امامان راهنمايان به رضاى خداوند
حجةالاسلام و المسلمين سيد احمد خاتمى در اين سلسله مقالات امامشناسى را با الهام از زيارت بلند جامعه كبيره پى مىگرفتيم. در اين مقاله به شرح فرازى ديگر از اين زيارت مىپردازيم. «والمستقرين فى امر اللّه» سلام بر شما امامان كه در امر خداوند ثابت قدم و استوار بوديد. استقرار به معناى جاگرفتن و ثبات است. واژه «امر» داراى دو معناست يكى به معناى فرمان است كه جمع آن اوامر است و ماضى و مضارع و ديگر مشتقات را دارد و دوم معناى كار و شأن كه جمع آن امور است و مشتقات ندارد. «المستقرين فى امر اللّه» بر اساس آنكه امر را به معناى فرمان بگيريم يعنى آنكه شما ثابت قدم و استوار در اوامر الهى بوده از آن رو كه در اوج ايمان و در تمام عرصههاى ايمانى «مستقر» ثابت و تزلزلناپذير بوديد. استقرار در اصل ايمان
شما مصداق بارز «ايمان مستقر» بوديد. چون از نگاه روايات دو نوع ايمان هست يكى ايمان مستقر و ديگرى ايمان عاريتى، در برخى رواياتى كه در ذيل آيه 98 سوره انعام «...فمستقر و مستودع» رسيده است كه «ما كان من الايمان المستقر فمستقر الى يوم القيامة (او ابداً) و ما كان مستودعاً سلبه اللّه قبل الممات»(1) ايمان مستقر ايمانى است كه تا روز قيامت يا براى هميشه ثابت مىماند ولى ايمان مستودع قبل از مرگ از دست مىرود.» صاحبان ايمان مستقر ريزش ندارند، ثابت قدم و استوار پاى ايمان خود مىايستند ايناناند كه سعادت بهشتى شدن را دارند. «انّ الّذين قالوا ربنا اللّه ثم استقاموا تتزل عليهم الملائكة الاتخافوا و لاتحزنوا و ابشروا بالجنة الّتى كنتم توعدون؛(2) همانا كسانى كه گفتند پروردگار ما خداوند يگانه است سپس استقامت ورزيدند فرشتگان بر آنها نازل مىشوند كه نترسيد و غمگين مباشيد و بشارت باد بر شما آن بهشتى كه به شما وعده داده شده است.» «استقاموا از ماده استقامت به معناى ملازم طريق مستقيم بودن و ثبات بر خط صحيح است.» از اين آيه استفاده مىشود كه ايمان و توحيد همراه با استقامت است كه داراى ارزشى والاست و اينانند كه برخوردار از جايگاهى ويژه در پيشگاه خداوند مىبوده و فرشتگان الهى پيام دار امن و سرور براى آنان مىباشند. در سخنى اميرمؤمنان على(ع) فرمود: «و انى متكلّم بعدة اللّه و حجّته قال الله تعالى ان الّذين قالوا ربنا اللّه ثم استقاموا تتزل عليهم الملائكة الّا تخافوا و لاتحزنوا و ابشروا بالجنة الّتى كنتم توعدون و قد قلتم ربنا اللّه فاستقيموا على كتابه و على منهاج امره و على الطريقة الصالحة من عبادته ثم لاتمرقوا منها ولاتبتدعوا فيها و لاتخالفوا عنها فان اهل المروق منقطع بهم عند اللّه يوم القيامة؛(3) من به اتّكاى وعدههاى الهى و با دليل و حجت او سخن مىگويم خداوند مىفرمايد... شما گفتهايد پروردگار ما خداست بنابراين بايد بر طريقه كتاب او و راه روشن فرمانش و مسير درست عبادتش مستقيم و ثابت بمانيد سپس از اين مسير روشن خارج نشويد و در آن بدعتى نگذاريد و از آن منحرف نگرديد چه اينكه آنان كه خارج شوند در قيامت در پيشگاه خدا وا مىمانند و به سر منزل مقصود نمىرسند.» «ان الّذين قالوا ربنا اللّه ثم استقاموا فلا خوف عليهم ولاهم يحزنون اولئك اصحاب الجنة خالدين فيها جزاءاً بما كانوا يعملون؛(4) همانا كسانى كه گفتند پروردگار ما اللّه است سپس استقامت به خرج دادند نه ترس بر آنهاست و نه غمى دارند آنها اهل بهشتند و جاودانه در آن مىمانند اين پاداش اعمالى است كه انجام مىدادند.» در ذيل هر دو آيه از معصومين(ع) رسيده است كه از مصاديق استقامت در مسير خداوند، استقامت در ولايت است. در ذيل آيه سوره فصلت آمده است كه حضرت امام رضا(ع) فرمود: «هى واللّه ما انتم عليه؛(5) به خدا قسم استقامت در صراط مستقيم همان است كه شما برآنيد.» در ذيل آيه سوره احقاف در تفسير على بن ابراهيم آمده است امام معصوم فرمود: «استقاموا على ولاية اميرالمؤمنين»(6) منظور استقامت بر ولايت اميرالمؤمنين (ع) است. اين آغاز و پايان صاحبان ايمان مستقر است اما صاحبان ايمان مستودع يا عاريتى در مقطعى از نور ايمان بهرهمىگيرند اما تداوم ندارد، تا دم مرگ آنرا همراه ندارند در حديثى از پيامبر اكرم(ص) رسيده است كه: «قدقالها الناس ثم كفر اكثرهم فمن قالها حتى يموت فهو ممن استقام عليها.»(7) گروهى اين سخن را گفتند سپس اكثر آنان كافر شدند اما كسى كه اين سخن را بگويد و همچنان به آن تداوم دهد تا مرگش فرا رسد او از كسانى است كه بر آن استقامت كرده است. كم نبودند كسانى كه در برههاى از مسلمانان سخت كوش حتى پيشگام بودند اما در اين مسير استوار نماندند و ريزش داشتند. زبير بن عوام از اين كسان بود. امام صادق(ع) فرمود: «ولقد مشى الزبير فى ضوء الايمان و نوره حين قبض رسول اللّه حتى مشى بالسيف و هو يقول لانبايع الا علياً»(8) زبير در پناه ايمان حركت مىكرد ليكن اين نور تا زمانى كه رسول خدا زنده بود و اندكى پس از وفات آن حضرت پرتو افشانى مىكرد از اين رو شمشير مىكشيد و مىگفت جز با على بيعت نمىكنيم. زبير در تمام دوره سكوت على(ع) از هواداران حضرت بود او وقتى ديد كه امام على(ع) را با اهانت به مسجد مىبرند با شمشير بر مهاجمان حمله كرد و خروش برآورد: يا معشر بنى هاشم ايفعل هذا بعلى و انتم احياء؛ اى گروه بنى هاشم شما زندهايد و با على چنين رفتار مىكنند. هنگامى كه حضرت فرمود وفاداران به من فردا صبح با سرهاى تراشيده و همراه با سلاح خود به منزل من بيايند تنها سلمان، ابوذر، مقداد، زبير به وعده خود وفا كردند. او در شوراى 6 نفرى كه عمر تشكيل داد حامى اميرمؤمنان على(ع) بود. لكن متأسفانه با اين سوابق زبير عاقبت به خير نشد.(9) مهم آن است كه انسان بتواند گوهر ايمان را تا دم مرگ همراه خود بياورد. «المستقرين فى امر اللّه» سلام بر شما امامان كه از آغاز تا پايان عمر مباركتان نه تنها مؤمن كه پاسدار حريم ايمان بوديد و در اين مسير از تمام هستى خويش مايه گذاشتيد و همگى با شهادت به ديدار خدا رفتيد چه شهادت سرخ و چه شهادت سبز.تكليف محورى امامان
«تكليف محورى» اساس زندگى امامان عليهم السلام بود. و شايد بتوان يكى از ابعاد «المستقرين فى امر اللّه» را همين دانست. براى آنان مهم اين بود كه رسالت الهى خويش را انجام دهند مگر نه اينست كه امامان ما سلام اللّه عليهم اجمعين تداوم بخش همان راهى هستند كه انبياء عموماً و نبى اكرم(ص) خصوصاً آغازگر آن بودند. گفتار پيامبران بزرگ اين بود كه: «ابلغكم رسالات ربّى و انصح لكم؛(10) من رسالتهاى پروردگارم را ابلاغ مىكنم و خيرخواه شما هستم.» در مسير انجام رسالت الهى فقط بايد از خداوند خشيت داشت و بس و بيمى از ديگرى به دل راه نداد: «الّذين يبلغون رسالات اللّه و يخشونه ولايخشون احداً الا اللّه و كفى باللّه حسيبا؛(11) پيامبران(پيشين) كسانى بودند كه تبليغ رسالتهاى الهى مىكردند و تنها از او خشيت داشتند و از هيچكس جز خدا خشيت نداشتند و همين بس كه خداوند حسابگرو پاداش دهنده اعمال آنهاست.» «خشيت» كه اين ويژگى توأم با تعظيم و احترام است از اين جهت با «خوف» كه اين ويژگى در آن نيست متفاوت است. در بعضى از مؤلفات محقق طبرسى آمده است: خشيت و خوف هرچند در لغت به يك معنى يا نزديك به يك معنى مىباشند ولى در عرف صاحبدلان در ميان اين دو فرقى است و آن اينكه «خوف» به معناى ناراحتى درونى از مجازاتى است كه انسان به خاطر ارتكاب گناهان يا تقصير در طاعات انتظار آنرا دارد و اين حالت براى اكثر مردم حاصل مىشود هرچند مراتب آن بسيار متفاوت است و مرتبه اعلاى آن جز براى گروه اندكى حاصل نمىشود اما «خشيت» حالتى است كه به هنگام درك عظمت خدا و هيبت او و ترس از مهجور ماندن از انوار فيض او براى انسانى حاصل مىشود و اين حالتى است كه جز براى كسانى كه واقف به عظمت ذات پاك و مقام كبرياى او هستند و لذت قرب او را چشيدهاند حاصل نمىگردد و لذا در قرآن اين حالت مخصوص بندگان عالم و آگاه شمرده و مىفرمايد: «انما يخشى اللّه من عباده العلماء».(12) «والمستقرين فى امر اللّه» يعنى سلام بر شما امامان كه انديشهاى جز اجراى فرامين حضرت حق را نداشتيد. راز تنوع رفتارى در سيره امامان همين است در هر برههاى به تكليفى مىرسيدند يك روز اميرمؤمنان على(ع) به تكليف سكوت و آتش بس با دستگاه خلافت مىرسد. چون تكليف محور است «سكوت» مىكند. خود مولى سكوت خود را چنين گزارش مىكند: «هنگامى كه خداوند پيامبر خود را قبض روح كرد، قريش با خودكامگى خود را بر ما مقدم شمرد و ما را از حقمان باز داشت ولى من ديدم كه صبر و بردبارى براى اين كار بهتر از ايجاد تفرقه بين مسلمانان و ريختن خون آنان است زيرا مردم به تازگى اسلام را پذيرفته بودند و دين مانند مشك سرشار از شير بود كه كف كرده باشد و كمترين سستى آنرا فاسد مىكرد و كوچكترين فرد آنرا واژگون مىساخت.»(13) در همان روزهاى آغاز غصب خلافت يك نفر از بستگان اميرمؤمنان على(ع) اشعارى در مدح حضرت سرود كه: من هرگز فكر نمىكردم كه رهبرى امت را از خاندان هاشم و از امام ابوالحسن سلب كنند. آيا على نخستين كسى نيست كه بر قبله شما نماز گزارد. آيا داناترين شما به قرآن و سنت پيامبر او نيست. آيا وى نزديكترين فرد به پيامبر(ص) نبود آيا او كسى نيست كه جبرئيل او را در تجهيز پيامبر يارى كرد. هنگامى كه مولى على(ع) از اشعار او آگاه شد قاصدى فرستاد كه او را از خواندن اشعار خويش باز دارد و فرمود. «سلامة الدين احب الينا من غيره»(14) سلامت اسلام از گزند اختلاف براى ما از هر چيزى خوشتر است و آنگاه كه مردم آمدند و اعلام وفادارى كردند و زمينه پذيرش حكومت فراهم شد حكومت را پذيرفت آنهم فقط براى خدا و بس. خود فرمود: «اللهم انك تعلم انه لم يكن الّذى كان منا منافسة فى سلطان ولاالتماس شىء من فضول ولكن لنرد المعالم من دينك و نظهر الاصلاح فى بلادك فيأمن المظلومون من عبادك و تقام المعطلة من حدودك...(15) خدايا تو مىدانى كه آنچه ما در امر حكومت انجام داديم نه به خاطر بدست آوردن سلطنت و مقام بود و نه براى نيل به متاع پست دنيا، بلكه به خاطر اين بود كه نشانههاى محو شده دينت را بازگردانيم و برپا سازيم و اصلاح را در شهرهاى تو آشكار كنيم تا بندگان ستم ديدهات از ظلم ظالمان ايمن گرديده و حدود و قوانين تعطيل شدهات اقامه و اجرا شود... امام على (ع) از پذيرش حكومت هم هدفى جز اجراى اسلام و اقامه حق را دنبال نمىكند. اگر در سيره امامان شاهد نرمش قهرمانانه امام مجتبى(ع) هستيم آنهم در راستاى «تكليف محورى» است حضرت به اينجا رسيد كه حفظ مكتب جز از اين راه ميسر نيست. «مالك بن ضمرة» شرفياب حضور امام مجتبى(ع) شد و گفت سلام بر تو اى سياه كننده چهره مؤمنان!! امام حسن(ع) در پاسخ او فرمود: يا مالك لاتفعل ذلك انّى لمارأيت الناس تركوا ذلك الّا اهله خشيت ان يجتثوا على وجه الارض فاردت ان يكون للدين فى الارض ناع(16)؛ اى مالك چنين نگو، وقتى مردم جز اهل اين كار «ياران خالص من» آن را رها كردند ترسيدم كه از روى زمين بركنده شوند خواستم كه براى دين بر روى زمين دلسوزى بماند. در سخنى ديگر فرمود:...فتركتها ابتغاء وجه اللّه؛...من بخاطر رضاى خدا آنرا فرو نهادم.(17) و آنگاه كه سالار شهيدان به اين باور مىرسد كه احياء اسلام محتاج خون پاك اوست با آغوش باز به استقبال شهادت مىرود و هستى خود و بهترين عزيزانش را تقديم دين مىكند. اينهم جلوه ديگرى از تكليف محورى امامان است. او هم همانند پدر و برادرش جز به وظيفه و تكليف نمىانديشد. در منشور جاويد نهضت حسينى يعنى وصيت نامه حضرت به محمد بن حنفيه مىخوانيم: «...و انّى لم اخرج اشراً ولابطراً و لا مفسداً ولاظالماً و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امّة جدى صلى اللّه عليه و آله اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيرة جدّى و ابى على بن ابىطالب...»(18) من نه از روى خودخواهى و يا براى خوشگذرانى و نه براى فساد و ستمگرى از مدينه خارج مىگردم بلكه هدف من از اين سفر امر به معروف و نهى از منكر و خواستهام از اين حركت اصلاح مفاسد امت و احياء و زنده كردن سنت و قانون جدم رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و راه و رسم پدرم على بن ابى طالب عليه السلام است...» «والمستقرين فى امراللّه» يعنى آنكه شما امامان معصوم سلام اللّه عليكم انگيزهاى جز انجام تكليف و وظيفه نداشتيد. و اگر بخواهيم از زندگى فرد فرد امامان شاهد بر اين امر بياوريم بى ترديد از حوصله يك مقاله بيرون است. اين بحث شايسته آن است كه كتابى ويژه پيرامون آن نگاشته شود.
لوازم تكليف محورى
تكليف محورى نياز به: الف ـ شناخت تكليف دارد، قل هذه سبيلى ادعو الى اللّه على بصيرة انا و من اتبعنى؛(19) تبليغ دين «وينذروا قومهم» در آيه(20) نَفر بعد از «ليتفقهوا فى الدين» است يعنى ابتداء بايد دين شناس شوند آنگاه «دين گستر». ب ـ توكل بر خداوند، انبياء كه در مسير انجام وظيفه خستگىناپذير بودند به بركت اين عنصر بود. آنها هيچگاه خود را در فراز و نشيبهاى زندگى تنها نمىديدند از اين رو مردانه در مقابل سختىها، اذيتها، آزارها مقاومت مىكردند،... ودع اذاهم و توكل على اللّه وكفى باللّه وكيلا؛(21) اذيتهاى آنها را واگذار و توكل بر خداوند كن كه او كافى است كه وكيل انسان باشد. ج ـ تدبير در كار، درست است كه انبياء و امامان تكليف محور بودند ولى اين هرگز به معناى بىبرنامگى و بىتدبيرى نيست، آنان بهترين برنامه ريزىها را براى تأثيربخشى حركت عظيم فرهنگى خويش داشتند به عنوان نمونه سيد الشهداء (ع) (كه اين روزها كشور ما عطرآگين از نام و ياد و خاطره فداكارى و ايثار حضرت امام حسين(ع) و ياران وفادار اوست) 124 روز در مكه مىماند، پيام حركت مقدّس الهى خويش را به آنها ابلاغ مىكند، در مهمترين و حساسترين روزى كه همه سعى مىكنند خودشان را به مكه برسانند از مكّه خارج مىشود، امام سجاد(ع) حضرت زينب(س) همسر و فرزندان خود را به همراه مىآورد تا سفيران نور نهضت حسينى باشند، اينها همه نامش تدبير است، نبايد تكليف محورى را با بىبرنامگى و بى تدبيرى درآميخت. د ـ استقامت و صبورى و تحمّل سختيها و مرارتها همان كه انبياء بزرگ خداوند داشتند؛ «...فاصبر كما صبر اولوالعزم من الرسل(22)... صبورى پيشه كن همانگونه كه پيامبران اولوالعزم صبورى پيشه ساختند.» «... ولقد كذبت رسل من قبلك فصبروا على ماكذبوا؛(23)...پيامبرانى قبل از تو تكذيب شدند در برابر اين تكذيبها صبورى پيشه ساختند.»1. ادب فناى مقربان، ج 2، ص 323 به نقل از تفسير عياشى. 2. سوره فصلت، آيه 30. 3. نهج البلاغه، خطبه 176. 4. سوره احقاف، آيه 13 و 14. 5. مجمع البيان، ذيل آيه سوره فصلت. 6. تفسير على بن ابراهيم، ج ص . 7. مجمع البيان، ذيل آيه ء سوره فصلت. 8. ادب فناى مقربان، ج 2، ص 323 به نقل از تفسير عياشى. 9. رجوع كنيد به كتاب رسالت خواص، ص 60 و 61. 10. سوره اعراف، آيه 62. نيز آيه 68 و 93. 11. سوره احزاب، آيه 39. 12. مجمع البحرين، كلمه «خشيت». 13. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد معتزلى، ج 8، ص 30. 14. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد معتزلى، ج 6، ص 21. 15. نهج البلاغه، خطبه 131. 16. تاريخ دمشق، ترجمه الامام حسن، ص 203، ح 329. 17. بحارالانوار، ج 44، ص 15، باب 18. 18. مقتل خوارزمى، ج1، ص 188. 19. سوره يوسف، آيه 108. 20. سوره توبه، آيه 120. 21. سوره احزاب، آيه 48. 22. سوره احقاف، آيه 35. 23. سوره انعام، آيه 34.