امامان عليهم السلام و نزول وحى
حجة الاسلام والمسلمين سيد احمد خاتمى مدخل
سخن ما درباره تفسير زيارت بلند جامعه كبيره مىباشد كه ويژگىهاى برجسته امامان (ع) در آن تبيين شده است. در اين مقاله از «مهبط الوحى» بودن امامان سخن مىگوييم. اين مباحث ضمن آن كه در مورد تحكيم مبانى اعتقادى شيعى تاثيرى به سزا دارد، پاسخى استبه آنان كه مىگويند: «اين روحانيت اند كه براى امامان معصوم مقامهاى لاهوتى درست كردند.» در اين مقاله و نيز در مقالههاى گذشته ديديم كه خداوند اين مقامها را به آنها عنايت كرده و سخن فوق هم افترا به روحانيت و هم بىمعرفتى به ساحت تقدس امامان است. اينك به تفسير مهبط الوحى مىپردازيم. ديگر ويژگى كه در زيارت جامعه كبيره، امامان معصوم عليهم السلام را با آن مىخوانيم، «مهبط الوحى» بودن اين انوار تابناك است. بايد ديد معناى اين جمله چيست. ابتدا بايد به توضيح دو واژه «هبوط» و «وحى» بپردازيم.واژه هبوط
واژه «مهبط» اسم مكان و از ماده هبوط به معناى نزول و فرود آمدن است. در برخى از كتابهاى لغت آمده است: «الهبوط نقيض الصعود; (1) يعنى هبوط نقيض صعود است» . صعود به طرف بالا رفتن است و هبوط به طرف پايين آمدن. «قال اهبطا منها جميعا بعضكم لبعض عدو...; (2) خداوند فرمود: هر دو از آن بهشت فرود آيند; در حالى كه دشمن يك ديگر خواهيد بود [برخى ضمير اهبطا را به آدم و حواء برگرداندهاند.» با اين تحليل كه در زندگى دنيا در معرض دشمنى هاست و بعضى ديگر ضمير را به آدم و شيطان برگرداندهاند تا «بعضكم لبعض عدو» را به معناى حقيقى گرفته باشند.] به اين ترتيب مىتوان «مهبط» را به معناى محل نزول و فرود معنا كرد.واژه وحى
واژه «وحى» در قرآن در معانى گوناگونى به كار رفته است: 1. معناى متعارف وحى يعنى همان كه با آن خداوند با پيامبران سخن گفته است «و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى» (3) پيغمبر از روى هوس سخن نمىگويد، سخن او جز وحى الهى نيست. «و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا» (4) ; و هيچ بشرى را ياراى سخن گفتن با خداوند نيست، مگر به صورت وحى. اين معنا يكى از مهمترين موارد استعمال وحى است و مراد پيامهاى الهى مخصوص پيامبران است. «انا اوحينا اليك كما اوحينا الى نوح والنبيين من بعده» (5) ; ما به تو وحى فرستاديم، همان گونه كه به نوح و پيامبران بعد از تو وحى فرستاديم. اما اين كه حقيقت اين معنا از وحى چيست؟ در علم كلام مباحثى فراوان مطرح شده است. خلاصه آن كه وحى عبارت است از تفهيم مطالبى از طرف خداوند به انسان از راه غير عادى نه از راه «حس» ، عقل، حدس، غريزه و امثال آن . 2. به معناى الهام از طريق غريزه، مانند: وحى به زنبور عسل «و اوحى ربك الى النحل ان اتخذى من الجبال بيوتا و مما يعرشون» (6) ; پروردگارت به زنبور عسل وحى كرد كه از كوهها و درختان و سقفهاى رفيع منزل تهيه كند. «وحى» در اين آيه شريفه همان فرمان غريزه و انگيزههاى ناخود آگاهى است كه خداوند در جانداران مختلف از جمله زنبور عسل قرار داده است. زنبور عسل آن چنان تمدن و زندگى شگفت انگيزى دارد كه از جهتهاى زيادى بر تمدن انسان و زندگى اجتماعى او پيشى گرفته است. تا به حال 4500 نوع زنبور عسل وحشى شناخته شده، ولى شگفتى در اين است كه همه آنها يك نوع مهاجرت و كندوسازى و مكيدن و خوردن از گلها را دارند. (7) همه اينها به تعبير قرآن مصداق «اوحى» است.
شاه پرسيدش كه بارى وحى چيست؟
گفتخود آن چيست كش حاصل نشد
گيرم اين وحى نبى گنجور نيست
چون كه «اوحى الرب الى النحل» آمده است
او به نور وحى حق عزوجل
اين كه كرمناست و بالا مىرود
وحيش از زنبور كمتر كى بود (8)
يا چه حاصل دارد آن كس كو نبى است
يا چه دولت ماند كو واصل نشد
هم كم از وحى دل زنبور نيست
خانه وحيش پر از حلوا شده است
كرد عالم را پر از شمع و عسل
وحيش از زنبور كمتر كى بود (8)
وحيش از زنبور كمتر كى بود (8)
3. الهام غير غريزى، مانند: آن كه در مورد مادر حضرت موسى (ع) بود؟
«و اوحينا الى ام موسى ان ارضعيه فاذا خفت عليه فالقيه فى اليم و لاتخافى و لاتحزنى انارادوه اليك و جاعلوه من المرسلين»; (9) و به مادر موسى وحى كرديم كه طفلت را شير ده و چون بر او ترسيدى، او را به دريا افكن و بر او مترس و محزون مباش كه ما او را به تو بازگردانده و او را از پيامبران قرار خواهيم داد؟ «وحى» در اين آيه شريفه به معناى «الهام و القاء به قلب» است؟
مادر موسى چو موسى را به نيل
خود ز ساحل كرد با حسرت نگاه
گر فراموشت كند لطف خداى
وحى آمد كاين چه فكر باطل است
ما گرفتيم آن چه را انداختى
سطح آب از گاهوارش خوشتر است
رودها از خود نه طغيان مىكنند
ما به دريا حكم طوفان مىدهيم
نقش هستى نقشى از ايوان ماست
به كه برگردى به ما بسپاريش
كى تو از ما دوستتر مىداريش (10)
درفكند از گفته رب جليل
گفت كاى فرزند خرد بىگناه
چون رهى زين كشتى بى ناخداى
رهرو ما اينك اندر منزل است
دستحق را ديدى و نشناختى
دايهاش سيلاب و موجش مادر است
آن چه مىگوييم ما آن مىكنند
ما به سيل و موج فرمان مىدهيم
خاك و باد و آب سر گردان ماست
كى تو از ما دوستتر مىداريش (10)
كى تو از ما دوستتر مىداريش (10)
4. به معناى اشاره نيز آمده است:
«فخرج على قومه من المحراب فاوحى اليهم ان سبحوا بكرة و عشيا» (11) ; پس زكريا از محراب عبادتش به سراغ مردم آمد و با اشاره به آنها گفت صبح و شام تسبيح پروردگار را بگوييد. در اين آيه سخن از هديه خداوند به حضرت زكريا است كه بعد از مدتها چشم انتظارى، خداوند وعده داد كه «يحيى» را به او عنايت كند پيامبرى كه سمبل وارستگى و زهد در دنيا بود و از آن جا كه از اين نعمت همه قوم زكريا بهرهمند مىشدند و در سرنوشت آينده همه آنها تاثير داشت; حضرت زكريا همه آنان را دعوت كرد كه به شكرانه اين نعمتبه تسبيح خداوند برخاسته مدح و ثناى او گويند. در اين آيه شريفه «فاوحى» به معناى اشارت است.5. به معناى امر تشريعى
«و اذا اوحيت الى الحواريين» (12) ; زمانى كه به حواريون وحى كرديم. از آن جا كه حواريون، پيامبر نبودند، قطعا وحى به معناى متعارف يا نازل شده بر انبيا نيست، لذا اين جا وحى را به معناى امر گرفتهاند و برخى احتمال دادهاند مراد از وحى در آيه همان معناى متعارف باشد و منظور وحى هايى باشد كه به واسطه حضرت مسيح و با پشتوانه معجزهها براى آنها فرستاده مىشد.6. به معناى امر تكوينى
«يومئذ تحدث اخبارها بان ربك اوحى لها» (13) ; آن هنگام زمين اخبارش را بازگويى كند كه خدا به او چنين وحى كرده است. اين جا مراد «امر تكوينى» است كه به زمين گفته مىشود: تمام حوادثى كه بر آن واقع شده بازگو كند. در اين آيه شريفه برخى از مفسران «اوحى لها» را به معناى فرمان الهى به زمين گرفتهاند. در قيامتخداوند به زمين فرمان مىدهد كه اعمال هر يك از بندگان خدا را اعم از زن و مرد كه روى زمين انجام دادهاند، بازگوكند. بر اين اساس است كه در حديثى از امام على (ع) مىخوانيم: «صلوا المساجد فى بقاع مختلفة فان كل بقعة تشهد للمصلى عليها يوم القيامة; در قسمتهاى مختلف مساجد نماز بخوانيد، زيرا هر قطعه زمينى در قيامتبراى كسى كه روى آن نماز خوانده گواهى مىدهد.» (14) در اين جا بايد ببينم آن معنايى كه ائمه را به آن مىستاييم كدام معنا از وحى بوده است. مقصود از جمله مهبط الوحى قطعا مراد آن نيست كه «امامان» داراى مقام نبوت بودند، زيرا اين معنا خلاف واقع و «غلو» است كه به شدت امامان از آن نهى كرده و به ما دستور دادهاند، اين بزرگواران را در حدى ستايش كنيم كه خداوند ستوده است. از ديدگاه فقها، (غلات) همانند نواصب نجس اند. آنان كه بگويند: امامان عليهم السلام خدايند. يا قايل به نبوت آنها باشند. به تعبير امام راحل عظيم الشان «فلا اشكال فى كفرهم; (15) اشكالى در كفرشان نيست.» (اين جا بحثهاى مبسوط فقهى مطرح است، از جمله آن كه غلوى كه سبب كفر مىشود آن است كه كسى فقط امامان را خدا بداند و الوهيت غير آنها را انكار كند، يا آن كه اگر كسى امامان را خدا بداند و الوهيت غير آنها را انكار كند آيا باز هم محكوم به كفر است؟ اين بحث فقهى است فى الجمله اين كه قايل شدن به نبوت امامان غلو مىباشد، مورد ترديد نيست) حال بايد ديد كه «مهبط الوحى» بر چه معناى صحيحى قابل حمل است. مجموعا چند احتمال در تفسير اين جمله ذكر شده است:وحى در خانه اهل بيت (ع)
1. آن كه امامان «مهبط وحى اند» از آن رو كه وحى بر رسول الله (ص) نازل شده و آنان اهل همان بيت اند ; يعنى محل نزول وحى خانه آنان بوده است. در روايتى آمده است كه يحيى بن عبدالله بن الحسن گويد از امام صادق (ع) - در حالى كه جمعى از مردم كوفه نزد حضرت بودند - شنيدم كه فرمود: «عجبا للناس انهم اخذوا علمهم كله عن رسول الله فعلموا به واهتدوا و يرون ان اهل بيته لم ياخذوا بعلمه; شگفتانگيز است كه مردم مىپندارند كه تمام علمشان را از رسول الله (ص) گرفته به آن آگاه شده و هدايتشدهاند و در عين حال بر اين باورند كه اهل بيت آن حضرت از علم اهل بيتبهره نگرفتهاند.» «و نحن اهل بيته وذريته فى منازلنا نزل الوحى و من عندنا خرج العلم اليهم افيرون انهم علموا واهتدوا و جهلنا و ضللنا و ان هذا لمحال; (16) در حالى كه ما اهل بيت و ذريه پيامبريم در منازل ما وحى نازل شده و علوم نبوى از طريق ما به مردم رسيده است، آيا آنها بر اين باورند كه آنها عالم و هدايتيافتهاند و ما به جهالت و ضلالت افتادهايم؟ ! بىترديد اين محال است.» (17) اين تعبير امام (ع) كه از منزل پيامبر گرامى اسلام (ص) به منزل ما ياد مىكند، تعبير مجازى نيست، بلكه تعبيرى كاملا حقيقى است. در لسان محاوره و عرف منزل هر شخصى منزل اهل بيت او هم محسوب مىشود، لذا آمده است كه فرزند به خانه پدر مىگويد: خانه ما! اين واقعيتى بىترديد است كه كوثر علوم و معارف الهى امامان (ع) هستند، چرا كه به چشمه علوم الهى يعنى ذات تقدس ربوبى متصل بوده و از پيامبر اكرم (ص) گنجينهها دارند، ولى افسوس كه پرده تاريك عناد و تعصب كور نگذاشت كه اين خورشيدهاى فروزان معارف الهى نورشان را گسترده كنند. كسانى كه تنها اندك مدتى در محضر پيامبر بودند، هزاران روايت از پيامبر نقل كردهاند (راست و دروغ!) اما از امام على (ع) كه تمام عمرش در محضر پيامبر بوده، رواياتى اندك نقل شده است. از حضرت صديقه طاهره (ع) كه خود در روايتهاى فراوانى در فضليت او نقل كرده و نيز از امام حسن و امام حسين (ع) - كه خود مناقب فراوانى از اين دو سيد جوانان اهل بهشت نقل كردهاند - روايت هايى اندك نقل كردهاند و اين داغى سنگين است.وحى بر امامان در عرصه غير تشريع
تفسيرى ديگر براى اين جمله آن است كه بگوييم امامان به طور مستقيم مورد وحى بودند; با اين توضيح كه وحى به آنان در مسائلى غير شرايع و احكام بوده است كه وحى در شرايع و احكام با رحلت نبى گرامى اسلام (ص) خاتمه يافت. اما چه اشكال دارد كه بگوييم در مسائلى همانند علم به ارزاق و انفس، علم به سعادت و شقاوت برخى از انسانها و... به آنها وحى مىشود؟ اين كه بعد از پيامبر اكرم (ص) وحى به كلى منقطع نشده، حقيقتى است كه در روايات فراوانى بر آن تاكيد شده است، از جمله: 1. در روايتى آمده است كه زراره از امام صادق (ع) مىپرسد: «الامام ما منزلته; منزلت و جايگاه امام كجاست.؟» حضرت فرمود: «يسمع الصوت و لا يرى و لايعاين الملك (18) ; صداى فرشته را مىشنود، ولى او را نديده و با او رو به رو نمىشود.» 2. در روايت ديگر آمده است كه امام رضا (ع) فرمود: «... و الامام هو الذى يسمع الكلام و لا يرى الشخص; امام كسى است كه سخن فرشته را مىشنود، لكن شخص او را نمىبيند.» (19) 3. در روايتى از حضرت امام موسى بن جعفر (ع) رسيده است: «يبلغ علمنا على ثلاثة وجوه ماض و غابر و حادث اما الماضى فمفسر و اما الغابر فمزبور و اما الحادث فقذف فى القلوب و نقر فى الاسماع و هو افضل علمنا و لا نبى بعد نبينا; (20) علم ما به سه جهت رسايى دارد به گذشته و آينده و پديد شونده، اما علم گذشته براى ما تفسير شده است. [يعنى اخبار گذشته را پيامبر براى ما توضيح داده است] و اما آينده [در جامعه و مصحفى كه نزد ماست] نوشته شده و اما پديد شونده از راه الهام به دل و تاثير در گوش باشد [كه هر روز و هر ساعت مخصوصا شبهاى جمعه و قدر براى ما حاصل آيد] و آن بهترين دانش ماست [زيرا مخصوص بما و از اسرار امامت است ولى با وجود همه اين علوم كه ما داريم پيغمبر نيستيم] و پيغمبرى بعد از پيغمبر ما نيست» . در اين روايت امام كاظم (ع) علمى را كه خداوند از راه الهام به قلب آنان - كه نوعى وحى است - افضل علم خود مىنامند، زيرا اين علم بىواسطه است و آن دو علم ديگر با واسطه; علاوه آن دو علم اختصاصى معصومين نيست، زيرا چه بسا برخى از خواص صحابه مثل سلمان و ابىذر و... و... از طريق خود پيامبر مطلع شده باشند، يا حتى برخى از خواص اصحاب امامان مثل زراره از طريق خواندن برخى از مواضع كتاب امام على (ع) مطلع شده باشند. بنابراين علم اختصاصى امامان همان است كه به آنها الهام مىشود و از دو نوع ديگر افضل است. (21)وحى بر امامان در عرصههاى گوناگون
سومين تفسير «مهبط الوحى» آن است كه بگوييم به آنان حقيقتا در همه عرصهها وحى مىشود، ليكن با اين توضيح كه در عرصه شريعت آن چه بر آنها وحى مىشود، تاكيد بر همان است كه بر پيامبر اكرم (ص) نازل شده و عنوان تاسيس را ندارد، چون بعد از پيامبر ديگر چيزى به عنوان تاسيس دين به كسى وحى نمىشود. از آن رو كه پيامبر (ص) ما «خاتم الانبياء» و دينش خاتم الاديان است ليكن در زمينههاى ديگر، مثل: علم به ارزاق وانفس و علم به امور غيبى و... آن چنان كه در تفسير دوم گفتيم ديگر قيد تاكيد و توضيح نيست، بلكه در حقيقت تاسيس و القاى علم است. آن چنان كه ما اين اعتقاد را در مورد نزول فرشتگان در شب قدر بر حضرت بقيةالله الاعظم ارواحنا لتراب مقدمه الفداء داريم.شب قدر و امام زمان (عج)
از ويژگىهاى شب قدر آن است كه: «تنزل الملائكة والروح فيها باذن ربهم من كل امر» ; فرشتگان و روح در آن شب به اذن پروردگارشان براى تقدير هر كار نازل مىشوند. در اين كه منظور از روح چيست؟ بعضى گفتهاند: جبرئيل امين است كه روح الامين نيز ناميده مىشود. بعضى روح را به معناى وحى تفسير كردهاند به قرينه آيه: «و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا» (22) همان گونه كه بر پيامبران پيشين وحى فرستاديم، بر تو نيز به فرمان خود وحى كرديم. و برخى ديگر روح را مخلوق عظيمى، فوق فرشتگان تفسير كردهاند كه به نظر مىرسد اين تفسير اقرب به واقع است. در روايتى آمده است: شخصى از امام صادق (ع) پرسيد: آيا روح همان جبرئيل است؟ حضرت فرمود: «جبرئيل من الملائكة والروح اعظم من الملائكة اليس ان الله عزوجل يقول تنزل الملائكة; (23) جبرئيل از ملائكة است و روح اعظم از ملائكه است، مگر خداوند متعال نمىفرمايد: ملائكه و روح نازل مىشوند سخن اين است كه ميزبان فرشتگان در زمين كيست؟ مگر نه اين است كه بايد بين مهمان و ميزبان سنخيتباشد، اگر چنين است (كه هست) بايد ميزبان فرشتگان اشرف خلايق و برترين بندگان خداوند بر روى زمين يعنى امامان معصوم (ع) باشند. و اين حقيقتى است كه در روايات فراوان آمده، از جمله: حضرت امام جواد (ع)، از پدران خود از اميرالمؤمنين (ع) از پيامبراكرم (ص) نقل كرده است: «آمنوا بليلة القدر فانه ينزل فيها امر السنة و ان لذلك ولاة من بعدى على بن ابى طالب و احد عشر من ولده; (24) شب قدر را باور بدارى، در اين شب تقدير امور سال فرستاده مىشود. اين شب را، پس از من نيز صاحبانى است; صاحبان اين شب پس از من على (ع) و يازده فرزند اويند و از آن جا كه شب قدر تا قيامت هست، پس امامت هم تا قيامت هست و لحظهاى زمين بى امام معصوم نخواهد بود. لذا در روايتى از امام جواد (ع) رسيده است: «يا معشر الشيعة خاصموا بسورة «انا انزلناه» فى ليلة القدر تفلحوا...; (25) اى پيروان تشيع، با مخالفان امامتبه سوره «انا انزلناه» استدلال كنيد تا پيروز گرديد.» يعنى لزوم امامت در هر عصر و زمان را با اين سوره ثابت كنيد. بپرسيد از آنان كه معناى اين سوره چيست و نزول فرشتگان و عرضه مقدرات در شب قدر بر چه كسى است. و امروز ميزبان فرشتگان جان جانان، بقية الله الاعظم ارواحنا لتراب مقدمه الفداء است. به اميد آن كه چشمان منتظر ما به جمالش منور شده و توفيق جهاد در ركاب حضرتش را داشته باشيم.
اى پادشه خوبان، داد از غم تنهايى
يا رب به كه شايد گفت اين نكته كه در عالم
اى درد توام درمان، در بستر ناكامى
وى ياد توام مونس، در گوشه تنهائى
دل بى تو به جان آمد وقت است كه باز آئى
رخساره به كس ننمود آن شاهد هر جائى
وى ياد توام مونس، در گوشه تنهائى
وى ياد توام مونس، در گوشه تنهائى
1. لسان العرب، ج7، ص421. 2. طه، آيه123. 3. نجم، آيه84. 4. شورى، آيه51. 5. نساء، آيه163. 6. نحل، آيه68. 7. اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، ج5، ص55. 8. مثنوى مولانا، ص472. 9. قصص، آيه7. 10. ديوان پروين اعتصامى. 11. مريم، آيه11. 12. مائده، آيه111. 13. زلزال، آيه4. 14. لئالى الاخبار، ج5، ص79. 15. الطهارة، ج3، ص460، چاپ مؤسسه نشر آثار امام خمينى (ره) . 16. اصول كافى، ج1، ص39; باب ان تستقى العلم من بيت آل محمد، ح1. 17. ر.ك: شرح ملا صالح، ج6، ص397. در اين كتاب سخنى ارزشمند در باب افضليت مولا على (ع) آمده است. 18. اصول كافى، ج1، ص176. 19. همان. 20. اصول كافى، ج1، ص264، باب جهات علوم الائمة. 21. شرح ملاصالح مازندرانى بر اصول كافى، ج6، ص44. 22. شورى، آيه52. 23. تفسير البرهان، ج4، 481. 24. الارشاد، ص348. 25. اصول كافى، ج1، ص249، باب فى شان انا انزلناه فى ليلة القدر و تفسيرها، ح6، (در اين باب نه روايت در اين زمينه نقل شده است)