خودآگاهى تاريخى زنان شاعر دهه اول انقلاب اسلامى
نرگس گنجى اشاره
مقاله حاضر, براى نخستين بار در سمينار ((بررسى ادبيات انقلاب اسلامى)) در دىماه 1370, در تهران به عنوان سخنرانى ايراد گرديده است و در مجموعه مقاله هاى اين سمينار منتشر شده است. اكنون كه با اصلاحات و حذف و اضافاتى, مجددا به طبع مى رسد, خوشبختانه برخى از آثار شاعره هايى كه در اين مقاله به نام و اثر آنان اشارت رفته است, منتشر شده و به منابع پژوهشى در باره موضوع مقاله افزوده است. با اين توضيح مختصر به اصل مقاله مى پردازيم. مقدمه
شاعر موفق ـ خاصه اگر غزلسرا باشد ـ كسى است كه ((زندگى)) و ((عشق)) را از نو بسرايد. در عالم غزل, حقيقت زندگى و حقيقت عشق, دو روى يك سكه اند و هر چه گفته شود از دايره اين ((قصه نامكرر)) بيرون نيست. به اعتقاد نگارنده, شاعره موفق ـ در اين روزگار ـ كسى است كه زندگى و عشق و ((زن بودن)) را از نو بسرايد. زن به دليل نقش خاص خود در حيات, زندگى و عشق را درنمى يابد, مگر آنكه ((خود)) را دريابد. كسى كه خود را نشناسد, چه را بشناسد؟ انقلاب اسلامى, اين ((انفجار نور)) ـ به تعبير آن روح و اصل به حق ـ موقعيت مغتنمى است تا هر انسانى كه دامنه اين انفجار به او رسيده است; حقيقت حيات, انسانيت و بندگى را دريابد. در اين ميان, زنان بسيارى نه تنها از پرتوهاى اين انفجار, فيض اجبارى بردند بلكه خوشه خوشه صيد نور كردند و چه حلواها كه از اين كان ملاحت نچشيدند! دريغا كه قصه اين خوشه چينيها همچنان ناگفته مانده است, تا كى باشد كه گفته آيد. شاعران كه به صفت شعور ـ يعنى دريافت عميق ـ موصوفند, خوشه چينان حقيقى لحظه هاى نورانى اند. آنان بر ارتفاعات هوشمندى ايستاده اند و نخستين رگبارهاى رنج بر سرشان فرو مى ريزد بويژه آنكه شاعر, زن باشد و مادر. در دوران تإسف بار جهالت مستمر جوامع نسبت به گوهر نابى كه خداوند در وجود زن به وديعه نهاده است; كار زنان شاعر دشوار است. هنگامى كه خورشيد سيماى امام (ره), فارق از ابرهاى تبعيد در ميان مردم درخشيدن گرفت, چه زود زنان ايران و اسلام, گرماى دست نخستين تابشها را بر سر غربت و انزواى خود حس كردند; زنانى كه از بيم بازيچه شدنها, و رنج حيرت و سرگردانى, جانى تكيده داشتند; در صف مقدم جانبازى قرار گرفتند. ((عزت نفس)) ـ جوانه اى كه نور و باران ديده بود ـ پوسته انزوا را برشكافت و سر به شكوفايى برداشت و هنگامه تهمت زدايى از حريم اسلام فرا رسيد. عزتى كه امام خمينى(سلام الله عليه) براى زنان باور داشت, و باورى كه او شربتى از آن را در كام جان زنان انديشمند ريخت, بالاتر از آن است كه با تجليلهاى همه معاصرانش از شخصيت و مقام زن, مقايسه شود. آنچه پس از ظهور نهضت انقلابى امام خمينى در اين باب گفتند و نوشتند, بيشتر پرتويى از همان باور بزرگ بود. اين باور اصيل و نورانى ـ كه هنوز هم تبيين نشده است ـ آثار روشن خود را در جامعه, به ويژه جامعه زنان باقى گذاشت و چون درختى, شاخه گسترد و برگ و شكوفه آورد. تبيين اين باور و متجلى كردن آن در يادگارهاى فرهنگى دوران ما, كارى نيست كه از عهده هر كسى برآيد. اين, كار انديشمندان, جامعه شناسان, تاريخ نگاران, هنرمندان, نويسندگان و شاعران روشن ضمير است و در هر يك از اين گروهها زنان براى تبيين اين آثار مبارك سزاوارترند, چه, آنان مى توانند نسبت به تحولات خود, آگاهى شهودى و نسبت به تحولات جمعى خود, آگاهى نظارتى داشته باشند و از اين جهت معرفتشان نسبت به جامعه زنان آسان تر و صحيح تر است. متإسفانه تلقى بسيارى از ما, در باره زنان شاعر و شعر زنان, يك تلقى كمى است; يعنى ما هنوز در مرحله اثبات ((وجود)) زنان شاعر و نمونه گيرى و آماردهى از تعداد آنها هستيم و اين نشان مى دهد كه وجود زنان انديشمند در جامعه ما به دلايل تاريخى و فرهنگى و ... تا كنون قدرى شگفتآور بوده است; به طورى كه همين شگفتى باعث شده است تا به ماهيت و پيام شعر آنان و كيفيت هنرى آن كمتر توجه شود. در چنين فضايى, دست يافتن به شهرت نسبى براى زنان شاعر, كار دشوارى نخواهد بود ولى نمى تواند مايه اميدوارى آنان به ارزش قطعى كار هنريشان شود, زيرا ارزش كار آنها را تاكنون به طور نسبى در نظر گرفته ايم. گويى محض ((شاعره بودن)) هم بخشى از كيفيت كار هنرى آنان است! كمتر ديده ايم كه آثار شاعره اى براى نقد مطرح شود يا اگر مطرح شد گويى مقصد نهايى ناقد, تنها آن است كه ببينيد ((فضا)) و ((زبان)) شعر از كدام شاعر ـ به زعم او ـ ((متإثر)) بوده است و يا كجا ((تصوير))ها تازه اند و كجا تقليدى! به دليل كمى آثار منتشر شده شاعران زن و پراكندگى مراجع, جنگها و نشريات ادوارى, تنها بعضى از نمونه ها را براى بررسى دست چين كرده ايم. اميدواريم خداوند بزرگ به ما توفيق دهد تا در اين باب سخن تازه اى ارائه دهيم. در اين مقاله, اولويت را به شاعران شكفته در بهار انقلاب اسلامى داده و براى انسجام هر چه بيشتر به ذكر شاعران غزلسرا پرداخته ايم. همزمان با نهضت مشروطيت تا اواخر دوران رضاخانى, در اثر مواجهه دو فرهنگ ايرانى و اروپايى بسيارى از سنتهاى ملى و مذهبى كه پشتوانه فكرى يا امكانات اجرايى و تبليغاتى براى مقابله با فرهنگ مهاجم نداشتند, مورد هجوم و تخريب قرار گرفتند و به عنوان خرافه پرستى, جمود و عقب افتادگى محكوم شدند. محروميت زنان از حقوق فردى و اجتماعى, حجاب همراه با انزوا و خانه نشينى, حكومت خشن و جاهلانه مردان بر زنان در خانواده و بى بهرگى زنان از سواد و تحصيل علم, دست مايه اى براى شاعران متجدد اين دوران بود. در باره اوضاع اسف بار زن در آن زمان سخنى به انكار نمى توان گفت; ولى آنچه مايه تإسف است, برخورد سطحى و گاه مغرضانه اديبان متجدد آن دوران است. در اين مرحله, گروهى از قلم به دستان با در اختيار داشتن امكانات تبليغاتى ـ به ويژه پس از كشف حجاب رضاخانى ـ حجاب زن ايرانى را مايه و پايه همه بدبختيهاى او و مانع حيات آزادانه برشمردند و دانشورى زنان را ملازم با خروج از حجاب و داشتن ظاهرى غربى دانستند. سروده هاى آنان به وضوح داراى صفت شيفتگى به غرب است و آنچه تحت عنوان آزادى زنان از قيد اسارت مطرح مى سازند, در بى حجابى همراه با سوادآموزى(!) و حضور صورى در خيابانها و مجامع عمومى خلاصه مى شود. آنچه شاعران مشروطه و اوائل حكومت پهلوى ـ حتى افراد معتدلى چون ملك الشعراى بهار ـ در باره نقش و شخصيت زنان سروده اند در مقايسه با بينشى كه امروز زنان مسلمان و متعهد جامعه به دست آورده اند, بسيار سطحى است. به عقيده ملك الشعراى بهار, مسائلى چون تعدد زوجات و مستورى زنان, از اين نظر ناپسند است كه باعث شرارت آنان مى شود!(1) هم او, زنان را مورد خطاب قرار مى دهد و به گونه اى شگفت, دانش اندوزى و پرهيز از حجاب را به هم مىآميزد چنان كه گويى حجاب و علم با يكديگر سر سازگارى ندارند. او در تصنيفى ـ در مايه سه گاه ـ به عنوان ((زن باهنر)) چنين مى سرايد:
زنانى كه به جهل در حجابند
زنانى كه به جهل در حجابند
ز آداب و هنر بهره نيابند
ز آداب و هنر بهره نيابند
چنين زن به جهان ثمر ندارد
چنين زن به جهان ثمر ندارد
فرو خوان كتاب را
از اين بيشتر به گل
مپوش آفتاب را(2)
برافكن حجاب را
مپوش آفتاب را(2)
مپوش آفتاب را(2)
در آن سراى كه زن نيست
انس وشفقت نيست
انس و شفقت نيست
انس وشفقت نيست
در آن وجود كه دل مرد,
مرده است روان ...
مرده است روان ...
مرده است روان ...
اگر فلاطن و سقراط بوده اند بزرگ
سمند عمر, چو آغاز بدعنانى كرد
زنى كه گوهر تعليم و تربيت نخريد
نه بانوست كه خود را بزرگ مى شمرد
به گوشواره و طوق و به ياره مرجان ...(3)
بزرگ بوده پرستار خردى ايشان ...
گهيش مرد و زمانيش زن گرفت عنان ...
فروخت گوهر عمر عزيز را ارزان
به گوشواره و طوق و به ياره مرجان ...(3)
به گوشواره و طوق و به ياره مرجان ...(3)
گردآفرين, آفرين باد بر صبر بارآور تو
اى چشم بيدار امت, اى فخر بانوى كوثر
يك دست قرآن و دستى, آن شعله ور مشعل عشق
تو اسوه روزگارى, محبوب پروردگارى
خرسند از توست اى زن, آن مهربان رهبر تو (4)
رشك بهار است اى زن, دامان گل پرور تو
اى در صبورى چو زينب, شاد از تو پيغمبر تو
از شب گذشتى و تابيد, فجر نوازشگر تو
خرسند از توست اى زن, آن مهربان رهبر تو(4)
خرسند از توست اى زن, آن مهربان رهبر تو(4)
خون جوشان ز خاك هابيلى
تويى اى زن, زبان عاشورا
رايت عشق, روى شانه توست
جلوه سايه خدايى تو
اى زن, اى زينب زمانه من
زينب كربلاى آتش و خون
لرزد از خطبه تو كاخ ستم
شد حجابت شرار هستى سوز
دلى از درد ملتهب دارى
يار دردآشناى فاطمه اى
تو پيام رساى فاطمه اى(5)
اسوه اى در مصاف قابيلى
زينب كاروان عاشورا
سر عزت بر آستانه توست
پرتو بزم نينوايى تو ...
جاودان از رخت بهار وطن
از تو بيدار گشته خواب قرون
قامت شب شود ز خشمت خم
بر دل دشمنان كفراندوز
مادرى, مادر وهب, آرى
تو پيام رساى فاطمه اى(5)
تو پيام رساى فاطمه اى(5)
من از پايان اين هنگامه آغازى دگر را داد خواهم زد
من از بى همزبانى صد زبان شور خواهم شد
اسير و بسته تقدير و جبر اين و آن هرگز!
((نفخت فيه من روحى)) دليل آشناى من
بر اوج قله معنا رهى آزاد خواهم زد(6)
من از مغرب طلوعى تازه را فرياد خواهم زد
بر اين ويرانه ها, كاشانه اى آباد خواهم زد
من اين وابستگى را ريشه از بنياد خواهم زد
بر اوج قله معنا رهى آزاد خواهم زد(6)
بر اوج قله معنا رهى آزاد خواهم زد(6)
من باده پيماى عشقم
از من سبوى محبت
بنگر كه با جرم خوبى
دانند گوهرشناسان
هم سعى نستوه هاجر
دست كريم خديجه
من خشم زيباى زهرا
در صبر به شكوه زينب
من خون گرم سميه
معراج را پايگاهم
يعنى مصلاى عشقم(7)
سرمست صهباى عشقم
بستان كه سقاى عشقم ...
چون بر چليپاى عشقم ...
غواص درياى عشقم
آن پاى پوياى عشقم
در كار احياى عشقم
يعنى كه غوغاى عشقم
فرياد غراى عشقم
تضمين فرداى عشقم
يعنى مصلاى عشقم(7)
يعنى مصلاى عشقم(7)
ـ دنياى خوبى بسازيم
ـ عطر نابى به دلنوازى عشق
ـ قصه كوته پرپر شدنش
غزلى بود به زيبايى عشق(10)
چون عشق بى رنگ بى رنگ(8)
برده هوش از سر هشيواران(9)
غزلى بود به زيبايى عشق(10)
غزلى بود به زيبايى عشق(10)
آسمان خيره خيره مى نگرد
در شكوه زنى كه مى پيچد
چادرش را به دور حرمت شهر ...(12)
در تب و تاب استقامت شهر
چادرش را به دور حرمت شهر ...(12)
چادرش را به دور حرمت شهر ...(12)
اى شاعر نسل شقايق
تا شعر بيدارى سرايى
هر بيت تو افشاى زخمى است
شعر تو را تإييد كرده است
بگذار تا آن را نفهمند
افيونيان نسل نسيان(13)
شعرت صداى عصر عصيان
با فجر خونين بسته پيمان
از شانه هاى صبر انسان ...
ذوق سليم دردمندان
افيونيان نسل نسيان(13)
افيونيان نسل نسيان(13)
سرچشمه عشقم اما
در مسلخ مهربانى
تعبير آيات دردم
تفسير معناى عشقم ...(14)
لب تشنه درياى عشقم ...
زخمى ترين ناى عشقم
تفسير معناى عشقم ...(14)
تفسير معناى عشقم ...(14)
عشق, تعريف مبهمى از اوست
يا نه, لفظ است عشق و او معناست(15)
يا نه, لفظ است عشق و او معناست(15)
يا نه, لفظ است عشق و او معناست(15)
به جنگ و صلح مرا راه مى برى تا عشق
تو تا چه حكم كنى اى حكيم روحانى(16)
تو تا چه حكم كنى اى حكيم روحانى(16)
تو تا چه حكم كنى اى حكيم روحانى(16)
آمد همه تن زبان اعجاز
برداشته او سبوى خورشيد
آن قدر كه نور سر كشيديم
ما چشمه آتشيم و خورشيد
شب را همه با سبو سبو نور
بى عشق نمى توان به سر كرد
عشق است و جز آن, همه بهانه(17)
آن كو شده عشق را نشانه
از ميكده سحر به شانه
خورشيد شديم ما شبانه
از سينه ما كشد زبانه
شستيم ز روى اين كرانه
عشق است و جز آن, همه بهانه(17)
عشق است و جز آن, همه بهانه(17)
مسووليت تاريخى خود كوششها كردند. آنان غربت و مظلوميت حق پرستان جهان معاصر را كه ايران خاستگاهشان است دريافته, به رسوا كردن اين ((دنياى دلسنگ)) برخاستند. شاعره دزفولى ـ مهين زورقى ـ با شفافيت انديشه و صفاى ضمير خود براى ((شقايقهاى پرپر)) انقلاب چنين مى سرايد:
ز هشياران و از مستان جداييد
ظهور عشق در رگهاى خاكيد
غروب فصل بى باران ظلمت
چو ((شين)) در جوشش و عشق و شهادت
شقايقهاى پرپر در زمينيد
نمى گنجيد در حجم تصور
كه فوق باور و ادراك ماييد(18)
طلوع فجر اخلاص و صفاييد ...
پيام آشنايى را نداييد
طلوع ماجراى كربلاييد ...
سرانجام و ميان و ابتداييد
كبوترهاى رقصان در هواييد
كه فوق باور و ادراك ماييد(18)
كه فوق باور و ادراك ماييد(18)
1ـ بهار, ملك الشعرا; ديوان اشعار, ج1, انتشارات طوس, 1368, ص460 و 461. 2ـ همان; ج2, ص1321. با اين همه به نظر مى رسد كه در اين گونه اشعار و برخى از نظاير آن مانند شعر ((زن در ايران)) سروده پروين اعتصامى كه در آن مى گويد: چشم و دل را پرده مى بايست اما از عفاف (چادر پوسيده بنياد مسلمانى نبود) نوعى ابهام و توريه وجود دارد و گويا به خاطر ملاحظات سياسى زمان خود به گونه اى سروده شده اند كه بتوان از آن معناى مخالفت با حجاب را نيز برداشت كرد. حال آنكه در شعر ((بهار)) مراد از حجاب, جهل و نادانى است و در شعر پروين ((حيا و عفاف)) بالاتر از پوشش ظاهرى برشمرده شده است. ولى فضاىكلى شعرچنان كه ازابيات سابق برمىآمد,ضدفرهنگ خودنمايى و خودآرايى است كه رژيم طاغوت مبلغ آن بود, لكن از اين گونه اشعار گاه, استفاده هاى تبليغاتى بر ضد حجاب نيز مى شد. 3ـ اعتصامى, پروين; ديوان قصايد و مثنويات و تمثيلات و قطعات; ابوالفتح اعتصامى, ج8, 1363, ص187. 4ـ همان; ش1, ص60 و 61. 5ـ كوثر; (گاهنامه ادبى و هنرى خواهران) حوزه هنرى سازمان تبليغات اسلامى, ش1, ص88ـ91. 6ـ همان; ش1, ص55. 7ـ راكعى, فاطمه; سفر سوختن; مركز نشر فرهنگى رجا, بهار 1369. 8ـ همان; ص67 و 68. 9ـ همان; ص83. 10ـ همان; ص73. 11ـ همان; ص58. 12ـ همان; ص91. 13ـ همان; ص73. 14ـ همان; ص87. 15ـ همان; ص68. 16ـ همان; ص77. 17ـ همان; ص96. 18ـ وسمقى, صديقه; نماز باران; اميركبير, 1368, ص94. ماهنامه پيام زن ـ شماره 59 ـ بهمن 75