مبارزات منفى ائمه(عليهم السلام) در برابر حكام اموى( بخش اول)
على اكبر رضائى امويان سرانجام به پذيرش اسلام و اطاعت از پيامبر گرامى(ص) گردن نهادند. اين تسليم با انگيزههايى چون ترس از كشته شدن و جستجوى راههاى آسانتر براىمبارزه با اسلام تحقق يافت. روشن است كه چنين انگيزهاى، در پذيرش اسلام، به ايمان كامل و اعتقاد راستيندر فرد نمىانجامد. اسلام ستيزى و دينگريزى امويان چنان روشن بود كه حتىشخصيتهاى برجستهاى مانند سلمان، عمار، ابن مسعود و ابوذر را عليه آنانبرانگيخت و در برابر شيوه حكومتىشان به اعتراض واداشت. امامان معصوم(عليهم السلام ) در سايه روشنبينى، هوشيارى و شجاعت ويژه خويشبيشترين و حقيقىترين يورشهاى فرهنگى و نظامى را عليه امويان انجام دادند. معصومان(عليهم السلام ) گاه به عكس العملهاى فردى و سياسى بسنده مىكردند وزمانى براى از بين بردن ريشههاى فساد و كفر به حركتهاى نظامى روى مىآوردند. خطبههاى حضرت على(ع) ، نامههايى كه براى برخى از امويان نگاشتند و برخورد آنحضرت در جنگ صفين با معاويه نشان دهنده سه شيوه گوناگون در رويارويى باستمگران است. گاهى تشكيل حوزههاى علمى براى شناساندن معارف و حقايق اسلام ناب، به عنوانيكى از راههاى مبارزه با طاغوت، مورد توجه ائمه(عليهم السلام ) قرار مىگرفت وزمانى ذكر و دعا و جلب توجه مردم به خداترسى و يكتاپرستى و پرهيز از گناهراهى براى موضعگيرى در برابر وضعيت موجود شناخته مىشد. كلاسهاى درس امامحسن(ع) ، امام باقر(ع) و امام صادق(ع) و دعاهاى حضرت سجاد(ع) نمونههاى روشناين روشهاى مبارزه است. در اين نوشتار مبارزات منفى امامان معصوم(عليهم السلام ) و واكنشهاىپيامبر(ص) را با عنوانهاى موضعگيرى فردى، سياسى، فرهنگى و نظامى، مورد بررسىقرار مىدهيم.
1- موضع گيرى فردى
مهمترين ويژگى امويان ضديتبا اسلام و عدمپذيرش واقعى خدا و رسالت انبيا بود. پيش از ورود به اصل بحث، بيان چند روايتاز حضرت رسول(ص) درباره بنىاميه و واكنش آن حضرت در برابر معاويه سودمندمىنمايد. ابن عقيل در كتاب «النصايح الكافيه» رواياتى از كتب اهل سنت نقلكرده كه در آن پيامبر گرامى اسلام(ص) امويان را مورد سرزنش قرار داده است. بهنوشته اين كتاب رسول خدا(ص) فرموده است: «هر گاه شمار افراد بنىاميه به چهل رسد، بندگان خدا را به بردگى كشند واموال خدا را فاسد كنند و در كتاب خدا شك و ترديد پديد آورند.» ابن مسعودنقل مىكند كه پيامبر اكرم(ص) بنىاميه را آفت دين دانسته است. آن حضرت همچنين فرمود: «همانا اهل بيت من بزودى با مردمى رو به رو مىشوندكه با آنان ستيز مىكنند و آنها را آواره مىسازند.» پيامبر گرامى اسلامدرباره معاويه فرمود: «هرگاه معاويه را بر فراز منبرم ديديد، بكشيد.» و نيز از آن حضرت روايتشده كه فرمود: «با بودن تو «معاويه» چه روزهاى بدى در انتظار امت من است و فرزندانم چهروزهاى سختى را از فرزندان تو مشاهده خواهند كرد; كسانى كه آيات خدا را بهتمسخر مىگيرند و حرام خدا را حلال مىكنند.» على(ع) ، در روزگار خود، هموارهاز اين قوم دلتنگ بود و از وجود و گسترش سلطه آنان بر جامعه اسلامى نگرانمىنمود; زيرا ماهيتبنىاميه براى امام(ع) روشن بود و آن حضرت بخوبى كردارهاىضد دينى آنها را، كه رنگ اسلاميت داشت، تشخيص مىداد. على(ع) ، چه در ايامى كهبه دليل فشارهاى سياسى و اجتماعى خانه نشين شد و چه آن زمان كه زمام امورمسلمانان را به دست گرفت، همواره نفاق بنىاميه در پذيرش اسلام را گوشزد مىكردو در برابر آنها موضع مىگرفت. پيش از آنكه به بيان موضعگيرى امام(ع) بپردازيم، بايد يادآورى كنيم كه وقتىحضرت در راس حكومت قرار گرفت، با سه گروه عمده به مبارزه برخاست و براى ازميان بردن بنياد تفكر ضد دينىشان بسيار تلاش كرد. عدهاى چون طلحه و زبير كهبدون شايستگى خواهان حكومتبودند، گروه خوارج (مقدس نمايان جاهل) كه بهوسيله معاويه فريب خوردند و در برابر امام(ع) صف آرايى كردند و حكومت معاويهكه بساط ستمگرىاش را در شام گسترده بود. امام(ع) مشكل اول و دوم را بزودى ازميان برد; اما مشكل سوم همچنان مانع بزرگى در راه اجراى عدالت اجتماعى آنحضرت به شمار مىرفت. امويان به سرگردگى معاويه بسيار كوشيدند تا خلافت در خاندان بنىاميه پايداربماند و براى رسيدن به اين هدف از ترفندهاى مختلفى استفاده كردند. يكى ازاين ترفندها زيرك، عاقل و هوشمند معرفى كردن معاويه بود. او چنان القا مىكردكه با داشتن چنين ويژگيهاى برجستهاى، تنها فرد صالح براى خلافت است. على(ع)در برابر اين تلقى كودكانه موضع گرفته، فرمود: «به خدا سوگند، معاويه زيركتر از من نيست، ليكن شيوه او پيمانشكنى و ستمگرىاست. اگر نيرنگ ناخوشانيد شمرده نمىشد، زيركتر از من كسى نبود. اما خداوند پيمانشكنان را در رستاخيز معرفى خواهد كرد.» امام صادق(ع) نيزدرباره زيركى و عقل معاويه فرمود: «آن نوعى شيطنت و زرنگى است كه شباهتبا عقل دارد، ولى عقل نيست. عقل چيزىاست كه با آن خداى را عبادت كنند.» على(ع) فريبخوردگان را به دليل داشتناين باور غلط و بيعتبا معاويه، مورد سرزنش قرار مىدهد و مىفرمايد: «چه نادان مردمى هستند كسانى كه رهبرشان معاويه و آموزگارشان عمرو بن عاصاست. معاويه گروهى نادان را به دنبال خود مىكشد و حقيقت را از آنان مخفىمىسازد. آنها كوركورانه در پى او مىروند تا خود را به كام مرگ افكنند.» حضرت با اين سخن، زيركى و عقل معاويه را پندار مردمانى نادان دانسته و آنهارا ملامت كرده است. آن بزرگوار، كه مىدانست معاويه هوس جانشينى پيامبر را درسر مىپروراند، در اين باره چنين فرمود: «اى معاويه، شما از چه وقت در شمار زمامداران رعيت و فرماندهان امت جاىداشتهايد؟ نه پيشينهاى در دين داريد و نه شرفى والا و مهين. از گرفتار شدن بهشقاوت ديرين شما به خدا پناه مىبرم و تو را از نفاق و فريب آرزو خوردنمىترسانم. اى معاويه تو بسيارى از مردم را تباه ساختى، به گمراهى خود فريفتىو در موج درياى سرگشتگى خويش انداختى; به گونهاى كه تاريكيهاى نادانى آنانرا پوشانيد و شبهههاى اعتقادى، آنها را در برزخ ترديد نهاد. پس از راه حقبازماندند، به گذشته جاهلى روى آوردند، به حق پشت كردند و به بزرگى خاندانخود نازيدند; جز اندكى كه راه بصيرت يافتند، تو را شناختند و دست از يارىاتكشيدند. اى معاويه، از خدا بترس و مهار خود را از كف شيطان برهان كه دنيا ازتو بريده، رشتهاش باريك گشته و آخرت به تو نزديك شده است.» از سوى ديگر،معاويه با طرح مساله خويشاوندى خود با پيامبر(ص) و على(ع) مىخواست راهىبراى بقاى حكومتش بيابد و شايستگى خود را براى خلافتبه نمايش بگذارد. امام(ع) به وى چنين نوشت: «طرح خويشاوندى با شما عزت ديرين و فضيلت پيشينرا از ما باز نمىدارد و ما و شما را در يك رتبه قرار نمىدهد. شما چگونه باما برابريد، در حالى كه پيامبر از ميان ما برخاست و ابوجهل دروغگو از ميانشما; حمزه سيدالشهدا از ماست و ابوسفيان از شما; دو سيد جوانان اهل بهشت ازما هستند و كودكانى كه آتش نصيبشان گرديد از شما، بهترين زنان جهان از ماستو هيزم كش دوزخيان از شما. اين فضيلتها از ماست و آن رسواييها از شما.» موضعگيرىهاى بموقع و شايسته امام(ع) در برابر بنىاميه نمونههاى بسيار دارد. آن بزرگوار در پاسخ كسى كه بقاى حكومت معاويه بر شام را به وى پيشنهاد دادهبود، فرمود: «به خدا قسم هرگز حتى دو روز هم معاويه را به كار نخواهمگرفت.» و نيز فرمود: گمراهان را به كمك نمىگيرم. عكسالعمل امام در مقابلمروان بن حكم نيز قابل توجه است. در روايات مىخوانيم كه آن حضرت به مرواننگريست و فرمود: «واى بر تو و امت محمد(ص) ، چه روزگارى از تو و فرزندانتدر انتظار آنهاست.» امام حسن(ع) نيز، چون پدر گرامىاش، در مقابل اعمال وروشهاى ضد دينى بنىاميه و در راس آنها معاويه موضع گرفته و به روشهاىگونهگون با آنان به مبارزه برخاست. آن حضرت در سخنانى به معاويه فرمود: «اگر به بيعتبا من تن در ندهى و همچنان در گمراهىات اصرار ورزى، من بااجتماع مسلمانان به سويت رهسپار مىشوم و تا هنگامى كه خداوند بين ما حكم كندبا تو ستيز مىكنم. خداوند بهترين حكم كنندگان است.» آن امام راستين همچنيننامهاى به معاويه نوشت و او را به بيعتبا خود فرا خواند. در قسمتى از ايننامه چنين آمده است: «تعجب من در اين است كه چگونه تو، كه نه سابقهاى دراسلام داشتهاى و نه فضيلتيا اثر مثبتى بر جاى گذاردهاى، اين چنين ما را ازحق خود دور مىسازى. اى معاويه، چگونه در امرى كه اهل آن نيستى دخالت مىكنى؟تو پسر حزبى از احزاب (بنى اميه) و دشمنترين افراد قريش در برابر رسول اللهو كتاب خدايى.» وقتى لشكر معاويه با سپاهيان امام حسن(ع) رو به رو شد،معاويه در جمع سربازان دو طرف درباره حكومتخود سخن گفت و على(ع) را دشنامداد. امام حسن(ع) در جواب او فرمود: «اى كسى كه از على(ع) سخن مىگويى، منحسن و پدرم على است و تو معاويه و پدرت صخر است. مادر من فاطمه زهرا(س) ومادر تو هند است. جد من رسول خدا(ص) و جد تو عتبه است. جده من خديجه و جدهتو فتيله است. لعنتخدا بر كسى كه ما را به ضعف ياد كند، نسب و شرف ما راپست جلوه دهد و ما را به كفر و نفاق متهم سازد.» به اعتقاد دكتر طه حسين،امام حسن(ع) ، در دوران اقامتش در مدينه، حزبى سياسى پديد آورد و با ترسيمخط فكرى و سياسى مردم كوفه را براى مبارزه مسلحانه در هر زمانى كه امام صلاحبداند، آماده ساخت. دومين امام معصوم، حتى پس از صلح نيز از بيان عدمشايستگى معاويه براى خلافت دست نمىكشيد و گاه تذكر مىداد كه: «چون ياورى نيافتم با تو صلح كردم; اگر ياورانى مخلص مىيافتم، هرگز به صلحرضايت نمىدادم اگر قرار باشد با اهل قبله جنگ داشته باشم، اول جنگ با تو راانتخاب خواهم كرد. اما اينك به جهتحفظ مصلحت امت اسلامى و جلوگيرى ازخونريزى از تو دست كشيدم.» امام حسن(ع) ، پس از امضاى قرارداد صلح، تصميمگرفتبه مدينه هجرت كند. پيش از هجرت، معاويه از حضرت خواست تا بر منبر رود و به مردم بگويد كه اينكحكومت از آن معاويه است. امام(ع) به منبر رفت و پس از حمد و سپاس الهى چنين فرمود: «همانا زرنگى از آن تقوى پيشگان است. ضعيفترين مردم، ستمكارانند. اين حكومتحق من است و من تنها براى حفظ خون و اموال مسلمانان با معاويه صلحكردم. من براى اصلاح امت اسلام از خلافت دست كشيدم. امام زينالعابدين(ع) ، پس از رخداد عاشورا و در دربار يزيد، درباره سابقهيزيد و پدرانش در اسلام چنين فرمود: «اى پسر معاويه و هند و صخر، پيش از آنكه تو به دنيا بيايى، نبوت و ولايتهمواره از آن پدران و اجداد ما بود. در جنگ بدر و احد و احزاب، پرچم اسلام دردستان جدم على(ع) بود; در حالى كه پدر و جد تو پرچمدار جبهه كفر بودند. واىبر تو، اگر مىدانستى كه با پدرم چه كردى، هر آينه به كوهها مىگريختى،خاكسترنشين مىشدى و آرزوى مرگ مىكردى. پس تو را به پستى و پشيمانى در روزرستاخيز خبر مىدهم.» امام صادق(ع) نيز درباره بنىاميه ديدگاهى مانند نظر جدبزرگوارش داشته است. آن بزرگوار فرمود: ثلاثه هم شرار الخلق ابتلى بهم خيار الخلق، ابوسفيان احدهم قاتل رسولالله(ص)وعاداه و معاويه قاتل عليا و عاداه و يزيد بن معاويه لعنهالله قاتل الحسينبن علىعليهماالسلام و عاداه حتى قتله. سه تن بدترين مردمند و بهترين مردم به آنها مبتلا بودند. يكى از آنهاابوسفيان بود كه با پيامبر(ص) ستيز كرد و دشمنى ورزيد. ديگرى معاويه بود كهبا على(ع) به جنگ پرداخت و دشمنى پيشه كرد. سومين فرد يزيد بن معاويه بود هلعنتخدا بر او باد. او با امام حسين(ع) دشمنى و ستيز كرد و سرانجام آن حضرترا به شهادت رساند. » ششمين معصوم(ع) همچنين فرمود: «معاويه مصداق آيهاى است كه خداوند فرمود: او را در جهنم به زنجيرى كه طولآن هفتاد زرع استببنديد; زيرا به خداى بزرگ ايمان نمىآورد. او به منزلهفرعون اين امت است.» پيش از اين گتفيم كه رفتار ضد دينى امويان حتى از سوىبرخى از بزرگان صحابى پيامبر گرامى اسلام(ص) نيز مورد انتقاد قرار گرفت. جابربن عبدالله انصارى، ياور گرانقدر پيامبر(ص) مىگويد: «دشمنى معاويه با على(ع) به خاطر دشمنىاش با پيامبر(ص) بود، زيرا على(ع) درجنگ با او و پدرش همواره بر اين عقيده بود كه خداوند و پيامبرش راست مىگويندو به رسالت پيامبر(ص) ايمان كامل داشت، ولى معاويه و ابوسفيان، خدا و رسولشرا دروغگو مىپنداشتند. به خدا قسم، كسى كه از سابقان در اسلام و از ياورانپيامبر اكرم(ص) در جنگ بدر است، هرگز با اهل نفاق برابر نيست.» حكومت عثمانبر اصولى استوار بود كه، از نظر بسيارى از ياران پيامبر(ص) ، با كتاب خدا وسنت پيامبر(ص) سازگارى نداشت. به همين دليل، ده تن از اصحاب رسول خدا(ص) برآن شدند تا اعتراض خود را به گوش وى برسانند. آنها نامهاى به عثمان نوشتند ودر آن به موارد زير اشاره كردند: 1- عملكرد خليفه (عثمان) و شيوه زمامدارىاش با سنت پيامبر(ص) مخالف است; 2- خليفه خمس درآمدهاى افريقا را به مروان بخشيده است، در حالى كه خمس آناموال از آن خدا و رسولش، ذوىالقربى، يتيمان و فقراست; 3- بخششهاى خليفه بهفرزندان و نزديكانش; (از جمله هفتخانه براى آنان در مدينه ساخته بود) 4- ساختن قصر به وسيله مروان كه مخارج آن از راه خمس تامين شده بود; 5- احرازپستهاى حكومتى به وسيله نزديكان عثمان و اعطاى حكومتبه جوانانى كهپيامبر(ص) را درك نكرده، در اداره امور تجربه نداشتند; 6- اعمال ناشايست وضد دينى وليد بن عقبه در كوفه و عدم واكنش عثمان در برابر وى; او كه از سوىعثمان حاكم كوفه بود، روزى در حالى كه مستبود، امامت نماز صبح را به عهدهگرفت و چهار ركعت نماز گزارد; سپس رو به مردم كرد و گفت: اگر مىخواهيد،بيشتر بخوانم. 7- عثمان در اداره امور جامعه اسلامى از آراى مهاجر و انصاربهره نگرفت و در بسيارى از مسايل به راى خود عمل كرد. ياران پيامبر با يكديگر عهد بستند تا اين نامه را، به هر شكل ممكن، به دستعثمان برسانند. اما وقتى به منزل عثمان نزديك شدند، پراكنده گرديدند. عماربه تنهايى وارد منزل عثمان شد و در حالى كه مروان بن حكم و اطرافيان عثمانحضور داشتند، نامه را به خليفه داد. عثمان نامه را خواند و به عمار گفت: آياتو اين نامه را نوشتهاى؟ عمار گفت: آرى. پرسيد: چه كسانى با تو بودند. عمار گفت: عدهاى كه نمىخواستند با تو ملاقات كنند. عثمان پرسيد: نامشان چيست؟ عمار پاسخ داد: نمىگويم. عثمان گفت: پس چگونه تو به تنهايى جرات كردى و اينجا آمدى؟ در اين هنگام مروان گفت: اين مرد سياه (عمار) مردم را عليه تو شورانده است،اگر او را بكشى، ديگران را از شورش باز داشتهاى. عثمان گفت: او را بزنيد. آنگاه خود نيز با اطرافيانش همراهى كرد و عمار را زدند. طبق برخى از رواياتچنان عمار را زدند كه پهلويش پاره شد و بيهوش گرديد. سپس او را كشان كشان ازمنزل بيرون بردند و در كوچه افكندند. مردمى كه پيرامون خانه عثمان بودند، به دستور ام سلمه همسر پيامبر عماررا به منزل وى بردند و به مداوايش پرداختند. ابوذر غفارى نيز از معدود ياران نزديك پيامبر گرامى اسلام(ص) بود كه پس ازرحلت پيامبر، از حريم ولايت و امامت دفاع كرد. ابوذر در زمان خلافت ابوبكر و عمر به عملكرد نادرست آنان اعتراض كرد و دردوره خلافت عثمان بر انتقادها و اعتراضهايش افزود. او با اصل خلافت عثمانمخالف بود و علاوه بر اين شيوه حكومتش را بر خلاف سنت پيامبر مىدانست. تاريخنويسان داستانهاى زيادى درباره مخالفت او با عثمان نقل كردهاند كه به بيانيك مورد آن بسنده مىكنيم: ابوذر در سخنانى گفت: اينك واليان و حاكمان كارهاى ناشايستى انجام مىدهند كه بىسابقه است. آنانسنت پيامبر(ص) را كنار گذارده، بدعتهاى ضد دينى را احيا كردهاند. هيچ انسانحق گويى نيست مگر آنكه سخنانش تكذيب مىشود ... عثمان كه از انتقادها و افشاگريهاى ابوذر نگران شده بود، او را از مركزحكومتبه ربذه تبعيد كرد و آن ياور رسول خدا در آن ديار درگذشت.