مبارزات ائمه علیه السلام در برابر حکام اموی(2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مبارزات ائمه علیه السلام در برابر حکام اموی(2) - نسخه متنی

علی اکبر رضایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مبارزات ائمه عليه السلام در برابر حكام اموى(2)

على اكبر رضائى

2 - موضع‏گيرى فرهنگى

يكى از شيوه‏هاى مبارزه امامان معصوم عليهم السلام با دستگاه خلافت‏بنى‏اميه فعاليتهاى فرهنگى و علمى آنها بود.

امام باقر و امام صادق عليهم السلام با تشخيض درست زمان و ژرف نگرى، به موضع گيرى در برابر افكار و سياستهاى امويان، پرداختند.

هر چند امام حسن(ع) نيز، پس از صلح با معاويه، به مدينه هجرت فرمود و در آنجا به نشر احكام شريعت و تبيين معارف اسلام پرداخت; اما شكوفايى فرهنگ اسلام و عقايد شيعه در سالهاى امامت امام باقر و امام صادق عليهم السلام آشكار شد. روزگار امامت آن دو امام بزرگوار داراى چند ويژگى مهم بود:

1 - امامت امام باقر و امام صادق عليهم السلام با اوج ستمها و شهوترانى هاى امويان و استفاده‏هاى نارواى آنها از بيت‏المال مسلمانان مصادف شد. خشونت‏خلفاى اموى در اين دوره در برخورد با امت اسلامى، بويژه شيعيان و فرزندان پيامبر(ص)، از حاكمان پيشين كمتر نبود. شدت اختناق و بيداد چنان بود كه خلفا آشكارا به دشمنى با آل محمد(ص) مى‏پرداختند، موج دستگيرى و شكنجه به راه افتاد و زندانها از آل محمد(ص) آكنده شد. كمترين ستمى كه به فرزندان و نوادگان پيامبر(ص) روا مى‏داشتند، حذف نامهاى آنها از ديوان بيت‏المال بود.

2 - با گذشت نزديك به يك قرن از وفات پيامبر گرامى اسلام، نسل جديدى از مسلمانان به وجود آمد كه از احكام اسلام و عقايد درست دين آگاهى نداشت. حدود 60 سال از خلافت امويان مى‏گذشت و تلاشهاى آنها در محو آثار دين و ايجاد شبهات اعتقادى در ميان نسل جديد به بار نشسته بود.

3 - تجربه تاريخ نشان مى‏داد كه امامان معصوم عليهم السلام بتقريب در هيچ يك از دوران گذشته از حمايت‏حقيقى و جوانمردانه مردم برخوردار نبودند. (1) بر اين اساس، مبارزه نظامى و بهره‏گيرى از شمشير براى از بين بردن ستم و ايجاد فرهنگ اسلام ناب محمدى صلى الله عليه و آله در جامعه ناممكن مى‏نمود.

از سوى ديگر امام صادق(ع) در دوران امامت‏خويش با موج تنش‏هاى اجتماعى و قومى ميان قبايل رو به رو بود: بويژه درگيريهاى ميان بنى عباس و بنى اميه كه سرانجام به فروپاشى خلافت امويان انجاميد.

در اين موقعيت امام باقر و امام صادق عليهم السلام در مسير ايجاد فرهنگ درست اسلامى و اعتقادات درست دينى كوشيدند.امام صادق(ع) دوران پدر بزرگوارش را چنين معرفى مى‏كند:

«شيعه، در زمان وى، احكام و مناسك حج و حلال و حرام خود را نمى‏شناخت و آن حضرت آنچه شيعيان نياز داشتند، بيان فرمود.» (2)

امام باقر و امام صادق عليهم السلام براى رسيدن به اين هدف حوزه‏هاى علمى بر پا كردند و به تربيت‏شاگردان پرداختند; شاگردانى كه بسيارى از آنها چراغ هدايت مردم شدند. فقه، كلام و بسيارى ديگر از علوم ائمه عليهم السلام از اين مجرا به درياى قلوب دانش پژوهان و شيفتگان معرفت راه يافت و انسانهاى بى‏شمارى را به بهشت رستگارى رهنمون شد.

آن دو امام بزرگوار همگام با تكميل كاستيهاى علمى، فرهنگى و اعتقادى شيعه، پيروانشان را از همكارى با امويان و دخالت در امور حكومتى باز مى‏داشتند.

3 - موضع گيرى سياسى

پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله رسالت‏خويش را در غدير خم به اوج رسانده، دين را كامل كرد و خداوند مهر تائيد بر آن زد. آن حضرت پذيرش ولايت علوى را تنها راه نجات و رستگارى امت دانست. كسانى كه در غدير حضور داشتند بر اين باور بيعت كردند; اما پس از وفات حضرت رسول صلى الله عليه و آله بيعت‏شكستند و براى جانشينى پيامبر طرحى ننگين ريختند.

شوراى سقيفه، بر خلاف نظر پيامبر، ابوبكر را بر مسند خلافت نشاند. پس از او نيز صلاحيت على(ع) براى شورا آشكار نشد و جهل مركب، عقولشان را تسخير كرد. سرانجام، بعد از خلافت عثمان، كسى شايسته‏تر از امام(ع) يافت نشد.

ناتوانى صحابه در هدايت امت اسلامى و پاسخگويى به نيازهاى جامعه، انديشمندان را بر آن داشت تا از درياى علوم علوى بهره گيرند براى التيام زخمهاى ستمديدگان دست نياز به سوى عدالت وى دراز كنند. بدين ترتيب، عطش جامعه به برقرارى عدالت اجتماعى سبب پذيرش خلافت على(ع) شد و حضرت با شرايطى بدين خواست پاسخ مثبت داد; ولى دريغ كه وقتى خورشيد عدالت و ستم ستيزى على(ع) بر گستره زمين پرتو افكند، بنى‏اميه علم مخالفت‏برافراشت.

على(ع)، كه تاكنون از كينه دشمنان زخمها برداشته بود، از نادانى مردم اندوهگين شد و بر جهل ستمشان اشك ريخت. خطبه‏هاى آن حضرت نشان مى‏دهد كه وى بنى‏اميه را آشكارا ستمگر مى‏خواند و آنها را شايسته حكومت نمى‏دانست. آن بزرگوار در خطبه‏اى فرمود:

«بنى‏اميه؟! تو را چه شده است، خداوند هدايتتان نكند. جز ستمگر و نابود كننده فرزندانم و تجاوزگر به حريم حرمتم كسى در بنى‏اميه نيست. اينان همواره ستم پيشه بوده، بر حرام دنيا طمع مى‏ورزند و در درياى هلاكت و خون شناورند.» (3)

و نيز، در خطبه‏اى ديگر، فرمود: «به خدا سوگند، اگر بنى‏اميه بر سر كار بمانند، هر حلال را حرام و هر حرامى را حلال مى‏كنند. هيچ پيمانى استوار نمى‏ماند. هيچ خانه و خيمه‏اى در آبادى و بيابانى نيست مگر آنكه اين گروه به ستم آن را ويران مى‏كند و با بدرفتارى مردمانش مى‏گريزاند. اينان در ستم تا آنجا پيش مى‏روند كه هميشه دو دسته از مردم گريان باشند; دسته‏اى كه دين خود را از دست داده و گروهى كه به دنياى خويش نرسيده است ... ممكن است كسى گمان كند كه دنيا چون شترى زانو بسته، در اختيار فرزندان اميه است تا شيرش را به مردم بخورانند يا چون چشمه‏اى آميخته است تا مردم را به آبشخور آن كشانند; نه تازيانه‏شان از مردم برداشته مى‏شود و نه شمشيرشان. اين چيزى جز پندار نادرست و دروغين نيست. بهره بنى‏اميه از خوشى چندان است كه لختى شيرينى را در كام كشند و سپس يكباره برونشان اندازد.» (4)

آن حضرت نگرانى از آينده امت اسلامى در حكومت امويان را چنين بيان مى‏فرمايد:

«فتنه بنى‏اميه ترسناكترين فتنه‏هاست، آشوبى سردرگم و تار. حكومت آنان بر همه مردم است و آزارشان دامنگير دين باوران. به خدا سوگند، پس از من فرزندان اميه را براى خود اربابان بدى خواهيد يافت; چون ماده شتر پير و بدخويى كه با دست‏بر زمين كوبد، با پا لگد زند و با دهان گاز مى‏گيرد و نمى‏گذارد شيرش را بدوشند. پيوسته با شما چنين كنند تا از شما جز آن كه به آنها سودى مى‏رساند يا زيانى از آنان دفع مى‏كند، كسى باقى نماند. بلاى آنان با چهره‏اى زشت و ترس‏آور و ظلمتى همسان تاريكى عصر جاهليت‏بر سرتان فرود مى‏آيد و نور هدايت در آنان آشكار نيست.» (5)

گفتار امام(ع) نشان مى‏دهد كه، از نظر امام(ع)، وجود بنى‏اميه در راس حكومت و صحنه سياسى جامعه براى اسلام و مسلمانان خطرناك و زيان‏آور بود. بر اين اساس، وقتى آن حضرت به خلافت ظاهرى رسيد تقريبا همه افراد بنى‏اميه را، كه از طرف خلفاى پيشين بر مناطق مختلف حكومت مى‏كردند، از صحنه سياسى بر كنار كرد و به جاى آنان صالحان را فرماندار ساخت. البته فرزندان اميه، در برابر اين اقدام، خاموش نماندند; به كارشكنى پرداختند و مقدمات نبرد صفين را آماده كردند.

امام حسن(ع) نيز با حضور بنى‏اميه در صحنه سياسى جامعه اسلامى مخالف بود. صلح آن حضرت با معاويه هرگز به معناى موافقت و همراهى با بنى‏اميه نبود; زيرا چنانكه در سخنان حضرتش ديده مى‏شود، صلح وى پيامد ستم‏پيشگى بنى‏اميه و عدم درك صحيح مردم از مسائل اجتماعى و سياسى بود. آن حضرت بارها فرمود: اگر ياورى داشتم، خلافت را به معاويه واگذار نمى‏كردم; و صلح من تنها براى حفظ جامعه اسلامى از خونريزى و برادركشى و پاسدارى از اسلام است.

پس از آنكه معاويه به خلافت رسيد، در مجلسى، كه امام حسن(ع) نيز حضور داشت، گفت: چون حسن بن على مرا شايسته خلافت ديد و خود را سزاوار اين كار نيافت، با من بيعت كرد و خلافت را به من وانهاد.

پس از او، امام حسن(ع) بر منبر قرار گرفت و بعد از سپاس خداى تعالى و يادآورى آيه مباهله و وقايع آن فرمود: معاويه گمان مى‏كند من او را شايسته خلافت مى‏دانم و خودم را براى اين كار سزاوار نمى‏بينم. او دروغ مى‏گويد. چنانكه در كتاب خدا و گفتار پيامبر آمده است، ما از خود مردم به آنها سزاوارتريم. پس از رحلت پيامبر(ص)، ما اهل بيت مظلوم واقع شديم. خداوند بين ما و كسى كه به ما ستم روا داشته، به حق ما تجاوز كرده است، حكم خواهد كرد; كسى كه مردم را بر ما شوراند، ما را از بيت‏المال محروم ساخت و فدك را از مادر ما غصب كرد. به خدا سوگند، اگر آن هنگام كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله رحلت فرمود، مردم با پدرم بيعت مى‏كردند، آسمان و زمين بركتهاى خود را بر آنان فرو مى‏فرستاد: و تو، اى معاويه و قريش و آزادشدگان و فرزندان آنان در آن طمع نمى‏كرديد. اى مردم، اگر شرق و غرب جهان را بگرديد، جز من و برادرم فرزندى براى پيامبر نمى‏يابيد; و من تنها براى دورى از آشوب و رعايت مصلحت امت‏با اين شخص بيعت كردم. (6)

بدين سبب آن حضرت، پس از امضاى پيمان صلح به مدينه هجرت فرمود و در آنجا به افشاى ماهيت‏بنى‏اميه و نشر ديدگاههاى سياسى - فرهنگى خود پرداخت.

وجود امام حسن(ع) حتى در مدينه نيز براى خلافت‏بنى‏اميه خطرناك بود و گفتار و كردار آن حضرت نقشه‏هاى امويان را خنثى مى‏كرد. بدين سبب، معاويه نتوانست وجود حضرت را تحمل كند و سرانجام وى را به شهادت رساند.

امام حسين(ع) نيز، چون پدر بزرگوار و برادر گرامى‏اش، با امويان به مبارزه برخاست و ماهيت ضد دينى آنها را افشا كرد. آن حضرت خلافت را حق مسلم خاندان پيامبر(ص) مى‏دانست و از آن دفاع مى‏كرد. امام(ع)، در نامه‏اى كه براى سران بصره فرستاد، فرمود:

«خداوند حضرت محمد(ص) را به رسالت‏برگزيد، او نبوت را شرافت‏بخشيد و آنگاه كه رسالت‏خويش به پايان رساند، وى را به سوى خود خواند. ما اهل‏بيت وصى و وارث او هستيم. براى جانشينى پيامبر(ص) از ديگران شايسته‏تريم. هر چند زمانى براى حفظ انسجام و يگانگى مسلمانان سكوت كرديم; ولى به اين حق، از كسانى كه آن را در دست گرفته‏اند، سزاوارتريم. من شما را به پيروى از كتاب خدا و سنت پيامبر(ص) دعوت مى‏كنم; زيرا امروز سنت پيامبر(ص) مرده، بدعت در دين آشكار شده است.» (7)

آن حضرت، در ميان ياران خود و سربازان حر بن يزيد، چنين فرمود:

«اى مردم، اگر تقوا پيشه كنيد و بدانيد كه حق از آن كيست، رضايت‏خدا را به دست آورده‏ايد. ما اهل بيت پيامبر(ص)، از كسانى كه بى‏هيچ حقى ادعاى خلافت مى‏كنند و با شما دشمنى مى‏ورزند و ستم روا مى‏دارند، به ولايت و لافت‏شايسته‏تريم.» (8)

تحليل امام(ع) از جامعه‏اى كه بنى‏اميه بر آن فرمان مى‏راند، بسيار دقيق و روشن است، آن حضرت در خطبه‏اى فرمود:

«الا ترون ان الحق لايعمل به و ان الباطل لايتناهى عنه.»

آيا نمى‏بينيد كه به حق عمل نمى‏شود و از باطل جلوگيرى نمى‏گردد. (9)

آن بزرگوار همچنين فرمود: «بدانيد كه بنى‏اميه اطاعت‏خداى رحمان را به اطاعت‏شيطان عوض كرده است. تظاهر به فساد كرده و حدود الهى را تعطيل ساخته است. آنها به بيت‏المال چنگ افكنده‏اند، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام كرده‏اند.» (10)

امام حسين(ع) امويان را شايسته حكومت‏بر امت مسلمان نمى‏دانست و مى‏فرمود:

«سوگند به آن كه جانم در دستان اوست، وظيفه امام عمل كردن به كتاب خدا و عدالت پيشگى و كرنش در برابر حق است. پيشواى امت‏بايد بر اساس فرمان خدا عمل كند.» (11)

موضع‏گيرى سياسى امام سجاد(ع) از ويژگى خاصى برخوردار بود، امامت آن حضرت با خلافت عبدالملك بن مروان و وليد بن عبدالملك همزمان بود. در اين دوره، از نظر امام(ع) زمينه مبارزه نظامى وجود نداشت; زيرا آن حضرت طعم تلخ بى‏وفايى مردم را در كربلا چشيده بود و مى‏دانست جامعه براى دريافت معارف و فرهنگ آمادگى ندارد. در اين موقعيت‏سيل عقايد ضد دينى جامعه اسلامى را فرا گرفته بود و مردم، بويژه نسل جديد، به احكام و مبانى اسلام پايبند نبودند. امام سجاد(ع)، با تشخيص درست واقعيات جامعه، به ايجاد انگيزه‏هاى معنوى در مردم پرداخت و آنها را به خداترسى و كرنش در برابر معبود يكتا فرا خواند.

آن حضرت، در قالب دعا و تضرع و گريه، از سويى فضايى معنوى در جامعه پديد آورد و از سوى ديگر شيوه كومت‏ستم‏پيشگان بنى‏اميه را مورد اعتراض قرار داد. آن بزرگوار در يكى از دعاهايش چنين مناجات مى‏كند:

«پروردگارا، دولت و حكومت ويژه خلفا و برگزيدگان توست. آنان كه از سوى تو چنين فرمان داشتند و براى نمايندگى‏ات در زمين از شايستگى برخوردار بودند. تو چنين خواسته‏اى و اراده تو به هر چه بپيوندد، با مصلحت مطلق و خير محض مقرون است; ولى برگزيدگان پاكدامن و شايسته تو مقهور و مغلوب و مظلوم به سوى تو بازگشتند. [حقوق آنها را پايمال و به آنها ستم شده است] آنها فرمان تو را دستخوش تعطيل و اهمال يافتند، كتابت را متروك و سنتهاى پيامبرت را پايمال ديدند. پروردگارا، بر دشمنان برگزيدگانت و آنان كه به دشمنى اين قوم راضى‏اند، لعنت و نكبت فرو فرست و پيروان گمراه و سياه كارشان را از درگاه خود دور ساز.» (12)

امام باقر(ع) نيز در برابر امويان واكنش نشان داد و هرگونه همكارى با آنها را نفى كرد. جابر بن عبدالله انصارى از امام باقر(ع) پرسيد: مراد از آيه 165 سوره بقره چيست؟ در اين آيه مى‏خوانيم:

و من الناس من يتخذ من دون الله اندادا يحبونهم كحب الله; بعضى از مردم معبودهايى جز خداوند براى خود بر مى‏گزينند و آنها را چون خدا دوست دارند. (13)

امام(ع) فرمود: آنان دوستداران بنى‏اميه‏اند كه امويان را پيشواى خود داشتند و امامت كسانى كه خداوند برگزيده بود، نپذيرفتند. اى جابر، به خدا سوگند! مصداق اين آيه پيشوايان ستمگر و طرفداران آنهايند. (14)

ابوبصير از آن حضرت درباره كسانى كه در دستگاه حكومتى بنى‏اميه كار مى‏كردند، پرسيد. حضرت فرمود: نبايد، حتى به قدر كشيدن قلمى، در دستگاه آنها بود; زيرا مردم به چيزى از دنياى آنان نمى‏رسند مگر آنكه به همان اندازه دينشان را از دست‏بدهند. (15)

كلينى روايتى در خور توجه از رويارويى امام باقر(ع) با بنى‏اميه نقل كرده است. او مى‏گويد:

روزى امام باقر(ع) در مسجدالحرام نشسته بود كه از بنى‏اميه و دولت آنها سخن به ميان آمد. فردى گفت: كاش شما همراه بنى‏اميه بوديد و حكومت در دستانتان بود.

امام فرمود: «ما انا بصاحبهم ولايسرنى ان اكون صاحبهم، ان اصحابهم اولاد الزنا، ان الله تبارك و تعالى لم‏يخلق منذ خلق السموات والارض سنين ولا اياما اقصر من سنينهم وايامهم; با آنها همكارى نمى‏كنم و همراهى با آنان مرا شادمان نمى‏سازد. همانا ياران آنها فرزندان نامشروع شمرده مى‏شوند. وقتى آفريدگار زمين و آسمان را آفريد، روزگارى كمتر از روزگار امويان تقدير نكرد.» (16)

امام صادق(ع) نيز، چون پدران ارجمندش، در برابر امويان واكنشى حساب شده نشان داد. چنان روايت مى‏كند كه يكى از كارگزاران دستگاه اموى نزد حضرت صادق(ع) آمد و گفت: در حكومت منشى ديوان بودم و از اين راه ثروت بسيار به دست آوردم در اين باره چه مى‏فرماييد؟

حضرت فرمود: اگر بنى‏اميه كسانى را نمى‏يافتند كه برايشان بنويسند، لشكريانى گرد آورند، در راه استوارى حكومتشان بستيزند، و در جماعت و دولتشان حاضر شوند، هرگز حق ما اهل بيت را نمى‏گرفتند; و اگر مردم از آنها كناره‏گيرى كنند، حكومتشان پايدار نخواهد ماند. (177)

4 - موضع‏گيرى نظامى

واكنش نظامى، آخرين وسيله امامان معصوم عليهم السلام در مبارزه با ستم بنى‏اميه بود. چنانكه گفتيم، برخى از معصومان عليهم السلام ، به سبب موقعيت‏خاص جامعه، به مبارزه فرهنگى - سياسى مى‏پرداختند; اما گاهى نيز تنها راه دفاع از ارزشهاى اسلامى واكنش نظامى و استفاده از شمشير بود. وقتى على(ع) به خلافت رسيد، براى اجراى عدالت و پاسدارى از احكام الهى سلاح برگرفت و با قاسطين و مارقين و ناكثين به جنگ پرداخت. آن امام راستين، همه كارگزارانى كه عثمان برگزيده بود، كنار نهاد و در نامه‏اى از معاويه خواست‏حكومت‏شام را رها سازد. معاويه، كه انديشه خلافت در سر مى‏پروراند، براى رويارويى با امام(ع) به سمت صفين به راه افتاد و سرانجام نبردى سخت منطقه صفين را در اضطراب و خون فرو برد. هر چند در اين جنگ برخى از ياران نزديك امام به شهادت رسيدند، اما بسيارى از سپاهيان معاويه نيز تن به خاك سپردند و لشكر گمراهان از هم پاشيد. على(ع) بر آن بود تا دين‏ستيزى معاويه را از ريشه بركند، اما نادانى مردم بار ديگر اندوهى گران بر دل حضرت نهاد و طبلهاى بى‏وفايى‏شان به صدا درآمد، با نيرنگ معاويه و عمرو بن عاص قرآنها بر نيزه شد و سپاهيان على(ع) در دام تزلزل فرو غلتيدند. بدين ترتيب، حكميت‏شكل گرفت و حضرت در آرزوى ياورانى هوشمند و معتقد اشك حسرت ريخت.

امام حسن(ع) نيز، وقتى خبر حركت‏سپاه معاويه به سوى عراق را دريافت، لشكرى از مردم كوفه فراهم آورد و به منطقه نخيله رهسپار ساخت. آن بزرگوار به سپاهيانش چنين فرمود:

«خداوند جهاد را، با همه سختى‏اش، به بندگانش واجب ساخت ... شكيبايى پيشه كنيد كه خداوند با صابران است. اى مردم، به آنچه كه دوست داريد دست نمى‏يابيد مگر آنكه در دشواريها بردبار باشيد. به من خبر داده‏اند كه معاويه، براى مقابله با ما، لشكرى سمت كوفه فرستاده است; بنابراين، شما به سوى نخيله - منطقه‏اى نزديك كوفه در مسير شام - حركت كنيد تا ببينيد و ببينيم كه در اين جنگ چه خواهيم كرد.» (18)

البته آنچه در اين بازار خريدارى نداشت، دعوت به ايستادگى در برابر ستم بود. اين بار نيز كوفيان بى‏وفايى و نادانى خويش را به اثبات رساندند و چون سپاه معاويه به عرصه كارزار رسيد، امام(ع) را تنها گذاشتند.

هر چند بى‏وفايى كوفيان سرانجام امام حسن(ع) را ناگزير به صلح ساخت، ولى حضرت هرگز مخالفت‏با ستمگران را رها نكرد. طبرى مى‏گويد: پس از امضاى پيمان صلح امام حسن(ع) رهسپار مدينه شد. در راه معاويه از وى خواست فرماندهى سپاه وى در جنگ با خوارج را به عهده گيرد. امام فرمود:

«به خدا سوگند، تنها براى حفظ خون مسلمانان از نبرد با تو دست كشيدم. از سوى تو به جنگ گسيل شوم؟ هرگز! به خدا سوگند، ستيز با تو از جنگ با خوارج سزاوارتر است.» (19)

پس از امام حسن(ع)، رهبرى امت‏به اباعبدالله عليه السلام رسيد. آن بزرگوار دريافت كه تنها راه نجات اساس اسلام واكنش نظامى است. پس آماده شهادت شد و حماسه جاودان كربلا را پديد آورد. ترويج فساد و فحشا در جامعه، تحريف اسلام واقعى و ايجاد يك نوع اسلام جديد با ويژگيهاى اموى بخشى از عوامل قيام سومين امام معصوم عليه السلام به شمار مى‏آيد. آن حضرت پاره‏اى از عوامل نهضت كربلا را چنين بازگو مى‏كند:

«شما امويان طاغوت امت، بدترين احزاب، تحريف كننده كتاب خدا و از ميان برنده سنت پيامبريد. شما قاتلان فرزندان انبيا شمرده مى‏شويد; مؤمنان را مى‏آزاريد و آنان كه شريعت را مورد تمسخر قرار مى‏دهند، پناه مى‏دهيد ... اين فرومايه [ابن زياد] و فرزند فرومايه چنان كرده است كه ميان شمشير و خوارى يكى را برگزينم و البته خوارى از ما بسيار دور است; زيرا خدا و پيامبرش و مؤمنان هرگز ذلت‏پذيرى ما را نمى‏پسندند. دامنهاى پاك مادران و انديشه‏هاى با غيرت و نفوس شرافتمند پدران روا نمى‏دارند كه پيروى از دونان را بر شهادت مقدم بداريم. آگاه باشيد، من با اين گروه كوچك و ياران اندك به جهاد با شما آمده‏ام.» (20)

بى‏ترديد بيشتر نهضتهاى بشرى در طول تاريخ مرهون قيام امام حسين(ع) است. قيامهاى زيد بن على(ع) و يحيى بن زيد، و قيامهايى كه به رهبرى برخى از فرزندان امام موسى بن جعفر عليه السلام رخ داد و سرانجام انقلاب شكوهمند ايران اسلامى همگى از آثار نهضت‏بزرگ كربلاست.

1- الاختصاص، ص‏24.

2- كافى، ج‏2، ص‏20.

3- نهج البلاغه، نامه 32.

4- همان، خطبه 98.

5- همان، خطبه‏93.

6- تاريخ طبرى، ج‏5، ص‏163; الامالى، ج‏2، ص‏172.

7- تاريخ طبرى، ج‏5، ص‏357.

8- همان، ص‏402: مقتل الحسين، ص‏83.

9- شرح الاخبار، ج‏3، ص‏150.

10- تاريخ طبرى، ج‏5، ص‏403.

11- همان، ص‏352 و353.

12- صحيفه سجاديه، دعاى 48.

13- بقره، 165.

14- كافى، ج‏1، ص‏374.

15-؟

16- كافى، ج‏8، ص‏282.

17- همان، ج‏2، ص‏600.

18- حياة الحسن(ع)، ج‏2، ص‏72; شرح نهج البلاغه، ج‏4، ص‏13.

19- تاريخ طبرى، ج‏5، ص‏133.

20- بحارالانوار، ج‏45، ص‏8 و9.

/ 1