عقل و استدلال در تفكر ابن جوزي
غلامحسين ابراهيمي ديناني چكيده:قلمرو حكومت عقل بر ردّ و قبول امور آيا اديان را نيز ذر بر ميگيرذ؟ آيا ايمان حاصل برهان و استدلال است يا منشأ ديگري دارد؟ اگر در ايمان به برهان عقلي نيازي نيست پس منشأ آن چيست؟ در اين مقاله پس از بحثي اجمالي در اين مقولات به بررسي و نقد نظرات ابن جوزي پرداخته شده است. ابن جوزي - واعظ، مفسّر و فقيه حنبلي - با تأكيد بر لزوم عقل و استدلال براي وصول به اعتقاد ديني، كتاب تلبيس ابليس را آغاز ميكند، امّا پس از نكوهش و سرزنش فيلسوفان و ناتوان از توفيق در مناظره با آنان خواننده كتاب خويش را ميان تقليد - كه عقل در آن راه ندارد - و استقلال عقلي - كه ترك جمود بر ظواهر است - سردرگم رهاميسازد. كليد واژهها: عقل و ايمان، عقل نظري، حدوث ذاتي و زماني، ابن جوزي، تلبيس ابليس، سوفسطائيان، صالح بن عبدالقدّوس، يحيي بن بشير.قدرت قبول و ردّ يك نظريه از ويژگيهاي انسان است. انسان بر اساس عقل و خرد خود، صحت و سقم يك نظريه را مورد بررسي و تحقيق قرار ميدهد و سپس به قبول يا ردّ آن مبادرت مينمايد. به اين ترتيب ردّ يا قبول واقعي يك نظريه به عقل و خرد بستگي دارد و بدون اتكاء به عقل، صحت و سقم و ردّ و قبول امور از ارزش و اعتبار معقول برخوردار نيست. مسألهئي كه در اينجا مطرح ميشود اين است كه آيا قبول و پذيرش اديان نيز مشمول اين حكم واقع ميشود يا نه؟ كساني بر اين عقيدهاند كه قبول و پذيرش اديان از دايره شمول اين حكم بيرون نيست و انسان بر اساس عقل و خرد خود به سخنان پيغمبران ايمان پيدا ميكند. در مقابل اين گروه كساني معتقدند منشأ دين عقل و خرد نيست و انسان براي مؤمن شدن به برهان و استدلال نياز ندارد. اين اشخاص نيز يكسان و يكنواخت نيستند؛ در ميان آنان كساني را ميشناسيم كه ميگويند تماسّ واقعي انسان با دين و امور مقدس به ضمير ناخودآگاه مربوط ميگردد، زيرا امور مقدس مرموز و ماورائي است و در قلمروي قرار دارد كه انسان نميتواند بر آن كنترل آگاهانه داشته باشد. برخي از انديشمندان معاصر مغرب زمين معتقدند دين نوعي سرسپردگي نهائي است كه متعلق آن يك امر متعالي بشمار ميآيد و متعالي امري است كه مورد علاقه نهائي و سرسپردگي كامل انسان قرار ميگيرد و ماوراي آن چيز ديگري قابل تصور نيست. تعداد كساني كه در راه وصول به گوهر ايمان از هر گونه استدلال و اقامه برهان دوري ميجويند اندك نيست. بودا اشتغال به مسائل نظري ما بعدالطبيعه را فساد انگيز ميدانست و معتقد بود حاصل اين گونه كوششهاي فكري اين است كه براي دست و پاي بشر علاوه بر سلاسل موجود، زنجيري ديگر فراهم ميگردد، زيرا افكار ما بعدالطبيعه درست در قالبهائي ريخته ميشود كه اگر طالب راه رستگاري باشيم بايد آنها را درهم بشكنيم. مشاجرهها و مناظرههاي غم انگيزي كه در طول تاريخ اديان رخ داده ارزش عقيده بودا را آشكار ميسازد. در مشاجرات و مناظرات تعصب آميز هر يك از دو طرفِ اختلاف با طرف ديگر همانگونه رفتار ميكند كه با ديوانگان يا بيخردان عكس العمل نشان ميدهد. بودا به اين علت از پاسخ گفتن به مسائل نظريِ مابعدالطبيعه خودداري ميكرد و ميگفت اين مسائل به هيچ روي براي هدايت به مقام نيروانا مؤثر نيست و سالك را از طريق باز ميدارد. در آثار بودائي براي صحت سخن بودا مثالي ذكر شده كه جالب توجه است. در آن مثال آمده: تيري زهرآلود به كسي اصابت ميكند دوستان شخص مجروح، براي معالجه او پزشك ميآورند، ولي شخص مجروح ميگويد: تا قبل از ديگر تيرانداز را نشناسم و كماني را كه با آن تير انداخته است مشاهده نكنم رخصت معالجه به طبيب نميدهم. مسلم است كه شخص مجروح پيش از آنكه به اين منظور نائل شود از جهان رخت برميبندد. اين مجروح به كسي ميماند كه ميگويد: من راه رستگاري را بعنوان پيروي از مقام اعلي فقط آنگاه طي ميكنم كه مقام اعلي براي من توضيح دهد كه جهان جاويد است، اما پيش از آنكه مقام اعلي براي او توضيح دهد و جاودانگي جهان را به او بنمايد او مرده است (ياسپرس، 279). در آئين مسيحيت نيز از اين گونه مطالب فراوان ديده ميشود. يكي از قدّيسان مسيحي ميگويد: ايمان ميآورم چون مبهم است.كساني كه با تاريخ اديان آشنائي دارند به خوبي ميدانند كه پيروان اديان درباره اين مسأله سخن بسيار گفتهاند و هر يك از آنان در اين باب موضعي خاصّ اتخاذ كرده است. ما اكنون درباره اديان مختلف و مواضع پيروان اين اديان سخن نميگوئيم، آنچه اكنون در اينجا مورد بحث و گفتگو قرار ميگيرد اين است كه انديشمندان اسلامي در مورد اين مسأله به دو گروه مختلف تقسيم ميشوند: گروهي بر اين عقيدهاند كه اصول عقايد اسلامي استدلالي است و شخص مسلمان بايد تا آنجا كه ميتواند اين اصول را از طريق استدلال بياموزد؛ گروهي ديگر معتقدند براي پذيرش اصول اسلامي استدلال ضرورت ندارد و شخص ميتواند حتي از روي تقليد، به اصول عقايد اسلامي ايمان بياورد. اكثر متكلمان در گروه نخست قرار گرفتهاند و براي عقل و استدلال اهميت فراوان قائل ميشوند. ابن جوزي ابوالفرج جمال الدين عبدالرحمن بغدادي (511 - 597) از جمله كساني است كه روي عقل و استدلال تأكيد ميگذارد. او يك واعظ و مفسّر و فقيه حنبلي بشمار ميآيد، ولي به مجادله و مناظره در امور ديني سخت علاقهمند است. اين انديشمند حنبلي داراي تأليفات و آثار بسيار است كه در ميان آنها از كتاب معروف تلبيس ابليس ميتوان نام برد. او خطبه تحميديه اين كتاب را با جملهئي آغاز ميكند كه در آن اهميت عقل آشكار ميگردد. نخستين جملهئي كه خطبه كتاب با آن آغاز ميشود چنين است: «الحمدلله الّذي سلّم ميزان العدل الي اكفّ ذوي الألباب»، يعني حمد و ستايش مخصوص پروردگاري است كه ميزان عدالت و دادگري را به دست صاحبان عقل سپرد. ابن جوزي پس از پايان خطبه كتاب نيز نخستين سخن خود را با ستايش از عقل آغاز كرده است. عين عبارت او در اين باب چنين است: «امّا بعد فأن اعظم النعم علي الانسان العقل لأنّه الآلة في معرفة الاله سبحانه...» (ابن جوزي، 2)، يعني بزرگترين نعمتي كه خداوند به انسان ارزاني داشته عقل است، زيرا عقل ابزار معرفت حق شناخته ميشود. ابن جوزي شريعت را به خورشيد و عقل را به چشم تشبيه كرده و معتقد است وقتي چشم انسان سالم و باز باشد به روشني نور خورشيد را مشاهده ميكند. ابن جوزي در اينجا به يك نكته مهم اشاره كرده ميگويد: هنگامي كه عقل در معجزات پيغمبران نظر كرد به صدق سخنان آنان آگاهي پيدا كرد؛ در اين آگاهي بود كه عقل در برابر پيغمبران سر تسليم فرود آورد و در آنچه خود نميدانست به آنان اعتماد كرد. نكته ديگري كه ابن جوزي در آغاز كتاب خود به آن اشاره ميكند اين است كه ميگويد خداوند پس از آنكه عقل را به انسان ارزاني داشت باب نبوّت را از طريق پيغمبري حضرت آدم (ع) به روي او گشود و با گشوده شدن باب نبوت حقايق از طريق وحي الهي به آدميان تعليم داده ميشد و آنان راه رستگاري ميپيمودند. راه رستگاري ادامه داشت تا اين كه قابيل اسير هواي نفس گشت و برادر خود هابيل را به قتل رساند. پس از وقوع اين حادثه مردم دچار اختلاف شدند و در طريق گمراهي قدم برداشتند.همانسان كه مشاهده ميشود ابن جوزي در آغاز كتاب تلبيس ابليس به اهميت عقل اعتراف كرده و آن را اساس ايمان و اعتقاد به شرايع آسماني شمرده است، امّا ترديدي نميتوان داشت كه ابن جوزي در اينجا به عقل نظري توجه داشته و سخنان او نيز با اين عقل قابل انطباق است. كساني كه با مسائل عقلي آشنائي دارند به خوبي ميدانند كه عقل داراي خواص و آثاري است كه با آن خواص و آثار از ساير موجودات ممتاز و جدا ميگردد. يكي از مهمترين خواصّ و آثار عقل اين است كه روابط ضروري ميان يك فكر و فكر ديگر را درك ميكند و از اين طريق به كشف بسياري از امور نائل ميشود. درك روابط ضروري ميان انديشهها همان چيزي است كه به صورت موازين منطقي ظاهر ميگردد. ما در اينجا قصد نداريم قلمرو عقل را در حوزه موازين منطقي و قواعد رياضي محدود و محصور كنيم، ولي آنچه مسلم است اين است كه موازين منطقي و قواعد رياضي عقلي بوده و به آساني ميتوان به آنها اعتماد كرد فلاسفه بزرگ موازين عقلي را ميشناسند و بر اساس آن موازين به بررسي امور ميپردازند. شناختن موازين عقلي تنها با عقل ميسّر ميگردد و بدون اعتماد به عقل هرگز نميتوان به آنها دست يافت. با توجه به آنچه در اينجا ذكر شد اين پرسش پيش ميآيد كه آيا ابن جوزي نسبت به آنچه در آغاز كتاب تلبيس ابليس ابراز داشته، وفادار باقي مانده است يا نه؟ در پاسخ به اين پرسش بايد به محتويات و مندرجات اين كتاب مراجعه كنيم و آنها را مورد بررسي دقيق قرار دهيم. به روشني آشكار است كه برخي از مطالب موجود در كتاب تلبيس ابليس با آنچه ابن جوزي در آغاز اين كتاب ابراز داشته، سازگار نيست. همانگونه كه ذكر شد ابن جوزي در آغاز اين كتاب به عقل اعتماد كرده و آن را اساس ايمان و مبناي اعتقاد به اصول شريعت شمرده است. اقتضاي اعتماد به عقل اين است كه شخص اعتماد كننده به احكام قطعي آن مقيّد بماند و روابط ضروري ميان انديشهها را آشكار سازد. ابن جوزي در مورد مسأله حدوث و قدم جهان به فلاسفه حمله برده و آنان را اهل هوا و هوس معرفي كرده است. او ميگويد: به مقتضاي اراده قديم خداوند، عالم در زمان معين حادث شده است. ابن جوزي خود به اين مسأله آگاهي دارد كه حدوث عالم در زمان معين مستلزم اين است كه بين وجود حق، تبارك و تعالي، و هستي عالم در يك لحظه معين نوعي فاصله زماني تحقق داشته باشد. او تحقق فاصله زماني بين وجود حق، تبارك و تعالي، و هستي عالم را ميپذيرد، ولي روي اين نكته تأكيد ميكند كه زمان مخلوق است و قبل از اين زمان زمان ديگري وجود ندارد. عين بخشي از عبارت ابن جوزي در اين باب چنين است: «...فان قالوا فهذا يوجب ان يكون بين وجود الباري و بين المخلوقات زمان قلنا الزمان مخلوقٌ و ليس قبل الزمان زمان...» (ابن جوزي، تلبيس ابليس، 45). همانسان كه در اين عبارت مشاهده ميشود اين جوزي به وجود فاصله زماني بين خدا و جهان اعتراف كرده، ولي ميان وجود زمان و هستي حق، تبارك و تعالي، به هيچ گونه فاصله ديگري قائل نيست. كساني كه با مسائل عقلي و فلسفي آشنائي دارند به خوبي ميدانند كه ابن جوزي در اينجا به احكام عقل وفادار باقي نمانده و به روابط ضروري ميان انديشهها نيز به ديده انكار نگريسته است. اگر همه چيز در زمان، مخلوق واقع ميشود، چگونه است كه خود زمان بعنوان يك موجود در زمان خلق نشده است؟ و اگر همه چيز با خداوند خالق فاصله زماني دارد چگونه است كه خود زمان بعنوان يك موجود با خداوند هيچ گونه فاصلهئي ندارد؟ اين سئوالها و سئوالهاي ديگري كه ميتواند در اين باب مطرح گردد در آثار ابن جوزي بدون پاسخ مانده است، اين انديشمند حنبلي نخواسته با اين گونه پرسشها روبرو شود و تا آنجا كه توانسته از طرح اين پرسشها دوري جسته است. كتاب تلبيس ابليس ابن جوزي بيشتر جنبه وعظ و خطابه دارد و جاي دقتهاي عقلي و منطقي در آن خالي است. درست است كه اين انديشمند حنبلي به طرح مسائل مهم و اساسي ميپردازد ولي در بررسي مسائل از حدود خطابه پاي خود را فراتر نميگذارد. ابن جوزي فلاسفه را متّهم ساخته و ميگويد: در نظر فلاسفه پيدايش جهان از روي ضرورت صورت پذيرفته و خداوند آن را نيافريده است. بر اساس همين نوع انديشه تهمت ديگري بر آنان وارد ساخته و ميگويد در نظر فلاسفه جهان نه آغاز دارد و نه انجام. كساني كه با آثار فلاسفه اسلامي آشنائي دارند به خوبي ميدانند كه اين فيلسوفان درباره مبدأ و معاد به تفصيل سخن گفتهاند و در مورد آفرينش جهان نيز به بحث و بررسي ميپردازند. به اين ترتيب براي توجيه سخن ابن جوزي يكي از دو طريق را بايد انتخاب كنيم: طريق اول اين است كه بگوئيم او با آثار فلاسفه آشنائي نداشته و نظريات آنان را درباره مبدأ و معاد نميدانسته است؛ طريق دوم اين است كه بگوئيم ابن جوزي با آثار فلاسفه اسلامي آشنائي داشته، ولي بين حدوث ذاتي و حدوث زماني عالم، تفاوت نميديده است. بايد توجه داشت كه اگر كسي به تفاوت و اختلاف ميان حدوث ذاتي و حدوث زماني عالم، آگاهي نداشته باشد در واقع نظريات و آراء فلاسفه را نميشناسد.بررسي كتاب تلبيس ابليس به خوبي نشان ميدهد كه او با آثار فلاسفه آشنائي كامل نداشته است. در اين كتاب مطالبي نقل شده كه از نقطه نظر تاريخي خلاف واقع شناخته ميشود. از باب نمونه ميتوان به سخن ابن جوزي درباره سوفسطائيان اشاره كرد. او ميگويد: سوفسطائيان قومي بودهاند كه به شخصي كه سوفسطا نام داشته، منسوب گشتهاند. عين عبارت ابن جوزي در اين باب چنين است: «...هؤلاء قومٌ ينسبون الي رجلٍ يقال له سوفسطا» (تلبيس ابليس،0 39). همانسان كه در اين عبارت مشاهده ميشود ابن جوزي سوفسطائيان را به مردي كه نامش سوفسطا بوده منسوب ساخته است. كساني كه با تاريخ فلسفه يونان باستان آشنائي دارند به خوبي ميدانند كه اين سخن صحت ندارد و كلمه سوفسطا داراي معني ديگري است. درست است كه ابن جوزي در مورد وجه تسميه سوفسطائيان دچار اشتباه گشته و برخلاف واقع سخن گفته است ولي در نوع برخورد و سبك مناظره با اين جماعت خوب موضع گرفته و بياساس سخن نگفته است. اشكالاتي كه ابن جوزي در ردّ سخن سوفسطائيان مطرح كرده تازه و بديع نيست و در بسياري از كتب اهل معرفت قابل مشاهده است، به همين جهت ما از ذكر آن اشكالات در اينجا خودداري ميكنيم. با اين همه در كتاب ابن جوزي به يك حادثه تاريخي اشاره شده كه در آثار ديگران كمتر مورد توجه قرار گرفته است:صالح ابن عبدالقدوس در زمره ملحدان بود و متكلمان اسلامي او را بعنوان يك دشمن ميشناسند، ولي ابن جوزي معتقد است صالح ابن عبدالقدوس يك شكاك و سوفسطائي بوده و درباره او به نقل يك قضيه پرداخته است. او ميگويد: فرزند صالح بن عبد القدوس در سنّ نوجواني زندگي را بدرود گفت و پدر در مرگ پسر سخت به سوك نشست. در همين احوال بود كه ابوالهذيل به ديدارش رفت و او را سخت آزرده خاطر و رنجور ديد. ابوالهذيل گفت: اي صالح با توجّه به موضعي كه نسبت به مردم اتخاذ كردهاي براي آزرده بودن تو وجه معقول و دليل درستي نميشناسم. صالح بن عبدالقدوس در پاسخ گفت: اي ابوالهذيل آنچه مرا آزرده خاطر كرده اين است كه فرزندم فرصت نيافت تا كتاب شكوك را بخواند. ابوالهذيل پرسيد: كتاب شكوك چيست؟ صالح ابن عبدالقدوس گفت: آن كتابي است كه به دست من تأليف يافته و هر كس آن را بخواند نسبت به آنچه وجود داشته شك ميكند و توهّم ميكند كه آنچه وجود نداشته موجود بوده است. در اين هنگام نظّام كه سالهاي نوجواني را سپري ميكرد و همراه ابوالهذيل بود صالح بن عبدالقدوس را مخاطب قرار داد و گفت اگر كتاب شكوك داراي چنين آثاري است تو ميتواني در مرگ فرزندت شك روا داري و گمان كني كه او هنوز نمرده است. خلاف اين قضيه نيز امكان پذير است يعني با اين كه فرزند تو از اين دنيا رفته است ميتواني توهم كني كه او كتاب شكوك را خوانده است (همان، 40).همانسان كه مشاهده ميشود ابن جوزي با نقل يك داستان تاريخي شكّاكان و سوفسطائيان را مورد انتقاد قرار داده و صالح بن عبدالقدوس را نيز در زمره آنان بشمار آورده است. او در مقام ردّ شك و سفسطه به نقل قضايا و قصّههاي ديگري نيز پرداخته كه ما از ذكر آنها در اينحا خودداري ميكنيم. ابن جوزي در ردّ سوفسطائيان بيشتر به آثار متكلمان مراجعه كرده و از انديشههاي آنان بهرهگرفته است. اين انديشمند حنبلي در مقام ردّ انديشههاي فلسفي نيز از همين شيوه استفاده ميكند و با مراجعه به آثار متكلمان و نقل برخي از قضايا و قصّهها به انتقاد از فلاسفه ميپردازد. او براي اين كه انديشههاي فلسفي را مورد انتقاد قرار دهد بيشتر به كتاب «الآراء و الديانات» نوبختي مراجعه ميكند و گاهي نيز از يحيي بن بشير بن عمر نهاوندي نقل قول مينمايد. ترديدي نميتوان داشت كه اشخاصي مانند نوبختي و يحيي بن بشير بحكم اين كه در مقابل فلاسفه موضع دارند در نقل آراء و عقايد آنان نميتوانند بيطرف باقي بمانند. طبيعت انسان بگونهئي است كه تحت تأثير حبّ و بغض قرار ميگيرد و در نقل نظريات دشمن كمتر ميتواند از نوعي اعمال سليقه و تصرف خود سرانه دوري جويد. از باب نمونه ميتوان به برخي از آنچه يحيي بن بشير به فلاسفه منسوب ساخته اشاره كرد. آنچه او از بسياري فيلسوفان نقل ميكند چنين است: «عالم در نظر ما گاهي مجتمع است و گاهي متفرق، گاهي متحرك است و گاهي ساكن و چون چنين است به آساني درمييابيم كه عالم حادث است و هر حادثي ناچار به چيزي نيازمند است كه آن را به حدوث ميرساند. پس از اين مرحله مشاهده ميكنيم كه انسان در آبهاي عميق فرو ميافتد و چون از هنر شناگري و نجات يافتن بيبهره است به خداوند پناه ميبرد، ولي خداوند او را نجات نميدهد. اين سخن در مورد فرو افتادن در آتش نيز صادق است و از اينجا ميتوان دريافت كه آنچه آن را صانع جهان ميشناسند در واقع وجود ندارد. يحيي بن بشير پس از نقل اين مطلب چنين ميافزايد: «فلاسفه در قول به نفي صانع مدبّر، به سه گروه تقسيم ميشوند: گروه اول چنين ميانديشند كه چون خداوند جهان هستي را به كمال رساند خود را نابود ساخت و جهان هستي از وجود او خالي ماند و بر همين اساس است كه احكام و امور جهان بر حسب اتفاق و تصادف صورت ميپذيرد؛ گروه دوم بر اين عقيدهاند كه در ذات خداوند نوعي ولوله حاصل شد و در اين ولوله تمام نيرو و نور او به صورت عالم درآمد و خود به سستي گرائيد و پس از اين سستي بود كه امور جهان را به حال خود گذاشت و در نتيجه جور و ستم گسترش پيدا كرد و بالأخره گروه سوم چنين ميپندارند كه چون خداوند عالم را به كمال و استحكام رساند اجزاء او در جهان پراكنده شد، بنابراين همه نيروي خداوند در اين عالم موجود است. ابن جوزي مطالب مزبور را از قول يحيي بن بشير نهاوندي نقل كرده و مرجع اين نقل را نسخهئي معرفي ميكند كه در دانشگاه نظاميه موجود است. او اضافه ميكند كه اين نسخه دويست و بيست سال قبل از اين نوشته شده است (همان، 47). ابن جوزي نام اين كتاب را ذكر نكرده و ما نميدانيم كه اين كتاب اكنون موجود است يا نه، ولي آنچه در آثار فلاسفه معروف و شناخته شده جهان آمده غير از آن چيزي است كه ابن جوزي با استناد به قول يحيي بن بشير به آنان منسوب ميسازد. كساني كه با تاريخ مدارس نظاميه در جهان اسلام آشنائي دارند به خوبي ميدانند كه فضاي فكري در اين مدارس فضاي ضدّ فلسفه بوده و چيزي كه در اين مدارس نوشته ميشد غالباً با نوعي كينه توزي و خصومت با فلاسفه همراه بود. ابن جوزي در نقل انديشههاي فلسفي به كتابي استناد ميكند كه در مدارس نظاميه نوشته شده است. او اين رنج مختصر را بخود هموار نكرده كه براي نقل و نقد قول فلاسفه به متون معتبر فلسفي مراجعه كند.سخن در اين نيست كه فيلسوفان انديشههاي غلط و بياساس ندارند؛ چه كسي ميتواند ادّعا كند كه در آثار فلاسفه سخنان ناموزون و كفرآميز وجود ندارد؟ آنچه محل بحث و گفتگو است اين است كه آيا ابن جوزي با كدام دسته از فيلسوفان سخن ميگويد؟ ترديدي نميتوان داشت كه ابن جوزي يك انديشمند مسلمان است. اين مطلب نيز مسلم است كه يك انديشمند مسلمان در مقام مقابله و معارضه با فلاسفه بايد قبل از هر چيز ديگر با فيلسوفان مسلمان به گفتگو بپردازد، ولي در كتاب تلبيس ابليس ابن جوزي، سخنان فارابي و ابن سينا و ساير فلاسفه بزرگ اسلامي كمتر ديده ميشود.ابن جوزي بخشي از اين كتاب را به نقد و ردّ نظريات فلاسفه اختصاص داده و ادعا كرده كه «تلبيس ابليس» (فريب شيطان) بر انديشههاي آنان چيره گشته است. اما آنچه او ميگويد در مورد فيلسوفان اسلامي صادق نيست. همانسان كه ذكر شد ابن جوزي فلاسفه را به سه گروه تقسيم كرده و به هر يك از اين سه گروه عقايد و آرائي را منسوب ساخته است. كساني كه با آثار فلاسفه اسلامي آشنائي دارند به خوبي ميدانند كه آنچه او به فلاسفه نسبت داده در آثار فيلسوفان مسلمان وجود ندارد. ابن جوزي در نقد آراء فلاسفه و حمله به انديشههاي آنان همانند تيراندازي است كه در تاريكي تير مياندازد. او انديشهئي كفر آميز را به فيلسوفي نامعين نسبت ميدهد و سپس به نقد و نكوهش ميپردازد. ابن جوزي در همين بخش از كتاب خود ادّعا كرده كه در نظر اكثر فلاسفه خداوند تنها به خودش علم دارد و به غير خود عالم نيست، در حاليكه همين فيلسوفان معتقدند مخلوق هم به خودش علم دارد و هم خالق خود را ميشناسد. ابن جوزي نام هيچ يك از اين فيلسوفان را ذكر نكرده، ولي ابن سينا را مخالف اين گروه بشمار آورده است. او بلافاصله ابن سينا را نيز مورد انتقاد قرار داده و ميگويد: ابن سينا نيز علم خداوند را به جزئيات منكر است (همان، 47). ابن جوزي به شرح نظريه ابن سينا در اين باب نپرداخته و نميگويد كه در نظر اين فيلسوف علم به كليات، علم به جزئيات را نيز شامل ميشود. به هر حال نقد و نكوهش ابن جوزي در مورد فلاسفه از روي تحقيق انجام نپذيرفته و به تيري كه در تاريكي رها ميشود بيشتر شباهت دارد.او در پايان اين مبحث ادعا ميكند گروهي از مسلمانان متفلسف را ديده است كه اشتغال به فلسفه جز حيرت و سرگرداني چيز ديگري براي آنان نياورده است. در نظر او اين اشخاص نه به مقتضاي فلسفه عمل ميكنند و نه به مقتضاي دستورات اسلام رفتار مينمايند. در ميان اين اشخاص كساني هستند كه روزه ميگيرند و نماز ميخوانند، ولي در اعتراض بر خداوند و پيغمبران و انكار حشر اجساد از روي گستاخي سخن ميگويند. ابن جوزي ميگويد: يكي از آنان ادعا داشت كه من جز با كسي كه در فوق فلك جاي دارد خصومت و دشمني ندارم. او سپس اشعاري از اين شخص نقل كرده كه متضمن نوعي اعتراض به آفرينش است. ابن جوزي نام اين شخص را ذكر نكرده، ولي بنظر ميرسد اين شخص بيش از اين كه يك فيلسوف باشد يك شاعر شناخته ميشود.ابن جوزي در مورد اصول عقايد دو طريق را خطرناك دانسته و مردم را از قدم گذاشتن در اين دو طريق بر حذر داشته است: طريق اول راهي است كه پيروي از پدران و تقليد از گذشتگان اساس زندگي انسان بشمار ميآيد؛ طريق دوم راه كساني است كه امور غير قابل دريافت را مورد بررسي قرار ميدهند و در اقيانوسي شناگري ميكنند كه پايابي ندارد. صاحب كتاب تلبيس ابليس اين دو طريق را راه ورود ابليس دانسته و معتقد است عقايد مردم از اين دو طريق فاسد ميگردد. نقش شيطان در طريق اول اين است كه دو مقدمه را آرايش ميدهد و سپس نظر شخص مقلد را به آنها جلب ميكند. مقدمه اول اين است كه در ادّله و براهين اشتباه رخ ميدهد؛ مقدمه دوم اين است كه راه درست و طريق صواب پنهان ميماند. نتيجه مقدمات اين خواهد بود كه طريق تقليد بيخطر است و از هر راه ديگر به سلامت نزديكتر ميباشد. ابن جوزي در اينجا به نكتهئي اشاره ميكند كه داراي اهميت بسيار است. او ميگويد: آنچه در نظر اشخاص موجب حسن تقليد ميگردد همان چيز ميتواند موجب قبح تقليد بوده باشد، زيرا اگر در ادّله و براهين اشتباه رخ ميدهد و راه صواب نيز پنهان ميماند. ناچار بايد از تقليد نيز دوري جست. نكته ديگري كه در نظر اين انديشمند حنبلي اهميت دارد اين است كه در طريق تقليد عقل كنار ميرود و منافع آن ناديده انگاشته ميشود (تلبيس ابليس، 82-81)، زيرا عقل براي تأمل و تدبّر آفريده شده است و آنجا كه تأمل و تدبر نباشد عقل بياثر خواهد بود. همانسان كه مشاهده ميشود، ابن جوزي طريق تقليد را نكوهش كرده و آن را ورود ابليس در انديشه معرفي كرده است، ولي اين انديشمند حنبلي طريق استقلال عقلي و ترك جمود بر ظواهر را نيز مردود شمرده و آن را راه ورود ابليس دانسته است. سئوالي كه در اينجا مطرح ميشود اين است كه اگر طريق تقليد و همچنين طريق استقلال عقلي و ترك جمود بر ظواهر، از طرق شيطان شناخته ميشود راه متوسط و طريق اعتدال كدام است؟ آيا تا كجا ميتوان به عقل و استدلال اعتماد كرد؟ آيا پايان راه عقل كجاست و چه كسي به عقل ميگويد اينجا پايان راه است؟ آيا اين خود عقل است كه پايان راه خود را ادراك ميكند يا از طريق ديگر اين حد معلوم ميگردد؟ اين پرسشها در آثار ابن جوزي بدون پاسخ مانده است.ياسپرس، كارل، بودا، ترجمه اسدالله مبشّري، تهران، نشر نقره، 1364 ش.
ابن جوزي، ابوالفرج عبدالرحمن، تلبيس ابليس، بيروت، 1368 ق.