امامان وارثان انبیاء نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

امامان وارثان انبیاء - نسخه متنی

سیداحمد خاتمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

امامان وارثان انبياء

حجة‏الاسلام و المسلمين سيد احمد خاتمى

سخن از زيارت جامعه بود، فرازهاى زيارت جامعه هر كدام فصلى است گسترده، در باب معرفت امامان فرازهائى مورد بحث قرار گرفت و اينك فراز ورثة الانبياء محور بحث است.

«ورثة الانبياء» سلام بر شما امامان كه وارث امامان هستيد. ابتدا بايد ببينيم معناى ارث چيست؟ آنگاه بحث كنيم كه امامان از چه ناحيه‏اى وارث انبياء هستند.

معناى ارث

ارث و تراث و وراثت هر سه مصدر «ورث يرث» است و به معناى آن است كه چيزى از آن كسانى باشد و بعد از مرگ طبق احكامى خاص بستگان نسبى و سببى مالك آن گردند.(1) بنابراين درباره ارث چند مطلب نهفته است:

1ـ آنكه «مورّث» از دنيا رفته باشد.

2ـ آنكه وارث انتساب نسبى يا سببى با مورّث داشته باشد.

3ـ آنكه انتقال با مرگ باشد نه داد و ستد و معامله.

بنابراين در مواردى كه اين واژه بدون ملاحظه سه مطلب به كار رفته آنجا يا مجاز است يا استعاره. و تذكر اين نكته مفيد است كه مجاز و استعاره موجب زيبائى و صفاى معناست نه ايراد و اشكال يا تحريف!! از زيبائى‏هاى قرآن و نهج البلاغه به كارگيرى همين مجازات است تا جائيكه بزرگانى همچون سيد رضى مجازات القرآن، المجازات النبويه نوشته‏اند.

واژه «ميراث» در اصل موراث بوده واو ماقبل مكسور تبديل به ياء شده است و به معناى مصدرى است كه گفتيم و اگر از ريشه ورث باشد بمعناى مالى است كه انسان با ارث به آن دست مى‏يابد.(2) واژه «تراث» در اصل وارث بود واوش تبديل به تاء شده است بمعناى مالى است كه از مرده براى ورثه مى‏ماند.

وارثان انبياء

اينجا بايد به اين پرسش پاسخ داد كه امامان(ع) از چه ناحيه وارثان انبياء هستند؟ بى‏ترديد انبياء مثل همه انسانها دو شخصيت دارند يكى شخصيت حقيقى و ديگرى شخصيت حقوقى

ارث از امكانات مادى

در بعد شخصيت حقيقى آنچه از امكانات مادّى انبياء پس از آن‏ها باقى بماند به ارث به وارثان نسبى و سببى آنها مى‏رسد آنها هم همانند ديگر انسانها از خود ارث مادّى بجاى مى‏گذارند. «و زكريا اذ نادى ربّه ربّ لاتذرنى فرداً و انت خير الوارثين»(3) و زكريا را به يادآور در آن هنگام كه پروردگارش را خواند و عرض كرد پروردگارا مرا تنها مگذار(و فرزند برومندى به من عطا كن) و تو بهترين وارثانى.

در سوره مريم آيه 5 مى‏خوانيم: «و انى خفت الموالى من ورائى و كانت امرأتى عاقراً فهب لى من لدنك وليايرثنى و يرث من آل يعقوب و اجعله ربّ رضيّاً»(4) و من از بستگانم بعد از خودم بيمناكم و همسرم نازاست تو به قدرتت ولىّ (جانشين بعد از من) به من ببخش. جانشينى كه از من ارث ببرد و همچنين وارث آل يعقوب باشد و او را مورد رضايت خود قرار ده.

«ارث» در اين آيات را اگر با توجه به شواهد و قرائن ارث مادى نگيريم حداقل آن است بگونه‏اى معنا كنيم كه ارث مادى را هم شامل باشد چون آنچنانكه مورد مخصص نيست، نمى‏توان آيات را بگونه‏اى معنا كرد كه مورد را شامل نباشد. استناد حضرت صديقه طاهره سلام اللّه عليها به آيه شريفه در مورد ارث فدك زنده‏ترين سند تفسير آيه است كه مراد از ارث در آيه «ارث مادّى» است. و هيچ مانعى ندارد پيامبرى مثل حضرت زكريا نگران آن باشد كه بعد از او امكانات مادّى‏اش در دست نااهلان قرار گيرد خصوصاً با توجه به دو نكته:

1ـ در آن زمان بنى اسرائيل هدايا و نذورات فراوانى براى احبار(علماى يهود) مى‏آوردند و زكريا رئيس احبار بود (نور 323/3) و قهراً اموال فراوانى نزد او بود.

2ـ همسر زكريا از دودمان حضرت سليمان بن داود بود و با توجه به وضع مالى خوب حضرت سليمان و داود اموالى را به ارث برده بود و اينها نزد زكريا بود.

بر اساس اين آيه است كه بايد حكم به جعلى بودن حديثى كه مى‏گويد: «نحن معاشر الانبياء لانورث»(5) ما انبياء چيزى به ارث نمى‏گذاريم، بنمائيم. زيرا كه اين حديث با قرآن سازگار نيست.

«ابوبكر» گفت: انى سمعت رسول اللّه (ص) يقول: نحن معاشر الانبياء لانورّث ذهبا و لا فضّة ولاداراً و لا عقاراً و انما نورّث الكتاب و الحكمة و العلم و النبوة و ماكان لنا من طعمة فلاولى الامر بعدنا ان يحكم فيه بحكمه.(6)

از پيامبر شنيدم كه ما طائفه پيامبران طلا و نقره، خانه و زمينى را براى كسى به ارث نمى‏گذاريم بلكه تنها كتاب و حكمت و علم و نبوت را ارث مى‏گذاريم و هر آن‏چه از ما به جا ماند از آن ولى امر بعد از ماست و او به هر شكل كه صلاح ديد عمل مى‏كند. عقل و نقل هر دو حكم به جعلى بودن حديث مى‏كند زيرا:

اولاً: اگر اين حديث درست بود هرگز حضرت صديقه طاهره ارث خود را نمى‏طلبيد. حضرت زهرا معصومه(س) است و فعلش همانند قولش حجت است. در همان مجلس حضرت زهرا پاسخ داد كه:

فقالت سبحان اللّه ما كان ابى رسول اللّه عن كتاب اللّه صادفاً ولالاحكامه مخالفا بل كان يتبع اثره و يقفوا سوره افتجمعون الى الغدر اعتلالاً عليه بالزور و البهتان و هذا بعد وفاته شبيه بما بغى له من الغوائل فى حياته هذا كتاب اللّه حكما عدلاً و ناطقا فصلايقول يرثنى و يرث من آل يعقوب و يقول ورث سليمان داود.(7)

حضرت زهرا فرمود: پاك و منزه است خداوند (اين كلمه در مقام تعجب گفته مى‏شود) هيچگاه پدرم رسول خدا(ص) از كتاب خدا اعراض نمى‏كرد و با احكام آن مخالفتى نداشت بلكه پدرم از احكام قرآن تبعيت مى‏كرد و دنباله‏رو سوره‏هاى آن بود آيا همه جمع شده‏ايد و مى‏خواهيد خيانت كنيد و به حرف باطل و تهمت به پيامبر علت مى‏آوريد. اين خيانتى كه بعد از رحلت پيامبر مى‏كنيد شبيه همان ظلمها و غائله هائى است كه در زمان حياتش داشتيد اين كتاب خداست كه داورى است عادل و سخنگوئى است كه حق را از باطل جدا مى‏كند اين قرآن است (كه از زبان حضرت زكريا مى‏گويد) خدايا فرزندى به من بده كه وارث من و آل يعقوب باشد و مى‏فرمايد سليمان از داود ارث برد...

ثانيا: اين چگونه حديثى است كه مولى على(ع) كه باب مدينة علم النبى(ص) است از پيامبر نشنيده!!حضرت زهرا نشنيده!! اينهمه مسلمان نشنيدند! فقط ابوبكر شنيده است!

ثالثاً: اگر اين حديث درست بود غير از عائشه از همسران پيامبر(ص) از حضرت مى‏شنيدند در حالى كه آنرا از حضرت نشنيده بودند و در پى آن بودند كه ارث خود را مطالبه كنند.(8)

رابعاً: عائشه خود معترف است كه اين حديث را فقط ابوبكر از پيامبر نقل كرده است.(9)

خامساً: بر فرض كه حديث از حيث سند بى مشكل باشد مضمون خبر است نه انشاء (آنچنانكه ابوبكر به آن استناد مى‏كرد) يعنى انبياء به مناسبت مقام زهد و ورعى كه دارند آنچه از مال دنيا در اختيار دارند و در راه خدا به مصرف مى‏رسانند و چيزى از امكانات مادّى خود به جاى نمى‏گذارند نه آنكه مراد آن باشد كه آنان از قانون كلى ارث مستثنا هستند. اگر مقام انشاء بود مناسبت مقام اقتضاء مى‏كرد كه حقيرترين مال را ذكر كند و بفرمايد: نحن معاشر الانبياء لانورّث حتى التافة القليل؛ ما طايفه انبياء ارث نمى‏گذاريم حتى اشياء بى ارزش و قليل را نه آنكه طلا و نقره و خانه و ملك را اسم ببرد.(10)

ممكن است اين سؤال مطرح شود كه نظير اين حديث در كتابهاى معتبر شيعى مثل اصول كافى آمده است در روايتى از حضرت امام صادق (ع) رسيده كه حضرت فرمود: «انّ العلماء ورثة الانبياء و ذاك انّ الانبياء لم يورثوا درهما و لاديناراً و انما اورثوا احاديث من احاديثهم...(11) عالمان دينى وارثان انبياء هستند بدينجهت كه پيمبران پول، طلا و نقره به ارث نمى‏گذارند و تنها حديثهائى از احاديثشان را به جاى مى‏گذارند.»

پاسخ آن است كه اولاً حديث از جهت سند ضعيف است چون در سند ابى البخترى هست كه كنيه وهب بن وهب است در مواردى حضرت امام رضا(ع) او را تكذيب كرده تا جائيكه درباره او گفته شده «من اكذب البريه» دروغگوترين مردم است.(12) مرحوم مجلسى در مرآة‏العقول فرموده الحديث ضعيف(13) و اينگونه نيست كه تمام احاديث كتاب كافى را بتوان اصطلاحاً صحيح ناميد.

ثانيا: با صرف نظر از سند معناى روايت اين نيست كه اگر پيامبرى مالى داشت به ارث برده نمى‏شود بلكه معناى روايت اينست كه پيامبران مال قابل توجهى نداشتند آنان علمشان را براى امت باقى گذاشتند و چيزى هم كه مردم بايد از پيامبران انتظار داشته باشند دانش و حكمت و آثار نبوت است نه مال و ثروت و بخشيدن فدك به حضرت زهرا(س) و تمليك به حضرت نمودن و آنرا ملك شخصى حضرت زهرا(س) قرار دادن بدينجهت بود كه اين اموال در بيت امامت و ولايت باشد و علاوه بر تأمين زندگى شخصى در جهت پيشرفت امر ولايت به كار گرفته شود.

اين ارث انبياء در بعد حقيقى لكن در مقام بحث نظر به ارث از اين نگاه نيست. بلكه مراد ارث از نگاهى ديگر است.

وراثت معنوى

مراد از ارث در اينجا در ابعاد شخصيت حقوقى پيامبران است برخى از اين ابعاد عبارتند از:

الف ـ انبياء به اذن خداوند ولايت تكوينى داشتند. يعنى مى‏توانستند با اذن خداوند در جهان آفرينش و تكوين تصرف كنند و برخلاف عادت و جريان طبيعى عالم اسباب حوادثى را به وجود آورند مانند زنده كردن مردگان و بازگرداندن بينائى به كور مادرزاد توسط حضرت عيسى(14) باد در اختيار حضرت سليمان قرار گرفتن(15) با يك چشم بهم زدن احضار تخت بلقيس. (16)

اين اختيارات را خداوند به امامان نيز داده است نمونه‏ها در اين عرصه آنقدر زياد است كه محتواى كتابهاى بزرگ را تشكيل مى‏دهد ما تنها به ذكر يك روايت بسنده مى‏كنيم: ابوبصير مى‏گويد بر امام باقر(ع) و امام صادق(ع) وارد شدم و گفتم آيا شما ورثه پيامبر اكرم هستيد امام فرمود آرى پرسيدم آيا رسول خدا وارث انبياء بود و آنچه آنها مى‏دانستند رسول اكرم(ص) مى‏دانست فرمود آرى ، گفتم: آيا شما مى‏توانيد مردگان را زنده كنيد و كورهاى مادرزاد و مبتلايان به برص را شفا دهيد حضرت فرمود آرى به اذن الهى مى‏توانيم آنگاه فرمود نزديك بيا وقتى جلو رفتم دستى بر چشم و صورتم كشيد ديدگانم باز شد و خورشيد و آسمان، زمين، خانه‏ها و آنچه در خانه بود را ديدم سپس فرمود آيا دوست دارى به همين صورت بينا باشى و در قيامت مانند ديگران حساب پس دهى يا اينكه مثل سابق نابينا باشى و بهشت از آن تو باشد. گفتم دوست دارم به حال سابقم باشم آنگاه دستى به چشمم كشيد و به حالت اوليه‏ام برگشتم.(17)

ب ـ انبياء داراى علم گسترده بودند. علم به حقايق جهان هستى كه خداوند به آنها اعطاء كرده بود. اين علم را براى امامان (ع) به ارث گذاشتند در گذشته در اين باره بحث كرديم و به يارى خداوند در آينده نيز به مناسبت فرازهائى كه سخن از علم امامان دارد سخن خواهيم گفت اينجا فقط يك روايت را ذكر مى‏كنيم و آن اينكه امام صادق(ع) فرمود: سليمان از داود ارث برد، محمد از سليمان ارث برد و ما از محمد ارث برديم از اين جهت علم به تورات و انجيل و زبور و بيان آنچه در الواح موسى بود نزد ماست.(18)

ج ـ انبياء مصطفا و مجتباى خدا بودند يعنى خداوند آنها را جهت نبوت برگزيده بود: «و انّهم عندنا لمن المصطفين الاخيار»(19) آنها (ابراهيم، اسحق و يعقوب) نزد ما از برگزيدگان و نيكانند. «فاجتباه ربّه فجعله من الصالحين»(20) ولى پروردگارش (يعنى پروردگار يونس) او را برگزيد و از صالحان قرار داد. امامان سلام اللّه عليهم اجمعين نيز مصطفا و مجتباى خدايند. همانگونه كه در اصطفاى نبوت سن بالا شرط نبود و كودك در گهواره هم به پيامبرى برگزيده شد. «قال انى عبداللّه آتانى الكتاب و جعلنى نبياً...(21) حضرت عيسى گفت من بنده خدايم به من كتاب آسمانى داده و مرا پيامبر قرار داده است... و در مورد حضرت يحيى مى‏خوانيم:... و آتيناه الحكم صبياً...(22) و ما فرمان نبوت را در كودكى به او داديم.

همينگونه اعطاى منصب رفيع امامت در كودكى به حضرت امام جواد(ع) و حضرت امام هادى(ع) و حضرت امام زمان عجل اللّه تعالى فرجه الشريف جاى استبعاد ندارد.

در روايتى از يكى از ياران امام جواد(ع) بنام على بن اسباط مى‏خوانيم: كه او مى‏گويد خدمت حضرت رسيدم در حالى كه سن امام كم بود، درست به قامت او خيره شدم تا به ذهن خويش بسپارم و به هنگامى كه به مصر باز مى‏گردم كم و كيف مطلب را براى دوستان امام نقل كنم. درست در همين هنگام كه در چنين فكرى بودم آنحضرت نشست (گوئى تمام فكر مرا خوانده بود) روبه سوى من كرد و گفت: اى على بن اسباط! خداوند كارى را كه در مسئله امامت كرده همانند كارى است كه در نبوت كرده است گاه مى‏فرمايد و آتيناه الحكم صبيا ما در كودكى فرمان نبوت به او داديم و گاه مى‏فرمايد...، بنابراين همانگونه كه ممكن است خداوند حكمت را به انسانى در كودكى بدهد، قدرت اوست كه آن را در چهل سالگى بدهد.(23)

د ـ انبياء در مسير ابلاغ رسالت خويش رنجها را به جان خريدند، اهانتها، تحقيرها، شكنجه‏هاى جسمى و... فاصبر كما صبر اولواالعزم من الرسل...(24) بنابراين صبر كن آنگونه كه پيامبران اولواالعزم شكيبائى كردند...از همه پيامبران اولواالعزم تنها به عنوان نمونه، گوشه‏اى از رنجهاى پيامبر اكرم(ص) را در مسير ابلاغ رسالت ياد مى‏كنيم:

الف ـ به پيامبر اكرم تهمت و اهانت روا داشتند.

1ـ او را كاهن(كسى كه با اجنه مرتبط است و غيب‏گوئى مى‏كند) خواندند.(25)

2ـ او را ساحر(جادوگر) خواندند.(26)

3ـ او را مسحور(كسى كه جادوگرى ديگران در او اثر كرده و عقلش را ربوده) خواندند.(27)

4ـ او را مجنون خواندند.(28)

5 ـ او را معَلَّم به فتح لام (يعنى كسى كه ديگرى به او تعليم مى‏دهد) خواندند.(29)

6ـ او را كذّاب (دروغگو) ناميدند.(30)

7ـ او را مفترى(يعنى كسى كه قرآن را خود ساخته و به خدا نسبت مى‏دهد) خواندند.(31)

8 ـ يا مفترى يا مجنون.(32)

9ـ او را شاعر(كسى كه خيال پردازانه سخن مى‏گويد) خواندند.(33)

10ـ او را كسى خواندند كه افكار آشفته و پريشان دارد «اضغاث احلام».(34)

ب ـ بهانه جوئيها كردند:

1ـ چرا قرآن بر ثروتمندى از ثروتمندان قريش نازل نشد.(35)

2ـ چرا پيامبر بشر است بايد فرشته باشد!!(36)

3ـ چرا دعوتش بر خلاف راه نياكان است.(37)

4ـ چرا دم از خداى واحد مى‏زند(38) و سخن از زندگى پس از مرگ دارد!(39)

5 ـ چرا معجزاتى همانند پيامبران پيشين ندارد؟(40)

6ـ چرا فرشته‏اى همراه او نيست؟(41)

ج ـ آزارهاى جسمى و فشارهاى روحى و اقتصادى و...:

1ـ سنگسارش كردند آنچنان كه از بدن مباركش خون مى‏ريخت. هنگامى كه براى دعوت مردم به اسلام به سوى طائف آمد نه تنها دعوتش را اجابت نگفتند بلكه آنقدر

سنگ بر او زدند كه خون از پاى مباركش جارى شد.

ب ـ افراد نادان را تحريك مى‏كردند كه فرياد زنند و پيامبر را دشنام دهند.

ج ـ همسر ابولهب كه خواهر ابوسفيان بود و عمه معاويه محسوب مى‏شد بوته‏اى خار را بر دوش مى‏كشيد و بر سر راه پيغمبر اكرم مى‏ريخت تا پاى مباركش آزرده شود.

د ـ او و يارانش را تحت فشار شديد اقتصادى قرار دادند سه سال تمام در شعب ابى‏طالب محصور بودند با گرسنگى شديد، با اينكه ناله جگر خراش گرسنگان به گوش سنگدلان مكّه مى‏رسيد ولى در دل آنها اثر نمى‏گذاشت. جوانان و مردان با خوردن يك دانه خرما در شبانه روز زندگى مى‏كردند و گاهى يك دانه خرما را دو نيم مى‏كردند و با آن روز را به شب مى‏آوردند «ابولهب» عموى ملعون پيامبر در ميان بازار فرياد مى‏كشيد و مى‏گفت مردم قيمت اجناس را بالا ببريد تا از پيروان محمد قوه خريد را سلب كنيد و براى تثبيت قيمت اجناس را گرانتر خريدارى مى‏كرد.(42)

هـ. و سرانجام توطئه كينه توزانه قتل پيامبر(ص) كه با عنايت حضرت حق خنثى شد.

اين تنها گوشه‏اى از رنجهاى پيامبر(ص) در مسير ابلاغ رسالت بود. امامان (ع) ورثة الانبياء هستند آنها هم به سهم خود انواع و اقسام رنجها را به جان خريدند تا جائى كه هيچكدام از آن‏ها با مرگ طبيعى نمردند بلكه يا با شهادت سرخ(سالار شهيدان ابى‏عبداللّه الحسين(ع)) و يا با شهادت سبز(مسموم شدن) به ديدار خدا رفتند.

در روايتى از حضرت اميرمؤمنان على (ع) مى‏خوانيم:

«ان الصبر على ولاة الامر مفروض لقول اللّه عزوجل لنبيّه فاصبر كما صبر اولواالعزم من الرسل و ايجابه مثل ذلك على اوليائه و اهل طاعته بقوله: لقد كان لكم فى رسول اللّه اسوة حسنة».(43)

صبر و استقامت بر رهبران و زمامداران جامعه اسلامى فريضه است زيرا خداوند آنرا بر پيامبرش واجب كرده است. و همين را از پيروانش مى‏خواهد زيرا كه مى‏گويد براى شما در زندگى پيامبر سرمشقى نيكوست و همگى بايد به او اقتداء كنيد.

آرى امامان ورثة الانبياء هستند چون آنها هم هر آنچه ابلاغ وظيفه هزينه مى‏طلبيد پرداختند. آنجا كه جاى صبر و سكوت و خون دل خوردن بود صبر كردند، صبرى كه همانند استخوان در گلو، خاشاك در چشم، قرار گرفتن نوك تيز شمشير بر قلب و تلخ‏تر از تلخ‏ترين ميوه‏ها «علقم» بود.(44) آنجا كه وظيفه تشخيص دادند مسئوليت حكومت را بپذيرند آنرا با رنجهاى فراوانش پذيرفتند. آنجا كه وظيفه تشخيص دادند نرمش قهرمانانه داشته باشند آنرا با تمام نيشهائى كه از سوى خودى و غيرخودى زده مى‏شد، انجام دادند. آنجا كه جاى جانبازى و ايثار جان خويش و عزيزانشان بود به استقبال آن شتافتند آنجا كه وظيفه تحمل حبسهاى طولانى بود آنرا بجان خريدند و...و... و اگر بخواهيم رنجهاى امامان را در مسير انجام رسالت امامت فهرست كنيم فهرستى طولانى خواهد شد كه از عهده اين مقاله بيرون است. و در يك كلام امامان آئينه تمام نماى فضائل و مناقب پيامبران هستند و اگر كسى بخواهد همه آنها را در قالب يك انسان ببيند او امام معصوم است.

در روايتى از پيامبر اكرم(ص) مى‏خوانيم:

«يا عباد اللّه من اراد ان ينظر الى آدم فى جلالته و الى شيث فى حكمته و الى ادريس فى نباهته و مهابته والى نوح فى شكره لربّه و عبادته و الى ابراهيم فى وفائه و خلّته و الى موسى فى بغض كل عدوّلله و منابذته و الى عيسى فى حبّ كل مؤمن و معاشرته فلينظر الى على بن ابى طالب؛(45) اى بندگان خدا كسى كه مى‏خواهد به آدم در جلالتش، به شيث در حكمتش، به ادريس در نام‏آورى و مهابتش، به نوح در شكرگزارى و عبادتش، به ابراهيم در وفادارى و دوستى اش با خدا، به موسى در بغض دشمنان خدا و بريدن از آنان، به عيسى در دوستى مؤمنان و معاشرت با آنان نگاه كند پس بنگرد به على بن ابى طالب!.

1. مقائيس اللغة ، ج 6، ص 105 «ابى فارس تصريح به مسئله مرگ در ارث ندارد ولى از محتواى آن استفاده مى‏شود اما ديگر لغويين تصريح دارند رجوع كنيد به التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج13 و 14 ص 77 تا 83، نيز به مفردات راغب كلمه ورث.

2. مجمع البحرين، ج 3، ص 1924 «ورث».

3. سوره انبياء، آيه 89.

4. سوره مريم، آيه 5 و 6.

5. اللئالى المصنوعه، ج 2، ص 422.

6. 7. خطبه فدكيّه مصادر اين خطبه را بنگريد به نهج الحياة چاپ چهاردهم، ص 123 تا 129.

8. صحيح مسلم، ج 6، ص 152.

9. قتح البارى، ج 6، ص 242.

10. شرح خطبه حضرت زهرا(س)، ج 2، ص 295.

11. اصول كافى، ج 1، ص 32.

12. قاموس الرجال، ج 10، ص 457.

13. مرآة العقول، ج 1، ص 103.

14. سوره آل عمران، آيه 49.

15. سوره ص، آيه 36.

16. سوره نمل، آيه 40.

17. بصائر الدرجات، ص 289.

18. اصول كافى، ج1، ص 224.

19. سوره ص، آيه 45.

20. سوره قلم، آيه 50.

21. سوره مريم، آيه 30.

22. همان، آيه 12.

23. اصول كافى، ج 1، ص 384 به ساير مصادر حديث بنگريد، موسوعة الامام الجواد(ع)، ج 1، ص 208 ـ 209.

24. سوره احقاف، آيه 35.

25. سوره حاقه، آيه 42.

26. سوره ص، آيه 4.

27. سوره فرقان، آيه 8 ـ سوره شعراء، آيه 152.

28. سوره حجر، آيه 6 ـ سوره تكوير آيه 22، سوره طور، آيه 29.

29. سوره دخان، آيه 13 ـ 14، سوره نحل، آيه 103.

30. سوره ص، آيه 4.

31. سوره نحل، آيه 101 ـ سوره هود، آيه 13 ـ سوره فرقان، آيه 4.

32.سوره سباء، آيه 8.

33. سوره يس، آيه 69.

34. سوره انبياء، آيه 5.

35. سوره زخرف، آيه 31.

36. سوره اسراء، آيه 94 ـ 95.

37. سوره مائده، آيه 106.

38. سوره ص، آيه 4 و 5.

39. سوره سجده، آيه 10.

40. سوره انعام، آيه 124 ـ سوره قصص، آيه 48.

41. سوره انعام، آيه 8.

در اين دو بخش (بند الف و ب) بحث مبسوطى در منشور جاويد قرآن ج 6 آمده است.

42. فروغ ابديت، ج 1، ص 354.

43. تفسير نورالثقلين، ج5، ص 23.

44. تعبيرات مولى على(ع) از صبرخود در نهج البلاغه، خطبه 3 ـ خطبه 26 و خطبه 217.

45. بحارالانوار، ج 17، ص 419. <\font>



/ 1