نقش وقف در توسعه فرهنگ و تمدن اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نقش وقف در توسعه فرهنگ و تمدن اسلامی - نسخه متنی

محمد اسلم جوادی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نقش وقف در توسعه فرهنگ و تمدن اسلامي‏

محمد اسلم جوادي‏

بحث از وقف و نقش آن در توسعه فرهنگ و تمدن اسلامي ، بحثي است که داراي ابعاد گوناگون و متفاوت است. بررسي تمامي ابعاد اين موضوع از ظرفيت اين شور مقاله بيرون است که پناه بحث از وقف و نقش آن در توسعه فرهنگ و تمدن اسلامي را در محورهاي ذيل خلاصه مي کنم :

1 _ ضرورت بحث از وقف و نقش آن

2 _ تعريف فقهي و ارزيابي آن از فرهنگ ديني اسلامي .

3 _ نقش عيني وقف در توسعه فرهنگ و تمدن اسلامي .

ضرورت بحث از وقف و نقش آن

براي درک بيشتر و عميق تر و نقش آن در توسعه جوامع ، بايد ضرورت آن را ، در جامعه مورد بررسي قرارداد يا به عبارت ديگر قبل از شناخت نقش وقف ، بايد دانست که چه عواملي ايجاب مي کند که وقف وجود داشته باشد و اگر وقف وجود داشته در کدام جامعه از ضروريت و فوريت بيشتر برخوردار است. بدون درک اين امر ، فهم اهميت وقف و شناختن نقش آن در توسعه جوامع ، امر بسيار دشو ار و مشکلي است .زيرا شناخت صحيح از نقش وقف در توسعه جوامع زماني ميسر ميشود که اولا درک شود که پديده وقف چه خلاء را در جامعه بر ميکند و با شناخت اين امر است که ميتوان ميزان تاثير آن در توسعه جوامع ارزيابي را نيز ارزيابي کرد. انسان موجود اجتماعي است . اجتماعي بودن انسان بدان مفهوم است که انسان فطرتا" از نيازمنديهاي گوناگون برخوردار است َََََََنيازمندي هائي که به هيچ وجه ، يک فرد ، قادر به اشباع آن نيازمندي ها نمي تواند باشد. از آنجا که نيازمندي هاي موجود در نهاد انسان به جز از طريق همکاري و تعامل با ا نسان هاي ديگر ، توسط ديگر موجودات ، برآورده نمي شود ، انسان در نخستين وهله اي از زندگي خويش، نياز به رابطه با همنوع خويش را ، در وجود خويش احساس مي کند. به تعبير ديگر ، نياز به تعامل و همکاري با همنوع چيست تشکيل زندگي و تأمين نيازمندي هاي متنوع آن ، نخستين احساسي است که هنگام شکل بخشيدن به زندگي ، به انسان دست مي دهد. لذا عجز انسان در تأمين نيازمندي هاي گوناگون زندگي باعث مي شود ، که انسان خود را نيازمند ديگران احساس نموده و بدين طريق نخستين رابطه اش را با ديگران ، در شکل تعامل و همکاري متقابل ، آغاز کند.

از وقتي که انسان دست همکاري خويش را ، به سوي همنوع خويش دراز مي کند ، رابطه اي اجتماعي ، که بر بنياد آن جامعه اي انساني استوار است نيز شکل مي گيرد. با شکل گيري رابطه اي اجتماعي ميان انسان ها ، معاشره اي اجتماعي ، يعني جامعه ، به وجود مي آيد. و با بوجود امدن معاشره اي اجتماعي ، انسان از انزواي فردي و فرديت خويش بيرون آمده و به دنياي پهناور اجتماع ، پا مي گذارد. پا گذاشتن به دنياي پهناور اجتماعي يعني رهائي از انحصار ((من)) و پيوستن به ((ما)) ، پيوستن به ((ما)) به مفهوم سهيم شدن در سرنوشت ((ما)) است. سهيم شدن در سرنوشت ((ما)) يعني احساس مسئوليت در برابر ((ما)). پس انسان با رها کردن زندگي فردي و پيوستن به زندگي اجتماعي ، وارد مرحله اي جديد از از زندگي مي شود ، مرحله ي جديدي که پيچيده تر از مرحله ي گذشته است ، اما از آنجا که مرحله اي جديد ، بيشتر مي تواند نيازمندي هاي فطري و غريزي انسان را پاسخ گويد ، انسان خود را در مرحله اي جديد زندگي ، آرامتر و خوشبخت تر مي يابد. خوشبختي و سعادتي که از اشباع نيازمندي هاي غريزي اش نشئت مي گيرد.

همانگونه که تبيين شد ، زندگي اجتماعي بر مبناي روابط اجتماعي استوار است و روابط اجتماعي است که زير بناي تشکل جامعه اي انساني را ، به وجود مي آورد. پس در واقع ، زندگي اجتماعي ، پديده اي مرکبي است که از مجموع زندگي افراد خويش ، تشکيل يافته است. افرادي که هر يک به مثابه اي يک ارگان از ارگانيسم پيکره اي واجد جامعه تلقي مي گردد. تلقي شدن هر فرد بعنوان يک عضو از بدنه اي واحد اجتماع ، بدان معني است که ((اجتماع)) و ((جامعه )) وجود مجزا از وجود مجموعه اي اجزاء و افراد خويش ندارد. افراد ، اصناف و طبقات مختلف اند که جامعه اي انساني را به وجود مي آورند. اين حرف بدين مفهوم است ، که سرنوشت يک جامعه به افراد ان جامعه بستگي دارد. و تغيير سرنوشت جامعه نيز در دست افراد آن جامعه است. همچنانکه خداوند در قرآن مي فرمايد : (( ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم )) 1

جامعه اي راکد ، عقب مانده و منحطه از وجود افراد عقب مانده ، راکد و منحطه در درون آن جامعه حکايت مي کند و جامعه اي سيال ، مترقي و پويا ، پويائي ، تحرک و هوشمندي افراد خويش را به اثبات مي رساند. دقيقا به همين خاطر است که مي گويند انحطاط يک جامعه از انحطاط افراد آن آغاز مي شود همانگونه که سياست حرکت جامعه نيز محصول تحرک و تلاش افراد آن جامعه است. پس سوالي که در اين جا مطرح مي شود اين است که چرا و چگونه يک جامعه به انحطاط مي گرايد؟ يا به عبارت ديگر عوامل انحطاط جوامع چيست ؟ پاسخ دقيق اين سوال ، زيرا بحث از توسعه اي جوامع زماني به نتيجه مي رسد که انحطاط جوامع نيز بررسي شده باشد چرا که توسعه و انحطاط دو مفهومي متضادي است که در برابر همديگر ، قرار دارند.

بسياري از دانشمندان و جامعه شناسان معتقدند که جوامع عمدتا ، به دو دليل ، به انحطاط کشانيده مي شوند. يعني دو عامل در انحطاط جوامع نقش محوري را بازي مي کنند ، و عوامل ديگري که در کنار آن دو عامل مشاهده مي شود ، در واقع و در نهايت خويش ، به همين دو عامل بر مي گردند. آن دو عامل عبارت اند از:

1-تراکم قدرت

2-تراکم ثروت

تراکم قدرت باعث عدم توزيع عادلانه اي قدرت مي گردد و عدم توزيع عادلانه اي قدرت ، فساد را به دنبال دارد. تراکم ثروت ، ثرو ت و سرمايه اي جامعه را از معرض بهره مندي همگان بيرون کرده و در انحصار عده اي خاص قرار تراکم ثروت ، ارتباط پيدا مي کند ، اين عامل يعني تراکم ثروت به اختصار در اين جا بررسي مي گردد.

تراکم ثروت

تراکم ثروت به معناي انباشته شدن ثروت و سرمايه اي مادي جامعه ، در دست فرد ، قشر يا طبقه اي خاص است. انباشته شدن ثروت در دست فرد ، قشر يا طبقه اي خاص يکي از محوري ترين فاکتوري است که جوامع را به زوال و انحطاط مي کشاند زيرا انباشته شدن ثروت در دست فرد ، قشر يا طبقه اي خاص مانع از توزيع عادلانه اي سرمايه و امکانات مادي در ميان اقشار ، اصناف و طبقات مختلف جامعته مي گردد. توزيع عادلانه اي ثروت به معني برخورداري هر انسان و افراد جامعه از تمامي امکانات و مزاياي اقتصادي و رفاهي است ؛ ولي تراکم ثروت در دست قشر يا طبقه اي خاص مانع از توزيع عادلانه اي آن گرديد. و در نتيجه رابطه اي متعادل ميان افراد و اعضاء مختلف جامعه را ، با ربودن ثروت و امکانات مادي جامعه ، مختل مي کند. بدين گونه جامعه اي واحد از لحاظ امکانات مادي به طبقات و لايه هايي تقسيم مي گردد که فاقد هر نوع اصالت انساني اند و صرفا بر مبني تراکم ثروت ، به وجود آمده اند. طبقه بندي جامعه براساس برخورداري از امکانات مادي ، باعث ايجاد شکاف در ميان اعضاء و افراد جامعه مي شود. و به هر مثابه اي که تر اکم ثروت در يک جامعه تشديد شود ، به همان مثابه شکاف طبقاتي نيز عمق بيشتري پيدا مي کند. و به هر اندازه که شکاف طبقاتي بيشتر گردد، تعادل در روابط ميان اعضاء جامعه نيز از بين مي رود. وقتي تعادل بر روابط ميان اعضاء مختلف جامعه حاکم نباشد ، جامعه قادر به ايجاد هماهنگي ميان اعضاء مختلف خويش نمي گردد. و بدين گونه است که روابط اجتماعي ميان اعضاء جامعه ، آهسته آهسته کمرنگ شده و به گسستگي رو مي آورد. جامعه اي که روابط اجتماعي ميان اعضاء آن ، رو به گسستگي باشد ، جامعه اي است رو به زوال و انحطاط ؛ زيرا ديگر قادر به تأمين نيازمندي هاي خويش نيست. و جامعه اي عاجز از تأمين نيازمندي هاي خويش جامعه اي منحطه و رو به زوال است . بدين ترتيب ملاحظه مي شود که تراکم ثروت چگونه شيرازه ي زندگي اجتماعي ، يعني روابط اجتماعي ميان اعضاء جامعه ، را از بين مي برد. از اين جاست که بحث از وقف ، بعنوان پديده اي که در برابر تراکم ثروت قرار دارد ، ضرورت پيدا مي کند.

تر اکم ثروت و وقف

((تراکم ثروت ، در رابطه اي متضاد با ((وقف)) قرار دارد. بدين معني که اگر تراکم ثروت باعث عدم توزيع عادلانه اي ثروت در ميان افراد ، اصناف و اقشار گوناگون جامعه مي گردد، وقف ، در مقابل ، باعث برخورداري مساويانه اي افراد ، اصناف و اقشار مختلف جامعه مي شود. اگر تراکم ثروت باعث تعميق شکاف طبقاتي شده و جامعه را به طبقات مختلف فقير و ثروتمند ، تقسيم مي کند ، وقف فاصله اي طبقاتي ميان طبقات مختلف جامعه را به حداقل مي رساند. اگر تراکم ثروت سرمايه هاي مادي و امکانات مادي و رفاهي يک جامعه را از بقيه اعضاء جامعه ستانده و در انحصار عده اي خاص قرار مي دهد ؛ وقف اين سرمايه را از طبقه بندي ثروتمند جامعه به طبقه اي فقير جامعه منتقل مي کند و فقيران جامعه را نيز از امکانات رفاهي و مادي بهره مند مي سازد.

تراکم ثروت در جامعه اي رشد مي کند که فرهنگ وقف در آن جامعه گسترش نيافته باشد. در جامعه اي که فرهنگ وقف گسترش يافته باشد ، آن جامعه هرگز دچار تراکم ثروت ، نخواهد شد ؛ زيرا انحصار ثروت توسط طبقه اي خاص ، افراد خاص و يا قشر خاص ، باعث محروميت بقيه اقشار جامعه از آن مي شود. جامعه اي که اکثريت اعضاء افراد آن ، از امکانات مادي و رفاهي ، محروم باشد ، جامعه اي است که عدالت اجتماعي در آن تحقق نيافته است. فقدان عدالت اجتماعي در يک جامعه ، باعث کند شدن روند تکامل ارزش هاي الهي و انساني ، در آن جامعه مي گردد. کند شدن روند تکامل ارزش هاي الهي و انساني ، بدون ترديد ، جامعه را به انحطاط مطلق مي کشاند. انحطاط در ابعاد مادي و معنوي ، ولي گسترش فرهنگ وقف در يک جامعه ، نه تنها آن جامعه را از چنگال انحطاط مي رهاند ، بلکه جامعه را در ابعاد مادي و معنوي ، به سعادت مي رساند ؛ چرا که وقف ثروت و دارائي مادي جامعه را از انحصار طبقه اي مرفه ، و طبقه اي اقليت جامعه بيرون آورده و به طبقه اي محروم و طبقه اي اکثريت جامعه منتقل مي سازد. انتقال ثروت از طبقه اي بالا به طبقه اي پائين باعث برخورداري ، طبقه پائين جامعه و طبقه اکثريت جامعه از امکانات بهتر رفاهي و مادي مي گردد. وقتي طبقه اکثريت جامعه از امکانات رفاهي و سهوليات مادي ، بيشتر بهره مند شوند، شکاف اجتماعي بين طبقه اي بالا و پائين ، نيز کاهش مي يابد. کاهش شکاف طبقاتي و اجتماعي بين طبقات مختلف جامعه ، به مفهوم ديگر ، گامي است ، به سوي محروميت زدائي طبقه اکثريت جامعه . محروميت زدائي ، از اکثريت اعضاء جامعه ، زمينه ي تحقق عدالت اجتماعي را ، فراهم مي سازد. با فراهم شدن زمينه عدالت اجتماعي ، روابط انساني بر مبناي ارزش هاي انساني ، ميان طبقات گوناگون جامعه ، نيز گسترش مي يابد و با گسترش روابط انساني بر مبناي ارزش هاي انساني ، جامعه را قادر به ايجاد هماهنگي ، ميان اعضاء مختلف بدنه اي خويش مي سازد. وقتي جامعه قادر به ايجاد هماهنگي ميان ارگان هاي مختلف ارگانيسم خويش باشد ، داراي انسجام انساني در رفتارها و هنجارهاي انساني خويش مي شود و به همين خاطر است که گسترش فرهنگ وقف ، يکي از عمده ترين فاکتور ، انهدام تراکم ثروت در جامعه و ايجاد بستر مناسب براي رشد ارزش هاي معنوي و الهي ، در شکل توزيع عادلانه اي ثروت ، محسوب مي شود و با درک از همين نکته ، يعني موثريت ژرف وقف در توسعه اي اقتصادي ، فکري ، فرهنگي و معنوي جوامع است ، که اسلام دين مقدس توحيدي ، بر گسترش فرهنگ وقف بيش از هر چيز ديگر تأکيد نموده است . به همين لحاظ گوشه اي از آنچه که در متون ديني ما ، در جهت گسترش فرهنگ وقف آمده است ، به طور فشرده بررسي مي گردد.

تعريف فقهي و ارزيابي آن از فرهنگ ديني اسلامي

اما محور دوم : تعريف فقهي وقف و ارزيابي آن ، در فرهنگ ديني اسلامي : براي ((وقف)) علماء و فقهاء تعاريف گوناگوني نموده اند : اما تعريف مشهور آن که مطابق آن در قانون اساسي جمهوري اسلامي نيز تعريف شده است ، عبارت است از : ((تجسيس الاصل و اطلاق المنفعه )) 2 بعضي ها آن را به ((صدقت جاريت )) 3 نيز تعريف نموده اند.

اما بررسي متون ديني و پژوهش در قرآن و سنت ، نشاني مي دهد که مفهوم وقف ، مفهوم بسي گسترده تر و فني تر از آنچه که در تعريف مذکور آمده است ، مي باشد ، براي اينکه وقف در فرهنگ اسلامي مترادف با کلمه اي ((انفاق )) و ((صدقت)) است. انفاق و صدقت به مفهوم عام آن هر نوع هبه ، هديه و بخشش را شامل مي شود که محضآ لله و بخاطر مصالح خلق خدا ، اهداء مي گردد. شايد مطابقه همين معني است که عده ي زيادي از علماء معتقدند که تعريف وقف به ((تجسيس الاصل و اطلاق المنفعه ، از باب تعريف مفهوم به مصداق است . لذاست که مي توان گفت ، وقف عبارت است ، از هر هديه و تحفه اي که بخاطر مصالح خلق خدا و رضايت خدا اهداء گردد: که بدين گونه وقف را مي توان حتي به امور معنوي صرف ، که از هيچ نوع مظاهر مادي برخوردار نمي باشند ، تعميم داد. روي همين جهت نيز مي توان از دو بعد ، فرهنگ وقف در دين اسلام را مورد بررسي قرارداد.

1 _ وقف و انفاق مادي

2 _ انفاق معنوي .

براي شناخت هر چه عميق تر و دقيق تر جايگاه وقف ، در فرهنگ اسلامي ، چند آيت و روايت از ائمه معصومين و پيامبر فهرست گونه بررسي مي شود. قرآن با درک از اهميت نقش وقف در توسعه جامعه و تمدن آن : اصولا ، يکي از سوره هايش را به وقف اختصاص داده است . سوره ((ليل** سوره اي است که از اول تا به آخر مومنين و مسلمانان را به بخشش ، وقف و انفاق فرا مي خواند. و وقف و انفاق را باعث پاکيزه شدن مال از حقوق ديگران تلقي مي کند پاکيزه شدن مال از حقوق ديگران ، بدين مفهوم است که اصولا وقف در فر هنگ اسلامي بعنوان يک حق ارزيابي شده است ، تا يک سنت حسنه در فرازهايي از اين سوره مي خوانيم :

(( فاما من اعطي و اتقي و صدق بالحسني فسنيسره لليسري و اما من بخل و استغني و کذب بالحسني . فسنيسره للعسري ، و ما يغني ما له اذا تردي )) 4

در جاي ديگري اين سوره مبارکه آمده است که اعطاء مال به مثابه تزکيه مال محسوب مي شود :

(( الذي يوتي ماله بتزکي و ما لا حد عنده من نعمه تجزي ، الا ابتغاء وجه ربه الاعلي ، ولسوف يرضي )) 5

در سوره ضحي اولا خداوند ، از برتري دنيا بر آخرت سخن مي گويد و سپس بخشندگي خويش را در حال تنگدستي بندگان ، ياد مي کند. و سپس خود بندگان را به بخشش و رد نکردن سوال کنندگان فرا مي خواند:

((و وجدک عائلا فاغني ، فا ما اليتيم فلا تقهر ، و مال السائل فلا تنهر، و اما بنعمه ربک فحدث )) در سوره بقره ، خداوند انفاق د ر راه خدا را ، به دانه اي تشبيه مي کند که از آن بوته اي جوانه مي زند. در هر بوته خوشه هايي وجود دارد که صدها دانه را به ارمغان مي آرد. تمثيل اين گونه اي وقف ، بدان خاطر در قرآن امده است که ثمر دهي وقف در توسعه اي جوامع به همان ميزان گسترده است ، که حتي وقف يکدانه گندم مي تواند به صدها دانه اي گندم تبديل شود. يعني صدها برابر آنچه که خود ظرفيت دارد ، در جامعه مي تواند نقش ايفا کند: ((مثل الذين ينفقون اموالهم في سبيل الله کمثل حبه ، انبتت سبع سنابل ، في کل سنبله مائه حبه والله يضعف لمن يشاء والله واسع عليم. الذين ينفقون اموالهم ، في سبيل الله ثم لايتبعون ما انفقوا منا و لا اذي لهم اجرهم عند ربهم و لاخوف عليهم و لا هم يحزنون )) 7 يا ايها الذين امنو ، انفقوا من طيبت ماکسبتم و مما اخرجنا لکم من الارض )) 1 و براي آنکه انفاق هر چه بيشتر از ارزش هاي معنوي و الهي برخوردار باشد ، خداوند بندگانش را به انفاق ، پنهاني و فارغ از هر نوع و يا توصيه مي کند : (( و ما انفقتم من نفقه او نذرتم من نذر فان الله يعلمه و ما للظلمين من انصار . ان تبدو الصدقات فنعما هي و ان تحفوها و توتوها الفقراء فهو خير لکم و يکفر عنکم من سيئاتکم و الله بما تعملون خبير.)) 9

وقف در فرهنگ ديني مفهوم دارد ؛ زيرا وقف في سبيل الله و براي خداست. منکرين خدا و آناني که به ارزش هاي ديني ايمان نداشته باشند نمي توان انفاق براي آنها مفهوم پيدا کند و اگر انفاق هم بکنند به انفاق آنها به مثابه اي انفاق انسان هاي مومن از ارزش و ارج معنوي برخوردار نيست. لذا خداوند مي فرمايد : (( ما تنفقو من خير فلا نفسکم و ما تنفقون الا ابتغاء وجه الله و ما تنفقوا من خير يوف اليکم و انتم لا تظلمون )) 10

در آيه ديگر خداوند آدم انفاق گر را آدمي معرفي مي کند که فارغ از هر حزن و اندوه است ؛ زيرا او رسالت الهي ، انساني ، تاريخي و اجتماعي خويش را ايفا نموده است و به همين خاطر هم نزد خدا ، هم نزد تاريخ و هم نزد خلق خدا سربلند است.

((الذين ينفقون اموالهم باليل و النهار ، سرا و علانيه ، فلهم اجر هم عند ربهم و لاخوف ، عليهم و لاهم يحزنون )) 11

خداوند هر کس را به مثابه ي توانمندي اش به انفاق دعوت مي کند. فرهنگ انفاق بايد در ميان همه همگاني باشد :

((لينفق ذوسعه من سعته و من قدر عليه رزقه ، فلينفق مماء اته الله لايکلف الله نفسا الا ماء اتها سيجعل الله بعد عسر يسرا)) 12

و همچنين بررسي روايات در سنت ، نشان مي دهد که اسلام بيش از بيش گسترش فرهنگ وقف را تأکيد کرده و يکي از عمده ترين عامل ، در توسعه ، تکامل ، پيشرفت و تعالي جامعه ، فرهنگ و تمدن اسلامي مي داند. به طور مثال نمونه هايي از روايات ذيلا ذکر مي شود که وقف را هم در بعد مادي و هم در بعد معنوي تعميم داده است. و مسلمانان را به توسعه هر چه بيشتر فرهنگ وقف سفارش نموده است :

1 _ در تفسير آيت از قرآن که در آن آمده است ((و مما رزقنهم ينفقون )) امام انفاق را در ابعاد مختلف زندگي تعميم داده است ، به گونه اي که انفاق شامل هدايا ، انفاق و تعاون با اقارب دوستان و خويشاوندان را نيز شامل مي شود امام انفاق را به انفاق واجب و مستحب تقسيم نموده است . انفاق واجب ، مثل انفاق در جهاد ، انفاق به زوجته به مادر و پدر : قال الامام (ع) يعني و ممارزقنهم من الاموال و القوي في الابدان و الجاه و المقدار ، ينفقون يودون من الاموال الزکوه و يجودون بالصدقات و يعتملون الکل و يودون الحقوق اللازمات کالنفقه في الجهاد اذالزم و اذا استحب کسائر النفقات الواجبات علي الاهلين و ذوي الارحام القربيات و الاباء و الامهات )) و انفاق مستحبي مثل : (( و کالنفقات المستحبات علي من لم يکن فرضا عليهم النفقه من مائر القرابات و کالمعروف بالامعاف و القرض و الاخذ بايدي الضعفاء و يودون من قوي الا بدن المعونات کالرجل يقود فريوا و ينجيه من مهلکه و يعين مسافرا... )) تا اينکه مي گويد : ((فکل هذا انفاق مما رزقه الله تعالي )) 13

تقسيم انفاق به واجب و انفاق مستحب بدان جهت است که امور معاشره اي انساني بايد بر مبناي ارزش هاي انساني ، معنوي و الهي استوار باشد. بدين معني که انفاق زوجته ، والدين و با مصاديق ديگر و از انفاق واجب ، حتي در صوره وجوب خويش بايد صرفا تمحض لله صورت گيرد و نبايد با اکراه ، ربا و امثال آن آلوده گردد ، زيرا انفاق و فرهنگ آن بر مبناي ارزش الهي استوار است . تصميم آن بدان که امام در روايت فوق بيان فرموده است مسلما باعث توسعه و رشد ارزش هاي انساني در جامعه مي گردد. در جاي ديگر از سنت آمده است :

1 _ الصدقه تغلب الخطيئه 14

2 _ ان الصدقه تدفع مبته السوء عن الانسان 15

3 _ صله الرحم تزيد في العمر و الصدقه تزيد في الاجل 16

4 _ فاقام الصدقه مقام الصيام اذا عسر عليه 17

اما در بعد معنوي : در بعد معنوي نيز وقف مفهوم پيدا مي کند. در فرهنگ ديني اسلامي وقف معنوي بيش از وقف مادي تأکيد گرديده و مدام وقف معنوي بر وقف مادي ترجيج داده شده است وقف معنوي به وقفي اطلاق مي شود که از هيچ گونه مظاهر و جلوه هاي مادي برخوردار نيست و صرفا بازده معنوي دارد . هر عمل خير ي که باعث رشد ارزش هاي معنوي ، اخلاقي و فکري در جامعه شود وقف معنوي نيز بر آن صدق مي کند ؛ زيرا معنويت در جامعه با رشد همين ارزش ها است که رشد مي کند و فقدان اين ارزش ها در يک جامعه نيز نشانگر انحطاط ان جامعه است. لذاست که احاديث متعدد در اين زمينه وارد شده است ، که صرفا به چند نمونه اي از آن اشاره مي گردد :

1 _ افضل الصدقه ان يتعلم المرءأ و علما ثمن يعلمه اخاه 18

2 _ من الصدقه ان يتعلم الرجل العلم و يعلمه الناس

3 _ پيامبر (ص) اسلام به امام علي (ع) توصيه مي کند : يا علي ثلاثه من حقائق الايمان : الانفاق من الاقتار ، ايضاک الناس من نفسک و بذل العلم للمتعلم .

با در نظر داشت آيات فوق و احاديث مذکوره ، که صرفا شمه اي از آنچه در متن تعاليم ديني ما آمده است مي باشند ، اين نکته بخوبي روشن ميشود که وقف جايگاه بسيار بسيار مهم و ارزنده در اسلام دارد.

نقش عيني وقف در توسعه فرهنگ و تمدن اسلامي :

نقش وقف در فقر زدائي

بازده عين وقف در توسعه اجتماعي ، اقتصادي و فرهنگي جامعه اي اسلامي بسيار گسترده است ، زيرا گسترش فرهنگ وقف يکي از راهکارهايي است که فقر را در جامعه اي اسلامي ريشه کن مي کند. فقره پديده اي است که يکي از موثرترين فاکتور انحطاط جوامع محسوب مي شود ؛ زيرا که فقر جامعه اي انساني را زوال مادي و معنوي سوق مي دهد. فقر زير بناي توحيدي يک جامعه را فلج مي سازد. فقر مانع از رشد هماهنگ جامعه مي شود. فقر با ربودن امکانات مادي و رفاهي از قشر وسيع جامعه ، زمينه ي رشد تفکر را در جامعه نابود مي سازد. فقر تمام پتانسيل ها و توانمندي هاي بالقوه اي جامعه را منهدم مي کند. فقر نمي گذارد که بستر مناسب براي رشد ارزش هاي الهي و معنوي در جامعه فراهم شود ، زيرا همانگونه که گفته شد فقر زير بناهاي توحيد در يک جامعه را فلج مي سازد. با فلج شدن زير بناهاي توحيد در يک جامعه ، جامعه در تمام ابعاد خويش فقير مي شود ، چرا که نهادهاي مختلف جامعه در رابطه اي متقابل علي و معلولي قراردارد. بدين معني که نهادهاي اقتصادي ، سياسي ، اجتماعي و فرهنگي مدام در رابطه اي تأثير و تأثر قرار دارند . پويائي نهاد اقتصادي يک جامعه ، زمينه هاي مناسب براي رشد فرهنگ جامعه ايجاد مي کند. رشد نهادهاي فرهنگي ، سياسي و اقتصادي طبيعي است که رشد نهاد اجتماعي را نيز به دنبال مي آورد. و بدين ترتيب رکود اقتصادي يک جامعه زمينه هاي مناسب رشد و توسعه فرهنگ در يک جامعه را از بين مي برد. جامعه اي که از فرهنگ شايسته برخوردار نباشد و جامعه اي که از فرهنگ منحطه برخوردار باشد. سياست آن نيز به ابتذال کشانيده مي شود. زيرا انحطاط فرهنگي به مثابه اي انحطاط فکري است و با انحطاط فکري چگونه جامعه مي تواند در بعد سياسي موفق عمل کند ؟ و جامعه اي که اقتصاد ، سياست و فرهنگ نداشته باشد ، معلوم است که نهاد اجتماعي آن نيز بيمار است . لذاست که فقر اقتصادي ، جامعه را در تمام ابعاد آن ، فقير مي سازند .

دقيقا با ملاحظه اي همين تأثير عميق و گسترده اي فقر در جامعه است که در فرهنگ ديني فقر ، مترادف با کفر تلقي شده است . مترادف بودن فقر با کفر اگر از يک جهت ، اهميت نقش فقر در جامعه را ، تبيين مي کند ، از سوي ديگر مومنين را به نابودي و ريشه کن نمودن اين پديده ، نيز فرا مي خواند ؛ چرا که فقر کفر است ؛ و جامعه اي که زير بناي اعتقادي آن با توحيد اعتقادي بنا شده باشد نمي تواند با کفر بسازد. پس همانگونه که ريشه زدائي کفر از جامعه ، از اولويت برخوردار است ، ريشه کن نمودن فقر نيز از اولو يت برخوردار است و بر همين اساس است که خداوند بندگانش را پيش از هر چيز ديگر به وقف و انفاق فرا مي خواند تا اين پديده را از ميان جامعه اي اسلامي ريشه کن نمايد.

(( وانفقوا من ما رزقنکم من قبل ان يأتي احدکم الموت ، فيقول رب لولا اخر تني الي اجل قريب فاصدق و اکن من الصالحين و لن يوخر الله نفسا اذا جاء اجلها و الله خبير بما تعلمون )) ((يا ايها الذين امنوا انفقوا مما رزقنکم ، من قبل ان يأتي يوم لابيع فيه و لاخله و لاشفعه و الکفرون هم الظلمون )) 21 (( و في اموالهم حق للسائل و المحروم )) 22

در فرهنگ ديني اسلامي ، پديده ي وقف درست در مقابل فقر قراردارد بعبارت ديگر فلسفه وجودي فرهنگ وقف ، فقرزدائي جامعه است. و با گسترش فرهنگ وقف به يقين که ميزان فقر و محروميت در جامعه کاهش مي يابد. زيرا وقف همانگونه که تبيين شده يکي از راه هاي کنترل تراکم ثروت محسوب مي شود . و با کنترل تراکم ثروت يا به تعبير ديگر از بين رفتن تراکم ثروت سرمايه اي جامعه را در اختيار همگان قرار مي گيرد و بهره مند شدن همگان از ا مکانات رفاهي و اقتصادي زمينه اي تکامل در ابعاد فرهنگي ، سياسي و اجتماعي نيز فراهم مي شود. و بدين سان مي بينيم که چگونه وقف نقش سازنده و مهم را در فقر زدائي جامعه ، در ابعاد گوناگون مادي و معنوي ايفاء مي کنند. نقش وقف در توسعه فرهنگي : فرهنگ هستي خاص يک جامعه را گويد. يعني جامعه در کليت خويش با جوامع ديگر تفاوت چنداني ندارد، آنچه که يک جامعه را از جوامع ديگر متمايز مي سازد ، فرهنگ آن جامعه است. فرهنگ يک جامعه ، بر تفکر آن جامعه استوار است ، و تفکر آن جامعه نيز در بستر فرهنگ جامعه رشد مي کند. جامعه اي با فرهنگ پويا جامعه اي است که از تفکر قوي برخوردار است و تفکر قوي نيز در دامن فرهنگ شايسته و باز پرورش مي يابد.

جامعه اي که از لحاظ فرهنگي تمام اقشار آن از مزاياي عادلانه فرهنگي نيز برخوردار نباشد ؛ جامعه اي است که نه مي تواند فرهنگ سالم و مترقي داشته باشد . جامعه اي بدون فرهنگ سالم ، نه در بعد مادي و نه در بعد معنوي ، رشد مي کند ؛ زيرا که عقامت فرهنگ باعث عقامت تفکر مي گردد ؛ تفکر عقيم جامعه را فاقد خلاقيت و ابتکار مي سازد. جامعه اي فاقد خلاقيت و ابتکار نمي تواند مشکلات مادي خويش را به درستي تشخيص دهد نه خلاء معنويت را مي تواند در جامعه پر کند. جامعه زماني فاقد ابتکار ، خلاقيت و تفکر تلقي مي شود که از فرهنگ پويا برخوردار نباشد زيرا در چنين حالت جامعه نه از گذشته اي خويش بدرستي آگاهي دارد ؛ و نه جايگاه خويش در زمان حال را مي شناسد و جامعه اي که نتواند جايگاه خويش در زمان حال را درک کند مسلم است که نه مي تواند ، حرکت خويش به سوي فردا را نيز، عيار نمايد ؛ براي اينکه حرکت سالم به سوي فردا به شناخت دقيق از زمان حال نياز دارد. روي اين جهت عقامت فرهنگ در يک جامعه ، باعث درک نادرست از زمان و نقش زمان در تکامل پديده ها مي شود و وقتي جامعه نتوانست درک درست از زمان و نيازمندي هاي زمان خويش داشته باشد. حرکت بسوي فردا را نيز نمي تواند عيار کند . بر همين مبناست که وقف فرهنگي ضرورت پيدا مي کند. زيرا اگر فقدان تعادل ، در برخورداري افراد جامعه از امکانات فرهنگي ، در فرجام به عقامت فرهنگي مي انجامد ، وقف فرهنگي نيز در نهايت به تعادل ، در برخورداري افراد جامعه از امکانات فرهنگي ، منتهي مي شود ، زيرا که وقف فرهنگي به معني برخوردار ساختن اقشار محروم جامعه از مزاياي فرهنگي ، در جهت توسعه فرهنگي جامعه است .

برخورداري اقشار محروم جامعه از مزاياي فرهنگي،باعث رشد جامعه مي گردد. به دليل اينکه بهره مندي اقشار محرو م جامعه به منزله اي، سياليت فرهنگي جامعه است و سياليت فرهنگ جامعه ، رمق خلاقيت را در وجود جامعه مي دواند. وقتي جامعه خلاق شود ، تفکر در جامعه زنده مي گردد . با زنده شدن تفکر در يک جامعه ، جامعه هرگز رو به فقر گام بر نمي دارد؛ براي اينکه تفکر ، جامعه و افراد جامعه را به شناخت درست از زمان ، نقش آن در تکامل پديده ها و نيازمندي هاي زمان هدايت مي کند. و بدين طريق جامعه در تمام معضل اقتصادي ، سياسي ، اجتماعي و فرهنگي داراي تشخيص و شناخت درست مي گردد. لذا وقف فرهنگي به مثابه اي باز گرداندن تفکر به جامعه است وقف فرهنگي به مفهوم زنده نگه داشتن نبض تفکر در لايه هاي زيرين جامعه است .

وقف فرهنگي تزريق آگاهي به انسان هاي محرو مي است که صدها سال اسير قفس جهالت مانده اند. وقف فرهنگي اهداء روشني در اعمال زواياي تاريک جامعه است . وقف فرهنگي فروزان کردن مشعل نور در دل تاريکي جهالت انسان هاست؛ جهالتي که به مثابه اي زنجيره در بيغوله هاي زندان تفکر را اسير خويش نگه داشته است. بناي عقامت و نازائي تفکر صرفا با وقف فرهنگي از بين ميرود. و وقف فرهنگي است که تفکر را در سطح تمام افراد جامعه همگاني مي کند. انسان هايي که نهادهاي فرهنگي را به جمعه وقف مي کنند؛ آگاه باشند ، که در واقع با وقف نهاد فرهنگي به جامعه ، انديشه را به جامعه اهداء نموده اند. انديشه که بدون آن حتي نمي توان خداي خويش را شناخت و همه بايد بدانند که اگر تفکر را به افراد جامعه اهداء کنند نه تنها جامعه را نجات داده است بلکه خود را نيز جاودانه ساخته است ؛ زيرا نسل هاي بعدي به خوبي خواهند دانست که کدام انسان ها ، با چه ميزان از ايثار ، بقا ء نسل خويش را با اهداء تفکر به جامعه ، تضمين نموده اند.

بناء براي رهائي از عقامت انديشه ، براي بيرون رفت از رکود ناانساني ، براي نجات از اسارت جهالت ، براي ذوب نمودن يخ هاي منجمد انديشه و براي رشد شعوري جامعه به توسعه اي فرهنگ وقف و انفاق ضرورت است ، چرا که توسعه اي فرهنگ وقف و انفاق موجب ايجاد تعادل اقتصادي و مادي در جامعه مي گردد و با تعادل مادي و اقتصادي زمينه اي فعليت پيدا کردن توانمندي ها و پتانسيل ها ي بالقوه به وجود مي آيد. و بدين ترتيب حرکت رو به رشد جامعه در مسير تکامل مادي و معنوي آغاز مي شود. و زان پس سرنوشت جامعه ، با دستان توانمند خود جامعه تغيير مي کند. دقيقا به همين لحاظ است که ايجاد نهادهاي خيريه بر مبني ((اوقاف )) و ((انفاق)) در جوامع از ضروريت برخوردار مي گردد که در رکود و بن بست نا انساني ، فقر ، بدبختي ، فلاکت و عقب ماندگي گير نموده باشند . جوامع که عده اي بسيار اندک آن از بهترين امکانات مادي ، رفاهي و اقتصادي برخوردارند و اکثريت مطلق آنها در چنگال فقر مادي و معنوي اسيراند بين توسعه و گسترش فرهنگ وقف و انفاق در جامعه اي اسلامي ما بيش از جوامع ديگر از ضرورت برخوردار است.

نقش وقف در بالا بردن ارزش هاي الهي و معنوي

مهمترين جنبه و اساسي ترين بعد در بحث وقف و نقش وقف در توسعه فرهنگ و تمدن اسلامي ، نقش وقف در تکامل و توسعه ارزش هاي الهي و معنوي است. فرهنگ و تمدن بر مبناي ارزش هاي مادي و معنوي استوار است . فرهنگ به مجموعه اي از دستاوردهاي مادي و معنوي يک جامعه اطلاق مي گردد و تمدن عبارت است از مجموعه اي از دستاوردهاي مادي يک جامعه ، بعضي ها تمدن را مرادف فرهنگ دانسته و بدين نحو گفتگوي تمدن ها را به مفهوم گفتگوي فرهنگ ها مي دانند. ملاحظه مي شود که رشد ارزش هاي مادي و معنوي در يک جامعه به مثابه رشد ، توسعه فرهنگ آن جامعه تلقي مي شود و زوال ارزش هاي مادي و معنوي در يک جامعه به مثابه زوال فرهنگ و تمدن آن جامعه ، ارزيابي مي گردد.

مهمترين نقشي که وقف در توسعه فرهنگ و تمدن ايفاء مي کند. توسعه اي معنوي جامعه است . توسعه ي معنوي جامعه بدين مفهوم است که جامعه در بعد الهي ، ديني و ارزش هاي معنوي خويش بيشتر از ابعاد مادي رشد مي کند ؛ زيرا اگر وقف را از ديدگاه انساني و معنوي آن نگاه کنيم ، وقف ، عبارت است از به خدمت گرفتن ارزش ها و امکانات مادي به نفع ارزش هاي معنوي ، به عبارت ديگر جامعه زماني از لحاظ معنوي بيشتر رشد مي کند که ارزش هاي مادي و امکانات مادي اش در خدمت امکانات و ارزش هاي معنوي اش باشد. و در عوض ارزش هاي معنوي زماني در يک جامعه مي ميرد که ارزش هاي معنوي در خدمت امکانات و ارزش هاي مادي بوده و توانمندي هاي انساني ، الهي و معنوي جامعه قرباني اهداف مادي ، غير انساني و غير الهي گردد. روي همين جهت است که ابتذال ، پوچيگري ، و انکاري ، فرهنگ مصرف ، ماديت و بي ديني در جامعه اي رشد پيدا مي کند و همگاني مي گردد که همواره ارزش هاي الهي و معنو ي در آن به نفع ارزش هاي مادي قرباني مي شوند. و از سوي ديگر جامعه اي که در آن ارزش هاي معنوي حاکم است ، ارزش هاي مادي هميشه در خدمت ارزش هاي معنوي است. ثروت و سرمايه هاي مادي جامعه به صورت عادلانه در ميان همه اقشار جامعه توزيع گرديد. و با گسترش فرهنگ وقف و انفاق ، مدام از تراکم و انباشتگي ثروت به دست عده ، قشر يا طبقه اي خاص جلوگيري به عمل مي آيد.

وقف از ديدگاه انساني به مفهوم پيروزي ارزش هاي معنوي در وجود انسان است و گسترش فرهنگ وقف در يک جامعه به معناي سيطره اي ارزش هاي معنوي بر ارزش هاي مادي در جامعه است. يا به تعبير ديگر ، وقف عبارت است از استخدام امکانات مادي براي گسترش ارزش هاي معنوي ، بناء آنچه براي انسان (واقف ) و در فرهنگ وقف مهم است توسعه اي ارزش هاي الهي و معنوي است. و ارزش هاي مادي و امکانات آن صرفا وسيله و ابزاري هستند تا توسعه ي ارزش هاي الهي را در جامعه تسهيل نمايند. بر همين مبنا است که مي بينيم انسان واقف . همه هست و نيست مادي خويش را به نفع ارزش هاي معنوي اهداء مي کند و نه تنها با خود هستي اش را در اين مسير فدا مي کند بلکه ابوذر گونه فرياد بر مي دارد : (( الذين يکفرون الذهب و الفضه و لاينفقونها في سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم )) 23 و بدين گونه همه اقشار و افراد جامعه را به گسترش فرهنگ وقف فرا مي خواند ؛ زيرا که انسان ((واقف)) تنها يک انسان بخشنده نيست ، بلکه انسان واقف کسي است که خليفه اي آفرينش خويش ، و نقش خليفه اي خدا بودن خود را در روي زمين درک کرده است . او آگاه است که دنيا آزمودني بيش نيست ، امکانات مادي صرفا براي بهره برداري است نه انباشتن ؛ چرا که ارزش هاي مادي فاني اند و چيزي که فنا شود شايستگي براي انباشتن و ذخيره کردن ندارد.

انسان واقف مي داند که همه ي انسان ها حق دارند تا از مزاياي امکانات مادي برخوردار باشند و هيچ کس تحت هيچ عنواني حق ندارد اين حق مسلم را ، از آنها ، غصب نمايد. انسان واقف ، انسان خود آگاه است ، انسان خود آگاه انسان مسئولي است که رسالت سنگين خلافت خدا بر روي زمين را ، بر دوش خويش ، احساس مي کند. او آفريده شده است تا پرستش کند و فرهنگ پرستش را به قاعده اي هستي و نظام زيست بشر تبديل کند. انسان خود آگاه ، کسي است که به درستي زمان و نقش زمان در تکامل پديده ها را دريافته و بدين طريق از رسالت خويش در برابر خدا و تاريخ نيز آگاه است . انسان واقف انسان آگاهي است که درد تک تک افراد جامعه را به تمام وجود احساس مي کند. انسان واقف کسي است که نمي تواند در برابر وضع رقت بار جامعه و افراد جامعه اي خويش بي تفاوت بماند ؛ زيرا او نيک ، مي داند که :




  • بني آدم اعضاء يک پيکراند
    چو عضوي به درد آورد روزگار
    دگر عضوها را نماند قرار



  • که در آفرينش ز يک گوهراند
    دگر عضوها را نماند قرار
    دگر عضوها را نماند قرار



لذا انسان واقف ، وقف مي کند اما نه بدان خاطر ؛ تا فخر بفروشد بلکه او وقف مي کند تا درد جامعه را به مثابه اي ريشه کن کند و بدين گونه درد را از وجود خويش نيز بيرون سازد او فقر افراد جامعه را به مثابه اي فقير بودن خويشتن اش تلقي مي کند؛ چرا که او مي داند که اگر وقف نکند. همانگونه که افراد تنگدست جامعه شديد تر است. براي اينکه افراد تنگدست از لحاظ امکانات مادي فقيراند ؛ ولي او که در چنين حالت ثروت را در اختيار خويش گرفته است و وقف نمي کند، در فقر ارزش هاي معنوي و انساني گرفتار است. بناء انسان واقف وقف مي کند تا فقرا را از وجود بزدايد. در منطق انسان واقف انسان هاي بي درد ، بي احساس ، بي مسئوليت ، انسان هايي که رفاه خويش را به قيمت سلب آلودگي از انسان هاي ديگر بدست آورده اند ، انسان هايي که حاضر نيستند حتي نيم نگاهي به حالت رقت بار فقراء ، تنگدستان و بي نوايان بکنند ، انسان هايي که تکبر خويش را در گدائي ديگران احساس مي کنند و انسان هائي که از دستمزد رنج ديگران براي خويش کاخ فرعوني مي سازند. انسان هاي فاقد ماهيت انساني اند. انسانهائي که تفاله ي انسان محسوب مي شوند؛ انسان هايي که صرف نقاب انساني بر رخ افکنده اند.




  • تو که از غم ديگران بي غمي
    نشايد که نامت نهند آدمي



  • نشايد که نامت نهند آدمي
    نشايد که نامت نهند آدمي



به عقيده اي انسان واقف ، محور همه چيز ، خداست . خدا مالک همه چيز است. همه چيز هستي خويش را از او مي گيرد. و همه چيز در نسبت با او است که معني مي يابد. به جز خدا همه چيز فاني شدني است ((کل شي ء هالک الاوجهه)) براي انسان واقف نزديک شدن به خدا مطرح است : و براي اين کار از هيچ تقلاي دريغ نمي کند. انسان واقف وقتي نگاه مي کند که بخش عظيم از اقشار جامعه محروم است ، نمي تواند بي تفاوت بماند ؛ زيرا به هر ميزاني که محروميت در يک جامعه زياد شود ، به همان ميزان ، امکان فاصله گرفتن جامعه از خط خدا نيز زياد مي شود. دور شدن يک جامعه از خط خدا ، هرگز براي انسان الهي و واقف ، پذيرفتني نيست. لذا انسان واقف وقف مي کند تا جامعه را بسوي خدا بکشاند؛ چرا که صرفا با حرکت در خط خدا است ، که جامعه به سعادت نائل مي شود و اهداء مي کند و دقيقا به همين لحاظ است که نقش گسترده اي وقف در توسعه فرهنگ و تمدن اسلامي نيز درک مي گردد. فرهنگ و تمدن اسلامي که بر مبناي ارزش هاي الهي ، توحيدي ، عدالت اجتماعي ، رفع محروميت و رشد معنويت در جامعه اي بشري استوار است. پس ملاحظه مي شود که چگونه گسترش يا عدم گسترش ، فقدان و يا وجود فرهنگ وقف ، به جهان بيني و نحوه اي ديد انسان نسبت به هستي ، خالق هستي و نظام هستي بستگي دارد . افرادي که با جهان بيني مادي زندگي مي کنند و دنيا را از منظر ما پست مي نگرند ، هيچ گاه نمي توانند ، ارزش وقف و فلسفه اي وقف را درک کنند ؛ چرا که در بينش مادي سرنوشت و مصالح فرد بر سرنوشت و مصالح جمع ، مفهوم ندارد که مصالح فرد فداي مصالح جمع گردد. بناء تنها در جهان بيني اسلامي و بينش توحيدي است که فرهنگ وقف معني و مفهوم پيدا مي کند. براي اينکه در جهان بيني اسلامي و بينش توحيدي ، جامعه و افراد ، از هيچ نوع اصالت برخوردار نيستند. آنچه در بينش توحيدي مطرح است ، رجوع به مبدأ آفرينش است . جامعه اي تو حيدي ، جامعه اي است که دغدغه اي برگشت به مبدأ ، در آن موج مي زند.




  • هرکسي کو دور ماند از اصل خويش
    باز جويد روزگار وصل خويش



  • باز جويد روزگار وصل خويش
    باز جويد روزگار وصل خويش



در بينش توحيدي و الهي سرنوشت و مصالح فرد زماني بر سرنوشت جمع تقدم پيدا مي کند ، که فرد در فرديت خويش ، بيشتر بتواند به سوي مبدأ وجودي خويش نزديک شود. و به هيمن گونه سرنوشت جمع و مصالح جمع زماني از اصالت برخوردار مي گردد . که جامعه بيشتر از فرد بتواند انسان را به خدا نزديک کند. به همين دليل است که زمينه اي توسعه اي فرهنگ وقف در جامعه اي با بينش توحيدي و الهي به مراتب قوي تر از جامعه است که فاقد چنين بينش است و انسان موجد بيشتر از هر انساني ديگر آماده ي ايثارگري و تقدم جوئي در امور خيريست و کارهاي با نيت نيک است . لذاست که با يقين مي توان ادعا کرد که مي توان با گسترش هر چه بيشتر فرهنگ وقف و انفاق ، فرهنگ و تمدن اسلامي را توسعه داده و نظام توحيدي را به قاعده اي نظام زيست بشر تبديل کرد.

والسلام عليکم و رحمه الله بر کاته

منبع

پايگاه اطلاع رساني سازمان اوقاف و امورخيري

1 _ آيه 11سوره رعد

2 _ شرح لمعه کتاب وقف

3 _ شرح لمعه کتاب وقف

4 _ آيات 5 ، 6 ، 7 ، 8 ، 9 ، 10 ، 11 سوره الليل

5 _ آيات 18،19،20 و 21 سوره الليل

6 _ آيات 8 ، 9 ، 10 ، 11 سوره ضحي

7 _ آيات 261 و 262 سوره بقره

8 _ آيه 267 سوره بقره

9 _ آيات 270 و 271 سوره بقره

10 _ آيه 272 سوره بقره

11 _ آيه 274 سوره بقره

12 _ آيه 7 سوره طلاق

13 _ البحار جلد 103 صفحه 48 روايت 11

14 _ البحار جلد 2 صفحه 4 روايت 7

15 _ البحار جلد 4 صفحه 121 روايت 67

16 _ البحار جلد 5 صفحه 247 روايت 36

17 _ البحار جلد 6 صفحه 84 روايت 1

18 _ البحار جلد 3 صفحه 85 روايت 86

19 _ البحار جلد 2 صفحه 25 روايت 86

20 _ آيت 10 و 11 سوره منافقون

21 _ آيت 254 سوره بقره

22 _ آيت 19 سوره ذاريات

23 _ آيت 34 سوره توبه

/ 1