حقوق پدر و مادر و فرزند
محمّد رضا عطايى غزالى گويد : مخفى نماند كه هرگاه حق خويشاوندى و فاميلى مورد تاءكيد باشد پس نزديكترين و مرتبطترين خويشاوندى از طريق ولادت است كه اين حق در آن مورد تاءكيد بيشتر قرار گرفته و مضاعف مى شود. پيامبر (ص ) فرمود: (( هيچ فرزندى حق پدرش را نمى تواند ادا كند تا او را ببيند كه برده است ، پس او را بخرد و آزاد كند.)) (1352) رسول خدا (ص ) فرمود: (( احسان به پدر و مادر از نماز، حج ، عمره و جهاد در راه خدا بالاتر است .)) (1353) آن حضرت فرمود: (( هركه صبح كند در حالى كه پدر و مادر از او راضى باشند دو دروازه اى را كه به سوى بهشت گشوده است در اختيار دارد و اگر شب كند و پدر و مادر از او راضى باشند باز هم به همين صورت خواهد بود و اگر از پدر و مادر، يكى از او راضى باشد يك دروازه گشوده در اختيار اوست . و هر كه صبح كند در حالى كه پدر و مادرش از او ناراضى باشند، دو دروازه گشوده به سوى آتش دوزخ دارد و اگر شب كند بازهم به همين صورت خواهد بود و اگر از پدر و مادر يكى از او ناراضى باشد يك دروازه دارد، هر چند كه آن دو ستمگر باشند، هر چند كه ستمگر باشند، هر چند كه ستمگر باشند.)) (1354) آن حضرت فرمود: (( بوى بهشت از فاصله پانصد سال به مشام مى رسد؛ با اين همه عاق والدّين و قاطع رحم آن را استشمام نمى كنند.)) (1355) از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: (( به مادر، پدر، خواهر، برادر، سپس به هر كه نزديكتر است نيكى كن .)) (1356)؛ و نيز نقل شده است كه (( خداى تعالى به حضرت موسى فرمود: اى موسى ، همانا كسى به پدر و مادرش نيكى كند و عاق من باشد، او را نيكوكار قلمداد مى كنم و هر كه به من نيكى كند و عاق پدر و مادرش باشد، او را عاق به حساب مى آورم .)) آن حضرت فرمود: (( هر كسى كه صدقه اى از طرف پدر و مادرش بدهد، در صورتى كه آنها مسلمان باشند، اجر آن صدقه اى از طرف پدر و مادرش بدهد، در صورتى كه آنها مسلمان باشند، اجر آن صدقه براى پدر و مادرش خواهد بود و براى خودش نيز همان قدر اجر است ، بدون اين كه از اجر آنها چيزى كم شود.)) (1357) مالك بن ربيعه مى گويد: (( در آن بين كه ما خدمت رسول خدا (ص ) بوديم ناگاه مردى از قبيله بنى سلمه آمد، عرض كرد: يا رسول اللّه ، آيا چيزى از احسان به پدر و مادرم باقى مانده است كه بعد از وفاتشان انجام دهم ؟ پيامبر (ص ) فرمود: آرى ، درود بر ايشان و طلب مغفرت براى آنها و اجراى عهدى كه دارند و احترام به دوستانشان و صله رحم كه انجام پذير نيست ، مگر به وسيله آنها.)) (1358) آن حضرت فرمود: (( از بالاترين خوبيها آن است كه شخص با هر كه دوست پدرش بود، مرتبط شود.)) (1359) پيامبر (ص ) فرمود: (( احسان به مادر، دو برابر احسان به پدر است .)) (1360) آن حضرت فرمود: (( دعاى مادر زودتر به اجابت مى رسد، گفتند: يا رسول اللّه ! چرا اين طور است ؟ فرمود: او مهربان تر از پدر است و دعاى خويشاوندان بدون اجابت نمى ماند.)) (1361) مردى از پيامبر (ص ) پرسيد: (( يا رسول اللّه ، به چه كسى احسان كنم ؟ فرمود: به پدر و مادرت . عرض كرد: پدر و مادر ندارم ، فرمود: به فرزندانت زيرا همان طورى كه پدر و مادرت بر تو حق دارند فرزندانت نيز بر تو حق دارند.)) (1362) آن حضرت فرمود: (( خدا بيامرزد پدرى را كه به فرزندش در كار خير كمك كند.)) (1363) يعنى او را با بدرفتارى وادار به عاق شدن نكند، و گفته اند: (( فرزند تو گل خوشبوى تو است ، هفت سال او را مى بويى و هفت سال خدمتگزار تو است و پس از آن يا دشمن تو و يا شريك تو خواهد بود.)) آن حضرت فرمود: (( از جمله حقوق فرزند بر پدر آن است كه او را خوب ادب كند و نام نيكو بر او بگذارد.)) (1364) مردى نزد عبداللّه بن مبارك آمد و از يكى از فرزندانش شكايت كرد پرسيد: آيا او را نفرين كرده اى ؟ گفت : آرى ، گفت : تو او را فاسد كرده اى .)) مستحب است كه با فرزند مدارا كنند، (( اقرع بن حابس ديد كه پيامبر (ص ) فرزندش حسن (ع ) را مى بوسد. گفت : من ده فرزند دارم ، هيچ كدام را نبوسيده ام ، فرمود: همانا كسى كه رحم نكند، مورد ترحم قرار نمى گيرد.)) (1365) عايشه مى گويد: رسول خدا (ص ) به من فرمود: (( صورت اسامه را بشوى . پس شروع به شستن آن كردم و من ابا داشتم پيامبر (ص ) دست مرا كنار زد و خود صورت اسامه را شست و او را بوسيد، سپس فرمود: اسامه به ما نيكى مى كرد در حالى كه او جاريه (كنيز) نبود.)) (1366) پاى امام حسن (ع ) لغزيد، در حالى كه پيامبر (ص ) روى منبر بود، از منبر پايين آمد و اين آيه را خواند: (( انما اموالكم و اولادكم فتنة . )) (1367) - (1368) عبداللّه بن شداد مى گويد: (( در آن ميان كه رسول خدا (ص ) با مردم نماز مى خواند، ناگاه ، حسين (ع ) آمد و در حالى كه آن حضرت در حال سجده بود بر گردن او سوار شد، پيامبر (ص ) نماز جماعت را طولانى ساخت به حدى كه گمان كردند اتفاق افتاده است ؛ همين كه پيامبر نمازش را تمام كرد، پرسيدند: سجده را به قدرى طول داديد كه گمان كرديم اتفاقى افتاده است . فرمود: پسرم روى شانه من سوار شده بود، نخواستم كه پيش از برآوردن حاجتش تعجيل كنم .)) (1369) آن حضرت فرمود: (( بوى فرزند از بوهاى بهشت است .)) (1370) اين بود اخبارى كه بر حق پدر و مادر و كيفيت اداى حق آنان تاءكيد داشت . از آنچه درباره حق برادرى گفتيم به دست مى آيد كه رابطه پدر و مادر از رابطه برادرى مهمتر است ، بلكه دو مطلب اينجا فزونى دارد: يكى آن كه بيشتر دانشمندان برآنند كه اطاعت پدر و مادر در شبهات واجب است هر چند كه در حرام محض واجب نيست ، حتى اگر جداى از آنها غذا بخورى و از او دلگير شوند، بايد با آنها غذا بخورى ، زيرا ترك شبهات از پرهيزگارى است ولى خشنودى پدر و مادر لازم و حتى است . همچنين حق ندارى سفر مباح و يا مستحبى را جز با اجازه آنها انجام دهى ، و رفتن دنبال دانش مستحب است مگر در پى علم واجب از قبيل نماز و روزه باشى و در شهر محل زندگى ات كسى نباشد كه بياموزد مانند كسى كه از اول در شهرى اسلام مى آورد كه در آن كسى نيست احكام اسلام را به او بياموزد پس بايد مهاجرت كند و به حق والدين مقيد نباشد. ابوسعيد خدرى گويد: (( مردى از يمن به نزد رسول خدا (ص ) مهاجرت كرد و قصد جهاد داشت . پيامبر (ص ) فرمود: (( نزد پدر و مادرت برگرد و از آنها اجازه بگير اگر اجازه دادند، جهاد برو، اگر نه هر چه مى توانى به آنها خوبى كن كه پس از يكتاپرستى ، نيكى به پدر و مادر بهترين صفتى است كه خدا را با آن ديدار مى كنى .)) (1371) مرد ديگرى خدمت پيامبر (ص ) رسيد تا درباره جنگ مشورت كند؛ فرمود: (( آيا مادر دارى ؟ عرض كرد: آرى ، فرمود: در خدمت او باش زيرا بهشت زير پاى مادران است .)) (1372) ديگرى آمد، تا با پيامبر (ص ) براى هجرت بيعت كند و گفت : خدمت شما نرسيدم ، مگر اين كه پدر و مادرم را گرياندم . فرمود: (( نزد آنها برگرد و آنها را چنان كه گريانده اى ، خندان ساز.)) (1373) پيامبر (ص ) فرمود: (( حق برادر بزرگتر بر برادر كوچكتر همچون حق پدر بر فرزندان است .)) (1374)؛ و آن حضرت فرمود: (( هرگاه مركب كسى از شما چموشى كرد يا همسرش و يا يكى از خاندانش بد خلق بود در گوشش اذان بگوييد.)) (1375) مى گويم : از طريق خاصه (شيعه ) در كافى به سند صحيح از ابوولاد حناط نقل شده است كه مى گويد: (( از امام صادق (ع ) راجع به آيه شريفه (( و بالوالدين احسانا ع(( (1376) پرسيدم : مقصود اين اين احسان چيست ؟ فرمود: احسان آن است كه با پدر و مادر به نيكى معاشرت كنى و آنها را مجبور نكنى تا چيزى را كه احتياج دارند از تو بخواهند، هر چند بى نياز باشند (تو وظيفه ات را انجام بده ) مگر خداى تعالى نمى فرمايد: (( لن تنالوا لبر حتى تنفقوا مما تحبون . )) (1377) راوى مى گويد: آنگاه امام صادق (ع ) فرمود: (( و اما يبلغن عندك الكبر احدهما او كلاهما فلا تقل لهما اف و لا تنهرهما؛ )) يعنى اگر تو را دلتنگ كردند به آنها اف مگو اگر تو را زدند با آنها تندى نكن ؛ و فرمود: (( و قل لهما قولا كريما )) (1378) يعنى اگر تو را زدند، بگو: خدا شما را بيامرزد، اين سخن ارزشمند و كريمانه است از جانب تو، و فرموده است : (( واخفض لهما جناح الذل من الرحمة )) (1379) فرمود: يعنى : ديدگانت را به آنها خيره نكن بلكه با مهربانى و دلسوزى نگاه كن صدايت را از صداى آنها بلندتر نكن و دستت را بالاى دست آنها نگير و در راه رفتن جلوتر از آنها حركت نكن .)) (1380) از آن حضرت است : (( مردى نزد پيامبر (ص ) آمد، عرض كرد: يا رسول اللّه مرا سفارشى كن ، فرمود: چيزى را شريك خدا قرار نده ، اگر چه تو را در آتش بسوزانند و شكنجه كنند، بايد دلت به ايمان محكم باشد، و فرمان پدر و مادرت را ببر و به آنها نيكى كن ، زنده باشند يا مرده و اگر دستور دادند، خاندان و مالت را كنار بگذار، كه اين كار از ايمان است .)) (1381) از آن حضرت نقل شده است : (( پرسيدند: چه اعمالى بالاتر است ؟ فرمود: نماز سر وقت و نيكى به پدر و مادر و جهاد در راه خدا.)) (1382) از آن حضرت نقل شده كه فرمود: (( مردى خدمت رسول خدا (ص ) آمد، عرض كرد: يا رسول اللّه ، من به جهاد علاقه دارم و با نشاطم ، فرمود: بنابراين در راه خدا جهاد كنى كه اگر كشته شوى در نزد خدا زنده خواهى بود و روزى مى خورى و اگر بميرى اجرت با خداست و اگر برگردى مانند روزى كه متولد شده اى از گناهان پاك هستى ؛ عرض كرد: يا رسول اللّه من پدر و مادر پيرى دارم به گمان خود با من انس گرفته اند و از رفتن من به جهاد ناراضى هستند. رسول خدا (ص ) فرمود: در اين صورت در خدمت آنان باش ، سوگند به آن كه جان من در دست اوست ، الفت يك شبانه روز آنها با تو از جهاد يك سال بهتر است .)) (1383) از آن حضرت است كه فرمود: (( مردى خدمت پيامبر (ص ) آمد، عرض كرد: يا رسول اللّه : به چه كسى احسان كنم ؟ فرمود: به مادرت ، گفت : بعد به كه ؟ فرمود: به مادرت ، عرض كرد: سپس به كه ؟ فرمود: به مادرت ، عرض كرد: بعد از آن به كه ؟ فرمود: به پدرت .)) (1384) از عمار بن حيان نقل شده است كه مى گويد: (( به امام صادق (ع ) خبر دادم كه پسرم اسماعيل با من خوشرفتارى مى كند. فرمود: من هم او را دوست داشتم و اكنون علاقه ام به او بيشتر شد، همانا خواهر رضاعى رسول خدا (ص ) نزد آن حضرت آمد، چون او را ديد، شادمان شد و روپوش خود را براى او گسترد و او را روى آن نشاند سپس رو به او كرد و سخن مى گفت و تبسم مى فرمود تا او برخاست و رفت و برادرش آمد، حضرت آن رفتارى را كه با خواهرش كرده بود، با او نكرد. عرض كردند: چرا رفتارى كه با خواهرتان كرديد با اين كه او مرد است با او چنين رفتارى نكرديد؟ فرمود: چون آن خواهر نسبت به پدر و مادرش خوشرفتارتر بود.)) (1385) از زكريا بن ابراهيم نقل شده كه مى گويد: (( من نصرانى بودم و اسلام آوردم و به مكه رفتم ؛ خدمت امام صادق (ع ) رسيدم و عرض كردم : من نصرانى بودم و مسلمان شده ام . فرمود: از اسلام چه ديدى ؟ گفت : اين سخن خداى تعالى را: (( هاكنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان و لكن جعلناه نورا نهدى به من نشاء من عبادنا (1386)، فرمود: بيقين خداوند تو را راهنمايى كرده است . آنگاه سه مرتبه فرمود: خدايا هدايتش كن ! پسرم هرچه مى خواهى بپرس . عرض كردم : پدر، مادر و خانواده ام نصرانى هستند، و مادرم نابيناست ، من همراه آنها باشم و در ظرف آنها غذا بخورم ؟ فرمود: آيا آنها گوشت خوك مى خورند؟ عرض كردم : نه ، بلكه با آن تماس هم ندارند، فرمود: اشكالى ندارد، مواظب مادرت باش و با او خوشرفتارى كن و چون از دنيا رفت او را به ديگرى وامگذار، خودت به كار او اقدام كن و به كسى نگو كه نزد من آمده اى تا در منى پيش من آيى - ان شاء اللّه تعالى - زكريا مى گويد: در منى خدمت امام (ع ) رسيدم در حالى كه مردم اطرافش را گرفته بودند و او مانند آموزگار كودكانى بود كه گاهى اين و گاهى آن ، سؤ ال مى كردند، و چون به كوفه رفتم نسبت به مادرم مهربانى كردم و خودم به او غذا مى دادم و جامه و سرش را نظافت مى كردم و خدمتكارش بودم ، مادرم به من مى گفت : پسرم تو زمانى كه دين مرا داشتى چنين رفتار با من نمى كردى ، اين چه رفتارى است كه از تو مى بينم از زمانى كه از دين ما رفته اى و به دين پاك وارد شده اى ؟ گفتم : مردى از فرزندان پيغمبر به من اين طور دستور داده است . مادرم گفت : آن مرد پيغمبر است ؟ گفتم : نه ، بلكه پسر پيغمبر است ، گفت : نه ، آن مرد، خود پيامبر است ، زيرا دستورى كه به تو داده است از سفارشهاى پيامبران است ، گفتم : مادرجان ، پس از پيامبر ما پيامبرى نباشد و او پسر پيامبر است . گفت : دين تو بهترين دين است ، آن را به من تعليم ده ، من اسلام را به او عرضه داشتم و او مسلمان شد و برنامه اسلام را به او آموختم ، او نماز ظهر، عصر، مغرب و عشاء را خواند و در همان شب عارضه اى به او رخ داد، به من گفت : پسرم آنچه به من آموختى دوباره بياموز من آنها را تكرار كردم ، مادرم اقرار كرد و از دنيا رفت و چون صبح شد، مسلمانان آمدند، او را غسل دادند و من خود به جنازه او نماز خواندم و او را در قبرش گذاشتم .)) (1387) از ابراهيم بن شعب نقل شده كه مى گويد: (( به امام صادق (ع ) عرض كردم : پدرم به حدى پير و ضعيف شده است كه او را براى قضاى حاجت بر پشت خود حمل مى كنم ، فرمود: تا آن جا كه مى توانى خودت اين كار را بكن و با دست خودت لقمه را در دهانش بگذار تا سپر آتش فردايت باشد.)) (1388) جابر مى گويد: (( شنيدم مردى به امام صادق (ع ) عرض مى كرد: من پدر و مادرى دارم مخالف مذهب شيعه ؛ حضرت فرمود: با آنها خوشرفتارى كن چنانكه با مسلمانهاى دوست ما خوشرفتارى مى كنى .)) (1389) از امام باقر (ع ) روايت شده است كه فرمود: (( سه چيز است كه خداى تعالى به هيچ كس اجازه تخلق از آنها را نداده است : اداى امانت به نيكوكار و بدكار؛ وفاى به عهد، نسبت به نيكوكار و بدكار؛ و نيكى كردن به پدر و مادر خواه نيكوكار باشند و خواه بدكار.)) (1390) سدير مى گويد: (( به امام صادق (ع ) عرض كردم : آيا فرزند مى تواند پاداش پدرش را بدهد (جبران زحمات او را بكند)؟ فرمود: پاداشى براى پدر ميسر نيست مگر در دو صورت : پدر مرده باشد و پسرش او را بخرد و آزاد كند، يا پدر بدهكار باشد و پسر بدهى او را بپردازد.)) (1391) و از آن حضرت است كه فرمود: (( همانا بنده اى در زمان حيات پدر و مادر، به آنها نيكى مى كند و بعد كه مى ميرند بدهى آنها را نمى پردازد و بر ايشان طلب آمرزش نمى كند، خداوند او را عاق و نافرمان مى نويسد ولى بنده ديگرى كه در زمان حيات پدر و مادر، عاق آنها مى شود و به آنها نيكى نمى كند ولى پس از مردن بدهى آنها را مى پردازد و بر ايشان طلب آمرزش مى كند، خداى تعالى او را نيكوكار مى نويسد.)) (1392) از امام صادق (ع ) است كه فرمود: (( چه مانعى دارد كه مردى از شما به پدر و مادرش نيكى كند خواه زنده باشد و خواه مرده ؛ از جانب آنها نماز بخواند و صدقه دهد و حج گزارد و روزه بگيرد تا آنچه كرده ثوابش از آنها باشد و همان قدر ثواب هم براى خود او باشد تا خداى تعالى به وسيله احسان و صله او خير فراوانى به او عطا كند.)) (1393) از آن حضرت است كه فرمود: (( از سنت و احسان به پدر آن است كه مرد، به اسم پدرش كنيه بگيرد.)) (1394) از ابوالحسن امام كاظم (ع ) است كه فرمود: (( مردى از رسول خدا (ص ) پرسيد: حق پر بر فرزند چيست ؟ فرمود: او را به نام نخواند و جلوتر از او راه نرود و پيش از او ننشيند و باعث دشنام ديگران بر او نشود.)) (1395) در روايت صحيح از معمر بن خلاد نقل شده است كه مى گويد: (( به امام رضا (ع ) عرض كردم : آيا مى توانم پدر و مادرم را به صورتى كه مذهب حق را نشناسند دعا كنم ؟ فرمود: بر ايشان دعا كن و از طرف آنها صدقه بده و اگر زنده اند ولى مذهب حق را نمى شناسند با آنها مدارا كن ، زيرا رسول خدا (ص ) فرمود: همانا خداوند مرا به رحمت فرستاده نه به نافرمانى .)) از امام باقر (ع ) است كه فرمود: (( رسول خدا (ص ) در سخنى از سخنان خود، فرمود: از آزردن پدر و مادر بپرهيزيد، زيرا بوى بهشت را از فاصله هزار سال استشمام كنند ولى عاق والدين و قاطع رحم و پيرمرد زناكار و آن كه جامه اش را از روى كبر و فخرفروشى بر زمين كشد، آن را استشمام نكند و براستى كه بزرگى از آن پروردگار عالمان است .)) از آن حضرت است كه فرمود: (( پدرم به مردى نگاه كرد در حالى كه پسر آن مرد همراهش بود و او به شانه پدرش تكيه داده بود، فرمود: پدرم تا وقتى كه زنده بود با آن پسر سخن نگفت .)) (1396) از امام صادق (ع ) است كه فرمود: (( هركس به پدر و مادر خود از روى دشمنى نظر كند، در حالى كه آن دو به وى ستم كرده باشند، خداوند نمازش را نپذيرد.)) (1397) از آن حضرت است كه فرمود: (( اگر خداوند چيزى را كمتر از اف مى دانست از آن نهى مى كرد و آن كمترين مرتبه آزردن است و از جمله آزار والدين نگاه خيره بدانهاست .)) (1398) از آن حضرت است كه فرمود: (( رسول خدا (ص ) فرموده است : بالاتر از هر نيكى ، نيكى ديگرى است تا اين كه انسان در راه خدا شهيد شود، ديگر بالاتر از آن نيكى نيست . و بالاتر از هر آزار، آزارى است تا اين كه كسى پدر و مادرش را به قتل رساند و چون چنين كند بالاتر از آن ، نافرمانى نباشد.)) (1399) از زيد بن على به نقل از پدرش و او از جدش روايت شده كه فرمود: (( رسول خدا (ص ) فرمود: همان گونه كه فرزند عاق والدين مى شود، والدين نيز عاق فرزند مى شوند.)) پيامبر (ص ) فرمود: حق فرزند بر پدرش آن است كه اگر پسر است ، پدر، مادر فرزند را گرامى بدارد و نام نيكو بر او بگذارد و قرآن را به او بياموزد و پاك بدارد و شنا به او تعليم دهد؛ و اگر دختر است ، مادرش را احترام كند و نام خوب بر او بگذارد، سوره نور را به او بياموزد و سوره يوسف را به او تعليم ندهد و او را در بالا خانه ها سكونت ندهد و هر چه زودتر او را به خانه شوهر بفرستد.)) (1400) از ابوالحسن امام كاظم (ع ) است كه فرمود: (( مردى خدمت پيامبر (ص ) آمد و عرض كرد: يا رسول اللّه ، پسر من به من چه حقى دارد؟ فرمود: اسم خوب بر او بگذارى و ادب نيكو دهى و او را به كار خوبى بگمارى .)) (1401) از امام صادق (ع ) است كه فرمود: (( رسول خدا (ص ) فرموده است : خدا آن پدر و مادرى را بيامرزد كه به فرزندانشان در نيكوكارى كمك كنند.)) (1402) در روايت ديگرى آمده است : (( گفتم : چگونه به نيكوكارى اش كمك كند؟ فرمود: آسانش را بپذيرد و از دشوارش چشم پوشى كند و او را به بدى متهم و وادار به كار سخت نكند و بين اين حالت پدر و آن كه در حدى از حدود كفر قرار گيرد چيزى نيست ، مگر آن كه وارد نافرمانى و يا قطع رحم گردد.)) (1403) از آن حضرت است كه فرمود: (( رسول خدا (ص ) فرموده است : بچه ها را دوست بداريد و با آنها مهربان باشيد و هرگاه وعده اى به آنها داديد وفا كنيد، زيرا آنها جز شما كه به آنها روزى مى دهيد كسى ديگرى را نمى بينند.)) (1404) از آن حضرت روايت شده است كه فرمود: رسول خدا (ص ) فرموده است : هر كه فرزندش را ببوسد خداوند برايش حسنه اى بنويسد و هر كس خوشحالش كند، خداوند او را روز قيامت خوشحال كند و هر كه به فرزندش قرآن بياموزد، روز قيامت پدر و مادر را بخوانند و بر آنها جامه فاخر بپوشانند در حالى كه نور آنها چهره اهل بهشت را روشن مى كند.)) (1405) از آن حضرت است كه فرمود: (( مردى از انصار، عرض كرد: به چه كسى نيكى كنم ؟ فرمود: به پدر و مادرت ، عرض كرد: از دنيا رفته اند فرمود: به فرزندانت .)) (1406) از آن حضرت است كه فرمود: (( مردى خدمت پيامبر (ص ) آمد عرض كرد: من صاحب دخترى شدم و او را تربيت كردم تا بالغ شد، لباس و زيور بر او پوشاندم ، سپس او را كنار چاهى قديمى آوردم و داخل چاه افكندم و آخرين جمله اى كه از او شنيدم ، مى گفت : آى پدر!! كفاره اين عمل من چيست ؟ فرمود: آيا مادرت زنده است ؟ عرض كرد: خير، فرمود: خاله ات زنده است ؟ عرض كرد: آرى ، فرمود: پس به او نيكى كن زيرا او به منزله مادر تو است و باعث محو شدن آن گناه تو مى شود، راوى مى گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : چه وقت آن كار را مرتكب شده است ؟ فرمود: در جاهليت كه مردم عرب دختران خود را از ترس اين كه مبادا اسير و در ميان قوم ديگر صاحب فرزند شوند مى كشتند.)) (1407) حقوق زر خريد (برده )
ابوحامد گويد: بدان كه حقوق رابطه زناشويى در آداب نكاح گذشت ؛ اما ملك يمين (رابطه بردگى ) نيز حقوقى را در معاشرت ايجاب مى كند كه انسان ناگزير از رعايت آنهاست . از جمله آخرين وصيت رسول خدا (ص ) آن است كه فرمود: (( درباره بردگانتان از خدا بترسيد؛ از آنچه خود مى خوريد به آنها بخورانيد و از آنچه مى پوشيد بر آنها بپوشانيد و بيش از حد توانشان آنها را به كارى وادار نكنيد؛ هر كدام را مايليد نگاه داريد و اگر نمى خواهيد، بفروشيد. آفريدگان خدا را نيازاريد، زيرا خداوند، شما را مالك آنها قرار داده است و اگر مى خواست آنها را مالك شما مى ساخت .)) (1408) آن حضرت فرمود: (( خوراك و لباس معمولى حق بردگان است و كسى حق ندارد آنها را به كار طاقت فرسا وادارد.)) (1409)؛ و فرمود: (( حيله گر، متكبر، خيانتكار و كسى كه با برده اش بدرفتارى كند وارد بهشت نمى شود.)) (1410) گويند: (( مردى نزد رسول خدا (ص ) آمد؛ عرض كرد: يا رسول اللّه ! چند بار از گناه خدمتكار بگذريم ؟ رسول خدا (ص ) جواب نداد؛ سپس گفت : هر روز هفتاد بار از او درگذر.)) (1411) كنيزى به ابودرداء گفت : يك سال است كه به تو زهر مى خورانم و در تو هيچ اثرى نكرد. پرسيد: چرا اين كار را مى كردى ؟ گفت مى خواستم از دست تو راحت شوم . ابودرداء گفت : برو، تو در راه خدا آزادى . به احنف بن قيس گفتند: بردبارى را از كه آموختى ؟ گفت : از قيس بن عاصم . پرسيدند: چه اطلاعى از بردبارى او دارى ؟ گفت : روزى در حالى كه در خانه اش نشسته بود، كنيزش سيخ كبابى آورد؛ سيخ از دستش روى پسر او افتاد و او را مجروح كرد و بعد او مرد. كنيز سخت ترسيد، اما او گفت : ترس اين كنيز جز با آزاد كردن ، آرام نخواهد شد. اين بود كه به او گفت : تو آزادى در راه خدا هيچ باكى نداشته باش . عوف بن عبداللّه وقتى كه غلامش نافرمانى مى كرد، مى گفت : چقدر تو به آقايت شباهت دارى ! آقاى تو نافرمانى مولاى خودش را مى كند و تو نيز نافرمانى مولاى خودت را مى كنى . روزى او را خشمگين كرد، گفت : مى خواهى تو را بزنم ؟ برو كه آزادى . ميمون بن مهران ، مهمانى داشت . به كنيزش گفت : زود شام را بياور، و او با شتاب آمد و در حالى كه بشقابى پر از غذا در دست داشت پايش لغزيد و هر چه در بشقاب بود روى سر اربابش ريخت . ميمون به او گفت : اى كنيز مرا سوزاندى . كنيز گفت : اى آموزگار نيكى و تربيت دهنده مردم به اين سخن خداى تعالى توجه كن ! گفت : خدا چه فرموده است ؟ گفت : مى فرمايد: (( (( والكاظمين الغيظ)) )) (1412)، گفت : تو خشم مرا فرو نشاندى . كنيز گفت : (( (( والعافين عن الناس )) )) گفت : از تو گذشتم . كنيز گفت : بيشتر لطف كن ! كه خداى عز و جل فرموده است : (( (( واللّه يحب المحسنين )) ؛ )) گفت : تو در راه خدا آزادى . ابن منكدر مى گويد: مردى از اصحاب رسول خدا (ص ) غلامش را كتك زد، آن غلام چندين بار مى گفت : تو را به خدا! به خاطر خدا از تو درخواست مى كنم ! و او نمى بخشيد، رسول خدا (ص ) فرياد آن غلام را شنيد؛ نزد او رفت . آن مرد وقتى كه رسول خدا (ص ) را ديد دست نگاه داشت . رسول خدا (ص ) فرمود: به خاطر خدا از تو خواست تو او را نبخشيدى ، اما چون مرا ديدى دست نگاه داشتى ؟ گفت : يا رسول اللّه او در راه خدا آزاد است ؛ فرمود: (( اگر اين كار را نكرده بودى ، هر آينه آتش صورتت را مى سوزاند.)) (1413) پيامبر (ص ) فرمود: (( هر گاه بنده اى خيرخواه مولايش باشد و خدا را خوب عبادت كند، دو مرتبه اجر دارد.)) (1414) وقتى ابورافع را آزاد كردند، او گريه كرد و گفت : من دو اجر داشتم ، يكى از آنها از ميان رفت . پيامبر (ص ) فرمود: (( سه گروه اول كه وارد بهشت مى شوند و نخستين سه گروه كه وارد آتش مى شوند به من عرضه شد، اما سه گروه اول كه وارد بهشت مى شوند: شهيد، برده زر خريد كه خدا را خوب عيادت كند و خيرخواه مولايش باشد و پاكدامن آبرو دار عيالوار است ؛ و نخستين سه گروهى كه وارد دوزخ مى شوند: فرمانرواى خودكامه ، ثروتمندى كه حق اللّه را نمى دهد و تهيدست پر افاده است .)) (1415) از ابوسعيد انصارى نقل شده كه مى گويد: (( در آن ميان كه من غلامى را مى زدم ، از پشت سرم صدايى را شنيدم - دو مرتبه گفت - ابومسعود، توجه كن ! نگاه كردم ؛ ديدم رسول خدا (ص ) است ، تازيانه را انداختم . فرمود: به خدا قسم ، هر آينه خداوند بر تو تواناتر است تا تو نسبت به اين غلام .)) (1416) آن حضرت فرمود: (( هرگاه كسى از شما خادمى را خريد بايد اول چيزى را كه به او مى خوراند، شيرينى باشد، زيرا شيرينى گواراتر به وجود اوست .)) اين روايت را معاذ نقل كرده است .(1417) از آن حضرت است كه فرمود: (( هرگاه خدمتگزار فردى از شما غذايى براى شما آورد بايد او را بنشاند و با او هم خوراك شود، و اگر اين كار را نكرد بايد مقدارى از غذا را به او بخوراند.)) (1418) در روايتى آمده است : (( هرگاه برده كسى از شما زحمت ساختن غذاى شما را بر عهده گرفت و به جاى شما گرما و مشكل و زحمت آن را تحمل كرد و آن را نزد شما حاضر كرد بايد با او هم خوراك شويد و يا لقمه اى از آن غذا را برداريد - به دست خود اشاره كرد - و در دست او بگذاريد و بگوييد: اين لقمه را بخور.)) (1419) مردى بر سلمان - رضى اللّه عنه - وارد شد كه پيرمردى افتاده بود. سلمان گفت : اى بنده خدا اين چه حالى است ؟ گفت : خدمتگزارم را به دنبال حاجتى فرستادم نخواستم كه دو كار را با هم به او واگذارم . پيامبر (ص ) فرمود: (( همه شما چوپانيد (سرپرستيد) و همگى درباره رعيت (افراد تحت سرپرستى ) خود بازخواست مى شويد.)) (1420) پس كليه حق مملوك آن است كه صاحب وى او را در غذا و لباس خود شريك سازد و بيش از توانايى اش به كار وادار نكند و به ديده كبر و خود بزرگى به او ننگرد و از لغزش او در گذرد و موقع خشم بر او در وقت خطا و يا جنايت در نافرمانيهايش و جنايت در حق اللّه و كوتاهى در اطاعت خدا - با اين كه قدرت خدا بر او بالاتر از قدرت اوست - بينديشد. مى گويم : از طريق خاصه (شيعه ) در اين باب روايتى در كافى از امام صادق (ع ) نقل شده كه فرمود: (( هرگاه برده اى را خريديد، بهاى او را در كفه ترازو به او نشان ندهيد، زيرا هر برده اى كه بهاى خودش را در كفه ترازو ببيند رستگار نشود، پس هرگاه برده اى خريدى ، اسمش را عوض كن و چون در ملك تو قرار گرفت ، مقدارى شيرينى به او بخوران و چهار درهم از جانب او صدقه بده .)) (1421) از آن حضرت است كه فرمود: (( از يمن اسيرانى را به خدمت رسول خدا (ص ) مى آوردند. وقتى به جحفه رسيدند خرجى آنها تمام شد. كنيزى را از اسيرانى كه همراهشان بودند فروختند. وقتى خدمت پيامبر (ص ) رسيدند، صداى گريه اى را شنيد. فرمود: اين گريه چيست ؟ يا رسول اللّه ما به خرجى احتياج پيدا كرديم دختر آن زن را فروختم . پيامبر (ص ) بهاى او را پس فرستاد و او را آوردند و فرمود: يا همه را با هم بفروشيد و يا همه را با هم نگه داريد.)) (1422) از آن حضرت است كه (( راجع به دو برادر برده و همچنين زن و فرزندانش پرسيدند: آيا مى شود آنها را جدا كرد؟ فرمود: نه ، اين عمل حرام است مگر خودشان بخواهند.)) (1423) از آن حضرت نقل كرده اند: (( از كوفه كنيزى براى او خريدند. كنيز رفت كه بعضى از كارهاى شخصى خود را انجام دهد، گفت : اى مادر! امام صادق (ع ) از او پرسيد: مگر تو مادر دارى ؟ عرض كرد: آرى . راوى مى گويد: امام (ع ) دستور داد او را برگرداندند و فرمود: اگر من او را نگاه مى داشتم ، ايمن نبودم بر اين كه مبادا براى فرزندانم حادثه ناگوارى پيش آيد.)) (1424) در كتاب (( من لا يحضره الفقيه )) از امام صادق (ع ) به نقل از پدرش آمده است كه فرموده است : هر كس از كنيزان بيش از آنچه به نكاح خود در مى آورد (يا با او نكاح مى كند) در اختيار بگيرد، گناه آنها - اگر زنا كنند - به گردن اوست .)) (1425) در كافى از آن حضرت نقل شده است : (( آن حضرت يكى از غلامانش را پى كارى فرستاد، او دير كرد. امام (ع ) به دنبالش فرستاد، ديد خوابيده است بالاى سر غلام نشست و باد مى زدش تا وقتى كه از خواب بيدار شد، امام (ع ) به او فرمود: فلانى به خدا سوگند تو اين حق را ندارى كه شب و روز بخوابى شب تو براى خودت و روزت براى ماست .)) (1426) در كشف الغمه از امام زين العابدين (ع ) نقل شده است كه كنيز آب مى ريخت تا آن حضرت براى نماز وضو بسازد، پس چرت او فرا فرا گرفت ، آفتابه از دستش افتاد و امام را مجروح كرد. امام (ع ) سرش را به سمت او بلند كرد، كنيز گفت : خداى عز و جل مى فرمايد: (( و الكاظمين الغيظ )) فرمود: من خشم را فرو خوردم ، كنيز گفت : (( والعافين عن الناس )) (1427)، فرمود: از تو درگذرد، عرض كرد: (( واللّه يحب المحسنين ، )) فرمود: برو، تو براى خدا آزادى .)) (1428) صاحب كشف الغمه مى گويد: نقل شده است : (( آن حضرت غلامش را دو مرتبه صدا زد و او جواب نداد و با رسوم جواب داد، حضرت فرمود: پسرم آيا صداى مرا نشنيدى ؟ عرض كرد: چرا شنيدم ، فرمود: پس چرا جواب مرا ندادى ؟ گفت : چون از طرف تو در امان بودم ، گفت : سپاس خداى را كه غلامم را از من در امان داشته است .)) (1429) فصل : مى گويم : اين بخش كتاب را با نقل مجموعه حقوقى كه بر انسان لازم است ، بنابر آنچه صدوق - رحمه اللّه - در كتاب (( من لا يحضره الفقيه )) از امام زين العابدين (ع ) نقل كرده است ، به پايان مى بريم . اسماعيل بن فضل از ثابت بن دينار از قول سيدالعابدين ، على بن الحسين بن على ابن ابيطالب (ع ) نقل كرده است كه آن حضرت فرمود:(1430) (( بالاترين حقى كه خداى تعالى بر تو دارد آن است كه او را بپرستى و هيچ چيز را شريك او قرار ندهى . در صورتى كه اين كار را از روى اخلاص انجام دهى ، خداوند بر خود لازم مى داند تا امر دنيا و آخرت تو را كفايت كند. حق خويشتن خويش بر تو آن است كه (بى كم و كاست ) آن را بر طاعت خدا وادارى . حق زبانت آن است كه زبان را بالاتر از آن بدانى كه به ناسزا بيالايى و بايد بر سخنان نيكو عادت دهى و از سخنان زايد و بى فايده خوددارى كنى و به مردم نيكى كنى و سخن خوب درباره ايشان بگويى . حق گوشت پاك داشتن آن است از شنيدن غيبت و گوش فرا دادن به سخن ناروا. حق چشم ، آن است كه آن را از هر ناروايى بپوشانى و غير از جايى كه باعث عبرت است بكار نبرى . حق دستت آن است كه مبادا به غير حلال دراز كنى . حق پاهايت آن است كه به جاهاى ناروا قدم نگذارى ، چون به وسيله آنها بر صراط مى ايستى ، توجه كن كه تو را نلغزاند و در آتش دوزخ فرو افتى . حق شكمت ، آن است كه مبادا آن را ظرفى براى حرام قرار دهى و از حد لازم به شكمبارگى بپردازى . حق اعضاى تناسلى ات ، آن است كه آن را از زناكارى بازدارى و از نظر ديگران نگه دارى . حق نماز، آن است كه بدانى نماز شرفيابى به درگاه خداى عز و جل است و تو در حال نماز مقابل خدا ايستاده اى و اگر به اين مطلب توجه داشته باشى خود را سزاوار خواهى ديد كه چون بنده اى ذليل ، ناچيز، مشتاق ، بيمناك و اميدوار، خائف و درمانده و نالان در حالى كه با سكون و وقار خدايى را كه در برابر او ايستاده اى بزرگ مى دارى ، از جان و دل به نماز توجه نمايى و حدود و حقوق آن را رعايت كنى . حق حج ، آن است كه بدانى حج در حقيقت رفتن به حضور پروردگار و از گناهان خود به سمت او فرار كردن است و در آن پذيرش توبه تو و انجام فريضه اى است كه خداوند بر تو واجب كرده است . حق روزه ، آن است كه بدانى روزه به منزله پرده اى است كه خداوند بر زبان ، گوش ، چشم ، شكم و شهوت انداخته است تا تو را از آتش پنهان دارد. پس اگر روزه را ترك كنى ، پرده خداى عز و جل را بر خود، دريده اى . حق صدقه ، آن است كه بدانى آن پس اندازى است نزد پروردگارت و امانتى است كه شاهد نمى خواهد، و چون آن را در نهان به امانت مى گذارى ، اطمينان بيشترى خواهى داشت نسبت به آنچه آشكارا امانت مى سپارى ، و بدانى كه صدقه بلاها و بيمارى ها را در دنيا و آتش دوزخ را در آخرت از تو بر طرف مى سازد. حق قربانى دادن ، آن است كه تنها هدفت خداى عز و جل باشد، نه خلق خدا و جز براى رحمت خدا و نجات روح خود در روز لقاء اللّه ، قصد ديگرى نداشته باشى . حق سلطان (رئيس حكومت )، آن است كه بدانى تو وسيله آزمون او هستى و او به خاطر سلطه اى كه خدايش بر تو قرار داده ، گرفتار تو است و مبادا خود را در معرض خشم او قرار دهى ، كه خود را به دست خويشتن به مهلكه انداخته اى و شريك با او - در هرچه بر سرت آورد - خواهى بود. حق معلمت ، بزرگداشت او و گراميداشت محضر او و توجه عميق به سخنان او و روى دل به سوى او داشتن است . مبادا در برابر او صدايت را بلند كنى و به كسى كه چيزى از او پرسيده ، پاسخ دهى تا او خود پاسخ گويد، و در محفل او با كسى سخن نگويى و در نزد او از كسى غيبت نكنى و اگر كسى از بدى ياد كرد، جلوگيرى كنى و عيبهايش را بپوشانى و صفات نيكويش را بر ملا كنى و با دشمن او همنشين نشوى و دوست او را دشمن ندارى ، هرگاه چنين كردى فرشتگان الهى گواهى دهند كه تو به او دلبستگى داشتى و براى خاطر خداى تعالى علم او را آموخته اى ، نه براى مردم . اما حق سرپرست تو، آن است كه از او فرمان ببرى و نافرمانى نكنى جز در آنچه باعث خشم خداى عز و جل مى شود، زيرا اطاعت مخلوق در نافرمانى خدا روا نيست . اما حق رعيتى كه تو بر آنان حاكمى ، آن است كه بدانى آنان به خاطر ضعف و ناتوانى خويش و براى قدرت و توانايى تو، رعيت تو شده اند، بر تو لازم است كه در ميان ايشان عدالت را رعايت كنى و براى ايشان همانند پدر مهربانى باشى و نادانى ايشان را بر آنها ببخشايى و آنها را مجازات نكنى و خدا را بر نعمت قدرتى كه نسبت به ايشان به تو داده است سپاسگزار باشى . اما حق كسانى كه تحت سرپرستى تو به كسب علم مشغولند (شاگردان )، آن است كه بدانى خداى عز و جل تو را به خاطر علمى كه داده و درهاى خزانه دانش را به روى تو گشوده است ، سرپرست ايشان قرار داده ، حال اگر در آموزش مردم وظيفه ات را خوب انجام دهى و سخن نادرست به ايشان نگويى و آنان را نيازارى خداوند لطف بيشترى به تو خواهد كرد و اگر از دانش خود مردم را بى بهره بدارى و يا در وقت درخواست علم از تو به آنان سخن ناروا بگويى بر خداوند لازم خواهد بود كه علم و ارزش آن را از تو بگيرد و به منزلت تو را از دلها زايل كند. اما حق همسر، آن است كه بدانى خداى تعالى او را به وسيله آرامش و انس تو قرار داده است و بدانى كه آن نعمتى از جانب خداى تعالى بر تو است ، پس آن را گرامى دارى و با او مدارا كنى ، هر چند كه حق تو بر همسرت واجب تر است ، با وجود اين بر تو لازم است كه نسبت به او مهربان باشى زيرا او زيردست تو است و بايد غذا و لباس او را تاءمين كنى و هرگاه نادانى كرد، او را ببخشى . اما حق خدمتگزار (غلام )، آن است كه بدانى او نيز آفريده پروردگار تو و پسر پدر و مادر تو (آدم و حوا) و گوشت و خون تو است ، اكنون تو صاحب اختيار او نشده اى ، به اين دليل كه تو آفريدگار اويى و نه خدا. تو نه چيزى از اعضاى بدن او را آفريده اى و نه روزى دهنده اويى ، بلكه اين خداى تعالى است كه تمام اينها را به او مرحمت كرده و بعد او را فرمانبر تو و تو را امانتدار او قرار داده و او را به تو سپرده است تا هر خبرى كه به او مى رساند براى تو پاس دارد؛ بنابراين به او نيكى كن چنان كه خدا به تو نيكى كرده است و اگر ناراضى بودى عوض او را جايگزين كن و مخلوق را ميازار. (( و لا قوة الا باللّه . )) اما حق مادرت آن است كه او بار سنگين تو را طورى تحمل كرد كه هيچ كسى چنين بارى را از ديگرى تحمل نمى كند و از ميوه دلش تو را چنان داد كه هيچ كس چنين مرحمتى را به ديگران نكند و اوست كه از تو با سراپاى وجود و تمام اعضاى بدنش پاسدارى كرد و باكى نداشت از اين كه خود گرسنه ، ولى تو سير باشى و خود تشنه و تو سيراب باشى و خود برهنه و تو پوشيده باشى و تو را در سايه نگه داشت و خود در مقابل آفتاب بماند و به خاطر تو شبها بيدار بماند و تو را از گرما و سرما حفظ كرد تا تو براى او باشى . پس ، تو در مقابل اين همه فداكارى جز به يارى و توفيق خدا يارى سپاسگزارى از او را ندارى . اما حق پدرت ، آن است كه بدانى او اصل و ريشه تو است و اگر او نبود تو نيز نبودى ؛ بنابراين هر كمالى كه در خود ديدى بدان كه در حقيقت مرهون پدرت هستى و آن نعمت را از پدرت دارى ، پس خدا را در برابر اين نعمت سپاسگزار باش و به همان اندازه از پدرت قدردانى كن ، (( و لا قوة الا باللّه . )) اما حق فرزندانت ، آن است كه بدانى او از تو است و در اين دنياى زودگذر چه خوب باشد و چه بد وابسته به تو است و تو مسؤ ول سرپرستى اويى تا او را خوب تربيت كنى و به راه پروردگارش راهنمايى و بر اطاعت خدا يارى اش كنى ؛ پس مانند كسى با او رفتار كن كه مى داند در برابر احسان به او ثواب مى برد و در مقابل بدى بر او كيفر و مجازات مى بيند. اما حق برادرت ، آن است كه بدانى او در حكم دست و بازو و مايه عزت و قدرت تو است ؛ مبادا از او به عنوان اسلحه اى در راه معصيت خداى تعالى و ابزارى در راه ظلم بر خلق خدا استفاده كنى ؛ و از يارى او در برابر دشمنش و از خيرخواهى او خوددارى مكن ، اگر مطيع پروردگارش بود، چه بهتر و اگر نه بايد خداوند نزد تو عزيزتر از او باشد. (( و لا قوة الا باللّه . )) اما حق مولايى كه بر تو حق نعمت دارد، آن است كه بدانى او دارايى خود را انفاق كرده و تو را از ذلت بردگى و وحشت آن به عزت حريت رسانده و از قيد اسارت ديگران نجات داده و رشته بردگى را از گردن تو گسسته است و از زندان قهر و سلطه بيرون آورده و تو را صاحب اختيار خويش ساخته و براى عبادت پروردگارت دست تو را بازگذاشته است ، و بايد توجه داشته باشى كه او در حيات و ممات از همه كس به تو نزديكتر است و پشتيبانى او و رفع نيازمندى اش بر تو واجب است . (( و لا قوة الا باللّه . )) اما حق خدمتكار (برده ) كه تو بر او احسان كرده اى ، آن است كنه بدانى خداى عز و جل در آزاد ساختن او به دست تو وسيله ارتباطى به درگاه خود حجابى از آتش دوزخ براى تو قرار داده است و اجر و ثواب تو در دنيا ميراث اوست كه اگر وارثى نداشته باشد - به خاطر مالى كه در راه آزادى او صرف كرده اى - به تو مى رسد و در آخرت نيز اجر و ثوابى نصيبت گردد. اما حق كسى كه به تو نيكى كرده ، آن است كه از او سپاسگزارى كنى و به ياد نيكى او باشى و در بين مردم از او به نيكى ياد كنى و بين خود و خدا صميمانه براى او دعا كنى ، زيرا تو اگر چنين كردى در نهان و آشكارا از او سپاسگزارى كرده اى ، وانگهى اگر توانستى نيكى او را جبران كنى جبران كن . اما حق مؤ ذن ، آن است كه بدانى او تو را به ياد خداى تعالى مى اندازد و تو را به بهره اى كه بايد ببرى دعوت مى كند و بر انجام فريضه الهى تو را يارى مى دهد؛ بنابراين از او همانند كسى سپاسگزار باش كه بر تو احسان كرده است . اما حق پيشنماز، آن است كه بدانى او واسطه ميان تو و خدا و نماينده تو به درگاه پروردگار است ؛ او از جانب تو سخن مى گويد، اما تو از طرف او سخن نمى گويى ؛ او براى تو دعا مى كند در صورتى كه تو براى او دعا مى كنى و عمل مهم ايستادن در پيشگاه خدا را از جانب تو بر عهده گرفته است و اگر در اين اعمال كوتاهى كرده باشد به گردن اوست ، نه تو؛ و اگر به تمام و كمال انجام داده باشى تو شريك او هستى در صورتى كه تو فضيلتى بر او ندارى ، او خود را سپر تو كرده و نماز تو را به وسيله خود نگاه داشته است . بنابراين به خاطر اينها سپاسگزار او باش . اما حق همنشين ، آن است كه به گرمى پذيراى او باشى و در گفتگوى با او رعايت انصاف كنى و تا اجازه نداده از جا برنخيزى و آن كه همنشين تو است حق دارد بدون اجازه تو برخيزد و بايد لغزشهاى او را فراموشى كنى ولى خوبيهايش را به خاطر بسپارى و درباره او جز به نيكى سخنى را نشنوى . اما حق همسايه ات ، آن است كه او را در نبودنش حفظ كنى و در حضورش گرامى دارى و هرگاه مظلوم واقع شد يارى اش كنى و در صدد كشف لغزشهايش بر نيايى و اگر از عيوب او اطلاع يافتى آنها را پنهان بدارى و اگر پى بردى كه او نصيحت تو را مى پذيرد، بين خودتان او را نصيحت كنى و در سخنى او را وامگذار و از لغزش او درگذر و از خلاف او چشم پوشى كن و با او به بزرگوارى معاشرت كن . (( و لا قوة الا باللّه . )) اما حق رفيق ، آن است كه با لطف و بزرگوارى با او برخورد كنى و همان طورى كه او به تو احترام مى گذارد تو نيز به او احترام گذارى و مبادا او در احسان به تو پيشقدم شود و اگر جلوتر احسانى كرد تو نيز جبران كنى و همان طورى كه او تو را دوست مى دارد تو نيز او را دوست بدارى و اگر قصد انجام معصيتى را دارد او را از ارتكاب معصيت باز بدارى وانگهى نسبت به او سايه رحمتى باشى نه باعث عذاب و ناراحتى . (( و لا قوة الا باللّه )) اما حق شريك ، آن است كه اگر در محل كار حاضر نيست كار او را انجام دهى و اگر حضور دارد رعايت حال او را بكنى و بر خلاف نظر او حكم نكنى و بدون مشورت با او تصميم نگيرى و مال او را پاس بدارى و بر خلاف نظر او حكم نكنى و بدون مشورت با او تصميم نگيرى و مال او را پاس بدارى و چه كم يا زياد، به او خيانت نورزى زيرا دست خدا بالاى سر دو شريك است تا وقتى به يكديگر خيانت نكرده اند. (( و لا قوة الا باللّه . )) اما حق مال و ثروتت آن است كه جز از راه حلال به دست نياورى و جز در راه صحيح خرج نكنى . با وجود نياز خودت مال را بر كسى كه از تو سپاسگزار نباشد ايثار نكن و آن را در راه طاعت خدا مصرف كن و بخل نورز تا حسرت و پشيمانى و عقوبت و كيفرش نصيب تو شود. (( و لا قوة الا باللّه . )) اما حق طلبكارت كه طلبش را مى خواهد، آن است كه اگر توان پرداخت دارى بپردازى و اگر تنگدستى با زبان خوش رضايت او را جلب كنى و با نرمش او را از نزد خود بازگردانى . اما حق كسى كه با تو رفت و آمد دارد، آن است كه او را نفريبى و با او دغلبازى نكنى و به نيرنگ رفتار نكنى و نسبت به داشتن رفتار بد با او از خدا بترسى . اما حق دشمنى كه بر تو ادعايى دارد، آن است كه اگر ادعايى كه نسبت به تو دارد درست است تو در حقيقت به زيان خود گواه او باش و مبادا به او ستم كنى و بايد حق او را بپردازى . اما اگر ادعاى باطلى دارد با او مدارا كنى و جز از راه مدارا با او برخورد نكنى و مبادا كارى كنى كه باعث خشم خدا شود. (( و لا قوة الا باللّه . )) اما حق دشمنى كه تو بر او ادعايى دارى ، آن است كه اگر حرفت درست است در گفتگوى با او براى خاتمه دادن به دعوا به نيكى سخن بگويى و حق او را انكار نكنى و اگر سخن تو بيجاست از خداى عز و جل بترسى به درگاه خدا توبه كنى و از ادعايت دست بردارى . اما حق كسى كه با تو مشورت مى كند، آن است كه اگر نظر خوبى در آن باره دارى او را راهنمايى كنى و اگر چيزى به نظرت نمى رسد - ولى كسى را مى شناسى كه صاحب نظر است - او را به آن فرد معرفى كنى . اما حق كسى كه تو با او مشورت مى كنى ، آن است كه اگر پيشنهادى بر خلاف ميل تو داد او را متهم نسازى و اگر مطابق ميل تو نظر داد شكر و سپاس خدا را بگويى . اما حق آن كه از تو نصيحت مى طلبد، آن است كه نصيحت خود را به او ادا كنى ، علاوه بر اين بايد نصيحت تو با محبت و دلسوزى همراه باشد. اما حق نصيحت كننده ، آن است كه در برابر او متواضع باشى و به جان و دل نصيحتش را بشنوى ، پس اگر سخن حق گفته بود خدا را شكر كنى و اگر نادرست بود باز هم با محبت برخورد كنى ، مبادا او را متهم كنى و بدانى كه او اشتباه كرده است نه آن كه او را مؤ اخذه كنى . البته در صورتى كه او سزاوار اتهام بوده باشد به هيچ وجه نبايد به حرف او اعتنا كنى . (( و لا قوة الا باللّه . )) اما حق بزرگتر، آن است كه به خاطر سنش او را بزرگ شمارى و به خاطر اين كه عمر بيشترى در اسلام گذرانده حرمت او را پاس دارى و مبادا با او در مقابل دشمنان رو در رو بايستى و حق ندارى در راه رفتن جلوتر از او بروى و از او پيش بيفتى و نبايد مثل كسى كه نمى شناسى با او رفتار كنى ؛ و اگر او ندانسته كارى كرد بايد تحمل كنى و به خاطر پيشينه اسلامى و عمر زيادش او را گرامى دارى . اما حق كوچكتر، آن است كه در آموزش او محبت كنى و از لغزش او چشم بپوشى و عيب او را بپوشانى و با او مدارا كنى و به او كمك كنى . اما حق سائل ، آن است كه به قدر نيازش به او عطا كنى . اما حق كسى كه از او چيزى مى طلبند، آن است كه اگر چيزى داد و با تشكر و قدردانى بپذيرى و اگر نداد عذر او را پذيرا باشى . اما حق كسى كه خداوند او را باعث خشنودى تو قرار داده ، آن است كه اولا از خدا سپاسگزار باشى سپس از او قدردانى كنى . اما حق كسى كه به تو بدى كرده ، آن است كه از او چشم پوشى كنى و اگر ديدى كه چشم پوشى تو به حال او زيان دارد، قصاص كنى كه خداى تعالى فرموده است : (( و لمن انتصر بعد ظلمه اولئك ما عليهم من سبيل . )) (1431) اما حق اهل ملت (مردمان هم كيش و هم دين )، حسن و نيت و مهر و محبت و مدارا نسبت به بديهايشان و دلجويى و خيرخواهى شان و سپاسگزار نيكوكاران و نيازردن آنهاست و اين كه بپسندى براى آنها آنچه را كه براى خود مى پسندى و نپسندى بر آنها آنچه را كه بر خود نمى پسندى . پيرمردانشان را به منزله پدر و جوانانشان را به منزله برادران و پيرزنان را به منزله مادر و خردسالان را به منزله فرزندانت بدانى . و اما حق اهل ذمه ، آن است كه آنچه خداوند درباره آنان پذيرفته تو نيز بپذيرى و تا وقتى كه آنان به عهد و پيمان الهى وفا كنند به ايشان ستم روا ندارى .(1432) اين بود پايان فصل آداب صحبت و معاشرت از كتاب (( محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء )) و به دنبال آن (( - ان شاء اللّه تعالى - )) كتاب عزلت خواهد آمد. (( و الحمداللّه اولا و آخرا و ظاهرا و باطنا. )) دهم صفر 1414 هجرى 1352- اين حديث را ترمذى در ج 8، ص 99، و ابوداوود، در ج 2، ص 628 نقل كرده است . 1353- اين حديث را در هيچ اصلى نيافتم ؛ و ابويعلى و طبرانى در الصغير و الاوسط به سند صحيحى از انس نقل كرده اند كه مى گويد: (( مردى خدمت پيامبر (ص ) آمد، عرض كرد: مايلم به جهاد بروم ولى نمى توانم ، فرمود: آيا از پدر و مادرت كسى زنده است ؟ عرض كرد: مادرم زنده است ، فرمود: به خاطر خدا به او نيكى كن ، پس اگر چنان كردى ، ثواب كسى را دارى كه حج و عمره به جا آورده و جهاد كرده است - تا آخر حديث -)) . به مجمع الزوائد، ج 8، ص 138، مراجعه كنيد. 1354- اين حديث را بيهقى در الشعب از قول ابن عباس - به طورى كه در المغنى آمده - و ابن عساكر نيز از قول ابن عباس - چنان كه در الجامع الصغير - نقل كرده اند. 1355- اين حديث را طبرانى در الصغير از قول ابوهريره بدون ذكر كلمه (( قاطع )) و در الاوسط از حديث جابر نقل كرده اند. - با اين تفاوت كه در آن (( فاصله هزار سال )) آمده - و سند هر دو، چنان كه در المغنى آمده ، ضعيف است . 1356- اين حديث را احمد در ج 4، ص 163، با اندك اختلافى از قول ابورمثه نقل كرده است . 1357- اين حديث را ابن عساكر از قول ابن عمر و به سند ضعيفى - چنان كه در الجامع الصغير آمده - نقل كرده است . 1358- اين حديث را ابن ماجه به شماره 3664 و ابوداوود در ج 2، ص 629 نقل كرده اند. 1359- اين حديث را مسلم در ج 8، ص 6، از حديث ابن عمر نقل كرده است . 1360- اين حديث را مناوى در كتاب كنوزالحقايق با رمز (نع ) نقل كرده است . 1361- در هيچ اصلى به اين حديث برخورد نكردم . 1362- اين حديث را ابو عمر توقانى در كتاب معاشرة الاهلين از عثمان بن عفان بدون عبارت (( (( فكما ان لوالديك )) )) نقل كرده و اين قسمت را - چنان كه در المغنى آمده - طبرانى از قول ابن عمر نقل كرده است . 1363- اين حديث را ابوالشيخ در الثوب - به طورى كه در الجامع الصغير آمده - از حديث على (ع ) نقل كرده است . 1364- اين حديث را بزاز نقل كرده و در سند آن عبداللّه بن سعيد است كه - به نقل مجمع الزوائد، ج 8، ص 47، - متروك است . و آن را بيهقى در الشعب - چنان كه در المغنى آمده - نقل كرده است و از كافى به لفظ تثنيه اين حديث خواهد آمد. 1365- اين حديث را بخارى در ج 8، ص 9، كتاب خود از حديث ابوهريره ، و داوود در ج 2، ص 645 نقل كرده اند. 1366- به اين عبارت در هيج جا برخورد نكردم ، جز اين كه احمد در مسند خود نقل كرده است پاى اسامه در آستانه در لغزيد و از آن خون جارى شد و پيامبر (ص ) آن را مى مكيد! و مى گفت : (( اگر اسامه جاريه اى بود، به او زينت و لباس مى پوشاندم بلكه هزينه او را متحمل مى شدم )) . اين حديث مانند دهها حديث ديگر كه احمد نقل كرده است ، در انتسابش به پيامبر (ص ) جاى تاءمل است . - م . 1367- تغابن / 15: اموال و فرزندانتان وسيله آزمايش شما هستند. 1368- اين حديث را ابن ابى شيبه و صاحبان سنن و احمد و ابن مردويه از كلام بريده نقل كرده و ترمذى آن را عجيب دانسته و به درالمنثور، ج 6، ص 228، ذيل آيه مراجعه كنيد. 1369- اين حديث را نسائى در ج 2، ص 230، از حديث عبداللّه بن شداد از قول پدرش نقل كرده است . 1370- اين حديث را طبرانى در الاوسط از قول عباس - به طورى كه در الجامع الصغير آمده - با سند ضعيفى نقل كرده است . 1371- اين حديث را ابوداوود، در، ج 2، ص 17، بدون جمله (( هر چه مى توانى )) نقل كرده است . 1372- اين حديث را ابن ماجه ، به شماره 2781 و نسائى در ج 6، ص 11، كتاب خود نقل كرده اند. 1373- اين حديث را ابوداوود، در، ج 2، ص 16، از حديث ابن عمر و ابن ماجه ، به شماره 2782 نقل كرده اند. 1374- اين حديث را بيهقى در الشعب از حديث سعيد بن عاص - چنان كه در الجامع الصغير آمده - با سند ضعيف نقل كرده است . 1375- اين حديث را ابومنصور ديلمى در مسند الفردس از قول حسن بن على (ع ) - به طورى كه در المغنى آمده - با سند ضعيف نقل كرده است . 1376- اسراء / 23: به پدر و مادر احسان كنيد. 1377- آل عمران / 86: هرگز به نيكى نمى رسيد، مگر از آنچه دوست داريد انفاق كنيد. 1378- اسراء / 24 و 25: اگر يكى از ايشان يا هر دو نزد تو به پيرى رسيدند به آنها اف مگو و تندى نكن و به آنها سخن كريمانه بگو، و از روى مهربانى براى آنها افتادگى كن . 1379- اسراء / 24 و 25: اگر يكى از ايشان يا هر دو نزد تو به پيرى رسيدند به آنها اف مگو و تندى نكن و به آنها سخن كريمانه بگو، و از روى مهربانى براى آنها افتادگى كن . 1380- كافى ، ج 2، ص 157، (( باب البر بالوالدين ، )) شماره 1. 1381- همان ماءخذ، ص 157، (( باب البر بالوالدين ، )) شماره هاى 2 و 4. 1382- همان ماءخذ، ص 157، (( باب البر بالوالدين ، )) شماره هاى 2 و 4. 1383- همان ماءخذ، همان باب ، شماره 10. 1384- همان ماءخذ، همان باب ، شماره هاى 9 و 12. در كتب رجال عمار بن جناب آمده است . 1385- كافى ، ج 2، (( باب البر بالوالدين ، )) شماره هاى 9 و 12. در كتاب رجال عمار بن جناب آمده است . 1386- شورى / 52: تو پيش از اين نمى دانستى كتاب و ايمان چيست (و از محتواى قرآن آگاه نبودى ) ولى ما آن را نورى قرار داديم كه به وسيله آن هر كس از بندگان خويش را بخواهيم هدايت مى كنيم . 1387- كافى ، ج 2، (( باب البر بالوالدين ، )) ص 157، شماره 11: اين حديث دليل بر طهارت اهل كتاب نيست تا با مشهور فتاوى و روايات مربوط به نجاست آنها منافات داشته باشد بلكه در صورت طهارت طعام آنها و عدم مباشرت و عدم سرايت بى اشكال است . 1388- همان ماءخذ، همان صفحه ، همان باب ، شماره هاى 13، 14، 15 و 19. 1389- همان ماءخذ، همان صفحه ، همان باب ، شماره هاى 13، 14، 15 و 19. 1390- كافى ، ج 2، (( باب البر بالوالدين ، )) شماره هاى 13، 14، 15 و 19. 1391- همان ماءخذ، همان صفحه ، همان باب ، شماره هاى 13، 14، 15 و 19. 1392- همان ماءخذ، ص 158، همان باب ، شماره هاى 5، 7، 8، 16 و 21. 1393- همان ماءخذ، ص 158، همان باب ، شماره هاى 5، 7، 8، 16 و 21. 1394- همان ماءخذ، ص 158، همان باب ، شماره هاى 5، 7، 8، 16 و 21. 1395- همان ماءخذ، ص 158، همان باب ، شماره هاى 5، 7، 8، 16 و 21. 1396- همان ماءخذ، ص 348، (( باب العقوق ، )) شماره هاى 6، 8، 5، 7 و 4. 1397- همان ماءخذ، ص 348، (( باب العقوق ، )) شماره هاى 6، 8، 5، 7 و 4. 1398- همان ماءخذ، ص 348، (( باب العقوق ، )) شماره هاى 6، 8، 5، 7 و 4. 1399- كافى ، ج 2، ص 348، (( باب العقوق ، )) شماره هاى 6، 8، 5، 7 و 4. 1400- كافى ، ج 6، ص 48، (( باب حق الاولاد. )) 1401- كافى ، ج 6، ص 48، (( باب حق الاولاد. )) 1402- كافى ، ج 6، ص 48، (( باب حق الاولاد. )) 1403- كافى ، ج 6، ص 48، (( باب حق الاولاد. )) 1404- كافى ، ج 6، ص 48، (( باب حق الاولاد. )) 1405- كافى ، ج 6، ص 49، (( باب برّ الاولاد. )) 1406- كافى ، ج 6، ص 49، (( باب برّ الاولاد. )) 1407- همان ماءخذ، ج 2، ص 162، شماره 18. 1408- اين حديث در ضمن چند حديث پراكنده است ، به صحيح مسلم ، ج 5، ص 93 و مجمع الزوائد، 4، ص 236، (( كتاب عتق ، باب الاحسان الى الموالى )) مراجعه كنيد. 1409- اين حديث را مسلم در صحيح خود، ج 5، ص 93، آورده است . 1410- اين حديث را احمد در مسند، ج 1، ص 4، از حديث ابوبكر نقل كرده است . 1411- اين حديث را ترمذى ، در ج 8، ص 129، كتاب خود آورده است . 1412- آل عمران / 134: فرو خورندگان خشم ، عفو كنندگان از مردم . خداوند نيكوكاران را دوست مى دارد. 1413- اين حديث را ابن منكدر در الرعد به طور مرسل - به طورى كه در المغنى آمده - نقل كرده است . 1414- اين حديث را بخارى ، در ج 3، ص 185 و 186 نقل كرده است . 1415- اين حديث را ترمذى ، در ج 7، ص 140 آورده است و احمد، حاكم و بيهقى در الشعب از ابوهريره به سندى حسن چنان كه در الجامع الصغير آمده ، نقل كرده اند. 1416- اين روايت را مسلم در صحيح ، ج 5، ص 91 از ابومسعود بدرى نقل كرده است . 1417- اين روايت را طبراين در الاوسط با سندى ضعيفتر از درجه حديث حسن - آن گونه كه در مجمع الزوائد آمده ، نقل كرده است . 1418- اين حديث را بخارى ، در ج 3، ص 187، به عبارت ديگرى آورده و احمد نيز آن را از حديث عبداللّه بن مسعود نقل كرده است . 1419- اين حديث را مسلم در ج 5، ص 94، با كمى اختلاف نقل كرده و خرائطى - چنان كه در المغنى آمده - به دو عبارتى كه مصنف نقل كرده ، آورده است . 1420- بخارى ، در ج 3، ص 187 اين حديث را نقل كرده است . 1421- كافى ، ج 5، ص 212، شماره 14. 1422- كافى ، ج 5، ص 218. 1423- كافى ، ج 5، ص 218. 1424- كافى ، ج 5، ص 218. 1425- (( من لا يحضره الفقيه ، )) ص 427، شماره 3، (( باب احكام الممالك و الاماء. )) ipt¦history.go(-1) 1426- كافى ، ج 2، ص 112، (( باب العلم ، )) شماره 7. 1427- آل عمران / 134: فروخورندگان خشم ، و چشم پوشانندگان از مردم . 1428- كشف الغمه ، ص 201، 202. 1429- كافى ، ج 5، ص 218. 1430- اين رساله (( (رسالة الحقوق ) )) را صدوق در خصال و در فقيه و به نقل از ابوحمزه ثمالى و محدث نورى در مستدرك از كتاب تحف العقول ابن شيعه حرنى و ابن طاووس در فلاح السائل از مرحوم كلينى نقل كرده اند و تاكنون دهها شرح عربى و فارسى و ترجمه هاى فارسى بر آن نوشته اند كه مفصلترين شروح از آقاى قپانچى تبريزى در 2 مجلد به عربى متجاوز از هزار صفحه مى باشد. - م . 1431- شورى / 41: كسى كه مورد ستم واقع شده ، انتقام بگيرد، مسئول نيست . 1432- (( من لا يحضره الفقيه ، )) ص 310، آخرت (( كتاب الحج ، باب الحقوق . ))