امامان و رفتار خرد ورزانه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

امامان و رفتار خرد ورزانه - نسخه متنی

سیداحمد خاتمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

امامان و رفتار خرد ورزانه

حجة‏الاسلام و المسلمين سيد احمد خاتمى

از ويژگيهايى كه براى امامان معصوم عليهم السلام در زيارت جامعه كبيره ذكر شده" ذوى الحجى و اولى النهى " است. ترجمه اجمالى اين دو واژه اين است كه سلام بر شما خردمندان و خردورزان. اما تفصيل سخن در اين دو جمله آنكه بايد ديد فرق بين اين دو جمله چيست؟ و خردى كه امامان رابه آن مى‏ستاييم چيست؟ ابتدا لازم است به تفسير واژه‏ها بپردازيم.

تفسير واژه‏ها

واژه «ذو» بمعناى صاحب است.

«نُهى» جمع «نهيه» است كه به معناى عقل است و ريشه آن همان نهى است كه بمعنى زجر و منع است «نهاه عنه، زجره عنه و منعه عنه» و از آنجا كه عقل آدمى را از كارهاى نابخردانه باز مى‏دارد واژه «نهى» بر عقل اطلاق شده است.(1) ان فى ذلك لآيات لاولى النهى(2) براستى در آنچه گفته شد ، نشانه‏ها براى خردمندان است.

اين يك واژه‏اى است كه براى عقل در زبان عربى به كار مى‏رود واژه‏هاى ديگر عبارتند از: «حصاة، حصافة، حجر، حجى،اربة، مرّة، نحيزه، ادب، لبّ و فطنة»(3) «اولوا» جمع است كه مفرد ندارد آنهم به معناى اصحاب است جاى مفرد او «ذو» است. در مؤنث «اولات» به كار مى‏رود مثل «اولوالعلم» صاحبان علم در مذكر. «اولات الفضل» صاحبان فضل در مؤنث.

«حجى» بمعناى عقل است لكن ريشه اين واژه ساترى است كه مانع سقوط انسان گردد و عقل را از آن جهت «حجى» گفته‏اند كه مانعى در مسير سقوط انسان است.(4) اميرمؤمنان على(ع) فرمود: «فرأيت ان الصبر على‏ها تا احجى».(5)

سرانجام (بعد از انديشه كافى و در نظر گرفتن تمام جهات) ديدم بردبارى و شكيبائى در برابر اين مشكل به عقل و خرد نزديكتر است.

تفاوت اين دو ويژگى

اينك بايد ديد تفاوت اين دو واژه چيست؟

برخى گفته‏اند اين دو مرادفند.(6) لكن بايد توجه داشت اصل در كلام فصحاء عدم ترادف است و اينكه هر واژه‏اى معنائى مخصوص به خود داشته باشد. آرى اگر شاهدى بر ترادف يافتيم حمل بر آن بلامانع است.

برخى گفته‏اند جمله اول «ذوى النهى» بمعناى عقل معاش و خرد در امور دنيوى است و جمله دوّم «اولى الحجى» بمعناى خرد در امور معنوى و معاد است.(7)

برخى گفته‏اند جمله اوّل به معناى مطلق عقل است و جمله دوّم به معناى عقل همراه با فطانت و زيركى است.(8) برخى گفته‏اند نهى اسم اصل عقل است و عقل در عرصه رفتارى «حجى» ناميده مى‏شود.(9)

به نظر مى‏رسد با توجه به ريشه لغوى اين دو واژه «ذوى النهى» را به معناى عقل در عرصه اجتناب از منافيات رفتار عاقلانه باشد. يعنى خرد در حوزه اجتناب از رفتار ناپسند «نهية» است. واژه «اولى الحجى» خرد در عرصه بايستنى‏هاى رفتارى عقلانى است. يعنى عقل در حوزه رفتارى كه يك عاقل بايد آنرا انجام دهد «حجى» ناميده مى‏شود. اين تفاوت را جائى نديدم ولى مى‏تواند مستند به ريشه لغوى باشد.

عقل كدام است

اينك بايد ديد «عقلى را كه امامان (ع) را به اين مى‏ستائيم كه صاحب آنند چيست.»

«عقل» بر امورى اطلاق مى‏شود:

1ـ عقل در مقابل جنون و به تعبير مرحوم علامه مجلسى:«قوة ادراك الخير و الشرّ و التميز بينهما»(10) نيروئى كه با آن خير و شر شناخته مى‏شود. عقل به اين معنى از شرائط عامّه تكليف است و ملاك ثواب و عقاب مى‏باشد. ترديدى نيست كه مراد از عقل در اين توصيف اين معنى نيست. چون اين خصيصه را اكثر انسانها دارند و فضيلت ويژه معصومان نيست.

2ـ «رفتار خردورزانه» عقل بدين معنى هم اطلاق شده است و به تعبير مرحوم علامه مجلسى «ملكة وحالة فى النفس تدعوا الى اختيار الخيرات و المنافع و اجتناب الشرور و المضار»(11) ملكه و حالتى در جان انسان كه آدمى را به گزينش خيرات و منافع و اجتناب از شرور فرا مى‏خواند. چه‏بسا اين معنى مرتبه تكامل يافته معناى اوّل است يعنى اصل سرمايه عقل كه در برابر جنون قرار مى‏گيرد پائين‏ترين مرتبه عقل به اين معناى دوّم است هرچه كه «عقل» رشد يابد و به مراتب بالاتر برسد در حقيقت به رفتار خردورزانه نزديكتر مى‏گردد و خداوند اساس ادراك خير و شرّ را در انسان قرار داده است «فالهمها فجورها و تقواها»(12) انسان با فطرتش با خوب و بد آشناست ممكن است غبار بر فطرت بنشيند و خوب را نشناسد يا خوب را بد و بد را خوب ببيند رسالت انبياء اينست كه غبار زدائى كرده و خوب و بد فطرى را به او بشناسانند.

3ـ گاه عقل بر تدبير و برنامه‏ريزى انسان در امور زندگى اطلاق مى‏گردد كه نامش را «عقل معاش» مى‏گذارند. اين معنا از عقل در حقيقت شعبه‏اى از معناى سابق است.

4ـ «عقل» به معناى نفس ناطقه انسانى كه با آن از بهائم و چهارپايان امتياز مى‏يابد. كه عبارت از همان جوهر مجرد از مادّه است كه از آن جهت كه تعلّق به بدن دارد «نفس» ناميده مى‏شود و از آن جهت كه مجرد است «عقل» ناميده مى‏شود و داراى مراتب است.(13)

به نظر مى‏رسد كه اصطلاح غالب عقل در روايات همان معناى دوم است يعنى رفتار خردورزانه.(14)

در روايتى آمده است كه از حضرت امام صادق(ع) پرسيدند عقل چيست؟ حضرت فرمود:«ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان» چيزيكه با آن خدا پرستش شود و بهشت بدست آيد. از حضرت سؤال شد پس آنچه در معاويه بود چه بود؟ حضرت فرمود: «تلك النكراء تلك الشيطنة و هى شبيهة بالعقل و ليست بالعقل» آن نيرنگ است، آن شيطنت است آن نمايش عقل را دارد ولى عقل نيست.(15)

از اين روايت استفاده مى‏شود عاقل كسى است كه رفتار خردورزانه داشته باشد. رفتار خردورزانه آن است كه انسان از سرمايه عمر بهترين بهره را ببرد و اين جز با بندگى ذات مقدّس ربوبى ميسر نيست كه از اين رهگذر است كه «بهشت» بدست مى‏آيد. آيا با عمر كوتاه مثلاً حداكثر صدساله بهشت جاويدان را بدست آوردن رفتار خردورزانه نيست؟ اميرمؤمنان(ع) فرمود: «الاحرٌّ يدع هذه اللماظة لاهلها انه ليس لانفسكم ثمن الا الجنة فلا تبيعوها الّا بها»(16) آيا آزاد مردى نيست كه اين لقمه جويده حرام دنيا را به اهلش واگذارد همانا بهائى براى جانتان جز بهشت نيست پس به كمتر از آن نفروشيد.

بنابراين رفتار شيطنت‏آميز و همراه با مكر معاويه را نمى‏توان رفتارى خردورزانه ناميد.

در روايتى ديگر حضرت امام صادق(ع) آدم وسواسى را عاقل نمى‏داند. رفتار عاقلانه اطاعت از خداست. دستور خداوند به وسواسى اينست كه به شكش اعتناء نكند. و اعتناء او به شك و تكرار وضوء و نماز در حقيقت اطاعت از شيطان است و اين رفتارى خردورزانه نيست. روايت اينست كه:

عبداللّه بن سنان گويد: «ذكرت لابى عبداللّه (ع) رجلاً مبتلى بالوضوء و الصلوة و قلت هو رجل عاقل» مردى است عاقل كه گرفتار وسواس در وضو و نماز مى‏باشد. حضرت فرمود: «واى عقل له و هو يطيع الشيطان» اين چه عقلى است كه فرمانبرى شيطان مى‏كند. عرض كردم:«و كيف يطيع الشيطان» چگونه فرمان شيطان مى‏برد؟ حضرت فرمود: «سله هذا الّذى يأتيه من اىّ شى‏ء هو فانه يقول لك من عمل الشيطان» از او بپرس وسوسه‏اى كه به او دست مى‏دهد از چيست؟ قطعاً به تو خواهد گفت از عمل شيطان است.(17)

اين دو روايت شاهد خوبى است بر اينكه عقل در غالب روايات در معناى فوق يعنى رفتار خردورزانه به كار رفته است نيز توصيفى كه براى عاقل در روايات بويژه كلمات حضرت اميرمؤمنان (ع) آمده است شاهد ديگرى بر مدعاست به عنوان نمونه:

امام على (ع) فرمود: «العاقل من وعظته التجارب»(18) عاقل كسى است كه تجربه‏ها او را موعظه كند. يعنى از تجربه‏ها بهره برد.

«العاقل من صدّق اقواله افعاله»(19) عاقل كسى است كه رفتارش گفتارش را تصديق كند.

«العاقل من عقل لسانه»(20) ؛ عاقل كسى است كه زبانش را به بند كشد. با حساب و تدبير و شرعى سخن بگويد.

«العاقل من وقف حيث عرف» عاقل جائى توقف مى‏كند كه بشناسد، يعنى مواضعش عالمانه است.

امام صادق (ع) فرمود: «العاقل لايستخف باحد» عاقل هيچكس را تحقير نمى‏كند.

نيز فرمود:« العاقل من كان ذلولاً عند اجابة الحق» عاقل كسى است كه در پاسخ به حق رام باشد، يعنى عاقل حق مدار است.

حضرت امام كاظم(ع) فرمود: «ان العاقل الّذى لا يشغل الحلال شكره و لا يغلب الحرام صبره» همانا عاقل كسى است كه حلال او را از شكر مشغول نمى‏سازد و حرام صبرش را نمى‏ربايد.

اميرمؤمنان على(ع) فرمود: «العاقل من رفض الباطل» عاقل كسى است كه باطل را رها كند.

و نيز فرمود: «ما العاقل الّا من عقل عن اللّه و عمل للدار الآخرة» عاقل نيست مگر آن كس كه خدا را شناخته و براى خانه آخرت تلاش كند.

اينها بخشى از روايات در اين زمينه بود. ملاحظه مجموعه روايات اين باور را بر مسند مى‏نشاند كه «عقل» در فرهنگ اهل بيت آن است كه منشأ رفتار خردورزانه باشد.

امامان و رفتار حكيمانه

اينك كه مفهوم عقل در فرهنگ معصومين روشن شد، مى‏توان معناى «ذوى النهى و اولى الحجى» را شناخت. امامان (ع) تفسير «عقل» و «رفتار عاقلانه‏اند» در تمام عرصه‏ها بويژه رفتار سياسى اهل بيت(ع) رفتارى كاملاً حكيمانه و عاقلانه مى‏بينيم. سكوت، حكومت، نرمش قهرمانانه، قيام، مبارزه در پوشش دعا و مناجات، تشكيل حوزه علميه گسترده و بوجود آوردن بسيج علمى، تقويت مبارزات مخفى عليه بنى العباس، پذيرش ولايتعهدى با شروط ذكر شده در كتابهاى تاريخ، سامان دادن به مسئله وكالت و...و... مواضعى كاملاً حكيمانه در دوره حضور حدود دويست و پنجاه ساله امامان در جامعه است. امير مؤمنان سكوت تلخ بيست و پنج ساله را به پاس حراست و نگهبانى اساسى اسلام «احجى» مى‏نامد يعنى روش عاقلانه‏تر، و بحق چنين بود.

اگر كاوشگرى منصفانه به اين موضوع بنگرد بى‏تحقيق به اين باور مى‏رسد كه جز موضعى كه هر امام معصومى در دوره خود گرفته موضع عاقلانه ديگرى امكان نداشته است به عنوان نمونه از بين همه مواضع امامان تنها به موضع حضرت امام رضا(ع) در رابطه با ولايتعهدى اكتفاء مى‏كنم. مأمون از دعوت امام هشتم به خراسان چند مقصود عمده را تعقيب مى‏كرد:

1ـ اولين و مهم‏ترين آنها تبديل صحنه مبارزات حاد انقلابى شيعيان به عرصه فعاليت سياسى آرام و بى‏خطر بود.

2ـ تخطئه مدعاى تشيع مبنى بر غاصبانه، بودن خلافتهاى اموى و عباسى و مشروعيت دادن باين خلافتها بود.

3ـ مأمون با اين كار امام را كه همواره يك كانون معارضه و مبارزه بود در كنترل دستگاههاى خود قرار مى‏داد.

4ـ امام را كه يك عنصر مردمى و قبله اميدها و مرجع سؤالها و شكوه‏ها بود در محاصره مأموران حكومت قرار مى‏داد و رفته رفته رنگ مردمى بودن را از او مى‏زدود و ميان او و مردم و سپس ميان او و عواطف و محبتهاى مردمى فاصله مى‏افكند.

5 ـ با اين كار براى خود وجهه و حيثيتى معنوى كسب مى‏كرد.

6ـ در پندار مأمون امام با اين كار به يك توجيه‏گر دستگاه خلافت بدل مى‏شد.

پر واضح است كه چقدر در اين برنامه شيطنت وجود دارد ولى «و مكروا و مكراللّه و اللّه خير الماكرين».

امام رضا(ع) با تدبيرى كاملاً الهى تمام اين شيطنتها را خنثى كرد:

1ـ هنگامى كه امام را از مدينه به خراسان دعوت كردند آن حضرت فضاى مدينه را از كراهت و نارضائى خود پر كرد بطورى كه همه كسان پيرامون امام يقين كردند كه مأمون با نيت سوء حضرت را از وطن خود دور مى‏كند.

2ـ هنگامى كه در مرو پيشنهاد ولايتعهدى آن حضرت مطرح شد حضرت به شدّت استنكاف كردند و تا وقتى مأمون صريحاً آنحضرت را تهديد به قتل نكرد آنرا نپذيرفتند. اين مطلب همه جا پيچيد كه امام رضا(ع) از پذيرش خلافت و ولايتعهدى استنكاف ورزيده است و خود امام هم از هر فرصتى استفاده كرده اجبارى بودن اين منصب را به گوش اين و آن مى‏رساند.

3ـ با اين همه حضرت امام على بن موسى الرضا(ع) فقط بدين شرط ولايتعهدى را پذيرفت كه در هيچ يك از شئون حكومت دخالت نكند و به جنگ و صلح و عزل و نصب و تدبير امور نپردازد.

4ـ امام با قبول ولايتعهدى دست به حركتى زد كه در تاريخ زندگى ائمه پس از پايان خلافت اهل بيت در سال چهلم هجرى آن روز و تا آخر دوران خلافت بى‏نظير بوده و آن بر ملاكردن داعيه امامت شيعى در سطح عظيم اسلام و دريدن پرده غليظ تقيه و رساندن پيام تشيع به گوش همه مسلمانهاست.

5 ـ در حالى كه مأمون امام را جدا از مردم مى‏پسنديد و اين جدائى را در نهايت وسيله‏اى براى قطع رابطه معنوى و عاطفى ميان امام و مردم مى‏خواست امام در هر فرصتى خود را در معرض ارتباط مردم قرار مى‏داد.

6ـ نه تنها سر جنبانان تشيع از سوى امام به سكوت و سازش تشويق نشدند بلكه قرائن حاكى از آن است كه وضع جديد امام موجب دلگرمى آنان شد و شورشگرانى كه بيشترين دورانهاى عمر خود را در كوههاى صعب العبور و آباديهاى دوردست و با سختى و دشوارى مى‏گذراندند با حمايت امام على بن موسى الرضا(ع) حتى مورد احترام و تجليل كارگزاران حكومت در شهرهاى مختلف نيز قرار گرفتند.

نتيجه اين تدبير آن شد كه اولاً آنان كه حتى امام را نمى‏شناختند و يا بغض حضرت را در دل داشتند با اين تدبير حكيمانه از عاشقان و شيفتگان امام رضا(ع) شدند ثانياً نه تنها مأمون نتوانست معارضان شيعى را به خود خوشبين سازد و دست و زبان تند آنان را از خود و خلافت خود منصرف سازد بلكه امام مايه اميد و تقويت روحيه آنان هم شده ثالثاً نه تنها مأمون نتوانست امام را متهم به حرص بر دنيا و عشق به مقام و منصب نمايد بلكه حشمت ظاهرى بر عزت معنوى او افزود.

كوتاه سخن آنكه مأمون در اين قمار بزرگ نه تنها چيزى بدست نياورده كه بسيارى چيزها را از دست داد. اينجا بود كه مأمون احساس شكست و خسران كرد و در صدد برآمد كه خطاى فاحش خود را جبران كند و خود را محتاج آن ديد كه پس از اين همه سرمايه گذارى سرانجام براى مقابله با دشمنان آشتى‏ناپذير دستگاههاى خلافت يعنى ائمه اهل بيت عليهم السلام بهمان شيوه‏اى متوسل شود كه هميشه گذشتگان ظالم و فاجر او متوسل شده بودند يعنى قتل.

در سير آغاز و انجام توطئه مأمون قدم به قدم مواجه با رفتار عاقلانه و حكيمانه حضرت امام رضا(ع) هستيم و در زندگى معصومان از اين نمونه‏ها فراوان است. پس درود بر شما اى صاحبان عقل و درايت و تدبير.

1. مجمع البحرين، ج 3، ص 1841.

2. سوره طه، آيه 128.

3. فى رحاب الزيارة الجامعه، ص 121 به نقل از التهذيب ص 183، الفاظ الكتابه، ص 144.

4. مجمع البحرين، ج 1، ص 369.

5. نهج البلاغه، خطبه 3.

6. فى رحاب الزيارة الجامعه، ص 122.

7. الانوار الساطعه، ص 69.

8. فى رحاب الزيارة الجامعه، ص 122.

9. الانوار الساطعه، ج 2، ص 202.

10. مرآة العقول، ج 1، ص 25.

11. همان.

12. سوره شمس، آيه 8.

13. شرح اصول كافى ملاصالح مازندرانى، ج 1، ص 68.

14. مراة العقول، ج 1، ص 27.

15. اصول كافى، ج 1، ص 11.

16. نهج البلاغه، حكمت 456.

17. اصول كافى، ج 1، ص 12.

18. تا 26. ميزان الحكمة، ج 5، ص 2043 و 2044 و 2045.

19. نهج البلاغه، خطبه 3.

20. آنچه در رابطه با مسئله ولايتعهدى آورديم تلخيصى بود از پيام مقام معظم رهبرى مدظله به نخستين كنگره حضرت امام رضا(ع) كه مجموعه آثار اولين كنگره از ص 29 تا ص 48 آمده است.

/ 1