا درآمد، با نيرنگ معاويه و عمرو بن عاص قرآنها بر نيزه شد و سپاهيان على(ع) در دام تزلزل فرو غلتيدند. بدين ترتيب، حكميتشكل گرفت و حضرت در آرزوى ياورانى هوشمند و معتقد اشك حسرت ريخت. امام حسن(ع) نيز، وقتى خبر حركتسپاه معاويه به سوى عراق را دريافت، لشكرى از مردم كوفه فراهم آورد و به منطقه نخيله رهسپار ساخت. آن بزرگوار به سپاهيانش چنين فرمود: «خداوند جهاد را، با همه سختىاش، به بندگانش واجب ساخت ... شكيبايى پيشه كنيد كه خداوند با صابران است. اى مردم، به آنچه كه دوست داريد دست نمىيابيد مگر آنكه در دشواريها بردبار باشيد. به من خبر دادهاند كه معاويه، براى مقابله با ما، لشكرى سمت كوفه فرستاده است; بنابراين، شما به سوى نخيله - منطقهاى نزديك كوفه در مسير شام - حركت كنيد تا ببينيد و ببينيم كه در اين جنگ چه خواهيم كرد.» (18) البته آنچه در اين بازار خريدارى نداشت، دعوت به ايستادگى در برابر ستم بود. اين بار نيز كوفيان بىوفايى و نادانى خويش را به اثبات رساندند و چون سپاه معاويه به عرصه كارزار رسيد، امام(ع) را تنها گذاشتند. هر چند بىوفايى كوفيان سرانجام امام حسن(ع) را ناگزير به صلح ساخت، ولى حضرت هرگز مخالفتبا ستمگران را رها نكرد. طبرى مىگويد: پس از امضاى پيمان صلح امام حسن(ع) رهسپار مدينه شد. در راه معاويه از وى خواست فرماندهى سپاه وى در جنگ با خوارج را به عهده گيرد. امام فرمود: «به خدا سوگند، تنها براى حفظ خون مسلمانان از نبرد با تو دست كشيدم. از سوى تو به جنگ گسيل شوم؟ هرگز! به خدا سوگند، ستيز با تو از جنگ با خوارج سزاوارتر است.» (19) پس از امام حسن(ع)، رهبرى امتبه اباعبدالله عليه السلام رسيد. آن بزرگوار دريافت كه تنها راه نجات اساس اسلام واكنش نظامى است. پس آماده شهادت شد و حماسه جاودان كربلا را پديد آورد. ترويج فساد و فحشا در جامعه، تحريف اسلام واقعى و ايجاد يك نوع اسلام جديد با ويژگيهاى اموى بخشى از عوامل قيام سومين امام معصوم عليه السلام به شمار مىآيد. آن حضرت پارهاى از عوامل نهضت كربلا را چنين بازگو مىكند: «شما امويان طاغوت امت، بدترين احزاب، تحريف كننده كتاب خدا و از ميان برنده سنت پيامبريد. شما قاتلان فرزندان انبيا شمرده مىشويد; مؤمنان را مىآزاريد و آنان كه شريعت را مورد تمسخر قرار مىدهند، پناه مىدهيد ... اين فرومايه [ابن زياد] و فرزند فرومايه چنان كرده است كه ميان شمشير و خوارى يكى را برگزينم و البته خوارى از ما بسيار دور است; زيرا خدا و پيامبرش و مؤمنان هرگز ذلتپذيرى ما را نمىپسندند. دامنهاى پاك مادران و انديشههاى با غيرت و نفوس شرافتمند پدران روا نمىدارند كه پيروى از دونان را بر شهادت مقدم بداريم. آگاه باشيد، من با اين گروه كوچك و ياران اندك به جهاد با شما آمدهام.» (20) بىترديد بيشتر نهضتهاى بشرى در طول تاريخ مرهون قيام امام حسين(ع) است. قيامهاى زيد بن على(ع) و يحيى بن زيد، و قيامهايى كه به رهبرى برخى از فرزندان امام موسى بن جعفر عليه السلام رخ داد و سرانجام انقلاب شكوهمند ايران اسلامى همگى از آثار نهضتبزرگ كربلاست. 1- الاختصاص، ص24. 2- كافى، ج2، ص20. 3- نهج البلاغه، نامه 32. 4- همان، خطبه 98. 5- همان، خطبه93. 6- تاريخ طبرى، ج5، ص163; الامالى، ج2، ص172. 7- تاريخ طبرى، ج5، ص357. 8- همان، ص402: مقتل الحسين، ص83. 9- شرح الاخبار، ج3، ص150. 10- تاريخ طبرى، ج5، ص403. 11- همان، ص352 و353. 12- صحيفه سجاديه، دعاى 48. 13- بقره، 165. 14- كافى، ج1، ص374. 15-؟ 16- كافى، ج8، ص282. 17- همان، ج2، ص600. 18- حياة الحسن(ع)، ج2، ص72; شرح نهج البلاغه، ج4، ص13. 19- تاريخ طبرى، ج5، ص133. 20- بحارالانوار، ج45، ص8 و9.