حزن
استاد محمدتقى مصباح اشاره
در شمارههاى پيشين، شرح بخشهايى از سلسله بحثهاى اخلاق استاد محمدتقى مصباح در تبيين وصاياى امام جعفر صادقعليهالسلام را به محضر اهل معرفت عرضه داشتيم. اكنون بخش ديگرى از اين روايتشريف را تقديم مىداريم: «ياابن جندب من اصبح مهموما سوى فكاك رقبته فقد هون عليه الجليل و رغب من ربه فى الربح الحقير و من غش اخاه و حقره و ناواه جعل الله النار ماواه و من حسد مؤمنا انماث الايمان فى قلبه كما ينماث الملح فى الماء (1) » معناى لغوى و اصطلاحى هم
سزاوار نيستشخص مؤمن نسبتبه چيزى جز نجاتش از عذاب الهى غصهدار و نگران باشد، بلكه بايد تمام همش اين باشد كه كارى كند تا خدا او را از بدبختى ابدى نجات دهد. انسانها و به طور كلى همه موجودات ذى شعور فطرتا به گونهاى آفريده شدهاند كه تلاش مىكنند درد و رنج و ناراحتى را از خود دور كنند و در مقابل، امور خوشايند و مطلوب را جذب نمايند. بنابراين، مىتوان گفت كه انگيزه حركت موجودات ذى شعور، جلب منفعت و دفع ضرر است. مثلا كسى كه به يك درد شديدى مانند دندان درد يا سردرد مبتلا گرديده مادامى كه اين درد درمان نشده، هرگز به دنبال لذت ديگرى نمىرود; زيرا اين درد آن چنان او را آزار مىدهد كه تمام هم خود را براى برطرف ساختن آن به كار مىبندد. انسانى كه از يك ناراحتى و دردى رنج مىبرد، حتى اگر يك امر لذت بخشى هم برايش فراهم شود، تا زمانى كه اين درد بر او غالب است، هيچ تمايلى براى رفتن سراغ كار ديگرى ندارد. اما آيا نسبتبه امورى كه در آينده اتفاق خواهد افتاد نيز همينگونه عمل مىكند؟ مثلا اگر كسى بداند كه فردا يك مصيبتى برايش پيش مىآيد و يا در معرض خطرى واقع مىشود و از طرفى هم مىداند ممكن است از راهى منفعتى به او برسد، دل نگرانى او بيشتر در مورد كدام يك از آنهاست؟ فرض كنيد اين فرد بداند كه فردا مبتلا به بيمارى خطرناك وبا كه در شهر شايع شده استخواهد شد، ازطرفى معاملهاى در پيش است كه مىتواند سود هنگفتى براى او داشته باشد، وى كداميك را ترجيح مىدهد؟ آيا حاضر مىشود براى رسيدن به يك لذت، يك بيمارى كشنده را تحمل كند؟ اين مساله بستگى به اين دارد كه آن شخص تا چه اندازه به آن خطر باور داشته باشد; اگر واقعا و عميقا به چنين خطر سختى باور داشته باشد، رفع آن را بر جلب آن منفعتيا لذت محتمل ترجيح خواهد داد. در زبان عربى، به چنين حالتى «هم» مىگويند; يعنى چارهجويى براى خطرى كه در آينده نزديك ممكن است فرد را تهديد كند. به كسى هم كه اين حالتبرايش به وجود آمده است، مهموم مىگويند. واژههاى مهم، اهميت و اهتمام نيز از همين ماده است; يعنى چيزى كه انسان را نگران و دلواپس مىكند. بنابراين، هر كس كه نسبتبه آينده اطلاعات و پيشبينىهايى داشته باشد و احتمال زيادى بدهد كه ناراحتى و يا خطرى در پيش است، براى رفع آن اهتمام مىورزد. به اين حالت، يعنى تلاش انسان براى جلوگيرى از خطرى كه در آينده ممكن است پيش آيد، مهموميت مىگويند. رابطه ميزان باور انسانها باهم ايشان
كسى كه باور دارد جهنمى در كار است و در آن عذابهاى آنچنانى كه در قرآن و روايات به برخى از آنها اشاره شده است، وجود دارد، آيا مىتواند نسبتبه آن بىتفاوت بوده و هيچ همى نداشتهباشد؟ اگر انسان به چنين حقيقتى باور داشته باشد و بداند كه ممكن استخود نيز به اين عذاب مبتلا گردد، آيا باز هم به فكر اين است كه فردا چه معاملهاى بكند كه سودآورتر است و يا چه سرگرمى را انتخاب كند كه لذتش بيشتر است؟ اين مساله نيز بستگى به ميزان باور شخص دارد. در ارتباط با اين موضوع، روايت مشهورى به اين مضمون نقل شده است كه يك روز صبح پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله جوانى را در مسجد ديدند كه رنگ چهرهاش زرد شده و چشمهايش به گودى فرو رفته است. وقتى حضرت حال او را پرسيدند، در جوابگفت:درحال يقين هستم. حضرت فرمودند: علامتيقينات چيست؟ گفت: همين كه ديشب تا صبح از ترس عذابهاى اخروى خواب بر چشمهايم نيامد و از اينروى، رنگ چهرهام زرد شده است. آنگاه حضرت براى آن جوان دعا كردند. داشتن چنين باورى، آنچنان همى در انسان به وجود مىآورد كه اصلا نمىتواند درباره چيز ديگرى فكر كند. متقابلا افرادى هم هستند كه اصلا نگران حساب و كتاب فردا و نيز به فكر آمرزيده شدن گناهان خود نيستند. همه انسانها به جز معصومينعليهمالسلام كم و بيش آلودگىها و گناهانى دارند و از اين روى، بايد به فكر عذابهايى كه آنها را تهديد مىكند باشند. مادامى كه ما درگير امور زندگى خود هستيم وتوجهى به سرنوشتخطرناكى كه سر راهمان وجود دارد نداريم، به اين مسايل فكر نمىكنيم. اما اگر با ديدن آيه قرآنى و يا خواندن حديثى و يا گوش دادن به سخن گويندهاى، توجه پيدا كرديم كه چنين خطرى هم وجود دارد و آنگاه درصدد رفع آن برآمديم و مسايل زندگى ما را به خود مشغول نكرد، اين هم در ما ايجاد شده است. انسانهايى كه داراى مراتب عالى يقين هستند، هيچ وقت غافل نمىشوند و هميشه به اين مسايل توجه دارند، اگر چه ممكن است گاهى اوقات به دليل انجام وظايف و تكاليف اجتماعىاشان، از توجه آنها اندكى كاسته شود. اما ما به دليل ضعف ايمانى كه داريم، ممكن استحتى در صورت توجه به اينگونه مسايل، بازهم منافع دنيا از قبيل پست، مقام، منزلت، ثروت و... را بر تامل پيرامون عذاب ابدى ترجيح دهيم. بنابراين، مراتب ايمان و باور انسانها متفاوت است. ما در تاريخ به كسانى برخورد مىكنيم كه وقتى پيامبرى، امامى و يا حتى واعظى، نامى از عذاب اخروى مىبرد، اشك از چشمهايشان جارى مىشد و بدنشان به لرزه مىافتاد. ولى بسيارى از ما اينگونه نيستيم; يعنى ممكن است دقايقى و يا حتى ساعاتى هم كسى بر ايمان موعظه كند اما اثر چندانى بر ما نگذارد و در عين حال ما حتى هنگام گوشدادن به اينگونه مواعظ به فكر مسايل روزمره زندگى خود باشيم. عقل انسان و آيندهنگرى
عقل انسان مىگويد كه اگر خطر جدى در كار است، بايد به فكر چاره باشيم. ما كه در امور ساده دنيا همواره نگران خطرهاى احتمالى هستيم و براى رفع آنها اقدام مىكنيم، عاقلانه نيست كه نسبتبه مسايلى كه اهميتش بسيار بيشتر از امور دنيايى است، بىخيال باشيم و چارهاى نينديشيم. افرادى كه به دنبال كسب منافع و لذايذ مادى هستند، در واقع، به دنبال چيزى هستند كه ارزش چندانى در برابر خطرهايى كه در پيشروى آنهاست ندارد و از امورى غافلاند كه اهميتبسيار زيادى براى آنان دارد. عبارت «فكاك رقبته» كه در اين روايتشريف به كار رفته است، اشاره به اين معنا دارد كه گردن من در زير يك غل و زنجيرى گرفتار است; مىخواهم خودم را آزاد كنم، اما يك بار سنگينى روى گردنم فشار مىدهد و همچون افسارى مرا به طرف بدبختى مىكشاند. همه ما به واسطه گناهان و اشتباهاتى كه مرتكب شدهايم، چنين خطرى را در پيش داريم و گردنمان گير افتاده است و بايد آن را نجات دهيم. اگر به فكر نجات دادن گردن خود نباشيم، تعبير سادهاش اين است كه به فكر نجات از عذاب آخرت نيستيم و هم ما چيز ديگرى است. «من اصبح مهموما سوى فكاك رقبته فقد هون عليه الجليل»; كسى كه صبح كند در حالى كه هم او غير از نجات از عذاب است، امر بسيار مهمى را بر خودش سبك شمرده است و چيزى را كه بايد بزرگ بداند، ساده تلقى كرده است. «و رغب من ربه فى الربح الحقير»; تنها از خدا يك سود اندك را مىخواهد. مسلما وقتى انسان به فكر عذاب ابدى نباشد، دل مشغولى او امور دنيايى خواهد بود; امورى كه بسيار سبك و حقير است. كسى كه به عذاب ابدى توجه نداشته باشد، براى نجات از آن نيز اهتمام نمىكند. عقل ما اقتضا مىكند به اندازه ايمانى كه نسبتبه آخرت و خطرهاى اخروى داريم، هممان را نيز براى جلوگيرى و نجات از آن به كار بنديم; زيرا تمام مشكلات زندگى در مقابل آن عذاب ابدى ناچيز است. مشكلات زندگى در صورتى در نظر ما آسان جلوه مىكند كه بدانيم مشكلتراز آنها نيز وجود دارد و آن عذاب و بدبختى آخرت است. البتههر كس ايمانش قوىتر باشد، اهتمام بيشترى نيز به اينگونه مسايل خواهد داشت. بنابراين، توجه افراد به زندگى اخروى خود بايد بيشتر از توجه آنها به زندگى دنيايى و فردىشان باشد. وظايف انسان نسبتبه برادران ايمانى خود
در زندگى اجتماعى، انسان نسبتبه برادران ايمانى خود وظايفى دارد; از يك سو، موظف استبه آنها براى رفع حوايجشان كمك نمايد و از سوى ديگر، وظيفه دارد نسبتبه آنها خيرخواه، وفادار و صميمى باشد و به آنها خيانت نكند. چگونه ممكن است كه انسان برادر ايمانى خود را فريب داده يا به او خيانت كند به ناحق مالش را بربايد و ضررى به او برساند؟ «من غش اخاه و حقره و ناواه»; كسى كه درصدد برمىآيد تا برادر ايمانى خود را فريب دهد و براى او ارزشى قايل نيست، چنين عملى به منزله در افتادن و درگيرى و نبرد با اوست. كسى كه در معامله مىخواهد بر سر ديگرى كلاه بگذارد، در واقع قصد جنگيدن با او را دارد. شكل ديگرى از درگيرى هنگامى است كه كسى بخواهد فردى را از مقامش خلع كند و خود جانشين او بشود. چنين كسانى مستحق عذاب خداوند هستند و جايگاه آنها در جهنم خواهد بود. حسد و آثار فردى و اجتماعى آن
مساله مهمترى كه در اين جا مطرح است و عموميتبيشترى دارد، حسد است. كسى كه نسبتبه برادر ايمانىاش حسد ورزد، ايمانش از بين مىرود، آنچنان كه نمك در آب حل مىگردد. متاسفانه همه انسانها كم و بيش به اين صفت ناپسند مبتلا هستند. طبيعت انسان، به ويژه در سنين كودكى، به گونهاى است كه وقتى شخص ديگرى را كه از نعمتى برخوردار است مشاهده مىكند، نسبتبه او حسد مىورزد. اگر انسان در مقام تهذيب برنيايد و خود را اصلاح نكند، اين صفت در قلبش ريشه مىدواند و تا او را جهنمى نكند رهايش نمىسازد. آيا انسانى كه به خدا ايمان دارد، بايد نسبتبه كسى كه داراى نعمتهايى، اعم از نعمتهاى تكوينى مانند زيبايى و استعداد يا نعمتهاى كسبى مانند ثروت و مقام مىباشد، صرفا به اين دليل كه خود از داشتن آنها محروم است، حسد ورزد؟ توجيه حالتحسد اين است كه چرا او بايد از من زيباتر باشد، چرا بايد بهتر از من بفهمد و چرا بايد پولش از من بيشتر باشد. در واقع او با اين كار خود مىخواهد بگويد كه چرا خدا اين نعمتها را به او داده و به من نداده است!! حسد ورزى به ديگران، نسبتبه نعمتهاى خدادادى آنها، در واقع اشكال كردن به كار خداست. كسى كه نمىخواهد استعداد ديگران از او بيشتر باشد و يا مىگويد چرا خدا ديگرى را از من زيباتر آفريده است - حالتى كه شايد در خانمها بيشتر باشد - با اين كار خود، در واقع به خدا اعتراض مىكند. در مورد نعمتهاى كسبى نيز همينگونه است. اگر انسان به مال و ثروت ديگران حسد ورزد، در واقع، به كار خدا اعتراض كرده است; زيرا درست است كه اين موقعيت ويا ثروت را خود فرد با تلاش و كوشش به دست آورده است، اما اين كار هم خارج از تدبير الهى نبوده و اسباب آن را خداوند فراهم كرده است. آيا اعتراض به كار خداوند، با ايمان سازگارى دارد؟ ايمان به خدا يعنى خدا را حكيم و كار او را مطابق با حكمت دانستن; اوست كه به هر شكلى بخواهد مىتواند در ملك خودش تصرف كند. البته، تمام تصرفاتى كه خداوند در عالم مىكند، طبق مصلحت است. اعتراض به كار خدا به منزله قبول نداشتن حكمتخداوند است كه اگر از اين حد بالاتر رود، نوعى شرك به شمار مىآيد. كسى مىتواند بگويد من اين را قبول ندارم كه خودش يك مالكيتى داشته باشد. بنابراين، ما اصلا حق نداريم در مقابل خدايى كه همه چيز از آن اوست اعتراض كنيم. حسد، مفاسد باطنى بسيارى دارد كه بىتوجهى نسبتبه آنها خطرات فراوانى به دنبال خواهد داشت. اگر مشاهده نعمتهاى مادى و معنوى ديگران، باعث ايجاد كمترين حالتحسد در ما شود، فورى بايد احساس خطر كنيم و به اين مطلب توجه نماييم كه مصلحتخداوند چنين بوده كه نعمتهايى را به او بدهد و ما نيز مىتوانيم با تلاشى كه انجام مىدهيمازخداوندبخواهيم كه آن نعمتها را به ما هم بدهد نه اينكه از ديدن نعمتهايى كه ديگران دارند ناراحتشويم. اين احساس ناراحتى و حسادت در صورت تداوم، خداى ناكرده به كفر مىانجامد. ريشه كفر ابليس هم حسد او بود. ريشه بسيارى از فتنههاى بزرگ عالم كه گاهى به جنگهاى خونين نيز كشيده شده و طى آن هزاران نفر جان خود را از دست دادهاند، در اثر حسادت يك نفر بوده است. در كشور خودمان هم كسانى را سراغ داريم كه در دوران رژيم گذشته زندانها رفته و شكنجهها ديده بودند و از شخصيتهاى معروف اوايل انقلاب به شمار مىآمدند و موقعيتهاى خوبى هم داشتند، اما به دليل حسدى كه به بعضى از اشخاص بردند، منحرف شدند تا آنجا كه حتى رو در روى امام هم ايستادند. حسد چنين مسير خطرناكى را پيش پاى ما مىگذارد. بنابراين، سزاوار است اولين لحظهاى كه احساس كرديم نسبتبه صاحب نعمتى در دل ما حسادت ايجاد شده، همان جا جلوى آن را بگيريم و از خدا بخواهيم ما را از اين آتش سوزنده و ويرانساز نجات دهد. ادامه دارد. 1- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 75، ص 281، روايت 1، باب 24